حلب و معنای”آزادشدن”آن!
رسانه ها و سردمداران رژیم در کسوت فاتحان از آزادشدن شرق حلب هم چون نبرد”استالینگراد” دم می زنند که گویا سرنوشت جنگ در سوریه را رقم زده است. در موردچنین یاوه هائی چه می توان گفت:
اول آنکه، آیا اساسا چیزی بنام شهر(شرق) حلب وجودداشت که آزادشدن آن معناداشته باشد؟. در اصل شیرازه زندگی و حیات در آن شهر در طی چندسال کشاکش بیرحمانه به خصوص در طی ماههای گذشته به یغما رفته بود و شهر بطورکامل به ویرانه و تلی از آجر و دیوارفروریخته و چه بساآوارشده برساکنین آن تبدیل شده بود. حتی اگر حلب ویرانکده ای نبود که د رآن ردخون و مرگ کودکان و زنان و وجوانان.. برتک تک آوارها و آجرهایش نقش بسته باشد؛ بازهم ادعای پیروزی و آزادکردن آن بی شرمی و وحاحت زیادی را می طلبید. پس سزاست که از این مدعیان یاوه گوبخواهیم که برای رعایت حرمت کلام و لوث کردن معنای”آزادشدن”، از دست بدست شدن شهری سوخته و نابود شده بین کسانی که برای دست یابی به قدرت از هیچ خشونت و جنایتی فروگذارنیستند، و انسان و زندگی او برایشان پشیزی ارزش ندارد، سخن بگویند.
دوم آنکه، سوریه کانون تصادم شدیدترین منازعات قدرت های جهانی و متحدین منطقه ای در واقع یک جنگ نیابتی بین قدرت های بزرگ و منطقه ای است که در آن به شکل مستقیم و غیرمستقیم برای تأمین و تثبیت مناطق نفوذ درگیرند. از همین رو هم چون برشی از مناسبات بحرانی قدرت ها پرده برداری می کند. در اصل در ملتقای فروپاشی نظم کهن و کشاکشی که برای تعیین نظم جدید- نظمی که هنوز پیرامونش توافقی صورت نگرفته و بجای زبان سلاح ها سخن می گویند- دست و پا می زند.
سوم آنکه، اگر بخواهیم هرآینه از طرف “پیروز” در جنگ سوریه و مشخصا حلب سخن بگوئیم، بی تردید باید از “خشونت و بربریتی” سخن گفت که موفق شد رکوردتازه ای را به ثبت برساند!.
اما آن چه که در واقعیت ژئوپلتیک جهان جریان دارد، بدلیل نقشی که مداخلات منطقه ای و جهانی در جنگ سوریه دارد، بهم خوردن توازن نیرو در یک نقطه معین از آن الزاما به معنی بهم خوردن توازن کلی در سطح عمومی نیست و چه بسا حتی با برانگیختن واکنش های زنجیره ای دیگربازیگران متعدد صحنه نبرد موجب تشدید وخامت اوضاع هم بشود.چنان که بکرات شاهد بوده ایم چگونه هر پیشروی از سوی یک طرف بلافاصله با واکنش های متقابل طرف و یا طرف های دیگر خنثی شده است. به عنوان نمونه، اخیرا اوباما که هفته های پایانی دوره ریاست جمهوری اش را سپری می کند لازم دید برای ایجادبالانس دستورارسال سلاح های جدید و مدرن به اپوزیسیون سوربه را صادرکند. یا مثلا در همین روزها، شاهدتسخیرمجددشهرباستانی پالمیرا توسط داعش هستیم که دولت روسیه براین باوراست که دولت آمریکا داعش را به نوعی برای تحت الشعاع قراردادن پیروزی حلب کیش داده است! یا این که در آن سو، پوتین پس از “پیروزی” در جنگ حلب به طرح پیشنهادی جهت آتش بس سراسری پرداخته است تا سوای جنبه تبلیعاتی، از آن بتواند برسرمیزمذاکرات امتیازاتی بدست آورد. البته دیگرحریفان نیز بیکارنه نشسته و از جمله با متهم کردن روسیه و ایران به جنایت جنگی و جنگ تبلیغاتی حول آن می کوشند که حال حریف را جاآورند. دولت اسرائیل نیز که ظاهرانگران تقویت دولت مرکزی است، اسد و ایران (و حزب اله) را خطربزرگتری برای منطقه ارزیابی کرده است.
چهارم آنکه، جمهوری اسلامی هم که خود را یکی از فاتحان اصلی جنگ حلب می داند، از زبان یحیی صفوی مشاورنظامی خامنه ای می گوید “اینک ایران به بزرگترین قدرت منطقه ای تبدیل شده است و رئیس جمهورجدیدآمریکا باید این واقعیت را برسمیت بشناسد”. چنان که مشهود است نیروی محرکه جنگ افروزی جمهوری اسلامی سودای تبدیل شدن به بزرگترین قدرت منطقه و برسمیت شناخته شدن آن توسط قدرت های بزرگ بویژه آمریکاست. مبارزه باآن چه خود”تکفیر” می نامد جز فریب و وارونه نمائی و رنگ و بوی مذهبی دادن به جنگی که برای اهداف دیگری صورت می گیرد نیست.
از سوی دیگر حکومت اسلامی ایران، برای توجیه، فریب و ساکت کردن مردم نسبت به مداخله های پرهزینه مالی و انسانی برون مرزی خود، آن هم در شرایط انباشت نارضایتی های اقتصادی و اجتماعی، جنگ خود را به امنیت مردم گره زده و مدعی است که اگر در بیرون از مرزهایش نجنگد باید با هزینه های زیادتری با دشمنان و مشخصا تروریست ها در داخل کشورجنگید! اما طبل رسوائی چنین ادعاهائی که بیشتر به یاوه نزدیک است تا حقیقت، دیری است که به صدا درآمده است: براین اساس گویا می توان با پیشدستی و تجاوز و با جنگ های پیشگیرانه امنیت را تضمین کرد. چنین ادعائی جز یک سفسطه و حقه بازی چندش آور نیست. اگر قراربود که در این جهان، امنیت هر کشوری با جنگیدن در بیرون از مرزهایش با سایرکشورها و عوامل تهدیدکننده تعریف بشود، بر طبق قانون جنگل، آنگاه خودمقوله امنیت اساسا بلاموضوع می شد، چنان که در مناطقی چنین شده است. در این صورت ما دایما با تجاوزها و بربریت عنان گسیخته و فراگیری مواجه می شدیم که برطبق آن هرکس و هرکشوری که زورش بیشتراست بفکرتجاوز به دیگری می افتاد. البته می دانیم که جهان واقعی که در آن بسرمی بریم چندان هم بیگانه و مبرا از قانون جنگل نیست. چنانکه قدرت های جهانی و امپریالیستی علیرغم قیودات و شروطی که تمدن بشری و جنبش های اجتماعی بر آن ها تحمیل کرده اند، مرزهای نفوذخود را در ورای مرزهای جغرافیائی و رسمی خود تعریف می کنند. شاهدیم که جمهوری اسلامی هم با تعریف امنیت و عمق استراتژیک خود را- در قامت یک خرده امپریالیست- در ورای مرزهای رسمی خود تعریف می کند. بیاد داریم که شعارجرج پوش پسر به عنوان جنگ پیشگیرانه علیه “تروریسم” و شعار یا با ما یا با آنها، شروع شد و هنوز هم جامعه جهانی با پی آمدهای فاجعه بارآن دست و پنجه نرم می کند. شکست در برقراری نظم نوین در منطقه بر منتن گسل های عمیق این جوامع و ایجادخلأقدرت، و در غیاب بدیل های مترقی موجب ظهورداعش ها و نیرومندترشدن القاعده ها شد و در ادامه خود رقبا و خرده قدرت های منطقه چون ایران و ترکیه و عربستان را به سودای بسط اقتدار و سرکردگی در منطقه انداخته است. اگر عربستان و ترکیه هم چون متحدین غرب و آمریکا از رانت حمایتی ویژه ای برخوردارند، جمهوری اسلامی بی بهره از چنین رانتی با فشاربه مراتب سنگین تری مواجه بوده و خواهد شد.
البته اگر مرادمان ازامنیت، امنیت گورستاتی باشد شاید دیکتاتورها بتوانند به ضرب مکانیک قدرت چند صباحی آن را برقرارکنند، همانطور که شاه، مبارک، صدام، قذافی و اسد و امثال آن ها توانستند. اما چنانکه بیلان نهائی عملکردآن ها نشان داد، چیزی جز یک امنیت حبابی، کاذب و شکننده نبوده است. هم در وجه بیرونی در منطقه و جهان، و هم در واجه داخلی و کشوری:
در و جه بیرونی موجب برانگیختن خشم و نفرت بی سابقه و گسترده ای نه فقط علیه حاکمان که ایکاش چنین بود، علیه مردم ایران در منطقه و در سطح جهان شده است که مدام هم بیشترخواهد شد. تا هم اکنون هم جمهوری اسلامی با مشارکت فعال در جنگ سوریه توانسته نفرت و دشمنی بسیاری از کشورهای منطقه و همسایگان آبی و خاکی را علیه خود برانگیزد و متأسفانه هم چنین علیه مردم ایران. هم اکنون شاهدافزایش تنش در مناسبات ایران و ترکیه و برانگیخته شدن احساسات ضدایرانی درترکیه، در میان دو کشورمهم و همسایه ای که از دیرباز دارای مناسبات کمابیش حسنه و مسالمت آمیز و کمتر تنش آلود بوده اند هستیم. شکاف بین ایران و عربستان و اکثرشیخ نشین ها نیز به به مرزبحران نزدیک شده است. حتی در کشورهائی چون سوریه و عراق و لبنان که رژیم ایران با دولت های آن ها مناسبات حسنه دارد نیز، خطرگسترش نارضایتی توده ها از نفوذ و حضورمداخله گرایانه دولت ایران وجود دارد که می تواند در شرایط مناسبی سرریزشود، بخصوص که محتوای این نفوذ بیش از همه شامل دامن زدن به اسلام سیاسی و شکل دادن به حکومت اسلامی، انتقال تجربیات مربوط به الگوی شکل گیری نیروهای بسج و سپاهی و عدم مدارا با دگراندیشان و دریک کلام انتقال الگوی خود به نقاط دیگر منطقه است. نقش جمهوری اسلامی به عنوان یکی از عوامل مهم پاگرفتن داعش و بنیادگرائی اسلامی در منطقه برکسی پوشیده نیست. رشد و نمو و حضور گسترده داعش بویژه در دوکشورعراق و سوریه یعنی دو کشورن نزدیک و هم پیمان با ایران مخصوصا در میان سنی مذهبان تصادفی نیست، همانگونه که نفرت داعش که رژیم نیز به نوبه خود آن ها را تکفیری می خواند، علیه شیعیان برکسی پوشیده نیست. در سطح بین المللی هم بجای توهم برسمیت شناختن نفوذرژیم باشیم، شاهدافزایش حساسیت ها هستیم. اتهام ارتکاب جنایت جنگی ایران در سوریه، همان جنگی که استالینگرادادسوریه می پندارندش، نه فقط توسط آمریکا که اروپا و امثال خانم مرکل نیزاقامه می شود. اخیرا پنتاگون از ایران به عنوان یکی از 5 خطرعمده و استراتژیک که منافع آمریکا را تهدید می کنند نام برده است. بدیهی است که اتلاق خطراستراتژیک به یک کشورکم توسعه و رشدنیافته توسط دولتی قدر مثل آمریکا، نظیرپی آمدهای ماجراجوئی هسته ای که رژیم را وادار به “نرمش قهرمانانه” کرد، بدون پی آمدهای وخیم برای مردمی که باید تاوان آن را پس بدهند نیست. سیاست باصطلاح ضداسرائیلی رژیم و تهدیدمداوم آن به نابودی و حتی زمان بندی آن، که عموما هم از جنس لفاظی و تهدیدهای توخالی و سترونی است که نه فقط در عمل موجب خروج اسرائیل از انزوا و گسترش نفوذمنطقه ای آن شده و می شود، بلکه موجب تشدیدفشارهای بین المللی به مردم ایران هم می شود. رویکردی که هیچ کمک واقعی هم به تقویت آن دسته از مطالبات به حق مردم فلسطین و حقانیت مطالبات آن هم نمی کند. در عین حال توسل به این نوع لفاظی ها، ابزاری کهنه شده و شناخته شده است که قبلا هم توسط حکومت های مستبدی چون صدام و قذافی و… در اصل برای تحکیم نفوذ و سرکردگی بر منطقه و فرافکنی از مشکلات داخلی بکارگرفته می شدند. در هرحال اسرائیل به خدمات چنین دشمنانی نیاز دارد و لابد اگر هم نعمت جمهوری اسلامی نبود باید دست هایش را برای نازل شدن چنین نعمتی به سوی آسمان می برد!
خلاصه آنکه پیشبردچنین سیاست منطقه ای، جز دامن زدن به دشمنی و نفرت مردمان منطقه علیه یکدیگر،میلیتاریزه شدن و دامن زدن به مسابقه تسلیحاتی و انباشتن منطقه از جنگ افزارهای هرچه ویرانگرتر نیست. هم اکنون شیخ نشین ها و کشورهای کوچک اطراف ایران با تسلیح به موشک های پاتریوت آمریکائی که بسوی ایران هدف گیری شده اند، و بستن پیمان های جدیدهمکاری های نظامی و امنیتی تازه با انگلیس به صف آرائی پرداخته اند. درمورد سیاست های جدیدترامپ در منطقه گرچه هنوز ابهاماتی وجوددارد اما تا همان حدی که از خلال سخنان و ترکیب کابینه و همکاران برگزیده اش و نیزسیاست به شدت ضدرژیمی مجالس سنا و کنگره می توان فهمید، افزایش فشار به رژیم ایران و و نشاندن آن سرجای خودش، به خصوص بخاطرمداخله اش در منطقه و توسعه های موشک های بالیستیک… در دستورکاراوست. بطورکلی سیاست ترامپ، نه بی حضوری، که حضورقدرتمندانه در خاورمیانه و به قول خودش نه ملت سازی و سیاست تغییر و سرنگونی حکومت ها (متحدین خود)، که حمایت از آن ها خواهد بود. ِدکده کردن این سیاست به معنی کنارگذاشتن سیاست معطوف به هرگونه اصلاح و رفرم در این گونه حکومت هاست. بنابراین حمایت از حکومت های موجود، حکومت های اقتدارگرا، البته همراه با باباصطلاح تیغ زدن بیشتر آن ها- هم چون تحمیل هزینه های ایجادنقاط امن درسوریه و یا تأمین هزینه های امنیتی منطقه- است، که بی تردید جمهوری اسلامی در زمره این متحدین قرارندارد.
سیاست معطوف به باتلاق
اما ادعای تأمین امنیت در و جه داخلی هم از قبل جنگیدن در خارج ار مرزها، فریب بزرگی بیش نیست: چرا که امنیت واقعی و پایدار به مولفه های اساسی چون وضع اقتصاد و فضای سیاسی و مناسبات اجتماعی مشروط می شود که هم در گروپیشرفت واقعی و هم توزیع عادلانه ثروت ها و امکانات اجتماعی است، و در یک کلام در گروافزایش رضایت مندی واقعی آحادجامعه است که تحقق آن ها در مباینت با میلیتاریزم و سرکوب و جاه طلبی های منطقه ای قراردارد. گره زدن امنیت جامعه به جنگ و تحمیل هزینه های بلندپروازی های رژیم به مردم کشوری که در آن توزیع ثروت و هم چنین قدرت بشدت نابرابراست، و با انباشت مطالبات معوقه ای که در آن شکاف بین دستمزدحداقل با نیازها و هزینه های سبدواقعی یک زندگی حداقل، چهار- پنچ برابراست و با 10 یازده میلیون نفربیکار و 11-12 میلیون نفر حاشیه نشین هم چون یک بمب انفجاری در اطراف شهرهای بزرگ تلنبار شده اند؛ تعریفی است بالکل وارونه و کاذب از امنیت. اگر بر شکندگی های فوق کشوری با گسل ها و شکاف های مهم قومی و فرهنگی و عقیدتی را در کناریک اقتصادضعیف و رانتی و بشدت فاسد و نیمه ورشکسته و وابسته به خارج و بازارجهانی را بیافرائیم، آنگاه معلومی شود کشوری که هنوزهم نتوانسته است از عواقب تحریم های سال های گذشته کمر راست کند، چگونه می تواند بارسنگین ادعای تبدیل شدن به بزرگترین قدرت منطقه ای را آن هم از ِقبل جنگ های برون مرزی و تجاوز و تعدی به دیگرکشورها را برچنان پیکر شکننده ای اعم از اقتصادشکننده و نارضایتی های گسترده حمل کند؟. آیا محصول چنین سیاسیتی چون کاشتن باد و دروکردن طوفان نخواهد بود؟ و آیا سیاستی معطوف به باتلاق نیست؟. با این همه از آنجائی که حفظ نظام و ولایت مطلقه و موقعیت ممتازسیاه پاسداران، و دریک کلام اقتصاد سیاسی ولایت فقیه و بخش های اقتدارگرای ساختارقدرت، نیاز به فرافکنی، بحران سازی و دشمن آفرینی دارد، که البته اعتدال گرایان و اصلاح طلبان هم دوان دوان بدنبال آن ها روانند، چنین سیاستی در دستورکارقرارمی گیرد که جز فشردن بیشتر فنرنارضایتی ها معنائی ندارد. حکومت های مستبد همواره غافلند که اگر با سرکوب می شد امنیت و ثبات برقرارکرد، قاعدتا صدام ها و قذافی ها و مبارک ها و بشاراسدها باید می توانستند سرمشق های موفق و الهام بخشی از ثبات و پایداری باشند.
این بحث را با اشاره به دونکته مهم به پایان می برم:
الف- این تصور که جمهوری اسلامی بتواندخود را به مثابه یک قدرت برترمنطقه ای، آنهم اساسا با توسل به سازوکارهای امنیتی – نظامی تا سیاسی- اقتصادی، و علیرغم سیاست قدرت های بزرگ به آنها تحمیل کند، جزیک توهم خطرناک نیست. صدام در شرایطی گرفتارآن شد و مجبور به پرداخت تاوان سنگینی شد که پی آمدهای وخیمش را نه فقط او که منطقه هم احساس کرد. منشأ چنین توهمی ناشی از خلاء قدرت و بحرانی است که قدرت بزرگ غربی هم در منطقه با آن مواجه شده اند. همان خلأئی که موجب رشدبرق آسا و بادکنکی داعش شد، اما چنان که می دانیم پس از سیر صعودآن متوقف شده و بتدریج زیرفشارهای سنگین و روزافرونی قرارگرفته است که با بود ونبودش سروکاردارد. صعودحضور و نفوذجمهوی اسلامی هم در منطقه ناشی ازهمان خلأ بوده است و نخواهد توانست با سیاست های مداخله جویانی ای که دنبال می کند غرب را به پذیرش واقعیت وجودی خود متقاعد سازد. برعکس اگر برآن اصرار داشته باشد به تدریج فشارهای سنگین و روزافرونِ خارج از توان و ظرفیت واقعی اش را باید تحمل کند که کسی از ابعاد و پی آمدهای آن خبرندارد. اما هرچه که باشد مردم ایران باید تاوان آن را پس بدهند.ا دل بستن به انگیزه هائی چون شیعی گری، خادمان حرم و اسلام سیاسی و یا حتی توهمات ناسیونالیستی چون تبدیل شدن ایران به قدرت برترمنطقه، قادر به جبران گسست ها و ناتوانی های ساختاری رژیم در برابرفشارقدرت های بزرک نیست.
ب- نکته دوم آن که رژیم اسلامی اکنون آشکارا سیاست نه شرقی نه غربی خود را کنارگذاشته است و می کوشد که به عنوان یک سیاست راهبردی و بازیگرمهم منطقه ای بیش از پیش با بلوک شرق بویژه با روسیه مناسبات استراتژیک مخصوصا درحوزه های امنیتی-نظامی برقرارکند. دیدارخامنه ای و پوتین هم با عطف به همین راهبردصورت گرفت. تا کنون هم این رابطه ازجهات زیادی از جمله امکان استفاده از پایگاه هوائی در ایران و اجازه پرتاب موشک با عبور از سمان کشور، دیدارهای فشرده نظامی- سیاسی و خریدهای مهم تسلیحاتی بخصوص پس از تحویل اس 300 و همکاری تنگاتنگ در سوریه، توسعه راکتورهای هسته ای و حضورروسیه در میادین نفتی و هماهنگی بین اوپک و روسیه، تا افزایش مبادلات اقتصادی و ترددبین دو کشور، و تا تلاش برای عضویت رسمی در پیمان شانگهای در جریان است. رژیم برآن است تا با گسترش پیوندهای همه و به نوعی قرارگرفتن در زیرچترحمایتی کمپ روسیه و بلوک شرق، قدرت چانی زنی خود را در برابرقدرت های غربی به خصوص آمریکا افزایش دهد. با این همه، پیشبرداین سیاست با چالش ها و پرسش های متعددی مواجه است که از آن میان می توان به مواردزیر اشاره کرد: اینکه چنین سیاستی تا چه می تواند موردوفاق جریان های مختلف درون حاکمیت باشد. این که آیا بلوک شرق و مشخصا روسیه حاضرخواهدشد که با توجه به حساسیت دولت آمریکا و متحدانش نسبت به موقعیت استراتژیکی ایران، ریسک گسترش چترحمایت امنیتی به کشورایران را بپذیرد یا آن که خواهد کوشید از طریق بازی با برگ ایران، حول منافع بزرگتری در مقیاس جهانی با غرب (بخصوص با توجه به رویکردهای محمتل ترامپ) به توافق برسد؟ وبالأخره آنکه آیا مردم ایران که تاریخا نسبت به استقلال خودحساسند آیا حاضر خواهند شد با توجه به سوابق تاریخی در بلوک بندی های نظامی- امنیتی و یا زیرچترحمایتی یک یک کشورنیرومند و بزرگ همسایه قراربگیرند؟. بهرحال، هرچه که رژیم برجاه طلبی های منطقه ای خود اصراربیشتری بورزد، بهمان اندازه نیازش برای تکیه به قدرت های بزرگتر بیشترخواهدشد.
آن چه که مهم است حفظ هوشیاری و هوشیارساختن جامعه و فعالین و کنشگران نسبت به پی آمدهای سنگین داخلی و منطقه ای و جهانی سیاست های توسعه طلبانه و معطوف به باتلاق جمهوری اسلامی در منطقه، و مخالفت فعال با این گونه سیاست ها و از جمله مداخلات نظامی است.
2016-12-19