من گمان نمیکنم طرفداران آیتالله خمینی برای او مقام عصمت قائل باشند. یعنی وقتی از آنها مستقیم بپرسی که آیا آیتالله معصوم بود؟ رسمی و شفاف میگویند نه! اما رویکرد آنها در قبال شخصیت و رفتار آن مرحوم، رویکردی مبتنی بر «شلمشورباایسم»ی است که گاهی شأن آیتالله را فراتر از مقام عصمت میبرند، گاهی همردیف عصمت، و گاهی هم نظر و قرائتشان در مورد آیتالله، به «بل هم اضل» تنه میزند. البته رسما نمیگویند. اما اگر فیالمثل رفتاری از رفتارهای آیتالله را، بدون اینکه بگوییم این رفتار متعلق به آقای خمینی است، برایشان بازگو کنیم، بلافاصله میگویند کسی که این کار را کرده، از حیوان هم پستتر است. اما وقتی بگوییم این کار را آقای خمینی کرده، بلافاصله «بسمالله پرهیز»گویان به سکرات توجیه متوسل میشوند و حتی از خودشان اعلام برائت میکنند.
فارغ از نظر هواداران آیتالله درباره آن مرحوم در نسبت او با مقام عصمت، با قرائت مبتنی بر ادبیات شیعیان، آیتالله خمینی معصوم نبود و نه تنها معصوم نبود، که شأن مقامی که شعیان برای عدهای از بزرگان خود قائلاند و میگویند از فلانی «ترک اولی» سرنزده و نزدیک به مقام عصمت است، را هم نداشت و اتفاقا از ایشان ترک اولی که سهل است، گناه کبیره هم خیلی سر میزد.
این ادعای صرف نگارنده یا بعض مغرضین با نظام و اسلام و … نیست. در همین فایل صوتی که به تازگی از مرحوم آیتالله منتظری منتشرشده، مرحوم آیتالله منتظری مرتکبین به قتلعام 61 و 67 را به عنوان جنایتکار خطاب میکند. اگرچه چون همیشه تلاش میکند همه گناهان را به گردن احمد خمینی بیندازد، اما این خطای همیشگی آیتالله منتظری بود که توجه نمیکرد مرحوم احمد خمینی از پدر حکم مدیریت دفتر او را داشت.
یا مرحومین برادران مرتضی و مهدی حایری یزدی، دو فقیه بلندمرتبه و فرزندان مؤسس حوزه علمیه قم، عمیقا با آیتالله خمینی اختلاف عقیدتی داشتند و رفتارهای ابتدای انقلاب او را به حکم شرع تخطئه میکردند.
مراجع عظام تقلید آقایان شریعتمداری، گلپایگانی، غروی، شیرازی، روحانی، قمی، و … اختلاف عمیق عقیدتی با آیتالله داشتند و اغلب به دلیل همین اختلافها محدود و محصور هم شدند. آیهالله خوئی که مرجعیت عام هم یافت ولایت فقیه را باطل میدانست.
گذشته از اینها، بر اساس ادبیات پیراسته و فاقد خرافات شیعه، ابدا بر زبان معصوم، الفاظ بد مثل ناسزا و دشنام و بدگویی هم صادر نمیشود. در روایات مکرر در مورد ائمه شیعه آمده است که مورد توهین و ناسزا قرارگرفتند و صبر پیشه کردند و پاسخ نگفتند. مثلا در مورد امام مجتبی (ع) نقل است که مورد توهین شدید غریبهای قرار گرفت. امام مجتبی او را به منزل خود مهمان کرد در حالیکه مهمان نمیدانست میزبانش همان کسی است که مورد توهین قرار گرفتهاست.
باز براساس ادبیات پیراسته و فاقد خرافات شیعه، در مقام عصمت، گناه مصلحتی معنا ندارد. شاید اولیاء (تاکید و تکرار میکنم «شاید» و نه قطعنا) مجاز باشند گناه مصلحتی مرتکب شوند. چنانکه مثلا سعدی گفته است: «دورغ مصلحتآمیز، به ز راست فتنهانگیز.» اما در مقام عصمت چنین توجیه و توصیهای ابدا وجهی ندارد. مقام عصمت، مقام قطعیت و یقین است. مقام احساس نیست. قطعنا دروغ، بد و شر است الیالابد. سر چشمه گر دورغ مجاز شد به توجیه مصلحتآمیزی، چو از فتنهانگیزی پر شد نشاید گرفتن به پیل.
آیتالله خمینی هرجا لازم بود، به دشنام و بیادبی و توهین در کلام متوسل میشد. عرض کردم مقام عصمت مطلقا اجازه بدسخنی نمیدهد. صرف بدبودن و ظالمبودن و جوربودن و … آنهم نه قضاوت دادگاه که به تشخیص خود آدم، مطلقا مجوز توهین و شیطان خطاب کردن و ناسزا گفتن و توهین کردن نمیشود، که آیتالله هم آمریکا را شیطان بزرگ خطاب میکرد، هم ریسجمهورش را به ضرطه انداختن و لگدزدن که افعال چهارپا است منسوب میکرد و هم ادعا میکرد هیچ غلطی نمیتواند بکند.
این چند مثال را دمدستی آوردم. به صحیفه نور سر بزنید از این دست بسیار موجود است.
آیتالله هرجا لازم بود، با مصلحت و بدون مصلحت دروغ میگفت. اصولا مصلحت در غالب موارد تشخیص فرد است. یعنی فردی تشخیص میدهد که اینجا مصلحت هست یا نیست. دروغی که بر اساس مصلحت گفته میشود، قاعدتا سخت است نتیجه تصمیم و تشخیص جمع باشد که خود دروغ یک راز است و راز وقتی از یک نفر بیشتر شد، حفظ آن تقریبا ممتنع است. پس آیتالله خمینی خیلی راحت تشخیص مصلحت میداد و خیلی راحت دروغ میگفت.
در پاریس از او پرسیدند؛ نظام حکومتی ایران بعد از پهلوی چه میخواهید باشد؟ پاسخ داده بود؛ شبیه همین حکومت فرانسه. حکومت فرانسه یکی از آزادترین حکومتهای دنیا بود و وقتی خر آیتالله از پل انقلاب گذشت، ولایت فقیه را مستقر کرد و بلافاصله هم چون «روبسپیر»، گیوتین را برپا و بهدست خلخالی داد که تا یکبار دیگر یاد «آیشمن» در ادبیات وحشت و سیاسی دنیا زنده شود. (1)
از نخستین ریسجمهور قانونی ایران که از ایران گریخت نقل است که وقتی از خمینی پرسیدم در فرانسه یک چیز گفتید و الان جور دیگر رفتار میکنید، گفت: آنجا از راه مصلحت گفتم و حالا مصلحت میبینیم خلاف آن را بگویم. بدینسان به صراحت گفته که خدعه کردهاست. به خدعهکردن و دورغگفتن با افتخار اقرار کردهاست.بعدها گفت اگرجنگ 20 سال طول بکشد ما ایستادهایم و سر 8 سال صلح کرد و بلافاصله برای توجیه از عبارت جام زهر خوردن استفاده کرد.
منتظری را حاصل عمر خود معرفی کرده بود و وقتی در بحث خرید و فروش سلاح با آمریکا و جریان «مکفارلین» موی دماغ شد، او را تقریبا از همه چیز ساقط کرد.
دست و پای علی خامنهای ریسجمهور قانونی را بسته بود و اجازه نمیداد نخست وزیر مطلوبش را انتخاب کند و هر دوره، میرحسین موسوی را به زور و خلاف اصول صریح قانون اساسی به او تحمیل میکرد.
با تصمیمات مجلس صریح مخالفت میکرد و آزادی عمل مجلس را تمام و کمال گرفته بود. حتی به شورای نگهبانی که خودش انتخاب کرده بود هم اعتماد نداشت و رسما مانع از اقدام آنها برای ابطال انتخابات مجلس سوم شد. نمایندگان مجلس اول از او به او، از نقض مکرر قانون اساسی شکایت کردند. تا آن زمان، 300 بار نقض کرده بود.
یک بررسی کوتاه در تاریخ رفتارهای آقای خمینی از 57 تا 68 موارد متعدد از این تناقضها و مخالفخوانی و دیکتاتوریها نشان میدهد که بهترین نامی که میشود بر آن گذاشت «شلمشورباایسم» است.
اما دردناکتر از «شلمشورباایسم» خود آیتالله، «شلمشورباایسم» شاگردان آیتالله است. نخوانده ملا شدهاند و توقع دارند کل مملکت به ساز آنها برقصند. درد دقیقا اینجاست.
دقت کنیم که به استناد منطق هنر و منطق سیاست و منطق جامعهشناسی و مدیریت، و اصلا بدیهیترین اصل رهبری، فقط میشود به ساز یک نفر رقصید، ولو این ساز ناموزون باشد( نتیجه چه میشود رقص با ساز ناموزون موضوع این مقال نیست) و با ساز چند نفر نمیشود رقصید، ولو سازشان کوک باشد و نوازدگان خوبی باشند. البته گروه موسیقی و کر را قاطی نکیند که آنها با رقص یک نفر ساز میزنند نه اینکه به ساز چند نفر برقصند.
درد از اینجا آغاز میشود. مثلا آقای «عبدالله نوری» میگوید: اجازه بدهیم یاسر عرفات برای کشور فلسطین تصمیم بگیرد، (در زمان حیات یاسر عرفات) دادگاه ویژه روحانیت به استناد فرمایشات آیتالله خمینی او را بازداشت میکند. موسوی خویینیها به دخالتهای وزارت اطلاعات اعتراض میکند، دادگاه ویژه با استناد به فرمایشات آیتالله خمینی که آنها را سربازان گمنام امام زمان نامیده بود، موسوی خویینها را دادگاهی میکند. نگته جالب اینکه همین سرباز گمنام امام زمان در زندان داروی نظافت میخورد و خودکشی میکند.
یوسف صانعی از طرف آیتالله خمینی به عالیترین مناسب حکومتی منسوب میشود، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم او را از فقاهت عزل میکند.
و بالاخره هاشمی میگوید باید به استناد فرمایش آیتالله خمینی به میرحسین موسوی احترام گذاشت. عدهای به این ساز میرقصند، آقای خامنهای بر خلاف این ساز میگوید به استناد اصل ولایت فقیه که ساخته آیتالله خمینی است باید میرحسین در حصر باشد، دقیقا اینجاست که برای عبدالله نوری، موسوی خویینیها، قضات دادگاه ویژه، یوسف صانعی، جامعه مدرسین، هاشمی رفسنجانی، آقای خامنهای و … مشکلی پیش نمیآید، اما این مردم و شهروندان نگون بخت هستند که دچار سردرگمی میشوند که بالاخره باید به کدام ساز و مطابق با کدام گفته بنیانگذار رقصید و رفتار کرد. در این میان البته هستند کسانی که خیلی دچار مشکل نمیشوند که جهت باد را خوب تشخیص میدهند و استاد «خوشرقصی» هستند.
این بخش داستان زعامت آیتالله به داستان وصیتنامههایی میماند که وزیر یهودی برای هواداران خود احکام ضد و نقیض نوشت و در آن جدا جدا به هریک از هواداران خود گفت که تو را به عنوان جانشین خودم انتخاب کردم. وقتی مرد هر یک از هواداران با وصیتهنامهای از او در دست و به ادعای جانشینی بیرون آمدند و درگیری و کشت و کشتار آغاز شد. (2)
یک نکته دیگر بگویم و نتیجه بگیرم. آیتالله خمینی جاهایی گافهای بزرگی هم داده است. مثلا جایی گفته است که وای به حال ما روزی که دشمنان از ما تعریف کنند. دشمنان نظام و کشور ما سه دهه است با این کارت که آیتالله در اختیار آنها قرار داده، با ما بازی میکنند . هرجا لازم دانستند که ما دست از کار و اقدام مفیدی بکشیم، از ما تعریف میکنند. به اندازه کافی هم مملکت رسایی و کوچکزاده و انصاری و محتمشیپور دارد که گوش به رادیوهای بیگانه باشند تا ببیند کجا از اما تعریف شده، بلافصله حکم صادر کنند که تخریب کنید.
نتیجه بگیرم: نتیجه چیزی جز مقدمه نیست. خمینی یک انسان معمولی بود. مثل همه انسانها. کاریزمای خاصی داشت. بزرگترین انقلاب را به پشتوانه قدرت مذهبی و کاریزمای شخصی مدیریت کرد و کشتی آن را از طوفان حوادث نخستین به سلامت عبور داد. برای عدهای از مردم ایران حکم مراد را داشت و دارد. همه اینها به جای خود دقیق و درست. اما انصافا در زمانه زنده بودن هم عدهای از نزدیکترین یارانش در تشخیص رای و حکم و نظر او گیج میشدند. اما هرچه بود مثل همه انسانهای دیگر قدرت پیشبینی و مدیریت بر روزگار بعد از مرگش را نداشت و ندارد.
کشورو نظام و حاکمیت و دولت را نمیشود بر اساس پیشبینیهای متناقض آن بنده خدا مدیریت کرد. مدیریت عقل و آزمون و خطا و تجربههای محکخورده و علم میخواهد. دوره اداره کشور بر اساس متد «شلمشورباایسم» سپری شدهاست.
تا زمانی که عدهای از توبره علیاکبر محتمشی پور، حدیث پیاز عکه برای رونق بازار پیازفروشی خود برون آورند، جبهه مقابل نیز به حدیث معاویه خالالمؤمنین استناد خواهند کرد و دعوا ادامه خواهد داشت. (3)
دستکم به داستانی از خود آیتالله که گفته بود شاه، شاه پدران ما بود، اما حق نداشت برای ما تعیین تکلیف کند، توجه کنید و اجازه بدهید مردم خود برای خود حق و تکلیف معین کنند. بگذارید مردم از تکلیفهائی ضد و نقیضی که آقای خمینی معین کرده، رها شنوند. با ولایت مطلقه فقیه من درآوردی او، کشور از «شلم شوربائیسم» نخواهد رست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) ــ ابتدای انقلاب بعضی از رسانههای جهان از صادق خلخالی به آیشمن تعبیر کرده بودند.
(2) ــ مثنوی معنوی ـ دفتر اول ــ داستان پادشاه جهود که نصرانیان را میکشت.
(3) ــ مردی از اهل عکه پیاز بسیار به مکه آورد که بفروشد. اتفاقاً بازار کساد شد نزد «ابوهریره» آمد او را بهقدری معین وعده داد که از برای رواج پیازها چاره نماید. فردای آنروز ابوهریره بر منبر برآمد گفت: «سمعت رسولالله (ص) یقول: من اکل بصل عکه فی مکه وجبت لهالجنه.» یعنی شنیدم از پیغمبر اکرم (ص) که فرمود هر کس پیاز شهر عکه را در مکه بخورد بهشت بر او واجب میشود. پس مردم بعد از شنیدن این حدیث مجعول ازدحام نموده پیازهای آن مرد عکی را بهقیمت گزاف خریدند.
چون این خبر به معاویه رسید ابوهریره را احضار نمود و گفت این حدیث را پیغمبر، در چه روز و چه وقت فرموده است؟
ابوهریره گفت: در روزی که فرمود معاویه خالالمؤمنین.
معاویه او را تصدیق نمود از گفتهاش اغماض نمود چون حدیث خالالمؤمنین معاویه هم دروغ و از مجعولات ابوهریره بود.