back to top
خانهدیدگاه هابخش پنجم بحث آزاد درباره معنای ملک یمین در قرآن (ابوالحسن بنی‌صدر...

بخش پنجم بحث آزاد درباره معنای ملک یمین در قرآن (ابوالحسن بنی‌صدر ـ نیما حق پور)

 

bahse-azad

یادآوری: در 29 اردیبهشت 95، نقدی نگاشتم با عنوان «پیرامون آیه 24 نساء و در نقد نظر استاد بنی‌صدر»، جناب بنی‌صدر، بنا به سنت حسنه بحث آزاد، نقد بنده را نقد نمودند و «بحث آزاد درباره معنای ملک یمین در قرآن» آغاز گردید و ادامه یافته است. قرار بر این بوده است که این بحث آزاد، نوبت به نوبت منتشر ‌گردد. اینک نوبت پنجم آن منتشر می‌گردد. این توضیح ضروری است که اعداد داخل پرانتز در مطالب بنده، متناظر مواردی است که استاد بنی‌صدر در نوبت خود، در خصوص آنها توضیح داده‌اند. عباراتی هم که در مطالب استاد بنی‌صدر در بین {} قرار داده شده‌اند، از بنده می‌باشند که جهت تصحیح متن یا افزودن جا افتادگی‌ها اضافه ‌گردیده‌اند. (نیما حق پور ـ 5 اسفند 95)

بنی‌صدر :

با سلام. اگر در نقد، هم روش می‌شدیم، صرفه جوئی مهمی در وقت می‌شد و رسیدن به هدف که شناختن حقیقت یا واقعیت است موفق‌تر بودیم. بنابر نوشته شما، حق باید خالی از تناقض باشد. پس، هرگاه تناقض‌ها در برداشت، راه‌کار ما باید پذیرفتن تناقض‌ها و رفع آنها باشد. در این پاسخ، شما این روش را بکار نبرده‌اید. تناقض‌ها را بلا جواب گذاشته‌اید. نتیجه این‌است که معلوم نیست که تکلیف قول چیست؟ آیا کافی است بگوئیم چون خداوند می‌فرماید حق است؟ در این نوشته، پاسخ شما این‌است که قول، خود باید حق باشد و ما از حقانیت آن مطمئن باشیم. با این‌حال، نوشته شما تناقض‌ها در بردارد:

در مقام «من قال»، چون خداوند حق است، از او جز حق صادر نمی‌شود. اما در مقام «ماقال»، بنابر این‌که حقانیت حق باید در قول باشد، پس چون حق است خداوند می‌فرماید. توجه کنید که وقتی می‌گوئیم «چون حق است خداوند می‌فرماید» جمله مستند است بر این اصل که از حق جز حق صادر نمی‌شود. پس خداوند قولی که حق نباشد، نمی‌فرماید. غفلت خود از توضیح را رفع کردم و امیدوارم غفلت شما از توجه نیز رفع بگردد.

و چون ما با «ماقال» سروکار داریم، با اطمینان از این که قول خلاف حق از خداوند صادر نمی‌شود، نیاز به قائل شدن به استثناء نداریم و بنابر اصلِ «شخص را باید به حق بسنجید و نه حق را به شخص»، می‌گوئیم: چون حق است خدا می‌گوید ونه چون خدا می‌گوید حق است. یعنی دلیل حقانیت قول را نه در گوینده که در قول باید بجوئیم و می‌جوئیم.

باوجود این و محض رفع هر ابهام و اشکالی، نوشته شما را نقد می‌کنم:

1ـ نوشته‌اید: «لازم به ذکر است که نگارنده این سطور علی‌رغم همدلی موسع با «منظومه فکری فلسفی ابوالحسن بنی‌صدر» با این نظر وی در مورد قرآن مبنی بر اینکه «چون حق است، خدا می‌گوید و نه چون خدا می‌گوید، حق است» از وجهی موافق نیست. زیرا «چون حق است، خدا می‌گوید» نافی «چون خدا می‌گوید، حق است» نیست. وقتی قائل باشیم که خدا حق مطلق است و از او جز حق صادر نمی‌شود، پس می‌توانیم قائل باشیم که «چون خدا می‌گوید، حق است»»

   در این قول، غفلت شما از همان توجه بالا است. همین غفلت سبب شده‌است که در مقام معرفت بر «ماقال»، نظر شما را باید وارونه کرد. توضیح این‌که گرچه «چون حق است خدا می‌گوید» نافی «چون خدا می‌گوید حق است» نیست، اما  نشاندن من قال به جای ماقال در مقام اثبات حقانیت ما قال هست. نظر شما را که وارونه کنیم، این می‌شود: چون از خداوند جز حق صادر نمی‌شود، پس هر قولی که به خداوند نسبت داده می‌شود، باید حق باشد. مدعی باید بداند که بنابر اصلِ «از حق جز حق صادر نمی‌شود»، پس، «چون حق است خدا می‌گوید و نه چون خدا می‌گوید حق است». یعنی این‌که قولی را قول خدا خواندن، ما را از تحقیق از حق بودن آن مستغنی نمی‌کند.

بدین‌سان، حتی اگر آدمی خود مخاطب خداوند باشد و مطمئن باشد که آنچه بگوش دل شنیده سخن خداوند بوده‌است، بر او است که در مقام معرفت بر ماقال، از اصل «چون حق است خدا می‌گوید و نه چون خدا می‌گوید حق است، پیروی کند. این اصل، هم ما را از بند تناقض‌ها می‌رهد و هم انسان‌ها را از شر بی‌شمار مدعیان که همچنان هستند و مدعای خود را قول خداوند می‌باورانند، می‌آساید.

2ـ نوشته‌اید: «حال وقتی که متمسک می‌شویم به «چون حق است، خدا می‌گوید» تنها راه پی بردن به حقانیت قرآن، به عمل و به تجربه درآوردن آیات آن در همه زمانها و همه مکانها است تا مشاهده کنیم که رهنمونهای آن در همه زمانها و مکانها قابل اجرا و ثمربخش می‌باشند و این راهی است که چون هیچگاه همگان آن را به اجرا در نیآورده و نمی‌آورند، (پس درنتیجه همه زمانی و همه مکانی نمی‌باشد،) در دنیا به سر منزل مقصود منتهی نمی‌شود»

 نظر شما صحیح نیست به این دلایل:

2ـ1ـ هر گاه قرار بود از اصل «چون حق است خدا می‌گوید» پیروی می‌شد، قرن‌ها پیش اختلاف نظرها به اتحاد نظرها منجر شده بود و دین‌ها وسیله جنگ بر سر قدرت نمی‌شدند. زیرا این اصل، جریان آزاد اندیشه‌ها و باورها و داده‌ها و اطلاع‌ها و تجربه‌ها و دانش‌ها و… و تجربه‌پذیری و نقد را ایجاب می‌کند. و به یمن این جریان، تجربه و نقد، روش همگان می‌شود. بنیادهای دینی و مرامی که اینک ارباب مردم هستند، وسیله دست یافتن مردم به حقانیت حق می‌شدند. از یاد نبریم که در جامعه‌ها، بمیزانی که انسان‌ها از استقلال و آزادی برخوردارند، اختلاف نظرها به اتحاد نظرها می‌انجامند.

2ـ2ـ هرگاه قرار همگان براین می‌شد که «چون حق است خدا می‌گوید»، فراوان دکان‌ها تعطیل می‌شدند. نه پیش از این بساط استبداد فراگیر کلیسا (ولایت مطلقه پاپ) گسترده می‌شد و نه امروز ایران گرفتار ولایت مطلقه فقیه بود و نه کسی چون آقای بوش می‌توانست ادعا کند «هرچه می‌گویم و می‌کنم خداوند به من القاء می‌کند» و نه آقای احمدی نژاد می‌توانست در حضور آقای آملی مدعی بشود بهنگام ورود به جلسه سازمان ملل، در هاله نور بوده است و نه داعش و القاعده و… پدید می‌آمد.

2ـ3ـ «تنها راه پی بردن به حقانیت قرآن، عمل به آیات و تجربه کردن آنها است»، سخنی نیمه است. چراکه نخست باید دانست آیه‌ها چه می‌گویند یعنی دلیل حق بودن آیه‌ها را در آنها یافت و سپس بکارشان برد. وگرنه، اگر بنابراین گذاشته شود که «چون خدا می‌گوید حق است» و هرکس برداشت دلخواه خود را به عمل بگذارد، همین می‌شود که شده‌است: تا بخواهی فرقه دینی و بدتر از آن، از خود بیگانه شدن دین در بیان قدرت. 

2ـ4ـ هر انسانی مسئول خویش است در یافتن حق و عمل به آن، به این عذر که چون همگان چنین نمی‌کنند، نباید از مسئولیت بس گرانقدری که شناختن حق و عمل به حق است، غفلت کرد. و

2ـ5ـ راستی این‌است که همگان به مسئولیتِ خود که شناختن حق و عمل به حق است عمل نمی‌کنند. اما هرکس مسئول خویش است و مسئول است که الگو/ بدیل برای همگان بگردد. بر انسان جوینده حق نیست که منتظر قیامت شود. زیرا قیامت فرآورده کار انسان‌ها از خوب و بد است. پس براو است که بداند مشکل این‌است که جامعه‌ها الگو/بدیلهای معرفت بر حق و عمل به حق و ایستادن بر حق و نمادهای ایمان کم دارند. امر مهمی که قدرت باوران از آن غافلند و همگان را از آن غافل می‌کنند، این‌است: علم بر ناحق بودن و زیان‌مند بودن عمل به ناحق، مانع رواج ناحق و عمل به آن نمی‌شود. نمونه اعتیادها به مواد مخدر و سکرآورها و نمونه جنگ و نمونه ربا و نمونه شهوت‌گرائی‌ها و این واقعیت که در حال حاضر، دو سوم تولید جهان  ویران‌گر است و سرمایه‌هائی که در «بازار فرآورده‌های مشتق» فعال هستند، افزون بر 10 برابر ارزش تولید ناخالص جهان است.

این ایمان است که انسان‌ها را برآن می‌دارد که علم را نه با زور که با حق ترکیب کنند و بکار برند. علم وسیله ایمان و بس کارآ است اما جانشین آن نمی‌شود.

3ـ نوشته‌اید: «بلکه در آخرت است که انسانها در می‌یابند که «چون حق است، خدا می‌گوید». اما اگر متمسک شویم به «چون خدا می‌گوید، حق است»، آن وقت اگر قرآن حق باشد، یک آیه آن حق است و همه آن نیز حق است، پس می‌توانیم تمام قرآن را به مثابه یک پازل تلقی نماییم که تک تک عباراتش در انسجام و هماهنگی کامل با کل آن باشند».

3ـ1ـ از خود بپرسیم: هرگاه امروز، در مقام معرفت بر «ماقال» بنا را بر این نگذاریم که «چون حق است خدا می‌گوید»، قیامت به کنار، فردا دیر نیست؟ آیا باید تن به تقدیر ساختهِ قدرت بدهیم و کاری را که هر لحظه به تأخیر انداختنش، انسان‌ها را از حقوق خویش غافل نگاه می‌دارد و ویرانی بر ویرانی می‌افزاید، به قیامت بازگذاریم؟ آن قیامت جهنمی به بزرگی هستی نمی‌شود؟ و

3ـ2ـ هرگاه امروز بنا را براین بگذاریم که چون خدا می‌گوید حق است، وضعیتی غیر از وضعیتی که انسان امروز ایجاد کرده و بدان گرفتار است، بوجود می‌آید؟ از قرار از تناقض آشکار قول خود غافلید:

از دو راه‌کار، یکی «چون حق است خدا می‌گوید» را، بنابر قول شما، همگان بکار نمی‌برند مگر در قیامت بکار ببرند.  پس این راه‌کار دوم است که همگان بکار می‌برند: چون خدا می‌گوید حق است. بنابراین، زندگی پر فاجعه بشر نتیجه بکاربردن این راه‌کار است.

بخاطر این راه‌کار غلط است که مدعیان بر سر «ماقال» و حق و ناحق بودن آن، وارد بحث جدی نمی‌شوند و به سراغ «من قال» می‌روند: یکی مدعی می‌شود معنی از خدا و به کلام درآوردن آن از پیامبر است و دیگری مدعی می‌شود قرآن رؤیای پریشان محمد است!  همین مدعیان وقتی در مقام اثبات مدعای خود به «ماقال» مراجعه می‌کنند، فقر دانش و استدلال خویش را آشکار می‌کنند.

4ـ نوشته‌اید: «می‌توان نتیجه گرفت که هر گروه آیه نیز به مثابه یک پازل کوچک است که آن را با در نظر گرفتن بستر تاریخی‌اش می‌توان فهم کرد. بنابراین برای فهم قرآن، باید کل آن را به مثابه یک پازل بزرگ و هر گروه آیه آن را به مثابه یک پازل کوچک تلقی نمود و بگونه‌ای آن را فهم نمود که ناقض ویژگیهای حق نشوند و این روش منطقی نخواهد بود مگر به «چون خدا می‌گوید، حق است»، چرا که ابتدا می‌پذیریم که کل قرآن حق است، و هر گروه آیه آن نیز حق است، و هر عبارت آن نیز حق است، و حقوق با یکدیگر یک مجموعه خالی از ابهام و تناقض و تضاد را تشکیل می‌دهند، بنابراین فهمی از قرآن صواب است که خالی از ابهام و تناقض و تضاد در همه زمانها و مکانها باشد».

آشکار است که شما اصلی را مبنای کار قرار می‌دهید و آن‌را «نقد‌ناپذیر» می‌انگارید و می‌کوشید نظر خویش را بدان موجه بگردانید. در نتیجه از تناقض قول خود غافل می‌شوید. چنان‌که از تناقض این قسمت از قول خویش نیز غافل مانده‌اید:

4ـ1ـ هرگاه قرار بر این باشد که «فهم از گروه آیه‌ها ناقض ویژگی‌های حق نباشد»، پس، نخست باید مطمئن شد که فهم ما از آیه‌ها حق است. این یعنی «چون حق است خدا می‌گوید». اما به دنبال آن می‌آورید: «این روش منطقی نخواهد بود مگر به چون خدا می‌گوید حق است.» این دو متناقض هستند. اما استدلال شما تناقض دومی ببار آورده‌است:

4ـ2ـ {نوشته‌اید:} «زیرا ابتدا می‌پذیریم کل قرآن حق است. اما چگونه می‌توانیم کل قرآن را حق بدانیم جز به استنادِ چون حق است خدا می‌گوید». جالب این‌که دنباله استدلال شما نیز می‌گوید: چون حق است خدا می‌گوید. زیرا می‌نویسید: «حقوق با یکدیگر یک مجموعه خالی از ابهام و تناقض و تضاد را تشکیل می‌دهند، بنابراین فهمی از قرآن صواب است که خالی از ابهام و تناقض و تضاد در همه زمانها و مکانها باشد».

4ـ3ـ هرگاه مراد شما این باشد  که اگر بنا را بر این نگذاریم که چون خداوند می‌گوید حق است، از آغاز، با حق دانستن قرآن مشکل پیدا می‌کنیم. زیرا چه بگوئیم خدا گفته است اما از کجا معلوم که حق گفته باشد و چه بگوئیم خدا نگفته‌است، نتیجه این می‌شود که حقانیت قرآن، اگر نه رد که زیر علامت سئوال می‌رود. هرگاه مراد شما همین باشد و بدین‌خاطر اصرار می‌کنید «چون خدا می‌گوید حق است»، استناد به این اصل مراد شما را بر نمی‌آورد. همان تناقض‌ها را ببار می‌آورد که در نقد پیشین خاطر نشان شدند. در عوض، شما می‌توانید بگوئید: چون از حق جز حق صادر نمی‌شود، پس خداوند سخنی که حق نباشد، نمی‌گوید. لذا، قرآن حق است زیرا چون حق است خداوند گفته‌است و چون حق است که خداوند گفته است، دلیل حقانیت آن در خود آن است.

بدین‌ترتیب، هم مراد شما حاصل می‌شود و هم گرفتار تناقض‌ها نمی‌شوید و هم راه‌کار «من قال» جانشین راه‌کار «ماقال» وقتی در مقام معرفت بر «ماقال« هستیم، نمی‌شود.

5ـ نوشته اید: «از نظر بنده این تعریف از ایمان هیچ تزاحمی با «لا تقف ما لیس لک به علم» ندارد، چرا که هر انسانی می‌تواند به علم دیگری اعتماد کند و عامل به آن شود و این امر مستمر واقع است. حال در مقوله ایمان، ما به علم الهی اعتماد می‌کنیم و بر مبنای آن عمل می‌نماییم تا به یقین برسیم».

در آیه سخن از «علم الهی» نیست. سخن از علم است. علم را هم انسان با بکار انداختن استعدادهای خود تحصیل می‌کند. رابطه‌ای که قرآن میان ایمان و علم برقرار می‌کند، همان رابطه‌ای است که انسان‌ها از آن غافل می‌شوند و قدرتمدارها نیز میان علم و ایمان جنگ به راه می‌اندازند. حال این‌که اگر بدانند عمل به علم در گرو ایمان است و ایمان بجویند، زندگی را عمل به علم می‌کنند. با این توضیح که

1ـ خلاء ایمان را قدرت پر می‌کند. در نتیجه، علم و فن با  زور ترکیب می‌شوند و ویرانی بر ویرانی می‌افزایند. و

2ـ با داشتن ایمان، علم و فن با حقوق ترکیب می‌شوند و رشد بر رشد و آبادانی بر آبادانی می‌افزایند.  

6 و7ـ بحث در باره ایمان را به وقتی دیگر باز گذاریم. در این‌جا یادآور می‌شوم که قدم اول ایمان  به خداوند، خالی شدن از غیر او است. قدم‌های بعدی ابتلاهائی هستند که ابراهیم و محمد که درود خداوند برآنها باد، در آنها شدند و با موفقیت از آنها بدرآمدند. اولی خلیل خدا شد و دومی حبیب او.

 8ـ عقل بنابر این‌که مستقل و آزاد باشد و به دل بیندیشد، توانا به بکارگرفتن استعدادها و فضل‌های انسان است. اما هرگاه به قدرت معتاد شده باشد و بر مدار قدرت عمل کند، جز از دید قدرت نمی‌تواند بنگرد. عقل خودانگیخته واقعیت را همان‌سان که هست می‌تواند بشناسد و خلاق است. اما عقل قدرتمدار از این شناسائی محروم و جز توجیه از او ساخته نمی‌شود. پس بجا است نخست معلوم کنید از کدام عقل سخن بمیان است.

9ـ نوشته‌اید: «قرآن نمی‌خواهد فقراء را ملک یمین اغنیاء کند، بلکه می‌خواهد واقعیت فقر در اجتماع را با احکامی تعدیل نماید، مانند آزادسازی بردگان که به تدریج قابل تحقق بوده است. مضاف بر این، دارندگان ملک یمین، لزوماً اغنیاء نبوده‌اند، بلکه اقشار متوسط جامعه هم، به نیت خیر و کمک، پیمان ملک یمینی می‌بسته‌اند، چرا که برخی توانا به کمک بلاعوض نبوده‌اند، بلکه در صورت بکارگیری ملک یمین در برخی امور، می‌توانسته‌اند معاش و مسکن و امنیت او را تأمین نمایند. به تدریج، با اجراء احکام ملک یمین در قرآن، این پدیده روز به روز کمتر می‌شده است و افراد از استقلال و آزادی بیشتری برخوردار می‌گشته‌اند».

در این متن تأمل کردم، خود نیز تأمل کنید. حاصل تأمل من اینست‌ و امیدوارم حاصل تأمل شما نیز همین بگردد:

9ـ1ـ آیا از دید خداوند سلب استقلال و آزادی انسان اهمیتی کم‌تر از نانی دارد که او می‌خورد؟ آیا خداوند نمی‌داند که فقر ناشی از گم کردن گوهر استقلال و آزادی او است، و فقیران را ملک یمین ثروتمندان و «اقشار متوسط» دارای «نیت خیر» می‌کند؟

9ـ2ـ آیا خداوند، در قرآن خود، برای فقیران و دیگر نیازمندان حق قائل نشد و بدین خاطر قائل نشد که آنها گوهر انسانیت خویش که استقلال و آزادی هستند را از دست ندهند؟

9ـ3ـ کدام آیه قرآن از بی‌چیزان خواسته است ملک یمین باچیزان بگردند؟ و کدام آیه از باچیزان خواسته است لطف فرموده با «نیت خیر» و به قصد کمک، بی‌چیزان را ملک یمین خود کنند؟

9ـ4ـ امر واقعی که کم شمار شده اما هنوز از میان نرفته است، اسیران را به بردگی گرفتن است. اما از بخت بد، شمار بی‌چیزان، بسیار بزرگ شده‌است. هم اکنون رقم گرسنگان جهان را 840 و بسا نزدیک به یک میلیارد می‌دانند. اما اگر قرارباشد جمعیت گرفتار فقر غذائی و مسکنی و پوشاکی و ناتوان از برآوردن دیگر نیازهای اولیه را بر این عده بیفزائیم، دو سوم جمعیت جهان و بسا بیشتر را تشکیل می‌دهند. آیا راه‌حل قرآن برای این فقر فزاینده این‌است که بی‌چیزان ملک یمین باچیزان شوند؟ پدیده ضد اسلامی داعش به کنار، «ماملکت ایمانکم»، یعنی اسیران جنگی که ملک یمین می‌‌شدند، تقریبا از میان رفته‌است. یعنی روش قرآن، با آنکه بطور کامل نیز اجرا نشده، اما موفق بوده‌است. اسلام برده داری از مجاری دیگر را با بستن آن مجاری ممنوع کرد و تنها مجرای باقی مانده را نیز در طول زمان بست. حالا چرا باید مجرا بازکنیم برای آن‌که بی‌چیزان را ملک یمین باچیزان کنیم؟ چرا اقتصاد در خدمت قدرت که ویران‌گر انسان و منابع موجود در طبیعت و خود طبیعت است، با اقتصاد در خدمت انسان و طبیعت در نیاوریم و جامعه‌ای از انسانهای مستقل و آزاد و باچیز بنا ننهیم؟

10ـ نوشته‌اید: «اساساً اگر بنا به مدعای بنده، ملک یمین، «خدمتکار» باشد، «آزاد کردن» و «آزاد نکردن» او دیگر موضوعیتی ندارد، بلکه تصمیمات او در خصوص زندگانیش، مثلاً ازدواج، با محدودیتهایی مواجه می‌شود که اقتضای پیمان در ملک یمینی است. کسی به اجبار نباید دیگری را ملک یمین خود کند، بلکه آنکه ناچار است، تن به ملک یمینی می‌دهد».

شگفتا! کسی به اجبار نباید دیگری را ملک یمین خود کند اما بی‌چیز از «ناچاری» باید «تن به ملک یمینی» بدهد! اما آیا قرآن تصریح نمی‌کند در دین اکراه نیست؟ آیا قرآن روش رها شدن از جبر است و یا از ناچاری تن دادن به «ملک یمین» شدن؟

توجه شما را به این مهم جلب می‌کنم که اندریافت شما بن‌مایه ‌از قدرت دارد. چراکه، بنابرآن، انسان‌ها چاره جز تنظیم رابطه با قدرت ندارند: بی‌چیزان از راه ناچاری باید خود را ملک یمین باچیزان کنند. طرفه این‌که بنابر نظر شما، بی‌چیزان هستند که باید تقاضا کنند و باچیزان هستند که می‌توانند بپذیرند و یا نپذیرند. یک طرف چاره جز گدائی ملک یمن شدن ندارد و طرف دیگر  اگر «نیت خیر» داشته باشد، می‌تواند بپذیرد!

چون می‌دانم فکر شما با این راه‌کار هیچ موافق نیست، خاطر نشان می‌کنم که در فهم قرآن، عقل باید حالت طبیعی خود را که خلاق بودن است بیابد و تا ممکن است از توجیه بپرهیزد و از دید خالق در کتابی که روش مستقل و آزاد زیستن است، بنگرد.

11ـ نوشته‌اید: «هرگاه «ایمان» اسیر برای مؤمنان «محرز» شود، باید آزاد گردد، هرچند که باید او را زیر نظر داشت تا از خطرات فریب مصون بمانند. او را باید آزاد کرد، چون «سنخیت علت انضمام است»، و اقتضای غفران الهی این است که توبۀ تائب پذیرفته شود.»

سروکارما با نص است. یکی دیگر از روشهای ناسازگار با فهم قرآن، در بیرون کتاب دلیل ساختن و یا جستن و کتاب را تابع آن کردن‌است. اینکه قرآن روشهای آزادی برده را می‌آموزد، در قرآن هست. اما «هرگاه «ایمان» اسیر برای مؤمنان «محرز» شود، باید آزاد گردد»، در قرآن نیست. چرا نیست؟ زیرا ایمان به خداوند بر خداوند است که «محرز» می‌شود و نه بر بندگان خداوند. بندگان خداوند مفتشان عقاید یکدیگر نیستند. خداوند به بندگان خود اختیار و اجازه «احراز ایمان» احدی را نداده‌است. بلکه به صراحت به مسلمانان گفته‌است احراز مسلمانی کسی با شما نیست (آیه 94 سوره نساء).  قول شما هم ناقض قرآن است و هم مخالف رویه عقلانی. زیرا اگر شرط آزاد شدن اظهار اسلام باشد، اسیران درجا اسلام می‌آورند و آزاد می‌شوند و می‌توانند نقش ستون پنجم دشمن متجاوز را بازی کنند. از این‌رو است که قاعده «ملک یمین» را مقرر فرمود تا که اسیران از راه زندگی با الگوهای زندگی در استقلال و آزادی، خویشتن را بمثابه حقوقمند بازیابند و اگر خواستند عضو جامعه جدید بگردند.

12 و 13ـ  نوشته اید: «اگر قائل باشیم که «حق سلب نکردنی است»، بنابراین چه زن آزاد فقیر به مثابه ملک یمین باشد، چه زن اسیر، در امر ازدواج باید مختار باشد. از این رو، اینکه گفته است «فَانکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ»، دلیل دیگری دارد. ابتدا این را باید گفت که مراد از «اهل» در این آیه، صاحب اختیار نیست، به مراجع ضمیر در آیه دقت نماییم: «وَمَن لَّمْ یَسْتَطِعْ مِنکُمْ طَوْلًا أَن یَنکِحَ الْمُحْصَنَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ فَمِن مَّا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُم مِّن فَتَیَاتِکُمُ الْمُؤْمِنَاتِ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمَانِکُم بَعْضُکُم مِّن بَعْضٍ فَانکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ…»، ابتدا می‌گوید «فَمِن مَّا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُم»، پس ازدواج کنید با ملک یمین‌ها‌تان، در اینجا ضمیر جمع مخاطب، هم به ملک یمین خود شخص ناظر است هم به ملک یمین شخص دیگری. بنابراین مراد از «اهل» نمی‌تواند، صاحب اختیار باشد، بلکه خانواده یا خویشان ملک یمین است، چرا که قرآن می‌خواهد که صاحب اختیار نتواند ملک یمین خود را مجبور به ازدواج نماید، بلکه باید رضایت خانواده یا خویشان او را جلب نماید»

12ـ1ـ بله حق سلب نکردنی است اما مانع از آن نمی‌شود که مجرم به زندان محکوم شود و در زندان، قلمرو استقلال و آزادی او محدود بگردد. قلمرو عمل یک امر است و حق ذاتی حیات امر دیگری است. چون قرآن حقوق ذاتی حیات را در بردارد و چون این حقوق سلب شدنی و کردنی نیستند، پس روشهای که انسان‌ها را به عمل به آنها می‌خواند، روشهائی هستند که فضای محدود را نامحدود می‌کنند. نامحدود تا باز شدن عقل بروی هستی محض هوشمند و توانا و دانا و رحیم و رحمن و حبیب و … که خدا است. بدین‌قرار، اسیر، یعنی کسی که از راه تجاوزگری حق صلح را نقض کرده‌است، با غفلت از حقوق خویش قلمرو استقلال و آزادی خویش را تابخواهی ناچیز کرده‌است. ملک یمین که شد، به تدریج، عقل او از سیطره قدرت رها می‌شود و او به گسترده کردن قلمرو استقلال و آزادی خود، تا هستی محض، توانا می‌شود. و

12ـ2ـ می‌نویسید: «ضمیر جمع، هم به ملک یمین خود شخص ناظر است هم به ملک یمین شخص دیگری». اما چرا خلاف نوشته خود نظر می‌دهید؟ :

● این «بنابراین» را در کجای آیه یافتید؟ آیا در جائی از قرآن گفته‌است اگر کسی خواست با ملک یمین خود ازدواج کند، باید از «اهل او» اجازه بگیرد؟ نه. اما اگر خواست با ملک یمین دیگری ازدواج کند، البته باید از مالک یمین اجازه بگیرد. هم این آیه سرراست و شفاف است و هم آیه‌های دیگر. چه نیاز است به کج و معوج و مبهم کردن آن و آنها؟

● اسیری که ملک یمین می‌شود، اهلی جز مالک یمین نمی‌تواند داشته باشد. بنابر این، ‌اگر کسی خواست با ملک یمین دیگری ازدواج کند، باید از اهل او، یعنی صاحب اختیار او اجازه بگیرد.

● اما اگر بگوئیم ملک یمین جز بی‌چیزان نمی‌توانند باشند، ناگزیر می‌شویم یکبار آنها را محکوم به حکم جبر ‌کنیم (ملک یمین شدن) و بار دیگر اختیار ازدواج را از آنها سلب کنیم. آیا روا است؟ از زنان، یکبار فقه، در مهم‌ترین امر زندگی که ازدواج است سلب اختیار کرده‌است و  باردیگر هم ما، از زنان بی‌چیز سلب اختیار کنیم و راه را بازکنیم برای فروختن دختران و بخشیدن آنان و فراوان مفاسد دیگر؟

14ـ این مورد تکرار است و پیش از آن نقد شد. راه‌کار قرآن برای زنان بی‌چیز «ملک یمین» شدن نیست.

15ـ نوشته اید: «زنانی که در صدر اسلام اسیر می‌شده‌اند، به تبعیت و حتی اجبار بزرگان و مردان خود به جنگ می‌رفته‌اند و بیشتر برای ارضاء نیازهای جنسی آنها و نیز تهییج جنگاوران در کارزار نبرد. از این رو؛ چندان حرجی بر آنها نبوده است که در جنگ شرکت جسته‌اند که بعد از اسارت، بنا بر نظر جنابعالی، ملک یمین شوند و دچار منزلت نازل! آنها گناه چندانی نداشته‌اند که چنین عقوبت شوند»

15ـ1ـ این توجیه هم بدون در نظر گرفتن آیه‌‌های قرآنی است که در آن تکلیف زنانی را معلوم می‌کند که نمی‌خواهند در بند جبر کفار بمانند و هم  بدون توجه به بلااثر بودن دلبخواه زنان شرکت کننده در جنگ، در وضعیت و منزلت آنها بمثابه اسیر است. زنانی که خود را مجبور می‌بینند، اگر مفر دیگری نمی‌یابند، می‌توانند جبهه متجاوز را رها کنند و به جبهه مسلمانان بپیوندند (آیه‌های 10 تا 12 سوره ممتحنه) . بنابر این، زنانی که چنین نمی‌کرده‌اند، در شمار قشون دشمن بوده‌اند و با نبود قرارداد مبادله اسیران، اسیر می‌شده‌اند. در دل چه می‌خواسته‌اند، اثری در اسیر شدن آنها نمی‌تواند داشته باشد. ملک یمین شدن به آنها البته امکان می‌دهد که بتدریج، از بند اجبار برهند. و

15ـ2. غیر از این که ملک یمین شدن روش رها شدن از منزلت نازل اسیر است چراکه سرانجام استقلال و آزادی خویش را باز می‌یابند، حال که شما هم موافق شدید که اسیران نیز می‌توانند ملک یمین شوند، «ماملکت ایمانکم» را منحصر به آنها بدانیم. و روا نبینیم که بجای احقاق حقوق بی‌چیزان، آنان ملک یمین باچیزان شوند.

و یادآور می‌شود که در آیه 50 سوره احزاب خداوند خطاب به پیامبر (ص)، «ماملکت ایمانک» را بخشش خداوند به پیامبر (ص) خوانده‌است. بدون تردید زنان بی‌چیز را خداوند به پیامبر نبخشید. در آیه، آمده‌است که زنان نمی‌توانند خود را ببخشند. مورد پیامبر استثناء شده اما آیه 52 این استثناء را بلااثر کرده‌است. بنابراین، زنان نمی‌توانند خود را ملک یمین کنند. لذا، تنها  زنان اسیر (سهم پیامبر) بوده‌اند که بخشش خداوندی خوانده شده‌اند.

این امر که خداوند اسیران جنگی را بخشش خویش می‌خواند، بسی مهم است: اسیری که بخشش خداوند است، بدین‌خاطر که بخشش او است، عزیز و کرامتمند است و بر مالک یمین است که روشی ناقض عزت و کرامت او در پیش نگیرد تا که او استقلال و آزادی خویش را بازیابد. 

حق پور:

1ـ استاد گرامی، بحثی در این نیست که «در مقام ما قال، حقانیت حق باید در قول باشد»، بلکه بحث بر سر این است که چگونه می‌توان تشخیص داد که حقانیت قول در آن هست یا نه. در بخش دوم نوبت پیشین بحث توضیح داده‌ام که فهم و تشخیص انسان از حقانیت قول، نسبی است. امروزه بسیاری از دین پژوهان، به جهت اینکه فهم نسبی خود را مبنای داوری در خصوص حقانیت قرآن قرار داده‌اند، بدون اینکه کوششی در خور نمایند که چرایی نص آن را دریابند، روز به روز، هدایت آن را برای دنیای معاصر از کارآمدی می‌اندازند و آن را مناسب دوران نزولش معرفی می‌نمایند و نه زندگی امروز. (1)

2ـ این را هم مجدداً تأکید می‌نمایم که در روش پازل، تنها فهمی معتبر است که دچارتضاد و تناقض و تزاحم نشود. بنابراین با فراگیر شدن این روش در فهم قرآن، کسی نمی‌تواند برداشت دلخواه خود را معتبر معرفی نماید و دیگران را به عمل به آن فراخواند

3ـ مراد سخنم به هیچ روی این نبوده است که باید منتظر قیامت بود تا حق آشکار شود، بلکه مدعایم این است که چون انسانها فاقد علم و توانایی مطلق هستند و نیز «پیش از تجربه»، در حال حاضر نمی‌توانند به تمامی حقانیت کلام الهی واقف شوند، بنابراین بهتر است که قرآن را پازل‌وار بفهمند و به آن عامل شوند و در واقع فهم صحیح را از انسجام آیات دریابند، نه متکی به پیش فرضهای فهم خود. فهم قرآن به روش پازل کاملاً متکی است به اینکه «حجت کلام باید در خود آن باشد» اما بجای اینکه مبنای تشخیص حقانیت به پیش فرضهای ذهنی سپرده شود به انسجام کلام واگذار می‌گردد، بدین نحو که فهمی معتبر خواهد بود که خالی از تضاد و تناقض و تزاحم باشد. از این رو، قدرتمداریهای شخصی و گروهی در فهم کلام الهی بی‌اثر می‌شوند و دین در بیان قدرت از خود بیگانه نمی‌شود و معنای حقیقی کلام الهی استخراج می‌گردد. (2)

4ـ موافق هستم که «این ایمان است که انسان‌ها را برآن می‌دارد که علم را نه با زور که با حق ترکیب کنند و بکار برند. علم وسیله ایمان و بس کارآ است اما جانشین آن نمی‌شود.» اما باید توجه داشت عمل تنها متأخر از علم نیست، بلکه ایمان نیز محرک عمل است، چرا که آدمی نمی‌تواند به همه امور، عالم شود و بعد به آنها عامل گردد. بلکه به صحت منبع علم، ایمان می‌آورد و عامل به توصیه‌های آن می‌شود. (3)

5 ـ آری! «چون از حق جز حق صادر نمی‌شود، پس خداوند سخنی که حق نباشد، نمی‌گوید. لذا، قرآن حق است زیرا چون حق است خداوند گفته‌است و چون حق است که خداوند گفته است، دلیل حقانیت آن در خود آن است»، دقیقاً همین است، اما بحث بر سر چگونگی دریافت این حقانیت است. مخاطبان قرآن اگر بخواهند با علم و توانایی شخصی خود مدعیات قرآن را فهم نمایند، از هر دری که وارد شوند از همان در هم خارج می‌شوند و این سرگذشت شوم تاریخ مسلمانان است که هر طور که خواسته‌اند قرآن را فهم کرده‌اند، چون پیش فرضها و مطلوبات ذهنی خود را مبنای فهم قرار داده‌اند و نه انسجام متن را. هرجای آیات را که خوش نداشته‌اند، تعبیر به غیر کرده‌اند و گفته‌اند مراد خدای تعالی این بوده است و نه آن، و دلیل آنها هم این بوده است که آن حق نیست و این حق است، حال با حسن نیت یا با سوء نیت، تفاوتی در ماحصل نمی‌کند چرا که فهم نسبی آدمی جایگزین هدایت دقیق الهی می‌شود و از فلسفه وجودی نزول قرآن غفلت می‌شود. اگر قرار بود که روش فهم قرآن نیز مانند سایر کتب باشد، چه نیازی بود به تأکید بر الهی بودن آن، به مصون ماندن آن از تحریف، به پاره پاره نکردن آن، به حکیمانه بودن آن، و … . قرآن متن دقیق است و باید با دقت به آن رجوع کرد، عبارت به عبارت، کلمه به کلمه، حرف به حرف آن با دقت کنار هم قرار داده شده است، چرا؟ تا مخاطبان بتوانند معنا و مفهوم صحیح آن را از این دقت مطلق استخراج نمایند و مبنای فهم را دانش نسبی خود قرار ندهند و آنچه را خدای تعالی می‌گوید دریابند و نه آنکه خود می‌خواهند که خدای بگوید. از این رو اصل «من قال و ما قال» برای گفتار و نوشتار بشری کارآمد است چرا که دقت آنها هم بمانند فهم مخاطبان نسبی‌اند، و نه برای فهم قرآن که کلام الهی است و در نتیجه دقت آن مطلق است. اگر مفسران از این نکته کلیدی در فهم قرآن غفلت نمی‌کردند، امروز دچار این همه تشتت آراء متخالف نبودیم و هر کسی گمان خود را به قرآن تحمیل نمی‌کرد. تعقل هیچ بشری، حتی پیامبر، به طور مطلق حقمدار نیست، چرا که دانش و توانایی بشر نسبی است، از این رو خداوند کتاب هدایتی نازل فرموده که بتوان از طریق تمسک به الهی بودن آن و در نتیجه دقت آن، به فهم صحیح آن نائل آمد. 

با توضیحات فوق، هرچند که همچنان فهم قرآن به روش پازل را مبتنی بر «چون خدا می‌گوید حق است» (4) راهگشاتر می‌دانم، اما جهت حصول توافق در موضوع ملک یمین و پرهیز از اطاله کلام، موارد زیر را برمی‌شمارم:

6 ـ خوراک و پوشاک و مسکن، نیازهای بیولوژیک آدمی هستند که تأمین حداقلی آنها ضروری و در اولویت اول است، و فراخ‌تر کردن گسترده استقلال و آزادی او متأخر از تأمین حداقلی این نیازها می‌باشد، چرا که اگر این نیازها تأمین نگردند جان آدمی به مخاطره می‌افتد و دیگر استقلال و آزادی او موضوعیتی ندارد. پدیده ملک یمین منتج از همین نیازهاست که برخی توانا به ارضاء آن نمی‌شوند و تن به ملک یمینی می‌دهند تا به تدریج بتوانند استقلال و آزادی خود را بازیابند. (5) حقوقی که در قرآن برای فقیران آمده است، اولاً اینکه مسلمانان به حد کفایت رعایت نمایند، ضمانت اجرائی ندارد، ثانیاً ممکن است حتی اگر همگان آن را رعایت نمایند، باز هم جوابگوی نیاز فقیران نشود. از این رو، تعیین این حقوق در قرآن، راهکار ملک یمینی را منتفی نمی‌کند. قرآن از فقیران نمی‌خواهد که ملک یمین شوند، بلکه این برخی از فقیران هستند که خود را ناچار می‌بینند ملک یمین شوند. توجه شود آیات ملک یمین، بمانند سایر آیات الهی، همه زمانی و همه مکانی هستند و همواره مصداق خواهند داشت و نسخ نمی‌گردند، مانند برده‌داری که هرچند بمانند ادوار گذشته مصداق ندارند، اما در مصادیق جدید موضوعیت دارند و باید مطابق تعالیم قرآن سعی در آزادسازی آنها نمود. (6)

7ـ روابط قوا هرچند که کاملاً مذموم است، اما وجود آن در جوامع بشری واقعیت است چرا که اراده‌های انسانی بی‌بهره از هدایت الهی، همواره آن را تشدید می‌نمایند و بی عدالتی‌ها را در جوامع حاکم می‌گردانند. پدیده ملک یمینی هم منتج از همین بی عدالتی‌ها می‌باشد که قرآن وجود آن را می‌پذیرد و می‌خواهد با راهکاریهایی، تدریجاً آن را تعدیل نماید چرا که امکان دفعی آن وجود ندارد. (7)

8 ـ احراز ایمان اسیر نیز از امور نسبی است که توسط سایر مؤمنان صورت می‌پذیرد. آیه 94 سوره نساء در این خصوص مدخلیتی ندارد، چرا که در مورد اتهام بی‌ایمانی و بهانه قرار دادن آن است. بنده به هیچ روی موافق این نیستم که شرط آزاد شدن اسیران، اظهار اسلام باشد، بلکه می‌گویم اگر به نحوی ایمان اسیر احراز شد، او باید آزاد گردد. با این حال، اگر ایراد اسیر آزاد شده به جهت اظهار اسلام و ستون پنجم شدن آن وارد باشد، به طریق اولی، این ایراد در خصوص اسیر ملک یمین شده هم وارد است. از این نکته نیز غفلت نشود که مسلمان صدر اسلام هم، اغلب از خلق و خوی زیست جاهلی چندان رها نگشته بودند که انتظار الگو شدن آنها را برای ملک یمین‌شان در خصوص زیست در استقلال و آزادی داشته باشیم. به صراحت بگویم که معنای مدعای استاد عالیقدر را از ملک یمین، انتزاعی و به دور از واقعیت صدر اسلام درمی‌یابم. (8)

9ـ درمورد «فَانکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ»، هرگاه ضمیر در «فَمِن مَّا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُم» هم به ملک یمین خود شخص ناظر باشد و هم به ملک یمین شخص دیگری، پس «فَانکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ» باید هر دو حالت را ارضاء کند، یعنی هم در حالت اینکه شخص بخواهد با ملک یمین خود ازدواج کند و هم در حالتی که شخص بخواهد با ملک یمین دیگری ازدواج کند، بنابراین مراد از «اهل» نمی‌توان مالک یمین باشد، چرا که اجازه گرفتن او از خودش بلامحل است. (9) اگر این نکته پذیرفته شود، دیگر قائل بودن معنای اسیر برای ملک یمین، محلی از اعراب ندارد، چرا که اذن خواستن از اهل اسیر، به معنای خانواده و خویشان او، موضوعیت نمی‌یابد. شما با پیش فرض اینکه ملک یمین، اسیر است، می‌فرمایید: «اسیری که ملک یمین می‌شود، اهلی جز مالک یمین نمی‌تواند داشته باشد. بنابر این، ‌اگر کسی خواست با ملک یمین دیگری ازدواج کند، باید از اهل او، یعنی صاحب اختیار او اجازه بگیرد.»، اما توجه شود که هدف بحث، یافتن معنای ملک یمین است و وقتی به این آیه استناد می‌شود باید دید که آیا معنای اسیر با آن سازگار هست یا نه، که با توجه به نکته پیشین در مرجع ضمیر، درمی‌یابیم که سازگار نیست.

10ـ به جبهه مسلمان پیوستنِ زنان ناراضی جبهه مهاجمان، در وضعیتی که گستره سپاهیان مهاجمان و به تبع آن احتمال پیروزی آنان بیشتر بوده، انتزاعی است. اگر هم این طور نبود، باز هم امکان گریختن زنان و پیوستن آنها به مسلمانان دور از ذهن بوده است، چرا که امر ساده‌ای نبوده، بلکه به اصطلاح بازی با جانشان بوده است. مضاف بر اینها، زنان مذکور جاهل بوده‌اند و در خصوص ارزش و اهمیت استقلال و آزادی خود بینشی نداشته‌اند که انتظار قبول چنین مخاطره‌هایی از سوی آنها باشد. آنها اصلاً خود را صاحب اختیار خود نمی‌دانسته‌اند که رأساً در خصوص خود تصمیم بگیرند. (10)

11ـ و اما در خصوص آیات 50 و 52 سوره احزاب:

11ـ1ـ اینکه می‌فرمایید «این امر که خداوند اسیران جنگی را بخشش خویش می‌خواند، بسی مهم است: اسیری که بخشش خداوند است، بدین‌خاطر که بخشش او است، عزیز و کرامتمند است و بر مالک یمین است که روشی ناقض عزت و کرامت او در پیش نگیرد تا که او استقلال و آزادی خویش را بازیابد»، اگر ملک یمین به معنای مدعای بنده نیز باشد، صادق است.

 11ـ2ـ در مقاله «مفهوم محاربه با خدا و فهم چرایی مجازات آن در قرآن» نگاشته‌ام:

«در قرآن هر جا «الله» می‌آید، معنای آن فقط «خدا» نیست، بلکه بار معنایی آن هم مشمول خدا می‌شود و هم فعل و خلق او. به عبارت دیگر؛ «الله»، یعنی؛ خدا و سنن هستی، یعنی؛ خدا و قوانین حاکم بر عالم. چرا؟ زیرا فعل خدا که خلق اوست، از او جدا نیست، خدا بدون خالقیت، خدا نیست. منشأ سنن و قوانین حاکم بر هستی، اسماء و صفات الهی است، و میان خدا و اسماء و صفاتش هیچ جدایی نیست. بنابراین وقتی می‌گوییم «الله» باید گستره معنایی آن را در نظر آوریم که شامل «خدا، خلق خدا و سنن حاکم بر هستی» می‌شود. البته ناگفته نماند که ماحصل اراده‌های انسانی، به شرطی در گستره معنایی «الله» قرار می‌گیرد که منطبق با سنن هستی باشد و نه خلاف آن. یعنی اگر اراده‌های انسانی در راستای اراده الهی اعمال گردند، منطبق با سنن هستی بوده و می‌توان آنها را هم ذیل «الله» در نظر آورد.»

 

با این توضیحات، «مِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ» را باید در چارچوب نظامات هستی قلمداد کرد، و نه اراده ویژه‌ای از خداوند. بدین معنا که تعمدی نبوده که خداوند عده‌ای را ملک یمین نماید و به پیامبر ببخشد، بلکه طبیعتاً مطابق نظامات هستی این اتفاق افتاده است. (11)

11ـ3ـ در مورد اینکه می‌فرمایید: «در آیه، آمده‌است که زنان نمی‌توانند خود را ببخشند. مورد پیامبر استثناء شده اما آیه 52 این استثناء را بلااثر کرده‌است. بنابراین، زنان نمی‌توانند خود را ملک یمین کنند. لذا، تنها زنان اسیر (سهم پیامبر) بوده‌اند که بخشش خداوندی خوانده شده‌اند.»

اولاً؛ قائل به ناسخ و منسوخ در قرآن شده‌اید بدین ترتیب که آیه 52 آیه 50 را نسخ کرده است.

ثانیاً؛ اصلاً موضوع آیه این نیست که زنان نمی‌توانند خود را ملک یمین کنند، بلکه آیه 50 (به ترجمه روان و مفهومی) می‌گوید؛ ای پیامبر، از امروز، تنها ارتباط با همسرانی که اجورشان را پرداخته‌ای برایت حلال است و ازدواج تو با ملک یمین‌هایت که خدا نصیب تو کرده حلال است، و نیز ازدواج با دختران عمو، عمه، دایی و خاله‌هایت که با تو هجرت کرده‌اند، و نیز ازدواج با زنانی که می‌خواهند خود را به پیامبر خدا هبه کنند و خود پیشنهاد ازدواج می‌دهند، اما ای پیامبر این پیشنهاد آنها فقط برای تو، به اعتبار پیامبر خدا بودنت می‌باشد، و تو حق نداری از سرِ از خود گذشتگی و لطف به دیگری، به آنها بگویی به جای من با فلان شخص مؤمن ازدواج کن و او را در محذوریت قبول پیشنهاد خود قرار دهی، چرا که آنها فقط دل در گرو ازدواج با تو دارند و نه دیگر مؤمنان، پیشنهاد  آنها فقط برای همسری پیامبر است و نه دیگری، خداوند خود می‌داند که امور ازدواج مؤمنان را چگونه مرتفع نماید که بر تو حرجی نباشد. (12)

ثالثاً؛ اگر «تنها زنان اسیر (سهم پیامبر) بوده‌اند که بخشش خداوندی خوانده شده‌اند»، پس تکلیف سایر زنانی که ملک یمین شده‌اند چه می‌شود؟ آیا نباید با آنها روشی را در پیش گرفت که ناقض عزت و کرامت آنها نباشد تا بتوانند استقلال و آزادی خویش را بازیابند؟! توجه شود که در انتهاء همان آیه می‌گوید: «قَدْ عَلِمْنَا مَا فَرَضْنَا عَلَیْهِمْ فِى أَزْوَاجِهِمْ وَمَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ لِکَیْلَا یَکُونَ عَلَیْکَ حَرَجٌ».

اما آیه 52، حکم آیه 50 را بلااثر نکرده است چرا که در «لَّا یَحِلُّ لَکَ النِّسَآءُ مِن بَعْدُ وَلَآ أَن تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْوَاجٍ وَلَوْ أَعْجَبَکَ حُسْنُهُنَّ إِلَّا مَا مَلَکَتْ یَمِینُکَ»، «من بعدُ» زمانی نیست، بلکه مراد مِن بعد حیطه و گستره این دسته زنانی است که در آیه 50 گفته است بعلاوه ملک یمینهایی که از این پس نصیب پیامبر می‌شوند، چرا که پس از تثبیت موقعیت و کاریزمای پیامبر، ازدواجهای او بیشتر کارکرد سیاسی پیدا می‌کرد و خداوند جلوی این امر را با این آیات می‌گیرد که پیشنهاد ازدواج پیامبر باعث فخرفروشی و موقعیت خاص طرف پیشنهاد او نشود. (13)

در پایان، از حوصله و اهتمام استاد عالیقدر به ادامه این بحث آزاد بسیار سپاسگزارم.

 

نیما حق پور ـ 9 مرداد 95

 

 

 

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید