back to top
خانهدیدگاه هادر نقد " رؤیاهای رسولانه " عبدالکریم سروش، قسمت هشتم- محمد جعفری

در نقد ” رؤیاهای رسولانه ” عبدالکریم سروش، قسمت هشتم- محمد جعفری


8- حقیقت یاب، مجهولات را در«بقعه امکان» قرار می دهد ویا انکار ؟

اصولاً محققان، پژوهشگران و کسانی که در جستجوی کشف حقیقت و یا یافتن مجهولاتی در رشته های مختلف علمی اعم از انسانی و یا علوم دقیقه و تجربی هستند، اگر نکته ای و یا چیزی را درک نکردند، در مقام انکار مجهول و یا مجهولات و یا حقایق بر نمی آیند، که اگر چنین باشد، قادر به کشف هیچ حقیقتی و یا یافتن هیچ مجهولی نخواهند شد و چون چیزی را درک نمی کنند و یا نمی دانند، برای آن احکام قطعی صادر نمی کنند. از آتئیست َAtheist فیزیکدانی پرسیده شد: آیا شما که به خدا اعتقاد نداری، مطمئنی که خدا وجود ندارد. پاسخ داد: خیر! من نمی توانم جواب قطعی بدهم که هست و یا نیست اما برای من تا به امروز ثابت نشده است و لذا من به خدا اعتقاد ندارم. حکم قطعی صادر کردن یعنی اینکه تمامی علوم و سرچشمه های علم در دست من است و این یعنی خود خدائی و یا خود را مطلق کردن. بعد از ذکر این نکته بدیهی، به ادامه بحث خواب و خوبگزاری برگردم.

●مجری: « و شما فکر می کنید که باید اینها را خوابگزاری کرد؟ چه کسانی در موقعیتی هستند که اینها را خوابگزاری کنند؟ »

٭ سروش: « گذشتگان چکار می‌کردند، مفسرین بودند دیگه. این علم تفسیر به تدریج پدید آمد به تدریج بزرگتر و کاملتر و فربه‌تر شد. بگمان من، ما اگر این تئوری را بپذیریم و جدّی بگیریم حالا خوبگزاری را شروع کنیم و این خوابگزاری بتدریج خوابگزاران خواهند آمد. مولانا گفت: ناز نازان دلنوازان آمدند. ما می‌گوئیم: خوابگزاران آمدند.» (81)

●توجه: سروش می‌گوید: « گذشتگان چکار می‌کردند، مفسرین بودند دیگه. این علم تفسیر به تدریج پدید آمد به تدریج بزرگتر و کاملتر و فربه‌تر شد. بگمان من، ما اگر این تئوری را بپذیریم و جدّی بگیریم حالا خوبگزاری را شروع کنیم.»

   بنا بر این گفته، آن‌ها بدون اینکه از «تئوری» سروش اطلاع داشته باشند، توانسته‌اند این علم را، به قول او، پدید آورند و « بزرگتر و کاملتر و فربه‌تر » کنند. از قرار، او توجه ندارد که می‌گوید: اولاً یک رشته از تفسیرها بدین‌خاطر که می‌خواسته‌اند قرآن را با این و آن فلسفه قدرت سازگار کنند، شفافیت و سرراستی آن‌را به ابهام برگردانده‌اند. مراجعه او به تفسیرها برای اثبات نظر خود – البته بدون رعایت امانت – دلیلی جز این ندارد. ثانیاً «تئوری» ساختن و با آن در پی خواب‌گزاری قرآن رفتن، تکرار همان روش مفسران است. زیرا آنان فلسفه و منطق صوری را دستمایه خود در تفسیر قرآن کردند. قرآنی که می‌گوید روش است، پس روش فهم شفاف و سرراست آن ‌را از خود کتاب باید بدست آورد. امروز، نیاز به تئوری سازی نیست. نیاز به گشودن کتابی است که فقه آن‌ را بسته‌است. ثانیاً، قرآن همواره شفاف بوده‌است. ابهام در طرز فکرها و تقلا برای منطبق کردن قرآن با این و آن طرز فکر سبب مبهم و پریشان بینی گشته‌است. وگرنه، مردم هر زمان، باید به فهم قرآن تواناتر باشند. اگر او خود، در گفته خویش، بازاندیشد، گمان نمی‌کنم متوجه نشود که با «تئوری» که در این مدعی خلاصه می‌شود که قرآن فرآورده خواب است و خواب‌گزار باید آن‌را تعبیر کند، هم نظریه را بی‌قدر می‌کند و هم پیامبر را از پیامبری می‌اندازید و هم، بسا، خدا را هم از خدائی خود.

● مجری: «در میان کسانی که بر دانش‌های اسلامی تسلط دارند، شما کی‌ها را خوابگزار می‌دانید؟ چه دسته‌ای از عالمان اسلامی می‌توانند خوابگزار باشند؟»

٭ سروش: « به گمان من عالمان اسلامی با این علومی که فعلاً در حوزه‌ها خوانده می‌شود، هیچکدام اینها کافی نیست دانششان.»

● مجری: « پس خوابگزاری از قرآن ، رؤیاهای پیامبر تعطیل خواهد شد؟»

٭ سروش: « نه ! تعطیل نخواهد بود. من در نوشته‌هایم هم آورده‌ام: ما باید به تاریخ برگردیم. یعنی به آنتروپولوژی یعنی به آن اوضاعی که در زمان پیامبر بود. ایده‌هایی که از مردم. انسان‌شناس، مردم شناس‌ها بعلاوه اینکه علوم دینی نیز داشته باشند. منظور بر علوم دینی و بر قرآن شناسی و بر علم بلاغت و این چیزهایی که به طریق سنتی بوده که باید هم دانست. تاریخ و انتروپولوژی و روانکاوی افزوده خواهد شد. اینها آن وقت خوابگزاران آینده ما را تشکیل می دهند با یک دید تازه»

● مجری: «یعنی کسانی که بر علوم اسلامی تسلط دارند، در عین حال انسان‌شناسی می‌دانند باید این‌ها در کسی جمع شود تا بتواند خوابگزاری کند» (82)

     وقتی کسی نظیر سروش مدعی می‌شود برای فهم و درک قرآن، «عالمان اسلامی با این علومی که فعلاً در حوزه ها خوانده می‌شود، هیچکدام اینها کافی نیست دانششان» و به زعم او فهم قرآن نیاز به خوابگزار دارد، مدعای او، در بطن خود واجد این معنا است که او خود این علوم را فراگرفته و بکارشان برده و مشاهده کرده که در فهم قرآن، این علوم راه بجائی نمی‌برند و نیاز به خوابگزاران است و کلید فهم قرآن، در دست آنها است. و یا دست‌کم تفسیرها را خوانده و دیده‌است کافی برای فهم قرآن نیستند. در عوض، سخن او مسلم می‌کند او برآن نشده‌است بدون «این علوم» که عمده فلسفه و منطق صوری و شأن نزول یابی و دستور زبان است و نه ویژگی‌های زبان قرآن، در صدد فهم قرآن بگردد. به گمان او، خوابگزاران باید « بر علوم دینی و بر قرآن شناسی و بر علم بلاغت و این چیزهایی که به طریق سنتی بوده » و افزون بر آن « تاریخ و انتروپولوژی و روانکاوی » را هم بدانند. اما چرا متوجه تناقض سخن خویش که بیش از اندازه آشکار است، نیست؟ از سوئی می‌گوید فهم قرآن نیاز به علومی دارد که بر می‌شمارد، از سوی دیگر می‌گوید او خود این علوم را ندارد اما از خود نمی‌پرسد: بدون داشتن این علوم، چرا به خود اجازه می‌دهد قرآن را خواب پیامبر بخواند؟    

● در مقاله رؤیاهای روسولانه سروش می‌نویسد:

   «پیامبر اکرم تسبیح اشیاء را حقیقتاً شنیده و درک کرده‌است و این جز در عالم استغراق و خیال رخ نمی‍دهد. و ما البته نمی‍دانیم چگونه بوده‌است و باید تعبیرش کنیم. اگر اینجا چنین است، چرا جاهای دیگر نباشد؟ می‌بینیم که فقط ماوراءطبیعتِ بی‌صورت نیست که، در خواب، جامه صور خیالین می‍‌پوشد، بل بسی از امور و حوادث‌اند که نخست صورت رؤیایی دارند و سپس در کلام، تنزّل می‍‌کنند و به صورت مجاز ظاهر می‌‍شوند. و تنزیل قرآن هم مگر معنایی غیر از این دارد؟» (83)

     آیا معنی تنزیل قرآن همین است که او درک کرده‌است؟ ممکن نیست معنای دیگری داشته باشد؟ از سوئی می‌گوید باید خوابگزاران بیایند و آنها را خوابگزاری کنند و از سوی دیگر خود بر جای خواب‌گزار برخوردار از علوم می‌نشیند و قرآن را خواب پیامبر و تنزیل را خواب و به کلام درآمدن رؤیا می‌کند و مدعی شود: این‌است و جز این نیست! آیا او متوجه تناقض‌گوئی پریشان خود نیست؟

     از قدیم گفته‌اند: دوصد گفته چون نیم کردار نیست. به آقای دکتر سروش پیشنهاد می‌کنم به جای نوشتن و گفتن که قرآن چنین و چنان است، – بنابر این فرض که از علوم آگاه است یا می‌تواند به عالمان این علوم مراجعه کند- لطف کند، نمی‌گویم تمامی قرآن را بلکه یک سوم و یا حد اقل دو جزء قرآن را با بکاربردن «تئوری» خود، تعبیر کند و حاصل کار در اختیار همگان قراردهد. وقتی کار انجام گرفت، او می‌تواند خطاب کند که ای مردم! ای جهانیان! کلید فهم قرآن را یافتم و درِ فهم آن را بروی شما گشودم. مشکلی که تا به امروز، در طول تاریخ اسلام، کسی به حل آن موفق نشده بود، من حل کردم. تنها آن زمان است که قصد تخریب از قصد فهم بازشناخته می‌شود.

     در قسمتهای پیشین این مطالعه، نمونه‌هائی از فهم و درک آقای سروش ارائه شدند. در اینجا، نمونه دیگری آورده می‌شود. این نمونه میزان علم او از زبان عربی را هم معلوم می‌کند. در مقاله رؤیاهای رسولانه، او می‌نویسد:

« توصیف آنچه به ماوراءطبیعت مرتبط است، از ذات و صفات الهی گرفته تا عالم مورچگان (عالم ذرّ و روز الست)، تا داستان خلقت و قصّه آدم، تا رفت و آمد ملائکه و شیطان و جنّ و شهاب‍های سماوی، تا حوادث پس از مرگ، تا قیامت و مشاهده مناظر غریب و نامعهود آن، تا وصف جهنم و بهشت و حشر اموات و به صف شدن انبیاء و اولیاء و بازکردن کارنامه اعمال بندگان و نصب ترازوی عدل و صعود پنجاه هزار ساله ملائک به سوی عرش الهی، و قرار گرفتن تخت خداوند بر شانه‌های هشت فرشته، و نشستن خدا بر تخت و نشستن تخت او بر آب و دمیدن در شیپور و حشر وحوش و آتش گرفتن دریاها و کسوف خورشید و ستارگان و تلوتلو خوردن مستانه مردم در محشر و سقط جنین زنان باردار و بریان شدن پوست گنهکاران و روییدن دوباره آن و مبادله جام‍های شراب در میان بهشتیان، و باغ‍های پر از انار و موز و انگور، و خدمتگزاری پسرکان لطیف و … چنان تصویری و بصری و سینمایی‌اند که گویا در عالم رؤیا بر پرده خیال میتابند. حتی اگر حقیقت آنها را بی‌صورت بدانیم، مدخلیّت قوّه خیال محمّد(ص) را در صورت بخشیدن به آن بی‌صورت‍ها نمی‌توانیم انکارکنیم.

   در این موارد لحن قرآن، اوّلاً، عمدتاً به صیغه ماضی است و خبر از امری پایان یافته می‌دهد؛ ثانیاً گویی کسی با محمّد(ص) سخن نمی‌گوید، بلکه او صحنه‌ای را می‌بیند و روایت می‌کند که: در شیپور دمیده شده و همه بیهوش افتادند… و زمین به نور خدا روشن شد و کارنامه‌ها را باز کردند و انبیاء و شهدا را در صحنه حاضر کردند… و کافران را به سوی جهنم راندند و پارسایان را به بهشت درآوردند و مهمانداران به آنان درود گفتند و … بانگی برخاست که الحمدلله ربّ العالمین» (الزمر/ ۶۸ ـ ۷۵)». (84)

 

● توجه: وقتی او از دستور زبان عربی و کاربرد آن اطلاع کافی ندارد، این حرفهای مضحک را چرا بر قلم می‌آورد؟ من خود عربی‌دان نیستم. اما می‌دانم، نه تنها در زبان عربی بلکه در بسیاری از زبان‌ها، در مواردی، از جمله در مورد قطعی بودن وقوع امری در آینده، فعل ماضی بکار می‌رود. در فارسی هم متداول است . در قرآن نیز، در بسیاری موارد، امری که زمان وقوع آن در آینده است به فعل ماضی بیان می‌شود:

1. وقتی وقوع امری در آینده قطعی است، فعل ماضی بکار می‌رود. نظیر همین آیات سوره زمر که او ذکر کرده‌است: (85)

     نظر به اینکه تمامی امور فوق، حتمی‌الوقوع هستند، فعل ماضی بکار رفته‌است.

 

2. هرجا که فعل ماضی جواب شرط قرار بگیرد، معنی مضارع می‌دهد. نظیر: و لئن اتیت الذین اوتوا الکتاب بکل آیه ما تبعوا قبلتک و ما انت بتابع قبلتهم و ما بعضهم بتابع قبله بعض و لئن اتبعت اهوائهم من بعد ما جاءک من العلم انک اذا لمن الظالمین(بقره/ 145)

ماتبعوا: پیروی نکردند که در اینجا پیروی نکنند است.

 

3. هرگاه فعل ماضی معطوف به شرط باشد، معنی مضارع می‌دهد، نظیر: بلى من اوفى بعهده و اتقى فان اللّه یحب المتقین (آل عمران/ 76) اتقى پرهیزکاری کردن که چون در محل شرط واقع شده، پرهیزکاری کنند معنی می‌دهد.

 

4. حرف شرط اِن اگر بر سر ماضی آید، مضارع معنی می‌دهد. نظیر: سماعون للکذب اکالون للسحت فإن جاءوک فاحکم بینهم أو أعرض عنهم و إن تعرض عنهم فلن یضروک شیا و إن حکمت فاحکم بینهم بالقسط إن الله یحب المقسطین (مائده/42) فإن جاءوک که جاء فعل ماضی است که توسط حرف شرط اِن معنی مضارع می‌دهد: پس اگر نزد تو آیند…

 

5. حرف شرط لو یا لئن وقتی بر سر فعل ماضی آید، معنی مضارع می‌دهد. مثل: و لو انهم اقاموا التوریه و الانجیل و ما انزل الیهم من ربهم لاکلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم منهم امه مقتصده و کثیر منهم ساء ما یعلمون(مائده/ 66)

و لو انهم اقاموا برپا کردند که منظور برپاداشتن است. و یا و لئن اصبکم فضل من اللّه لیقولن کان لم تکن بینکم و بینه موده یا لیتنى کنت معهم فافوز فوزا عظیما(نساء/ 73) اصابکم اجابت رسید که با اِن می‌شود اجابت رسد.

، هرگاه مضارع با یکی از صیغه‌های کانَ بیاید به ماضی استمراری معنی می‌دهد. ظرف زمان اِذ هم مضارع را به ماضی استمراری تبدیل می‌کند. اِن شرط هم همینطور. برای مثال، اذا قضى امرا فانما یقول له کن فیکون(آل عمران/ 47). قضی اراده و یا تدبیر کرد که با اذا قضى هرگاه اراده و یا تدبیر کند، می‌گوید باش و می‌شود.

زبان شناسان می گویند: علت اینکه در زبان عربی و زبان قرآن وقتی از عملی که هنوز وقوع نیافته است به فعل ماضی بیان می شود و خبر می دهد: یکی اینکه این است که اینگونه خبر دادن ها رساتر و و مؤثر تر است. دیگر اینکه با ترسیم صورت فعل چگونگی آن مشخص می شود، و می خواهدچنان نشان دهد که گویی شنونده آن را می بیند. زیرا چیزی را که به منزلۀ آنچه رخ داده است، بیان میشود. (1/ 85)

  

٭ تاریخ قرآن:

     جا دارد به دو نمونه تاریخی که آقای سروش مستند قول خود کرده‌است، نظری بیفکنیم: در مور د تاریخ تدوین قرآن، او می‌نویسد:

   «یاران آنها را می‌نوشتند و یا به حافظه می‌سپردند و بیست سال پس از وفاتش، آنها را در دفتری گرد آوردند و نام مصحف بر آن نهادند. لذا زبان محصف محمّد(ص)، زبان عالم ناهشیاری است (اگرچه ظاهراً به زبان بیداری است و این همان حلقه مفقوده و نکته مغفوله در کار مفسّران مصحف است)، و قهراً محتاج خوابگزاری است.» (86)

   او یا این اندازه از تاریخ تدوین قرآن بی‌اطلاع است که می‌گوید: «و بیست سال پس از وفاتش، آنها را در دفتری گرد آوردند و نام مصحف بر آن نهادند.» و یا حقیقت را به پای اسطوره‌ای که ساخته‌است (قرآن رؤیای محمد است) قربانی می‌کند. مسلم این‌است که اگر اسطوره را حقیقت مطلق نمی‌کرد، نیازی هم به تاریخ سازی پیدا نمی‌کرد. در حقیقت، یا باید بگوئیم سروش از تاریخ تألیف و گردآوری قرآن آگاه نیست و نا آگاه و بسا به استناده شایعه‌ای که مدعای او را ثابت می‌کند، چنین نوشته‌است و یا قصد تحریف تاریخ جمع آوری قرآن را داشته‌است. زیرا واقعیت و حقیقت باوراندن ساخته ذهنیش، نیاز به تحریف تاریخ داشته‌است. اما نگارش و به حافظه سپردن آیه‌ها و گردآوری آنها و نام مصحف بر آن نهادن را دلیل قراردادن بر این که قرآن زبان عالم ناهشیاری، دلیل بر پریشان‌گوئی او است. چراکه اگر هم 20 سال بعد، نوشته‌ها و به حافظه سپرده شده‌ها را گردآورده باشند، چرا زبان را زبان عالم ناهوشیاری می‌کند؟ ربط میان این دو کدام است؟ اگر هم مرادش این باشد که وقتی ما می‌گوئیم قرآن دو بخش است، بخشی وحی و کلام خداوند است و بخشی دیگر مضمونش به پیامبر ابلاغ شده و پیامبر خود، آن‌را از زبان خود گفته و نوشته شده‌است، ولذا این بخش که کلام محمد است دچار تغییر و تبدیل شده‌است، باز ربطی میان گردآوری قرآن 20 سال بعد از رحلت پیامبر با «زبان عالم ناهوشیاری» نه او می‌تواند پیدا کند و نه غیر او.

     در حقیقت، تمامی کسانی که از گذشته‌های دور تا به امروز در مورد جمع‌آوری و تدوین قرآن نوشته‌اند، متفق‌القولند که قرآن سه بار جمع آوری شده‌است:

● بار اول: در حضور پیغمبر اکرم (ص)، که در اصطلاح، جمع در زمان رسول خدا را « تألیف» می‌نامند.

● بار دوم در خلافت ابوبکر و به اقدام او که قرآن بین الدفتین (بین دو جلد) قرار گرفت که به آن «جمع» گفته می شود و

● بار سوم، در زمان عثمان است: کاری که در زمان عثمان انجام شد «نسخ» و یا نسخه برداری و تکثیر نسخه «امام» نام نهاده شده‌است. ( 87)

 

   باز تمامی تاریخ نویسان که در مصحف گشتن قرآن نوشته‌اند متفق‌القولند که نخستین جامع قرآن رسمی قرآن میان دو جلدِ ابوبکر است. بلافاصله بعد از رحلت پیامبر، جنگ یمامه اتفاق افتاد که در آن جنگ 70 تن از حافظان قرآن کشته شدند. البته در مورد عدد کشته شدگان اختلاف است ولی کمترین عده 70 نفر ذکر شده. چون ترسیده شد که جنگهای دیگری پیش بیاید و حافظان دیگری کشته شوند، به ابوبکر پیشنهاد شد که قرآن را جمع‌آوری و قرآنی رسمی تهیه کند تا از دستبرد حوادث مصون و محفوظ باقی بماند. با مشورتهایی که صورت گرفت، ابوبکر تصمیم به جمع آوری قرآن کرد. ابوبکر زید را مأمور ساخت که با کمک اصحاب رسول خدا، حافظان و کاتبان وحی قرآن، که در آن دوران از هر جهت مراقب بودند که قرآن از هر کم و زیادی مصون بماند، قرآنی رسمی تهیه کند. این کار به بهترین وجهی انجام پذیرفت. اما برای اولین بار بود که قرآن بین دو جلد قرار می‌گرفت یعنی« بین الدفتین» می‌شد. قرآن جمع آوری شده را در جعبه‌ای نهادند و این نسخه برای مراجعه شخص خلیفه بود. لازم به یادآوری است که ابوبکر بعد از رحلت پیامبر به خلافت رسید و 2 سال و 3 ماه خلیفه بود. یعنی اینکه این قرآن رسمی حدود 17-18 ماه بعد از رحلت پیامبر مصحف شده‌است. بنابر این اولین نسخه رسمی، اگر نه یک سال، قطعا کمتر از دوسال بعد از رحلت پیامبر تدوین شده‌است. نه « و بیست سال پس از » فوت پیامبر.

     این نسخه نزد ابوبکر بود و بعد طبق وصیت ابوبکر در اختیار عمر قرارگرفت. پس از عمر هم طبق وصیت او آن را در اختیار دخترش حفصه – همسر گرامی رسول الله (ص) قرار دادند.

   مورخین و کسانی که تاریخ مکتوب شدن قرآن در یک مصحف را نقل کرده‌اند (از قیبل حارث محاسبی، حاکم، ابن‌ابی داود، سیوطی، زرکشی، ابوعبدالله زنجانی، دکتر رامیار، آیت الله خوئی و…) آورده‌اند که پیامبر سعی بلیغی داشت بر مکتوب کردن وحی. علاوه بر حفظ آیات قرآن، هر آنچه را به وی وحی می‌شد، درجا، از کاتبان وحی می‌خواست مکتوب کنند. بسیاری تصریح کرده‌اند که قرآن در عهد رسول خدا مکتوب و گردآوری شده‌است. فرض کنیم اگر غیر از خود قرآن، هیچ تاریخ و سند دیگری هم در دست نبود، آیا قرآن در زمان رسول خدا مکتوب نمی‌شد و مکتوب‌های کاتبان بارها با یکدیگر مقابله و از صحت مکتوب‌ها اطمینان حاصل نمی‌شد؟ پس قرآن مکتوب وجود داشت حافظان قرآن نیز وجود داشتند. قرآن محفوظ آنها نیز با قرآن مکتوب مقابله می‌شد. حارث محاسبی در کتاب فهم السنن نوشته‌است: « نوشتن قرآن کار جدیدی نیست. زیرا که: پیغمبر اکرم(ص) به نوشتن آن امر می‌فرمود. ولی در رقعه ها و کَتِف‌ها وعُسُب‌ها پراکنده بود و این کار مثل این‌است که: اوراق پراکنده‌ای در خانه رسول خدا (ص) یافت می‌شد که قرآن در آن اوراق نوشته شده بود. کسی آمد و آن‌ها را جمع کرد و با ریسمانی بهم بست تا چیزی از آنها گم نشود. » (88)

   در دوران پیامبر عده‌ای بودند که قران را جمع آوری کرده و تاریخ آنها را با نام آورده است. پس از رحلت پیامبر هم عده‌ای به این کار پرداختند. در رأس آنها امام علی قرار داشت که فرمود: « من سوگند یاد کرده‌ام که تا قرآن را جمع آوری نکنم، نه عبا بر دوش افکنم و نه از خانه بیرون روم ».(89)

 

   انسانهای خیلی عادی و معمولی نظیر من و آقای سروش و دیگران، وقتی در طول عمرخود، مطلبی را می‌نویسند، و یا امری را به سامان می‌رسانند، برای اینکه نتیجه دسترنج شان گرفتارِ تغییر و تبدیل نشود و از باد و باران گزند نیابد ، تدابیر مختلفی را به کار می‌گیرند. حال چگونه می‌شود باورکرد: پیامبری که نتیجه زحمات 23 سال رسالتش و کتاب حاصل وحی که در بردارد تاریخ زندگی و عملکرد او وچگونگی عمل کردن به پیامی که او پیام‌گزارش بود، را مکتوب نکند و خود به تدوین آن نپردازد؟ آیا باورکردنی است که نمی‌دانسته قدرت در کمین است و قرآن را گرفتار کاست و افزود می‌کند؟ سوره‌ها و قرارگرفتن آیه‌ها در آنها، گویای توجه کامل به خطرهای در کمین است. زیرا کتاب را مصون از تحریف و کاست و افزون کرده‌است. با توجه به قرآن، واقعیتی که در اختیار ما است، آیا عقل سلیم می‌تواند باور کند پیامبر کتاب خود را در اوراق پراکننده و حافظه حافظان آن، برجا گذاشته و با زندگی وداع گفته است؟ آیا در واقعیت بنمودن اسطوره تا آنجا باید پیش رفت که برای پیامبر حد اقل شعور را هم قائل نشد؟

     آقای سروش نمی پرسد که نام قرآن از کجا آمده است و چرا بر این مجموعه قرآن نام نهاده شده است. اگر می‌پرسید، و در پی پاسخ می‌شد، در می‌یافت که قرآن معانی مختلف دارد: بعضی از آیات دلالت بر کتاب بودن به همین معنائی که ما امروز از کتاب در سرداریم، دارد. یعنی اینکه مجموعه‌ای به هم پیوسته اصول و حقوق و قواعد و فروع و تجربه‌ها و درس‌ها است. حقیقت هم همین‌طور است. هر آیه‌ای که نازل می‌شد پیامبر به کاتبین وحی می‌فرمود: این آیه را در فلان سوره قرار دهند و جای آن‌را در سوره نیز معین می‌کرد. به هنگام رحلت پیامبر این مجموعه در خانه پیامبر وجود داشت. افزون بر اینکه بعضی کاتبین وحی علاوه بر نسخه‌ای که برای پیامبر می‌نوشتند، برای خود نیز نسخه‌ای تهیه می کردند. نام بعضی از این نسخه‌ها را نیز تاریخ ثبت کرده‌است.

   نام را پیامبر و یا صحابه بدان نداده‌اند، بلکه خداوند خود این کتاب آسمانی را «قرآن» نامیده است .   قرآن از همان ابتدا به این نام، یعنی «قرآن» معروف بوده است؛ زیرا با همین نام، در بعضی از آیه‌ها، از آن نام برده شده‌است. (90)

 

٭ و اما مصحف:

   از زمان صحابه «مصحف» به همان معنای لغوی آن، یعنی کتاب جلد شده، بر قرآن اطلاق شده‌است. در لسان اهل بیت (ع) نیز مصحف در همان معنای لغوی آن استعمال شده‌است.

     لسان‌العرب می‌گوید: مصحف از صُحُف گرفته شده وجمع صحیفه است. به معنای آنچه که در آن نوشته می‌شود است (91) و المفردات فی غریب القرآن آن‌را به معنای مجموعۀ میان دو جلد. (92)آورده‌است. بنابراین مصحف به کتاب جلد شده گفته می‌شود، حال چه قرآن باشد چه غیر قرآن.  

 

لغت نامه دهخدا:

   مصحف . [ م ُ / م َ / م ِ ح َ ] (ع اِ) نامه‌های فراهم آورده شده . (ناظم الاطباء). || کراسه . ج ، مصاحف . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). کراسه .(دهار) (زمخشری ). رجوع به کراسه شود. || چیزی که در او صحیفه‌ها و رساله‌ها جمع شود. (از غیاث )(از آنندراج ). مجموعه ٔ اوراقی که در یک جلد جای دهند. جلد. مجلد : این کتاب را [ یعنی قرآن را] بیاوردند از بغداد چهل مصحف بود. (ترجمه ٔ تفسیر طبری ج 1 ص 5). || کتاب . کتاب آسمانی . || (اِخ ) قرآن مجید. (ناظم الاطباء (

«مصحف» در زمان صحابه هم به همان معنای لغوی آن استعمال شده‌است؛ یعنی به معنای نوشته‌ جلد شده. قرآن و غیر آن ‌را مصحف می‌گفته‌اند. در تاریخ، از برخی صحابه نام برده می‌شود که برای خود، قرآن را در مصحف‌هایی جمع کرده بوده‌اند. این مصحف‌ها که به نام خودشان مشهور بود: مانند مصحف عایشه، مصحف حفصه، مصحف ابی بن کعب، مصحف ابن مسعود و … همه این مصاحف بعد از رحلت پیامبر گرامی اسلام (ص) به این نام مشهور شدند.

 

   نمونه دیگری از تقلای سروشبر رؤیا و مغشوش باوراندن قرآن جالب است، او می‌نویسد:

   «مسئله این فرضیه در اینجاها کاربرد دارد و بسیاری موارد نظیر این یا اینکه قران هنوز کتاب نبود که پیغمبر به اش می‌گفت کتاب. می‌گفت این کتابی است که نازل شده، هنوز کتاب نشده بود، بنده این را در روءیا می‌دیده کتاب را .» (93)

     دلیلی که او می‌تراشد اینست: پیامبر می‌گفته کتاب دارد. اما چون هنوز کتاب کامل نشده بود، پس آن‌را در خواب می‌دیده است! اما اگر خود وی خویشتن را از اسطوره‌ای که ساخته‌است، رها کند، سخن خویش را نه عوام‌پسند که ابله پسند می‌یابد. چراکه پیامبر یعنی کسی که «کتاب خدا» را ابلاغ می‌کند. پس کتاب نزد خداوند کامل بود. آیا او براستی فکر می‌کند حتماً باید کتاب تمام شود، تا که پیامبر بگوید کتاب دارد؟ تمام کسانی که در صدد نوشتن کتاب می‌شوند، ابتدا در ذهن خود، طرح کتاب را می‌ریزند. روش خویش را تعیین و سپس، بخش‌ها و در هر بخش، فصل‌ها و در هر فصل، قسمت‌ها را طراحی می‌کنند و چون به نگارش کتاب مشغول می‌شوند، می‌گویند: دارم کتاب می‌نویسم. من خود، وقتی در زندان بودم، طرح نوشتن چندین کتاب در باره انقلاب را در ذهن ریختم و با خود گفتم اگر عمری باقی بود، این کتاب ها را می‌نویسم. هر کس دیگر نیز، در ذهن خود، کتاب را طراحی می‌کند. وقتی بخش اول کتاب را به نوشته در می‌آورد، می‌گوید: کتاب من. چون می‌داند که در کار خلق یک کتاب است. آیا آقای سروش و یا دیگران غیر از این می‌کنند؟ آیا او می‌پندارد قرآن نزد خداوند نیز هنوز کتاب نشده بود؟ آیا او نمی‌داند یا باید بپذیرد خداوند هست و کتاب از او است و یا نیست؟ زیرا با وجود خداوند و با تصریح قرآن براین‌که کتاب خدا است، این ادعا که هنوز کتاب کامل نبوده و چون پیامبر کامل نشده را کتاب می‌خوانده، پس آن‌را در خواب می‌دیده، نه بکاربردن زبان عوام فریب که بکاربردن زبان ابله فریب است.

     او این زبان را بکار می‌برد تا بگوید قرآن ناقص، مغشوش و غیر علمی است و باید آن را خوابگزاری کرد. به گفته‌او توجه کنیم:

   «قرب محمّد(ص) با خدا، کلام و رؤیای او را الهی می‌‍کند بدون اینکه ذرّه‌ای از محمّدی بودن آن بکاهد، و لذا درست است که:

گرچه قرآن از لب پیغمبر است // هر که گوید حق نگفت، او کافر است

و در عین حال درست است که:

دم که مرد نایی اندر نای کرد // در خور نای است نه در خورد مرد

   یعنی محمّد(ص) از خدا پر می‍شود و خدا به قامت و قواره محمّد(ص) درمی‌آید و لذا سخن محمّد در خور علم محمّد است، نه در خور علم خدا. چون نوری بی‌رنگ که از حبابی رنگین بتابد و رنگ حباب را بگیرد. محدودیت زاینده نقصان است و هیچ محدودی نمی‍تواند کامل باشد. نقصان مؤثر در اثر و نقصان مؤلف در تألیف جاری می‌‍شود و لذا قرآن که تألیف انسانی بدیع و رفیع، امّا ناقص و محدود است، به هیچ روی و از هیچ نظر نمی‌تواند کامل باشد. محمّد خود واقف و معترف بود که: ما عَرَفناکَ حَقّ مَعرِفَتِک (خدایا تو را چنانکه باید نشناخته‌ایم) و اگر شناختش از خدا، که قرب عاشقانه با وی داشت، چنین است، از دیگر چیزها چه می‍توانست بود؟ پس ورود نقصان‍های علمی و فلسفی در قرآن جای هیچ شگفتی ندارد. ( ربّ زدنی علماً).» (94)

 

٭ براین مدعای او، چند اشکال وارد است:

● اشکال یکم: از قرار هنوز جسارت آن‌را ندارد که حرف آخر را بزند و بگوید: قرآن ممکن است از محمد هم نباشد. اگر این ترس را دارد، بسا علت این باشد که مولانا در مثنوی گفته‌است:

گرچه قرآن از لب پیغمبر است // هر که گوید حق نگفت، او کافر است

     اگر صریح بگوید قرآن از پیامبر نیست، با مولوی چه کند؟ چون خود می‌گوید: «اکنون 50 سال است که من با او زندگی می‌کنم و این را حقیقتاً نه مجازاً عرض می‌کنم. روزی نیست که من به او نیندیشم، از او نگویم، با او سخن نگویم یا به آثارش مراجعه نکنم یا شعری از اشعار او را در خاطر خودم نگردانم، یا در نوشته‌ای به کار نبرم یا در خطابه‌ای از آن استفاده نکنم. لذا [مولوی ] با زندگی روحی و فکری من از هر کس دیگری عجین‌تر و نزدیکتر است».

تناقضی را که سخنش دربردارد را نمی‌تواند بپوشاند: مولوی می‌گوید «هرکه گوید حق نگفت، او کافر است» (95) و او می‌گوید: «و بیست سال پس از وفاتش، آنها را در دفتری گرد آوردند و نام مصحف بر آن نهادند»!؟ آخر نه مگر وقتی از آیات نوشته در اوراق پراکنده و مانده در حافظه‌ها 20 سال گذشت، احتمال همه نوع تحریف و جعل آیه‌ها و وارد کردن آنها در مصحف می‌رود؟ این تناقض حلقه‌ای از حلقه‌های زنجیر تناقض‌ها است. در حلقه تناقض‌های پیشین و تناقض‌های دیگر است:

● اشکال دوم: قسمتی از آیه 114 سوره طه که پیامبر را به نیایش ( ربّ زدنی علماً) امر می‌کند را در قالبی از عبارات ریخته ‌است که معنی مقلوب گشته است: پیامبر به نقص علم خویش اعتراف می‌کند. بنابراین، قرآن رؤیائی «مغشوش» بیش نیست. اما ساخته او نه معنی آیه 114 سوره طه که جعل معنی و جانشین کردن آن به جای معنی روشن و سرراست آیه است. حقیقت را مقلوب می‌کند تا اسطوره ساخته ذهن خود را واقعیت و حقیقت بباوراند. آیه روشن و واضح می‌گوید قرآن کلام خدا است و از پیامبر می‌خواهد شکیبا باشد و بعد از دریافت تمام آیه، زبان به سخن باز کند. هرگاه رؤیا بود، این دستور بی‌معنی می‌شد. و باز به پیامبر و از طریق او به همه انسان‌ها که نیایش کنند خداوند علم آنها را بیشتر کند. چون اجابت دعا درگرو کوشش است، پس در افزودن بر علم خویش بکوشند. چرا دستور به نیایش می‌دهد؟ زیرا پیامبر نباید بپندارد همین که آغاز آیه را دانست، آن‌را تا پایان دانسته‌است. آیا آیهِ « پس بلند مرتبه است خداوندى که ملک حق است. و تو قرآن را پیش از آنکه وحى آن به تو کامل شود به شتاب مخوان و بگو پروردگارا مرا دانش بیفزاى» صریح‌تر از این باید بگوید کلام از خداوند و گویای علم او است و پیامبر ابلاغ کننده آن‌است؟ اینک بر خوانندگان است که به گفته سروش (لذا سخن محمّد در خور علم محمّد است، نه در خور علم خدا) بازگردند و شدت تناقض آن را با حقیقت، یعنی آنچه در آیه آمده‌است، را اندازه بگیرند.

 

٭ آیا علم کامل نزد ما انسان‌هااست؟:

   باید به این نکته توجه داشته باشیم که علم ما از علم‌الیقین بسیار بدور است. در قیاس با آن، بسیار ناچیز و جزئی است. لذا نبایستی در پی یافتن اندک علمی، غرور ما را فرا بگیرد و علم ناچیز را علم‌الیقین بیانگاریم و آغاز یک کلام را کافی برای علم بر همه آن بشماریم. آموزش بزرگ آیه 114 سوره طه این‌است.

     علم تا بی‌نهایت بر خود می‌افزاید. آنچه امروز بر ما مجهول است، ممکن است فردا معلوم بگردد. به یمن علم جستن و مجهول را معلوم کردن. همانطور که بسیاری از مسائل که امروز در حوزه علم ما قرار گرفته‌اند، تا دیروز بر ما مجهول بودند. پس، به صرف این که چیزی بر ما مجهول است، نباید به انکار آن بپردازیم. تواضع علمی ایجاب می‌کند که به قول ابن‌سینا عمل کنیم یعنی آن را در «بقعه امکان» قراردهیم. باز، تواضع علمی ایجاب می‌کند آنچه را گمان می‌کنیم می‌دانیم، علم‌الیقین نپنداریم. هردو روش با دانشجوئی خوانائی ندارند و بیراهه جهل بر جهل افزودن هستند.

     می‌توانیم بگوئیم و حق ما هم هست که بگوئیم من بر این موضوع علم ندارم. یا صحت آن بر من ثابت نشده‌است. یا علم من بدان قد نمی‌دهد. اما انکار کردن هرآنچه اندر نمی‌یابیم، به صرف علم نداشتن بر آن، علم ستیزی و یا چماق کردن است. در همین قرن بیستم و نیز در سالهای اول قرن بیست و یکم مسیحی، مرگ و ویرانی، همه با ادعای داشتن علم، اندازه می‌شناسد؟ تکرار کنیم که علم تا بی‌نهایت بر خود می‌افزاید . روز به روز بر علم ما در تمامی زمینه‌ها افزوده می‌شود. اگر غیر از این باشد، یا باید بگوئیم حد علم همین است که اینک داریم و بیشتر از این نمی‌توان علم جست و یا باید بگوئیم علم ما مطلق و علم‌الیقین شد. هردو این ادعا ضد علمی‌ترین ادعای ممکن است.   حال ببینیم قرآن در مورد علم بشر و میزان آن و انکارها بخاطر فقدان علم چه می‌گوید:

… نَرْفَعُ دَرَجَتٍ مَّن نَّشاءُ وَ فَوْقَ کلّ‏ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ‏( یوسف/76)●

…درجات هر کس را که بخواهیم بالا می‌بریم و فوق هر صاحب دانشی، دانشوری است. و یا برتر از هر دانائی، دانائی است. پس نباید به علم و یا دانائی خود مغرور بود.

● علم بشر محدود و ذره‌ای از علم خداوند است

« …یَعْلَمُ مَا بَینَ أَیْدِیهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ لا یُحِیطونَ بِشی‏ءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلا بِمَا شاءَ…   ‏(بقره/255 )

…آنچه پس و پیش آنها است می‌داند و آنها به چیزی از علم او آگاهی ندارند مگر به مقداری که اوخواهد…» یعنی علم خدا نامحدود است و حال و گذشته و آینده را در بر می گیرد.

حال که چنین است باید از خداوند خواست و خود کوشید و بر علم خویش روز به روز افزود.

● فَتَعَلی اللَّهُ الْمَلِک الْحَقُّ وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْءَانِ مِن قَبْلِ أَن یُقْضی إِلَیْک وَحْیُهُ وَ قُل رَّب زِدْنی عِلْماً(طه/114)

     «پس بلند مرتبه است خدا، ملک حق است. و در [خواندن] قرآن، پیش از آنکه وحی آن بر تو پایان یابد، شتاب مکن، و بگو: پرودگارا! بردانشم بیفزای». همان‌طور که توضیح داده شد این آیه علاه بر اینکه به پیامبر می‌گوید. در خواندن قرآن شتاب مکن و بگذار تا وحی تمام شود.یعنی مپندار که علم تو کافی است و در آغاز دریافت وحی، تمام آنچه بر تو نازل می‌شود علم می‌یابی. آیه به او رهنمود می‌دهد مدام افزایش علم و آگاهی خویش را از خداوند طلب کند. چون زیادت علم تواضع و شکیبائی را بیشتر می‌کند به انسان می‌آموزد در آغاز و وسط یک پیام خود را عالم به آن نشمارد. بعد از پیام نیز علم بر آن‌را به روشی حاصل کند که پیام می‌آموزد.

   بعد از تحریف تاریخ در مورد جمع آوری قرآن و اینکه « ناقص و محدود است»، سروش با توسل به قول ابن عباس و «هرمنوتیک» می‌خواهد به دیگران بفهماند که مفسران در فهم مبین بودن قرآن « ۱۴۰۰ سال است که مفسّران دماغ بیهوده پخته اند و جهد بی‌توفیق کرده‌اند و آب به غربال پیموده‌اند». سروش می‌نویسد:

«از دوست مشفق مکرّم در عجبم که در دوران اوج فلسفه زبان و دانش هرمنوتیک (تئوری تفسیر)، از «مبین» بودن امری (زبان) سخن می‍گوید که امروزه اولین وصفش نزد دانایان فنّ اینست که ذاتاً ناشفّاف است! لاجرم به قیاس با سخن ایشان باید گفت ۱۴۰۰ سال است که مفسّران دماغ بیهوده پخته‌اند و جهد بی‌توفیق کرده‌اند و آب به غربال پیموده‌اند و هیاهوی گزاف درانداخته اند و پرده بر چهره شفّاف حقیقت کشیده‌اند و شراب صافی قرآن را دُردآلود کرده‌اند و راز «مبین» بودن قرآن را درنیافته‌اند!

   امام علی(ع) که ابن عبّاس را به محاجّه با خوارج فرستاد، به او توصیه کرد که با آنان به گفتار پیامبر احتجاج کن نه با قرآن! چون قرآن «حمّال ذو وجوه» است، یعنی احتمالات بسیار درآن می‌رود. تقول و یقولون: «تو می‍گویی و آنها هم می‌گویند و به جایی نمی‌‍رسید». و گفت قرآن: لاینطق بلسان و لابدّله من ترجمان: «قرآن خود سخن نمی‌گوید و مترجم لازم دارد». مستفاد ازین مقدمات اینست که «مبین» خود چندان مبین نیست و باید تبیین شود! به قول حافظ:

گفتم گره نگشوده‌ام زان طرّه تا من بوده‌ام // گفتا منش فرموده‌ام تا با تو طرّاری کند» (96)  

 

٭ در نوشته‌او توجه کنیم و بپرسیم چرا تناقض می‌گوید و تناقض‌های قول خود را در نمی‌یابد؟:

● می‌گوید قرآن شفاف و سرراست نیست. به فلسفه زبان و هرمونتیک متوسل می‌شود که گویا بنابر آنها، زبان «ذاتا ناشفاف» است. غیر از این‌که مبهم ویژگی زبان قدرت و شفافیت ویژگی زبان آزادی است و غیر از این‌که کتاب مدعی است که حق است و شفاف، پس باید به روشی که کتاب در خود دارد آن‌را خواند، قول آقای سروش متناقض است. زیرا وقتی می‌گوید قرآن شفاف نیست، می‌گوید ادعای شفاف بودن آن دروغ است. این ادعا با قول دیگر او که بنابرآن، پیامبر از خدا پر بود، در تناقض است. خدائی که پیامبر از او پر بود دروغ می‌گوید و یا پیامبر از او خالی است و دروغ می‌گوید؟

● یک جا می‌گوید قرآن، نه علم خدا که علم پیامبر است. بدین‌سان علم بودن قرآن را تصدیق می‌کند الا این‌که علم خداوند نیست و کاستی‌ها دارد. اما آیا از ویژگی‌های علم شفافیت نیست؟ ابهام از ویژگی‌های جهل نیست؟ حتی اگر آمیختن علم و جهل را ممکن بداند و علم پیامبر را آمیخته‌ای از علم و لاعلم بداند، لاجرم علم آن شفاف و لاعلم آن مبهم می‌شود.

● او که مدعی است مفسران ره بجائی نبرده‌اند زیرا ندانسته‌اند که قرآن فرآورده رؤیاهای رسولانه است، در این‌جا تفسیرهای آنها را دلیل شفاف نبودن قرآن می‌انگارد. از خود نیز نمی‌پرسد اگر کار آنها صحیح است مدعای او دروغ و باطل است و اگر نیست، از چه رو، تفسیرهای مفسران را چماق می‌کند؟

● تناقض چهارم، استناد او به سخنان علی (ع) نادرست است: قسمت اول سخن آقای سروش مربوط است به خدعه عمرو عاص در جنگ صفین: که وقتی در جنگ صفین لشگریان معاویه قرآن ها را برسر نیزه کردند و گفتند که قرآن بین ما و شما حکم باشد و بخشی از لشکریان امام به امام فشار آوردند که باید حکمیت را بپذیرد:

تاریخ گزارش کرده است که چون در جنگ صفین کار بر معاویه وسپاهیانش سخت آمد وبیم شکست در اندرونشان رخنه کرد ، چاره‌ای اندیشیدند وبا کمک عمرو عاص قرآن‌ها بر سر نیزه کردند تا بتوانند از این راه سپاه عراق را وادار به آتش بس نمایند وچنین هم شد ؛ لیکن حضرت علی چون خود را در یک گام مانده به پیروزی دید نخواست این بخت پیش آمده را از دست بدهد ؛ پس به سپاهیانش دستور داد که : بزنید این قرآن‌ها را که نشانهِ فریب ونیرنگند؛ چون حضرت با مخالفت یارانش مواجه شد فرمود: بزنید این‌ ها را که قرآن ناطق منم .

« بندگان خدا، جنگ با دشمن خویش را ادامه دهید که معاویه و عمروبن عاص و ابن ابی معیط و حبیب بن مسلمه و ابن ابی سرح و ضحاک بن قیس اهل دین و قرآن نیستند. من آنها را بهتر از شما می‌شناسم، من از کودکی با آنها بوده‌‍ام. بدترین کودکان بوده‌اند و بدترین مردان، وای بر شما! اینان که قرآن بالا برده‌اند نمی‌دانند در آن چیست و آن را به خدعه و نفاق و مکر بالا برده اند » (97) ابن قتیبه نیز همین مطلب را مختصرتر آورده‌است: «علی گفت: بسوی حق برگردید و با دشمنان خود بجنگید، معاویه و یاران وی از پیروان دین و قرآن نیستند. من آنان را بهتر می‌شناسم، وای بر شما!، بخدا سوگند، آنان قرآن را از روی حیله و فریب بالا برده‌اند» (98). آنها از امام نپذیرفتند و گفتند: «وقتی ما را به کتاب خدا دعوت می‌کنند نمی‌توانیم نپذیریم» (99)

امام با آنها اتمام حجت کرد و بعد از حکمیت وقتی بر اما شورش کردند، امام به آنان گفت: «شما را به خدا می‌دانید وقتی مصحفها را بالا بردند و گفتید که دعوت به کتاب خدا را می‌پذیریم، گفتم من این قوم را بهتر از شما می‌شناسم، که در کودکی و بزرگی مصاحبشان بوده‌ام،… اما رأی مرا نپذیرفتید و گفتید: نه از آن‌ها می‌پذیریم … و چون بر پذیرفتن اصرار کردید با حکمان شرط نهادیم که آنچه را قرآن زنده می‌دارد زنده بدارند و آنچه را قرآن ناچیز می‌کند ناچیز بدارند و ما نمی‌توانیم با حکمیتی که به حکم قرآن حکم می‌کند مخالفت کنیم، اگر جز این کنند از حکمشان بیزاریم» گفتند: « بما بگو آیا این عدالت است که مردان در کار خون‌ها حکمیت کنند؟» (100) اینجا بود که امام به آنان فرمود: «ما مردان را حکم نکرده ایم قرآن خطی است مکتوب میان دو جلد که سخن نمی‌گوید و مردان از آن سخن می‌گویند،» (101) این مطلب در نهج البلاغه خطبه 125 که امام در مورد خوارج صحبت می‌کند، عیناً آمده‌است.

« قرآن خطوطى است که در میان دو جلد قرار گرفته و سخن نمى‌گوید بلکه نیازمند به مترجمان است و تنها آن گروه از انسانها(ى آگاه و قرآن شناس) مى‌توانند از آن سخن بگویند.» (102)

   قسمت دوم قول آقای سروش مربوط می‌شود به خروج خوارج. او می گوید: « امام علی(ع) که ابن عبّاس را به محاجّه با خوارج فرستاد، به او توصیه کرد که با آنان به گفتار پیامبر احتجاج کن نه با قرآن! چون قرآن «حمّال ذو وجوه» است، یعنی احتمالات بسیار در آن می‍رود. تقول و یقولون: «تو می‍گویی و آنها هم می‍گویند و به جایی نمی‌‍رسید». این قول از حدیثی برگرفته شده ‌است که محمد بن سعد در الطبقات خود آورده و ذکر هم کرده است که سند این حدیث ضعییف است.

 

 

ابن سعد در الطبقات الکبری طبقات از عکرمه نقل می کند: شنیدم که ابن عباس از خوارج کسانی که حکومت را انکار کردند و از علی بن ابی طالب دوری جستند سخن می گفت، که دوازده هزار نفر از علی فاصله گرفتند، سپس علی به من گفت که برو با آنها مذاکره کن و آنان را به کتاب و سنت دعوت بده وبا قران با آنها مجادله نکن چون قرآن قابل تأویل می باشد ( یعنی قران ذو وجه است) اما با سنت با آنها به مجادله به پرداز زیرا از سنت راه فراری ندارند. سپس ابن عبارس بطرف انها رفت وبا سنت با انها به مباحثه پرداخت وهیچ حجتی در دست آنها باقی نماند. ولی ابن سعد متذکر می شود که سند این روایت ضعیف است. (103)

اما خطیب البغدادی در کتابش الفقیه والمتفقه این روایت را به ابن عباس نسبت میدهد وچنین روایت می کند میکند:

که عده ای از اهل الاهواء با علی بن ابی طالب مخاصمه کردند، وابن عباس گفت: قرآن آسان وحمول وقابل تأویل می باشد شما می گویید وآنان میگویند، پس با آنها با سنت محاجه بکن که با سنت نمی توانند دروغ بگویند. (104)

 

جالب اینجاست که ابن سعد وناقلین از ابن سعد این راوایت را به علی نسبت داده اند ولی خطیب بغدادی به ابن عباس نسبت می دهد و می گوید که این کلام ابن عباس است و نه برعکس کلام علی! وهمانطور که مشاهده می شود در سند روایت یحیی بن عبدالله البابلتی می باشد که از دیدگاه علماء رجال، جرح وتعدیل ضعیف می باشد. تمام علمای حدیث شناس بر ضعف روایتهای یحیی بن عبدالله البابلتی متفق القول هستند. وگذشته از یحیی در سند این روایت حسن بن جعفر السمسار ابو سعید می باشد که بازهم ضعیف می باشد و به روایتهایش اعتنائی نمی شود. ابن حجر در لسان المیزان ( کتابی که به شناسایی رجال وراویان حدیث ( سند حدیث) اختصاص داده شده، میگوید: این روایت جداً ضعیف است: (105) از طرف دیگر:

از ابن عباس روایت شده که “القُرآن ذلولٌ ذو وجوه، فاحمِلوه على أحسنِ وجوهِه”، قرآن آسان و قابل تأویل وتوجیه می باشد ، آن را بر بهترین وجه حمل کنید.

علامه ناصرین البانی از حدیث شناسان بنام جهان معاصر می باشد در کتاب سلسله الأحادیث الضیعفه والموضوعه جلد سوم صفحه ١٢٧می گوید: این روایت را دار القطنی در مجمع الزوائد خود صفحه ۴۸۵ از زکریا بن عطیه از سعد بن خالد نقل می کند که محمد بن عثمان از عمرو بن دینار از ابن عباس نقل می کند، من ( البانی) میگویم که سند این روایت بخاطر سه علت در آن جدا ضعیف می باشد.

اولاً: مجهول بودن محمد بن عثمان، ابن ابی حاتم میگوید که از پدرم شنیدم می کفت که عثمان بن سعید مجهول الحال می باشد،

ثانیاً: سعید بن حاتم. أصلا در کتب رجال اثری از او بعنوان راوی وجود ندارد.

ثالثاً: زکریا بن عطیه که که منکر الحدیث می باشد یعنی همیشه احادیث منکر و ضعیف را روایت می کند و اضافه بر آن مجهول الحال می باشد. (106)

در حالی که روایات زیادی با اسناد غیر ضعیف و درست وجود دارد، یک چنین روایتی با اسناد ضعیف چه اعتباری می تواند داشته باشد؟ بویژه که گفته های صریح امام علی در مورد قرآن چنان بین و آشکار است که داد می زند این روایت دروغ است. نقشی که امام برای قرآن قائل است و تعابیری که در مورد قرآن در نهج البلاغه به کار می برد بی نظیر و شگفت انگیز است. و قرآن را آنگونه که شایسته و بایسته است، معرفی می کند. بخشی از این سخنان امام در زیر می آید آشکارا می گوید که آن روایت جعلی است:

  

 

1-«خداوند متعال می فرماید: هیچ چیزی را در قرآن فروگذار نکردیم و فرمود در آن هر چیزی بیان شده و ذکر فرموده است که بعضی از قرآن تصدیق می کند بعض دیگرش را و اختلا فی در آن نیست، پس فرمود: این قرآن اگر از جانب غیر خدا بود،هر آینه در آن اختلاف بسیار می یافتید. وظاهر قرآن کریم شگفت آور و نیکو و باطن آن ژرف و بی پایان است و عجائب و غرائب آن پایانی ندارد و تاریکیها رفع نمی گردد مگر بوسیلۀ آن.» (107)

2- «وکتاب خدا درمیان شما گویائی است که زبانش خسته نمی شود و خانه ای است که ارکان آن خراب نمی شود و غالب است که یارانش شکست نمی خورند. » (108)

3- «و بدانید این قرآن پند دهنده ای است که خیانت نمی کند، و راهنمائی است که گمراه نمی نماید، و سخن گویی است که دروغ نمی گوید، و کسی با این قرآن ننشست مگر آنکه چون از پیش آن برخاسته هدایت و رستگاری او افزایش یافت یا کوری و گمراهی او کم گردید… خداوند سبحان هیچ کس را پند نداد به مانند این قرآن که ریسمان محکم و استوار خداست راه او است که خیانت نمی کند، و در آن است بهار دل و چشمه های علم و دانش و دل را جز آن صیقلی نیست و جلا دهنده دلهاست از زنگ نادانی و گمراهی، و چون در قرآن چشمه های علوم و معارف است، پس اگر علوم دیگر دل را جلا دهد برای آنستکه آن علوم به قرآن منتهی می گردد. » (109)

4-قرآن امر کنند (به معروف) و نهی کنند(از منکر) است ، خاموشی است گویا ، وحجت و برهان خدا است بر بندگانش که از ایشان بر(عمل به) آن پیمان گرفت، و آن ها را در گرد آن قرار داد، نور آن را تمام گردانید و دین خود را بسبب آن کامل گردانید. (110)

5-«پس قرآن را باو فرستاد، و قرآن روشنائی است که قندیلهای آن خاموش نمی شود، و چراغی است که افروختگی آن فرو نمی نشیند، و دریائی است که ته آن پیدا نمی گردد، و راهی است که سیر در آن گمراهی ندارد، و شعاعی است تابان که روشنی آن بی نور نمی شود، و جدا کننده است(میان حق وباطل) که دلیل آن ناچیز نمی گردد، و بنائی است که پایه های آن ویران نمی شود، و بهبودی است که بیماری های آن را خوف و بیمی نیست، وارجمندی است که یاری کنندگان آن شکست نمی خورند، و حقی است که مددکاران آن مغلوب نمی شودند…» (111)

   باوجود این وصف‌ها که امام از قرآن می‌کند، و نقشی که برای قرآن بر می شمارد، غیر ممکن است که گفته فوق از آن حضرت باشد، و به احتمال قوی آن حدیث را قدرت پرستانی که خواسته اند از زبان امام علی قرآن را از نقش خود بیندازند، و با حدیث و روایت به قدرت های خود مشروعیت دینی بیخشند، و یا کسانیکه خواسته اند آگاه و یا ناآگاه قرآن را با حدیث و روایت جانشین کنند چنان حدیثی از قول او ساخته شده است.

آیا اگر بنابر صداقت و بکاربردن روش علمی بود، چرا نباید به این گفته های امام علی (ع) در مورد قرآن که ناقض آن روایت ضعیف است استناد جست؟  

     آیا سروش نباید از خود بپرسد: از چه‌رو کار خود را بجائی رسانده‌است که برای اثبات مدعای خود به سند ضعیف توسل می‌جوید؟ آیا نباید از خود بپرسد: برفرض که قول از علی باشد، نیازمندی یک متن به مترجم، چرا باید مزاحم شفافیت آن باشد؟ آیا آقای سروش نمی داند که در مورد اخبار باید تفکر و تعقل کرد و به صرف شنیده و یا خواندن خبری، تحقیق ناکرده نباید آن را حقیقت پنداشت. امام علی در این مورد می فرماید: «چون خبری را شنیدید آن را از روی تدبر و اندیشه در آن دریابید نه از روی نقل لفظ آن، زیرا نقل کنندگان علم بسیارند و اندیشه کنندگان در آن اندک. » (112)

 

٭ تنزل دادن پیامبر در حد سعدی، حافظ و مولوی و حتی نازلتر:

● مجری سئوالی را طرح می‌کند: «برای خوابگزاری کردن شما معتقد هستید باید سراغ عالمان علوم دیگر هم رفت، علوم انسانی، علوم طبیعی از جمله گفتید انسان شناس‌ها. روءیا پنداشتن قران یک پیامدهایی دارد که اتفاقاً عالمان در مورد اش صحبت کرده‌اند. در مورد خود رؤیا صحبت کرده‌اند . آنها که در مورد انسان، روحیات انسان، مغز انسان مطالعه کرده اند، می‌گویند که روءیا آن چیزی است که ما وقت روایت کردن می‌سازیم. تا قبل از آن به قول این‌ها زیگنالهایی است، نشانه هایی است که از یک بخش مغز، از ساقه مغز به بخش دیگر مغز می‌رود و اینها پراکنده است و نظمی درش نیست. معنایش این‌است که وقتی رؤیا گفته می‌شود، تازه نظم حاصل می‌شود. عملاً پی‌آمد این خواهد بود که اگر شما معتقد هستید قرآن حاصل رؤیاهای پیامبر است معنی‌اش این است که قرآن را پیامبرساخته از مجموعه‌ای از نشانه‌هایی که به مغزش حادث شده و خودش نظم داده به اینها؟»

٭ سروش پاسخ می‌دهد: «بله من همین عقیده را دارم. پیامبر در واقع مؤلف قرآن است. یعنی من این را در نوشته‌هایم به صراحت آورده‌ام. که خداوند»

● در اینجا مجری می گوید: « آنها که این نظریه را می‌دهند می‌گویند آنچه که ما رؤیا می‌پنداریم، قبل از آن یک مجموعه کاملاً بی‌نظم و حتی لفظ بی‌معنی هم بکار می‌برند. این تحقیقات از دهه هفتاد میلادی شروع شده، می گویند مجموعه‌ای از نشانه‌ها، تصاویر بی‌معنی و بسیار پراکنده به مغز می‌آید، آن وقتی نظم پیدا می‌کند که ما شروع می‌کنیم به روایت کردن اینها، در واقع روایت کردن اینها ساختن اینها است؟»

٭ سروش سخن مجری را تأیید می‌کند و می‌گوید: «بله! من واقفم به آن مطلب ولی توجه بفرمائید، محصول مهم است چون این بی‌نظم نزد همه هست. ولی وقتی که محصول کارخانه را شما می‌بینید در نزد بعضی‌ها به صورت مثلاً اشعار فوق‌العاده در می‌آید، شعر حافظ و مولوی. در نزد بعضی‌ها سخنانی یاوه‌ای در می‌آید لذا اینکه پیش از این چه بوده، آن قدر مهم نیست که بعد از این به چه صورت در می‌آید.»

● مجری می‌پرسد:«این مهم نیست که پیش از رسیدن به پیامبر چه بوده؟»

٭ سروش پاسخ می‌دهد: « ما اصلاً پیش و پس نداریم در اینجا. و حی را پیامبر تولید می‌کند. وحی در واقع تألیف پیامبر است. ببینید در واقع حرف من این است: خداوند یک شخصیتی آفریده همین و بس. بقیه اش به او واگذار شده، این شخص با این ظرفیتی که دارد و با تواناهائی که دارد به قول شما به آن زیگنال‌های بی‌نظم ، نظمی می‌بخشد که وقتی ما آن‌ها را نظر می‌کنیم می‌بینیم چقدر پر مغز و پر معنی است عین حافظ که همین کار را می‌کرد، عین دیگران. تئوریسین‌ها همین طورند. ببینید اصلاً الفاظ که به خودی خود، الآن ایشان اشاره کردند گفتند پیامبر هیچ لفظ تازه‌ای نیاورد کاملاً درست است. پیامبر تصوراتی که در قوم خودش بود گرفت، تصدیقاتی تازه بنا کرد.»

● وقتی بازرگان تکرار می کند که پیامبر می‌گوید «من از وحی تبعیت می‌کنم. یا به پیامبر می‌گوید: اتبع ما یوحی الیک یکجا می گوید: ما بدء من‌الرسل من که نوبرش را نیاورده‌ام، اولش که نیستم. من از آنچه به من وحی می‌شود تبعیت می‌کنم. قرآن راجع به داستان‌هایی که برای پیامبر می‌گوید مثلاً داستان یوسف.»

٭ در اینجا سروش سخن بازرگان را قطع می‌کند و از او می‌پرسد:«ببخشید شما فکر نمی‌کنید که خود پیغمبر به خودش می‌گوید که پیروی کن از این وحی. حتماً باید فرض کنیم که یکی دیگر بیرون از او دارد می‌گوید، حافظا، سعدیا» و بعد می‌گوید: « والله به نظر من اینها تبیینش ساده‌است. من نوشته‌ام در این باره. در قرآن این بحث را باید کرد که اصلاً خطاب کنند کیه؟ مخاطب کیه؟ ببینید ما عین این مسئله را در دیوان شمس داریم. در دیوان شمس واقعاً شما یک جاهایی نمی‌دانید که مولوی دارد حرف می‌زند، شمس است دارد حرف می‌زند، یک موجود دیگری بنام عشق است دارد حرف می‌زند، همه این تفسیرها هست. تا شما آن پیش فرضتان را منقح نکنید از این آیات نمی‌توانید نتیجه گیری کنید.»

     قرآن و پیامبر را در حد دیوان‌های سعدی و حافظ و مولوی فروکاستن ستم به آنها نیز هست. زیرا آنان سروده‌های خود را فرآورده خواب و رؤیا نمی‌دانستند و می‌گفتند و به صراحت که از سرچشمه قرآن سیراب می‌شوند. پیش از این مدعای او را در باره مثنوی که «مکملی برای قرآن است، چونکه در قرآن حق و عشق و محبّت نیست» را نقد کرده‌ و قول مولوی را در باره مثنوی خویش (تفسیر قرآن) آورده‌ایم.

     و او همچنان گرفتار تناقض گوئی است. زیرا می‌گوید: همان‌سان که در پایان هر غزل، سعدی و حافظ و سعدیا و حافظا، می‌گفته‌اند، پیامبر نیز به خود می‌گفته‌است. از وحی پیروی کن! در این‌صورت، تکلیف پر شدن او از خدا چه می‌شود؟ خدای محیط بر پیامبر و پیامبر محاط در خدا، کدامیک با دیگری سخن می‌گوید؟ برابر قول سروش، خدا باید از پیامبر پر شده باشد. زیرا پیامبر است که جانشین خدا می‌شود و به خود می‌گوید: از وحی پیروی کن! انصافا آشفته‌تر از این سخن گفتن ممکن است؟ آیا حافظ و سعدی و مولوی مدعی شده بودند غزل آن‌ها وحی خداوند است و یا به تشخیص سروش آنها خود نمی‌دانسته‌اند که بهنگام سرودن غزل، از خداوند پر می‌شده‌اند؟

   و هنوز، فرض محال، محال نیست. فرض کنیم پیامبر خود به خویشتن می‌گفته از وحی پیروی کن. آیا او نمی‌دانسته‌است که پیامبر نیست؟ آیا ادعای پیامبریش دروغ نمی‌شود؟ آیا کسی که خود به خود می‌گوید از وحی پیروی کن، می‌تواند از دیگران بخواهد از «کلام خدا» پیروی کنند؟ آیا چنین ادعائی تکذیب پیامبری و خدا نیست؟ چه شگفت سخنی است این سخن: « خداوند یک شخصیتی آفریده همین و بس. بقیه اش به او واگذار شده». عقل دربند اسطوره سازی، جز این نمی‌تواند که خدا و رسول او را در دو اسطوره ناچیز کند.

     آیا تا بحال دیده یا شنیده شده‌است که کسی خودش به خود بگوید:

« و اگر پیامبر سخن دروغی به ما می بست، حتماً او را با قدرت می‌گرفتیم. سپس رگ قلبش را می‌بریدیم و احدی از شما مدافع او نتوانست بود. و البته آن [قرآن] تذکاری برای پرهیزگاران است. و همانا می ‌دانیم که گروهی از شما [آیات آن را] تکذیب می‌کنند. و آن [تکذیب ] مایه دریغ و حسرت کافران است.» (113)

   قرآن برای اطمیان خاطر ما، می‌فرماید:

   اگر محمد (ص) بعضی از سخنان را بر ما بندد توانش را می‌گیریم و رگ گردنش را قطع می‌کنیم و هیچکس از شما نمی‌تواند مانع از آنچه بر سر او می‌آمد، بگردد. صریح می‌گوید: اگر محمد(ص) پاره‌ای از گفتار خود را به حساب قرآن آورد نه تنها قرآن را از دست او خارج می‌کنیم بلکه شاهرگ گردنش را هم قطع می‌کنیم و هیچکس قادر نخواهد بود که او را از این عذاب برهاند و از او حمایت کند.

     آیا عقل سلیم می‌تواند تصور کند قرآن تألیف خود پیامبر باشد، و در آن، با مؤلف چنین سخن رفته باشد و باوجود این، مؤلف امین و صادق و… باشد؟ عقل چنین مؤلفی می‌تواند به معیت خداوند، هستی محض، درآید و روش معنویت با حق مطلق را بیاموزد؟ نه! نمی‌تواند. زیرا هرگاه عقل تا از استقلال و آزادی کامل برخوردار نباشد، توانا به معیت با خدا نمی‌شود و پیام او را نه دریافت می‌کند و نه اندر می‌یابد.

و باز برای اطمینان خاطر ما می فرماید:

و انه لحق الیقین (حاقه/51) فسبح باسم ربک العظیم (حاقه/52) «و آن [قرآن] حق الیقین است. پس بنام پروردگار بزرگت تسبیح گوی»

     تمامی قرآن حق‌الیقین و مبین است. سخن خدا است که بر فرستاده‌ای بزگوار از جانب پرودرگار جهانیان نازل شده است باوجود این آیه‌های صریح و باوجود ویژگی‌ها که رؤیاهای آمده در قرآن دارند، چگونه می‌توان گفت: «قرآن حاصل رؤیای پیامبر است.» گفتار پیامبر در مجموعه ای بنام نهج الفصاحه جمع آور شده، حتی آخرین خطبه آن حضرت که به خطبه حجه الوداع معروف است و موجود می باشد. نه تنها در آن زمان بلکه تا امروز عربها نگفتند که گفتار پیامبر نظیر قرآن و یا بالاتر از آن است. بلکه متفق القولند که با آنکه بسیار پر مغز و پر معنی است، اما مادون قرآن است.

     اینک بر سروش است که در تناقض‌گوئی‌های خود تأمل کند. این تأمل بسا بتواند او را از بند اسطوره سازی برهد و او به راست راه توحید باز آید که نه گفتن است به دو محور ساختن، یکی اسطوره ساخته ذهن و دیگری واقعیت و حقیقت که برای انطباق با اسطوره، باید دستکاری شوند. هر چند که خواسته شود که به اسطوره جامه واقعیت و حقیقت پوشانده شود، دستکاری در همه جا لازم می شود.

پاسخ با این سئوال که چرا آدمی به چنین راه و روشی می افتد، شاید در آخرین قسمت این تحقیق که به روش استدراج اشاره می رود، با استعانت از کتاب خدا تا حدودی مسئله روشن گردد. حال به جاست که در بخش نهم به دعاوی مستند به نظریه داروین و روش پوپر و دعاوی حامد ابوزید، پرداخته گردد.

محمد جعفری   9 / اسفند/ 1395

mbarzavand@yahoo.com

 

یادداشت و نمایه:

81- بخش دوم گفتگوی سروش با بازرگان در برنامه پرگار :

https://www.youtube.com/watch?v=PJZupxATAb8&feature=youtu.be

82- همان سند.

83- رویاهای رسولانه، عبدالکریم سروش،29 مه 2016 – 09 خرداد 1395

http://www.bbc.com/persian/blogs/2016/05/160525_l44_nazeran_sorush_bazargan

 

   84- همان سند.

85- و نفخ فى الصور فصعق من فى‌السموت و من فى‌الارض الا من شاء اللّه ثم نفخ فیه اخرى فاذا هـم قـیـام یـنـظرون * و اشرقت الارض بنور ربها و وضع الکتاب و جى ء بالنبین و الشـهـداء و قـضـى بـیـنـهـم بـالحـق و هـم لا یـظـلمـون * و وفـیـّت کل نفس ما عملت و هو اعلم بما یفعلون * و سیق الّذین کفروا الى جهنم زمرا حتى اذا جاءوها فتحت ابوبها و قال لهم خزنتها الم یاتکم رسل منکم یتلون علیکم آیات ربکم و ینذرونکم لقـاء یـومـکـم هـذا قـالوا بـلى و لکـن حـقـت کـلمـه العـذاب عـلى الکـافـریـن * قـیـل ادخـلوا ابـواب جـهنم خالدین فیها فبئس مثوى المتکبرین*و سیق الّذین اتقوا ربهم الى الجـنـه زمـرا حـتـى اذا جـاءوهـا و فـتـحـت ابـوابـهـا و قـال لهـم خـزنـتها سلم علیکم طبتم فادخلوها خالدین* و قالوا الحمد لله الّذى صدقنا وعـده و اورثـنـا الارض نـتـبوا من الجنه حیث نشاء فنعم اجر العاملین* و ترى الملائکه حـافـیـن مـن حـول العـرش یـسـبـحـون بـحـمـد ربـهـم و قـضـى بـیـنـهـم بـالحـق و قیل الحمد للّه رب العالمین* (زمر/ 68-75)

1/85- برای اطلاع بیشتر به کتاب برهان، محمد بن عبدالله زرکشی، ترجمه حسین صابری، ج 3، فن دوازدهم التفات، گونه دهم و یازدهم، ص 1819؛ فن بیستم بیان مستقبل در قالب ماضی، و عکس آن،1874-1867، و سایر کتابها در این زمینه مراجعه شود.

86- رؤیاهای رسولانه، عبدالکریم سروش،29 مه 2016 – 09 خرداد 1395

http://www.bbc.com/persian/blogs/2016/05/160525_l44_nazeran_sorush_bazargan

87-تاریخ قران، دکتر محمود رامیار، مؤسسه انتشارات امیر کبیر، چاپ نهم 1389، صص 213-211، الاتقان فی علوم القرآن، جلال الدین سیوطی، ترجمه: سید مهدی حائری قزوینی، جلد اول، نوع   هیجدهم، صص 202و 205 ؛ البرهان فی‌علوم القرآن زرکشی)

88- الاتقان فی علوم‌القرآن، جلال الدین سیوطی، ترجمه: سید مهدی حائری قزوینی، جلد اول، نوع هیجدهم، ص 202و 205 .

89- الامامه و السیاسه، ابن قتیبه، ج 1، چاپ دوم 2006، ص 16؛ الاتقان فی علوم القرآن، جلال الدین سیوطی، ترجمه: سید مهدی حائری قزوینی، جلد اول، نوع هیجدهم، ص 203؛ رامیار ص 367 به نقل از: صاحبی 200؛ تاریخ یعقوبی و منابع دیگر.

90- واقعه/ 77و78؛ بروج/ 21و22 و…

91-ابن‌منظور، لسان العرب، ج ‏۹، ص ۱۸۶، دار صادر، بیروت، ۱۴۱۴٫

92- راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ص ۴۷۶، دار العلم، دمشق، ۱۴۱۲٫.

93- بخش دوم گفتگوی سروش با بازرگان در برنامه پرگار :

https://www.youtube.com/watch?v=PJZupxATAb8&feature=youtu.be

94- همان سند.

95- مصاحبه با صدای آمریکا در برنامه افق که در تاریخ 21/9/1393 منتشر شد

http://ir.voanews.com/media/video/iran-rumi-soroush/2556640.html?z=0&zp=1

96- رویاهای رسولانه، عبدالکریم سروش،29 مه 2016 – 09 خرداد 1395

http://www.bbc.com/persian/blogs/2016/05/160525_l44_nazeran_sorush_bazargan

97-تاریخ طبری، ترجمه از ابواقاسم پاینده، ج 6، ص 2563.) و « قرآن ناطقم منم »

98-امامت و سیاست، ابن قتیبه دینوری، ترجمه سید صادق طباطبائی، ص152.

99-تاریخ طبری، ترجمه از ابوالقاسم پاینده، ج 6، ص 2563.

100-تاریخ طبری، ترجمه از ابوالقاسم پاینده، ج 6، ص2585.

101-تاریخ طبری، ترجمه از ابواقاسم پاینده، ج 6، ص2586.

102- نهج البلاغه فیض، خطبه 125؛ هذا القرآن إنما هو خطٌ مستورٌ بین الدفتین لا ینطق بلسانٍ، ولابدّ له من ترجمانٍ. وانما ینطق عنه الرجال.

103- محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ص۱۸۰-۱۸۱، الطبقه الخامسه۱، تحقیق محمد بن صامل السلمی، الطائف، مکتبه الصدیق، ۱۴۱۴ه. ‌ق، چاپ اول.      

عن عکرمه قال: سمعت ابن عباس یحدث عن الخوارج الذین أنکروا الحکومه فاعتزلوا علی بن أبی طالب. قال: فاعتزل منهم اثنا عشر ألفا فدعانی علی فقال: اذهب إلیهم فخاصهم وادعهم إلى الکتاب والسنه ولا تحاجهم بالقرآن فإنه ذوو وجوه ولکن خاصهم بالسنه.

 

عن عمران بن مناح قال فقال ابن عباس یا أمیر المؤمنین فأنا أعلم بکتاب الله منهم فی بیوتنا نزل فقال صدقت ولکن القرآن حمال ذو وجوه یقول ویقولون ولکن حاججهم بالسنن فإنهم لن یجدوا عنها محیصا فخرج ابن عباس إلیهم فحاججهم بالسنن فلم یبق بأیدیهم حجه (إنتهى)

104- أنا القاضی أبو القاسم علی بن محسن التنوخی أنا أبو سعید الحسن بن جعفر السمسار نا أبو شعیب الحرانی حدثنی یحیى بن عبد الله البابلتی نا الأوزاعی قال خاصم نفر من أهل الأهواء علی بن أبی طالب فقال له ابن عباس یا أبا الحسن إن القرآن ذلول حمول ذو وجوه تقول ویقولون خاصمهم بالسنه فإنهم لا یستطیعون أن یکذبوا على السنه ( أنتهی)

105- قلت: فالحدیث موقوفا على ابن عباس ضعیف جدا وعلى علی ضعیف أیضا ویغلب على الظن ضعف طریق ابن سعد الأخرى التی لم نقف على إسنادها بکامله إلا طرفا منه عزاه السیوطی فی الدر المنثور والإتقان وما ذکره من الإسناد هو عن عکره عن ابن عباس فذکر قصته مع علی وعکرمه ثقه لکن السند محذوف اختصارا کعاده السیوطی فی تخریجه فکما قلت یغلب على الظن ضعف السند والله أعلم..

106- الأولى: جَهاله محمَّد بن عُثْمان؛ قال ابنُ أبی حاتم (4/ 1/ 24): “سمِعْت أبی یقول: هُو مَجهول”.

الثانیه: سعید بن خالد، لم أعْرِفْه

الثَّالثه: زکریَّا بن عطیَّه؛ قال ابنُ أبی حاتم (1/ 2/ 599): “سألتُ أبی عنْه فقال: منکر الحدیث”، وقال العقیلی: هو مَجهول” (اهـ).

107- نهج البلاغه فیض خطبه 18: وَ الله سبحانه یقول: ما فرّطنا فی الکتابِ من شیء، و قال: فیه تبیان کل شیء، و ذکر ان الکتاب یصدق بعضه بعضاً، و انه لا اختلافُ فیهِ، فقال سبحانه: و لو کان من عند غیر اللّه لوجدوا فیه اختلفا کثیرا وَإنّ القرآن ظاهرهُ اَنیقٌ، و باطنُهُ عَمیقٌ، لاتفنی عَجائبُهُ، ولا تنقضی غَرائِبُهُ، ولا تُکشفُ الظلماتُ اِلا بِهِ

108- همان سند، خطبه ی 133 : « وکتابُ اللهِ بینَ أظهُرِکم ناطقٌ لا یَعیی لسانُه، وَ بَیتٌ لّاتُهدَمُ اَرکانُهُ، وَعِزٌ لّاتُزَمُ اَعوانُهُ»

109- همان سند، خطبه 175: واعلموا دن هذا القرآن هم ناصح الّذی لایَغُشُّ، والهادیالذی لایُضّلّ، والمحدث الذی لا یکذبُ، و ما جالس القرآن احدٌ ذۀا قام عنهُ بزیده أو نقصان، زیاده فی هدی، و نقصان من عمی… وَ ان الله سبحانه لم یعظ احداً بمثل هذا القرآن، فانه حبل الله المتین، وسببه الامین، و فیه ربیع القلب، و ینابیع العلم، و ما للقلب جلاءٌ غیره،

110- همان سند، خطبه ی 182 : « فالقرآنُ آمرٌ زاجرٌ ، وصامتٌ ناطقٌ ، حجهُ الله علی خَلقه، اَخَذَ عَلَیهِ میثاقَهُم، وَارتُهَنَ عَلَیهِ أنفُسَهُم، أتَمَّ نورُهُ، وَأکمَلَ بِهِ دِینَهُ »

111- همان سند، خطبۀ 189: «ثم انزل علیه الکتاب نورً ا لاّتُطفَأُ مصابیحه و سراجاٌ لا یخبو توقدوه، و بحراٌ لا یدرک قهره، و منهاجاٌ یضل نهجه، و شعاعاً لا یظلم ضوؤهُ، و فرقاناٌ لا یخمد برهانه و تبیاناٌ لا تهدم ارکانه، و شفاعاٌ لا تخشی أسقامه، و عزّاٌ لا تهزم أنصاره، و حقاٌ لا تخذل أعوانه» ؛ و نیز خطبه ی 147 : « فهوَ بینَهم شاهدٌ صادقٌ ، وصامتٌ ناطقٌ » بنابراین ، آن ( منظور دین ) درمیان آنان گواهی است صادق ، وساکتی است سخنگو ؛ و یا خطبه ی 168 : « إنّ اللهَ بعثَ رسولاً هادیاً بکتابٍ ناطقٍ وأمرٍ قائمٍ، لا یهلکُ عَنهُ إلاّ هالکٌ » خداوند پیامبری که راهنما بود، بر انگیخت با کتابی [قرآن کریم] و با امری برپا. تباه نمی شود مگر مخالف آن که تباه شونده است.

112- نهج البلاغه فیض، حکمت 94،« إِعقِلو الخبر إِذا سَمِعتُمُوهُ َقلَ رِعایَهٍ لا عَقلَ رِوایَهٍ ، فان رواه العلم کثیرٌ و رُعاتَهُ قلیلٌ.»

113- قران، سوره حاقه آیه های 50-44 « و لوتقول علینا بعض الاقاویل * لاخذنا منه بالیمین * ثم لقطعنا منه الوتین * فـمـا مـنکم من احد عنه حاجزین * و انه لتذکره للمتقین *و انا لنعلم ان منکم مکذبین * و انـه لحـسـره على الکفرین»

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید