back to top
خانهدیدگاه هابخش هفتم بحث آزاد درباره معنای ملک یمین در قرآن (ابوالحسن بنی‌صدر...

بخش هفتم بحث آزاد درباره معنای ملک یمین در قرآن (ابوالحسن بنی‌صدر ـ نیما حق پور)

bahse-azadیادآوری: در 29 اردیبهشت 95، نقدی نگاشتم با عنوان «پیرامون آیه 24 نساء و در نقد نظر استاد بنی‌صدر»، جناب بنی‌صدر، بنا به سنت حسنه بحث آزاد، نقد بنده را نقد نمودند و «بحث آزاد درباره معنای ملک یمین در قرآن» آغاز گردید و ادامه یافته است. قرار بر این بوده است که این بحث آزاد، نوبت به نوبت منتشر ‌گردد. اینک نوبت هفتم آن منتشر می‌گردد. این توضیح ضروری است که اعداد داخل پرانتز در مطالب بنده، متناظر مواردی است که استاد بنی‌صدر در نوبت آتی خود، در خصوص آنها توضیح می‌دهند. عباراتی هم که در مطالب استاد بنی‌صدر در بین {} قرار داده شده‌اند، از بنده می‌باشند که جهت تصحیح متن یا افزودن جا افتادگی‌ها اضافه ‌گردیده‌اند. (نیما حق پور ـ 13 فروردین 96)

بنی‌صدر :

با سلام، هرچند بحث در این زمینه‌ها کار را طولانی می‌کند و کار رسیدن به توافق در موضوع بحث را به تأخیر می‌اندازد، این‌بار نیز، به نظرهای شما می‌پردازم. پیشنهادم اینست که هرگاه با نقدها موافق نبودید، شماره بگذارید تا اگر فرصت دست داد در آینده به بحث در باره آنها باز گردیم.

حق پور: با سلام و سپاس از استاد گرامی. در این نوبت، توضیحات خود را درذیل توضیحات حضرتعالی می‌نگارم تا هم پیشنهاد شما انجام شود و هم از اختلال شماره‌گذاری‌ها پرهیز شود. 

1ـ در این قسمت، شما خود را جانشین من می‌کنید و  می‌پندارید که من با پیش فرض در سر، به سراغ معنی کردن آیه‌های قرآن می‌روم و چنین نیست. روشی هم که بکاربردنش را به من نسبت داده‌اید نادرست است و من بکار نمی‌برم. توضیح این که:

1ـ1ـ چون حق است خدا می‌گوید، دلالت نمی‌کند بر این‌که آیه‌ها حق هستند. دلالت می‌کند بر این‌که اگر قول خدا باشند، باید دلیل حقانیتشان در خود آنها باشد. باید ویژگی‌های دیگر حق را هم داشته باشد. و

1ـ2ـ برای این‌که ذهن حتی المقدور در معنی که می‌تواند آیه داشته باشد، دخالت نکند، باید معنی آیه با اصول راهنمائی که قرآن خود آنها را تعریف می‌کند، خوانائی داشته باشد. در یافتن تعریف اصول راهنما هم باید ویژگی‌های حق، بمثابه محک، بکار روند.

1ـ3ـ از آنجا که هر سامانه، مجموعه از اصول و فروع است و وجود سامانه ایجاب می‌کند که فروع با اصول یک مجموعه همساز را تشکیل دهند، پس هم هر آیه باید ترجمان اصول باشد و هم با آیه‌های دیگر در تناقض نباشد و با یکدیگر همخوانی داشته باشند.

1ـ4ـ هرگاه از اصول غفلت بگردد، همخوانی آیه‌ها باهم، جز با دخالت دادن ذهن و دادن معنی یا معانی از بیرون به آیه یا آیه‌ها، ممکن نمی‌شود.

اگر اصول برای آن نبودند که فروع به آنها سنجیده و معانی آنها از دخالت ذهنیت‌ها مصون باشند، چرا باید بخش بزرگ قرآن به تبیین آنها اختصاص یافته باشد؟ نه تنها آیه‌های قرآن، که فکر و سخن و عمل انسان نیز مصون از خطا می‌شود هرگاه اصل راهنمای عقل موازنه عدمی باشد و فکر و سخن و عمل به اصولی سنجیده شوند که ترجمان موازنه عدمی هستند.

حق پور: تا اینجا، موارد چندان نیازمند بحث نیست.

1ـ 5ـ بنابراین، نه چون بی‌چیز را گرفتار ستم مضاعف کردن از راه ملک یمین کردنش را من نمی‌پسندم و می‌گویم پس نباید مراد از ماملکت ایمانکم بی‌چیزان باشند، بلکه چون با موازنه عدمی و اصول راهنمای دین نمی‌خواند و با فراوان آیه‌های قرآن تناقض پیدا می‌کند و معنای آیه نیز متناقض می‌شود، پس مراد آیه بی‌چیزان نیستند و اسیران هستند. در بیرون قرآن، راه‌کارها برای بی‌چیزان، بنابر اندیشه‌های راهنما، پرشمار هستند. آیه‌ها که در باره این نوع کسان هستند، وقتی بدانیم قرآن بیان استقلال و آزادی است، راه‌کاری را بدست می‌دهد، با راه‌کارهای طرزفکرهای دیگر خوانائی ندارد تا بتوان راه‌کاری را از بیرون به درون قرآن برد و معانی به آیه‌ها داد تا مگر با آن راه‌کار جور از آب درآیند.

بدین‌قرار، یک دلیل از دلایل بر این‌که ماملکت ایمانکم را بی‌چیزان انگاشتن  نسبت دادن معنای دلخواسته به قرآن است، این‌است که با بیان قدرت سازگار است و نه با بیان استقلال و آزادی. چرا که مشکل را نه بر وفق حقوق انسان که بر وفق قدرت (داشتن ثروت) حل می‌کند. در واقع، انسانی را که خداوند مستقل و آزاد آفریده است، ملک یمین ثروتمند می‌کند. آیا  صحیح است که اصل را بر تقدم و تفوق و سلطه مال بر انسان بگذاریم؟

حق پور: اگر اینگونه باشد که می‌فرمایید بنده نیز موافقم، اما این چنین نیست، چرا؟ پیش از این توضیح داده‌ام که اولاً مالک یمین الزاماً ثروتمندان نیستند، بلکه کسانی هستند که توانایی دارند در قبال خدمات ملک یمین، معاش و مسکن و امنیت وی را تأمین نمایند، اما توانایی کمک بلاعوض را ندارند یا نمی‌خواهند کمک بلاعوض کنند. ثانیاً ملک یمین شدن به تشخیص و اختیار ملک یمین است و اجباری از سوی مالک یمین در آن نیست. ثالثاً ملک یمینی تا آنجا صواب است که بر وفق حقوق انسان باشد و حیاتمندی و رشد نسبی او را در پی داشته باشد. توجه کنیم ملک یمینی بنا به اضطرار است و از سر ناچاری، و زمانی مجاز است که گزینه دیگری مقدور نباشد. (1)

2ـ بنابر این قول شما، پس به تعداد انسان‌ها دین پیدا می‌کنیم و به تعداد نسلها دین پیدا می‌کنیم. تکلیف مبین و خالی از اعوجاج بودن قرآن چه می‌شود؟

تردید نکنید که قرآن بمثابه بیان استقلال و آزادی، یک معنی و برای همه و در همه عصرها می‌یابد. اما اگر با این یا آن بیان قدرت در سر و با دادن اجازه تأویل به خود، به سراغ قرآن برویم، بی‌شمار معنی پیدا می‌کند که تا بخواهی با یکدیگر در تناقض هستند.

حق پور: توجه فرمایید بنده می‌گویم «مراتب فهم» و نه فهم‌های متعارض و متناقض. هر مرتبه‌ای از فهم عمیق‌تر از مرتبه پیشین خود است و نه متناقض آن. بنابراین اصل دین، واحد است اما مراتب فهم آدمیان با یکدیگر متفاوت است. به عبارت دقیق‌تر، همه بر سر محکمات قرآن، به عنوان «اصول راهنما»، به اشتراک فهم می‌رسند اما در متشابهات آن و تشخیص مصادیق و تأویل آن اختلاف می‌کنند. (2)

3ـ اما چرا در آیه‌ها که آورده‌اید، درنگ نکرده‌اید تا ببینید در تمامی موارد، تأویل از خداوند است و نه از انسان؟ نتیجه‌گرفتن که پس راسخ در علم می‌تواند آیه را تأویل کند، از آنهم شگفت آورتر است. این خداوند است که می‌گوید «احسن تأویل» است و شما نتیجه می‌گیرید پس راسخان در علم می‌‌توانند تأویل کنند؟! و

3ـ1ـ آیه 59 سوره نساء می‌گوید حکم مقرر در آن، احسن تأویل است. پس خداوند است که خاطر نشان می‌کند احسن تأویل بودنش را: حکم حق است و چون حق است خداوند مقرر می‌کند. بدین‌سان، آیه هم به انسان‌ها می‌آموزد که جانشین خداوند در تأویل (کشف رمز و کشف نیت و کشف منشأ ) نشوند. و هم  قید احسن تأویل در پایان آیه، به ما می‌آموزد این آموزش بس مهم و همواره بکاربردنی را: حکم مقرر در آیه حق است و چون حق است، احسن تأویل است. آنچه برعهده راسخان در علم است نه کشف نیت و… خداوند بلکه اطمینان از حقانیت هر آیه و حکم مقرر در آن‌است.

 حق پور: توجه فرمایید هنگامی که مؤمنان با مراجعه به کتاب خدا و رسول، حکم صحیح را دریابند، در واقع علم و حکمت آنها به علم و حکمت الهی نزدیک شده است و به چرایی و چگونگی حکم آگاه می‌شوند و فلسفه وجودی آن را در می‌یابند و به احسن تأویل دست می‌یابند. خداوند می‌گوید ارجاع به خدا و رسول، موجب حصول احسن تأویل در موارد اختلافی می‌شود. «اطمینان از حقانیت هر آیه و حکم مقرر در آن»، میسر نمی‌شوند مگر به فهم فلسفه وجودی حکم مندرج در آیه، و این همان تأویل آیات است که راسخان در علم می‌توانند با تمسک به علم الهی، به آن آگاه شوند. (3)

3ـ2ـ در قرآن، رؤیاها و خواب‌ها که آمده‌اند، باز خداوند است که آنها را تعبیر و تأویل می‌کند. به یوسف (ع) تعبیر و تأویل خواب را می‌آموزد. در همه موارد، نه نیت خداوند که از آنچه روی خواهد داد، رمزگشائی می‌کند. مورد ابراهیم (ع) که او از آن، قربانی کردن اسماعیل را اندریافت، بسیار گویا است: تأویل را خداوند می‌دانست. زیرا او بود که می‌دانست بنایش بر از میان برداشتن قربانی کردن انسان و جلوه‌گر کردن حب است. آیه‌های 101 تا 103 اندریافت ابراهیم (ع) را گزارش می‌کنند و آیه 104 از موفقیت ابراهیم (ع) در آزمایش خبر می‌دهد. بدین‌سان، خداوند پیامبر خود را از تأویل رؤیایش نیز آگاه نکرد.

حق پور: در مورد یوسف، وقتی می‌گوییم که «خداوند به یوسف تعبیر و تأویل خواب را می‌آموزد»، یعنی یوسف چگونگی تأویل را آموخته است و بدان توانا شده است. وقتی علمی آموزانده می‌شوند، دیگر منحصر در استاد نیست و شاگرد نیز آن را می‌داند. نسبت تأویل آیات با راسخان در علم نیز دقیقاً همین است. راسخان در علم، علم تأویل را می‌آموزند. (4) در مورد ابراهیم و ذبح اسماعیل، اینکه می‌فرمایید: «زیرا او بود که می‌دانست بنایش بر از میان برداشتن قربانی کردن انسان و جلوه‌گر کردن حب است» نشانگر این است که شما از نیت الهی، یا به عبارت دیگر؛ تأویل این آیات، مطلع شده‌اید، پس علم به تأویل آن منحصر به خدا نیست و شما و دیگران نیز آن را دریافته‌اید. (البته با فهم شما در مورد آیات ذبح اسماعیل موافق نیستم، اما آن را به مجال دیگری می‌سپارم تا هم بیشتر بر روی آن تأمل و تحقیق نمایم و هم پای موضوعات دیگری در این بحث بمیان کشیده نشود.) (5)

و این درس به انسان‌ها است که گرد تأویل نچرخند و قرآن را کتاب مبین و سرراست بشناسند و محض مداخله ندادن ذهنیات خویش در فهم آیه‌های قرآن، اصول را همان‌سان که قرآن تبیین می‌کند، بشناسند و فرع را به اصل بسنجند. باوجود این، نه از شناسائی امرهای واقع مستمر غافل بگردند و نه از محکی که ویژگی‌های حق است و نه از سامانه‌ای که بیان استقلال و آزادی است.

هرگاه تجربه من بکار آید، آن تجربه اینست: وقتی می‌خواهید سخن قرآن را دریابید، از ذهنیات هرچه هستند خالی شوید و این ممکن نمی‌شود مگر  با موازنه عدمی را اصل راهنمای عقل کردن و اتصال به خداوند ـ که ایمان همین است ـ به دل و به علم به حقوق که قرآن آنها را در بردارد.

بسیار دیده‌ام کسانی که ذهنیتی را یافته‌اند و در ذهن خود آن را اسطوره گردانده‌اند و اسطوره ساخته خویش را کلید و قرآن را جعبه اسرار تصورکرده‌اند و خویشتن را از مشاهده داشته‌های قرآن، همه حق، محروم ساخته‌اند. هم اکنون نیز از این کسان هستند و در قرآن، از  منظر ذهنیات خویش، می‌نگرند.

3ـ3ـ آنچه در باره آیه هفتم سوره آل عمران نوشته‌اید نیز گویای دخالت آشکار ذهنیات شما در معنی دادن به آیه است. دلیل آن این‌که از یک قسمت آیه غافل شده‌اید. توضیح این‌که

● هرگاه قرار بود «راسخون فی‌العلم» نیز از تأویل آیه‌ها سردرآورند، این قسمت از آیه «و راسخان در علم می‌گویند ما به کل (محکم و متشابه ) ایمان می‌آوریم، بی‌محل می‌شد. اینان باوجود ندانستن تأویل، به کل قرآن ایمان می‌آورند. هرگاه قراربود تأویل دلیل ایمان آوردن باشد، نباید خداوند می‌فرمود: چون از تأویل آیه‌ها آگاهند به کل قرآن ایمان می‌آورند؟ و

حق پور: مراد سخن راسخان در علم این است که چون هم محکمات و هم متشابهات از جانب پروردگارمان است، باید متشابهات را بر اساس محکمات فهم و تأویل نماییم. دقت نماییم پیش از این، می‌گوید؛ و آنان در دلهاشان کژی است از «ما تشابه منه» تبعیت می‌کنند، آیه نمی‌گوید که آنها از محکمات تبعیت می‌نمایند. در واقع، آنها قرآن را یک کل منسجم نمی‌دانند، و نسبت آیات محکمات و متشابهات را در نمی‌یابند. آیات محکمات اصول راهنمای قرآنند و آیات متشابهات، مصادیقی هستند در زیست بشری که برآمده از آیات محکمات می‌باشد و باید بر اساس آنها فهم شوند. به عنوان مثال؛ اصل نبوت یک آیت محکم است، و اصل تولید نسل از پدر و مادر نیز یک آیت محکم است، اما نبوت عیسی یک آیت متشابه است که به جهت شبهه‌ای که در تولد او وارد آوردند، بسیاری او را فرزند خدا پنداشته‌اند و از هدایت الهی منحرف گردیده‌اند. آیات متشابهات، آیاتی هستند که اولاً برآمده از محکمات قرآنند، ثانیاً چون از جنس «مصادیق» هستند، می‌توان در آنها شبهه مطرح نمود. باز به عنوان مثال؛ آیت قیامت محکم است، اما آیتهای وصف قیامت، متشابه است. کژ دلان دنبال «ما تشابه منه» می‌روند، یعنی شبهاتی که می‌توان در باره این آیات مطرح نمود. (توضیحات بیشتر را ان شاء الله در مقاله‌ای مستقل در خصوص آیه 7 آل‌عمران خواهم داد) (6)

● هرگاه قرار بود، «و»، حرف عطف باشد، علاوه براینکه جمله بعد می‌باید به شرح بالا تغییر می‌کرد، لازم می‌آمد راسخون در علم نیز معرفی می‌شدند. و دیگر مسلمانان موظف می‌شدند بنابر تأویل آنها از قرآن پیروی کنند. اما قرآن برآن نبود بنیادی تأسیس کند و انسان‌ها را وسیله کار آن بگرداند. دین‌ها در جریان از خود بیگانه شدن بنیاد دینی حاکم بر پیروان دین یافتند.

حق پور: رسوخ در علم نیز امری نسبی است و از این رو؛ معرفی راسخان در علم بلامحل است. تشخیص بر عهده خود پیروان دین است که علم دین را از چه کسانی بیاموزند. در اسلام، بنیاد دینی که بر پیروان حاکم شود، محلی از اعراب ندارد.

● نباید خداوند کتاب خویش را مبین و خالی از اعوجاج می‌خواند. و جمهور انسان‌ها را مخاطب قرار می‌داد.

حق پور: صفت «مبین» در مورد قرآن، به معنای «روشنگر» است، آری قرآن روشنگر و خالی از اعوجاج است، اما این بدان معنا نیست که فهم آن ساده است، بلکه به جهت عمق مفاهیم، فهم قرآن هم روش می‌خواهد و هم مداقه در آیات الهی و هم تجربه و هم تزکیه. برخی از آیات قرآن خطاب به جمهور انسانهاست، و بعضی خطاب به مؤمنان به آن، و پاره‌ای دیگر خطاب به متقین و … و بخشی خطاب به پیامبر. بنابراین جمهور انسانها در مراتب، مخاطب قرآن می‌شوند و بسته به سیری که در راه هدایت الهی پیموده‌اند. (7)

● آیا ممکن است شما فهرستی از داشته‌های قرآن {که} جانبداران تأویل یافته‌اند فهرست کنید؟ هرگاه در پی این کار شوید، در می‌یابید چرا قرآن پر از حقوق را خالی از حقوق و پر از ذهنیاتی گردانده‌اند که بخشی مهم از آنها غیر عقلانی هستند. و

حق پور: متوجه منظور این بند نمی‌شوم. (8)

● نوشته‌اید هرگاه واو حرف عطف نبود، یقولون باید قبل از فاعل می‌آمد. حال آنکه، در قرآن، هربار که نه عمل که نیت و قصد و وضع و حالی را بیان می‌کند که در آینده واقع می‌شود، فاعل بر فعل مقدم می‌آید. هرگاه بنابر این بود که آیه از فعل راسخون خبر دهد، فعل قبل از فاعل می‌آمد. اما آیه از وضع و حال راسخون و آنچه خواهند کرد سخن می‌گوید. آیه‌ها از این گونه در قرآن کم نیستند. در سوره آل عمران نیز وجود دارند.  برای مثال، در آیه  «ثم أنزل علیکم من بعد الغم أمنه نعاسا یغشى طائفه منکم و طائفه قد أهمتهم… » (آل عمران آیه 154). در یک مورد، «یغشی طائفه منکم» فعل قبل از فاعل آمده‌است. اما به دنبال آن، چون سخن از حال و وضع و قصد است، فاعل قبل از فعل آمده «طائفه قد اهمتهم». و حرف واو حال و وضع را گویائی می‌کند و جمله بعد عطف به جمله پیش نیست. فعل آنها نیز یکی نیست و یک معنی نیز ندارند. داشته‌ای از داشته‌های قرآن که از آن غفلت شده‌است و می‌شود این‌است: هربار که فاعل قبل از فعل قرار می‌گیرد و زمان وقوع آن در آینده است، خواه فاعل خدا باشد و خواه کس و یا کسانی باشند که خداوند آنها را فاعل چنین فعلی می‌شناسد، قطعی‌الوقوع هستند. بنابراین، قواعدی هستند سخت ارزشمند که بکاربردنشان در زندگی، یک انسان و یک گروه از انسان‌ها و یک جامعه و جامعه جهانی را در صراط مستقیم عمل به حق و رشد بر میزان عدالت قرار می‌دهد.

در آنچه به فعل مربوط می‌شود، واو وقتی حرف عطف می‌شود که فعل متعدد و فاعل یکی باشد و یا فعل یکی و فاعل متعدد باشد. در آیه، اگر قرار بود واو حرف عطف باشد، بعد از راسخون فی‌العلم، «الذین» ضرور بود. اما اگر راسخون عطف به الله می‌شد، بعد از الذین، جمله نمی‌توانست «می‌گویند ما به کل قرآن ایمان داریم» بگردد. زیرا آنها نه تنها بر معانی آیات که بر تأویل آنها هم آگاهی می‌داشتند. تأویل بمعنای کشف نیت و قصد خداوند و نه معنی شفاف و خالی از اعوجاج آیه‌ها.

حق پور: «الذین» نباید بکار می‌رفت چرا که هر که بگوید به کل قرآن ایمان دارم، مصداق راسخ در علم نمی‌شود. آیه نمی‌خواهد راسخان در علم را وصف نماید، بلکه رویکرد ایشان را در مواجهه با آیات متشابهات متذکر می‌‌شود.  (9)

4ـ مطالعه‌ای در باره ایمان انجام داده‌ام که در سایت انقلاب اسلامی است. ایمان هم به دل است و هم به علم. علم به حقوق نخست و علم به هرآنچه زندگی در رشد نیازمند آنها است. علم اولی فطری است و انسان اگر نخواهد زور درکار آورد، بطور خودانگیخته، به حقوق خویش عمل می‌کند. اما چون چنین نمی‌کند، کتاب حق حقوق را به یاد او می‌آورد.

حق پور: از منظر قرآن «ایمان» به «غیب» تعلق می‌گیرد (بقره 3)، و آن چیزی برای ما مصداق غیب است که اکنون به حدود و ثغور آن علم نداریم، اما درمی‌یابیم که وجود دارد. (10)   

5ـ هرگاه چنین است و سر و کار ما با «ماقال» است، حاجت نداریم بگوئیم چون خدا می‌گوید حق است و نیاز داریم بگوئیم چون حق است خدا می‌گوید. زیرا «ماقال» است که باید حق باشد.

 6ـ و علی (ع) هشدار می‌داد و این هشدار همچنان طنین انداز است: «لاتکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرا» و راه‌کار شما برای فقر این‌است که فقیر باید ملک یمین غنی بگردد و براین هستید که قرآن نیز چنین روشی را می‌آموزد؟! و هنوز تناقض‌ها بدون حل مانده‌اند:

6ـ1ـ چرا باید خداوند بجای ارائه راه حل فقر، فقیر را گرفتار فقر بعلاوه ملک یمین شدن بگرداند؟ و

6ـ2ـ چرا خداوند به ثروتمندان اجازه دهد فقیران را ملک یمین خود کنند؟

6ـ3ـ تناقض حاکمیت مالی اقلیت ثروتمند بر اکثریت فقیر با قسط را چگونه حل می‌کنید؟

6ـ4ـ تناقض ملک یمین شدن را با از دست دادن اختیار چگونه حل می‌کنید. خداوند چرا بی‌چیز را ملک یمین کند و حریتی را که خداوند به او داده‌است از او سلب کند؟

حق پور: در توضیحات پیشین خود، چه در این نوبت، چه در نوبتهای پیشین، این موارد را پاسخ گفته‌ام. اما باز به اختصار توضیح می‌دهم که علاوه بر راه حل‌های فقر که عزم اجتماعی می‌خواهد برای به ثمر نشستن آنها، و بنابراین تدریجاً حاصل می‌شود، پدیده ملک یمینی گزینه‌ای است که بنا به اضطرار مجاز می‌شود. مالک یمین الزاماً ثروتمندان نیستند و در ملک یمینی به اختیار و درخواست ملک یمین و نه به اجبار مالک یمین صورت می‌پذیرد. تحقق قسط تدریجی امکان پذیر است. اختیار در پیمان ملک یمینی محدود می‌شود، مانند سایر قراردادهای بشری. پیمان ملک یمینی دائمی نیست و اگر حقوقمندی ملک یمین مراعات شود، تدریجاً او دیگر نیازمند پیمان ملک یمینی نخواهد بود. بر جامعه است که حافظ حقوق وی باشد تا بتواند تدریجاً استقلال و آزادی خود را هر چه فراختر محقق سازد. (11)

6ـ5ـ هرگاه قرار بر اجرای اصل امرهم شوری بینهم باشد، اکثریت بزرگ چرا ملک یمین شوند و از شرکت در شوری محروم بگردند.

حق پور: ملک یمین از شرکت در شوری محروم نیست. (12)

6ـ6ـ جامعه آن‌روز مسلمانان غنی نبود اما کوچک بود. هرگاه راه‌کار قرآن برای حل مسئله فقر در آن جامعه کافی نباشد و خداوند محکوم به ملک یمین گرداندن فقیران شده باشد، در جامعه جهانی امروز که معروف است به جامعه 1 درصد ثروتمند و 99 درصد فقیر، قرآن او به چه کار می‌تواند بیاید؟

حق پور: جامعه آن روز جامعه قومی و قبیله‌ای بوده است، امکان کسب معاش در آن اندک بوده، تأمین امنیت برای آنهایی که در  زیر چتر حمایت قبیله‌ای نبوده‌اند، دشوار بوده است. جامعه مدینه در صدر اسلام فاقد مدنیت بوده و پیامبر، آن جامعه را به سوی مدنیت رهنمون می‌سازد. در آن جامعه، ملک یمینی بسیار عادی‌تر و به نسبت فراگیر‌تر از امروز بوده است. (13)

6ـ7ـ اینکه کسانی هستند که برای نمردن از گرسنگی تن به بردگی می‌دهند، بنابر قرآن، مقصر هستند. زیرا خداوند در مال ثروتمندان برای آنها حق قائل شده‌است. جامعه‌ها نیز مقصر هستند. زیرا ثروت را بر انسان حاکم گردانده‌اند. در نتیجه افزایش ثروت ملازمه پیداکرده‌است با افزایش انسان‌های بی‌چیز و فقر طبیعت. راه‌کاری که خداوند پیش پای انسان‌ها می‌گذارد اختیار آنها است بر سرمایه و دیگر نیروهای محرکه. چرا باید راه‌کار قرآن را وارونه کنیم و تقدم و تفوق و سلطه سرمایه بر انسان را تصدیق کنیم؟ آیا این مالکیت انسان بر سعی خویش است که باید تابع مالکیت خصوصی باشد و یا به عکس، مالکیت خصوصی باید تابع مالکیت انسان بر سعی خویش باشد؟ تقسیم جهان به یک درصد ثروتمند و 99 درصد فقیر نتیجه وارونه کردن راه‌کار قرآن و شئی شدن انسان است.

حق پور: مطلوب این است که مالکیت خصوصی تابع مالکیت انسان بر سعی خویش باشد، اما این امر تدریجاً محقق می‌شود، البته اگر عزم اجتماعی هم برای تحقق آن باشد. (14)

هرگاه موارد دیگر را به حال خود بگذارید و همین تناقض‌ها را حل کنید، بحث به نتیجه می‌رسد.

7ـ ملک یمن گرداندن بی‌چیزان راه‌کار نیست بلکه تصدیق بردگی اکثریت بزرگ بی‌چیزان و مالکیت باچیزان بر آنها است. غیر از این‌ تناقض: چرا امر به انفاق می‌شود توصیه و ملک یمین می‌شود راه‌کار؟ در بند 6ـ7 توضیح دادم که هرگاه اصل مالکیت انسان بر نیروهای محرکه جانشین مالکیت آنها بر انسان بگردد، فقر از میان بر می‌خیزد. راه‌کارهای قرآن در قلمرو اقتصاد، برپایه استقلال و آزادی انسان ارائه شده‌اند و نه ملک یمین شدن بی‌چیزان که امروز جمعیت عظیمی را تشکیل می‌دهند. امروز اگر دیر نشده باشد، بسا واپسین فرصت باشد برای انسان‌هائی که بر این کره زمین زندگی می‌کنند و قدرت را اسطوره کرده‌اند و می‌پرستند و در بردگی آن، از تبذیر و اسراف فقر افزا هیچ دریغ نمی‌کنند. فکر کنید هرگاه از سرمایه‌ای که در بازار فرآورده‌های مشتق در بند قمار است و 10 برابر کل تولید جهان است، یک پنجم آن به خدمت رشد انسان و عمران طبیعت در آید، نه فقر برجا می‌ماند و نه آلودگی محیط زیست. البته هرگاه همراه شود با اقتصاد تولید محوری که در خدمت انسان و عمران طبیعت است.

حق پور: انفاق نیز راهکار است و مطلوب‌تر، اما انفاق به دست دیگری تحقق می‌پذیرد و ملک یمینی به دست خود شخصی که دچار فقر و بی‌خانمانی است. از این رو خداوند به انفاق «توصیه» و حتی «امر» می‌کند و برای ملک یمینی «جواز» می‌دهد. هرگاه مردمان یک جامعه، انفاق را به حد کفایت انجام دهند، دیگر نیازی به ملک یمینی نخواهد بود. در ضمن باز هم تکرار می‌نمایم در ملک یمینی، مالکیت بر انسان نیست، بلکه بر خدمت توافق شده اوست. البته این خدمت توافق شده ممکن است به طور طبیعی محدودیتهایی بر ملک یمین ایجاد نماید، مانند زمان ازدواج. (15)

8ـ اولا هرگاه چنین باشد، بی‌چیز را ملک یمین باچیز نمی‌گویند و ثانیا اگر قرارداد میان تولید کننده کالا و یا خدمتی باشد و تقاضا کننده‌ آن، تولید کننده کالا و یا خدمت، دیگر بی‌چیز نیست و مالک سعی خویش هم هست. حتی اگر کارگر بگردد که یعنی مالک سعی به خدمت مالک سرمایه درآید، برفرض رعایت حقوق انسانی او، باز ملک یمین خوانده نمی‌شود. کار خود را به صاحب سرمایه می‌فروشد. این رابطه گرچه سبب سلطه سرمایه بر کارفرما و کارگر می‌شود، اما کارگر را ملک یمین کارفرما نمی‌کند. بعنوان شهروند نیز کارگر از حقوق شهروندی برخوردار می‌شود. گرچه، در عمل، امکان برخورداری از این حقوق را بتمامه نمی‌‌یابد. بدین‌قرار، هرگاه ملک یمین را منحصر کنیم به مورد اسیر جنگی آنهم وقتی قراردادی در میان نباشد، به توافق رسیده‌ایم و می‌توانیم بجای چشم پوشیدن بر حقوق انسان‌ها و ملک یمین گرداندن آنها، همراه با آنها حقوق خود و آنها را مطالبه کنیم.

حق پور: در ملک یمینی، سرمایه و سرمایه‌داری مطرح نیست، بلکه توانایی تأمین معاش و مسکن و امنیت و به طور کلی تصدی و مدیریت امور زندگی است که یکی را ملک یمین می‌گرداند و دیگری را مالک یمین. مالک یمین در قبال خدمات ملک یمین در خانه‌اش، مایحتاج معیشتی او را تأمین می‌نماید و حتی بدو توصیه می‌شود که به ملک یمین خود، در صورت صلاحیت، کمک مالی هم نماید تا او بتواند مستقل شود. (نور 33) آیه 32 سوره نور می‌فرماید: «وَأَنکِحُوا ٱلْأَیَامَى مِنکُمْ وَٱلصَّالِحِینَ مِنْ عِبَادِکُمْ وَإِمَآئِکُمْ إِن یَکُونُوا فُقَرَآءَ یُغْنِهِمُ ٱللَّهُ مِن فَضْلِه وَٱللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ». گمان نمی‌کنم در اینکه «عباد و اماء» خدمتکاران هستند بحثی باشد. حال پس از این، در آیه بعد می‌فرماید: «… وَٱلَّذِینَ یَبْتَغُونَ ٱلْکِتَابَ مِمَّا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ فَکَاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْرًا وَءَاتُوهُم مِّن مَّالِ ٱللَّهِ ٱلَّذِى ءَاتَاکُمْ». از توالی این آیات، می‌توان گفت که هرگاه جنسیت کنار گذارده شود، «مِنْ عِبَادِکُمْ وَإِمَآئِکُمْ» در «مِمَّا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ» بیان می‌شود.(از این رو بنده مدعای پیشین خود، مبنی بر انحصار جنسیت مؤنت در ملک یمینی را مردود اعلام می‌نمایم.) بنابراین همان طور که در عباد و اماء شدن اجباری نیست، در ملک یمینی هم اجباری از سوی مالک نیست، بلکه بنا به شرایط و اوضاع اجتماعی، نسبت خادم و مخدوم مجاز می‌شود. (16)

9ـ آنچه را در بند 8 پذیرفته‌اید در بند 9 پس گرفته‌اید! خداوند کسی را ملک یمین نمی‌کند. یک قاعده را خاطر نشان می‌کند: صلح حقی از حقوق انسان است. هرگاه کسانی این حق را نقض کنند و به جنگ روی آورند، ویرانی و مرگ و اسیر شدن اجتناب ناپذیر می‌شود. با اسیران چگونه باید رفتار کرد؟ در نبود قرارداد، راه‌کاری که قرآن به مسلمانان می‌آموزد، از ملک یمین گرداندن آنها شروع می‌شود و به آزادی آنها پایان می‌پذیرد.

9ـ1ـ اسیران البته تنها زنان نیستند مردان نیز اسیر می‌شوند و ملک یمین می‌گردند.  در آیه 50 سوره احزاب گرچه از زنان اسیر که ملک یمین پیامبر (ص) شده‌اند، سخن بمیان است، بدان معنی نیست که مردان اسیر ملک یمین نمی‌شوند. کلمه اسیر می‌گوید آنها بخاطر تجاوز به حق و شرکت در جنگ، نه استقلال و آزادی درونی که فضای بیرونی عمل به دو حق استقلال و آزادی را از دست داده‌اند. بدست آوردن دوباره آن، نیازمند شرکت دو طرف در عمل به روشی است که قرآن می‌آموزد.

9ـ2ـ اما بی‌چیزان وقتی حقوقمند هستند، از جمله از حقوق مالی برخوردارند، چرا باید به میل خود از استقلال و آزادی خویش چشم بپوشند؟ حتی اگر این حقوق را نداشتند، بنابراین که کره زمین متعلق به همه انسان‌ها است، نباید تن به بردگی می‌دادند و باید برای احقاق حق خود قیام می‌کردند. چشم پوشیدن از استقلال و آزادی، حرام و جرم است. قرآن چرا باید راه‌کاری را پیش پای انسانهای فقیر بگذارد که خود آن را حرام کرده‌است؟

9ـ3ـ نوشته‌اید:

«توجه شود که فقر تنها ناشی از عدم عدالت اجتماعی نیست، بلکه فقر می‌تواند ناشی از کم کاری، افراط و تفریط، بلایای طبیعی، عدم مدیریت صحیح اقتصادی، فساد و … خود شخص نیز باشد»

شگفت سخنی است! فقر می‌تواند ناشی از کم کاری و افراط و بلاهای طبیعی باشد. برشما است که کتاب عدالت اجتماعی را بخوانید. هرگاه عدالت بمثابه میزان در کارآید، افراط و تفریط و نیز تن ندادن به کار بی‌محل می‌شود. در کدام تاریخ ثروتمندان کم‌کاران را ملک یمین کرده‌اند و به آنها گفته‌اند همه حقوق خود را دارید و مفت بخورید و بخوابید؟!

بلاهای طبیعی نیز، بر میزان عدالت، از محل ذخیره سوانح، جبران می‌شود. اما آیا اگر نظام اجتماعی باز و تحول پذیر نبود، انسانها بخاطر این‌که گرفتار فقر می‌شوند، بجای جبران فقرشان، باید ملک یمین بگردند؟ بر ستم فقر باید ستم بردگی را هم افزود؟ نگوئید ملک یمین استقلال و آزادی و حقوق خویش را از دست نمی‌دهد. زیرا ادعائی پرتناقض است. از جمله این تناقض: برخورداری از حقوق نیازمند برخورداری از امکانها است. قسط ایجاب می‌کند همگان از امکانها برخوردار بگردند. پس کسی که امکانها را از دست می‌دهد، امکان برخورداری از استقلال و آزادی خویش را در بیرون از خود، یعنی در جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کند، از دست می‌دهد. بنابراین، راه‌حل بر وفق عدالت اجتماعی این‌است که درجا، امکان‌ها در اختیار بی‌چیز شده، قرار گیرند. ضابطه‌ای که قرآن در کارآورده‌است نه فقر و غنی که به ضرورت میان دو طرف رابطه مسلط زیرسلطه برقرار می‌کند که حقوق است. 

قسمت آخر بند نهم نوشته شما صحیح است. الا اینکه واقعیت را وسیله توجیه ملک یمین گشتن بی‌چیزان می‌کنید. بنابراین می‌پذیرید که ملک یمین شدن ناقض کرامت و حقوق انسان اما بنابر ناچاری است. هرگاه همه بپذیریم که راه‌کار ناچاری را چاره‌کردن و نه بی‌چیزان را ملک یمین کردن‌است، انسانی و عمل به حقوق انسان و جانشین رابطه با قدرت با بی‌قدرت کردن، رابطه حق با حق نیست؟ رهنمود قرآن همین است.

حق پور: استاد گرامی، کلیت مباحث شما در خصوص عدالت اجتماعی را قبول دارم، اما آن را ایده‌آل می‌دانم و هدف، باید به سوی آن گام برداشت و تدریجاً آن را محقق نمود، اما توجه فرمایید، کسی که تن به ملک یمینی می‌دهد، در شرایط اضطرار و ناچاری است، نمی‌تواند منتظر این باشد که جامعه عدالت را در خصوص او به تمامه مراعات کند، اصلاً اگر جامعه چنین نکند چه؟ آیا او باید از حق حیات خود بگذرد؟! بدیهی است که نه! مانند جواز خوردن گوشت مردار در شرایط اضطرار، او مجاز است ملک یمین شود و خود را از هلاک دفعی نجات دهد تا به تدریج بتواند مستقل و آزاد شود. البته شرط تحقق استقلال و آزادی او این است که کوشش نماید در همان مجال محدود، حقوقمند زندگی نماید تا بنا به قاعده رشد، رشد نماید چرا که هدف در روش بیان می‌شود.  (17)

10ـ قرآن کلام خالق است و باید گذاشت عقل خودانگیختگی خویش را بازیابد و از موضع خلیفهالله در امر واقع مستمر بنگرد تا که راه‌حل قرآن را اندریابد. وگرنه، تصوری در ذهن، مطلق می‌شود و خلاصی از آن بسی مشکل. عقل گرفتار این مطلق، توجیه بر توجیه می‌افزاید و توجیه‌ها تناقض‌های جدید پدید می‌آورند.

10ـ1ـ  در نقدهای پیشین تناقضی را خاطر نشان کرده بودم. هنوز که هنوز است پاسخ نجسته‌است و آن این‌است: هرگاه ملک یمین زنانی باشند که بخاطر بی‌چیزی ملک یمین شده‌اند، چرا باید اختیار ازدواج‌کردن خویش را از دست بدهند و برای ازدواج نیازمند اجازه باشند؟ آیا همچون اسیر اختیار خود را ندارند؟ پاسخ شما به این تناقض ـ که نقض می‌کند قول جدید شما را بر این‌که ملک یمین از  استقلال و آزادی و حقوق دیگر خود برخوردار است ـ چیست؟

این امر که ملک یمین باید اجازه بگیرد، بدین‌خاطر است که اسیر است و صاحب اختیار خود نیست. اما اگر غیر اسیر ملک یمین می‌شود، چرا بر بی‌چیزی او، بی‌اختیاری نیز افزوده می‌شود. آیا این ظلم مضاعف و ناقض اصل عدالت و  اصل دیگری که بنابر آن، هرکس خود خویشتن را هدایت می‌کند، نیست؟

حق پور: این ملک یمین نیست که باید اجازه بگیرد، بلکه مالک یمین است که باید اذن بگیرد، چرا که نسبت او با ملک یمینش ممکن است ملک یمین را در محذوریت قبول ازدواج قرار دهد. قرآن می‌خواهد قبل از ازدواج، ملک یمین تا آنجا که امکان دارد تحت حمایت خانواده و خویشانش قرار گیرد و تصمیمش صرفاً به جهت نسبت ملک یمینی او با مالکش نباشد. ازدواج باید در بستر اجتماعی وقوع یابد، و نه در خفا و پنهان، چرا که در صورت اختلاف زوجین، خانواده و خویشان و جامعه نقش می‌یابند، بنابراین اطلاع آنها از وقوع ازدواج ضروری است. در مورد ازدواج ملک یمین، علاوه بر اطلاع، ممکن است که اهل او به تکاپو افتند تا شرایط بهتری را برای ازدواج او فراهم آورند تا حتی المقدور قبول ازدواج او از سر ناچاری نباشد. در صورت اذن اهل و قبول ملک یمین، ازدواج نه تنها بلااشکال بوده، بلکه باعث تغییر نسبت آقا و کنیز، به شوهر و همسر می‌شود و این می‌توان گام بلندی در جهت استقلال و آزادی ملک یمین باشد و هدایت قرآن در این راستا است و در چند آیه بدان توصیه می‌کند. (18)

10ـ2ـ اما اینکه نوشته‌اید اهل گویای نه فرد که جمع است، گویا توجه نمی‌کنید که اسیران یک تن نیستند و کسانی هم که بر آنها اختیار می‌جویند یکی نیستند. نوشته‌اید قرینه وجود ندارد، اقوی بر قرینه وجود دارد: الف ـ بی‌چیز فاقد اختیار نیست. و ب ـ اسیر فاقد اختیار است و  اهلی غیر از صاحب اختیار خود ندارد. سمت سرپرستی است که او را اهل ملک یمین می‌کند. پس در آیه سخن از کسانی است که اختیار از دست داده‌اند. هرگاه صاحب اختیار بخواهد با ملک یمین خود ازدواج کند، نیازمند اجازه نیست. زیرا رضایتش بر ازدواج اجازه است و اگر بنابر ازدواج با غیر او باشد، نیازمند اجازه صاحب اختیار خویش است. مخاطب آیه 25 سوره نساء کسانی هستند که استطاعت ندارند. به آنها رهنمود داده می‌شود که با ملک یمین‌ها ازدواج کنند. البته با اجازه صاحبان اختیار بر آنها.

حق پور: اینکه می‌فرمایید «کسانی که بر ملک یمین اختیار می‌جویند یکی نیستند»، بلامحل است چرا که قرآن برای پیامبر از ضمیر منحصر در شخص او استفاده می‌نماید: «وَمَا مَلَکَتْ یَمِینُکَ»(احزاب 50 و 52) بنابراین نمی‌توان گفت چون کسانی که بر ملک یمین اختیار می‌جویند یکی نیستند و به همین جهت از لغت «اهل» استفاده شده است. مضاف بر این اسیر «اهل» دارد، اما در زمان اسارت، اخذ اذن اهل او بلامحل است که در نوبتهای پیشین بحث توضیح داده‌ام. اگر مراد قرآن «سرپرست» ملک یمین بود واژه «اهل» را بکار نمی‌برد، بلکه از «ولی»، «مالک» و … بهره می‌جست. در هیج جای قرآن واژه «اهل» به معنای «سرپرست» یا «مالک» یا «صاحب اختیار» بکار نرفته است که در نوبت پیشین تمامی آیات آن را دسته‌بندی نمودم. مضاف بر تمام اینها، با اینکه در قرآن از واژه «اسیر» استفاده شده است (انسان 8، انفال 67 تا 71)، در هیچ جا نیامده که اسیران، ملک یمین می‌شوند. (19)

توجیه شما تناقض جدیدی و بس آشکاری پیدا می‌کند: از دید شما، صاحبان ثروت می‌توانند بی‌چیزان را ملک یمین کنند. پس آنها استطاعت دارند و مخاطب آیه نیستند. و آنها که استطاعت ندارند، بنابر نظر شما، ملک یمین هم نمی‌توانند داشته باشند تا ازدواج با آنها نیازمند اجازه اهل آنها باشد.

حق پور: به هیچ روی این چنین نیست، بارها تأکید نموده‌ام که مالک یمین الزاماً صاحب ثروت نیست، بلکه صاحب توانایی تأمین معاش و مسکن و امنیت همخانگان خویش است. تمکن مالی او آنقدر هست که بتواند مستقلاً معاش و مسکن و امنیت خود و خانواده‌اش را تأمین نماید و از این رو می‌تواند در قبال خدمات ملک یمین حامی او باشد و به اصطلاح، او را زیر پر و بال خود بگیرد. مضاف براین، ملک یمینی به اختیار ملک یمین است و نه به اجبار مالک یمین. و اما استطاعت در ازدواج، امری نسبی است و وابسته است به مطالبه طرف پیشنهاد. قرآن می‌گوید اگر با زنانی که در حصن خانواده هستند و بنا به عرف یا مطالبه آنان، استطاعت ازدواج با آنها را ندارید و نمی‌توانید نظر و شروط آنها را تأمین نمایید، با ملک یمین‌ها ازدواج نمایید که «وَلَا تَنکِحُوا الْمُشْرِکَاتِ حَتَّى یُؤْمِنَّ وَلَأَمَهٌ مُّؤْمِنَهٌ خَیْرٌ مِّن مُّشْرِکَهٍ وَلَوْ أَعْجَبَتْکُمْ وَلَا تُنکِحُوا الْمُشْرِکِینَ حَتَّى یُؤْمِنُوا وَلَعَبْدٌ مُّؤْمِنٌ خَیْرٌ مِّن مُّشْرِکٍ وَلَوْ أَعْجَبَکُمْ»(بقره 221).  (20)

10ـ3ـ اما آنچه در باره اهل آورده‌اید، باز نباید از خارج به کلمه‌های آمده در قرآن معنی داد. در قرآن، کلمه اهل در حدود 130 آیه آمده‌است. در این معانی:

اهل کتاب ـ اهل قراء ـ اهل مدینه ـ اهل بیت ـ اهل ذکر ـ اهل تقوی ـ اهل مغفرت . و در سوره آل عمران، آیه 121، خطاب به پیامبر، «و اذ غدوت من اهلک» گفته‌است. آیا اهل او همه کسانی نبودند که تحت سرپرستی او بودند؟ یا در همان آیه 35 سوره نساء که نقل کرده‌اید، دو کسی که از سوی دو همسر، حکم می‌شوند، از اهل این دو نیستند؟  صحیح است که اهل «ولی» نیست اما سرپرست کسی که تحت سرپرستی است «اهل» او است. دقیق‌تر بگوئیم، او عضو اهلی{است} که سرپرستش بر او اختیار دارد. بازهم دقیق‌تر: آیا اگر ماملکت ایمانکم در اختیار یک تن بود یا بودند، آن یک تن اهل او شمرده نمی‌شود؟ یک زن و شوهر اهل یکدیگر نیستند؟ پس صاحب اختیار خواه یک تن باشد و خواه بیشتر، سرپرست او که با او یک اهل را تشکیل می‌دهند، بر او اختیار دارد.

حق پور: میان «اهل» و «صاحب اختیاری» الزاماً نسبتی نیست، آری ممکن هر دو نسبت در یکی نسبت به دیگری جمع گردد، اما الزاماً چنین نیست. واژه «اهل» بار معنایی «صاحب اختیاری» را در بر ندارد، بلکه ناظر است به نسبت نزدیکی و وابستگی بین چند نفر. اهل پیامبر شامل خویشان پیامبر هم می‌شده است. حکمین در اختلافهای زن و شوهر از خویشان طرفین هستند و در اینجا اساساً صاحب اختیاری معنا ندارد چرا که در مورد زن و شوهر، کسی از خویشان، صاحب اختیار آنها نیست. یک تن هم می‌تواند مشمول واژه «اهل» باشد، مثلاً می‌گوید؛ فلانی اهل من است، اما بر عکس آن صادق نیست، یعنی اگر بگوید؛ اهل من آمدند، مخاطب، برداشت مفرد از واژه «اهل» نمی‌کند، بلکه آن را جمعی از افراد می‌پندارد. (21)

11ـ در جامعه‌های بشری مرسوم بود که زنان را به خداوند و این و آن مقام می‌بخشیدند. زنان خود نیز خویشتن را می‌بخشیدند. این رسم یک امر واقع مستمر است و هم اکنون نیز وجود دارد. در کشور خود ما، در دسته‌ای، زنان عضو آن نباید علاقه به شوهر را شریک عشق به رهبر می‌کردند و از شوهران خود جدا شدند. در مسیحیت هم رهبانیت وجود دارد.

آیه 50 سوره احزاب، همانندها در قرآن دارد. چنانکه ابراهیم (ع) برانگیخته می‌شود به قربانی کردن فرزند اما خداوند رسم قربانی کردن انسان را ملغی می‌کند. در این آیه، خداوند بخشیدن و خود بخشیدن زنان را بر غیر پیامبر (ص) ملغی می‌کند و  در آیه 52 ازدواج جدید را بر پیامبر ممنوع می‌کند. هرگاه بنابر براین بود که از یک دست بدهد و از دست دیگر پس بگیرد، حق با شما بود. اما خود بخشیدن و بخشیدن زنان است که آیه 50 ممنوع می‌کند. وگرنه، در مورد ابراهیم (ع) هم هرگاه آزمون حب و الغای قربانی کردن انسان را نبینیم، قربانی کن و قربانی نکن را ناسخ و منسوخ می‌یابیم و نامعقول.

11ـ1ـ آیه نمی‌گوید اینگونه زنان خاص پیامبر هستند. آیه شفاف و سرراست است: خداوند بر پیامبر (ع) حلال می‌کند و نه به غیر او. پس به غیر بخشیدن زنان و یا خود بخشیدن آنان حلال نیست.

حق پور: چرا خداوند باید خود بخشیدن زنان را فقط برای پیامبر مجاز بداند؟! دلیل این تبعیض چیست؟ (22)

و چون آیه 52 سوره احزاب ازدواج جدید را بر پیامبر ممنوع می‌کند، پس سالبه به انتفاء موضوع می‌شود. می‌بینید که زنان نباید از استقلال و آزادی خود بگذرند و خویشتن را ملک یمین کنند.

حق پور: زنانی که خود را به پیامبر می‌بخشیدند، ملک یمین او نمی‌شدند، بلکه در صورت قبول پیامبر، مزدوج او می‌شدند. تفاوت اینگونه ازدواجها در دو امر است؛ یکی خواستگاری از جانب زنان است، و دوم اینکه پرداخت مهریه یا صداق در میان نیست. در آیه 52 نیز، چنین ازدواجهایی (و نیز ازدواج با دختران عمه، عمو، دایی و خاله که با پیامبر هجرت کرده بودند) بر پیامبر حرام نگشته است، بلکه ازدواجهایی که اعلام پیشنهاد از سوی پیامبر بوده حرام شده است و در این صورت است که آیات ناسخ و منسوخ نیستند، وگرنه اگر در یک آیه این گونه ازدواجهای حلال باشد، و در آیه‌ای دیگر حرام، این دقیقاً مصداق ناسخ و منسوخ است که از نظر بنده در قرآن راه ندارد. (23)

11ـ2ـ بنابر آیه 52، ازدواج با ملک یمین نیز بر پیامبر ممنوع می‌شود.

حق پور: شگفتا که نص آیه 52 نه تنها بر عدم الغاء جواز ازدواج با ملک یمین صراحت دارد، بلکه تلویحاً بدان توصیه هم می‌کند: «لَّا یَحِلُّ لَکَ النِّسَآءُ مِن بَعْدُ وَلَآ أَن تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْوَاجٍ وَلَوْ أَعْجَبَکَ حُسْنُهُنَّ إِلَّا مَا مَلَکَتْ یَمِینُکَ»!  (24)

11ـ3ـ منتخب اول مردم ایران سیاست را مجموعه تدابیر برای دستیابی به قدرت نمی‌دانست. برای واقعیت بخشیدن به استقلال و آزادی می‌دانست. این سیاست با «ازدواج سیاسی» ناسازگار، در حد تضاد ناسازگار است. اصل راهنمای او موازنه عدمی بود. سیاست را براین اصل تعریف می‌کرد و می‌کند. «ازدواج سیاسی» ترجمان اصل ثنویت از نوع تک محوری است. آیا محور فعال، پیامبر(ص) زنان (محور فعل‌پذیر) را به عقد خود در می‌آورد برای رسیدن به مقاصد سیاسی؟ اگر پاسخ آری است، او نه یک پیامبر (ص) که یک قدرتمدار بوده و اندیشه‌راهنمائی که تبلیغ کرده بیان قدرتی بیش نبوده‌است. آیا به این تالی فاسدها فکر کرده‌اید.

قرآن تاریخ زندگی پیامبر (ص) نیز هست. آیا در قرآن، آمده است که ازدواج‌های پیامبر سیاسی بوده‌اند؟ نه عکس آن آمده‌است: چون همسران او خواستند از منزلت همسران «رئیس» برخوردار شوند، از آنها خواسته شد میان همسر ماندن بدون این منزلت و یا طلاق انتخاب کنند.

حق پور: به گواهی تاریخ برخی از ازدواجهای پیامبر، به جهت الفت و اتحاد بین قوم یا قبیله‌ای با مسلمانان صورت گرفته است، حال یا به پیشنهاد پیامبر، یا به پیشنهاد طرف مقابل. اما جدای از صواب بودن یا نبودن این ازدواجها و سیاسی بودن یا نبودنشان، باید توجه کنیم که پیامبر هم، پای به پای جریان وحی متعالی گشته و روز به روز از خطاء مصون‌تر. در قرآن مواردی هست که پیامبر سرزنش می‌شود و اشتباه او به وی خاطر نشان می‌شود، مانند سوره عبس، آیات 72 و 73 سوره اسراء، تحریم 1، توبه 43 و زمر 65.  (25)

هرگاه در نوشته‌های خود پیش از انتشار تأمل کنید که آیا بیانگر ثنویت است و یا موازنه عدمی، خود منتقد نوشته خویش می‌شوید و کار شما به کمال نزدیک می‌شود. روشی که من خود بکار می‌برم. نوشته خود را غلط گیری نمی‌کنم تا عقل از معنی غافل نشود. معنی را از جمله، بلحاظ اصل راهنما نیز نقد می‌کنم. تصحیح املائی و انشائی را می‌گذارم برای وقت انتشار. ایام بکام

حق پور: در سراسر مقالات و مباحثم، همواره کوشیده‌ام، و به جدّ نیز کوشیده‌ام، بر اساس موازنه عدمی و ویژگیهای حق بنگارم، حال تا چه حد توفیق یافته باشم، نمی‌دانم. از اهتمام شما به ادامه این بحث مهم، نه تنها از لحاظ موضوع «ملک یمین»، بلکه از نظر «روش فهم قرآن» بسیار سپاسگزارم. اینکه حضرتعالی، بعد از عمری مجاهدتهای فکری و قلمی در بابهای گوناگون، و مشغله‌های فراوان فعلی، حاضر می‌شوید در چنین مباحثی شرکت جویید و نقد شوید و نقد کنید و حتی بر آن اهتمام ورزید، بس ستودنی است و امید که سرلوحه دیگر اندیشمندان و صاحبنظران قرار گیرد. نیما حق پور ـ 27 شهریور 95

 

ا

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید