در آستانه نوروز، امیدوارم مردمان کشورم از هر قوم و آیینی، در سال پیش رو، به خود بیایند و خودانگیختگی پیشه نمایند، باشد که عاقبت شومتر محتمل مقدر «از ماست که بر ماست» را تغییر دهند که «إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ»(رعد11). آری! تقدیر شوم خودساخته را تنها با تدبیر و تعقل حقمدارانه و اهتمام و کوشش مستمر میتوان دگرگون کرد و روی به صلاح نمود، نه با اتکاء نابخردانه به تصورات ذهنی مملو از خرافات قومی و انحرافات دینی، و نه با روحیه منفعلانه و مصلحت اندیشانه. امید که این کج راههها را وانهیم و به راست راه سعادت متسمک شویم.
اما یادآوری: در 29 اردیبهشت 95، نقدی نگاشتم با عنوان «پیرامون آیه 24 نساء و در نقد نظر استاد بنیصدر»، جناب بنیصدر، بنا به سنت حسنه بحث آزاد، نقد بنده را نقد نمودند و «بحث آزاد درباره معنای ملک یمین در قرآن» آغاز گردید و ادامه یافته است. قرار بر این بوده است که این بحث آزاد، نوبت به نوبت منتشر گردد. اینک نوبت ششم آن منتشر میگردد. این توضیح ضروری است که اعداد داخل پرانتز در مطالب بنده، متناظر مواردی است که استاد بنیصدر در نوبت خود، در خصوص آنها توضیح دادهاند. (نیما حق پور ـ 27 اسفند 95)
بنیصدر :
با سلام، بنابر فایده تکرار، این یادآوری را تکرار میکنم: وقتی در سخنی تناقض بود، حق نیست. برای اینکه حق بگردد، باید تناقض آن را رفع کرد. بر آن یادآوری میافزایم: هرگاه در سخنی تناقض بود، فاقد ویژگیهای دیگر حق نیز میشود. پس اگر در بحث آزاد، بنابر تناقض یابی و رفع تناقض بگردد، هم رسیدن به اجماع ممکن و بسا قطعی میشود و هم در وقت صرف جوئی میگردد. در پاسخ شما، همچنان بنابر تناقض یابی و تناقض زدائی نیست. تناقضها بلاتکلیف ماندهاند. امیدوارم تناقضهای این متن بلاتکلیف نمانند و بحث به نتیجه برسد. تا اینجا،
1ـ موافق شدهایم که اسیر میتواند ملک یمین بگردد. و
2ـ چون حق است خدا میفرماید. باوجود این، متن ناقض پذیرفته شما است:
نقد متن شما:
1ـ نوشتهاید:
«امروزه بسیاری از دین پژوهان، به جهت اینکه فهم نسبی خود را مبنای داوری در خصوص حقانیت قرآن قرار دادهاند، بدون اینکه کوششی در خور نمایند که چرایی نص آن را دریابند، روز به روز، هدایت آن را برای دنیای معاصر از کارآمدی میاندازند و آن را مناسب دوران نزولش معرفی مینمایند و نه زندگی امروز»
روش بیاثر کردن کار غلط اینست: بنابر این که پذیرفتهایم آن معنی از آیههای قرآن صحیح است که دلیل صحتش در خود آن باشد و واجد ویژگیهای حق باشد، پس ذهنیت را تا ممکن است، بیاثر کردهایم. به سخن دیگر، برآن شدهایم که عقل بر اصل موازنه عدمی، از هر محدود کننده (سابقه ذهنی و معلومها و …) رها که شد و خودانگیختگی کامل که یافت و از بند توجیهگری رها که شد، میتواند کلام حق را همانسان که هست، دریابد. عقل خلاق میتواند کلام حق را، بیکاست و افزون، معنی کند. عقل توجیهگر از اینکار ناتوان است.
باوجود این، وقتی با معنائی از آیهای رویارو میشویم، با «ماقال» روبرو میشویم و مستقل از گوینده آن، بایدش به حق بسنجیم. مشکل ایناست که انسانها به قرآن رجوع نمیکنند و وقتی هم رجوع میکنند، معنیها که در دسترس دارند را به حق نمیسنجند. وگرنه چرا فقه حق مدار نشد و تکلیف مدار و توجیهگر قدرت شد؟
2ـ نوشتهاید:
«چون انسانها فاقد علم و توانایی مطلق هستند و نیز «پیش از تجربه»، در حال حاضر نمیتوانند به تمامی حقانیت کلام الهی واقف شوند، بنابراین بهتر است که قرآن را پازلوار بفهمند و به آن عامل شوند و در واقع فهم صحیح را از انسجام آیات دریابند، نه متکی به پیش فرضهای فهم خود. فهم قرآن به روش پازل کاملاً متکی است به اینکه «حجت کلام باید در خود آن باشد» اما بجای اینکه مبنای تشخیص حقانیت به پیش فرضهای ذهنی سپرده شود به انسجام کلام واگذار میگردد، بدین نحو که فهمی معتبر خواهد بود که خالی از تضاد و تناقض و تزاحم باشد. از این رو، قدرتمداریهای شخصی و گروهی در فهم کلام الهی بیاثر میشوند و دین در بیان قدرت از خود بیگانه نمیشود و معنای حقیقی کلام الهی استخراج میگردد»
2ـ1ـ بنا را میگذارید بر ناتوانی انسانها. قول شما ناقض پیامبری و تمام شدن حجت خدا بر انسان و انسان بر خدا است. چراکه قرآن به زبان مبین و خالی از اعواج در اختیار جمهور انسانها قرارگرفته است. فهم آن به علم مطلق نیاز ندارد. نیاز دارد به شناسائی اصول راهنما و امور واقع مستمر و معنی کردن آیه بر وفق اصول و مراقبت از اینکه معنی آیه متناقض نباشد و با آیههای دیگر هم تناقض نداشته باشد. قرآن نه خوابنامه است که معبر بخواهد و نه معما نامهاست که نیاز به تأویل داشته باشد. برای اینکه کتاب در بیان قدرت از خود بیگانه نگردد، خداوند توانائی تأویل را از غیر خود سلب کرد (سوره آل عمران، آیه 7). پس اصل ایناست که انسانها برای اندیشه راهنمای خود بها قائل شوند و بدانند که اهمیت ندادن به آن، آنها را گرفتار بندگی قدرت میکند که کردهاست.
2ـ2ـ وقتی میپذیرید که دلیل حقانیت باید در خود متن باشد، پس میپذیرید که «پیش فرض» بیمحل است. زیرا هرگاه کسی با پیش فرض به سراغ قولی برود، یعنی پیشاپیش، دلیل در بیرون متن (پیش فرض) وجود دارد و مراجعه کننده قول را از خود بیگانه میکند تا توجیهگر پیش فرض او باشد. افزون بر اینکه باوجود پیش فرض، ممکن نیست آیه معنائی خالی از تناقض پیدا کند.
2ـ3ـ هرگاه مراد شما از پازل این باشد که هر آیهای را باید عنصری از عناصر یک مجموعه کرد و آنگاه معنی کرد، یک وقت خود آیهها مجموعهای را تشکیل میدهند، بدیهی است معنای دقیق هر آیه را مجموعه بدست میدهد. باوجوداین، هرگاه به اصول سنجیده نشوند و امرهای واقع موجود در آیهها شناسائی نگردند، مجموعه معنائی دربردارنده ویژگیهای حق را پیدا نمیکند.
همواره باید بخاطر داشت که از ویژگیهای کلام حق یکی ایناست که دلیل حقانیت هرجمله آن، در خود آن باشد. جمله خالی از تناقض باشد. جمله شفاف و خالی از اعوجاج باشد.
3ـ نوشتهاید:
«اما باید توجه داشت عمل تنها متأخر از علم نیست، بلکه ایمان نیز محرک عمل است، چرا که آدمی نمیتواند به همه امور، عالم شود و بعد به آنها عامل گردد. بلکه به صحت منبع علم، ایمان میآورد و عامل به توصیههای آن میشود».
3ـ1ـ عمل خالی از علم کجا ممکن است؟ هر عملی ترجمان دانستههائی است. این دانستهها هستند که هرگاه علم نباشند و غیر عقلانیها باشند، عمل را ویرانگر میکنند. عمل متقدم بر علم وجود ندارد زیرا ممکن نیست. درخور یادآوری است که نوشته شما از ثنویت رنج میبرد و دوگانگی علم و عمل و تقدم این بر آن و آن براین، تنها مورد نیست.
3ـ2ـ بدینخاطر که علم انسان به حقوق ذاتی حیات، فطری و خودانگیختهاست، پس غفلت از این حقوق است که سبب میشود او برده قدرت بگردد. بدینخاطر،
3ـ3ـ ایمان در بر میگیرد علم فطری به حقوق ذاتی را و مانع از آن میشود که غیر عقلانیها علم خوانده شوند و جانشین علم بگردد. انسان قدرتمدار عصر ما و عصرهای پیشین، از این نقش علم نیز غافل و بسا جاهل بود و هست. بنابراین،
3ـ4ـ کسی که ایمان دارد، نیاز ندارد همه علوم را بداند. نیازدارد به غافل نشدن از حقوق خویش و عمل به این حقوق و بکاربردن روش تجربی، بنابراین، قابل تصحیح بودن آن و علم را روش علم کردن، بنابراین، نقد دائمی آن بقصد زدودنش از لاعلم و نزدیک کردنش به علم قطعی و بکاربردن علم در زندگی.
4ـ نوشتهاید:
«با توضیحات فوق، هرچند که همچنان فهم قرآن به روش پازل را مبتنی بر «چون خدا میگوید حق است»…»
غیر از اینکه هرگاه تناقضها را رفع کرده بودید، این جمله را نمینوشتید، جمله متناقض است و تناقضی بس آشکار دارد: فهم قرآن با روش پازل، بنابر آنچه خود نوشتهاید، فهمی رها از پیش فرض است. و اینک، نه پیش فرض که اصل راهنمای شما ایناست که چون خدا میگوید حق است. حال آنکه چون حق است خدا میگوید، یعنی این که عقل کاری با گوینده ندارد و دلیل حقانیت قول را در خود آن میجوید (= رها کردن عقل از اثر گوینده و بناگذاشتن بر فهم قرآن از جمله به یمن ویژگیها حق). افزون براین که ناقض پذیرفته شما نیز هست، ترجمان ثنویت نیز هست: چون حق است خدا میگوید ما را مطمئن میکند که قول خدا همه ویژگیهای حق را دارد. دوگانگی ذهنیت و عینیت و تقدم اولی بر دومی بیمحل میشود (= قول خداوند آئینهای که خدا را میتوان در آن دید). اما چون خداوند میگوید حق است، دیگر آئینهای وجود ندارد. یک گوینده وجود دارد و یک گفته و ما چون گوینده قرآن را خدا میدانیم، آنرا حق میدانیم. این اصل به هرکس اجازه میدهد «برداشت» خود را از قرآن، قول خدا بداند. زیرا دوگانگی ذهنیت و عینیت و تقدم ذهنیت بر عینیت پذیرفته شدهاست. لذا، با مطلوب شما (شناسائی حقیقت همان سان که هست) هم تناقض پیدا میکند.
5ـ نوشتهاید:
«خوراک و پوشاک و مسکن، نیازهای بیولوژیک آدمی هستند که تأمین حداقلی آنها ضروری و در اولویت اول است، و فراختر کردن گسترده استقلال و آزادی او متأخر از تأمین حداقلی این نیازها میباشد، چرا که اگر این نیازها تأمین نگردند جان آدمی به مخاطره میافتد و دیگر استقلال و آزادی او موضوعیتی ندارد. پدیده ملک یمین منتج از همین نیازهاست که برخی توانا به ارضاء آن نمیشوند و تن به ملک یمینی میدهند تا به تدریج بتوانند استقلال و آزادی خود را بازیابند.»
همان ثنویت باز وسیله یک توجیه متناقض شدهاست. همان توجیهی که استبدادها بکار میبرند برای مانع شدن از برخورداری شهروندان از حقوق ذاتی حیات خود: ثنویت نیازهای اولیه که مقدم بر استقلال و آزادی انسان است و اگر برآورده نشوند، انسانی نیست که از استقلال و آزادی خویش برخوردار باشد. این استدلال، بصورت مقبول مینماید و بواقع، قدرت فرموده و نامقبول است. چراکه، هرگاه انسانها از استقلال و آزادی و دیگر حقوق خویش برخورداربودند، از برآوردن نیازها اولیه، ناتوان نمیشدند و درجریان رشد، نیازهائی را نیز بر میآوردند که در این جریان پدید میآیند. بدینقرار، هرگاه انسانها از حقوق خویش غافل نشوند و به این حقوق عمل کنند، رابطه آنها رابطه حق با حق میشود. بر اصل عدالت، همگان از امکانهای زیست و رشد بطور برابر برخوردار میگردند. سامانهای که قرآن پیشنهاد میکند این سامانه نیست؟
پس اگر در جامعهای نیازهای اولیه برآورده نشد ـ که بنابر نص قرآن، همگان بر آنها حق دارند ـ یعنی اینکه آن جامعه سالم نیست. راهکار سالم کردن جامعه به شرح بالا است و نه بیچیزان را ملک یمین باچیزان کردن.
امر مهمی که نوشته با غفلت از آن نوشته شدهاست، ایناست: بنابر نوشته شما نیز، ملک یمین شدن ایجاب میکند چشم پوشیدن از استقلال و آزادی را. اما چرا باید قرآن، بجای آنکه ناسالم را سالم کند، راه حل را این بداند که قربانیان نابسامانی جامعه، از استقلال و آزادی خود چشم بپوشند و ملک یمین باچیزان بگردند؟ از خداوند عادل چنین ظلمی چگونه صادر شدنی است؟ چون حق است خدا میگوید، درجا ما را مطمئن میکند که این ظلم از خداوند نیست و بیچیز شدن ظلم است و بخاطر آن ملک یمین گشتن ظلم مضاعف است. پس ممکن نیست مراد از «ماملکت ایمانکم» در قرآن، بیچیزان باشند. به قول ابوذر، صحابی گرامی پیامبر (ص) روشی اسلام به بیچیزان میآموزد قیام به حق و برای احقاق حق است.
6ـ نوشتهاید:
«حقوقی که در قرآن برای فقیران آمده است، اولاً اینکه مسلمانان به حد کفایت رعایت نمایند، ضمانت اجرائی ندارد، ثانیاً ممکن است حتی اگر همگان آن را رعایت نمایند، باز هم جوابگوی نیاز فقیران نشود. از این رو، تعیین این حقوق در قرآن، راهکار ملک یمینی را منتفی نمیکند. قرآن از فقیران نمیخواهد که ملک یمین شوند، بلکه این برخی از فقیران هستند که خود را ناچار میبینند ملک یمین شوند. توجه شود آیات ملک یمین، بمانند سایر آیات الهی، همه زمانی و همه مکانی هستند و همواره مصداق خواهند داشت و نسخ نمیگردند، مانند بردهداری که هرچند بمانند ادوار گذشته مصداق ندارند، اما در مصادیق جدید موضوعیت دارند و باید مطابق تعالیم قرآن سعی در آزادسازی آنها نمود»
شگفت سخنی است! قرار بود ذهنیت شما در فهم قرآن دخالت نکند و اینک در حد از اعتبار انداختن قرآن دخالت میکند:
6ـ1ـ وجود یا عدم وجود ضمانت اجرا نه به متن قرآن که به عمل باورمندان به آن باز میگردد. قرآن برای باورمندان یعنی کسانی است که به آن عمل میکنند. اگر کسانی باشند و عمل نکنند، فساد از عمل آنها بر و بحر را فرا میگیرد. نقص را به پای قرآن نباید نوشت. کاری که متأسفانه در طول تاریخ میشود و امروز بیشتر از هرزمان.
6ـ2ـ اینکه اگر رعایت هم بکنند، ممکن است جوابگوی نیاز فقیران نشود، سخنی بس وخامت بار است. زیرا بدان معنی است که خداوند عالم نیست و رهنمونی که میدهد مقصود را بر نمیآورد (نقض چون خدا میگوید حق است). اما خداوند علم مطلق است. هرگاه بنارا براین بگذاریم که چون حق است خدا میگوید، راهکار قرآن را کافی به مقصود خواهیم یافت (مراجعه به اقتصاد توحیدی میتواند بیفایده نباشد).
6ـ3ـ سخن از منسوخ شدن آیههای قرآنی نیست بلکه سخن از بکار بردن قرآن بمثابه روش و به یمن بکاربردنش، امرهای واقع قدرت ساخته را از میان برداشتن است. آیا برای اینکه آیههای قرآن نسخ نشوند، باید ربا و قتل و فقر و جنگ و بهرهکشی و تخریب طبیعت و… تا ابد بپایند؟ نه. راست است که اینگونه امور مستمر هستند، اما جاودانی نیستند. راهکار قرآنی را که بکار ببریم، زودتر از میان بر میخیزند. چنانکه در کشورهای مسلمان، ملک یمین (اسیران) و بردهداری، درحال از بین رفتن است. برمسلمانان است که به حق عمل کنند و الگو بگردند برای همه انسانها تا مگر جنگ از میان برخیزد و انسانها از حق صلح برخوردار شوند. تا مگر بهرهکشی فقر افزا از میان برخیزد و بیچیزان همه باچیز بگردند. و بهیچرو، تأسیی جدیدی نبایدکرد و راه نباید گشود برای سلب حقوق از انسانها و بهرهکشی از آنها به این عنوان که باچیران منت گزاردهاند و بیچیزان را ملک یمین خود کردهاند.
7ـ نوشتهاید:
«روابط قوا هرچند که کاملاً مذموم است، اما وجود آن در جوامع بشری واقعیت است چرا که ارادههای انسانی بیبهره از هدایت الهی، همواره آن را تشدید مینمایند و بی عدالتیها را در جوامع حاکم میگردانند. پدیده ملک یمینی هم منتج از همین بی عدالتیها میباشد که قرآن وجود آن را میپذیرد و میخواهد با راهکاریهایی، تدریجاً آن را تعدیل نماید چرا که امکان دفعی آن وجود ندارد»
گرچه به این قسمت از نوشته شما پیش از این پاسخ نوشتهام، اما اینک که میپذیرید پدیده فقر ناشی از بیعدالتی است، خاطر نشان میکنم که
7ـ1ـ اقتضای عدالت ناحق را حق کردن است و نه یک ناحق (بیچیز شدن) را دو ناحق (ملک یمین گشتن) کردن. ناحق رابطه مسلط ـ زیر سلطه میان انسانها است.حق گرداندنِ این رابطه عدالت است. و نه به عذر واقعیت داشتن این رابطه، آنرا مبنای چشم پوشی اکثریت بزرگ بیچیزان از استقلال و آزادی و دیگر حقوق خود گرداندن.
هر واقعیتی حق نیست. واقعیتهای ساخته قدرت ناحقها هستند. راهکارها که قرآن پیش پای انسانها میگذارد، برای رهاشدن از روابط مسلط ـ زیر سلطه است. زیرا با ماندن در این رابطه، نه اصلاح ممکن است و نه تعدیل ممکن است و نه اکثریت بزرگ میتواند از بند فقر و قهر برهد. چرا ممکن نیست؟ زیرا در رابطه قوا، نیروهای محرکه (علم و فن و سرمایه و …) تنها با زور میتوانند ترکیب شوند و در تخریب بکار روند. اصلاح و تعدیل ممکن نیست زیرا قدرت از قانون متمرکز و بزرگ شدن، بنابراین ویرانگرتر گشتن، پیروی میکند و بدان ادامه حیات میدهد. هرگاه اکثریت بخواهد در رابطه، خود جانشین مسلط بگردد و اقلیت را زیر سلطه کند، چون قدرت تا متمرکز و بزرگ نشود بکار بردنی نیست، در این اکثریت، اقلیت جدید پدیدار میشود و باز اکثریت بزرگ در موقعیت و وضعیت زیرسلطه باقی میماند. تجربه ایران بعد از انقلاب، یکی از بیشمار تجربهها است.
بدینقرار، راهحل قرآن نمیتواند ماندن در رابطه و ملک یمین شدن باشد. راهکار بیرون رفتن از رابطه است: بر حقوق خویش عارف و عامل ماندن و رابطهها را رابطههای حق با حق کردن.
8ـ نوشتهاید:
«با این حال، اگر ایراد اسیر آزاد شده به جهت اظهار اسلام و ستون پنجم شدن آن وارد باشد، به طریق اولی، این ایراد در خصوص اسیر ملک یمین شده هم وارد است. از این نکته نیز غفلت نشود که مسلمان صدر اسلام هم، اغلب از خلق و خوی زیست جاهلی چندان رها نگشته بودند که انتظار الگو شدن آنها را برای ملک یمینشان در خصوص زیست در استقلال و آزادی داشته باشیم. به صراحت بگویم که معنای مدعای استاد عالیقدر را از ملک یمین، انتزاعی و به دور از واقعیت صدر اسلام درمییابم.
بله از اسیری که ملک یمین میشود هم نباید غافل شد. قرآن بر لزوم مراقبت تأکید میکند. یکبار دیگر، دوگانگی ذهنیت و عینیت خود را مینمایاند:
1ـ بحث ما در باره قرآن است. در قرآن مؤمنان امت وسط و اسوه خوانده شدهاند و پیامبر (ص) هم اسوه آنها است. اسیران ملک یمین آنان میشدهاند. پس نه «مدعای استاد عالیقدر» که نص قرآن است. باوجود این،
2ـ واقعیت ایناست که جامعه مسلمان دوران پیامبر (ص) نخستین مؤسس دموکراسی شورائی تاریخمند در جهان است (مراجعه به ارکان دموکراسی میتواند بیفایده نباشد). افسوس که مسلمانان آن نظام را ادامه ندادند تا امروز جهان ما جهان دیگری باشد. بنابراین، آن جامعه، در حد خود، الگو بود و سبب تحول طرز فکر و رفتار دیگران، از جمله، ماملکت ایمانکم میشد. و
3ـ واقعیتها را که با یکدیگر مقایسه کنیم، ولو، مسلمانان صفات مؤمن را بطور کامل پیدا نکرده بودند، واقعیتی که جامعه آنها بود، الگو بود. به این دلیل که آنان نبودند که از اسلام بیرون رفتند و دیگران بودند که به اسلام گرویدند. و
4ـ قول شما تناقض دیگری نیز دربردارد: اگر مسلمان همان خلق و خوی زیست جاهلی را داشتند، سپردن اسیران جنگی به آنها، قابل تحملتر از ملک یمین آنان کردن بیچیزان نیست؟ پس به طریق اولی، خداوند آگاه بر ماکان و مایکون سرنوشت آنها را به مسلمانان دارای خلق و خوی جاهلیت نمیسپرد و نسپردهاست.
9ـ نوشتهاید:
«درمورد «فَانکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ»، هرگاه ضمیر در «فَمِن مَّا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُم» هم به ملک یمین خود شخص ناظر باشد و هم به ملک یمین شخص دیگری، پس «فَانکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ» باید هر دو حالت را ارضاء کند، یعنی هم در حالت اینکه شخص بخواهد با ملک یمین خود ازدواج کند و هم در حالتی که شخص بخواهد با ملک یمین دیگری ازدواج کند، بنابراین مراد از «اهل» نمیتوان مالک یمین باشد، چرا که اجازه گرفتن او از خودش بلامحل است».
چرا باید ضمیر هم به ملک یمین خود شخص مربوط باشد و هم به ملک یمین شخص دیگری؟ زبان زبان روشنی است از چه رو باید مبهمش کرد؟ آیا بدیهی نیست که اجازه را کسی میدهد که مالک تصمیم است؟ مالک تصمیم ملک یمین غیر از مالک او است؟ پس تصمیم گیرنده (= اهل او) مالک ملک یمین است. هرگاه خود بخواهد ازدواج کند، محتاج اجازه نیست چون مالک تصمیم خود او است. اما اگر دیگری بخواهد با ملک یمین او ازدواج کند، باید از او اجازه بگیرد. یکبار دیگر خاطر نشان میکنم. اینکه بهر قیمت بخواهیم بیچیزان را ملک یمین باچیزان کنیم، یک ظلم را دو ظلم میکنیم و بر آن دو ظلم ظلم سومی میافزائیم و آن سلب اختیار در ازدواج است. اسیر منزلت حقوقی ویژهای دارد: هرگاه قرارداد وجود نداشته باشد و مبادله اسیران ممکن نباشد و…، انسانیترین روش، ملک یمین گرداندن اسیران و ترتیب دادن آزاد کردن آنها به روشی است که قرآن میآموزد. بیچیزان، به دلیل بیچیزی از استقلال و آزادی خود محروم نمیشوند.
10ـ نوشتهاید:
«احتمال پیروزی آنان بیشتر بوده، انتزاعی است. اگر هم این طور نبود، باز هم امکان گریختن زنان و پیوستن آنها به مسلمانان دور از ذهن بوده است، چرا که امر سادهای نبوده، بلکه به اصطلاح بازی با جانشان بوده است. مضاف بر اینها، زنان مذکور جاهل بودهاند و در خصوص ارزش و اهمیت استقلال و آزادی خود بینشی نداشتهاند که انتظار قبول چنین مخاطرههایی از سوی آنها باشد. آنها اصلاً خود را صاحب اختیار خود نمیدانستهاند که رأساً در خصوص خود تصمیم بگیرند»
امر واقع ایناست که زنان کفار به مسلمانان میپیوستند. و چون دشمنی و جنگ را سلطهگران رویه میکنند، خود رهاکردن از بند آنان نیز امر واقع مستمر میشود. بود. و هست. از اینرو، قرآن، روش کار را معین میکند. حکم به جهالت زنان آن زمان ادعای قابل اثبات نیست و برآن افزوده میشود غفلت از این امر که احکام قرآنی برای همه زمانها است. هم امروز هم پناهنده شدن وجود دارد و با چه وسعتی. آیا اینان باید ملک یمین بگردند؟
ادعا قابل اثبات نیست و عکس آن قابل اثبات است. چراکه علم انسان به استقلال و آزادی خویش فطری و خودانگیخته است. انسان تنها از حقوق ذاتی حیات خود غافل میشود. از اینرو، با مشاهده دعوت پیامبر (ص) و منزلت زنان مسلمان، چرا نباید از غفلت بدرآیند و به مسلمانان بپیوندند؟ اگر نمیپیوستند، آیا قران از امری انتزاعی سخن میگوید؟ با آنکه احتمال بازپیوستن زنانی که اسلام آورده بودند به کفار، ناچیز بود، برای این مورد نیز روش معین میکند.
افزون براین همه، اینکه انسان مسئول است. مسئول است که حقوق خویش را بشناسد و به این حقوق عمل کند. بیچیزان مسئول هستند که به حقوق ذاتی خویش عمل کنند و در آنچه به برخورداری از امکانها مربوط میشود، برخورداری برابر حق آنها است و آنها مسئول هستند بر حق خویش بایستند و آنرا از آن خود کنند. ملک یمین شدن گویای روحیه تسلیم طلبی و چشم پوشیدن از حق و ظلم پذیری است. قرآن واقعیت دست ساخت قدرت را نمیپذیرد و روش تغییر آنرا به انسانها میآموزد. آموزش اول و بس مهم اینست: تا تغییر نکنی تغییر نمیدهی.
11ـ نوشتهاید:
«با این توضیحات، «مِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ» را باید در چارچوب نظامات هستی قلمداد کرد، و نه اراده ویژهای از خداوند. بدین معنا که تعمدی نبوده که خداوند عدهای را ملک یمین نماید و به پیامبر ببخشد، بلکه طبیعتاً مطابق نظامات هستی این اتفاق افتاده است»
آیا در آیه قرآن ابهامی وجود دارد و یا در آن کلمات رمز بکار رفتهاند که نیازمند، چنین «رمزگشائی» باشد؟ نه. در آیه، سخن از «نظامات هستی» نیست، سخن از «ماملکت ایمانکم» است و آیه میگوید خداوند آنها را به پیامبر (ص) بخشیدهاست. برابر کدام نظامات هستی «عدهای ملک یمین» شدهاند؟ آیا فقر اکثریت بزرگ را باید به پای «نظامات هستی» بنویسیم؟ آیا فقر فرآورده جبر «نظامات هستی» است؟ نه. فرآورده انسانها از راه برقرارکردن روابط مسلط ـ زیرسلطه است. اکثریت بزرگ میتواند از این رابطه خارج شود و هرگاه چنین کند فقر از میان بر میخیزد.
میبینید اصرار غیر لازم بر بیچیزان را در معرض ملک یمین شدن قراردادن، کار را به میان آوردن پای «نظامات هستی» میکشاند. آیا نظام هستی که خداوند بر اصل عدالت پدیدآورد، فقیران گردان است و فقیران را خداوند به پیامبر (ص) که تازه چیز دار نیز نبود و همه دیگر چیزداران میبخشد! هرگاه خداوند چنین مقرر کرده بود، ممکن بود او را رحمن و رحیم و عادل خواند؟
12ـ نوشتهاید:
«اما ای پیامبر این پیشنهاد آنها فقط برای تو، به اعتبار پیامبر خدا بودنت میباشد، و تو حق نداری از سرِ از خود گذشتگی و لطف به دیگری، به آنها بگویی به جای من با فلان شخص مؤمن ازدواج کن و او را در محذوریت قبول پیشنهاد خود قرار دهی، چرا که آنها فقط دل در گرو ازدواج با تو دارند و نه دیگر مؤمنان، پیشنهاد آنها فقط برای همسری پیامبر است و نه دیگری، خداوند خود میداند که امور ازدواج مؤمنان را چگونه مرتفع نماید که بر تو حرجی نباشد.»
معنائی به آیه دادن که ندارد، از چه رو است؟ آیه 50 سوره احزاب به پیامبر (ص) اجازه میدهد با زنانی ازدواج کند که خود را به او میبخشند. در آیه، یک امر واقع مستمر را که هنوز هم وجود دارد، ممنوع میکند: بخشیده شدن زنان به غیر پیامبر. کجا صحبت از ایناست که پیامبر (ص) به زنانی که خود را به او میبخشیدهاند، نمیتواند بگوید خود را به دیگری ببخشید و یا او آنها را به دیگران ببخشد؟
تناقض مدعا بس آشکار است: هرگاه زن بخشیدن و یا خودبخشیدن زنان جایز باشد، چرا باید بر پیامبر (ص) ممنوع بگردد؟ آیه خود بخشیدن زنان را بر غیر پیامبر ممنوع میکند. و در آیه 52، با ممنوع شدن ازدواج جدید بر پیامبر(ص)، آن اجازه را نیز بلااثر میکند. الا اینکه مسئولیت دفاع از حقوق زنان و ارتقای منزلت آنان برعهده پیامبر و مسلمانان میماند. هرگاه در منزلت زنان در ایران امروز تأمل کنیم، نه تنها در سطح جامعه بلکه در سطح دولت و برخی سازمانهای سیاسی، اهمیت ممنوعیت خود فروختن و خود بخشیدن زنان را نیک در مییابیم.
13ـ نوشتهاید:
«اما آیه 52، حکم آیه 50 را بلااثر نکرده است چرا که در «لَّا یَحِلُّ لَکَ النِّسَآءُ مِن بَعْدُ وَلَآ أَن تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْوَاجٍ وَلَوْ أَعْجَبَکَ حُسْنُهُنَّ إِلَّا مَا مَلَکَتْ یَمِینُکَ»، «من بعدُ» زمانی نیست، بلکه مراد مِن بعد حیطه و گستره این دسته زنانی است که در آیه 50 گفته است بعلاوه ملک یمینهایی که از این پس نصیب پیامبر میشوند، چرا که پس از تثبیت موقعیت و کاریزمای پیامبر، ازدواجهای او بیشتر کارکرد سیاسی پیدا میکرد و خداوند جلوی این امر را با این آیات میگیرد که پیشنهاد ازدواج پیامبر باعث فخرفروشی و موقعیت خاص طرف پیشنهاد او نشود». (13)
13ـ1ـ پیش از آن نیز، ازدواجهای پیامبر (ص) کارکرد سیاسی نداشت. قدرت باوران در مقام توجیه ازدواجهای پیامبر (ص)، چنین توجیهی را ساختهاند. یا میدانستند و یا نمیدانستند که«کارکرد سیاسی» ازدواج یعنی وسیله رسیدن به قدرت کردن زن و ازدواج. آیا الگوئی که پیامبر(ص) است، زن را وسیله کار سیاسی میکند؟ عقد ازدواج در اختیار زن است. بنای ازدواج بر انتخاب مستقل و آزاد، بنابراین، اشتراک در علاقه و اراده همکاری در پهنای اندیشه راهنما و به تبع آن، ایجاد خانواده بمثابه بنیادی در رشد، بنابراین الگو است.
«کارکرد سیاسی» وقتی معنی میدهد که هدف قدرت باشد. اما اگر پیامبر (ص) از روش لنین پیروی میکرد و دستیابی به قدرت را هدف فعالیت سیاسی میشناخت، دیگر چه نیاز به پیامبری و قرآن بود؟ هم آن زمان نیز، بیانهای قدرت از شمار بیرون بودند. پیامبر (ص) ما انسانها را به قدرت زدائی، به خارج شدن از روابط قوا و وارد شدن به روابط حق با حق میخواند و قرآن روش آن خارج شدن و این وارد شدن، به یمن بدرآمدن از غفلت از حقوق و عمل به حقوق است. به ایران امروز بنگریم و در ابعاد فاجعهای تأمل کنیم که «کارکرد سیاسی» جستن دین و همه فعالیتها ببارآوردهاست. که کارکرد سیاسی پیداکردن ازدواجها پیداکرده است (شبکههای تارعنکبوتی روابط شخصی قدرت که دولت را قبضه کردهاند)
13ـ2ـ ازدواج بر پیامبر(ص) ممنوع نشد برای اینکه کارکرد سیاسی پیدا میکرد. جلوگیری از نقش سیاسی بمعنای قدرتمداری پیداکردن زنان، موضوع آیه دیگری است. در این آیه، ازدواج جدید را بر او ممنوع میکند. صریح و شفاف و سرراست. وقتی خطاب به پیامبر میفرماید: «ولو اعجبک حسنهن»، سخن از کشش انسانی مرد به زن زیبا است. و این آیه تکذیب روشنی است بر دروغها که در باره پیامبر (ص) ساختند (زن باره و…).
ایام بکام
نیما حق پور:
استاد عالیقدر، با شما هم نظرم مبنی بر اینکه «وقتی در سخنی تناقض بود، حق نیست»، از این رو روش بنده نیز در بحث آزاد، تناقضیابی و رفع آن است، و این داوری حضرتعالی را که میفرمایید «در پاسخ شما، همچنان بنابر تناقضیابی و تناقضزدائی نیست»، صواب نمیدانم. امیدوارم در ادامه بحث این مدعا اثبات گردد.
1ـ فرمودهاید: «بنابر این که پذیرفتهایم آن معنی از آیههای قرآن صحیح است که دلیل صحتش در خود آن باشد و واجد ویژگیهای حق باشد، پس ذهنیت را تا ممکن است، بیاثر کردهایم.» توجه فرمایید که پذیرفتهاید نص آیههای قرآن حتماً حق هستند، چرا که در پی یافتن معنای صحیح آنها هستید، حال آنکه از کجا قائل شدهاید که نص آیات حق هستند؟! اگر فهم شما از قرآن تنها متکی باشد به «چون حق است خدا میگوید»، چگونه بر شما محرز شده است که نص آیات حق هستند؟! اگر بر شما محرز نبوده که آیات حق هستند، منطقاً نباید از یافتن «معنای صحیح» قرآن سخن بگویید، زیرا اگر نص آیات حق نباشند، واجد معنایی هم که دلیل صحتش در خود آن باشد، نیستند و اگر شما معنایی را بیابید که دلیل صحتش در خود آن باشد، از کجا معلوم که آیات ناحق نبوده باشند و شما معنای حق را به آنها تحمیل نکرده باشید، و به اصطلاح دچار توجیه نشده باشید؟! در همین بحث ملک یمین، حضرتعالی چون خدمتکار شدن بیچیزان را حق نمیدانید، و از سوی دیگر، آیات را حق میدانید، قائل شدهاید که پس باید ملک یمین به معنای زن اسیر باشد، حال آنکه چرا اینگونه به قضیه نگاه نکردید که این آیات شاید اصلاً حق نباشند؟! پس معلوم است که حضرتعالی نیز با پیشفرض از جانب خدا بودن قرآن به سراغ فهم آن رفتهاید نه صرفاً «چون حق است خدا میگوید». در واقع شما هر دو پیشفرض را ترکیباً بکار بردهاید؛ «چون خدا میگوید، حق است» پس آیات قرآن حق هستند، و «چون حق است خدا میگوید» پس باید معنایی را صحیح دانست که با ویژگیهای حق مغایرت نداشته باشد. تا اینجا اختلافی ما بین روش بنده و روش شما وجود ندارد، تنها اختلاف در این است که بنده قائلم به اینکه باید حقانیت متن را در ویژگی پازلی آن جست و بعد ماحصل را اصول راهنمای خود قرار داد، اما شما ابتداء اصول راهنمایی را بنا به ویژگیهای حق میپذیرید و بعد حقانیت متن را در انطباق با آن اصول راهنما میسنجید. بنده معتقدم که منبع اصلی اصول راهنما باید هدایت الهی باشد، از این رو پازل قرآن را به فهم فلسفی خود مقدم میدانم. (1)
2ـ بنا را بر ناتوانی انسانها نمیگذارم، بلکه بر توانایی نسبی آدمیان قرار میدهم. فهم قرآن دارای مراتب است، و انسانها بنا بر توانایی نسبی خود میتوانند مراتبی از فهم را از کلام الهی داشته باشند. فهم مطلق قرآن، علم مطلق میخواهد، از این رو است که قرآن تا ابد مخاطب دارد و موضوع فهم قرار میگیرد. (2)
3ـ اینکه میفرمایید قرآن خواب نامه نیست که معبر بخواهد با شما موافقم، اما در مورد اینکه میفرمایید قرآن معما نامه نیست که نیاز به تأویل داشته باشد و خداوند توانایی تأویل را از غیر خود سلب کرد، چندان با شما موافق نیستم. بنده قصد داشتهام موضوع یکی از سلسله مقالات «فهم قرآن به روش پازل» را به آیه 7 سوره آل عمران قرار دهم که تاکنون میسر نشده است، اما حال که پای این آیه هم به بحث کشیده شد، به اختصار به قسمت پایانی آن که مورد بحث است میپردازم:
«وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ یَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِ کُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا»
به استناد دیگر آیات قرآن، وقف بر سر «وَالرَّاسِخُونَ …» جایز نیست، و تأویل آیات را هم خدا میداند و هم راسخان در علم. به این آیات توجه کنید:
ـ «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنکُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِن کُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ ذَلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلًا» (نساء 59). میگوید اگر نزاع کردید در چیزی، پس آن را به خدا و رسول ارجاع دهید … این برای شما بهتر و «احسن تأویل» است، یعنی بهترین روش دست یافتن به حقیقت است. پس انسانهایی که هدایت الهی را دریابند میتوانند به تأویل آیات دست یابند.
ـ «وَأَوْفُوا الْکَیْلَ إِذَا کِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ ذَلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلًا» (اسراء 35) وفا کردن به پیمانه و ترازو «احسن تأویل» است، یعنی بهترین روش دست یافتن به عدالت و محقق کردن حقوق است.
ـ «هَلْ یَنظُرُونَ إِلَّا تَأْوِیلَهُ یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ یَقُولُ الَّذِینَ نَسُوهُ مِن قَبْلُ قَدْ جَاءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ فَهَل لَّنَا مِن شُفَعَاءَ فَیَشْفَعُوا لَنَا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ وَضَلَّ عَنْهُم مَّا کَانُوا یَفْتَرُونَ» (اعراف 53)، بالأخره تأویل آن فرا میرسد و فراموش کنندگان دعوت انبیاء از آن اطلاع مییابند. (توجه شود این آیات منحصر در دنیای دگر نیست و شامل حال دنیای حاضر نیز میشود)
ـ «بَلْ کَذَّبُوا بِمَا لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ وَلَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ کَذَلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ فَانظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَهُ الظَّالِمِینَ» (یونس 39)، میگوید آن را تکذیب کردند چون به علم آن احاطه نداشتند (راسخان در علم نبودند) و تأویل آن هنوز برایشان نیامده، اما بالأخره میآید.
ـ «وَکَذَلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَیُعَلِّمُکَ مِن تَأْوِیلِ الْأَحَادِیثِ وَیُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ» (یوسف 6). یوسف تأویل احادیت را میآموزد و نعمت بر او تمام میشود. (تأویل احادیث، تعبیر خواب نیست، چرا که در قرآن «رویا» به معنای خواب دیدن است (آیات 5 و 43 یوسف)، و برای خواب دیدن نیز از «تعبیر» استفاده گردیده است (یوسف 43). البته رویا تأویل هم میشود به ویژه هرگاه به وقوع بپیوندد (یوسف 100). تأویل احادیث، فهم علل پدیدهها است.)
ـ «قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَیْنِی وَبَیْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَیْهِ صَبْرًا» (کهف 78)، موسی بر تأویل آنچه صبر نکرده بود، آگاه میشود.
مضاف بر این آیات، دقت در خود آیه 7 سوره آل عمران نیز نشانگر این است که راسخان در علم نیز میتوانند تأویل آیات را بدانند. بین «الله» و «ٱلراسِخُونَ فِى ٱلْعِلْمِ»، «واو» آمده، اگر بنا بر وقف بود، برای پرهیز از ابهام، میباید «واو» نمیآمد و هیچ ایرادی هم نداشت. حتی برای پرهیز از این ابهام، فعل «یقولون» میتوانست مقدم شود بر «الراسخون فی العلم». نکته بعد بار معنایی خود «الراسخون فی العلم» است. ابتدا از ریشه «علم» استفاده میکند (وَمَا یَعْلَمُ) بعد میگوید «راسخ در علم»، خوب اگر میخواست بگوید که کسی جز خدا نمیداند منطقاً باید از تعبیر دیگری بجز «راسخ در علم» استفاده میکرد، مثلاً اولوالالباب، که در آخر آیه هم آمده است (وَمَا یَذَّکَّرُ إِلَّآ أُولُوا ٱلْأَلْبَابِ). رسوخ در علم در اینجا رسوخ در علم الهی است و نه دیگر علوم، و اگر راسخان در علم الهی هم تأویل آیات را ندانند، این دیگر چه هدایتی است از سوی پروردگار! مگر قرار نیست به آیات متشابهات عمل شود، و مگر قائل نیستید که عمل بدون علم نهی شده است، پس چطور بر سر «الراسخون فی العلم» وقف مینمایید؟!
اما قرآن از نظر بنده به نحوی «معمانامه» هم هست، چرا که قرآن بیانی مختصر اما دقیق از نظام عالم و نسبت انسانها با آن است و هدایت نامهای است برای آدمیان در همه زمانها و مکانها و از این رو به پیچیدگی نظامات عالم، پیچیده و معماگونه است، و فهمی پازلوار را میطلبد. (3)
4ـ فرمودهاید: «عمل متقدم بر علم وجود ندارد زیرا ممکن نیست» بنده نیز هیچگاه عمل را متقدم بر علم نپنداشتم، بلکه گفته بودم «عمل تنها متأخر از علم نیست، بلکه ایمان نیز محرک عمل است، چرا که آدمی نمیتواند به همه امور، عالم شود و بعد به آنها عامل گردد. بلکه به صحت منبع علم ایمان میآورد و عامل به توصیههای آن میشود». (4)
5 ـ فرمودهاید: «چون حق است خدا میگوید ما را مطمئن میکند که قول خدا همه ویژگیهای حق را دارد. دوگانگی ذهنیت و عینیت و تقدم اولی بر دومی بیمحل میشود (= قول خداوند آئینهای که خدا را میتوان در آن دید). اما چون خداوند میگوید حق است، دیگر آئینهای وجود ندارد. یک گوینده وجود دارد و یک گفته و ما چون گوینده قرآن را خدا میدانیم، آنرا حق میدانیم. این اصل به هرکس اجازه میدهد «برداشت» خود را از قرآن، قول خدا بداند. زیرا دوگانگی ذهنیت و عینیت و تقدم ذهنیت بر عینیت پذیرفته شدهاست.» باز هم تأکید میکنم که بنا بر «چون خدا میگوید حق است» تنها فهمی معتبر است که دچار هیچ تضاد و تناقض و تزاحمی نشود. وقتی پازل فهم به طور منسجم چیده شود، آنگاه حقانیت کلام در خود کلام نمود مییابد و به وضوح دیده میشود، و عینیت و ذهنیت بر هم انطباق مییابد، و آدمی میبیند که قرآن بیان امور مستمر واقع است. (5)
6 ـ فرمودهاید: «هرگاه انسانها از استقلال و آزادی و دیگر حقوق خویش برخورداربودند، از برآوردن نیازها اولیه، ناتوان نمیشدند و درجریان رشد، نیازهائی را نیز بر میآوردند که در این جریان پدید میآیند. بدینقرار، هرگاه انسانها از حقوق خویش غافل نشوند و به این حقوق عمل کنند، رابطه آنها رابطه حق با حق میشود. بر اصل عدالت، همگان از امکانهای زیست و رشد بطور برابر برخوردار میگردند. سامانهای که قرآن پیشنهاد میکند این سامانه نیست؟» آری، سامانه پیشنهادی قرآن چنین سامانهای است، اما این سامانه بتدریج سامان میگیرد. واقعیت جامعه صدر اسلام مانند هر جامعه دیگری، دفعتاً تغییر نمیکند، و شرط آن تغییر آحاد آن است «إنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ»(رعد 13). توجه شود جامعه صدر اسلام جامعهای غنی نبوده است، بلکه از فقر رنج میبرده است، در چنین جامعهای فقر فقیران نه از راه تقسیم بیت المال (که ناچیز هم بوده است) مرتفع میشده است، نه از راه انفاق، و … بلکه جمیع این راهکارها میباید بکار گرفته میشده است تا فقر از میان برود. از این رو، راهکار ملک یمینی نیز راهکاری بوده است برای اینکه فقر حاکم بر جامعه، زیست فقیران را با مخاطرات کمتری مواجه سازد، همین. امروزه بسیاری هستند که با اینکه خواهان استقلال و آزادی خود هستند، اما بنا به محدودیتهایی که جبر محیطی بر آنها اعمال مینماید، تن به نوعی ملک یمینی میدهند تا مشقاتشان کمتر شود. آری، سامانه قرآن، هرگاه همواره بکار گرفته شود، این معضلات اجتماعی را به حداقل خواهد رساند، اما متأسفانه قرآن به کتابی زینتی برای مسلمانان تبدیل شده، نه کتاب هدایت. (6)
7ـ مراد من از «عدم ضمانت اجرائی» ناظر بر عملکرد مسلمانان بوده و نه قرآن و با شما کاملاً موافقم که «وجود یا عدم وجود ضمانت اجرا نه به متن قرآن که به عمل باورمندان به آن باز میگردد.» اما به این نیز قائل هستم که خداوند برای مرتفع کردن معضل فقر، فقط به توصیه به انفاق و امثالهم اکتفا نکرده است، بلکه راهکارهای دیگری نیز، از جمله، جواز ملک یمینی، مقرر فرموده است. (7)
8 ـ هرگاه پدیده ملک یمینی، نوعی پیمان خدمتکاری باشد که به اختیار و در قبال تأمین معاش و مسکن و امنیت صورت پذیرد، و مالک یمین نسبت به ملک یمین خود مبسوط الید نباشد، بلکه ملزم به رعایت حقوق انسانی باشد، چرا این رابطه، مصداق رابطه سلطهگرـ زیر سلطه باشد و بنا بر ویژگیهای قدرت، همواره تشدید گردد؟! (8)
9 ـ زبان قرآن، در برخی موارد زبان تکوین است، زبان «حال» است. اینکه قرآن میگوید: «مِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ»، حتی اگر معنای ملک یمین، زنان اسیر باشد، بدین مفهوم نیست که خدا، خود و بیواسطه و به زور، زنان اسیر را ملک یمین کرده است، بلکه بدین معنا است که در نظامات هستی بنا به ارادههای انسانی این اتفاق میافتد. اگر ملک یمین به معنای زنان اسیر باشد، باز هم به اختیار ملک یمین گشتهاند نه به زور. البته این اختیار به جهت جبر محیطی، محدود است. حال اگر چنین باشد، چرا ملک یمین شدن فقیران جامعه به اختیار، مذموم باشد؟! توجه شود که فقر تنها ناشی از عدم عدالت اجتماعی نیست، بلکه فقر میتواند ناشی از کم کاری، افراط و تفریط، بلایای طبیعی، عدم مدیریت صحیح اقتصادی، فساد و … خود شخص نیز باشد. و باز توجه شود که ملک یمین شدن یکی، مالک یمین را بر او مبسوط الید نمیکند، بلکه مالکیت محدود است به توافق و پیمان ملک یمینی. بنابراین جواز ملک یمین شدن فقیران جامعه، ظلم نیست، بلکه پذیرفتن یک راهکار است از روی ناچاری، طبیعتاً راهکاری که از روی ناچاری اتخاذ میگردد، چندان مطلوب نیست. فقر فرآورده جبر نظامات هستی نیست، بلکه فقر حاصل عدم هم راستایی ارادههای انسانی با اراده الهی است. (9)
10 ـ اما ایراد «فَانکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ». فرمودهاید: «چرا باید ضمیر هم به ملک یمین خود شخص مربوط باشد و هم به ملک یمین شخص دیگری؟» پاسخ: چون مرجع ضمیر هر دو را در برمیگیرد و قرینهای وجود ندارد که یکی را بلامحل بدانیم، حتی حالت غالب این است که فرد با ملک یمین خود ازدواج نماید. مضاف بر این «اهل» در قرآن، به معنای «مالک» یا «ولی» نیست، بلکه به معانی زیر در دیگر آیات قرآن آمده است:
1) خانواده و خویشانی که اهلیت داشته باشند یعنی غرض و مرض نداشته باشند (نساء 35، نساء 92، اعراف 83، هود 40، 45 و 46 و 73 و 81، یوسف 25، 26، 62، 65، 88، 93، حجر 65، مریم 16، 55، طه 10، طه 29، 132، انبیاء 76، 84، مؤمنون 27، شعراء 169، 170، نمل 7، 49، 57، قصص 29، عنکبوت 32، 33، احزاب 33، یس50، صافات 76، صافات 134، ص 43، زمر 15، شوری 45، فتح 11، 12، ذاریات 26، طور 26، تحریم 6، قیامت 33، مطففین 31، انشقاق 9 و13)
2) ساکنان یک منطقه (بقره 126، نساء 75، انعام 131، اعراف 94، 96 تا 98، 100، 123، توبه 101، 120، یونس 24، هود 117، یوسف 109، حجر 67، کهف 71، 77، طه 40، نور 27، نمل 34، قصص 4، 12، 15، 45، 59، عنکبوت 31، 34، احزاب 13، حشر 7)
3) پیروان یک اندیشه یا … مانند اهل کتاب و اهل انجیل.
4) مشمولان یک حالت یا شایستگی (نساء 58، نحل 43، انبیاء 7، فاطر 43، ص 64، فتح 26، مدثر 56)
بطور کلی در بار معنایی «اهل»، سنخیت و شایستگی وجود دارد، حال چه به معنای خانواده و خویشان یا پیروان باشد، چه ساکنان یک منطقه، یا مشمولان یک حالت. نکته دیگر اینکه «اهل» به نوعی اسم جمع است، و به مفرد اطلاق نمیشود. از این رو وقتی میگوید «فَانکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ»، مراد از اهل، یک نفر نیست، بلکه جمعی از افراد است، چرا که وقتی میگوییم اهل فلان جا یا فلان چیز، یعنی تمام کسانی که با آنجا یا آن چیز نسبت و ارتباطی دارند. با این توضیحات، «اهل» در آیه 25 نساء نمیتواند به معنای «مالک» باشد، بلکه به معنای «خانواده و خویشان» است و قرآن به مالک یمین میگوید اگر میخواهی با ملک یمین خود یا ملک یمین دیگری ازدواج کنی، باید خانواده و خویشان او را نیز در جریان بگذاری و اذن بگیری. البته در اینجا اذن در واقع به معنای اطلاع است و نه اجازه، چرا که کسی نمیتواند از ازدواج دیگری، حتی اگر فرزند او باشد، جلوگیری کند و اجازه ندهد، بلکه مراد این است که اهل زن، بی اطلاع نباشند و هر توصیه و مشورتی که دارند با او در میان بگذارند و او آگاهانه قبول پیشنهاد نماید. (10)
11ـ در مورد آیه 50 سوره احزاب میفرمایید «در آیه، یک امر واقع مستمر را که هنوز هم وجود دارد، ممنوع میکند: بخشیده شدن زنان به غیر پیامبر»، از چه روی باید پیامبر در این خصوص استثناء باشد؟! بر چه اساس؟! مگر از منظر حقوق انسانی، پیامبر با دیگر آحاد جامعه تفاوتی دارد؟! توجه کنید مخاطب، پیامبر است و نه زنانی که خود را میبخشند؛ «خَالِصَهً لَّکَ مِن دُونِ ٱلْمُؤْمِنِینَ»، آیه نمیگوید ای زنان شما نباید خود را به غیر پیامبر ببخشید، بلکه میگوید ای پیامبر این زنانی که خود را به تو میبخشد (وَٱمْرَأَهً مُّؤْمِنَهً إِن وَهَبَتْ نَفْسَهَا لِلنَّبِىِّ)، خاصّ تو هستند نه دیگر مؤمنان، یعنی تو نباید از آنها بخواهی که خود را به دیگران ببخشند. در آیه سخنی از ممنوعیت خود بخشی زنان نیست.
میفرمایید «در آیه 52، با ممنوع شدن ازدواج جدید بر پیامبر(ص)، آن اجازه را نیز بلااثر میکند»، توجه شود آیات 50 تا 52، در یک گروه آیه قرار دارند و با هم نازل گشتهاند. آیا منطقی است که قرآن در آیهای اجازهای بدهد و در یکی دو آیه بعد آن اجازه را منتفی نماید؟! حتی اگر این آیات در یگ گروه آیه نباشند، (با معنای مورد نظر شما) دومی اولی را منسوخ مینماید، حال آنکه در قرآن ناسخ و منسوخی نیست، چرا که خدای تعالی، از سر علم و حکمت مطلق آیات را نازل فرموده است، بنابراین آیات الهی، همه زمانی و همه مکانی هستند و نسخ نمیگردند. (11)
میفرمایید «کارکرد سیاسی وقتی معنی میدهد که هدف قدرت باشد»، آیا اولین منتخب مردم ایران کار سیاسی را به منظور دستیابی به قدرت انجام میداده است یا برای استقلال و آزادی؟! بنابراین کار و کارکردهای سیاسی الزاماً به نیت کسب قدرت نیست، هر چند که ماحصل آن قدرت نیز باشد. اگر خداوند ازدواجهای جدید را به جهت کارکرد سیاسی یافتن بر پیامبر ممنوع نمیکند، پس برای چه ممنوع میکند؟! چرا از یک زمان و موقعیتی به بعد این ازدواجها ممنوع میشود؟! مگر ازدواج حق نیست، پس چرا ممنوع میشود؟! و چرا فقط بر پیامبر ممنوع میشود؟! اگر بگویید به جهت سقف تعداد زوجات است، پس چرا ازدواج با ملک یمین همچنان جایز است؟! (در خصوص اینکه در قرآن سقفی برای تعدد زوجات تعیین نشده، در مقالهای مبسوط به دلایل اثباتی خود خواهم پرداخت، ان شاء الله)
نیما حق پور ـ 29 مرداد 95