از تهی سرشار
جویبار لحظه ها جاری اس
چون سبوی تشنه که اندر خواب بیند آب، وندر آب بیند سنگ
دوستان و دشمنان را می شناسم من …( مهدی اخوان ثالث)
کسانی که در سال های ۱۳۳۰ـ ۱۳۲۰ خورشیدی از زیر گذرقلی در تهران گذشته باشند، کنار در مسجد در زیر سقف بازارچه گدای کوری را دیده اند که گدایی می کرد. او نوحه و یا آواز می خواند و برای جلب توجه مردم بلند بلند حرف می زد و مزه می انداخت. او گاهی اسباب سرگرمی بچه های مردم آزار محله می شد. آن بچه ها به او آب می پاشیدند، گاهی سنگ و قوطی خالی و یا تکه چوبی به سوی او پرتاب می کردند. او با چوبدستی خود در تاریکیِ نابینایی خود به آن ها حمله می کرد و ناسزاهای زشت به دهان می آورد و موجب خنده و سرگرمی بچه ها می شد. کار که زیاد بالا می گرفت با دخالت دکانداران زیرِ گذر بچه ها فراری می شدند. برخی از بزرگ تر ها هم هنگامی که به او پول می دادند متلکی به او می گفتند و او هم درخور آدمش چیزی می گفت.
روزی با آقای دکتر علی حصوری یادی از کودکی و محله های قدیمی می کردیم. سخن از علی گدا یا علی کوره پیش آمد. دکتر حصوری داستان بسیار شگفت انگیزی از علی گدا گفت که به نظر من کلید درک بدبختی ها و واپس ماندگی های ملت ماست. به نظر من از همسالان ما، کم نیستند کسانی که این گونه داستان ها را درباره ی مردم آزاری، خیانت و بدقلقی برخی از مأموران شهربانی، کارمندان دولت، رانندگان، دکانداران، آخوندها و … به یاد دارند که نشان می دهد که بیگانگان تا چه اندازه در سرنوشت مردم ما اثر بد و نامطلوب داشته اند. هنوز هستند کسانی که به گوش خود شنیده اند که رزم آرا نخست وزیر دوره ی شاه، درباره ی ملی شدن نفت ایران، در مجلس پانزدهم گفت:« ما لیاقت لولهنگ سازی نداریم.» البته این لیاقت رزم آرا بود که این اندازه بود. پس از مرگ او نفت، هم ملی شد و هم مهندسان ایرانی آن را اداره کردند. قحطی های بزرگ ۱۲۵۰ ـ ۱۲۴۹ و ۱۲۹۸ـ۱۲۹۶ خورشیدی که میلیون ها ایرانی را کشت نیز توسط انگلیس ها با همکاری همین گونه سیاستمداران بی لیاقت مانند رزم آرا بوجود آمد.
دکتر علی حصوری می گفت که در سال ۱۳۴۴ یک روز به دیدن مهندس هـ . ب، فرزند یکی از بزرگان و اندیشمندان ایران، رفتم. دفتر کار ایشان در خیابان آبان جنوبی (خیابان به آفرین) پایین تر از بلوار کریم خان زند بود. نام این خانواده امروز هم چون تیغ در چشم نوکران بیگانه می رود. آنچنان که نوه های آن بزرگ مرد میهن دوست هنوز هم در ایران مورد آزار و شکنجه قرار می گیرند. مهندس ب، بسیار خشمگین و برافروخته بود. او به زمین و زمان بد می گفت. با خشم و بیچارگی می گفت این چه مرضی است که بعضی از مردم دارند، هر پنجشنبه لاستیک ماشین من و همسایه ها را سوراخ می کنند، چه وقت این ملت آدم می شوند و از این مردم آزاری ها دست برمی دارند؟ مهندس ب بر این باور بود که این کارِ بچه های مردم آزار و یا کار یک نفر نمی تواند باشد.
دکتر حصوری گفت من به مهندس ب گفتم پنجشنبه ی آینده، آن مردم آزار را به شما نشان خواهم داد. من داستان پنچر کردن شمار فراوان ماشین ها را با اسماعیل رائین در میان گذاشتم و از او خواستم اگر می تواند این معما را راز گشایی کند. او از سازمانی به نام کمیته ی آزار مردم خبر داشت. اسماعیل رایین خبرنگار باهوش و پرکاری بود و کارهای زیادی در آگاه سازی مردم ما کرده است. انتشار کتاب هایی درباره ی نقش فراماسیونری در ایران و کتاب اسرار خانه ی سدان از کارهای اوست. او یکی ازنخستین قربانیان حکومت اسلامی به شمار می آید که به شیوه مرموزی به زندگی او خاتمه دادند.
اسماعیل رائین به دکتر حصوری می گوید؛ به مهندس بگو کار را از طریق شهربانی دنبال نکند. پنجشنبه دیگر، بعد از ظهر، من و اسماعیل رائین و یکی از کارکنان دفتر مهندس ب، در خیابان آبان کشیک دادیم. نزدیک غروب یک وقت شنیدم که از پایین خیابان صدای فریاد و زد و خورد می آید. نزدیک شدم و با پدیده ی شگفتی روبرو شدم. مستخدم دفتر مهندس ب، با علی گدا دست به گریبان شده بود و او را می زد و می گفت تو را به شهربانی خواهم برد. چرا چرخ ماشین های مردم را سوراخ می کنی؟ چیزی که نمی توانستم باور کنم این بود که علی گدا کت و شلوار نو و تمیز پوشیده بود و پاپیون هم زده بود. کار به شهربانی نکشید و مردم میانجی شدند و آن “کوربیچاره !!!” را از دست دوست ما نجات دادند. یکی از کارکنان شرکت های آن خیابان برای دوست ما گفت که روزهای پنچشنبه عده ای کور که همگی لباس های تمیز و نو می پوشند و عصای سفید به دست می گیرند، در خانه ای در همسایگی دفتر ما جمع می شوند، آن ها پس از دو یا سه ساعت از آن خانه بیرون می آیند و در خیابان های اطراف هر یک به سویی می روند و بیشترشان با چاقو و یا نوک عصایشان که مانند نیزه تیز است، چرخ ماشین ها را پنچر می کنند.
اسماعیل رایین، با کمک خان ملک ساسانی،علی کوره را از گذر قلی دنبال کردند. علی گدا همراه کورهای دیگر روزهای پنجشنبه با لباس های نو، در خانه ی بزرگی در خیابان آبان جمع می شدند و از آنجا دستور می گرفتند. این خانه، محل دفتر سازمانی بود به نام (Unrest mission)” کمیته آزار”. اسماعیل رائین و خان ملک ساسانی قفل این ساختمان را باز می کنند و به پرونده های فراماسیونری دست می یابند و آن ها را کپی می کنند. کار این سازمان مانند “خانه سدان” که در زمان دکتر مصدق به همین شیوه راز آن آشکار شد، نیز جمع آوری اطلاعات از مردم و سازمان های اداری و خراب کاری در ایران بود. ( کتاب اسرار خانه ی سدان را اسماعیل رایین در سال ۱۳۵۸ منتشر کرد.) افزون بر جاسوسی یکی دیگر از کارهای افراد سازمان “کمیته ی آزار”، ایجاد بد بینی در میان مردم و آزار مردم و خرابکاری در شهر و سازمان های دولتی بود. پس از رسوایی و کتک خوردن علی گدا جلسه ی کورها به ساختمانی در میدان بیست و پنج شهریور (هفت تیر امروزی) تغییر مکان داد.
آیا می توانید تصور کنید که هنگامی که چنین کسانی بدون رأی و انتخاب مردم، در میهن ما به مقام های بسیار بالا می رسند چه به سر مردم ما و میهن ما می آورند؟ یکی از آن ها حاج علی رزم آرا بود که سپهبد ارتش شاه و نخست وزیر ایران شد. آخوندها، روضه خوان ها، دعانویس ها، گداها و ولگرد هایی که در گذشته کارشان جاسوسی بر ضد مردم بود، امروز از صدر تا ذیل، در پست های کلیدی و مهم حکومت اسلامی قرار گرفته اند. رفسنجانی در آغاز حکومت اسلامی در یک سخنرانی به همین آخوندها و دعانویس ها، گفت؛ برادرها نترسند و مسئولیت قبول کنند، مگر من به وزارت کشور رفتم می دانستم که اندیکاتور یعنی چه! در دستگاه حاکمه ی امروز ایران همه ی متصدیان پست های مهم از همین مردم آزارها و آدم کش ها هستند. محمود احمدی نژاد، پیش از استاندار شدن و شهردار شدن، برای آن که به رأس حکومت نزدیک شود در زندان اوین هر چه ستم می توانست با زندانیان بکند، کرد. پس از آن که رئیس جمهور شد هم همه ی جهانیان دیدند و شنیدند که چه هیولای آدم خواری است. زمانی که رئیس حکومت بود، روز و شب دروغ می گفت، هزاران زن و مرد را کشت، میلیون ها معتاد و بی خانمان بوجود آورد و میلیارد ها ثروت مردم را به تاراج برد و هنوز هم پادافره و سزای جنایات خود را ندیده است.
منوچهر تقوی بیات
استکهلم ـ مرداد ماه ۱۳۹۶ خورشیدی برابر اوت ۲۰۱۷ میلادی