ب- پیام به کارتر و نامه به کندی
قبل از اینکه پیام کارتر به آقای خمینی و نامه میرزا خلیل کمرهای به کندی مورد بحث قرار گیرد، این امر باید موضوع تحقیق شود: آقای خمینی که خود ازمخالفان ولایت فقیه بود، چه تحولی، به لحاظ روانی و فکری و در رابطه با جامعه و ازلحاظ سیاسی در وی بوجود آمد که او را موافق ولایت فقیه و سرانجام ولایت مطلقه فقیه کرد؟ آن عوامل که از خمینی مخالف ولایت فقیه، خمینیای ساختند که، ولایت فقیه را بمثابه زعامت سیاسی و رهبری کشور، جعل کند و دین را وسیله رسیدن به قدرت بگرداند عنوان و مدعی نمایندگی از رسول خدا و امام زمان، بشود و بگوید آنها ولایت مطلقه بر مردم داشتهاند و فقیه هم همان ولایت را دارد و از ولایت هم جز اعمال قدرت، نداند؟
آیهالله منتظری در خاطرات خود آوردهاست که آقای خمینی تا قبل از رفتن به نجف به ولایت فقیه معتقد نبودهاست. او مینویسد: «دربحث با ایشان من گفتم: «سنت میگوید خلافت به انتخاب است، شیعه میگوید به نصب است»، ایشان گفتند: «مذهب تشیع ایناست که امام باید معصوم و منصوب باشد. در زمان غیبت تقصیر خود مردم است که امام غایب است، خواجه هم میگوید: وجوده لطف و تصرفه لطف و عدمه منا. حالا هم ما لایق نبودهایم که امام غایب است، ما باید شرایطی فراهم کنیم تا که امام زمان (عج) بیاید. ما گفتیم پس در زمان غیبت باید هرج و مرج باشد؟ فرمود: این تقصیر خود مردم است، خداوند نعمت را تمام کرده ما باید لیاقت آمدن امام زمان (عج) را در خود فراهم کنیم. نظر شیعه ایناست که امام فقط باید منصوب و معصوم باشد. این بود اظهارات ایشان در آن وقت، و اشارهای هم به ولایت فقیه نکردند. بعداً که ایشان به نجف رفتند، در آنجا دوازده جلسه راجع به ولایت فقیه وحکومت اسلامی بحث کردند».(5).
آنچه را که مرحوم منتظری در خاطرات خود در مورد مخالفت آقای خمینی با ولایت فقیه ذکر کرده در انطباق با نظر آقای خمینی است. وی در «رساله اجتهاد و تقلید» خود که قبل از انقلاب نوشته شده، تصریح میکند:
«اشکال در اصل «عدم ولایت» (6) وجود ندارد. جای هیچ اشکالی نیست در این اصل و قاعده عدم نفوذ حکم هیچکسی بر کس دیگر، شکی نیست، فرقی نمیکند که حکم مذکور قضائی باشد یا غیر آن، حاکم پیامبر باشد، یا وصی پیامبر یا غیر آنها. زیرا صرف نبوت و رسالت و وصایت و یا علم و فضائل نفسانی، به هر درجه باشد، موجب نمی شود که دارندگان این گونه کمالات نافذالحکم باشند، و قضا و داوری آنان، فاصل و قاطع خصومت و تنازع شود، بلکه آنچه را عقل در مییابد و به آن حکم می کند، همانا نفوذ حکم خداوند متعال در باره خلق است.»(7) وی حتی در کتاب کشفالاسرار مینویسد: «أُولیالأَمْر و ولایت بر مسلمین را فقط ائمه(ع) دارند»(8). افزون بر اینها، وی تصریح می کند: « غیر از امامان دوازدهگانه شیعیان کسی ولایت بر مسلمین را دارا نمی باشد»(9).
ملاحظه میشود که آقای خمینی نیز مانند قریب به تمامی فقها، تا قبل از نهضت 15 خرداد 42، به ولایت فقیه معتقد نبودهاست. بعدها، برای اولینبار، با اقتباس از کتاب ملا احمد نراقی(10) با همان سبک، در سال 48 در نجف در درسهای خود به اثبات ولایت فقیه پرداخته است.
در این مدت، به لحاظ نظر و عمل، چه تغییری در وی رخ داد که سبب شد او، در تشیع، دست به این جعل بزند و نظریهای را که فکر راهنمای کهنه استبداد مطلق نیست، به اسلام نسبت بدهد؟ برای یافتن پاسخ این پرسش، میتوان یادآور شد که:
نهضتی که بعد از فوت آقای بروجردی، روحانیت به رهبری آقای خمینی شروع کرد و در محرم سال 42 به اوج خود رسید و با دستگیری آقای خمینی، مردم قم و تهران و اصفهان و … به خیابانها ریختند و کشتار سرکوب شد، از آقاى خمینى که یک مرجع ناشناخته و منزوى در حوزه بود، یک مرجع مسلم و یکى از مراجع بزرگ تقلید ساخت. در دوران نهضت روحانیت تا تبعید آقای خمینی به ترکیه و سپس نجف، باز کلمهای از او، درباره ولایت فقیه شنیده نشد. تمام خواستههای روحانیت و در رأس همه آقای خمینی در این دوران اجرای قانون اساسی، نصحیت شنوی از روحانیت در امور کشور، قدردانی از زحمات روحانیت در حفظ حدود و ثغور کشور و آزادی و استقلال آن، رعایت حق روحانیت و معزز داشتن آنها دور میزند.
با این نهضت چشم همه مخالفین رژیم یا بلحاظ کاربردی و یا از روی عقیده، بوی دوخته شد. بویژه بعد از رفتن به نجف، غالب مخالفین و مبارزین معتقد به دین، و یا بعضی سازمانهای سیاسی اعم از مذهبی و غیر مذهبی برای گرفتن رهنمود و یا تأییدیهای بوی مراجعه میکردند.
بوجود آمدن چنین همگرائی برمحور آقای خمینی، نه تنها بعنوان مرجع تقلید بلکه بمنزله رهبر مبارزه مردم برضد رژیم شاه، رفته رفته از وی خمینی دیگری ساخت که در او احساس توانائی و یگانه بودن بوجود آورد. به نظر من عواملی که آقای خمینی را بر آن داشتند که ولایت فقیه را طراحی کند، عبارتند از:
الف- چشیدن طعم قدرت در جریان نهضت 15 خرداد سال 42 و بعد از آن.
ب- جمع شدن همه حول محوری که او بود و دوخته شده چشمها بوی
ج- دین را بیان قدرت دانستن و نه آزادی و اختیار. در نتیجه،
د. قدرت را هدف فعالیت شناختن و حفظ آنرا اوجب واجبات دانستند.
همین عاملها توضیح میدهند چرا او در نوفل لوشاتو، ولایت را از آن جمهور مردم شناخت و گفت مردم در اداره امور خویش شرکت خواهند کرد و در تهران، بمحض اینکه ارکان قدرت خویش را استوار دید، دم از ولایت مطلقه فقیه زد.
در قسمت اول ملاحظه شد که وقتی فکر راهنمای کسی، بیان قدرت باشد و «بدست آوردن قدرت» را هدف خود کند، رسیدن به معشوق، به هر عملی دست میزند. خدعه و دروغ و بکاربردن زور را نه تنها مباح بلکه واجب می شمرد. این نحوه عمل از آن همه کسانی است که رسیدن به قدرت و حفظ آنرا هدف خود میکنند، هیچ فرق نمیکند که طرز فکرشان دین باشد و یا مرامی ضد دین. آقای خمینی هم که به لحاظ تفکر، دین را بیان قدرت میدانست، وقتی سوار بر اسب چموش قدرت شد، دیگر نه تنها از گفتن دروغ باکی نداشت، بلکه در مقام توجیه آن میگفت: «اما برای حفظ اسلام و برای حفظ نفوس مسلمین دروغ گفتن هم واجب است، شراب خمر هم واجب است». (11) زمانی نگذشت که معلوم شد مقصود او از اسلام «نظام ولایت مطلقه فقیه» است و حفظ آن را اوجب واجبات گرداند .
از جمله روشهائی که احزاب، دسته و گروهها و افراد برای رسیدن به قدرت و حفظ آن بکار میبرند، ایناست که، بنابر موقع، با کسانی که فکر میکنند، ممکن است در رسیدن به هدف او را یاری کنند و یا کمکی به او برسانند، در خفا و دور از چشم مردم رابطه بر قرار میکنند و از آنها کمک میگیرند. روابط پنهانی خود را تا وقتی مصلحت قدرت ایجاب نکند، بروز نمیدهند. در حقیقت اینان از اصل دروغ «هدف وسیله را توجیه میکند» پیروی میکنند. این اصل دروغ است. زیرا وسیله را هدف معین میکند. لذا، با وسیله بد به هدف خوب نمیتوان رسید. ایناست که هدف خوب را وسیله پوشاندن هدف بد و فریب میکنند. بدیهی است که تا مجبور نشوند نمیگویند وسیله بد را برای رسیدن به هدف خوب بکار میبرند. بسا در ذم آن هم سخن میرانند. ولی چه بگویند و چه نگویند در عمل همگی از یک قماش و پیرو ماکیاول هستند.
آقای خمینی هم متناسب با قدرت و به مقتضای روز حرف میزد و متعهد به اصول و وفادار به عهود و وعده هایی که به مردم میداد، نبود. موافق آموزش ماکیاول به شهریار رم، عمل میکرد: «روباه باید بود و دامها را شناخت و شیر میباید بود و گرگها را رماند. آنان که تنها شیوۀ شیر را در پیش میگیرند، از این نکته بیخبرند. بنابراین، فرمانروای زیرک نمیباید پایبند پیمان خویش باشد هنگامی که به زیان اوست و دیگر دلیلی برای پایبندی به آن در میان نیست… اما میباید دانست که چگونه ظاهر آرائی باید کرد و با زیرکی دست به نیرنگ و فریب زد. و مردم چنان ساده دلند و بندۀ دم که هر فریفتاری همواره کسانی را تواند یافت که آمادۀ فریب خوردنند.»(12) او به روحانیون پیروش نیز این روش را میآموخت. نمیتوان اذعان نکرد که وی در بکار بردن چنین روشی استعداد و توانائی فوقالعادهای داشت. گویی بکار بردنِ این روش، در زمان و موقعیتهای مختلف، را در گهواره آموخته بود.
در قسمت پیشین آمد که نیاز نیست کسی مستقیم به قدرتی خارجی وابسته باشد، و یا به قول بعضیها، قدرت خارجی او را در نمک خوابانده باشند تا بهنگام نیاز، در تخریب کشور بکارش بگیرد. بسیاری از این واقعیت غافل هستند که هرکس برای قدرت تقدم قائل شود و روزی به هدفی برسد که قدرت است، حفظ قدرت آنرا اوجب واجبات خواهد شمرد. تاریخ تا بخواهی کسان و گروهها به خود دیده که گمان بردهاند قدرت وسیله است و چون آنرا بدست آورند، بر روی زمین، بهشت خواهند ساخت. در عمل، آلت قدرت شده و کشور و ملت خویش را به نابودی کشاندهاند. اینان در هر زمان متناسب با الزامات «دستیابی قدرت»، در خفا با این و آن رابطه برقرار میکنند. با توجه به طرز تفکر آقای خمینی نباید چندان جای مناقشه باشد که وی بعد از واقعه 15 خرداد 42 ، این روش را در پیش گرفته باشد. پس ممکن است مستقیم و یا غیر مستقیم با مقامات امریکائی تماس گرفته باشد. از زبان وی به کندی نامه نوشته شده و یا دلخواه او موضوع نامه شده باشد.
درباره نامه به کندی، آنچه مهم است، محتوای نامهاست. آمادگی به معامله برای رسیدن به قدرت است. این آمادگی با تفکر آقای خمینی همخوانی دارد. بنا بر متنی که تلویزیون بی بی سی فارسی از سند سری «اسلام در ایران»، منتشر کردهاست، آقای خمینی در نیمه آبان ۱۳۴۲ توسط حاج میرزا خلیل کَمَرهای، از طریق سفارت آمریکا در تهران، به جان اف کندی، رئیس جمهوری وقت امریکا، پیام دادهاست. موافق همان گزارش، معلوم نیست که پیام به دست کندی رسیده باشد. زیرا پیام روز ۱۵ آبان ۱۳۴۲ (۶ نوامبر۱۹۶۳) به واشنگتن میرسد و حدود دو هفته بعد کندی در دالاس تگزاس ترور میشود. محتوای اصلی پیام این است که او برای امریکا در ایران منافع میشناسد و از حضور امریکا در ایران حمایت میکند. (13)
«خمینی توضیح داد که او با منافع آمریکا در ایران مخالفتی ندارد. بر عکس، او اعتقاد داشت که حضور آمریکا در ایران برای ایجاد توازن در برابر شوروی و احتمالا نفوذ بریتانیا ضرورت دارد.» (14) چه پیام مستقیم از خمینی باشد و چه با اطلاع او و زبان حال او باشد. محتوای آن با گفتگویی که در نجف با مرحوم مهندس صادق امیر حسینی در سال 55 داشته و با پیامی که در پاریس در سال 57 به رئیس جمهور آمریکا کارتر دادهاست همآهنگ و همخوانی دارد.
مرحوم مهندس صادق امیر حسینی در لندن در گفتگویی با اینجانب، شرح داد که در نجف خدمت ایشان رسیدم و در باره مبارزه با شاه با او صحبت کردم. ایشان گفت : «تا آمریکا نخواهد آب از آب تکان نمیخورد». زمانی که امیر حسینی نتیجه گفتگویش را با آقای خمینی با من در میان گذاشت، اظهار چنین سخنی از آقای خمینی باورم نمیشد. ولی امروز که پیامهای وی به کندی و کارتر منتشر شدهاند و محتوای آن تقریباً با هم همخوانی دارد، میتوانم باور کنم که آنچه مرحوم امیر حسینی از گفتگویش با آقای خمینی به من منتقل کرد، متأسفانه صحت دارد. بعد از انتشار پیام آقای خمینی به کارتر، دکتر یزدی مدعی شد نخست این کارتر بود که با آقای خمینی پیام داد و آقای خمینی به پیام او پاسخ داد. غافل از این که آنچه مهم است، محتوای پیام است و نه اینکه کدامیک اول پیام دادهاست. دکتر یزدی در خاطرات خود آوردهاست که نمایندگان کارتر 5 بار به آقای خمینی پیام داد هاند. (15)
ترجمه متن پیام را آقای یزدی در جلد سوم خاطرات خود در ص 290-289 آورده است. حال آقای خمینی چه مستقیم و ابتدا به کارتر پیام داده باشد و چه در پاسخ به کارتر بوی پیام داده باشد، متن آن با آنچه بی بی سی از پیام به کندی، منتشر کرده همخوانی دارد.
یزدی مینویسد، پس از اتمام سخنان کارتر به آقای خمینی ، من پیام آقای خمینی به دولت آمریکا را به شرح زیر برای زیمرمن خواندم. متن ترجمه فارسی پیامی که به کارتر داده شده و در خاطرات یزدی فاقد متن انگلیسی سند است، به شرح زیر می باشد:
« کارها و عملیات بختیار و سران کنونی ارتش نه تنها برای ملت ایران، بلکه برای دولت آمریکا هم به خصوص آینده خود آمریکا هم در ایران، ضرر دارد. و من ممکن است مجبور شوم دستور جدیدی درباره ی اوضاع ایران بدهم. بهتر است شما به ارتش توصیه کنید که از بختیار اطاعت نکند. دست از این حرکات بردارند. ادامه ی این عملیات توسط بختیار و سران ارتش ممکن است فاجعه ای بزرگ به بار آورد. اگر او و ارتش در امور دخالت نکنند و ما ملت را ساکت کنیم ضرری برای آمریکا ندارد. این گونه حرکات و رفتار، ثبات و آرامش منطقه را باعث نخواهد شد. ملت از من حرف شنوی دارد و ثبات به دستور من و با اجرای برنامه ی من به وجود خواهد آمد. وقتی من دولت موقت را اعلام کنم خواهید دید که رفع بسیاری از ابهامات خواهد شد و خواهید دید که ما با مردم آمریکا دشمنی خاصی نداریم و خواهید دید که جمهوری اسلامی که بر مبنای فقه و احکام اسلامی استوار است چیزی نیست جز بشر دوستی و به نفع صلح و آرامش همه ی بشریت است. بستن فرودگاه ها و جلوگیری از رفتن ما به ایران ثبات را بیش از پیش برهم میزند. نه آن که اوضاع را تثبیت نماید. از جانب نیروهای طرفدار من خواسته شدهاست که اذن بدهم بروند فرودگاه را بازکنند با زور. اما من هنوز چنین اذنی نداده ام. همچنین نیروهای مسلح از نظامی و غیرنظامی، از جمله عشایر درخواست عمل برای پایان دادن به وضع کنونی کرده اند. اما من هنوز اذن نداده ام و ترجیح می دهم که کار با مسالمت تمام شود و سرنوشت مملکت به دست ملت سپرده شود.»
چند توضیح در مورد، روابط با آمریکا و دکتر یزدی
یکم:آقای دکتر یزدی مینویسد: «از نیمهِ دوم سال 1357 آمریکائیها از سه کانال با این گروه از رهبران ارتباط بر قرار کردند: اول تماس مستقیم با نمایندگان شورای انقلاب، آقایان مهندس بازرگان، آیت الله موسوی اردبیلی و دکتر سحابی. دوم تماس مستقیم با دکتر بهشتی، و سوم تماس در پاریس.» (16)
در صورتی که موافق گزارش اسناد لانه جاسوسی آمریکا، تماسهاى فعال و مداوم نهضت آزادى با سفارت آمریکا از تاریخ 8 اردیبهشت سال 57 شروع شده و تا 27 آذر 57 ادامه داشته است. بخشى از این روابط در کتاب «احزاب سیاسى بخش دوم، مجموعه اسناد لانه جاسوسى آمریکا، جلد سوم»، از صفحه 194 تا صفحه 244 آمدهاست. خلاصهای از آنرا میتوانید در کتاب پاریس و تحول انقلاب از آزادی به استبداد، صص 218-224 مطالعه کنید.
دوم: باز موافق اسناد لانه جاسوسی شماره 18، قبل از پیام 7 بهمن 57، آقای خمینی به کارتر، آقای دکتر یزدی به عنوان نماینده رسمى دولت جمهورى اسلامى که در آینده تشکیل مىشد و مشاور خمینی با هنرى پرشت، رابرت هیرشمن و ماروین زدنیس در تاریخ 22 آذر ماه 1357 (12 دسامبر 1978 ) ملاقات کردهاست. در این ملاقات، مقامات آمریکایى سئوالات مختلفى را در تمام زمینهها مطرح کردهاند. آقاى دکتر یزدى به آنها پاسخ گفتهاست. اهم مسائل مطروحه عبارت بودهاند از: خشونت خمینى، در صورت به قدرت رسیدن پیروان خمینى، سرنوشت چهرههاى مسئول رژیم شاه چه خواهد شد، هیئت تجدید نظر اسلامى چگونه کار خواهد کرد؟ آموزش مختلط، کابینه خمینى بعد از رفتن شاه، مسئله کمونیستها، روابط خارجى، نقش ایالات متحده در سقوط شاه، وضع نظامیان پس از خروج شاه، وضع قراردادهاى فروش اسلحه و تهدید آقاى خمینى به لغو قراردادهاى نفت با ایالات متحده. در پایان مذاکرات، قرار مىگذارند که هیچکدام قبول نخواهند داشت که مذاکرات رسمى صورت گرفته است. یکچند از پاسخهای دکتر یزدی: «یزدى گفت جمهورى اسلامى شاید بسیارى از قراردادهاى فروش اسلحه را لغو کند زیرا این قراردادها بمنافع ایران خدمتى نمىکنند و ایران بدهىهاى ناشى از قراردادهایى که فسخ شدهاند را خواهد پرداخت. او گفت حکومت جدید خوشوقت خواهد بود که بجاى اینها تراکتور از ایالات متحده بخرد.» . او در باره نقش ایالات متحده گفتهاست: «یزدى گفت نقش ایالات متحده جنبه حساس دارد. اگر ایالات متحده پشتیبانى خود را از شاه پس بگیرد شاه بلافاصله سقوط خواهد کرد.»(17)
در مورد آینده شاه، این گفتگو انجام شدهاست:
«من (یعنى هنرى پرشت. ن) یک سلسله ترتیباتى را تا مرحله اینکه «مدل پادشاه سوئد» توصیف کردم که ممکن است براى حفظ موقعیت جهت شاه اتخاذ شود. یزدى آشتىناپذیر بود و گفت: شاه باید برود و سیستم او باید لغو شود. ما با یک انقلاب تودهاى سروکار داریم. اگر خمینى استدلال کند که شاه مىتواند با اختیارات کاهش یافته باقى بماند پیروان او، او را رد خواهند کرد.
در پایان این مذکرات هم قرار میگذارند: «هنگام جدا شدن از یکدیگر ما توافق حاصل کردیم که هیچکدام از ما قبول نخواهند داشت که هرگونه تماس رسمى بین خمینى و حکومت ایالات متحده صورت گرفته است » (18)
سوم: و مهمتر از همۀ اینها، هنگامی که به ظاهر دانشجویان پیرو خط امام سفارت آمریکا را اشغال کردند و آقای خمینی به قصد حذف ملیون و آزادیخواهان و بویژه نهضت آزادی آنرا «انقلاب دوم و بالاتر از انقلاب اول خواند»، آقای دکتر یزدی لب از لب نگشود و نگفت ما با اطلاع و دستور آقای خمینی در پاریس و در تهران با آمریکائیها تماس بر قرار کردیم. در تهران، به نمایندگی از آقای خمینی، مهندس بازرگان و موسوی اردبیلی با سلیوان، سفیر وقت امریکادر ایران، برسر اتحاد روحانیت و ارتش برای ایجاد دولت با ثبات، توافق کردیم. حتی نگفت آقای خمینی چند بار به دولت آمریکا و کارتر پیام داد. از همۀ اینها مهمتر اینکه وقتی هم دانشجویان پیرو خط امام شروع به انتشار بعضی از اسناد کردند و عدهای را به استناد اسناد گزیده با ترجمههای خلاف متن، دستگیر و زندانی کردند و بیش از همه اعضای نهضت آزادی را مورد حمله و اتهام قرار دادند، ابتدا ناصر میناچی وزیر ارشاد را دستگیر و زندانی کردند و رئیس جمهوری بنیصدر او را آزاد ساخت و بعد هم امیر انتظام را به جرم همین اسناد گزینشی زندانی و از هستی ساقط کردند، باز لب از لب نگشود. باز هم در سال … ، بعد از گذشت بیش از سی و پنج سال، او این اسناد را مننتشر کرد. وقتی این اسناد را منتشر میکند که رﮊیم ولایت مطلقه فقیه با از میان برداشتن بسیاری از شخصیتها و کشتارها، برقرار شدهاست. وقتی او این اسناد را منتشر میکند که تنها به درد بررسی تاریخی میخورند. در اینجا چند سئوال مطرح است:
1-چرا زمانی که میشد از وقوع بسیاری از فجایع جلوگیری کرد که، تصرف کنندگان دولت، با دستآویز کردن داشتن رابطه با آمریکا، مرتکب شدند، این اسناد نه تنها منتشر نشدند بلکه هرگز هم گفته نشد که ما و آقای خمینی با غربیها رابطه داشته و یا بر قرار کردهایم؟
2- آیا به موقع منتشر نکردن این اسناد و در اختیار ملت ایران که حق انکار نکردنی بر اطلاع از آنها دارند، خیانت به خود و ملت ایران نیست؟ و
3- علت انتشار این اسناد بعد از افتادن آب از آسیاب، چیست؟ احساس خطر؟ اظهار حقایق ولو بعد از گذشتن کار از کار؟ آگاه کردن مردم ایران از طرح ایجاد رﮊیم جبار و نقش رابطه با امریکا در اجرای این طرح؟ تسویه حساب؟ و…
نتیجه اینکه: تا به امروز هیچ سند و مدرکی که نشان از وابستگی آقای خمینی به این و یا آن کشور باشد در دست نیست. اما کسانی که اصل را بر قدرت و هدف هم برایشان انحصار قدرت باشد، خود را متعهد به هیچ اصول عهد و پیمانی نمی داند و تا به حال هم خلاف آن دیده نشده است. چنین کسان در وقت ضعف هر جا لازم بود کرنش می کنند و وقتی سوار بر اسب چموش قدرت شدند، خدا را هم از آسمان به زمین می آورند و در بند و زنجیر می کنند. چون در طبیعت قدرت و انحصار آن تخریب سرشته است و نقش اساسی دارد. تاریخ هم تا بخواهی کسان و گروهها به خود دیده که گمان بردهاند قدرت وسیله است و چون آن را بدست آورد، بر روی زمین، بهشت خواهد ساخت ولی در عمل، آلت قدرت شده و کشور و ملت خویش را به نابودی کشاندهاند و همه آنچه در بارۀ قدرت گفته شد در آقای خمینی جمع بود.
محمد جعفری 24 مرداد 1396
نمایه و یادداشت:
5- خاطرات آیت الله منتظری، چاپ انقلاب اسلامی،فوریه 2001، ص 86.
6- اصل «عدم ولایت» یک اصل عملی و یک قاعده عقلی فقهی است: « لا ولایه لاحد علی احد» یعنی اینکه به لحاظ فقهی، اصل بر عدم ولایت است. بدین معنا که هیچ کس بر دیگری ولایت ندارد و دیگران حق دخالت در سرنوشت او را ندارد و هر فردی نسبت به عملکرد خود در برابر خداوند مسئول و پاسخگو خواهد بود. ویا هیچکسی بر هیچکس دیگر ولایت ندارد و هرکسی خود بر خویشتن ولایت دارد بعبارت دیگر رهبری و ادارۀ زندگی از حقوق ذاتی هر انسانی است.
7- حکومت و مذهب، دانشگاه لندن، مقاله دکتر مهدی حائری، ص 22.، به نقل از رساله اجتهاد و تقلید آقای خمینی در هشتاد صفحه از صفحه 93 تا 173 در جلد دوم کتاب رسائل چاپ قم 1378 ه.ق. و همچنین در 92 صفحه( از ص 505 تا 596) ضمیمه جلد دوم کتاب تهذیب الاصول شیخ جعفر سبحانی که تقریرات درس آیت الله خمینی می باشد و توسط جامعه مدرسین به چاپ رسیده است؛ حکومت ولایی، محسن کدیور، نشر نی، چاپ اول 1377، ص240و241، به نقل از: امام خمینی، الرسائل، رساله فی الاجتهاد و التقلید، ص 100و101( قم 1385، ه ق).
8- همان سند، به نقل از کتاب کشف اسرار آیت الله خمینی از ص 107 تا ص 115، چاپ 1323 شمسی انتشارات کتاب فروشی علمیه اسلامیه تهران.
9- همان سند.
10 – مرحوم نراقی معروف به فاضل کاشانی در سال 1244 ه.ق.درگذشت و کتابش عوائد الایام نام دارد.
11-صحیفه امام ، 24 جلدی، جلد ۱۵ ، سخنرانی 27 مرداد 1360.
12-ولایت فقیه، بدعت و فرعونیت بنام دین، محمد جعفری ص 302 ؛ به نقل از: شهریار، نیکولو ماکیاولی، ترجمه: داریوش آشوری، چاپ اول 1366، ص 86 و 87 .
13-
http://www.bbc.com/persian/iran/2016/06/160601_kf_khomeini_carter_kennedy
14- همان سند.
15- خاطرات دکتر یزدی ج 3، ص 290-269.
16- خاطرات دکتر ابراهیم یزدی، ج 3 ، ص 256.
17 -پاریس و تحول انقلاب../، محمد جعفری، ص 243 به نقل از: اسناد لانه جاسوسى، شماره 18، ص 155-160
18-همان سند، به نقل از: اسناد لانه جاسوسى، شماره 18، ص 160.