کودتا در چه شرایطی بوجود آمد؟
بعد از جنگ جهانى دوم استعمار انگلیس که طى چندین دهه بر منابع نفتی ایران دست انداخته بود نه تنها حاضر به ترک سیاست هاى استثماری نمى شد، بلکه با توجه به عوامل داخلی خود تدابیری را فراهم ساخته بود که بهره برداری از منابع ملت ایران را با تمدید قرارداد دارسی ادامه دهد.(2) براى خروج از ادامه این قرارداد ننگین و اسارت بار، بخشی از ارباب سیاست و عده ای از آزادیخواهان و روشنفکران به رهبرى مصدق که رهبرى جبهه ملى (تاریخ تأسیس ١٣٢٨) را داشت صنایع نفت را در سراسر ایران، در شرایطی که میشناسیم، ملی کردند. ( ٢٩ اسفند ١٣٢٩ ) ملى کردن صنعت نفت کار دشوارى بود که اثرات و عواقب سختى از خود بجاى گذاشت. این اقدام آزادیخواهانه براى رهائى از سلطه استثمار، ضربه بزرگ و غیر قابل انتظارى را بر سرمایه دارى بریتانیاى کبیر وارد کرد. او که در رویاروى حقوقى و منطقى از ایران شکست خورده بود به تدارک کودتا پرداخت تا تلافى و انتقام جوئى کند.
برنامه ریزی رفورم هاى بنیادى
در اوخر سال هاى بیست و اوائل دهه سى هجرى هستیم، جنگ جهانى دوم پایان یافته اما هنوز به سختى خسارت هاى ناشى از آن بر گرده ملت ها سنگینى مى کند. ایران از نظر اقتصادى، سیاسى، اجتماعى و فرهنگى در شرائط دشوارى به سر میبرد و در آن سال ها جامعه سنتى ایران، به واقع براى رشد، نیازمند تحولاتى بنیادى بود که بایستى با سرعت و قاطعیت به انجام میرسیدند. حال که در ایران با ملى شدن صنعت نفت جنبشى به راه افتاده بود باید پیشروى میکرد وگرنه حرکت اجتماعى عقب خواهد میافتاد.
اثرات این جنبش مردمى فقط با دست زدن به اقدامات رادیکال قانونى میتوانند مال ملت و سرمایه کشور شوند. به عبارت دیگر، از نقطعه نظر مدیریت اجتماعی، ملی کردن صنعت نفت در صورتی می توانست بدرستى اثرگذار باشد و در زمره مبارزات ترقی خواهانه جهان قرار بگیرد که خود به عنوان بخشی از یک استراتژی سنجیده و رادیکال به منظور ایجاد تغییرات بنیادى در امر اداره جامعه عمل کند. مساله اى که مصدق و برخى از اطرافیانش مانند حسین فاطمى بدان پى برده و معتقد بودند در چارچوب دولت ملى مى بایستى بلافاصله به رفورم بنیادى پرداخت. پس مصدق با رادیکالیسم خاصى به اصل اختیارات قانونى دولت متوسل شد. اختیاراتی که مجلس به درستى برای اصلاح این قوانین در تاریخ هفتم مرداد ۱۳۳۱ به مصدق داد. بر اساس آن اختیارات مصدق میتوانست یک سلسله رفورم های بنیادی در جامعه به وجود آورد و فصل تازه ای را در تاریخ ایران بگشاید. این اختیارات که به مواد نه گانه شهرت یافتند که به عبارت زیر می باشند:
۱- اصلاح قانون انتخابات مجلس شورای ملی و شهرداریها. ۲- اصلاح امور مالی و تعدیل بودجه به وسیله تقلیل در مخارج و برقراری مالیاتهای مستقیم و در صورت لزوم مالیاتهای غیر مستقیم. ۳- اصلاح امور اقتصادی به وسیله افزایش تولید و ایجاد کار و اصلاح قوانین پولی و بانکی.۴ – بهرهبرداری از معادن نفت کشور با رعایت قانون نه مادهای اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت و تهیه و تدوین اساسنامه شرکت ملی نفت. ۵ – اصلاح سازمانهای اداری و قوانین استخدام کشوری و قضائی و لشگری.۶ – ایجاد شورای محلی در دهات به منظور اصلاحات اجتماعی و تأمین مخارج این اصلاحات به وسیله وضع عوارض. ۷- اصلاح قوانین دادگستری. ۸ – اصلاح قانون مطبوعات. ۹ – اصلاحات امور فرهنگی و بهداشتی و وسائل ارتباطی.
در کارزار رفورم هاى بنیادى دولت ملى، استقرار حاکمیت ملت، گسترش روند دموکراسى، آزادى انتخابات، بهبود وضعیت اقتصادى، بانکى و پولى، حفاظت از منابع ملى، مبارزه با فساد ادارى و نظامى، اصلاح قوانین قضائى، برقرارى عدالت اجتماعى، تصویب قوانین بیمه هاى اجتماعى پیشرفته و منطبق با گسترش نیاز هاى کارگران و زحمتکشان، بهبود آزادى ها فردى و اجتماعى و آزادى فعالیت هاى سندیکائى و کارگرى، برنامه ریزى شده بودند. این رفورم هاى مترقى و برابرى خواهانه براى طبقه اشراف، عناصر فرصت طلب و چپاولگر، خاندان هاى حکومتگر محافظه کار، نوکران سفارتخانه ها، ( مانند حزب توده و عوامل وابسته به خارجى در دربار شاهنشاهى و … ) آخوند هاى واپسگرا و خوانین زورگو مورد قبول و قابل هضم نبودند.
دشمنان داخلى رفورم ها
بااینکه اتکا مصدق به مردم بود، اما دشمنان مردم، مانند عوامل خارجى در دربار و در سایر مسئولیت هاى ادارى و نظامى به ویژه عده اى از کسانیکه در امر ملى کردن نفت فعال بودند اما از اصلاحات هراس داشتند مانند: کاشانى و بقائى و مکى…، در جهت تعطیل حکومت تازه پاى مردمى که یک دشمن سرسخت خارجى مانند بریتانیاى کبیر نیز داشت، مجهز شدند. سه خصم داخلى که بیش از همه علیه مصدق کارشکنى میکردند عبارت بودند از :
اولی، حزب توده که خود را به اصطلاح کمونیست و سوسیالیست میخواند اما استقلال عمل نداشت در واقع به تمام معنا گوش به فرمان اتحاد جماهیر شوروى بود.
دومى، فدائیان اسلام که به خون مصدق تشنه بودند و چند بار قصد ترور مصدق را داشتند، (3)و هم آنها بودند که حسین فاطمی را ترور (نافرجام) کردند(4).
سومى، اشرف وشاه و کسانی در دربار مانند حسین علا واشراف وابسته به خارجى وخوانین ارتجاعى.
این سه نیرو خواسته یا ناخواسته جبهه واحدى را علیه مصدق و حکومت ملى تشکیل داده بودند.
در یک چنین شرائطى هرکس بر مبناى منافع خود مصدق را مورد حمله قرار میداد. عده اى از مصدق انتظار داشتند ( مانند حزب توده ) و یا پس از چندین دهه هنوز انتظار دارند ( مانند برخى از چپ اندیشان راست کردار ) که در آن زمان، مصدق برنامه هاى کمونیستى وسوسیالیستى ارائه میداد؛ برخى دیگر ( مانند مبلغان شاه و در بار و کاشانى و اتحاد چرچیل و آیزنهاور ) او را به افتادن در دامن اتحاد جماهیر شوروى متهم میکردند؛ برخى انتظار داشتند و هنوز انتظار دارند که مصدق باید پس از فرار شاه از ایران اعلام جمهورى میکرد؛ عده اى میخواستند که در برابر اتحاد بریتانیاى و امریکا مصدق کوتاه بیاید و زورگوئى را قبول کند. عده اى میگویند باید مصدق به فرمان غیر قانونى عزل نن میداد … اما مصدق با هیچکدام از این انتظارات توافق نداشت. مصدق مبارز با تجربه اى بود که نیاز هاى جامعه و همینطور دشمنان آنرا میشناخت و به معضلات آن اشراف داشت. براى رفع آنان فعالیت میکرد و قبل از هر چیز منافع ملت را در نظر داشت، خواست شخصى، این وآن، حتى شاه و در بار برایش بى اهمیت بود. مصدق با مکاتب اساسى عصر خود نا آشنا نبود، لذا اقداماتش عینى و واقعى دوراندیشانه و مبتنى بر استراتژى رفورم هاى رادیکالى بودند که در برنامه دولت خود قرار داده و در مقابل مردم و قانون نسبت به آنها متعهد شده بود. با گذشت زمان و مطالعه رفتار و برنامه های اجتماعی مصدق و دولت ملى و همینطور با توجه به احزابى مانند حزب ایران (سوسیال دموکرات)، نیروى سوم خلیل ملکى (سوسیالیست) و افراد و عناصرى که در کنارش تا آخر ماندند، مى توان پیش بینی کرد اگر مصدق در استراتژى خود موفق میشد قادر بود زمینه هاى نوعى سوسیال دموکراسى منطبق با شرایط ایران را فراهم سازد و جامعه را به سوى آن سوق دهد.
اتحاد چرچیل و آیزنهاور
مصدق براى دست یافتن به این اهداف نیازمند شهروندان مستقل و آزاد بود؛ وانگهى کشور باید از استقلال برخوردار میشد تا چرخ هاى دموکراسى بکار میافتاد. اما، این سه اصل پیوسته و جداناپذیر یعنى استقلال – آزادى – دموکراسى، علاوه بر خصم داخلى دشمنان خارجى هم داشت که از دیرباز در امور مملکت دخالت میکردند. همانطور که گفته شد، ملى کردن صنعت نفت آنها را بیش از پیش به انتقامجوئى مصمم کرده بود. زیرا مصدق در مبارزه براى ملى کردن نفت توانسته بود با درایت و کاردانى، بدون خشونت وبا رعایت قوانین بین المللى در دادگاه لاهه، انگلستان را محکوم و او را از ایران اخراج کند. همینطور، وقتیکه پرونده دعوی به شوراى امنیت ارائه شد، انگلیس کارى از پیش نبرد. رای شورای امنیت سازمان ملل هم سرانجام پس از چهار جلسه، در ۲۷ مهر ۱۳۳۰ بنا بر پیشنهاد نماینده فرانسه در شورا، چنین شد که: «درخواست دولت بریتانیا از شورای امنیت، تا اخذ تصمیم قطعی دیوان دادگستری بینالمللی مسکوت بماند. این پیشنهاد با ۸ رای موافق، یک رای مخالف (شوروی) و دو رای ممتنع (یوگسلاوی و بریتانیا) به تصویب رسید و پرونده از دستور کار شورای امنیت خارج شد. »
لجبازی آنتونى ایدن
چون شکست انگلستان در صحنه ملی و جهانى برایش قابل پذبرش نبود وعواقب ناشى از آن، براى قدرقدرت استعمارى در منطقه، بسیار دشوار بود، پس کمر بر سرنگونی دولت ملی ایران بست. برای اینکار، همه عوامل و روابط داخلى و خارجى را بکار انداخت تا از پیشرفت نهضتى که در خود ظرفیت هاى بزرگى فراهم آورده بود آسوده خاطر شود. در امر خلع ید استعمار انگلیس از ایران، «استراجى» وزیر جنگ بریتانیا میگوید: “اغاز دوره پایان امپریالیسم انگلیس، در جهان است.” و دیدیم که به دنبال زخمیشدن اژدهای استعمار همه ملتهاى مستعمره از عراق تا لیبی و الجزایر قیام و نفت خود را ملی کردند. قهرمان مسلم این مبارزه در جهان مصدق بود.
آرى مصدق با درایت تاریخ را ورق زد. اما در این میان عده اى سال ها بر این نظر بودند و میگفتند که مصدق در مساله نفت “لجباز” بود و براى حل آن نرمش به خرج نمى داد. بر اساس اسناد منتشر شده، مصدق همواره با حسن نیت، اما با قاطعیت و با اتکا به اصول اخلاقى از حقوق و منافع مردم ایران پاسدارى می کرد. «دین آچسن» وزیر امور خارجه ایالات متحده در این مورد مینویسد؛ مصدق در مذاکره با آمریکاییها در جریان حضور در جلسه شورای امنیت پذیرفته بود که پالایشگاه آبادان از سوی یک گروه بیطرف مانند یک شرکت هلندی اداره شود و حتی معاونان وزارت خارجه آمریکا طرحی پیشنهاد دادند که شرکت نفت ایران و انگلیس، نفت ایران را بر پایه تقسیم پنجاه در صد دریافت کند. اما سرپرست خزانهداری بریتانیا و نماینده دولت آن در شرکت نفت ایران و انگلیس میگفت از آنجا که مصدق بر منافع خارجی بریتانیا تاخته، باید شکست بخورد و نابود شود. بدین ترتیب معلوم میشود لجاجت و کینه روزى از سوى مقامات رسمى انگلستان بوده است. در آن شرائط اگر مصدق کوتاه نمیامد دلیلش عکس العمل در برابر لجبازى دشمنان بود و نه لجبازى خود او. از نظر من که با روحیات اروپائى ها و نحوه مدیریت و مذاکره آنان، به علت چهل سال مسولیت در مقامات مدیریت اروپائى دارم، او کار درستى میکرد. در اینجا خوبست توجه کنیم که «آچسن» رفتار لجوجانه بریتانیا را عامل توقف مذاکرات و بستن راه هرگونه عقبنشینی آبرومندانه برای مصدق میداند. در این زمینه، یادآوری این مطلب ضروری است که در مذاکرات خود «آنتونی ایدن» وزیر خارجه بریتانیا به آچسن می گوید: « براى من عدم توافق، بهتر از یک توافق زیانبار است.»
تقابل دو دیدگاه تاریخى
مخالفت کاشانى با مصدق؛ این مخالفت بر اساس تقابل دو دیدگاه معرفتى بود: یکى دیدگاه مذهبى و طرفدارى دخالت حکومت و دین بود که کاشانی آن را نمایندگی میکرد.(5) این طرز فکر در جامعه ایران به خصوص در جنبش مشروطیت وجود داشت که روشنفکران جنبش مشروطیت توانسته بودند آن را خنثی کنند. این اندیشه در انقلاب 57 قدرت را بدست گرفت و ایران را به این روز انداخت که امروز شاهد آن هستیم. در برابر آن، اندیشه دیگرى و رفتار سکولار و اعتقاد به عدم دخالت دین و دولت بود که از اعتقاد به دموکراسی و دخالت مردم در امور خود و رعایت متمم قانون اساسی مشروطیت و کوشش در ایجاد جامعهای “لائیک” نشأت میگرفت. این اندیشه را مصدق و جبهه ملی نمایندگی می کرد که توانست در دوران زمامدارى خودش با تدبیر و مقاومت از قدرت رسیدن این اسلام گرائی جلوگیرى و اقدامات مذهبیون را که خیلى هم قوى بودند، را خنثی کند. این دو برداشت از مدیریت جامعه و حاکمیت ملت، به مرور پس از ملی شدن صنعت نفت در مقابل هم قرار گرفتند و صف آرئى کردند. کاشانی و بهبهانی که همواره با سفارت بریتانیای کبیر و امریکا مراوده داشتند و در این جدال ملی، برای استقلال کشور در کنار قدرتهای خارجی قرار گرفتند و با مصدق در افتادند. آنان با اطمینانی که به بریتانیای کبیر دادند زمینههای کودتا علیه حکومت مردمی مصدق بیش از بیش فراهم کردند. در همین رابطه اسناد تازه منتشر شده توسط مقامات امریکایی نشان میدهد که ابوالقاسم کاشانى توسط پسرش مصطفى کاشانى چهار ماه پیش از کودتا، از شاه میخواهد که مصدق را عزل و فضل اله زاهدى را به نخست وزیرى نصب کند.
جنگ سرد و استراتژى امریکا در خاورمیانه
دوران جنگ سرد و روی کار آمدن آیزنهاور که هدفش دستاندازی بر منابع نفتی خاورمیانه و گسترش نفوذ امریکا در این منطقه بود کمک بزرگی به تدارک کودتا علیه دولت ملی ایران کرد.
مشارکت انگلیس و امریکا مهمترین عامل بود. قصد امریکا تقلیل نفوذ انگلیس و افزایش نفوذ سیاسى خود در خاورمیانه به هر قیمت بود. براى اینکار توافق ضمنى بریتانیاى شکست خورده و زخمی، که راه مذاکره را بسته بود، اخذ کرد. بدین ترتیب کودتا تنها گزینه با همدستی امریکا و انگلیس وعمال داخلى شد. در این زمینه در اسناد تازه وزارت خارجه امریکا آمده است که پنج میلیون براى کودتا بودجه در نظر گرفته شد. طبق همین اسناد آمریکا ایالات متحده، امریکا و بریتانیا آن قدر در کنار زدن مصدق از قدرت مصمم بودند که در نظر داشتند که اگر شاه از نقشه کودتای آنها حمایت نکند، خود او را از تخت سلطنت ساقط کنند.(6)
ترس شاه از انگلیس ها
با وجود اینکه محمد رضا شاه هرگز از نخست وزیری مصدق خشنود نبود و مسئله ی ملی کردن صنعت نفت را مخاطره بزرگی برای ادامه سلطنت خود تلقی میکرد اما از کودتا علیه مصدق ترس داشت. علتش هم این بود که قیام ۳۰ تیر ۱۳۳۱ که او را شدیدا تضعیف کرده بود، از یاد نبرده بود. او می دانست که باز امکان یک قیام همگانی به نفع حکومت ملی می تواند وجود داشته باشد. براى حلقه اتحاد امریکا – انگلیس، جلب همکاری شاه علیه نخست وزیری که با توانایی خارق العاده خود زبانزد محافل بین المللی شده بود کار آسانی نبود. شاه جوان در آن دوران، چنان متزلزل و مشکوک بود که فکر میکرد بریتانیا در ظاهر علیه مصدق موضع میگیرد ولی در باطن قصد ساقط کردن وی از تخت پادشاهى را دارد. بنا بر یک سند مورخ ۳۱ اردیبهشت (۲۱ مه ۱۹۵۳)، شاه به منابع سفارت آمریکا در تهران گفته بود: «انگلیسیها خاندان قاجار را بیرون انداختند و پدرم را سر کار آوردند. آنها پدرم را بیرون انداختند “مرا سر کار آوردند” (7) می توانند من را هم بیرون بیندازند.» این سند با نقل قول مستقیم از شاه میافزاید: «اگر انگلیسیها می خواهند که من بروم، باید فورا بدانم تا بی سر وصدا بروم». در همین رابطه خوبست یادآورى شود که «لوی هندرسون» سفیر وقت آمریکا در تهران پیشنهاد کرده بود که باید شاه را تهدید کرد که اگر از عزل مصدق و نقشه کودتا حمایت نکند یکی از برادرانش، شاه خواهد شد. درگزارش ۱۶ آوریل ۱۹۵۳ برابر با ۲۷ فروردین ۱۳۳۲ آمده است که در نهم خرداد ۱۳۳۲ «هندرسون» یک دیدار ۸۰ دقیقه ای با محمدرضا شاه داشته است و در این دیدار پیام چرچیل را برای شاه خوانده و در مورد برکناری مصدق و جایگزینی زاهدی و دفاع ایالات متحده امریکا از نخست وزیری زاهدی صحبت کرده است.
مقامات آمریکایی و بریتانیایی حدود یک ماه قبل از کودتای ۲۸ مرداد، گزینه روی کار آوردن یکی از برادران شاه را هم بررسی کرده بودند. امریکا و بریتانیا در آن دوران، شاه جوان را یک “ساقه نازک” توصیف میکردند که به گونهای “آزار دهنده” به تعهد و تضمین حمایت آنان نیاز داشت. با این حال، جلب حمایت آن “ساقه نازک” برای نقشه سازمان های جاسوسی آمریکا و بریتانیا حیاتی بود. زیرا دست کم بنا بر ارزیابی آمریکاییها، ارتش ایران بدون رضایت شاه شانس موفقیت نداشت. به علاوه، حتی اگر مصدق هم سرنگون میشد، نخست وزیر بعدی بدون پشتیبانی شاه توان اداره کشور و حل و فصل بحران نفت با بریتانیا را نداشت.
اگر کودتا نمى شد؟!
گمانه زدن هائى همچون اگر نمیشد؟ چه میشد ؟ و… بررسى هاى تاریخى فقط می توانند برای آینده مفید باشند. آنچه که واقع شده واقعیت است. اما از تاریخ باید مانند علوم دیگر، در خدمت انسان و مدیریت جامعه و برای تعیین اهداف اجتماعی و تقلیل حتی به صفر رساندن اشتباهات استفاده کرد. چنانچه در مدیریت گمانه زدن و پرداختن به فرضیات وارائه سناریو ها، امرى معمول و مفید براى دست یافتن به درست ترین راهکار ها و اهداف راهبردى است. از چنین دیدگاهى در ادامه این مبحث به برخى موضوعات کودتای ۲۸ مرداد مى پردازیم.
یکى از موضوعات رژیم سلطنتى است. اصولا براى جوامع غالبا رژیم سلطنتى ایده ال نیست. شخصا در نوشته اى معایب آنرا بیان و از جنبه سیاسی و فلسفی رد کرده ام. اما چون در مورد آن زمان صحبت میکنیم. برگردیم به آن زمان؛ اگر شاه طبق قانون اساسى فقط سلطنت میکرد و در امر اداره مملکت دخالت نمیکرد و آنرا واگذار به دولت هاى منتخب مردم میکرد به احتمال زیاد هم به نفع خودش بود وهم به نفع دولت ها و ملت ایران. زیرا دولت ها جا به جا میشدند او میتوانست با اتکا به ملت بماند. دموکراسى تازه پا و حرکت هاى دموکراتیک و آزادیهاى اجتماعى زمینه هاى رشد اجتماعى را فراهم میساخت. دولت مصدق دو کار عمده را شروع کرده بود: یکى ملى کردن صنعت نفت بود که علیرغم کشمکش هاى جهانى بالاخره میتوانست راه مناسبى را پیدا کند اگر شاه از مصدق حمایت میکرد بى تردید راه حل هائى که پیداشده بودند وکشور هائى که قبول همکارى کرده بودند به موفقیت میرسیدند. این راه حل مملکت را از نظر اقتصادى آرامتر میکرد در برنامه دولت ملى پیش بینى شده بود که تولیدات دیگر کشورى و صدور آنها ادامه یافته و گسترش پیدا کنند تا ما دچار اقتصاد تک تولیدى نشویم. دومین کار مهم مصدق رعایت آزادیهاى فردى واجتماعى و قانونى و ٩ ماده اصلاحاتى بودند که اگر این رفورم ها موفق میشدند استقلال و آزادى و دموکراسى و عدالت فراهم میشد ودر اثر آن رشد اجتماعى و سیاسى و فرهنگى قوام میگرفت. چشم و گوش مردم باز میشد، برخورد اندیشه در چارچوب آزادى مطبوعات و آزادى احزاب و سندیکا ها و انجمن ها با تمام مشکلاتى که میتوانست به همراه خود آورد بالاخره به رشد دموکراسى و تنور افکار کمک میکرد. جامعه ما که از نفوذ دین و مذهب رنج میبرد با اندیشه هاى تازه برخورد میکرد. بطور مثال رساله هاى مذهبى در برابر برنامه هاى اجتماعى سیاسى چپ و میانه و راست قرار میگرفت. به قول دوستى که روزى در فیسبوک من نوشت: ” اگر آزادى بود تا مردم در باره رساله خمینى و در مورد ولایت فَقِیه در تله ویزیون با فراغت بال بحث و آنرا تحلیل و بررسى کنند حتما خمینى کارى از پیش نمیبرد،” شریعتی و رفسنجانى و خامنه اى و فلسفى و سروش امثال آنها باید با مکاتب سیاسى و فلسفى مطرح در جامعه مانند مارکسیسم و کمونیسم و سوسیالیسم و سوسیال دموکراسى و دموکراسى و لیبرالیسم و … ناسیونالیسم چالش میکردند تا از آن میان با مشارکت روشنفکران و تکنوکرات ها و سایر منابع مادى و غیر مادى راهى و چاره اى بایستىه براى اداره مملکت بدست مى آمد. مصدق کارزار مهم و بنیادینى را براى رفع بنیاد گرائى، استبداد و تبعیض ارائه داده بود. عناصرى مانند کاشانى و بهبهانی و دربار و حزب توده و دیگر وابستگان به قدرت هاى خارجى پس از ملى شدن صنعت نفت با برنامه هائى که دولت ملى ارائه کرد به نیات مصدق براى رفورم هاى بنیادى پى بردند براى همین براى سرنگونى او به اتحاد و همدستى پرداختند.
وظیفه دولت ملى فردا در ارتباط با کودتا
واقعیت اینست که این کودتا که به تمام معنا تجاوز به آزادی و استقلال ایران محسوب می شود نتایج ناهنجار و غیر قابل قبولی را برای ادامه رشد دموکراسی در ایران از خود به جای گذاشت. این کودتا در واقع ایست قلب دموکراسى در ایران بود. اما گمانه زنى اینست که اگر این کودتا به وقوع نمی پیوست در اثر تحولاتی که از دهه بیست و حکومت ملی مصدق در کشور بوجود آمده بود به احتمال قریب به یقین ایران می توانست هم در داخل اثرات مفیدی را به وجود آورد و هم در منطقه زمینه های رشد دموکراسی را آبیاری کنند و همینطور بر جامعه بین الملل به طور مثبت اثر گذار باشد. در خاتمه اضافه مى کنم بعنوان کسى که بیش از چهل سال در دفاع از حقوق انسانى فعال بوده است معتقدم امریکا و انگلیس با این کودتا به حقوق ملت ایران تجاوز کردند، با این کار مملکت ما را سال ها به عقب بردند، حق آزادى و استقلال و حق تحول روند دموکراتیک و بر قرارى دموکراسى، که مدعى پاسدارى آن در جهان هستند، را از مردمان ایران ربودند، به سرمایه ملى ما که حق مسلم تک تک مردم ایران بود با اقدام نظامى و از قبل برنامه ریزى شده تجاوز آشکار و بى محابا کردند و یک حکومت ملى را سرنگون ساختند، و بعد بارها و بار هابه این کار اقرار کردند، بایستى توسط یک حکومت ملى و آزادیخواه و مستقل و طرفدار حقوق بشر براى دست زدن به این کودتا به دادگاه هاى بین المللى شکایت برد و تقاضاى غرامت کرد.
پاورقی:
1- به نظر مأموران سیا، کاشانی همچنین حال و هوای توطئهگری داشت؛ «حالت مردی که از دسیسهچینی لذت میبرد… وقتی میخواهد درباره موضوع مهمی صحبت کند در حد نجوا کردن صدایش را پایین میآورد».
2- این قرار داد با امضاى تقى زاده در سمت وزیر مالیه بود که در 1312 قرارداد دادرسی را با شرایطی خلاف منافع کشور تجدید کرد. تقیزاده تصمیم این قراداد را به عهده رضاشاه دانسته و خود را «آلت فعل» او تلقی کرده است، ولی طیف وسیعی از نمایندگان مجلس او را «عامد و عامل » خواندند.
3- از کودتا در مصاحبهای با روزنامه اخبارالیوم مصر در مورد مجازات مصدق گفت: «طبق شرع شریف اسلامی مجازات کسی که در فرماندهی و نمایندگی کشورش در جهاد خیانت کند، مرگ است.»
4- فدائیان اسلام به رهبری نواب صفوی بین سالهای ۱۳۲۸ تا ۱۳۳۲ دو نخستوزیر: عبدالحسین هژیر و رزمآرا را ترور کردند همینطور کسروی آنها ترور کردند. ترور حسنعلی منصور نخست وزیر نیز توسط گروه دیگری از نزدیکان نواب صفوی انجام پذیرفت.
5- این اسناد به وضوح نشان میدهد که ابوالقاسم کاشانی – برخلاف آیت الله خمینی – به طور فروتنانه با مقامات آمریکایی صحبت نمیکرده و در پنهان کردن نیاتش تبحر نداشته؛ کاشانی خود را رهبر معنوی مسلمانان جهان میخواند و از قصدش برای تشکیل یک ارتش میلیونی مسلمین برای مبارزه با امپریالسیم خبر میداد؛ آمریکاییها هم با احترام فراوان به حرفهایش گوش میکردند و پشت سر، او را فردی افراطی، فرصتطلب و متوهم خطاب میکردند که باید در راه سرنگونی محمد مصدق جذب یا خنثی میشد.
6- این اسناد به وضوح نشان میدهد که ابوالقاسم کاشانی – برخلاف آیت الله خمینی – به طور فروتنانه با مقامات آمریکایی صحبت نمیکرده و در پنهان کردن نیاتش تبحر نداشته؛ کاشانی خود را رهبر معنوی مسلمانان جهان میخواند و از قصدش برای تشکیل یک ارتش میلیونی مسلمین برای مبارزه با امپریالسیم خبر میداد؛ آمریکاییها هم با احترام فراوان به حرفهایش گوش میکردند و پشت سر، او را فردی افراطی، فرصتطلب و متوهم خطاب میکردند که باید در راه سرنگونی محمد مصدق جذب یا خنثی میشد.
7- این اضافه از نویسنده است.
Farhang Ghassemi
فرهنگ قاسمی