نگارنده به لطف خداوندی توفیق پیدا کردم تا سیری هر چند هم نه به اندازه ی حق تلاوت قرآن، در قرآن تحقیق کنم. یافتم که نه تنها قرآن برای حکومت نیامده است بلکه برای جدا کردن وابستگی و گرایش حکومت به یک دین و برقراری توحید در جامعه و از بین بردن تضادها و تبعیضها و بی عدالتیها آمده است و میگوید:” با کفار بجنگید تا زمانی که فتنه ی جنگ افروزی باقی نماند و دین به طور خالص برای خدا شود.” ( بقره 193 و انفال 39). یعنی دین باید از چنگال قدرت خارج شود و آزاد گردد و دین برای خدا شود و هرکس که میخواهد به سوی خدا برود بتواند بدون جهت دهی و فشار به سمت دین برود.
با تاملی در آیه ای که ولایت معاشان برای جنایات فراوان خود بدان استناد میکنند دریافتم که بلکه همین آیه به لائیسیته بودن اشاره دارد. و برداشت های خود را در ادامه می نگارم.
همچنین لائیسیته مد نظر اسلام چنین است که دولت ( که ظرف است) را از وابستگی به هر دین و اندیشه ای(قدرت) خالی میکند و با حقوق پر می کند چون به طور طبیعی وقتی یک چیزی از فساد خالی شود ولی با حق پر نشود دوباره فسادی دیگری جایگزین میشود. پس اگر دولت از دین یا اندیشه بمثابه ابزار قدرت خالی شود ولی با حقوق پر نشود و هدف همچنان قدرت باشد، دولت باز به فساد رفته و مرامی دیگر را ابزار قدرت میکند و وسیله توجیه میکند.
از خوانندگان گرامی خواهش دارم تا به همراه خواندن مقاله، قرآن را نیز باز داشته باشند و بدان آیات رجوع کنند.
إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَىٰ أَهْلِهَا وَإِذَا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ ۚ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُمْ بِهِ ۗ إِنَّ اللَّهَ کَانَ سَمِیعًا بَصِیرًا (58) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ ۖ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ ۚ ذَٰلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلًا (59)
نکته اول: الله حق است. ( حج 61 و 62) پس از حق جز حق صادر نمی شود. چرا که ضد حق، ظلم است. ( آل عمران 182). پس اگر خداوند به کاری امر می کند آن امر حق است. . یعنی حقی را به شما میدهد که این حق ذاتی حیات هر انسانی هست و مطابق با آن، عمل به حق را انتظار دارد یا به عبارتی مسئولیت انجام حق را به گردن شما میگمارد. و این که میگوید خدا به شما امر میکند چنین معنا میشود که خداوند این حق را به شما میدهد و مسئولیت انجام این حق را هم به گردن شما مینهد و از شما میخواهد که مطابق این حق عمل کنید. و حیات انسان بستگی به انجام این حقوق ذاتی دارد. مسئولیت انسان عمل به حقوق ذاتی حیات او و رعایت حقوق ذاتی حیات آفریدههای دیگر است.
نکته دوم: حق مورد بحث در اینجا چیست؟ با توجه به آیات قبل و بعد این آیه پیرامون مقام های سیاسی و اداری میباشد. در آیه ی 53 همین سوره قبل ازین آیه میگوید اگر به اهل ارتجاعِ یهود و مسیحیت مُلک داده شود آن را برای خود تصاحب کنند و ذرهای مردم را در حکومت شریک نمیکنند که این واقعیت در تاریخ اثبات شده است و همچنین مذهب شیعه که میزان ارتجاع در آن نسبت به سایر مذاهب اسلامی بیشتر است، (به این دلیل واضح، که میگویند مردم حق انتخاب حاکم خویش را ندارند و باید خدا برای آنها امام تعیین کند که در غدیر خم چنین کرده است و مردمی را که ابوبکر را به عنوان اولی الامر خود انتخاب کردند، مرتد و کافر میدانند.)، اکنون که به حکومت رسیده با نظارت استصوابی شورای نگهبان، حکومت را به انحصار خود در آورده است. همچنین در ادامهی این آیه و آیه بعد در مورد مقام های سیاسی صحبت میکند پس حق مورد بحث، مقام های سیاسی و اداری است.
نکته ی سوم: در مورد ضمیر کم (سوره انساء ایه 58 ): انحصار کردن این ضمیر به مسلمانان خلاف است و بلکه تمامی انسان هاست. چرا که اولا: خطاب قرآن تمامی مردم است. همهی مردم را به عبادت الله امر میکند ( 21 بقره). زمین را برای همه قرار داده است ( 22 و 29 بقره). همهی انسان ها را خلیفه قرار داده است ( 30 بقره). هدایت برای همه انسانها آمده است ( آیات فراوان در قرآن). بهرههای دنیوی برای همه است ( 164 بقره). حتی در مورد غذا خورن همه را خطاب میکند ( 168 بقره ) و … ثانیا در آیات قبل خطاب مومنین نیست پس در چنین مواردی خطاب عمومی است و خطاب را به گروه خاصی ویژه نکرده است همچنین این نکته اضافی توضیح میگردد که مرجع ضمیر باید قبل از خود ضمیر باشد آیا در قبل از این آیه مرجعی برای ضمیر “کم” وجود دارد؟ در آیهی 57، این آیه عمومی است و هرکسی میتواند مومن باشد. پس مرجعی وجود ندارد و در چنین مواردی با توجه به اینکه خطاب قرآن عمومی و تمام انسانها میباشد مرجع ضمیر همهی انسانها میباشد درین خصوص در ادامه بیشتر توضیح داده خواهد شد. ثالثا در آیه ی 53 می گوید ارتجاع مُلک را به مردم نمیدهد پس ملک را از آن همه مردم میداند و اینجا خطاب به همه مردم است همچنین در ادامه آیه میگوید هنگام داوری بین مردم، به عدل داوری کن، و خطاب را همه مردم گفته است. رابعا ویژگی حق این است که همه زمانی و همه مکانی و عمومی باشد نمیشود که الله حقی را به کسانی بدهد و به کسانی دیگر ندهد و این تبعیض است و ضد عدالت خداوندی است.
نکته چهارم: این که میگوید شما امانت را به اهلش بدهید یعنی این حق انتخاب اولی الامر از آن مردم است و حق تصمیمگیری از آن مردم است نه عده ای یا قشری خاص. و حتی خطاب را به پیامبر هم نکرده است که پیامبر تو حکومت را به اهل بده. پس کسانی ( به طور عموم از شیعه و سنی و دیگران) که میگویند پیامبر خلیفه انتخاب کرده است خلاف این آیه میگویند و پیامبر کار خلاف قرآن نمیکند. پس انتخاب از جانب مردم است. همچنین گفته است این امانت، یعنی مقامهای سیاسی و اداری، به مردم امانت داده شده است که به هرکس میخواهند بدهند و تصمیم گیرنده مردم اند حتی اگر به فردی غیر پیامبر و غیر اهل بدهند. چنانکه در داستان سموئیل و طالوت، بنی اسرائیل سموئیل را انتخاب نکردند. ( 246 بقره).
نکته پنجم: مقامهای سیاسی و اداری را امانت میداند یعنی این امانتی است از جانب مردم بر کسانی که انتخاب میکنند و باید دوباره به خود آنها برگردانند نه این که در انحصار خود بگیرند و طبقهای حاکمیت، مافوق مردم ایجاد کنند که مردم توانایی ورود و نقش داشتن و تاثیر گذاری در سرنوشت خود نداشته باشند و همانطور که از مردم گرفتند دوباره به مردم بازگردانند. نکته ظریف این است که کلمه امانت را بکار برده است. چرا که بر خلاف حق، قابل انتقال به غیر هست درحالیکه حق، قابل انتقال به غیر نیست. مقامهای سیاسی و اداری از آن مردم هستند اما بر اساس انتخاب آنها قابل انتقال به غیر میباشد اما حق تصمیم گیری همچنان از آن مردم است. بر اساس این آیه میگوید این مقام ها را به افراد شایسته بدهید.
نکته ششم: در مورد اهلها. می گوید به افراد شایسته. و ملاک را شایسته سالاری گذاشته است نه تبعیض های قومی، ملی، عقیدتی، جنسیتی و … بلکه فقط افراد شایسته باشد. ثمرات دنیوی برای همه آفریده شده است (21 و 22 بقره) و مقامهای سیاسی و اداری نیز از ثمرات دنیویاند و نمیشود عدهای آن را در انحصار خود قرار دهند همچنانکه در داستان ابراهیم، وقتی دعا میکند به اهل ایمان مکه از ثمرات دنیا روزی بده، خداوند در جواب میگوید بلکه حتی به کافران نیز بهره میدهم. ولی در آخرت برای آنها بهرهای نیست( 126 بقره). همچنین در آیهی 145 آل عمران، یعنی از نظر خداوند عقیده باعث تبعیض در بهرههای دنیوی نمیشود و مقامهای سیاسی و اداری نیز بهرههای دنیویاند و مهم شایسته سالاری است. همچنین اینکه اختصاصی کردن دولت به یک عقیده مثلا اسلام، در صورتی که فردی انتخاب شود که شایسته نیست بهانه برای اهل کفر است که مسلمانان حاضرند افرادی ناشایست ولی از خود انتخاب کنند و حکومت را در انحصار خود بگیرند ولی عقب بمانند. اما اگر همه این امکان را داشته باشند که بدون هیچگونه فیلتری عقیدتی و جنسیتی و … خود را در معرض رای مردم قرار دهند و مردم بهترین را انتخاب کنند. این باعث تبلیغ اسلام میشود که بتوان گفت دین ما دین تعصب نیست، دین جاه طلبی نیست، دین توجیه کننده فسادهای قدرتمدارن نیست بلکه دین حقوق است و به تمامی ظرفیتها اجازهی مشارکت میدهد چون هدف دین اسلام رشد است. ( 256 بقره). همچنین اینکه در صورت انتخاب افراد ناشایست، این افراد ضعفِ بیلیاقتی خود را با زور جبران میکنند. دلیل دیگر اینکه اگر عقیده باعث تبعیض و رسیدن به مقامهای سیاسی و اداری بشود جلوی خودانگیختگی افراد را میگیرد چرا که اگر شخصی در خانوادهای مسلمان به دنیا بیاید و ببیند با داشتن عقیده اسلام به مقامها میرسد حتی میتواند تا بالاترین مقامها برود. دیگر نمیرود تحقیق کند عقیده حق را بشناسد بدین صورت که اصل را بر بیطرفی بگذارد و بین تمام اندیشهها تحقیق کند و پیروی اندیشه حق و صحیح بگردد، بلکه به همان مذهب ارثی خود مفتخر گشته و با همان مذهب ارثی خود بزرگ میشود که این باعث میشود با تضاد رشد کند و تضاد در او ریشه یابد و عمیقتر شود و دیگر رها شدن ازین تضاد سخت میشود و نفاق زیاد میشود و همچنین اینکه تضاد، زور ایجاد میکند و زور نیز فساد هست. ازین رو چنین مسلمانی که به قدرت برسد تحمل صداهای مخالف و اندیشههای مخالف را نخواهد داشت.
نکته هفتم: در ادامه میگوید که بین مردم به عدالت رفتار کنید. در واقع بحث دولت و قوه قضائیه را جدا از هم گفته است که این یعنی قوه قضائیه باید استقلال داشته باشد. طبق آیات فراوان قرآن، ادیان و انبیاء و قرآن برای اصلاح قوه قضائیه و قضاوت آمدند نه حکومت، هم اصلاح قوه قضائیه در جامعه و هم اصلاح قوه قضائیه فردی یا به عبارتی قوه عقل، چنانکه میگوید: ” نسبت به آن چیزی که علم نداری قضاوت نکن” (اسراء 36). تا توحید را به جامعه بازگردانند و اختلافات و تضادها و تبعیضها و بیعدالتیها را برطرف کنند و یک جامعه توحیدی بدون تضاد و تبعیض و بیعدالتی و اختلافات طبقاتی بسازند. و قوه قضائیه نمیشود در دست دولت باشد چون میشود مدافع دولت نه مجری عدالت. همچنانکه عقلهای قدرتمدار مدافع هرگونه جنایتی میشوند و هرگونه جنایتی را توجیه میکنند.
نکته هشتم: در آیهی 59 خطاب به مومنان است. در آیات قرآن از ویژگی مومنان، حقیقت طلبی، خودانگیخته گی، آزادی خواهی بر شمرده است. چرا که وقتی انسانی میگوید به الله ایمان دارم. و الله حق است. انسان چطور میتواند حق را نشناخته و به چیزی که نمیشناسد ایمان بیاورد؟ همچنین مومن اهل تقواست. یعنی گرایش های درونی خود را نادیده میگیرد و این یعنی خودانگیختگی. همچنین مومنان هرگز از استقلال و آزادی خود که منجر به حقیقت طلبی و خودانگیختگی میشوند غافل نمیشوند و در کوشش هستند تا دیگران نیز نسبت به این حقوق آگاه باشند و به این حقوق عمل کنند و همواره برای استقلال و آزادی مبارزه میکنند و وسیله رسیدن انسان به خدا مبارزه است. ( مائده 35) پس آزادیخواه نیز هست.
نکته نهم: در مورد اطاعت، متاسفانه چون زبان قرآن از بیان توحید، بیان حقوقمداری، بیان آزادی توسط اهلِ ارتجاع تغییر پیدا کرده و بیان استبداد توسط اهل ارتجاع به قرآن نسبت داده شده، عده زیادی تفاوت میان اطاعت و تبعیت را نمیدانند. اولین تفاوت میتوان گفت این است که اطاعت، امری عقلی و تحقیقی و در اثرِ شناخت است چنانکه میگوید الله را اطاعت کنید، و الله حق است و حق را باید شناخت و تحقیق کرد و بعد پیروی کرد ولی تبعیت نوعی پیروی کورکورانه و بدون تحقیق و بکار بردن عقل است چنانکه میگوید تبعیت از اهواء کفار نکنید ( بقره 145) و یا تبعیت از خطوات شیطان نکنید ( بقره 168 ) و مسلمان و انسان عاقل و اهل تحقیق از کفار و شیطان پیروی نمیکند بلکه انسانهایی که کورکورانه و مقلدانه پیروی میکنند، از شیطان و اهواء قدرتمندان پیروی میکنند. تفاوت دیگر نیز این است که اطاعت در امر است و تبعیت در روش، چنانکه از زبان هارون میگوید روش مرا تبعیت کنید و امر مرا اطاعت کنید (طه 90) . یعنی امر مرا بشناسید و اگر موافق حق یافتید پیروی کنید و به طریق روشی که من انجام میدهم انجام دهید. و در واقع همینجا هم در تبعیت همان بحث تقلید کورکورانه است، اینکه از زبان پیامبر گفته است روش مرا پیروی کنید یا گفته است نزدیک ترین کسان به ابراهیم کسانی اند که روش او را پیروی می کنند، در واقع نوعی تقلید روش است اما چون این تبعیت در پناه اطاعت است یعنی ابتدا حق را شناخته و سپس به روش رسول عمل میکند ایرادی ندارد. و ما مسلمانان الان نمی دانیم که چرا نمازهای یومیه را به چنین روشی میخوانیم اما چون از قبل شناخت بوده و تحقیق بوده پیروی این روش ایرادی ندارد. البته بر هر مسلمانی لازم است که تحقیق کند آیا این روش همان روش پیامبر است یا بدعتهایی ایجاد شده و بدعتها را از روش پیامبر دور کند و روش پیامبر را پیروی کند ازین آیات نیز میتوان فهمید فقط باید روش پیامبر رو پیروی کرد همچنین در ادامه صحبت از تنازع آمده است اگر اطاعت بمانند تبعیت بود که پیروی محض و بدون چون و چرا باشد دیگر تنازع چرا بوجود آید؟ پس باید به خوبی تحقیق کرد که آیا موافق حق امر میکنند یا نه و بعد ازینکه موافق حق بود پیروی کرد. تفاوت دیگر این است که اطاعت در هر مرحله است و تبعیت از ابتدا تا انتها. در اطاعت برای هر امری دلیل میخواهد و باید تحقیق شود ولی در تبعیت از ابتدا تا انتها روش را عمل میکند. پس اطاعت یعنی شناختن حق در استقلال و آزادی و یاری در اجرای حق به صورت خلاصه تر یعنی پیروی آگاهانه.
نکته دهم: اطاعت از الله با اطاعت از رسول و اولی الامر جدا آمده است. بدین معنا که اطاعت از رسول و اولی الامر بمانند اطاعت از الله نمیباشد. و این برای برطرف کردن طبقه و تضاد از جامعه است تا حاکم را به خداوند اتصال ندهد و آن را مافوق نداند بلکه همسان با جامعه. گروهی خود را با نام خدا بالاتر از مردم قرار ندهند و خود را نماینده از جانب خدا ندانند. و از همین نیز میتوان فهمید که دین جدا از دولت است. چرا که الله که شارع دین است از اولی الامر جدا آمده است.
نکته یازدهم: در مورد مِنکم، مِن + اسم/ضمیر سه معنا می دهد، معنای بعضی از شما بمانند وَمِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لَا یَعْلَمُونَ الْکِتَابَ ( بقره 78) که معنا میدهد بعضی از آنها بی سوادانی اند که کتاب را نمی دانند . و معنای دیگر از شما که معنای عام دارد بمانند کَمَا أَرْسَلْنَا فِیکُمْ رَسُولًا مِّنکُمْ (بقره 151 ) رسولی از خود شما در بین شما فرستادیم. و اما معنای دیگر از جانب شما، بمانند رَسُولٌ مِّنَ اللَّـهِ یَتْلُو صُحُفًا مُّطَهَّرَهً ( بینه 2) که اینجا نمیتوان دو معنای دیگر را گرفت و میتوان گفت رسولی از جانب الله که صحف پاکی را تلاوت میکند.
نکته دوازدم: منکم در اینجا به معنی از جانب شما یا به عبارتی به انتخاب شما میباشد و رسول در اینجا مقام سیاسی پیامبر مد نظر میباشد نه مقام دینی او. پیامبر دارای دو مقام میباشد مقامی از جانب الله، که نبی بودن است و مقامی از جانب مردم که رهبری سیاسی است. منکم عطف به هر دو رسول و اولی الامر می باشد. عبارت منکم در اینجا معنای از جانب شما میدهد بدین دلایل: اولا: چنانکه در آیات قبل گفته شد ای مردم شما امانات را به اهلش بدهید و انتخاب بر عهده شماست و مسلمانان در عقبه دوم با رسول به عنوان اولی الامر بیعت کردند و اولی الامر در ادامه آیه، اولیالامرهای بعد پیامبر هست چون قرآن برای همه زمانها آمده است همه زمانها را مد نظر دارد دلیل دوم: در ادامه آیه صحبت از تنازع است، و چون اطاعت از رسول و اولی الامر به هم معطوف شده است پس تنازع فقط در برابر اولی الامر نیست در برابر رسول نیز است و اگر قرار باشد اینجا رسول نقش من الله را داشته باشد که با وی نمی توان تنازع کرد و اینجا نقش رسول، منکم به معنای رسول از جانب شما هست. جالب است که روحانیون شیعه تا این قسمت از آیه را میآورند و می گویند باید اطاعت محض با آن معنای تبعیت کرد ولی ادامهاش که سخن از تنازع است را نمیآورند.
نکته سیزدهم: امر باید حق باشد. اینکه گفته است از اولی الامر اطاعت کنید باید در راستای حق باشد چرا که ابتدا اطاعت از الله آمده است و بعد اطاعت از اولی الامر. و چنانکه اولی الامر به ناحق دستور داد نباید از او اطاعت کرد بهمین دلیل است که صحبت از تنازع آمده است. این که در قرآن میگوید این کتاب حق است پس محتوای کتاب حق نمیتواند جز حقوق باشد پس پیامبر برای ابلاغ حقوق آمده است و اطاعت از الله و رسول در واقع عمل به حق است.
نکته چهاردم: دولت و ملت یکیاند. در طول تاریخ دولت مقام زورگو و ملت مقام زورپذیر بوده است و ملت هرگاه دولت بالای سرش بوده است از ترس دولت خوب کار کرده است ولی هرگاه دولت بالای سر ملت نبود کارشکنی میکرد اینجا نکته ظریفی است که دولت و ملت را به هم پیوند میدهد و این وظیفه را بر عهده اهل ایمان گذاشته است که اگر دولت به حق عمل میکند او را یاری کنند و اگر به حق عمل نکرد او را باز دارند و اصلاح کنند وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَى وَلَا تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ (مائده 2 ) و دولت را به حال خود نگذارند که از خود بیگانه میشود و فساد گستر میشود. در ضمن این وظیفه اهل ایمان است که وضعیت سنج بشوند که اگر دولتی که در آن هستند منتخب مردم است و به حق عمل میکند او را یاری کنند ولی اگر دولتی استبدادی است و یا به حق عمل نمیکند در برابر او مبارزه کنند. ولی متاسفانه مسلمانان امروزی این وظیفه را رها کردند و دولتهای استبدادی سرنوشتشان شده و نسبت به آن بیتفاوتند و دولتهای جهانی هم اگر دموکراسی دارند ولی به حق عمل نمیکنند. وظیفه مبارزه با این فسادها بر عهده اهل اسلام است ولی اهل اسلامی که قرآن خود را نمیشناسد و خود گرفتار استبداد است، هیچ دغدغهای نسبت به خود ندارد چه برسد به سطح جهانی. پس در اینجا دولت و ملت را به یکدیگر پیوند میدهد تا دولتِ حقوقمدار را از خود بیگانه ندانند و نسبت به آن بیتفاوت نباشند. سوالی که ممکن است پیش آید این است که آیا وقتی آن عمومیت نکته چهارم اینجا نیست و خطاب به مومنان است یعنی آن عمومیت ساقط نمیشود؟ در آیهی 168 سوره بقره میگوید ای جمیع مردم حق بدن شما بر شما این است که غذای حلال و پاکیزه بخورید این یعنی حق عمومی است و سپس در ادامه همین سوره، آیهی 172 میگوید ای مومنان حق بدن شما بر شما این است که غذای حلال و پاکیزه بخورید. این یعنی حق عمومی است ولی عمل به حق از مومنان انتظار میرود و اگر چنین نکند مومن نیست. چنانکه الان در روی زمین هرکس ممکن است غذاهای غیر حلال و ناپاکیزه بخورد ولی مومن نباید این کار را بکند وگرنه مومن نیست و مثالهای فراوان دیگر که حق را عمومی میداند ولی عمل به حق را از مومنین انتظار دارد، مردم دیگر آزاد هستند ولی در آن دنیا این دستآوردهای ناحق آنها وبال گردنشان خواهد شد. در اینجا هم همینطور است و آن هم اینکه مومنان باید دولت را حقوقمدار کنند و آن را از خود بدانند و تلاش برای اصلاح آن داشته باشند و دلخوش به مادیات و زندگی دنیوی نشوند و نگذارند دولت از خود بیگانه شود این موضوع مثل نماز بر مومنان واجب است ولی خوب شاید سایر مردم بگویند اصلا اصلاح دولت به ما چه، ما زندگی خود رو انجام میدهیم، این یک باری که زندگی میکنیم اصلا کار به این کارها نداریم که زندگی خودمان را بخاطر آیندگان بخطر بیاندازیم. در حالیکه مومن نمیتواند این را بگوید و اگر اینطور بگوید نه تنها ایمان ندارد بلکه جاهل است چرا که نمیداند دولت استبدادی به او کار دارد و زندگی او و نسلهای آینده را تباه میکند.
نکته پانزدهم: امر تصمیم گیری حق مردم است و ولیامر مجری امور است. خطاب به خود پیامبر هم میگوید وشاور هم فی الامر ( آل عمران 159) همچنین نگفته با بعضی از آنها مشورت کن گفته با همه آنها نه بعضی از آنها، همچنین گفته امرهم شوری بینهم ( شوری 38 ) یعنی امور سیاسی و دنیوی آنها بر اساس مشورت بین آنهاست پس ایجاد کننده امر، مردم هستند و این مردم وقتی مستقل و آزاد هستند می توانند تصمیم بگیرند. بلکه توحید را در این آیات می توان دید که نظر پیامبر برتر از نظر دیگران نیست و هیچ کس حق ندارد نظرش را برتر از نظر دیگران بداند بلکه همه باید در مشورت نظر خود را مطرح کنند و آن نظری که بنابر رای اکثریت به حق نزدیکتر شناخته شود و رای اکثریت را جلب کند باید اجرا شود و همچنین اینکه در ادامه آیه 159 آل عمران میگوید بعد از تصمیم گرفتن بر خدا توکل کن. و چون الله حق است یعنی بعد از گرفتن تصمیم بر اساس مشورت، که در آن نظر هیچ کس برتر از نظر کسی دیگر نیست، باز هم بر روی حق حرکت کن و نظر را همواره با حق بسنج و اگر ایرادی داشت اصلاح کن. ازین آیات حتی میتوان فهمید که خداوند و رسول نیز در امور سیاسی و دنیوی ولایت ندارند. چرا که خدا گفته امور انها بر اساس مشورت شان است و به من هیچ ربطی ندارد. پس تصمیم حقِ جامعه است همچنین در ادامه گفته اگر تنازع کردید، اگر تصمیم حق جامعه نبود پس چطور بحث تنازع بوجود میآید؟ بحث تنازع وقتی است که ملت در اداره کشور سهیم باشند و اگر حق تصمیم گیری و مشارکت در اداره کشور را نداشته باشند دیگر این بحث تنازع محل پیدا نمیکند. و این حق از آن عموم جامعه است و نمیتوان به شخص یا طبقهای منحصر کرد چون یک حق عمومی به شخص یا طبقهای منحصر نمیشود مگر به زور در حالیکه در دین هیچ زوری نیست (256بقره). قرآن، هر آنچه را که سبب محدودیت شوری از تصمیم گیری بگردند را از پیامبر سلب میکند. مسلم است که پیامبر اسوه حق بود و شوری را محدود نمی کرد. پس این سلب ها نیز برای همه دیگر کسانی که برای اجرای تصمیم انتخاب می شوند نیز هست تا خود را جانشین تصمیم گیرندگان نپندارند و آنها را مجبور به اطاعت از تصمیمهای خود نکنند. پس امر بدین صورت شکل میگیرد که مردم تصمیم بگیرند و سپس اولیالامری که خودشان انتخاب کردند آن را اجرا کند نه اینکه اولیالامر خود به تنهایی تصمیم بگیرد و دستور بدهد و سپس مردم اجرا کنند بدون اینکه بدانند و تحقیق کنند این امر حق است یا نه.
نکته شانزدهم: صحبت از تنازع به میان آمده است و این یعنی آزادی اعتراض، آزادی بیان و نقد تا اگر اولیالامر خطایی کرد او را به راه حق آورد. و این تنازع حتی می تواند تا انقلاب هم پیش برود. دولت باید بر روی حق عمل کند چون بیرون از حق فساد است و خدا مفسدین را دوست ندارد. اما این ولایت مطلقه فقیه را کسی نمی تواند نقد کند. چه برسد به اعتراض و انقلاب علیه او. همه ملت را حاضرند بکشند ولی ولایت مطلقه فقیه باشد. و جالب تر اینجاست که چطور این مسلمانان با اینکه این آیه را میخوانند و وظیفه شان است که ظالم را بر کنار و یک شخص اهل، مستقل از جنسیت، مذهب، دین، نژاد، قوم، زبان و یا هر اختلاف دیگری که ممکن است باعث حذف افراد اهل شود، را برگزینند و او را در اجرای حق، یاری کنند و در نهی از منکر کوتاهی نکنند، نسبت به این آیه بی تفاوت هستند و گرفتار دولت های استبدادیاند. علت اینکه اول آیه خطاب مومنان است این است که مومنان وظیفه دارند ولی سایر مردم اگر بیتفاوت بودند خوب آنها از زندگی دنیا، فقط ظاهر آن را درک میکنند. به بیان ساده تر باید گفت انتخاب از آن جمهور مردم است اما آیا همه این جمهور مردم مومن هستند؟ مطمئنا افرادی بی تفاوت هستند ولی مومنان نباید بی تفاوت باشند و باید همواره وضعیت سنج باشند و در تلاش باشند تا مردم بی تفاوت را نیز خودانگیخته کنند و جلوی به فساد رفتن دولت را بگیرند و آن را بر سر حق نگه دارند.
نکته هفدهم: میگوید اگر تنازع کردید به الله و رسول بازگردانید. طبق آیه 213 بقره، میگوید جامعه توحیدی و بدون تضاد و اختلاف و طبقه بندی و زور بود (ولی از آنجایی که بعضیها حق اختلاف را به رسمیت نشناختند و از اختلاف سوء استفاده کردند برای برتری جویی ( بغی ) به جای اینکه با حق اختلاف رابطه حق با حق ایجاد کنند پس جامعه را از توحید بیرون کردند) و خداوند انبیا را مبشر و انذار دهنده فرستاد و کتاب را نیز به همراه آنها فرستاد تا بین مردم با عدل در اختلافات داوری کنند ( تا جامعه به توحید بازگردد). اینجا میگوید اگر اختلافی هم ایجاد شد سعی کنید از طریق صحیح، اگر قوه قضائیه مستقل است و عادل است از طریق قوه قضائیه و اگر نیست شما به دنبال حل اختلافات برای به توحید رساندن جامعه باشید و حق را برقرار کنید نه اینکه شما زیاده روید و یا شما زور بگوئید بلکه هدف کنار زدن زور و برقراری توحید در جامعه است. پس این اصل مهمی در انقلاب است که به هنگام انقلاب نباید با قهر و خشونت انقلاب کرد بلکه باید خشونت زدایی کرد و جامعه را توحیدی کرد و حق را جایگزین کرد نه اینکه یک زوری را کنار گذاشت و یک زور دیگر آورد. اگر همین اصل در انقلاب 57 ایران انجام میگرفت و عفو عمومی داده میشد ضمن اینکه محاکمه هم صورت میگرفت تا حق و ظلم شناخته شوند و دور خشونت پایان مییافت جامعه ما الان اینقدر گرفتار خشونت نبود و الان جامعه ای رشد یافته داشتیم اما افسوس که ولایت مطلقه فقیه با محور کردن غرب، جان همه ملت را گرفته است و منابع را نابود کرده است چرا که هدف استبداد بود و مرامهایی هم که از اصل اسلام در مذهب شیعه حفظ شده بود را هم از بین برد. و عالمانی از دین علی رغم باطل دانستن این نظام باز هم سکوت کردند و دفاع میکنند چون فکر میکنند فروپاشی نظام، فروپاشی مذهب شیعه است بلکه ادامه نظام فروپاشی مذهب شیعه است.
با توجه به نکات گفته شده این آیات را اینطور میتوان معنا کرد:
إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَىٰ أَهْلِهَا وَإِذَا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ ۚ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُمْ بِهِ ۗ إِنَّ اللَّهَ کَانَ سَمِیعًا بَصِیرًا (58) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ ۖ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ ۚ ذَٰلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلًا (59)
ای جمیع مردم، همانا الله، که حق مطلق است، حق انتخاب اولیالامر و مقامهای سیاسی و اداری ( که اینها امانت هستند و قابل انتقال به غیر) را به شما میدهد و عمل به این حق را بر گردن شما میگمارد و مطابق این حقِ انتخاب اولیالامر و مقامهای سیاسی و اداری که مانند امانت هستند و در اختیار شما میباشد، از شما انتظار دارد که این مقام های سیاسی و اداری را به افراد شایسته مستقل از جنسیت، عقیده، زبان، نژاد و قومیت و دیگر اختلافات، بگمارید و آنها نیز بمانند امانت با آن رفتار کنند و دوباره به خود مردم باز گردانند و هنگام داوری بین مردم با عدل داوری کنید. الله شما را به بهترین چیز نصیحت میکند و الله شنوا و بیناست. ای کسانی که بر مدار حقمداری و آزادیخواهی خودانگیخته شدید، الله، که حق مطلق است، را بشناسید و بعد شناختن پیروی آگاهانه کنید ( یعنی به طور مستقل و آزاد بشناسید و بعد یاری کنید ) و رسول در مقام رهبری سیاسی که خود انتخاب کردید و نیز مجری امری که شما او را انتخاب کردید تا امری که شما تصمیم میگیرید را اجرا کنند، به خوبی بررسی کنید که مطابق با حق عمل میکنند و اگر مطابق حق عمل کردند آنها را پیروی آگاهانه کنید ( یعنی به طور مستقل و آزاد بشناسید و بعد یاری کنید ). و اگر در امری اختلاف کردید حق اعتراض و تنازع دارید و این تنازع را به الله و رسول برگردانید تا با داوری بر اساس کتاب خدا، به شیوه داوری رسول، اختلاف حل شود ( و جامعه به توحید بازگردد ) اگر واقعا شما به الله و روز آخرت ایمان دارید این فرجامی بهتر است و بهترین تاویل است.
پس با توجه به این آیه وظیفه هر مسلمانی حقوقمدار کردن دولت و مستقل کردن قوه قضائیه است. و برای این وظیفه حتی اگر لازم باشد جان و مال خود را هم بدهد برای او بهتر است که این کار را بکند چرا که خداوند پاداش بهتر به او خواهد داد. البته در مبارزه هدف را اجرای حق و در روش حفظ حق حیات خود و دشمن بداند و تجاوز نکند چرا که خداوند گفته است ” و خداوند تجاوز کاران را دوست ندارد” و در مورد قتال گفته است ” با کسانی قتال کنید که ابتدا آنها با شما قتال می کنند” و در این آیه دو نکته است، برای قتال یا مبارزه مسلحانه باید وطنی باشد چرا که قتال برای زمانی معنی میدهد که مسلمانان وطنی داشته باشند و دشمن قتال کند ثانیا دشمن قتال را شروع کرده باشد. و هدف در قتال هم خاموش کردن فتنه جنگ افروزی است تا حق صلح استقرار یابد. و در قتال باید ائمه کفر را مد نظر داشت نه همه مردم دشمن و همچنین تا زمانی که دشمن صلح را بپذیرد.
اینها بیانات قرآن است که واقعا به زندگی معنا میبخشد زندگی بدون قرآن چه معنا دارد؟ یک زندگی که انسان به دنیا میآید و اندکی از بهرههای دنیوی بهرهای ببرد و اصلا گویا درین جهان آدمهایی نیازمند نیستند، آدمهایی تحت ظلم نیستند. جهان ما بهشت نخواهد شد مگر زمانی که تک تک انسان ها بدانند زمانی وضعشان خوب است که این چهار دسته حقوق، حقوق خود انسان بر انسان، حقوق خداوند بر انسان، حقوق سایر انسان ها بر انسان و حقوق طبیعت بر انسان، به خوبی رعایت شود و اگر کسی این حقوق را نقض میکند او را امر به معروف و نهی از منکر کند.
در مورد الله به معنای حق آزادی.
الله در برابر طاغوت قرار دارد ( بقره 256 نساء 51 و 60 و مائده 60 و آیات دیگر) پس الله آزادی است همچنین الله حق هست. پس باید گفت آزادی نه هدف است نه وسیله است و نه روش است بلکه حق است و حقوق به هم پیوسته و مرتبط هستند و باید این حق را ابتدا خود رعایت کند یعنی خود را از هر وابستگی رها کند ثانیا در جامعه بگستراند. ازین روست که قرآن با بسم الله الرحمن الرحیم شروع شده است یعنی برای جاری شدن تمام حقوق باید ابتدا حق آزادی باشد و در جامعهای که آزادی نیست باید حق آزادی را حاکم کرد و کوشید در پناه این حق سایر حقوق را استقرار داد.