بحران هسته ای ایران با داشتن ابعاد منطقه ای و جهانی به زودی وارد فازجدیدی با پی آمدهای نامعلوم ولی بهرحال مخاطره آمیز می شود. توافق هسته ای یک پیمان جهانی و موردحمایت شورای امنیت سازمان ملل است و دولت آمریکا صرفنظر از نحوه مواجهه که حول آن در میان طبقه سیاسی حاکم بر آمریکا مناقشه هست، در اساس هدف بازنگری و جایگزینی آن با پیمان جامعی را دنبال می کند که بر طرف کننده نقایص آن و در بردارنده سایر جنبه های «مخرب» رفتار حکومت اسلامی باشد. ناگفته نماند که تغییر رویکرد دولت آمریکا نسبت به برجام بدلیل نقش عمده ای که در پیشبرد آن و اعمال فشارها و تحریم ها و اجماع جهانی داشت، فی نفسه در سرنوشت این پیمان تعیین کننده است. با این وجود انتظار می رود که ترامپ در اعلام استراتژی دولت آمریکا نسبت به ایران، چند نکته کلیدی زیر را مورد تأکید قرار دهد: نقض و عدم پایبندی رژیم ایران به «روح» قرارداد هسته ای و اینکه این پیمان «در راستای منافع ایالات متحده نیست» و ارائه برنامه و استراتژی جامعی که دربرگیرنده تغییرات لازم در توافقنامه و هم مقابله با «تهدیدهای بی ثبات کننده» جمهوری اسلامی باشد. بدیهی است که اعلام عدم پایبندی حکومت ایران به «روح» توافق و لزوم تجدید نظر در آن، ولو آنکه بلافاصله به بازگشت تحریم های گذشته هم منجر نشود، که گفته می شود حتی کاخ سفید هم در بدو امر خواهان آن نیست، خود گام مهمی در خروج و بی اعتبار کردن توافقنامه محسوب می شود و مهم ترین تصمیم دولت ترامپ در طی ۹ ماه زمامداری او خواهد بود. در عین حال گام مهمی است در راستای اعمال سیاست یک جانبه گرایی دولت آمریکا در مقیاس جهانی. به همین دلیل با وجود آنکه بطور مستقیم روی موضوع و خطر ایران متمرکز است، اما علاوه بر آن در کنه خود سایر دولت های امضاء کننده پیمان و نیز شورای امنیت سازمان ملل و بطورکلی مناسبات و مقررات و معاهدات بین المللی را نیز هدف می گیرد. وزیرخارجه آلمان با انگشت گذاشتن روی همین مسأله آن را «جایگزینی زور بجای قانون مداری» خوانده است. چنانکه پیداست این انتقاد به روشنی عروج پارادایم مناسبات اقتدارگرایانه و یک جانبه گرا در قوی ترین حلقۀ سیستم سرمایه داری جهانی در کشاکش با بحران عمیق را توصیف می کند که سرمایه داری سالیان طولانی با آن دست و پنجه نرم می کند. پارادایم شبه فاشیستی که در پاسخ به بحران هژمونی و افول اقتدار آمریکا و با شعار «نخست آمریکا» و ایفای نقش ژاندارمی، در پی آن است که با بهم زدن قاعدۀ بازی مناسبات و نظم مطلوبی که موقعیت درحال افول او را تضمین کند، بر جهان دیکته نماید. گو اینکه این رویکرد فاقد پاسخ واقعی و بسنده به بحران است، و حتی چه بسا به انزوای آمریکا و دامن زدن به بحران بی اعتمادی در میان متحدان ابعاد تازه ای ببخشد و بر وخامت بحران اقتدار و هژمونی آمریکا بیافزاید. بهمین دلیل پدیدۀ ترامپ بیش از آنکه پاسخ به بحران باشد، خود بخشی از بحران است. با این همه دولت آمریکا برای پوشاندن سیاست یک جانبه گری خود و جلب همکاری دیگران تا آنجا که می تواند تلاش می کند آنرا بعنوان پاسخی به نقض «روح» برجام توسط حاکمان بر ایران وانمود سازد و با تمرکز عمده بر سیاست های بی ثبات کنندۀ رژیم ایران در منطقه بعنوان یک نگرانی کمابیش مشترک، سعی در جلب همکاری بین المللی و ممانعت از انزوای جهانی خود بنماید. میزان موفقیت و شکست هر طرف، ایران و آمریکا، به مقدار زیادی بستگی به آن دارد که تا چه اندازه بتوانند طرف مقابل را به انزوا بکشانند و دیگری را متهم به خروج از توافقنامه و نقض آن بنمایانند. در همین رابطه با وجود آنکه در میان دولت و تیم مشاوران ترامپ و نیز اکثریت کنگره و سنا توافقی عمومی حول معیوب و پرنقص بودن برجام و ضرورت تجدید نظر در آن وجود دارد و اکثراً هم در گذشته به آن رأی منفی داده بودند، اما در نحوۀ پیش برد آن، مناقشات و اختلافات جدی وجود دارد. بطوری که علاوه بر شکاف مهم در کابینه دولت ترامپ، شکاف مهمی هم در صفوف جمهوری خواهان کنگره و سنا وجود دارد، بطوری که رئیس کمیسیون روابط خارجیِ هر دو نهاد، حداقل در شرایط کنونی مخالف خروج آمریکا هستند. بطور کلی دو رویکرد اصلی بیش از همه در مواجه با برجام مطرح هستند: یکی، ماندن در برجام و تأکید بر نظارت سختگیرانه به موازات مقابله با سیاست های بی ثبات سازی رژیم ایران در بیرون از آن و از این طریق اعمال فشار و تحریم های تازه. دیگری، اعلام عدم پایبندی رژیم تهران به پیمان و جایگزینی آن با نقشه و استراتژی جامعی که نگرانی های هسته ای و تجدید نظر در آن را (ازجمله ملغی کردن بندهای موسوم به غروب را که به معنای دائمی کردن محدودیت های زمان بندی شده است) به همراه برنامۀ مقابله با سایر تهدیدها و اقدامات بی ثبات ساز، تحت عنوان یک برنامه و استراتژی جامع درنظر بگیرد. هر دو سناریو حامیان مهمی در دولت و کنگره دارند و اینکه کدام یک دست بالا را داشته باشند هنوز نامعلوم است. مهم ترین دلایل مدافعان رویکرد نخست، اجتناب از منزوی ساختن آمریکا بعنوان ناقض قرادادهای بین المللی (بدون آنکه شواهد کافی برای نقض آن ارائه داده شود)، تخریب مناسبات آمریکا با متحدان اروپایی، برداشته شدن نظارت کنونی بر فعالیت های هسته ای ایران بدون آنکه جایگزین مطمئنی برای آن وجود داشته باشد، و بالاخره تأثیر منفی آن بر معادلات بحران کره شمالی است. و همۀ این ها در حالی است که دلایل موافقان خروج، اساساً مستند به ادعاها و نگرانی های کلی سیاسی و به نوعی فرا افکنانه است.
تاکتیک توقف گوی در «آستانه خروج»!:
از همین رو برای این سؤال که چرا پیمانی را که خوب کار می کند و در صورت لغو آن بحران هسته ای کره شمالی را دو چندان کنیم، باید ترک یا لغو کرد، پاسخ قانع کننده و به اصطلاح جهان پسندی یافت نمی شود. چرا که جوهر این رویکرد همانطور که اشاره شد از جای دیگر و از راهبرد یک جانبه گرایی تغذیه می شود. با این همه بنظر می رسد که در عمل خروجی آن برآیندی از دو گرایش فوق باشد. یعنی از یک سو ترامپ با عدم امضاء خود پای بندی رژیم ایران و نبودن آن در راستای منافع ایالات متحده، ضمن آنکه تیر خلاصی به آن می زند و فی الواقع روحش را قبضه می کند، و ظاهراً خواهان بازگشت فوری تحریم ها هم نشود، در واقع شکل و جسدش را تحویل قانون گذاران بدهد و توپ را به همانجایی که قانون تأیید هر سه ماه یکبار توسط رئیس جمهور را تصویب کرده است، بیاندازد. در حقیقت ترامپ با توجه به شکاف درونی دولت و ابعاد خطیر پی آمدها، و علیرغم لاف زنی و گزافه گویی هایش، هم مسئولیت تصمیم گیری در باره دفن جسد آن را از خود دور می کند، و هم این امکان را فراهم می سازد که با توسل به بازی گربه و موش، آنرا به معنای عدم خروج از توافقنامه تفسیر کنند، و هم احیاناً طرف دیگر را به سمت خروج از آن حول دهند و هم البته در همانحال شمشیر خروج و ابطال را بر سر اروپایی ها و نیز دولت ایران نگهدارند، تا برای همراهی با مذاکره پیرامون استراتژی جامع خود، تحت فشار قرار دهد. به این ترتیب با اتخاذ سیاست توقف گوی در «آستانه خروج» که افتادنش به درون گودال به فوتی بند است، با یک تیر چند نشان بزنند.
گرچه چنین رویکردی برخی از تندروترین حامیان خروج و اخطار به ایران مثل جان بولتن را که خواهان استفاده ترامپ از حداکثر قدرت خود برای لغو آن هستند، ناخشنود ساخته است. چرا که با رفتن به دالان پیچ در پیچ قانون گذاران، معلوم نیست که نهایتاً خروجی آن چه باشد. به هرحال بحث ها و گفتگوهایی که در این مدت هر دو نهاد قانون گذار مشغول آن بوده اند و لابی گری های اروپا با مقامات سیاسی و قانون گذاران آمریکایی، جملگی حکایت از تدارک و آماده شدن نمایندگان سنا و کنگره برای تصمیم گیری حول آن توسط کنگره دارد.
پی آمدهای محتمل:
الف- در این میان بخصوص انتشار گزارش هایی در مورد قرار گرفتن کلیت سپاه پاسداران در لیست تروریستی است که با تهدیدها و عکس العمل های شدید سپاه و سران رژیم ایران مواجه شده و می تواند موجب گسترش انفجاری بحران باشد. چنین تصمیمی با رویکرد برخی از جمهوری خواهان که در شرایط کنونی تهاجم شدید به برجام را مصلحت نمی دانند، نیز در تضاد است. چرا که قرار گرفتن سازمانی که رکنی حیاتی و بخشی جدا نشدنی از نظام ایران و امنیت آن محسوب می شود و دارای فعالیت های وسیع نظامی و سیاسی و اقتصادی با منطقه و جهان است، در لیست سیاه تروریستی، اگر قرار باشد به آن عمل شود، عملاً و رسماً و به نوعی اعلام جنگ با رژیم خواهد بود و می تواند با توجه به برنامۀ جامع جدیدی که قراراست ارائه شود، تحریم ها و فشارهای به مراتب بیشتری از سابق، حول برنامۀ هسته ای و غیرهسته ای ایران وارد کند. گرچه همۀ این ها ممکن است بلافاصله نباشد و بخواهند فرجۀ زمانی لازم برای جلب همکاری اروپا و دیگر شرکاء فراهم شود.
ب- این رویکرد، حول نگرانی های مشترک، ولو به درجه ای متفاوت با اروپا در مورد برنامه های موشکی و بی ثبات سازی رژیم ایران در منطقه، حساب می کند. در کل نباید این نکته را فراموش کرد که علیرغم رویکرد یک جانبه گرایی که آخرین مورد آن خروج آمریکا از یونسکو بود، پیمان دو سوی اتلانتیک، ریشه های عمیقی دارد و اروپا در مقیاس ژئوپلتیک جهان هنوز هم زیر چتر امنیتی ایالات متحده زیست می کند و کشورهایی چون انگلستان و فرانسه و آلمان مناسبات عمیق و ناگسستنی با آن دارند. گرچه مسئولان جمهوری اسلامی بعنوان گزینۀ اول نیم نگاهی به حفظ برجام منهای آمریکا دارند، اما خود هم بخوبی می دانند که خروج و کارشکنی دولت آمریکا می تواند برجام را عملاً بی خاصیت کند. چرا که حتی اگر اروپایی ها متزلزل هم نشوند، ولی بر ترس و فرار سرمایه ها تاأثیر مضاعفی خواهد داشت. ولی حتی این فرض هم بالکل منتفی نیست که اروپا زیر فشار آمریکا و منافع مشترکشان، نهایتاً بخواهند فشارهای مشترکی را برای مقابله با سیاست های موسوم به بی ثبات سازی و حتی اصلاح برجام مطرح کنند و بهمین دلیل بود که در برابر زمزمه های در فرانسه و انتشار اطلاعیۀ مشترک سه کشورِ مهم اروپا، و آمریکا، ایران احتمال گزینۀ خروج در صورت خروج آمریکا را هم مطرح کرد و به اروپایی ها هشدار داد. گرچه همانطور که اشاره شد سیاست مرجح رژیم حفظ حداکثر اجماع جهانی منهای آمریکا و در انتظار تغییرات محمتل در انتخابات میان دوره ای آمریکا و یا در انتظار سرنوشت ترامپ ماندن در پایان دورۀ اول ریاست اوست.
ج- اما تأثیر مهم دیگر رویکرد دولت آمریکا در داخل ایران، یعنی سیاست لغو برجام و بازگشت تحریم ها و فشارهای حتی به مراتب بیشتر، نزدیک تر کردن دو جناح به یکدیگر است. چنانکه از همین حالا هم این نزدیکی محسوس است. تأثیر مهم دیگرش تشدید میلیتاریزم و تشدید فضای سرکوب و خفقان و به موازات آن تشدید تنگناهای اقتصادی بر مردم ایران و زحمتکشان است.
واقعیت آن است که یکی از مخرب ترین جنبه های یورش ترامپ به برجام و خط و نشان کشیدن های او، این پیام جهانی را با خود بهمراه دارد که برای بازدارندگی در برابر یورش قدرت های بزرگ، راهی جز تسلیحات و یا توسل به سلاح های کشتار جمعی وحود ندارد و رژیم ایران اگر به حال خود گذاشته شود، مثل همۀ رژیم های ارتجاعی دیگر، بدنبال همین مسیر خواهد رفت.
تهدید صلح جهانی!:
همه این ها بیانگر آن است که تهدید مستقیم صلح جهانی توسط دولت آمریکا امروزه دارد به یک واقعیت تلخ و ترسناکی تبدیل می شود که حتی در خود آمریکا موجب نگرانی سیاستمداران سرشناسی شده است:
آژیرهای خطر به صدا در می آیند!:
زمانی نوام چامسکی در مورد انتخاب ترامپ گفته بود که قدرت گرفتن او در حکم بزرگترین خطر در کل تاریخ برای بشر است. چرا که به فرماندهی کشوری با داشتن بزرگترین زرادخانه کشتار جمعی بشر دست می یابد. اما اکنون بنظر می رسد ابعاد خطر محسوس تر شده باشد و حتی کسانی از حامیان دیروز وی هم ابعاد خطر را دریافته اند. باب کورکر رئیس کمیته روایط خارجی سنای آمریکا از جمهوری خواهان تندرویی که خود زمانی یکی از گزینه های مطرح وزارت خارجه آمریکا تلقی می شد و از طراحان افزایش تحریم ها بود، اکنون در یک هشدار تکان دهنده، می گوید ترامپ آمریکا را به سمت جنگ جهانی سوم می برد! بی تردید چنین توصیفی در بارۀ کسی که جلوی چشم همه در سازمان ملل یعنی سازمانی بین المللی که برای حفظ صلح برپا شده است، حتی رعایت ظواهر را نمی کند و از تهدید به نابودی کشور دیگری سخن می گوید، گزافه گویی نیست. می توان پرسید آیا هیتلر هم در اوان اوج گیری خود با چنین شدت و صراحتی از تهدید دیگران استفاده می کرد؟ واقعیت آن است که هیچ چیز خطرناک تر از رخوت و عدم حساسیت و واکنش متناسب و به موقع با خطر، در برابر عروج اقتدارگرایی شبه فاسیستی نیست. چرا که انسان فرصت مقابلۀ به موقع و مؤثر و با کمترین هزینه در برابر فاجعه را از دست می دهد، بخصوص هیچ چیز بیمناک تر از عدم حساسیت افکار عمومی برای مقابله با خطر اوج گیری شبه فاشیسم نیست. خانم کلیننون نیز ترامپ را خطری برای آمریکا و جهان عنوان می کند و حتی وجدان خود را به خاطر عدم درک به موقع خطر و نیافتن چگونگی مقابله با آن سرزنش می کند.
در فراز دیگری وزیرخارجه آلمان و قائم مقام صدر اعظم آن کشور، با صریح ترین و تندترین واژگانی که از سوی کشوری چون آلمان که تاریخاً بیشترین کرنش را در برابر هم پیمان دیرین خود داشته، بی سابقه است. او خطر مهیبی که جهان را تهدید می کند گوشزد می کند. وزیر امور خارجه آلمان سیاست ترامپ و مشاوران او را بزرگترین خطر برای امنیت جهان دانسته و گفته است: آدم های ترامپ اکنون میگویند همه چیز بی معنا است، دنیا میدان جنگی است که در آن تنها قدرتمندان پیروزند. این بدان معنا است که آنها می خواهند سلطۀ قدرت را جایگزین سلطۀ قانون کنند». زیگمار گابریل در پایان سخنان خود افزوده است: «این وضعیت برای آلمان هم خطرناک است، زیرا جهان شکل دیگری خواهد یافت». همین نوع هشدارها در مورد تهدیدهای امنیت جهانی را کسانی چون وندی شرمن سرپرست سابق تیم هسته ای نیز صریحاً بر زبان می آورند.
واقعیت هم آن است که دولت ترامپ واکنشی است در برابر بحران سرمایه داری و با شعار اول آمریکا، پاسخی است به بحران هژمونی و اقتدار آمریکا هم چون تک ابرقدرت و رهبر نظام سرمایه داری. کسی است که آمده با یک جانبه گری خود قاعده بازی نظم کنونی را بهم بزند و با بهره گیری از رانت ابرقدرتی، قاعده دیگری را که کسی هنوز هم نمی داند سر و ته آن چیست، جایگزین قاعده بازی کنونی بکند. اختصاص جایزۀ صلح نوبل امسال به کمپین ضد هسته ای نیز جلوۀ دیگری از همین احساس خطری است که رفته رفته زیر پوست جامعۀ جهانی به حرکت در می آید. با این همه آنگونه که لازم است درک عمق فاجعه و فشار جهانی علیه آن هنوز به مرحلۀ لازم بازدارندگی نرسیده است و طبیعی است که عدم درک این اولویت نخست، حفظ صلح جهانی، مستلزم مهار قدرتی است که تقریباً هیچگاه بدون صیقل دادن و رونق بخشیدن به ابزارهای پیشرفتۀ جنگی و تهدید و توسل به جنگ و کشتار، آسوده خیال نبوده است.
البته شکاف در درون خود دژ سرمایه داری و نیز حساسیت دولت های دیگر در مقابله با پیش روی خطر، واجد اهمیت است؛ اما هیچ کدام نمی توانند جای جنبش سراسری و نیرومند صلح و برانگیختگی و حساسیت افکار عمومی جهان نسبت به وقوع فاجعه را بگیرند. در چنین شرایطی هیچ چیز غیرمسئولانه تر از سرگرمی غرق شدن در اولویت های “خانه کوچک خود” و “یافتن جایی برای آویختن شال گردن خود” نیست!
تقی روزبه،
۲۰۱۷/۱۰/۱۳