حال ابتدا با توجه به اینکه انتخابات 1400 نزدیک است ابتدا چند مطالب مرتبط با سیاست را میآورم:
ـ مشارکت در انتخاباتهای 92 و 96 هستی ایران را بر باد داد! چقدر گفته شد نکنید! نکنید! اما گوش شنوایی نبود! حالا حضرات اصلاح طلب کجایند؟! آنهایی که شعار میدادند تا 1400 با روحانی! این هم 1400 این هم روحانی! و آن وزیر امور خارج از انسانیتش که به حقوق انسانی خویش هم پایبند نیست! خب بیایید اصلاحش کنید! جناب آقای «سکوت ملی ـ امید ملی» کار را به جایی رساندهاید که حالا دست به دامن میشوید! آقای رهبر اصلاحات حالا نوبت ماست که تکرار کنیم که اصلاحات بیراههای بدراهه بوده است! دیگر چه بلایی باید بر سر این ملت بیاورند تا به خود بیایید!
ـ بنده با کارزار یا کمپین «نه به جمهوری اسلامی» مخالفم چرا که «آری» آن مشخص نیست! آری به چه و چگونه؟ تجربه انقلاب 57 گویای این بود که ساقط کردن یک حکومت بدون طرح و برنامه ایجابی میتواند بسیار مهلک باشد. بویژه اکنون که مافیاهای قدرتمندتری وجود دارند! بنده موافق انقلابم اما انقلاب با روش و هدف مشخص. اول بگوییم چه میخواهیم بعد بگوییم چگونه آنگاه خود بخود «نه به جمهوری اسلامی» گفتهایم ولی عکس آن بسیار پرمخاطره است چرا که ائتلاف در سلب آسان است اما در ایجاب بسیار دشوار است. از این رو اگر ائتلاف سلبی موفق شود چون ائتلاف ایجابی دشوار است محتملاً از آن ائتلاف سلبی سوء استفاده میشود و هیچگاه به ائتلاف ایجابی نمیرسیم. پیشنهاد بنده این است که همگان خواستار برگزاری انتخاباتی آزاد زیر نظر نهادهای بین المللی شویم برای تعیین رئیس جمهور دوران گذار و نیز نمایندگان مجلس مؤسسان. انتخاباتی که اگر جمهوری اسلامی زیر بار آن نرود میتواند به صورت اینترنتی بر اساس ثبت نام با ارسال «فیلم» گرفته شده از کارت ملی و شناسنامه و یک مدرک معتبر دیگر یا تصویر اسکن شده اثر انگشت انجام شود.
ـ اصحاب سیاست برای پیشبرد خواستهای خود به یک سناریو اکتفا نمیکنند بلکه حالتهای گوناگون را متصور شده برای هر یک واکنش خود را طراحی میکنند. در انتخابات پیش رو؛ چون گزینه مطلوب اول که مشارکت قابل توجه است شانس کمی دارد، گزینه دوم که مشارکت حداقلی است محتملاً در دستور کار قرار میگیرد تا کلاً انتخابات ریاست جمهوری برچیده شده نظام پارلمانی ـ نخست وزیری برقرار شود. از این رو دو مقوله بر خلاف ادوار پیشین از زبان اصلاح طلبان پررنگ میشود؛ یکی اینکه انتخابات غیر آزاد ماحصلی راهگشا ندارد، و دوم اینکه بهتر است نظام یکدست شود تا ناکارآمدیها به گردن اصلاحطلبان نیفتد. اولی مشارکت را حداقلی میکند و دومی راه را برای برقراری نظام پارلمانی ـ نخست وزیری هموار. اینجاست که بازی باخت باخت به ملت تحمیل شده، چه مشارکت کند، چه مشارکت نکنند باختهاند! وقتی به آنها گفته میشد انتخابات 96 آخرین فرصت است که با تحریم آن میتوان پارادایم صحنه سیاسی را عوض کرد، گوش ندادند و شد آنچه نباید میشد! «قالَ فَإنَّهَا مُحَرَّمَهٌ عَلَیْهِمْ أرْبَعینَ سَنَهً یَتِیهُونَ فِی الْأَرْضِ فَلا تَأْسَ عَلَی الْقَوْمِ الْفَاسِقینَ» (مائده 26)، گفت ای موسی! پس براستی هدایت الهی حرام شده بر آنها چهل سال، سرگردان باشند در این سرزمین، پس افسوس مخور بر مردمان بیبند و بار!
ـ میدانید چرا علیرغم اینها همه سوء مدیریت، فساد و ستمگری، شاکله اقتصادی ما همچنان برقرار مانده و هنوز فرو نپاشیده؟! چون بیحساب از منابع طبیعی برداشت میکنیم و ابائی از تخریب محیط زیستمان نداریم! داریم از مایه میخوریم و حواسمان نیست! هرچه کاراییمان در اقتصاد نقصان دارد با برداشت بیرویه از منابع طبیعی و محیط زیستی جبرانش میکنیم! همه چیز آب و خاکمان را اگر حاکمان نفروخته باشند خود برای کسب درآمد بیشتر خواهیم فروخت!
ـ یکی از پیش زمینههای اصلی تحقق و دوام دموکراسی، جایگزینی ساختار اقتصادی بر مبنای مالکیت شخصی به جای مالکیت خصوصی است، بدین معنا که تا وقتی برآیند عزم اجتماعی یک جامعه به سوی تحقق مالکیت شخصی در ساختار اقتصادی نرود، هر شخص یک رأی هم به سوی تحقق نخواهد رفت، چرا که نحوه معاش هر نفر بسیار در انتخابهای او و حتی دین و مرامش مؤثر است. وقتی معاش کسی در گرو کوشش شخصیش نباشد بلکه وابسته به سازوکارهای موروثی و سیاسی و رانتی و پولهای بادآورده باشد، به تبع؛ در بیشتر موارد، حریتش تحت شعاع بوده انتخاب او هم در راستای استمرار وضع موجود خواهد بود نه عدالت اجتماعی. بنابراین از عوامل اصلی بازتولید و استمرار استبدادهای سیاسی؛ ساختارهای اقتصادی مبتنی بر مالکیتهای غیرشخصی است، یعنی مالکیتهایی که ما به ازاء دسترنج و کوششهای خود شخص و خانوادهاش نبوده بلکه مبتنی به عوامل دیگر تحصیل شده است.
اما در واکنش به اعلام کاندیداتوری آقای تاجزاده نوشتم: «وقتی سیل بیاید همه را میبرد! درسته آقای تاج زاده؟! بویژه در بیابان که بسیار خطرناک است! هدف شمایان انتخابات نیست! فردای آن است! که موج سواری کنید! آن هم با چراغهای سبز!»
و اما عناوین مطالب دیگری که در این نوشتار میآید:
1ـ زنان و مردان قربانی یکدگرند!
2ـ ماده شتر خدا
3ـ خدا چگونه مردگان را زنده میکند؟
4ـ چرایی و چیستی مباهله
5ـ معنای زوج شدگی نفوس در قیامت
6ـ در چیستی شب قدر
7ـ قرآن؛ جامع شئون
8ـ گوشتهای حلال
9ـ پیراهن یوسف
10ـ در چرایی توالی اسماء الهی
11ـ تیراندازی خدا
12ـ کار پیامبرانه سلوک جمعی است
13ـ یأس از واقعیت نه حقیقت!
1ـ زنان و مردان قربانی یکدگرند!
این جنبش یا کارزار جدید در افشاگری آزارها و حتی تجاوزات جنسی از نظر بنده بدراههای است! چرا که در پدیدههای اجتماعی ـ فرهنگی ـ عرفی وجوه و عوامل متعدد و حتی مختلفی دخیل هستند و این تنها زنان نیستند که بعضاً قربانی شدهاند بلکه آن مردان نیز چه بسا خود به نوعی قربانیاند. وقتی در میان زنان این حجم رقابت در طنازی و زیباسازی و جلوهگری برقرار است و در عرصه زیست اجتماعی عرضه میشود، وقتی که سرمایه جنسی حتی بازار کار را تحت شعاع قرار داده، و وقتی جاذبههای جنسی هنرمندانه و روزافزون تبلیغ میشوند، آیا آن مردان خود به نوعی قربانی نیستند؟! بویژه وقتی که فضا هم به جهت موقعیت اجتماعیشان مهیا بوده باشد! چه بسیار بیشتر خشونتهای خانگی است که افشا نمیشوند چون مغایر منفعت فعلی زنان است! و این مصلحت اندیشیهای زنان خود از عوامل مردسالار کردن فرهنگ بوده است. حتی شاید بتوان گفت در ایجاد فرهنگ مردسالار اگر نقش تاریخی زنان بیشتر نبوده باشد کمتر از مردان هم نبوده! با این حال همه چیز را نباید به گردن مردان انداخت که مردان هم خود قربانی این فرهنگ ریشهدار در سنت هستند! این فرهنگ خود از عوامل فشار بر مردان است که اگر نتوانند حظ خود را از روابط جنسی ببرند دچار خود کم بینی و افسردگی میشوند چون دنیایی که برایشان تصویر شده این حظ را حق آنها وانمود میکرده است! سخن آخر اینکه این جنبش یا کارزار در نهایت به زیان زنان تمام خواهد شد چرا که مردان را به خودفروشی حرفهای زنان سوق میدهد و پارادایم زیست اجتماعی زنان و مردان را دگرگون میکند! بنابراین راهکار تقویت نهادهای مدنی است در حمایت از حقوق زنان، نه افشاگری در سطح عمومی و حتی جهان شمول و گسترش بیاعتباری! چه بسا که قبح چنین آزارها و تجاوزاتی هم در آیندهای نه چندان دور، ریخته شود و این قبیل اعمال از سطح خواص بیشتر به عوام کشیده شود.
2ـ ماده شتر خدا
در 6 گروه آیه قرآن داستان ماده شتر خدا و قوم ثمود روایت شده است. اعراف 73 تا 79، هود 61 تا 68، شعراء 141 تا 159، قمر 23 تا 31، اسراء 58 تا 60 و شمس 11 تا 15 .البته در فهم این داستان توجه به آیات 45 تا 53 نمل هم ضروری است که نشانگر روابط برتری جویانه در میان قوم ثمود است.
از آیات 146 تا 151 سوره شعراء بر میآید که قوم ثمود در سرزمینی کوهستانی و خوش آب و هوا زندگی میکردند و از اسراف کاران بودند. ماده شتری به خواست الهی، علیرغم عدم تناسب اقلیمی، گذرش به سرزمین ثمود میافتد که چون به کار ثمودیان نمیآمده اذیتش میکردند. صالح پیامبر میگوید: ای قوم من این ماده شتر خداست به او بدی نکنید که گرفتار عذابی دردناک میشوید! بگذارید در زمین خدا بچرد و برای او هم سهم آبی است بمانند شما اما قوم او آن ماده شتر را میکشند. (اعراف 73 و هود 64 و شعراء 155 و 156)
حال محل پرسش است که اهمیت وقوع و ذکر این داستان چه بوده؟! اینکه تأکید میشود که بگذارند ماده شتر آزادانه در زمین خدا بچرد و از آبشخور بیاشامد و آزارش ندهند، برای چیست؟! پیش از اینکه به پاسخ این پرسشها بپردازم، باید اذعان نمایم که در فهم برآیند این گروه آیاتها استماع توضیح و تفسیر استاد عبدالعلی بازرگان درباره آیات 22 تا 55 سوره قمر که به توصیه دوستی انجام شد برایم راهگشا بوده و یکی از کلیدفهمهای اصلی را از سخنان ایشان دریافتم و آن اینکه تنها راه نجات ثمودیان از ادامه سیر هلاک این بوده که به حق خویش قانع بوده و زیادخواهی نکنند. آن ماده شتر را خدا گذرش را به سرزمین ثمود میاندازد تا بلکه بواسطه حضور او تمرین خویشتنداری کنند و به حق دیگران تعرض نکنند بلکه در همزیستی، حداقل با دیگران مدارا کنند. صالح پیامبر میگوید این ماده شتر خداست، بگذارید در زمین خدا بچرد و آزارش ندهید، او هم سهمی از آبشخور دارد. اما ثمودیان که در کوهستانی خوش آب و هوا میزیستند و بنا به مقتضیات اقلیمی خود نیازی به نگهداری ماده شتر نداشتند خوش نداشتند که او در زمینهایشان بچرد و از آبشخورشان بنوشد، از این رو آزارش میدادند. و صالح پیامبر ایشان را هشدار میداد تا سرانجام روزی توسط یکی از ثمودیان ماده شتر که بر سر آبشخور رفته بود نحر میشود. این گونه اعمال خشونت آمیز وقتی بابش در میان قومی باز شود کم کم گریبانگیر خودشان میشود و هر کس فقط در جهت خودخواهی خود عمل کرده مراعات حق دیگری را نمیکند. خدای تعالی با فرستادن ماده شتری که منفعتی برای ثمودیان نداشت آنها را آزمود بلکه بخود بیایند و آن روند خشونتگستری را متوقف یا حداقل کاهش دهند اما ایشان از یکی از همنشینان خود میخواهند که کار ماده شتر را تمام کند و شرش را بکند! او همین چنین میکند و متعاقب آن ثمودیان به خشونتگستری خویش خود را هلاک میگردانند. لرزه بر دلهاشان میافتد و در خانههای مستحکم خویش در دل کوهها زمینگیر میشوند!
آری! این داستان گویای حق حیات همه آفریدههاست حتی اگر ماده شتری باشد تنها در دل کوهی! که اگر هر کس به نوبه خود از آن دفاع نکند بسا که دامنگیر خود او هم بشود.
3ـ خدا چگونه مردگان را زنده میکند؟
آیه 260 بقره نیز یکی از آیاتی است که دچار تواتر بدفهمی میباشد. از آنجایی که گمان میبردهاند مراد از زنده کردن مردگان توسط خدا زنده کردن جسمانی است، این آیه را هم در همان بیراهه بد فهمیدهاند. اگر قرار بود مراد؛ مردگان جسمانی باشند که ناقض حکمت خداوندی بود که یک بار بمیراند و جسد را متلاشی کند و بعد دوباره آن را بازگرداند! آیا این فعلی عبث نیست؟! بویژه اینکه آدمیان در حیات دنیوی خود شاهد نمونهای از آن نبوده و نیستند، و اگر هم معدود افرادی نظارهگر آن بودند دیگرانی که ندیدند را سودی نبخشیده که ایمانشان مستحکم گردد یا اصلاً آنهایی که ایمان نداشتند ایمان بیاورند. با این توضیحات برویم به سراغ فهم آیه 260 بقره: «وَإذْ قالَ إبْرَاهیمُ رَبِّ أرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَىٰ»، و آنگاه که ابراهیم گفت پروردگارا نشانم ده چگونه زنده میکنی مردگان را؟ «قالَ أوَلَمْ تُؤْمِن»، گفت آیا هنوز ایمان نیاوردهای؟ «قالَ بَلىٰ وَلٰکِن لِّیَطْمَئِنَّ قَلْبِی»، ابراهیم گفت: آری ولی برای اطمینان یافتن اندیشهام. پیش از این توضیح دادهام که «قلب»؛ دل اندیشه آدمی است، یعنی مرکز اندیشههایی که آدم بدانها باور یافته، در کنار «فؤاد» که دل احساس یا همان مرکز احساسات آدم است. ابراهیم میگوید ایمان دارد اما اندیشهاش آن را هضم نکرده و نفهمیده و از این رو آرام و قرار ندارد. بنابراین بر فرض اینکه مردگان جسمانی هم در برابر او زنده میشدند ایمانش بیشتر نمیشد بلکه سخن بر سر چگونگی این امر است که او نمیتوانسته دریابدش. «قالَ فَخُذْ أرْبَعَهً مِّنَ الطَّیْرِ»، خدا گفت پس بگیر چهاری از پرندگان را. در قرآن «چهار و چهل» عدد کفایت است، چهار شاهد، چهار ماه حرام، چهار ماه عده نگه داشتن، چهل شب میقات موسی با خدا، چهل سالگی پختگی، چهل سال سرگردانی بنی اسرائیل. پس ترجمه مفهومی این عبارت چنین است: پس بگیر تعدادی کافی از پرندگان را. قبل از پرداختن به ادامه آیه باید دقت کنیم که اگر مراد؛ زنده کردن جسمانی مردگان بود نیازی به گرفتن پرندگانی و کشتن آنها نبود بلکه خدای تعالی یکی از مردگان پیشین را در پیش دیدگان ابراهیم زنده میکرد. پس حکایت چیز دیگری است: «فَصُرْهُنَّ إلَیْکَ»، پس بیامیزشان به سوی خود! نه اینکه بیامیزشان بهم! «صُر» از ماده «صور» است و دیگر مشتقات این واژه در قرآن در هیأت فعلی به معنای صورتگری و صورتبخشی و در هیأت اسمی علاوه بر «صورت»، «الصور» است که در آن در قیامت دمیده میشود (نفخ فی الصور). بنابراین در این آیه هم «صُر» با دیگر مشتقات ماده «صور» در قرآن محتملاً دارای اشتراک در بارمعنایی است. توجه به اینکه «در هم آمیختن» یا «آمیختن» هم به نوعی متضمن صورتگری و صورتبخشی است ما را راهنمایی میکند به نوعی تعامل بین ابراهیم و پرندگان بویژه اینکه میگوید: «الیک» بسوی خودت! با این توضیحات بنظر نگارنده معنای عبارت «فَصُرْهُنَّ إلَیْکَ»، صورت بده آنها را به سوی خود است، یا به عبارتی سوق دادن، یا متمایل کردن. (البته بنده در سالیان پیش معادل مأنوس کردن هم برای این عبارت را خوانده یا شنیدهام و از این رو اکنون به این معنا نزدیک شدهام و دوستی هم «دمساز کردن» را پیشنهاد دادند که معادل خوبی است) این معنا با نفخ در صور همخوانی دارد چرا که آیات نفخ صور گویای حشر و گردآمدن است و میدانیم تا سنخیتی نباشد گردآمدنی هم نیست یعنی این عبارت به گونهای گویای ایجاد سنخیت است در آن پرندگان با ابراهیم یعنی همان مأنوس کردنی که فاعلیتش با ابرهیم است. «ثُمَّ اجْعَلْ عَلَىٰ کُلِّ جَبَلٍ مِّنْهُنَّ جُزْءًا»، در این عبارت توجه به دو واژه حائز اهمیت است؛ یکی «جبل» و دیگر «جزء». جبل را در این آیه به معنای «کوه» گرفتهاند در حالی که به هر «گروه بزرگی» از هر چیزی جبل هم میگویند. بنابراین معنای عبارت چنین میشود: سپس قرار ده بر هر گروه بزرگی (از پرندگان)، از آنها بخشی را. «جزء» از «منهن» یعنی بخشی از آن پرندگانی که گرفتهای نه بخشی از گوشت در هم آمیخته آنها پرندگان که اگر مراد؛ آن بود نباید «منهن» میآورد چرا که وقتی گوشت آنها به هم آمیخته شده باشد دیگر هویت منفرد آنها بلامحل میشود و باید به جای جمع از ضمیر مفرد استفاده میکرد تا گویای بخشی از گوشتهای به هم آمیخته باشد، بنابراین مراد این بوده که ابراهیم تعدادی از پرندگان اخذ شده را در میان گروههای بزرگی از پرندگان دیگر قرار دهد، «ثُمَّ ادْعُهُنَّ»، سپس فراخوانشان (به سوی خود)، «یَأْتِینَکَ سَعْیًا»، میآیندت شتابان، یعنی با اینکه در میان پرندگان دیگر پرواز میکند اما با فراخوان تو به سوی تو میآیند چون با تو مأنوس و دمساز شدهاند، «وَاعْلَمْ أنَّ اللَّهَ عَزیزٌ حَکیمٌ»، و بدان که خدا است چیره دستی فرزانه. پس مراد از زنده کردن مردگان؛ خدایی کردن آدمیان است، مأنوس کردن آنها با صفات و اسماء الهی، باروی و بالندگی آنها.
پس در پاسخ به این پرسش که خدای تعالی چگونه مردگان را زنده میکند؟ باید گفت با جمع کردن اجزاء پراکنده شده وجود آدمی، و با مرتبط کردن دوباره و تجمیع و توحید استعدادهای آدمی! پس این زنده کردن نه در پس از مرگ که در حیات مادی است و مربوط به مردگان معنوی. خدای تعالی با نشان دادن این پدیده به ابراهیم به او نشان میدهد که چگونه مردگان معنوی را میتوان به سوی حقیقت حقه فراخواند یعنی با نشان دادن مراتبی از حقیقت هستی و مأنوس کردن آنها با آن و چون در هر فراخوان به سوی آن میآیند مرتبه به مرتبه بیشتر مأنوس شده زندهتر میشوند. آری! آدمی زندهتر میشود هرچه بیشتر با صفات و اسماء الهی مأنوس و دمساز شود و آنها را در خود محقق کند.
4ـ چرایی و چیستی مباهله
در این نوشتار میخواهم به چرایی و چیستی مباهله مندرج در آیه 61 آل عمران بپردازم. برای این منظور از آیه 59 آغاز میکنم چرا که پیش نیاز داستان مباهله است. «إنَّ مَثَلَ عیسَى عِنْدَ اللهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»، همانا مانندگی (تولد) عیسی نزد خدا بمانند آدم است که آفریدش از خاک سپس گفت برایش باش پس میباشد. در خصوص این آیه در بخش سوم «عیسی فرزندخوانده مریم» نگاشتهام:
«در این آیه، «آدم»؛ بیانگر جنس و نوع انسانها است نه یک شخص منفرد، همه انسانها از «تراب» آفریده میشوند. دقت کنیم میگوید «ثُمَّ قالَ»، «سپس گفت»، یعنی فاصله زمانی ما بین «خَلَقَهُ مِن تُرابٍ» و «کُن فَیَکونُ» وجود داشته است، اول عیسی از تراب مانند سایر آدمیان خلق شده است بعد خدای تعالی خطاب به او (و نه به «تراب») گفته است مصداق ستودنی تجلی استعدادها و تواناییهای نوع آدمی «باش»، پس عیسی، هم به اراده الهی و هم به اراده انسانی، مسیح شده است.»
بر این توضیحات میافزایم که «یَکونُ» مضارع است و نه ماضی که آن را «شد» معنا کردهاند، بلکه معنای «میباشد» است از این رو «کُن فَیَکونُ» یعنی باشندگی آن طور که خدا میخواهد و عیسی همانگونه بوده است که خدای تعالی خواسته است، یعنی انطباق اراده انسانی بر اراده الهی، همراستایی کامل.
اما در آیه بعد میگوید: «الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلَا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ»، حق از جانب پروردگار توست پس مباش از تردیدکنندگان. یعنی روایت خدا که از طریق وحی به تو میرسد گویای حقیقت ماجراهاست. بعد میگوید «فَمَنْ حَاجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ»، پس هر که محاجه کرد با تو درباره آن از پس آمدنت از علم الهی، یعنی از این پس با آمدن وحی بر تو اگر باز درباره تولد عیسی و معجزاتش با تو محاجه کردند، «فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنَا وَأَبْناءَکُمْ”، پس بگو بیایید فراخوانیم فرزندان ما و فرزندان شما را، «وَنِساءَنا وَنِساءَکُمْ»، و زنان ما و زنان شما را، «وَأنْفُسَنَا وَأنْفُسَکُمْ»، و خود ما و خود شما را. دقت کنیم نمیگوید ما فرزندان و زنان و خودهامان را فرا میخوانیم شما هم فرزندان و زنان و خودهاتان را بلکه میگوید «نَدْعُ»، و فعل را متکلم مع الغیر آورده یعنی با هم فراخوانیم که همه یکجا جمع شوند. نکته دوم اینکه چرا اول فرزندان را میآورد و بعد زنان را و بعد خودهاشان را، در حالی که منطقاً باید بعکس میآورد؟! این ترکیب گویای این است که میخواهد این موضوع را عمومیت دهد یعنی این مباحثات و محاجات را بیاورد در سطح عمومی تری به طوری که عموم خود مستقیماً مستمع مدعای دو طرف باشند. به عبارت دیگر میخواهد بگوید حقانیت مدعای ما را حتی فرزندان کم سن و سال هم و نیز زنانی که کمتر با این مباحث درگیرند متوجه میشوند، در واقع میخواهد به اصطلاح امروزی توپ را در زمین طرف بیندازد و بین خود آنها و خانوادهاشان چالش ایجاد کند بر سر حقانیت گفتههاشان. تأکید بر حضور فرزندان به جهت این است که آنها تعصب کمتری بر اعتقاداتشان دارند.
حال با این وصف از ماجرا در ادامه میگوید «ثُمَّ نَبْتَهِلْ». از ماده «بهل» همین یک واژه مشتق شده «نَبْتَهِلْ» در قرآن آمده، پس برای دریافت بار معنایی آن ناگزیریم تنها به لغت رجوع کنیم البته معنایی را میپذیریم که با سایر مندرجات آیه و آیات قبل و بعد آن همخوانی داشته باشد. در لغت «مباهله» را «همدیگر را لعنت کردن» نوشتهاند که پر واضح است این معنا را از همین آیه مورد بررسی استنباط کردهاند چرا که در ادامه آیه میگوید: «فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکَاذِبینَ»، پس (اینگونه) قرار میدهیم لعنت خدا را بر دروغگویان. یعنی به این طریق آنهایی که دور از خدایند، خدانشناسند را میشناسیم. لعنت خدا یعنی دورباش خدا یعنی آنچه موجب دوری از خداست را با این کار شامل حال دروغگویان میکنیم، یعنی دروغگویان میان خود را رسوا میکنیم چون نشان میدهیم که چقدر دور از خدا و خداشناسی هستند.
بنابراین معنای مباهله نمیتواند «همدیگر را لعنت کردن» باشد چرا که اگر چنین بود حشو و تکرار بی معنا در آیه آمده بود بلکه آن معنایی برای مباهله قابل پذیرش است که بستر «قرار دادن لعنت خدا بر دورغگویان» را مهیا کند و البته این معنا با عبارات پیشین آیه هم باید خوانایی داشته باشد. در لغت «بهل» دارای بارمعنایی رها کردن و رها گزاردن دارد، لغت المعانی مینویسد:
ـ بَهِلَ: بَهَلًا تِ الناقهُ: ریسمان پشت ماده شتر باز شد و بچه اش را شیر داد
ـ بَهَلَ: بَهْلًا هُ: او را رها کرد ـ الْوَالِی رَعِیَّتَهُ: حاکم رعیت خود را رها کرد تا هر کارى که بخواهند انجام دهند
ـ باهِل: ج بُهْل و بُهَّل: چوپان بى عصا، آنکه سلاحى با خود ندارد
با این بار معنایی «رها کردن و رها گزاردن» در ماده «بهل» و با توجه به توضیحات عبارات پیشین معنای «ثُمَّ نَبْتَهِلْ» میشود: سپس به حال خود رها کنیم (فرزندان و زنان و خودهامان را تا خود داوری کنند که کدام مدعا درست است) و بدین گونه لعنت خدا را بر دروغگویان بنهیم.
در آیه بعد میگوید «إنَّ هَذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ»، همانا اینگونه است که هرآینه برای اوست داستان حق، «وَمَا مِنْ إلَهٍ إلَّا اللهُ»، و نیست هیچ معبودی جز خدا، «وَإنَّ اللهَ لَهُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ»، و همانا خداست که هرآینه اوست چیره دست فرزانه. بعد در آیه 63 میگوید: «فَإنْ تَوَلَّوْا فَإنَّ اللهَ عَلیمٌ بِالْمُفْسِدینَ»، پس اگر برنتابند (که چنین کنند) پس همانا خدا داناست به تبهکاران. چه چیز را برنتابند؟ مباهله را، چرا؟ چون خود میدانند که مدعیاتشان بیپایه است و رسوا میشوند و فقط به جهت اینکه این پیامبر جدید را زمینگیر کنند اینچنین با او محاجه میکنند.
5ـ معنای زوج شدگی نفوس در قیامت
پرسش: تفسیر شما از زوج شدگی نفوس در آیه «وَإذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ» (تکویر ٧) چیست؟ هنگامهای که هیبت آن به گونهای است که پدیدههای طبیعی را از مدار معمول خارج میکند.
پاسخ: سوره تکویر را از ابتدا بخوانیم: «إذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ»، آنگاه که خورشید (آمال آدمی) بی فروغ شود، «وَإذَا النُّجُومُ انکَدَرَتْ»، و آنگاه که ستارگان (زندگیش) فرو ریزد، «وَإذَا الْجِبَالُ سُیِّرَتْ»، و آنگاه که کوههای (اجتماع وی) تغییر موضع دهند، «وَإذَا الْعِشَارُ عُطِّلَتْ»، و آنگاه که شترهای آبستن (دنیا طلبی او) رها شوند، «وَإذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ»، و آنگاه که عرصه؛ عرصه درندگان شود، «وَإذَا الْبِحَارُ سُجِّرَتْ»،و آنگاه که دریاها(ی نعمتهای طبیعت) آتش گیرند، «وَإذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ»، و آنگاه که وجدان جمعی شکل گیرد، «وَإذَا الْمَوْؤُودَهُ سُئِلَتْ بِأَیِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ»، و آنگاه که درباره دختر زنده بگور شده پرسیده شود که به کدامین گناه کشته شده… اگر به ترتیب عبارات دقت کنیم بویژه عبارت آخر؛ در مییابیم «زوج شدن نفوس» یعنی «وجدان جمعی». وجدان جمعی حتماً حقمدار است چرا که با تضاد و تعارض؛ جفت شدگی اتفاق نمیافتد. و اگر به جای «و آنگاه» که ترجمه «وَإذَا» است بنویسیم «آنگاه است که» ترجمه گویاتر میشود چرا که همه واوها به نوعی حالیه هستند.
6ـ در چیستی شب قدر
شب قدر شب بیدار شدن است نه بیدار ماندن! شبی است که چرایی ظلمتش را میفهمی و به خود آمده جایگاه خویش را در رهاییات از ظلمت در مییابی! شبی است که تو مسیرت را به سوی نور هدایت انتخاب میکنی! شبی است که هدایت کتاب الهی در دسترس تو قرار میگیرد (إنَّا أنزَلْنَاهُ فی لَیْلَهِ الْقَدْرِ) هدایتی که درنیافته بودیش (وَمَا أدْرَاکَ ما لَیْلَهُ الْقَدْرِ) شبی که وقتی قدر هدایت را در آن میفهمی از هزار ماه عمر نفهمیت بهتر است (لَیْلَهُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ) آری! زیستن فهیمانه در یک شب بهتر از یک عمر زیستن در نفهمی است! در چنین شبی میفهمی که روابط پدیدهها چگونه است و چگونه باید باشد و ره واقعیت به حقیقت را مییابی (تَنَزَّلُ الْمَلَائِکَهُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإذْنِ رَبِّهِم مِّن کُلِّ أَمْرٍ) امید که در چنین شبی به سلامت تا آستانه گشایش و رهایی از ظلمت ره بپیمایی! (سَلَامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ) باشد که شب قدر خویش را دریابیم!
7ـ قرآن؛ جامع شئون
در آیه 61 یونس خطاب به پیامبر آمده: «وَمَا تَکُونُ فِی شَأْنٍ»، و نباشی در شأنی، «وَمَا تَتْلُو مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ»، در حالی که تلاوت نکنی از آن شأن از قرآن. یعنی ای پیامبر هیچ حال و مقام و وضع و چالشی نیست که در آن باشی و درباره آن یا تبیین آن یا راهکارش، در قرآن هدایت الهی را نیابی که رهنمونت باشد. آری این دو عبارت گویای تبیانا لکل شیء بودن قرآن است که در فهم آنها به خطا رفتهاند چرا که به مرجع ضمیر در «مِنهُ» دقت نکردهاند که راجع است به «شأن» و بنابراین واو ابتدای عبارت دوم حالیه است. حال با این توضیحات معنای مابقی عبارات آیه چنین است: «وَلا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إلَّا کُنَّا عَلَیْکُمْ شُهُودًا»، و انجام نمیدهید هیچ عملی را مگر که بوده باشیم بر شما گواهی، یعنی راه و چاه آن عمل در بطن هستی هست و آن را میتوانید در هدایت الهی بیابید، «إذْ تُفیضُونَ فیهِ»، آنگاه که به جد و جهد وارد میشوید در آن، «وَمَا یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ مِنْ مِثْقَالِ ذَرَّهٍ فِی الْأَرْضِ وَلا فِی السَّماءِ وَلا أصْغَرَ مِنْ ذَلِکَ وَلا أکْبَرَ إلَّا فِی کِتابٍ مُبینٍ» و پنهان نمیماند از پروردگارت هیچ مثقال ذرهای در زمین و نه در آسمان و نه کوچکتر از آن و نه بزرگتر مگر اینکه در کتاب روشنگر است. این آیه گویای این است که هدایت الهی همواره در هستی گویاست! فقط باید آن را ببینیم و بشنویم! یعنی راهکار هر چالشی از پیش در بطن هستی و کتاب حقایق آن نهاده شده است. اگر دقت کنیم در ابتدا و انتهای آیه مخاطب پیامبر است و نه عموم مخاطبان قرآن، چرا که دریافتن دیدگاه قرآن درباره همه شئون مورد مواجهه، نیازمند غور و قواصی در آیات الهی و دریافتن جهان بینی و روش شناسی الهی است و این مهم فقط با انس با تمامیت قرآن ممکن است. ولی در میانه آیه که خطاب عام است، موضوع؛ فهم از طریق تجربه میباشد که همگان میتوانند بدان نائل شوند.
8ـ گوشتهای حلال
پرسش: یک سؤال فقهی دارم، یک مسئلهای که در دین لحاظ شده، مسئله خوراکیهای حلال و حرام است، در شریعت محمدی خوراکیهایی که به صراحت حرام شده از این قبیل است: گوشت خوک، خون، مردار، خمر. حالا سؤال اینجاست برای اثبات حلال و حرام بودن گوشت انواع حیوانات آبزی و خشکیزی باید به چه منبعی تکیه کنیم؟ از چه راهی وارد شویم؟ مثلاً میخواهیم به حلال بودن یا حرام بودن گوشت حیواناتی مثل تمساح، قورباغه، هشت پا، نهنگ، پنگوئن، زرافه، کانگورو و غیره پی ببریم، آیا با تکیه صرف بر قرآن میتوان به حکم پی برد؟ من از کسی شنیدم چون قرآن به صراحت به این موضوعات اشاره نکرده، پس راه حل مراجعه به تورات است، و از طریق مراجعه به تورات به طور دقیق و جامع به حلال و حرام خوراکیها پی ببریم، در واقع نظر او این را میرساند که بین کتب انبیاء ارتباط برقرار است. حالا نظر شما چیست؟ برای کشف حکم مربوطه و دیگر احکام آیا تکیه صرف بر قرآن کافی است یا موظفیم به کتب پیامبران قبلی هم مراجعه کنیم؟
پاسخ: به استناد آیه 173 بقره؛ خوردن مردار و خون و گوشت خوک حرام است. وقتی خوردن مردار و خون حرام باشد خوردن حیوانی که ممکن است مردار و خون خورده باشد نیز حرام است از این رو خوردن گوشتخواران حرام است چه چهارپا باشد چه پرنده چه آبزی. مابقی گوشتها حلالند. ضمناً تکیه صرف بر قرآن نه تنها کافی است که الزامی است چرا که قرآن تبیان لکل شی است.
9ـ پیراهن یوسف
«پیراهن» یک نفر نمودار عرضیات اوست که بر ذاتش پوشانده، جلوهای است که با آن در جامعه حضور مییابد، آنی است که میخواهد باشد و از خود در اذهان جمعی باقی بگذارد. پیراهن یک نفر فاصله و ستری است که میخواهد بین خود و جامعهاش قرار دهد تا آن طور که میخواهد دیده شود، دیده شود. ولی اندک آدمیانی پیراهنشان جلوهگر همان چیزی است که هستند، مثل یوسف! برادرانش حمل بر مثال خود کردند و بطن یوسف را به خلاف پیراهنش دیدند و او را از پیراهنش عریان کردند تا به بردگی رود و آن پیراهن را خون آلود نزد یعقوب آوردند تا او هم دل ببرد! زن عزیز مصر هم پنداشت که بطن یوسف چیز دیگری است به خلاف پیراهنش و خواست عریانش کند تا به مطلوب خویش دست یابد ولی یوسف که میدانست چنین نیست و خود همانی است که جلوه میکند از او گریخت و او پیراهن یوسف را از پشت درید و رسوا شد! و اما فقط یعقوب بود که میتوانست یوسفش را از پس پیراهنش دریابد که این همان است!
10ـ در چرایی توالی اسماء الهی
در قرآن کریم، در بسیاری از آیات، اسماء الهی به صورت دو صفت بلافصل آمدهاند مانند «غفور رحیم»، «علیم حکیم»، و امثالهم. یکی از معانی چنین ترکیبهایی «سیر فی الله» است یعنی با تمسک به یک صفت الهی به صفت دیگری از ساحت الوهیت برسیم و در آن سیر کنیم، از غفور بودن خدا به رحیمیتش برسیم، و از علیم بودن او به حکیم بودنش. یعنی مثلاً با تمسک به علم الهی از حکمت الهی برخوردار شویم، یا از احکام حکیمانه او به علمش برسیم، البته همه اینها برای انسانها در مراتب است و نه مطلق که مطلقیت خاص ذات احدیت است. در خصوص «بسم الله الرحمن الرحیم» هم پیش از این نکاتی گفتهام و در اینجا توجه میدهم که این عبارت یعنی بوسیله یا با تمسک به اسم الله که جامع همه صفات و اسماء الهی است، از رحمانیت الهی که رحمت عام است به رحیمیت الهی که رحمت خاص است برسیم و اینها یعنی «سیر فی الله»، یعنی زیست فردی و اجتماعی خود را در چارچوب نظام هستی که برآمده از صفات و اسماء الهی است بسامان سازیم. و از این رو است که میفرماید «الحمدلله رب العالمین»، ستایش و پرستش برای خدای پروردگار جهانیان است که «الرحمن الرحیم»، که رحمان رحیم است. اما ناگفته نماند که نظر نگارنده این است که تنها «بسم الله الرحمن الرحیم» نازل شده فقط همانی است که در داستان سلیمان و ملکه سبا آمده و دیگر آنها که اول سور قرآن آمدهاند حتی ابتدای سوره فاتحه، اخذ شده از آیه 30 سوره نمل است چرا که تکرار «الرحمن الرحیم» در سه عبارت اول سوره فاتحه واجد معنایی در تکرارش نیست و شاهد دیگر «اِنّه» ابتدای آیه 30 نمل است که در مقاله «حروف مقطعه؛ کدهای تدوینی» توضیح دادهام.
11ـ تیراندازی خدا
پرسش: عرفا در تعبیر جبر عرفانی خود با خدا مثال ذره در پیش باد عظیم را میزنند یا به آیه «تو نینداختی تیری را که انداختی بلکه خدا انداخت…» اشاره میکنند. دیدگاه شما چیست؟
پاسخ: در مقاله «مفهوم محاربه با خدا و فهم چرایی مجازات آن در قرآن» نگاشتهام: «در قرآن هر جا «الله» میآید، معنای آن فقط «خدا» نیست، بلکه بار معنایی آن هم مشمول خدا میشود و هم فعل و خلق او. به عبارت دیگر؛ «الله»، یعنی؛ خدا و سنن هستی، یعنی؛ خدا و قوانین حاکم بر عالم. چرا؟ زیرا فعل خدا که خلق اوست، از او جدا نیست، خدا بدون خالقیت، خدا نیست. منشأ سنن و قوانین حاکم بر هستی، اسماء و صفات الهی است، و میان خدا و اسماء و صفاتش هیچ جدایی نیست. بنابراین وقتی میگوییم «الله» باید گستره معنایی آن را در نظر آوریم که شامل «خدا، خلق خدا و سنن حاکم بر هستی» میشود. البته ناگفته نماند که ماحصل ارادههای انسانی، به شرطی در گستره معنایی «الله» قرار میگیرد که منطبق با سنن هستی باشد و نه خلاف آن. یعنی اگر ارادههای انسانی در راستای اراده الهی اعمال گردند، منطبق با سنن هستی بوده و میتوان آنها را هم ذیل «الله» در نظر آورد.»
بنا بر این توضیحات؛ «وَ ما رَمَیْتَ إذْ رَمَیْتَ وَ لَکِنَّ اللهَ رَمَی” (انفال 17) یعنی ای پیامبر این تو به تنهایی نبودی که تیر انداختی یعنی اصلا امکان ندارد که تو مستقل از هستی و پدیدههای آن این کار را کرده باشی، بلکه همه و همه دخیل بودند در این کاری که تو بدان اقدام کردی تا به نتیجه برسد و چون در چارچوب نظام هستی عمل کردی در حقیقت خدا این کار را کرده است که تو نیز جزئی بودی از آفرینش او. البته الهام و فرامین الهی را هم در خصوص قتال باید اضافه کرد که اگر نبود، پیامبر و مؤمنان چه بسا به قتال اقدام نمیکردند از همین رو میگوید: «وَ لِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنینَ مِنْهُ بَلاَءً حَسَنَاً»، و برای اینکه آزمون کند مؤمنان را از آن، آزمونی خوب.
12ـ کار پیامبرانه سلوک جمعی است
کار پیامبرانه سلوک جمعی است، پیامبر به بطن اجتماع پیرامونش میرود و در پی ایجاد حرکت جمعی است، اصلاً معنای بعث همین است، فرق پیامبر با عرفا اصطلاحی هم همین است، پیامبر فهم و عملش در اجتماع است، اگر بندهِ نوعی در پی اشتراک در فهم با افراد پیرامونیم نباشم نسبتی با رسالت پیامبرانه ندارم. این پندار اشتباه است که سیر انفسی بر سیر افاقی تقدم داده شود، اینها حداقل توأمانند. اگر سطح آگاهی عمومی بالاتر نرود سطح آگاهی منِ نوعی هم بالاتر نمیرود و سلوک فردیم عمیقتر نخواهد شد و پردههای بیشتری کنار نمیرود بلکه در سطح همان مشکلات پیش پا میماند، اگر ما تکلیفمان را با آیات احکام مشخص نکنیم آیا میتوانیم به آیات عمیقتر بیندیشیم؟ اگر از عدل عبور نکنیم به احسان میرسیم؟ اگر فهم ما جمعی نشود فهم در اجتماع نمود نمییابد، تجربه زیسته نمیشود، راه؛ راه پیامبر است، از لا اله الا الله شروع میکند و بعد گام به گام در ایجاب پیش میرود، بعد از دورهای، دعوت جمعی را آغاز میکند، بعد مجبور به هجرت میشود اما در پی بازگشت است و باز میگردد. بسیار دعوت شدهام که برای خود بفهمم ولی این سیر و صیر پیامبرانه نیست، بلکه «بلغ ما انزل الیک»! میگفتند بگذار پختهتر شود بعد بگو، اما باز «بلغ ما انزل الیک»، اگر اشتباه هم بگویی در فضای باز نقادی است که به راه صلاح بر میگردی، تجربه سختی است سخت!
13ـ یأس از واقعیت نه حقیقت!
در پاسخ به دوستی که مراتبی از ناامیدی و یأس را در برخی مطالب بنده دیدهاند و این پرسش برای شان مطرح شده که فلانی که مدعی قرآن فهمی است و نگاهش هم به قرآن این است که منبعی بینیاز کننده است در دریافت حقیقت، حال چرا دچار یأس و ناامیدی است اگر در حقیقت جویی موفق بوده، نوشتم: «احساس ناامیدی بنده نه از کشف حقیقت است که از به واقعیت نپیوستن آن است. آدمی هرچه بیشتر حقیقت را دریابد فاصله واقعیت را با حقیقت بیشتر میبیند و از این رو دچار یأس هم ممکن است بشود یا امیدش به سعادتمندی دنیوی کمتر گردد. ناامیدی بنده از این رو بوده که با اینکه حقایق دریافتیم را به اشتراک با مخاطبانم گزاردهام اما اقبال چندانی نداشته و این از نگاه بنده معنیش این است که واقعیت موجود تمایل چندانی به حقیقت ندارد و در افق دیده بنده بهبود قابل توجهی نخواهد داشت. البته بنده مؤمنانه به امور مینگرم و قلبم همچنان امیدوار است اما فؤادم بعضاً دچار ناامیدی میگردد. «حَتَّى إذَا اسْتَیْأسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جَاءَهُمْ نَصْرُنَا…» (یوسف 110)، تا آنگاه که یأس فرا گرفت فرستادگان را و گمان بردند که ایشان همواره دروغ شمرده شدهاند (و امیدی به پذیرش دعوتشان نیست)، (آنگاه) آمدشان یاری ما…
بخش اول
پیرامون دین و سیاست
نیما حق پور ـ اردیبهشت 1400
نیما حق پور ـ 16 اریبهشت 1400
www.t.me/Haghpoor
www.instagram.c