پاسخ به پرسشهای ایرانیان از
ابوالحسن بنی صدر
« نظام» و بدیل؟
❊ پرسش اول: آیا با چهارتا استدلال باید نظامی را شست و کنار گذاشت؟:
نظرعلما و روحانیون ارشد حوزه در باره جمهوری اسلامی
باسلام. اینطورکه می گویند بزرگان زیادی از جمله آقای بهجت،حکومت جمهوری اسلامی را تاییدکرده اند. این سوال پیش می آید که همچون انسانهایی که به هرحال دارای کرامت و شخصیتی والابوده اند، چطوراینگونه نظرداده اند؟ حتی از خود آقای خامنه ای هم تمجید کرده اند؟ حرفهای آیت الله منتظری را داریم و در این راستا افشاگر و بس راهگشاست. اما چرا دیگرانی چون بهجت، لنکرانی،گلپایگانی، اراکی با نظام همراهی کرده اند؟ یک هراسی مرا دائم تحت فشار می گذارد که: نظامی که این همه خون شهید داده، تو می خوای باچهارتا استدلال بشوری بذاری کنار؟ ترسی مرا همراهی میکند و می گوید: عملکرد مسئولین بکنار، خود نظام را که نباید زیر سئوال ببری. نظامی که این همه برای آن زحمت کشیده شده با چند حرف که نباید رای بر بطلانش بدهی. این حق الناس است و دامنت را می گیرد.
• پاسخ به پرسش اول: مردم زحمت را برای استقرار ولایت جمهور مردم کشیدند. زحمت و بیشتر از آن، جان را بدین خاطر داده اند:
1 – در جریان انقلاب ایران، شعارهای مردم ایران که هدفهای انقلاب بشمار بودند، استقلال و آزادی و ولایت جمهور مردم بود. توضیح این که روزی آقای خمینی گفت مردم ایران می خواهند رﮊیم سلطنتی از میان برخیزد و جمهوری اسلامی جانشین آن شود. از آن پس، شعار، استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی شد. خبرنگاران نیز مکرر می پرسیدند: جمهوری اسلامی چگونه جمهوری است؟ او ناگزیر شد تصریح کند: ولایت با جمهور مردم است. هر عاقلی می داند که میزان رأی مردم است. جمهوری که می خواهیم همچون جمهوری است که در فرانسه برقرار است. الا اینکه اسلامی است. او، همه روز، در برابر جهانیان، از راه پاسخ به پرسشهای خبرنگاران، اسلام بمثابه بیان استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی را صفت جمهوری بمعنای ولایت جمهور مردم، ارائه کرد. تا آنجا پیش رفت که او را «لیبرتر» (کسی که آزادی را حد ناپذیر می داند) لقب دادند.
تا قبل از مجلس خبرگان اول، مردم ایران، هرچه شنیدند، ولایت جمهور مردم و این اسلام بود. کلمه ای از ولایت فقیه نشنیدند. در جریان انتخابات آن مجلس نیز، جز متنی که به امضای آقایان منتظری و آیت منتشر شد و برای فقیه 16 اختیار قائل شده بود، هیچ نامزدی نگفت اگر به عضویت آن مجلس انتخاب شود، پیش نویس قانون اساسی را که بر اساس ولایت جمهور مردم تدوین شده بود، با قانون اساسی جانشین خواهد کرد که بنایش بر ولایت فقیه است. بنا بر مصوبه ای که با موافقت آقای خمینی به اجرا گذاشته شد، مجلس خبرگان می باید، ظرف یک ماه، پیش نویس قانون اساسی را بررسی و تصویب می کرد. آنچه در مجلس خبرگان کردند، تقلب بود. بدین قرار، نظامی که مردم برایش جنبش همگانی کردند و شهید دادند، ولایت جمهور مردم بر وفق بیان استقلال و آزادی بود. یعنی این که یکایک مردم ایران، می باید حق حاکمیت بدست می آوردند و حاصل جمع این حاکمیت ها، حاکمیت مردم می گشت. پس، ولایت فقیه، جفا و خیانت به مردم و شهیدان بود.
2 – اما کشته ها را در جریان انقلاب و از آن روز تا امروز، آنها نداده اند که رﮊیم جنایت و خیانت و فساد را بر مردم ایران تحمیل کرده اند، آنهائی داده اند که به قیمت جان، به هدف انقلاب ایران وفا کرده اند. از وطن، در برابر تجاوز عراق نیز آنها دفاع کردند. زحمت های مقابله با این رﮊیم ضد انقلاب و دو رأس دیگر مثلث زور پرست را نیز همانها می کشند که ایستاده اند تا مگر تجربه انقلاب ایران به نتیجه برسد و یک بار برای همیشه، ولایت جمهور مردم برقرار بگردد.
آنها که منطق صوری بکار می برند، نظام ضد دین و انقلاب و حقوق ملی و حقوق انسان را، جانشین هدف انقلاب می کنند، و شهیدان و کوشندگان برای این هدف را، شهیدان و کوشندگانی معرفی می کنند که گویا برای استقرار این نظام جنایت و فساد کشته شده اند و زحمت کشیده اند، هرگاه راست می گفتند، یک نفر را معرفی کنند که در طول مدت انقلاب، بخاطر ولایت فقیه کشته شده و یا زندان رفته است. پس از آنکه، پیش و بعد از کودتای خرداد 60، آقای خمینی و دستیاران او بر جنگ با عراق، جنگ با مردم ایران را افزودند، کشته شده های طرفدار رﮊیم کسانی بوده اند، که حتی به قانون اساسی مصوب مجلس خبرگان اول نیز، تن ندادند، با قدرت خارجی، سازش پنهانی ( افتضاح اکتبر سورپرایز و ایران گیت ها) کردند و تا توانستند جنایت کردند و خون ریختند. از آن روز تا امروز و تا زمانی که برکار بمانند، دستور کارشان – از زبان خود آنها – اینست: به قدرتهای خارجی امتیاز می دهیم اما در داخل کشور، به مردم، امتیاز نمی دهیم.
پرسش کننده گرامی می باید بهوش باشد که استبداد پهلوی ها و استبداد ملاتاریا – اینک استبداد مافیاهای نظامی – مالی – یک استبداد است. ایرانیان اگر در منظر ایران با کمی دقت بنگرند، آشکار می بینند که طبیعت استبداد پهلوی با طبیعت استبداد کنونی یکی است. اینها که اینک استبداد رویه کرده اند، همانها هستند که دیروز بر این رویه بودند. در جامعه ای که، درصدی از آن، «اقتدارگرا» و جانبدار بکار بردن زور برای دست یافتن به قدرت و حفظ آن هستند، این اقلیت است که سه شعبه شده و مثلث زور پرست را پدید آورده است. در کودتای رضاخانی و در کودتای 28 مرداد و درکودتای خرداد 60، این مثلث، باهم، بر ضد استقلال و آزادی و حاکمیت مردم کودتا کرده اند. نباید پنداشت که رویاروئی امروز این مثلث، واقعی است. در جنگ 8 ساله، از راه اتفاق، با هم، آتشبیار آن جنگ نبودند. اصلی که این مثلث از آن پیروی می کند، اینست که ایرانیان از بند دولت استبدادی نرهند و این دولت از دست این مثلث بیرون نرود.
3 – اما در باره شخصیت های روحانی که پرسش کننده از آنها نام برده است:
3/ 1- او و دیگر ایرانیان نباید بگذارند با بکار بردن منطق صوری آنها را بفریبند. از این شخصیتها، آقایان گلپایگانی و بهجت، در انقلاب شرکت نداشتند. هیچیک از این دو، در دوران شاه، به سیاست نمی پرداختند. اما آیا با ولایت فقیه موافق بودند؟ آقای گلپایگانی با ولایت فقیه موافق نبود و امروز، آقای بهجت را کسی معرفی می کنند که ولایت جمهور مردم (موضوع تلگراف سه مرجع دینی دوران مشروطیت به محمد علی شاه) را افسد و «دفع سلطنت به مشروطیت را «دفع فاسد به افسد» می دانسته است. هرگاه او براستی چنین طرز فکری را می داشته است، بدون تردید، با جنبش همگانی برای استقرار ولایت جمهور مردم، مخالف بوده است. پس اگر راست باشد که از رﮊیم ولایت فقیه حمایت می کرده است، در واقع، از ضد هدف انقلاب مردم ایران، حمایت می کرده است. بهر رو، این دو، اندک زحمت نیز برای انقلاب و هدف آن و حتی استقرار رﮊیم ولایت مطلقه فقیه نکشیده اند. آنچه از آقای بهجت نقل می کنند، متناقض است: از سوئی موافق ولایت فقیه بوده و قیام برای استقرار آن را واجب می دانسته و از سوی دیگر، خود به سیاست نمی پرداخته است. طرفه این که بعد از مرگ او است که ارگانهای تبلیغاتی رﮊیم در باره مخالفت با مشروطیت و موافقت با ولایت فقیه، از او قول نقل می کنند. با اینهمه، رﮊیم یک حمایت مشخص، کتبی یا شفاهی، از آقای بهجت، ارائه نکرده است.
4 – پرسش کننده گرامی می داند که آقای منتظری با ولایت فقیه موافق بوده است و نیز می داند که او ولایت مطلقه فقیه را از مصادیق شرک دانسته است. دانستنی است که در واپسین ماههای عمر آقای خمینی، آقای منتظری به من اطلاع داد که آقای خمینی دیگر هوش و حواس ندارد و تصدی کارها با احمد خمینی است. تشکیل هیأتی برای «بازنگری در قانون اساسی» در این دوره از زندگی او، ترتیب داده شد. روشن بود که هدف از بازنگری در قانون اساسی، حفظ رﮊیم در دست «ایران گیتی» ها است و اینان تنها به تصرف رﮊیم قانع نیستند، ولایت مطلقه فقیه نیز می خواهند و باید آن را در قانون اساسی وارد کرد.
آقای منتظری مکرر می گفت که فقیه می باید نظارت کند و نه حکومت. و نامه های متبادله میان آقای جعفری و او، در واپسین ایام عمرش، از آن ولایت فقیهی که کتاب کرده بود، فاصله گرفت.
امر مسلم این که نظام موجود ادامه رﮊیم پهلوی در شکل «معمم» است و ولایت فقیه ضد اندیشه راهنمای انقلاب ایران است. مردم ایران، اندک تصوری نیز از آن نداشتند و کسی هم برای تحقق آن زحمت نکشید. هدف مردم ایران استقرار ولایت جمهور مردم بود و اینک نیز می باید کوشید تا این هدف تحقق پیدا کند. در واقع، این نظام ولایت فقیه است که با «چند حرف»، راست بخواهی، با بدعت گزاری و به ضرب آدم کشی، برقرار شده است. پس کوشش برای رها شدن از آن، ادامه دادن به کوششی است که شهیدان کرده اند. آنها که مانده اند و به عهد خود با انقلاب مردم ایران استوار ایستاده اند، بر این کوشش هستند. هدف این کوشش، ولایت جمهور مردم یا شرکت همگان در اداره جامعه، بر میزان حقوق ملی و حقوق انسان، بنا بر این، بی نیاز از زور است. پرسش کننده و دیگران می توانند تجربه کنند و به تجربه در یابند: هر عملی که انجامش، به زور، نیاز نداشته باشد، حق است و اگر نیاز به زور داشته باشد، ناحق است. پس اگر نظام ولایت فقیه بدون زور اجرا شدنی است حق است و اگر اجرا شدنی نیست، ضد حق است. کیست که نمی داند اختیارات «رهبر»، جز در زورگفتن، کاربرد ندارد؟
❊ پرسش دوم: آیا باید و یا نباید همه زیر یک چتر گرد آیند؟:
با عرض سلام و احترام خدمت آقای بنی صدر
اینجانب چند مدت پیش درخواستی را برای جنابعالی mail کردم، ولی متاسفانه هنوز جوابی دریافت نکردم. باعث خوشحالی بنده اگر جواب دهید.
با احترام فراوان.
ک. و. م
آقای بنی صدر من به شما ارادت دارم چون میدانم آزاد اندیشید و آگاه…و مسلمان و معتقد …به قوانین مترقی اسلام. آنچه که نمی تواند ملت را حرکت دهد شاید متفاوت بودن انگیزه ها است. یعنی نبود آنچه که باعث اتحاد مردم و در نتیجه شکل گیری انقلاب شد. در اصل، دعوا(وشاید آنچه که خود گفتید ترس) شاید بر سر آن باشد که هر کس بدانچه خود می پسندد دلخوش است:
گروهی که اکثرا جوانانند از دین گریزانند،گروهی دیگر روشنفکر مذهبی اند، گروهی دیگر با مذهب خرافاتی بیشتر انس دارند، گروهی مذهب را به عنوان یک سد در مقابل انواع فسادها می دانند و در نهایت همه این اقشار یک درد مشترک دارند و آن اینست که نمیتوانند خود را زیر یک چتر واحد ببینند.
• پاسخ پرسش دوم: چرا همه نباید زیر یک چتر گرد آیند؟:
1 – بار دیگر، خاطر نشان می کنم که حق اشتراک با حق اختلاف همراه هستند. هرگاه هدف استقلال و آزادی انسان و جامعه ملی، بنا بر این، دموکراسی باشد، کثرت آراء و عقاید، هم حق و هم جدائی ناپذیر از استقلال و آزادی انسان می گردد. نخست نسبت دو حق اشتراک و حق اختلاف را به یکدیگر بسنجیم:
دو حق اختلاف و اشتراک ناقض یکدیگر نمی شوند، بلکه یکدیگر را ایجاب می کنند: درآغاز، حق اختلاف کاربرد دارد. اما در پی نقد و نزدیک شدن برداشتها به برداشتی برخوردارتر از ویژگی های حق، حق اشتراک کاربرد پیدا می کند. بمحض حصول اشتراک، نوبت به حق اختلاف می رسد، زیرا حاصل بدست آمده درخور نقد است و این نقد، تا رسیدن به علم قطعی، ادامه پیدا می کند.
دقت را که بیشتر می کنیم، در می یابیم که دو حق اشتراک و اختلاف، از آغاز تا پایان فراگرد، همراهند و با هم بکار می روند:
1.1. بدون بکاربردن حق اشتراک، حق اختلاف کاربرد پیدا نمی کند. زیرا کاربرد حق اختلاف موقوف است به اشتراک بر سر داشتن حق اختلاف و توافق بر سر امکان رسیدن به اشتراک. و
1.2. هرگاه از حق اختلاف غافل گردیم و کاربردی برای آن قائل نشویم، در جا، حق اشتراک در ضدش، از خود بیگانه می شود: اجبار در موافقت با نظری که قدرت (= زور) را توجیه می کند (برای مثال، ولایت مطلقه فقیه و یا رهبر حزب و یا رهبر فرقه و یا شاه و یا …) و تن دادن به زوری که همگان را به پیروی از آن نظر ناگزیر می کند. چرا که با غفلت از حق اختلاف، جریان های آزاد اندیشه ها و دانش ها و فن ها و هنر ها و اطلاع ها، در سرچشمه خشک می شوند. اما خشکاندن این جریانها در سرچشمه به ممنوع کردن همگان از فعال کردن استعدادها و فضلها و بکار بردن حقوق ذاتی میسر می شود (استبداد فراگیر همین است). و ممنوع کردن نیاز به بکار بردن زور دارد. هرگاه تولید و بکاربردن زور را ممکن بود مطلق گرداند، استبداد فراگیر میسر می شد و جامعه را بکام مرگ می برد. و
1.3. حق اشتراک، بنفسه، گویای وجود حق اختلاف است. زیرا هرگاه اختلاف نبود، اشتراک هم نبود. و
1.4. در همان حال، حق اختلاف، بنفسه، گویای وجود حق اشتراک است. زیرا اگر حق اختلاف نبود، اشتراک بی موضوع می شد و نبود. و باز، اگر حق اختلاف نبود، عقلها نمی توانستند با یکدیگر ارتباط برقرار کنند و به یمن جریان های اندیشه و…، اشتراک بجویند. و
1.5. اگر حق اشتراک نبود، جامعه ای نیز نبود. چراکه اختلاف مانع تشکیل اجتماع می شد. و اگر حق اختلاف نبود، اشتراکی پدید نمی آمد تا تشکیل جامعه میسر شود.
اینک که دانستیم دو حق اختلاف و اشتراک از یکدیگر جدائی ناپذیر هستند، گوئیم نبود این دو حق، هر انسان را از استقلال و آزادی خویش محروم می کند. زیرا اگر حق اختلاف نباشد، یک انسان استقلال در اندیشیدن و آزادی در نوع اندیشیدن را که بسا با اندیشه دیگری یکسان نباشد، از دست می دهد. و اگر حق اشتراک نباشد، اندیشه ها جریان نمی یابند. اما اندیشه اگر جریان نیابد، به دانه ای می ماند که در کویر، افشانی. می میرد. افزون بر این، عقل در کار خود نیاز به بی شمار فکرها، دانش ها و اطلاع ها دارد. نبود اشتراک، بمعنای قطع سه جریان اندیشه ها و دانش ها و اطلاع ها است. با قطع این سه جریان، عقل نازا می شود و خود انگیختگی را گم می کند. به سخن دیگر، از استقلال و آزادی خویش غافل می شود.
1.6. و اگر آدمی و یا جامعه آدمها از استقلال و آزادی خویش غافل شوند، خلاء را قدرت (= زور) پر می کند. قدرت هدف و روش می شود. علامت آشکار آن اینست که اختلاف بکار بردن زور را تجویز می کند. عقل قدرتمدار باور می کند که اختلاف بکار بردن زور را موجه می کند. اما بکار بردن زور اختلاف را به تضاد و تضاد را سبب ساز انشعاب جمع و یا ابتلای عقل آدمی به اعتیاد به اختلاف و تضاد سازی می گردد. هرگاه، به قصد عبرت گرفتن، به انشعاب ها در سازمانهای سیاسی ایران بنگریم، از بزرگی تخریب استعدادها و فراوانی فرصتهای سوخته، بهت زده می شویم. بدین سان، در استقلال و آزادی است که دو حق اختلاف و اشتراک، مدام بر شتاب گرفتن جریان رشد، افزاید.
بدین قرار، مشکل ایران اختلاف نظر ها نیستند که ضرور هستند. مشکلهای ایران اینها هستند:
2 – چون از صمیم قلب نمی پذیریم که دیگری حق دارد عقیده ای جز عقیده ما داشته باشد، خود و یکدیگر را سانسور می کنیم. چون خود و یکدیگر را سانسور می کنیم، سه جریان اندیشه ها و دانش و فن و اطلاع ها، بخصوص جریان اندیشه ها برقرار نمی شود. از این رو، تنها و نازا می شویم. چون نازا می شویم، فرهنگ ساز نمی شویم. چون فرهنگ استقلال و آزادی نمی سازیم، مصرف کننده فرآورده های ضد فرهنگ قدرت می شویم. به سخن روشن، گرفتار این و آن ولایت مطلقه می گردیم. وگرنه، چرا باید مثلث زور پرست همچنان، درصحنه سیاسی ایران جولان بدهند و ایران، وطن ما را، عرصه تاخت و تاز قدرتهای خارجی کنند؟
3 – اشتراکهائی را که مجموعه ای از حقوق باشند، پیدا نمی کنیم:
3/1. فراوان می پرسند چرا با این یا آن رأس مثلث زور پرست، متحد نمی شوید؟ این ایام، بیشتر پرسش ها در این باره است که چرا با پهلوی چی ها متحد نمی شوید؟ طرفه این که یک مدعی اتحاد گفته است: عده ای به مصدق چسبیده اند، تا مانع اتحاد بگردند. باید مصدق را کنار گذاشت و راه را برای اتحاد هموار کرد!. گوینده زحمت توجه به تناقض نمایان در گفته خویش را نیز به خود نمی دهد: اگر اتحاد منوط به کنار گذاشتن کسی باشد، چرا آن کس پهلوی و دیگر زورپرستها نباشند؟ پهلوی ها در سه کودتا بر ضد سه جنبش مردم ایران و در برانگیختن رﮊیم صدام به حمله به ایران و… شرکت داشته اند. حضور آنها در یک اتحاد ناممکن کردن موفقیت آن اتحاد است. زیرا عمل از راه مردم و توسط خود مردم را ناممکن می سازد و، در همان حال، مقاومت در برابر تغییر را حد اکثر می گرداند. رفتار اینان ترجمان زورمداری خالص است. در طول زمان، هرگاه از جانبداری زبانی از دموکراسی می کاستند و، در عوض، تمرین مستقل و آزاد شدن می کردند، امروز محصول کار دماغیشان، در دروغ و ناسزا و فریب و فریفتاری ناچیز نمی شد. بارها از مثلث زورپرست خواسته شده است روشهای تخریبی خود را رها کنند، سانسور را رها کنند، به بحث آزاد و نقد بمعنای جدا کردن سره از ناسره و سره گرداندن ناسره، تن بدهند. اما دریغ که یک روز از دروغ و ناسزا و جعل قول و… پرهیز کرده باشند. یک نوبت به خود گفته باشند: چرا آنها که در راست راه استقلال و آزادی هستند می باید به بیراهه آنها بیایند و چرا آنها به این راست راه که در سود آنها و ایران و ایرانیان است، نمی آیند؟
مصدق نماد استقلال و آزادی و پهلوی ها نماد استبداد و وابستگی هستند. معنای کنار گذاشتن مصدق، آیا جز اینست که از استقلال چشم بپوشیم و آنگاه با وابسته ها متحد شویم؟ در متن ها یی که منتشر می کنند، از راه سهو نیست که استقلال درج نیست، از راه عمد است. استدلال هم اینست: بدون مداخله قدرت خارجی – در واقع، امریکا و انگلیس و اسرائیل – نمی توان رﮊیم را سرنگون کرد. این مداخله نیز نیازمند بدیل “معتبر” است.
آنها که قدرت را هدف می کنند، از جدائی ناپذیری استقلال و آزادی نیز غافلند. در میان آنها هستند کسانی که غافل نیز نیستند. اگر دم از آزادی و دموکراسی می زنند، به قصد فریب و توجیه وابستگی خویش است. وگرنه، می دانند:
3/2. آن بدیلی کارآئی دارد که امید به حال و آینده را به حد اکثر و ترس از آینده را به حد اقل برساند. بقایای رﮊیم پیشین این ترس از آینده است که به حداکثر می رسانند و این امید به امروز و فردا است که از میان می برند. بازگشت به دوران پهلوی، تن دادن به حقارت و خفتی است که اندازه نمی شناسد. اینان بهیچ رو آینده نیستند زیرا هم اکنون، در دموکراسی های غرب، جز زور به کار نمی برند. وضعیت رأس دیگر مثلث زور پرست بازهم بدتر است. آن بدیلی نماد امید و نبود ترس است که نماد غرور ملی و زیست ایرانیان در استقلال و آزادی است.
3.3. دست کم هفت نوع دموکراسی بمثابه نظریه وجود دارند. یکی از آنها که در جهان امروز رایج است، دموکراسی بر اصل انتخاب است. در این دموکراسی و در 6 نوع دموکراسی دیگر، اساس، یکی و آن حق حاکمیت است. بنا بر نوع برداشت از حاکمیت، دموکراسی، این یا آن نوع می شود. در دموکراسی رایج، برای ملت وجودی مستقل از افراد قائل می شوند و می گویند: حاکمیت از آن ملت است. اما اعضای جامعه ارگانهای ملت خوانده می شوند. هر یک از آنها یک رأی دارد. برای این که آرای رأی دهندگان، مجموع منتخبان را مجموعه ای بگردانند که حاکمیت ملی را اعمال می کنند، هر رأی دهنده می باید مستقل باشد در تصمیم و آزاد باشد در انتخاب نوع تصمیم. ملت نیز می باید مستقل و آزاد باشد، یعنی هیچ قدرت خارجی شریک حاکمیت با ملت نباشد و در جامعه، هیچ تبعیض نژادی و قومی و دینی و مرامی و جنسی درکار نیاید: یک نفر، یک رأی. حتی از دیدگاه این نوع دموکراسی، نژاد و قوم گرائی و قائل شدن به تبعیض های دینی و جنسی و قومی و نژادی، عقب ماندگی فکری و دموکراسی گریزی تلقی می شود.
3/4. اشتراک میان حق با ناحق ناممکن است. اشتراک میان قدرت با استقلال و آزادی ناممکن است. در تمامی مواردی که قدرت هدف شده است، اتحادها اگر هم ممکن گشته اند، یا پیش و یا بعد از «تصرف دولت»، از میان رفته اند. در تمامی مواردی که استقلال و آزادی هدف شده اند و توجه به سابقه امر نشده و قدرت پرستها در اتحاد شرکت داده شده اند، اتحادها اغلب پیش از تغییر رﮊیم استبدادی و، به ندرت بعد از آن، از میان رفته اند. هرگاه گروه امتحان نداده ای باشد، اتحاد بشرط آنکه هدف استقلال و آزادی باشد و روش هم تجربه کردن استقلال و آزادی بگردد، می تواند یکی از دو نتیجه را ببار آورد: شناخته شدن جانبدار قدرت از طرفدار استقلال و آزادی و دفع شر قدرت پرست. آنها که از آزمایش موفق بدر می آیند، اتحاد را هرچه مستحکم تر می کنند. اینان امید به حال و آینده را به حداکثر و ترس از حال و آینده را به صفر نزدیک می کنند.
3/5. پس اگر گرایشها که پرسش کننده معرفی کرده است و گرایشهای دیگر، از قدرت و قدرتمداری خویشتن را برهند و از صمیم قلب بپذیرند که حق دارند با یکدیگر اختلاف نظر و باور داشته باشند، در می یابند که این اختلاف سبب دوری و بیگانه شدن از یکدیگر نمی گردد، بعکس، عامل نزدیکی، دوستی و یگانگی بایکدیگر می شود. اختلافها از راه نقد متقابل نظرها و باورها به اشتراکها می انجامند، اشتراکها استحکام می جویند و دموکراسی را رشد پذیر و فساد ناپذیر می گردانند. مردم یک کشور می توانند در حقوق ملی، استقلال و آزادی ملی و… و حقوق انسان، استقلال و آزادی و دیگر حقوق و کرامت او، اشتراک بجویند. اما این اشتراک نیز دوام نمی آورد هرگاه به فرهنگ و اخلاق استقلال و آزادی غنی نجوید:
4 – حاصل سخن این که برخورداری از حق اختلاف و حق اشتراک، بنابر این، خود انگیختگی، نیازمند سه جریان اندیشه ها و دانش ها و فن ها و اطلاع ها است. پس کاری که شدنی است و در سطح مردم شدنی است و تنها مردم می توانند انجامش بدهند، برقرار کردن این سه جریان است. از میان برداشتن همه سانسورها، رها کردن خویشتن از خود سانسوری، باز شدن بر روی یکدیگر، کاری است شدنی و ضرور. اما نیاز به کاری بیشتر از روا بینی اختلاف نظر با یکدیگر دارد، نیاز به حق دانستن اختلاف نظر و معرفت بر رابطه حق اختلاف با حق اشتراک و دانستن رابطه این دو حق با استقلال و آزادی انسان دارد. نیاز به بکار بردن این دانسته ها و به یمن ممارست، توانائی اشتراک و اتحاد جستن با دیگری و حق اختلاف را ضامن این اتحاد از راه بحث آزاد و افزودن بر اشتراک ها دانستن دارد.
نیاز به دانستن این واقعیت و حقیقت دارد که بدون برقرار کردن این سه جریان، اتحاد پدید نمی آید و برقرار کردن این سه جریان نیز نیاز به پذیرفتن و بکار بردن دو حق اشتراک و حق اختلاف دارد، به سخن دیگر، این دو از یکدیگر جدائی ناپدیر هستند. بدین قرار، انسانهای مستقل و آزادی که بطور خود انگیخته، دو حق اشتراک و اختلاف را بکار می برند، از رهگذر سه جریان، فرهنگ استقلال و آزادی را بارور و، در همان حال، اخلاق استقلال و آزادی را ناظر و مراقب برخورداری از اتحاد، از راه بکار بردن دو حق اشتراک و اختلاف می گردانند. این آن راه و روش است که هرگاه ایرانیان در پیش گیرند، از بند استبداد می رهند، مثلث زورپرست را نیز از بیراهه زورپرستی به راست راه استقلال و آزادی، دلالت می کنند.