سپتامبر 2021
تصاویر همزمان غیرنظامیان آویزان از هواپیماهای آمریکایی برای ترک کابل، و طالبان مستقر در دفتر ریاست جمهوری افغانستان به عنوان نمادهایی از یک جنگ غیرقابل برنده شدن باقی می ماند. فرانسه که در «ساحل» در جنگی مشابه درگیر است، باید از آن درس بگیرد(مقاله « فرانسه در این فاصله در باتلاق منطقه ساحل فرو می رود»). شورشیان افغان درپی کارزاری برق آسا سراسر کشور را به تصرف درآوردند (مقاله «چگونگی غلبه طالبان برغرب» را در همین شماره بخوانید). مردم که از دهه های طولانی جنگ خسته شده اند ، چنان که فرستاده ویژه ما گواهی می کند، خواهان صلح اند(مقاله « در کابل و قندهار، به دور از دوربین ها») . کشورهای همسایه به مذاکره با طالبان می پردازند. ترازنامه انسانی، مالی و دموکراتیک قاطع و روشن است( مقاله زیر).
نویسنده Martine BULARD
برگردان شهباز نخعی
هرگز کشوری تا این حد شایسته لقب خود: «گورستان امپراتوری ها» نبوده است. افغانستان، پس از راندن مغول ها و ایرانی ها از سرزمین خود، در قرن نوزدهم انگلستان، در قرن بیستم اتحاد شوروی و در قرن بیست و یکم ایالات متحده را از خاک خود بیرون رانده است.
در مدت دو دهه، طولانی ترین جنگ تاریخ و پس از به کارگیری دستکم ٣٨ کشور تحت فرماندهی «سازمان پیمان اتلانتیک شمالی» (ناتو)، ایالات متحده با شکست مطلق عقب نشینی کرد. به شکلی نمادین، نیروهای آنها در آستانه بیستمین سالگرد سوء قصدهای مرکز بازرگانی جهانی در نیویورک و پنتاگون در واشنگتن، که بهانه آنها برای ورود به کابل بود، پا به گریز گذاشتند. عقب نشینی که توسط دونالد ترامپ، رئیس جمهوری پیشین برای ماه مه برنامه ریزی شده بود، چندماه بعد توسط آقای جوزف بایدن به مرحله اجرا گذارده شد.
این در حالی بود که آقای جرج دبلیو بوش، رئیس جمهوری اسبق، که خود آغازگر چیزی بود که قرار بود یک «عملیات برق آسا» باشد، در پایان سال ٢٠٠١ پس از سقوط حکومت طالبان فریاد پیروزی سرداد و اعلام کرد که انتقام آمریکا گرفته شده و کاری جز این نمانده که یک حکومت (state building) تا حد امکان مطابق با برنامه های آمریکا ساخته شود. برنامه ای که نخستین قدرت دنیا که دشمن کمونیست خود را سرنگون کرده بود، از پس آن بر می آمد (اظهارات زبیگنیو برژینسکی را در همین شماره بخوانید) و با نیروی «ارزش های دموکراتیک» می توانست نقش رهبر و مدافع آزادی ها در سراسر جهان را ایفا کند. پشت سر آن نیز دولت های غربی ردیف شدند.
١٠ سال بعد، آقای باراک اوباما، که وعده پایان جنگ داده بود، سرانجام تصمیم گرفت که نیروهای تقویتی (surge) برای یک حمله قاطع و نهایی به افغانستان بفرستد و بعد با اعلام کشتن اسامه بن لادن در مخفیگاه پاکستانی اش «پیروزی بزرگ در جنگ علیه القاعده» را اعلام کرد که چنان که در اول ماه مه ٢٠١١ در یک سخنرانی رسمی گفت «نشانگر عظمت ایالات متحده» بود.
٩ سال بعد، در فوریه ٢٠٢٠، توافق دوحه بین دولت ترامپ و سازمان طالبان منجر به تسلیم و بیرون رفتن آمریکا از افغانستان شد (١). درمورد این تسلیم نه گفتگویی با دولت کابل صورت گرفت، که از نظر مالی و سیاسی تحت حمایت واشنگتن بود، نه با مردم افغانستان مشورتی شد و نه حتی هیچ هماهنگی با اعضای ناتو صورت گرفت. اعضای ناتویی که در محل ٧١٠٠ سرباز داشتند (١٣٠٠ آلمانی، ١١٠٠ انگلیسی، ٩٠٠ ایتالیایی و چند صد گرجستانی و لهستانی و غیره. فرانسه نیز در سال ٢٠١۴ نیروهای خود را بیرون کشیده بود). علاوه بر اینها، ٢۵٠٠ سرباز آمریکا نیز در افغانستان حضور داشتند و ١٧ هزار غیرنظامی قراردادی آمریکایی، افغان و… نیز دربرابر عمل انجام شده قرار گرفتند. امپراتوری تصمیم می گرفت، اتباع سرفرود می آوردند. این امری است که باید همه آنهایی که در رویای تحت لوای یک «ناتو آسیایی» بودن برای دفاع از همان «ارزش های دموکراتیک» علیه دشمن جدید یعنی چین (٢) هستند را به اندیشیدن وادارد.
ایالات متحده تنها به تحمیل راهبرد خود بسنده نکرد، بلکه بخش بزرگی از صورت حساب – گزاف- آن را نیز خود پرداخت و بیش از ٢ هزار میلیارد دلار هزینه کرد (٣). بیش از ٧٧۵ هزار سرباز به تناوب به افغانستان رفتند که در زمان اوج آن در فرستادن نیروهای تقویتی توسط باراک اوباما (که در سال ٢٠٠٩ جایزه صلح نوبل را برد) به بیش از ١٠٠ هزار تن رسید و علاوه بر اینها تجهیزات نظامی فوق مدرنی شامل پهپادهای کشنده، دهها سازمان غیردولتی (ONG) که در حد وفور تأمین مالی می شدند، مجموع هزینه های سرسام آور این جنگ را تشکیل می داد که نتیجه آن چیزی جز شکست کامل نبود. به گفته سازمان ملل متحد (ONU) در این جنگ دستکم ١۶٠ هزار افغان، ٢۴٠٠ سرباز آمریکایی، ١۵٠٠ نظامی کشورهای متحد با آمریکا و ١٨٠٠ غیر نظامی طرف قرارداد نیز کشته شدند.
این فاجعه انسانی و مالی افغانستان را – جز درمورد زنان، که وضعیتشان دستکم در شهرها بهبود یافت- در موقعیتی ناگوارتر از پیش قرار داده است. اما حتی درمورد زنان نیز وضعیت آنها ثبات ندارد و فشارهای طالبان برای درخانه نگهداشتن آنها و تهدیدهایش نسبت به نویسندگان، روزنامه نگاران، پزشکان و استادان آنها را، اگر به سادگی کشته نشوند، به گریختن و تبعید وامی دارد و این امر درماه های اخیر، حتی پیش از سقوط کابل، رواج یافته است. از سوء قصدهای انجام شده توسط «سازمان حکومت اسلامی» هم سخنی نمی گوییم. در سایر موارد، «مأموریت تمدن ساز» و مشعشعانه «غرب» در افغانستان، این نتیجه را به وجود آورده که این کشور ٩٠ درصد از مواد مخدر جهان را تولید می کند که معادل ١۵ درصد از تولید ناخالص داخلی آن است.
کشور تحت اشغال به یک فاسد سالاری گسترده بدل شده است. فاسد سالاری ای که سرهنگ کریستوفر کولندا، یکی از مشاوران ارتش آمریکا آن را چنین توصیف می کند: «من دوست دارم آن را به سرطان تشبیه کنم. فساد کوچک مانند سرطان پوست است و می توان آن را درمان کرد. فساد در سطح بالاتر، در حد وزارت خانه ها، مانند سرطان روده، شدیدتر است اما اگر به موقع تشخیص داده شود درمان می گردد. اما، فاسد سالاری مانند سرطان مغز و کشنده است (۴)». این نظر در سال ٢٠٠۶ ابراز شده و از آن پس تغییر چندانی نیافته است. تعجبی نیست که طالبان یک بزرگراه دربرابر خود دارد. جنگ با غرب آن را تجهیز و تقویت کرده، در حالی که در بدو اشغال، زمانی که ۵ سال بود قدرت را دردست داشت، به گفته یک روزنامه نگار پاکستانی (۵) «دیگر نمی توانست روی پشتیبانی مردم حساب کند» و امروز پیروزمندانه بر توسن قدرت سوار شده است.
با این حال، این به گفته آقای بوش (٢٠٠١) «جنگ خوب»، به گفته آقای اوباما (٢٠١١) «جنگ درست» و به گفته آقای نیکولا سرکوزی (٢٠٠٨) جنگ علیه «ظلمت و ترور» و در یک کلام به گفته ماله کشان فرانسوی بر خطاها – کسانی چون برنارد هآنری لِوی، پاسکال پرینو، استفان کورتوآ و چند تن دیگر بنا بود که دنیا را از سوء قصدها و افغانستان را از بربریت محفوظ بدارد. بنابود چنان که برنارد کوشنر، وزیر خارجه اسبق فرانسه گفته بود «قلب ها با جلیقه ضد گلوله تسخیر شود» (۶). گویی که می شد تروریسم را با ترور منکوب کرد و دموکراسی را با گلوله توپ و سیل دلار ایجاد نمود. درمیان هواداران جنگ، چه کسی، حتی حالا که شکست مسجل شده، می پذیرد که اشتباه کرده است ؟ به عکس، آنها از یک درخواست مداخله نظامی به درخواست دیگری می پردازند: عراق پس از افغانستان، بعد لیبی، سوریه، ساحل و بی تردید بزودی یک «حکومت متمرد» دیگر به دستاویز دفاع از حقوق بشر (جز در کشورهای «دوست» مانند مصر یا عربستان سعودی) و این افراد همواره وجدان آسوده دارند که طرف خوب را انتخاب کرده اند.
این در حالی است که، نه تنها «خوبی» حاصل نشده، بلکه اشغالگری ها موجب ایجاد هرج و مرج، ریشه دواندن گروه هایی مانند داعش، تخریب جوامع و دستگاه های حکومتی، قومی شدن درگیری ها، ایجاد تفرقه درمیان مردم و گاه جنگ داخلی می شود و در همه موارد، ورشکستگی اصول بزرگ دموکراسی را به همراه دارد. این درمورد کشورهای غربی ای هم صادق است که در آنها دروغ، فساد، شکنجه و پایمال شدن آزادی ها رواج دارد و در معرض کشیده شدن به جنگ های غیر قابل برنده شدن هستند.
رسوایی گوآنتانامو شناخته شده است. جایی که هنوز حدود ۴٠ تن بدون محاکمه شدن زندانی هستند یا مراکز شکنجه در ماوراء دریاها که… ژولیان آسانژ از طریق ویکی لیکز گوشه ای از پرده آن را بالا زد و موجب شد که مانند یک تروریست بی ارزش همچنان در زندان باشد. در ٩ دسامبر ٢٠١٩، روزنامه واشنگتن پست بر عملکرد مسئولان آمریکایی نور تاباند و با انتشار «اسناد افغانستان» (مقاله « از حقیقت به ندرت استقبال می شود » را در همین شماره بخوانید)، بیش از ٢ هزار صفحه گفتگو با بازیگران مستقیم، پرس و جو شده توسط «دفتر بازرس کل ویژه بازسازی افغانستان» (Sigar) را منتشر کرد. رئیس جمهوری، وزیران و روسای ستاد ارتش یکی پس از دیگری به مردم آمریکا و تمام دنیا دروغ گفتند.
بر این مبنا، ۶ ماه پس از آغاز عملیات در ١٧ آوریل ٢٠٠٢، دونالد رامسفلد – که سال گذشته درگذشت- در یکی از یادداشت های محرمانه خود با لحنی شاعرانه از «دانه های برف» سخن می گفت: «ما هرگز نخواهیم توانست ارتش آمریکا را از افغانستان خارج کنیم، مگر این که اتفاقی بیفتد که ثبات را تأمین کند. کمک!» و چند ماه بعد، در ٨ سپتامبر ٢٠٠٣ تأکید می کرد که «من هیچ اشرافی نسبت به دشمنان ندارم». با این حال او در تارنمای پنتاگون پس از ردیف کردن «یک رشته از خبرهای خوب» سندی منتشر و نتیجه گیری کرد: «درحالی که صحبت کردن از “جنگ فراموش شده” در افغانستان یا گفتن این که ایالات متحده اهداف خود را گم کرده رواج یافته، واقعیت ها برخلاف این حرف های افسانه آمیز است».
«اسناد افغانستان» این را نیز به ما می آموزدکه از «مخبرها»، سربازان، اعضای هیئت های اطلاعاتی، سازمان های غیر دولتی توسط رئیس هایشان خواسته شده که فقط درباره «رویدادهای خوب» خبر بدهند. این امر درحدی رایج بود که موجب ناراحتی ژنرال مایکل فلین شد: «از سفیر گرفته تا دون پایه ترین کارمند، همه می گویند که ما خوب کار می کنیم. واقعا ؟ اگر ما چنین خوب کار می کنیم، چرا احساس می کنیم که داریم می بازیم ؟». این در سال ٢٠١۵ بود. در محافل بالا، هیچ کس در این مورد اشتباه نمی کرد و همه مانند بازیکنان گوش به دستور مربی اطمینان می دادند که ضربه آینده خوب و نبرد آتی آخرین نبرد خواهد بود.
حقوق بین الملل وارونه شد. از آغاز واشنگتن به تنهایی تصمیم به بمباران کابل گرفت و سپس خواهان حمایت شورای امنیت سازمان ملل متحد شد که بین ١٢ سپتامبر و ٢٠ دسامبر ٢٠٠١، یک رشته قطعنامه را با اتفاق آراء (از جمله روسیه و چین) صادر کرد. این درحالی بود که مسئله نه برسر استفاده از زور دربرابر یک کشور متجاوز – اصلی که مبنای روابط بین المللی است-، بلکه «جنگ علیه تروریسم» بود که امکان می داد به یک کشور مظنون به محافظت از جهادگران حمله شود. به این ترتیب «جنگ پیشگیرانه» رسمیت یافت و از آن پس در عراق و لیبی – و برای فرانسه در مالی- هم مورد استفاده قرارگرفت بدون آن که موج های سوء قصدها متوقف شود.
در این بین – و نیز در نتیجه این ورشکستگی دموکراتیک- قوانینی آزادی کش –از «قانون میهن پرستی آمریکا» گرفته تا قانون وضعیت اضطراری فرانسه به تصویب رسید: نتیجه این قوانین بازداشت های خودسرانه، وابسته شدن تظاهرات به حسن نیت مقامات استانی یا ریاست جمهوری و غیره بود (٧).
در این حین، در افغانستان هرج و مرج چنان رواج یافت که به صورت مخزن «بازی بزرگ» آسیایی درآمد. در این بازی، پاکستان – متحد ایالات متحده و حامی بخشی از طالبان- و نیز هند که در بلوچستان به مجاهدین ضد پاکستانی کمک می کرد و چین، که از بی ثبات سازی استان شین جیانگ توسط «جنبش اسلامی ترکستان شرقی» (ETIM) هراس داشت و مانند دهلی نو به منابع معدنی افغانستان هم گوشه چشمی داشت، شرکت داشتند. روسیه را نیز نباید فراموش کرد که به بازگشتی غیرمنتظره دست زد و ایران که پناهندگان هزاره مورد تعقیب را پذیرفت (مقاله ژرژ لوفور «گرم شدن روابط دیپلملتیک بین پکن و تهران» را در همین شماره بخوانید).
در واقع، افغانستان شکست های «غرب» را فشرده و چند لایه کرد. شکست نظامی: از چند دهه پیش ایالات متحده در هیچ درگیری مسلحانه ای برنده نشده است. شکست راهبردی: زیرا «جنگ علیه تروریسم» بدتر از جنگ های دیگر است. شکست اخلاقی: چون نظام هایی که در محل مستقر کرده (از کابل تا بغداد) فاسد هستند و حق رأی دادن بی اعتبار شده است. شکست دموکراتیک: چون اعزام نیروها به تصمیم یک تن انجام شده، و سرانجام شکست سیاسی چون حکومت های مربوطه از بین رفتند و نیروهایی که قرار بود ازبین برده شوند، با اعتماد به نفس بیش از پیش بازگشتند.
عقب نشینی نیروها، که درحال حاضر در ایالات متحده مورد توافق است، نشان دهنده پایان یک عصر است: عصر مداخلات مستقیم و «جنگ های بی پایان». آیا این در عین حال آغاز عصری نو است که آمریکائیان دیگر خود را ملتی استثنایی ندانند که رسالت حکومت کردن بر دنیا را به عهده دارد ؟ عنوان برنامه آقای بایدن به این پرسش پاسخ می دهد: «هدایت دنیای آزاد» (٨). اراده برتری جویی پس از شکست ویتنام باقی ماند و پس از درس افغانستان هم از بین نخواهد رفت.
١-مقاله «امریکا سرشکسته و بی افتخار، افغانستان را ترک می کند»، لوموند دیپلماتیک ، آوریل ٢٠٢٠ https://ir.mondediplo.com/2020/04/article3396.html
٢-مقاله «شکل گیری پیمان آتلانتیک(ناتو) در آسیا»، لوموند دیپلماتیک،ذ ژوئن ٢٠٢١ https://ir.mondediplo.com/2021/06/article3788.html
٣- « US costs to date for the war in Afghanistan », Watson Institute, université Brown, Providence (Rhode Island), avril 2021.
۴- Cité par Craig Whitlock, Leslie Shapiro et Armand Emamdjomeh, « A secret history of the war », « Afghanistan Papers », The Washington Post,9 décembre 2019.
۵- Jacques Follorou, « Ahmed Rashid : “Les talibans n’ont jamais montré la volonté d’aboutir à la paix” », Le Monde, 28 mai 2021.
۶- Canal Plus, 18 octobre 2009.
٧- Lire Raphaël Kempf, « Le retour des lois scélérates », Le Monde diplomatique, janvier 2020.
٨-مقاله «جایگاه ایالات متحده در نظم جهانی پیش رو»، لوموند دیپلماتیک، نوامبر ٢٠٢٠ https://ir.mondediplo.com/2020/11/article3594.html
Martine BULARD
روزنامه نگار و معاون سردبیری لوموند دیپلماتیک