back to top
خانهدیدگاه هااکبر دهقانی ناژوانی: ارثیه مشروطه به رضا شاه چگونه به مصدق رسید؟

اکبر دهقانی ناژوانی: ارثیه مشروطه به رضا شاه چگونه به مصدق رسید؟

DehghaniNajvani مقدمه

در زمان قدیم که علمی در کار نبود عقل در ذهن مردم ضعیف و احساس در برخورد با واقعیات و موضوعات مختلف پیچیده و خطرناک یاور عقلی درستی نداشت و ناتوان و مجبور می شد که در ذهن فرد و افراد همه چیز  را با ذهنگرایی، با توجیه گرایی، با دروغگویی سرهمبندی کند و در ذهن فرد و افراد به خورد آنها بدهد. به خاطر این ضعفها عقل ما ضعیف تر و احساس در ذهن بشر که یاور عقلی درستی نداشت به مرور کورتر می شد و در کمبود و ضعف عقلی احساس کور همه کاره ذهن می گردید و ما چندین قرن گرفتار بی عقلی و گرفتار احساس کور ناسیونالیستی افراطی و بخصوص احساسکور مذهبی افراطی بودیم .

 ما آنها را به عنوان وحی مُنزل تغییر ناپذیر در حافظه تاریخی خود ذخیره و به نسل های بعدی خود انتقال داده ایم.

در دوران قدیم پیش از  رژیم پهلوی آدمهای فرهیخته و انسان دوست و میهن پرست، مثل فردوس ، دانشمندان، شاعران مردمی ، امیرکبیر ها و قائم مقام فراهانی ها کوشش هایی کرده بودند تا ما از این بن بست بیرون بیاییم، ولی متاسفانه ناتوانایی ها و بد فهمی های خودمان و دستهای پلید داخلی، مثل پادشاهان و مذهبی ها و ناسیونالیستهای افراطی و دستهای اربابان خارجی مانع از پیشرفت ما در هر زمان می شدند. در جامعه عقل ضعیف احساس کور مطلقگرا در ذهن‌ها غالب و به همین نسبت اقتصاد، صنعت و پیشرفت در ایران نبود و فئودالیته.و ارباب و رعیتی انحصارگرا همه کاره مردم بود. فرهنگ سازی و جامعه شناسی و روانشناسی و قانون فرا گیر در جامعه لنگ می زدند . به همین خاطر مشروطه با تمام نواقصش برای مردم آن زمان حرف گنده ای بود و افراد طرفدار مشروطه نتوانستند آن را در ذهن و روح مردم درست جا بیندازند و یکی پس از دیگری با دسیسه های انحصارگران داخلی و مذهبی ها و اربابان خارجی ، بخصوص انگلیس و روس یکی پس از دیگری تاوان آن را پس می دادند، مثلا احمد کسروی در دادگاه کذایی توسط مذهبیهای افراطی با کارد به قتل می رسد. تمام افراد و قبیله ها برای قدرت به جان هم افتاده بودند. قاجاریه هم از هم پاشیده شده بود.

 

معامله رضاخان میر پنج با انگلیسی ها و روسها‌:

 غرب و شرق، بخصوص انگلیس و روسیه که مخالف پیشرفت مشروطه بودند  بر سر ایران و رضا خان تا حدودی با هم کنار آمدند. رضا خان میر پنج که با کودتای انگلیسی سر کار آمده بود نقطه پایانی برای مشروطه و مشروطه خواهی شد. رضاخان چندان مشکلی با غرب و بخصوص انگلیس نداشت. اما به خاطر ضعف در هر زمینه ای انگلیس و روس او و رژیمش را زیر سلطه خود داشتند. با وجود این ضعفها و با اتکا بیشتر به غرب و از بین رفتن مشروطه دشمنی غرب با ما تا حدودی کمتر شد. با بودن انگلیس روس‌ها هم دم کمتری در ایران تکان می دادند. قبایل هم از رضا شاه شکست خورده و آرامش نسبی شکننده در جامعه حاکم و همه اینها کمک کرد که با اتکا به غرب عقل درذهن مردم تا حدودی تقویت و از احساسکور مذهبی و ناسیونالیستی کور افراطی و احساس کور قبیله گرایی تا حدودی کاسته شود.‌کمی بیشتر عقل در ذهن مردم تقویت شد. به همین خاطر  ما مردم ایران دیکتاتوری رضا شاه را یا ندیدیم و یا آن را ناچیز گرفتیم و مشروطه خواهی نا موفق خود را گره زدیم به دیکتاتوری رضا شاه و  او را نجات دهنده خود دیدیم. این وضعیت برای خارجی ها ، بخصوص انگلیس که مخالف انقلاب مشروطه بودند خیلی مناسب بود و جلوی یک انقلاب دیگر گرفته شد و هرج و مرج هم با زور دیکتاتوری رضاشاه به حد اقل رسید. در آن زمان آرامش نسبی بر قرار و بد فهمی های عقلی و احساسی و تضاد عقل واحساس چند قرنه در ذهن و روح مردم کم کم داشت تا حدودی اصلاح و جبران می شد.

 

در ابتدای سیستم عقلگرایی و علمگرایی رضا شاه با تمام ناقص بودنش برای نوجوانان و جوانان تا حدودی دست آورد نسبتا خوبی داشت و آنها می توانستند در آن تا حدودی رشد کنند، آن هم پس از چند قرن محرومیت و محدودیت و عقب ماندگی جامعه ایران. در  دوران حکومت پهلوی جهان رو به طرقی و پیشرفت بود و نوجوانان و جوانان ایرانی از گذشته های اجداد خود زیاد چیزی نگرفته و به ارث نبرده بودند. در چنین سن و سالی رشد عقلی، احساسی، ذهنی، روحی و جسمی آنها مانع از این می شد که آنها کهنه گرا و متوهم باشند و گذشته های انزوا طلب را تا حدودی فراموش و رو به جلو فکر می کردند. این وضعیت نیمه شکوفایی، بخصوص برای نوجوانان و جوانان  در اوایل زمان رضا شاه شروع و بعد در آن وقفه افتاد

 این پیشرفت نسبی همه جانبه در زمان رضاشاه به هفت دلیل عمده خیلی کند و ناقص جلو می رفت. یکی اینکه فقر، قحطی، بی کاری، بیماری در جامعه زیاد بود. دوم بسیاری از مردم عقب مانده مذهبی، کم عقل، بی سواد، دگم، کُند و نو آوری نداشتند و گرفتار احساس کور مذهبی راکد و ناسیونالیست کور بودند و با پیشرفت غریبه بودند و نمی توانستند آنطور باید و شاید با این سیستم رضا شاهی ناقص از. غرب آمده  هماهنگ شوند. سوم با کشف حجاب توسط رضا شاه مذهبی های افراطی و آخوند ها پیش دستی کرده و مردم را ترساندند که می خواهند شما را بی دین و کافر کنند. مردم مذهبی ترسیدند و  بیشتر از  سیستم شاهنشاهی عقب کشیدند. چهارم اینکه سیستم مدرن علم گرایی و عقلگرایی که رضا شاه می خواست در ایران پیاده کند ناقص و وابسته به خارج بود و مردم عقب مانده ما با آن مشکل داشتند، یعنی هم مردم عقب بودند و هم این سیستم ناقص و وابسته بود و جوابگویی به همه نداشت. پنجم خارجی ها، بخصوص انگلیس و روسیه و کلاً غرب و شرق می خواستند مردم ایران همیشه وابسته و ضعیف و بیشتر غارت شوند. ششم روشنفکران و گروه های سیاسی در ایران از نظر عقلی ضعیف ، توجیه گرا و کم و بیش گرفتار احساسکور مذهبی و یا ناسیونالیستی و یا کمونیستی بودند، چون هر چه از گذشتگان و اجداد آنها به آنها به ارث رسیده ذهنگرایانه، توهمزا، رؤیاپردازانه بودند و با واقعیات اجتماعی و محیط زیست زمانه خودشان هیچ نوع هماهنگی نداشتند، مثل گرایشهای مذهبی کور افراطی و ناسیونالیستی کور افراطی که از عقلگرایی و علم گرایی بویی نبرده بودند. به همین خاطر افراد پیش زمینه فکری درستی از گذشته های خود نداشتند تا آنها را گوش به زنگ ، حساس و آینده نگر بار آورد، در نتیجه  در زمان خودشان در اجتماع و محیط زیست شرایط عینی و ذهنی عقل سلیم و احساس سالم فراهم نبود که تا این افراد رشد ذهنی، روحی، عقلی و احساسی درستی کسب کنند . این افراد در اصطکاک و برخورد با هم تضاد و اختلاف ذهنی و روحی با خود و  با دیگران داشتند. افراد بیماری روحی، ذهنی و جسمی گرفته و باعث می شدند که  هر کس به هر شکلی فقط ساز ناجور خودش را بزند. به همین نسبت هم روشنفکران ، هم تشکلها و هم خود مردم از درون با خودشان و از بیرون در رابطه با تشکلهای دیگر و در رابطه با افراد عادی متفرقه مشکلات بد فهمی، ناکارآمدی، توهمزایی، انزوا طلبی، گرایشهای کهنه مذهبی و ناسیونالیستی کور، خصلتهای‌ دیکتاتور مآبانه، خود محوری و خود بزرگبینی و حق به جانب در حد افراط داشته و با آنچه در جامعه اتفاق می افتاد درک درستی نداشتند و برخورد درستی نمی توانستند بکنند. هفتم خارجی ها هم با عوامل نفوزی داخلی و خارجی خود بین مردم ایران و این تشکلها و روشنفکرها اختلاف بوجود آورده و به این وضعیت نا به سامان داخلی دامن می زدند. به همین خاطر  کم کم این سیستم ناقص عقلگرایی رژیم پهلوی رضا شاه به این هفت دلیل عمده و اساسی در جامعه  جوابگوی همه افراد را نداشت و رو به انحصارگرایی و دو قطبی شدن رفت.

 

برخوردهای طبقاتی در زمان رضا شاه:

 در زمان رضاشاه وضعیت خراب و اصطکاک در جامعه زیاد و افراد نمی دانستند در برخورد با واقعیات کجاها از عقل و کجا ها از احساس استفاده کنند. به همین نسبت تضاد عقلی و احساسی آنها در برخورد باهم زیاد و به بهانه های مختلف به هم گیر داده و از روی اجبار به همدیگر همه چیز را تحمیل و دیکته می کردند.با زیاد شدن این تضاد عقلی و احساسی افراد کم کم این دو همدیگر را نفی و بر علیه هم صف آرایی می کردند. افراد متناسب با توانایی های مالی، شغلی، میزان سواد و زد و بند با افراد دیگر تاثیر پذیری و تاثیر گذاری مختلف روی هم داشتند. اما اگر تاثیر میگذاشتند و یا اگر تاثیر می پذیرفتند بیشتر از روی اجبار صورت می گرفت و انتخابی در کار نبود و فضای اجتماعی  را به سمت دیکتاتوری سوق می داد. عده ای مجبور می شدند که پا روی احساس خود و احساس مردم گذاشته و بیشتر عقلگرا و کمتر احساس گرا و عده ای دیگر از روی ناتوانی کم کم هر چه در زندگی جمع کرده بودند را از دست داده و بیشتر احساسگرا و کمتر عقلگرا می شدند

MajlesAval ثروتمندان کم احساس به عقلکور روی آوردند و مردم فقیر فقیر تر و بی عقل تر و به احساسکور روی آوردند. عده ای هم این وسط گیر افتده ،مثل قشر متوسط جامعه که از توانایی های نسبی اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی برخوردار و در ذهن و روح خودشان تعادل نسبی عقل سلیم و احساس سالم داشتندو مدام بین جنگ عقلکور ثروتمندان و احساسکور مردم فقیر تحلیل می رفتند. تضاد عقلکور ثروتمندان و احساس کور مردم فقیر برای قشر متوسط چندان قابل قبول و قابل تحمل نبود، یعنی مایل نبودند که عده ای ثروتمند همه چیز داشته و اکثر جامعه هیچ چیز. اما در این تضاد رشدیابنده عقلگرایی کور ثروتمندان با احساسگرایی کور مردم فقیر گیر کرده و با آن کم و بیش مقابله می کردند. هر چه این تضاد زیادتر می شد قشر متوسط بین عقلگرایی کور و احساسگرایی کور بیشتر تجزیه و تضعیف می شد، یعنی بعضی افراد قشر متوسط دیر یا زود مجبور می شدند که چشم خود را بر روی احساس و منطق بسته و برای نجات خود پای روی سر مردم فقیر احساسگرای کور گذاشته تا خودشان را بالا کشیده و به صف عقلگرایان کور ثروتمند می پیوستند و با ثروتمندان با هم مردم را غارت می کردند و یا اگر نمی توانستند به عقلگرایان کور ثروتمند کم احساس بپیوندند زیر پای ثروتمندان له و سرمایه خود را از دست داده و به صف احساسکور مردم فقیر کم عقل می پیوستند. به همین نسبت قشر متوسط ضعیف تر و افراد جامعه بیشتر بین صفوف عقلکور و دشمنش احساسکور تقسیم و جامعه از روی اجبار بیشتر دو قطبی شود.

 

کمی بیشتر این موضوع را باز می کنم

 در. زمان رضاشاه به خاطر همان هفت دلیل بالا در ابتدا برای تحکیم بخشیدن این سیستم باید وانمود می کردند که ما آمده ایم درست کنم و شروع کردند در جاهای مختلف کشور کارهایی عام المنفعه انجام دادن و اربابانش هم به رضا شاه و دار و دسته اش چنین اجازه هایی را دادند تا این سیستم عقلگرایی رضا شاهی تقویت شود. اما به همان هفت دلایل بالا همه مردم نمی توانستند تحت تاثیر این سیستم رشد قابل ملاحظه ای داشته باشند و در سطحهای مختلف بین مردم اختلاف افتاد. دوم این سیستم ناقص رشد می کرد و اربابان خارجی اجازه رشد به اندازه کافی به آن نمی دادند تا ایران به خودکفایی نرسد. بایستی که این سیستم وابسته و ناقص می ماند تا کشورهای خارج بر چگونگی رشد آن نظارت و کنترل داشته باشند. همه اینها و آن هفت دلیل بالا زمینه باعث شدند یک نو نازایی در مردم و در این سیستم بوجود آید و بچه نا خلف  انحصارگرایی در درون اجتماع و در درون این سیستم رضاشاهی داشت رشد می کرد که در ابتدا چندان مشخص نبود. زمانی که این سیستم قدرت خود را مستحکم کرد و میخ خود را سفت کوبید کم کم شروع به ظاهر شدن کرد که ای عزیز جون حالا موقع آن است که هر کس به خودش برسد. همه شروع کردند که به خودشان برسند، بعضی ها که نتوانسته بودند این سیستم را بگیرند عقب افتادند . بعضی ها اعتراض که ما عقب افتادیم،پس ما چی . تو عزیز جون بچسب به عمو. خیلی ها توانستند این ور و آن ور عموهایی‌ را در این سیستم برای خود پیدا کنند و شدند بادمجان دورقاب چین و شدن دختر خاله و پسر خاله سیستم و چشمشان را از بقیه مردم برگرداندند و دو چشمی مواظب بودند که ارتباط آنها با عمو پولکی قطع نشود و در این سیستم نازا و ناقص خودشان را پیدا کردند. شرط ماندگاری آنها در این سیستم اول انحصارگرایی آنها. و پا را روی احساس گذاشتند و غارت و چپاول . شرط دوم خودی و غیر خودی کردن و غیر خودی ها را پس زدن تا مرز  دشمنی با آنها.. اربابان خارجی هم همین را می خواستند، پس بنابراین در ذهن و روح ثروتمندان مفتخور انحصارگرا تعادل عقلی و احساسی وجود نداشت و بر اثر غارت مردم عقل آنها به عقلکور تبدیل و این عقلکور در ذهن و روح آنها دشمن احساس و از این ثروتمندان مدام می خواست که تا احساس خود و احساس مردم را زیر پا له و ضعیف کنند تا بتوانند مردم را بیشتر غارت کنند. این عقلکور در ذهن ثروتمندان این احساس ضعیف را زیر سلطه خود آورده بود. ثروتمندان و رضاشاه که از احساس کم می آوردند. عقلکور که از غارت مردم راضی به نظر می رسید به احساس مشنگ در ذهن این مفتخوران دستور می داد که تو ای احساس مشنگ کجایی؟ با بارعام دادنهای پر زرق و برق و پر هزینه و دست بوس و پابوسها ذهن و روح این ثروتمندان را تقویت کن، در نتیجه خستگی این سرمایه داران درباری بر طرف و از نظر ذهنی و روحی شارج می شدند و فراموش می کردند که چه بلایی سر مردم می آورند و  به خود می گویند که. این مشکل خود مردم است بایستی میتوانستند با این سیستم کنار بیایند. احساس مشنگ این ثروتمندان مفتخور به فرمان عقلکور در ذهن ثروتمندان سنگ تمام می گذارد و هزینه بارعام و ریخت و پاش را باید مردم بیچاره بپردازند. عقلکور از دستیار مشنگش احساس خودفروخته راضی و گفت می دانستم که در هر حال من برنده ام. فردا این ثروتمندان پر مدعا و از خود راضی و حق به جانب به فرمان من بیشتر مردم بی سر و بی پا و پا برهنه را میچاپند و با ثروت اندوزی بیشتر قویتر می شوند و جایگاه و اقتدار و پادشاهی من بر ذهن و روح آنها بیشتر و من بیشتر بر آنان حکم میرانم، پس بنابراین می بینیم که پشتوانه این عقلکور مطلقگرای ضد احساس که احساس این ثروتمندان را به لنجن کشیده همانا قدرت، حکومت و ثروت‌های باد آورده غارت شده بود و هست. در زمان رضاشاه این ثروتمندان برای به دست آوردن و نگهداری این ثروت‌های باد آورده به دستور عقلکور خود و به دستور عقلکور اربابان خارجی خود مزدورانی را خریده بودند به عنوان پلیس، نیروهای امنیتی و جاسوسان و با کمک اینها مردم را زندان، شکنجه و اعدام می کردند تا مردم سکوت و اینها بیشتر بتوانند با اربابانشان مردم را غارت کنند تا عقلکور آنها درذهن و روح  کم احساس آنها تقویت شود و مردم فقیر تر و کم عقل تر و گرفتار احساسکور گردند. این یک سر از جنگ عقلکور ثروتمندان با احساسکور مردم بود که دردست عقلکور ثروتمندان بود. سر دیگر جنگ این دو در دست احساسکور مردم فقیر کم عقل بود که با عقلکور ثروتمندان می جنگید، پس بنابراین مردم فقیر منزوی در این جنگ بیشتر تاوان پس می داد و بیشتر غارت و قربانی می شد و در این تضاد و جنگ مردم فقیر تر، بی عقل تر و بیشتر گرفتار احساس کور مذهبی، ناسیونالیستی افراطی و کمونیستی افراطی می شدند. سیستم عقلگرایی رژیم رضاشاهی بعضی از این افراد فقیر را با فریب و با زور و ترس می خریدند که نقش خبرچین و جاسوس را در بین مردم و بین تشکلهای مذهبی، ناسیونالیستی و چپی بازی کنند. بعضی دیگر از این مردم فقیر در ذهنگرایی و انزوای روحی گرفتار  و با احساس کور مذهبی و احساس کور ناسیونالیستی و  احساسکور کمونیستی خود درد دل می کردند. از آنجایی که عقل آنها ضعیف و گرفتار احساسکور بودند فقط شعار مرده باد زنده باد سر میدادند. اما چون عقل درستی نداشتند نمی توانستند کار درست و منطقی بکنند و عقلگرایان کور ثروتمند و اربابان خارجی مفتخورشان هم همین را می خواستند و اجازه رشد عقل سلیم و احساس سالم به آنها نمی دادند تا بتوانند آنها را بیشتر زیر سلطه خود داشته و بچاپند. از. طرفی دیگر  قشر فقیر و بی سواد جامعه که از عقل ضعیف و گرفتار احساسکور مذهبی و ناسیونالیستی کور  و کمونیستی کور بودند به خاطر ضعف زیاد چسبیده بودند به قشر متوسط و از آنها کمک می خواستند. در آن واحد که از روی اجبار کار درستی می کردند. اما متقابلا چون خودشان ضعیف و ناتوان بودند باعث ضعیف تر و فقر تر شدن قشر متوسط در برابر تهاجم عقلگرایان کور ثروتمند می شدند و از بدنه قشر متوسط به مرور می کاستند. از طرفی دیگر سرمایه داران عقلگرای کور کم احساس قشر متوسط را تحت فشار قرار داده که ای عزیز جون با ما هستی و یا با مردم فقیر احساساتی. عزیز جون برای اینکه نابود نشوید فقط مقاومت کردن و به افراد زیر دست کمک کردن نمی تواند شما را نجات دهد. شما قشر متوسط هر روز لاغرتر و ضعیف تر می شوید. اگر هستند افرادی از شما که می خواهند نجات پیدا کنند آنها باید چشم خود را بر روی احساس و منطق و مردم فقیر ببندند و پای روی سر مردم فقیر بگذارند و به ما ثروتمندان بپیوندند و جبهه ما عقلگرایان کور را در برابر دشمن مان احساسکور مردم فقیر  تقویت کنند تا این افرادی که به ما می پیوندند با حمایت ما ثروتمندان مال و ثروت و شغل و موقعیت خود را بتوانند حفظ کنند. در غیر این صورت ما ثروتمندان پا روی سر شما قشر متوسط گذاشته و شما را له و تمام هست و نیست شما را تصاحب  و جایگاه شما در کنار مردم فقیر، بی عقل گرفتار احساسکور مذهبی، ناسیونالیستی کور و کمونیستی کور قرار می گیرد و نهایتا جایگاه شما در زندان و  گور می باشد.

 

چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند. (حافظ بزرگ) 

 در زمان رضا شاه دعوای عقلکور ثروتمندان و احساس کور مردم فقیر، کم سواد و کم عقل بالا. این دو دشمن در درگیری های خود مواظب قشر متوسط و همچنین شخص دکتر محمد مصدق و افراد مشروطه خواه بوده اند که آنها رشد نکنند و سعی می کردند که مصدق و یارانش را مطیع و فرمانبردار خود کنند و یا اگر نمی توانستند بر علیه او و یارانش نقشه می کشیدند. عقلکور رضا شاه و درباریان ثروتمند و احساسکور بعضی از افراد، مثل احساس کور مذهبی ها و ناسیونالیستهای افراطی که در جنگ‌های خود از پس هم بر نمی آمدند با هم بر سر اینکه هرگز نباید در ذهن و روح افراد جامعه عقل سلیم و احساس سالم پا بگیرد متفق القول بودند و با هم تبانی کردند و با اجازه از اربابان عقلگرای کور خارجی، بخصوص انگلیس عده ای زیادی از طرفداران مشروطه و  قشر متوسط و مردم فقیر را از بین بردند و سه سال زندان هم برای مصدق  بریدند و جلوی رشد نوجوانان و جوانان را گرفتند تا عقل سلیم و احساس سالم در ذهن و روح مردم، بخصوص نوجوانان و جوانان شکل نگیرد و همان هفت شرط بالا را پیاده و کنترل کردند. اما از یک زمانی این ترفندهای هفتگانه بالا و زندان و کشت و کشتار مردم و مبارزان راه آزادی دیگر جواب نمی داد تا حدی که کشورهای خارج، بخصوص انگلیس برای جلوگیری از یک انقلاب دیگر مثل انقلاب مشروطه مجبور شدند رضا شاه را کنار بزنند و او را به جزیره موریس تبعید کنند تا جلوی یک انقلاب دیگر در ایران را بگیرند و همچنین تا حدودی از بحرانهای‌ جهانی خودشان بکاهند. اما نباید فراموش کرد که خرابی سیستم رضا شاه فقط مربوط به بحران داخلی ایران نبود و بحرانهای‌ انگلیس، روس و اروپا هم به آن اضافه شده بود، یعنی با غارت مردم ایران  توسط عوامل داخلی و خارجی دعواهای کشورهای بزرگ تا حدودی تسویه و تصفیه حساب می شد. اما با خارج کردن رضاشاه تا حدودی از بحران داخلی کاست و مانع از یک انقلاب شد، ولی از بحران‌های کشورهای خارج کم نشد و نهایتا همزمان با تبعید رضاشاه دعوای آنها به جنگ جهانی دوم کشیده شد، چون بحران رضا شاه در برابر بحران‌های جهانی چیزی نبود که با عزل رضاشاه بحران جهانی فرو کش کند. لازم به تذکر است که در شرایط فعلی جهان وضعیت قشر متوسط در کشورهای پیشرفته با تمام اینکه با عقلکور ثروتمندان و احساسکور مردم فقیر مشکل دارد. اما به برکت علم و صنعت و اقتصاد پیشرفته و قانونمندی بالا در این کشورهای پیشرفته قشر متوسط جامعه آنقدر قوی است که می تواند در بسیاری از زمینه ها فعلا حرف اول را بزند، البته در آینده بدون فراز و نشیب نیست. در صورتی که  قشر متوسط جامعه ایران در قدیم، در زمان رضاشاه و امروز در جمهوری اسلامی نابود و زیر خط فقر رفته است،چون در ایران هیچ موقع علم، اقتصاد و صنعت پیشرفت درستی نداشته اند، امروزه حتی از. زمان قاجاریه هم عقب تر رفته ایم

فته شد که در اوایل دهه۱۳۲۰ در زمان رضا شاه کم کم وضعیت مردم از نظر سیاسی، اقتصادی و فرهنگی تا حدودی رو به بهبودی بود. اما در اواخر دهه ۱۳۲۰ به خاطر سیستم عقلگرایی ناقص وابسته به خارج رضاشاه بحران جامعه ایران زیاد، ثروتمندان کم احساس به فرمان عقلکور ناقص وابسته خود به خارج بیش از حد مردم را غارت و قربانی می کردند. مردم متنفر از رژیم و سرمایه داران و بیشتر در انزوا گرفتار احساسکور مذهبی افراطی، ناسیونالیسم افراطی و یا کمونیسم افراطی می شدند.عقلکور ثروتمندان مفتخور کم احساس و احساسکور مردم فقیر کم عقل در تضاد و دشمنی با هم رشد می کردند و جامعه که گرفتار این دو بودند را در دو قطب متضاد صف آرایی می کردند و این دو بر علیه هم به طبل جنگ می کوفتند و از مردم جانی ، ناموسی و مالی قربانی می گرفتند.

احساس کور به دشمنش عقلکور ثروتمندان گفت دشمن دانای من آماده ای؟ من مردم فقیر احساسگرای کور کم عقل را فریب داده ام. تشکلهای مردمی را آماده کرده ام برای ادامه نبرد بیشتر، آیا شکست را می پذیری. عقلکور ثروتمندان گفت ای دشمن پلید دیرینه نمی خواهی شکست بخوری! آری آماده ام برای نبرد بیشتر. من در ذهن ثروتمندان حاکم مطلق هستم. با غارت این مردم فقیر بی عقل تو احساسکور رخنه کرده در ذهن مردم فقیر و این مردم عقب افتاده را شکست خواهم داد . احساسکور گفت عجله نکن ! چند قرن است که ما با هم می جنگیم و از این مردم قربانی می گیریم و از پس هم بر نیامده ایم! فعلا در زمان رضا شاه یک مشکلی پیش آمده. جنگ‌های ما دو تا خیلی شدید و مردم بیش از حد غارت شده و قربانی زیادی می دهند. قشون رضا شاه که از تو عقلکور و اربابان عقلگرای کور خارجی دستور می گیرد از درون پاشیده، منفعل و به زانون در آمده است. تشکلهای مردمی هم در جنگ‌های ما دو تا قربانی زیاد داده و خسته شده اند. جامعه دو قطبی و مردم فقیر، بخصوص نوجوانان و جوانان می خواهند تشکلهای جدیدی بوجود آورند و از روی اجبار از خود و جامعه دفاع کنند. احتمالاً انقلاب مردمی مبتنی بر عقل سلیم و احساس سالم راه می اندازند. اگر چنین شود حکومت ما دو تا دشمن ، یعنی حکومت من احساسکور در ذهن مردم فقیر و در ذهن این تشکلهای مردمی و همچنین حکومت تو دشمن من عقلکور در ذهن ثروتمندان مفتخور به خطر می افتد. اگر عقل سلیم و احساس سالم در ذهن و روح مردم شکل بگیرند حکومت‌های ما دو تا از حکومت عقل سلیم و احساس سالم در ذهن و روح این مردم شکست می خورند.

عقلکور در ذهن و روح ثروتمندان مفتخور و احساسکور در ذهن و روح مردم فقیر کم عقل به توافق رسیدند برای محکم کاری موقتاً کمی دعواهای خودشان را کاهش بدهند تا عقل سلیم و احساس سالم در ذهن و روح مردم شکل نگیرند.

این دو دشمن، یعنی عقلکور و احساسکور به ثروتمندان ایرانی و انگلیس و شوروی گفتند که سپاه رضاشاه از هم پاشیده و برای اینکه یک انقلاب مردمی رخ ندهد باید انگلیس و شوروی نیروهایشان را همزمان وارد ایران کنند که تا اولا جلوی انقلاب مردمی را بگیرند . دوم با نیروی های خود مواظب هم باشند که ایران به دست یکی از این دو، یعنی انگلیس و یا شوروی نیفتد. سوم برای اینکه انقلاب نشود باید رضا شاه را تبعید کرد. چهارم با رفتن رضا شاه هیتلر نمی تواند از او در جنگ جهانی دوم کمک بخواهد. پنجم از ثروتمندان عقلگرای کور بخواهید که کمی کمتر مردم فقیر را بچاپند. ششم دکتر محمد مصدق را هم از زندان رضا شاه آزاد کنید، چون او ستیزه جو نیست و نسبتا دارای عقل سلیم و احساس سالم و دنبال ماجراجویی مثل خیلی ها نیست. هفتم از طرفی دیگر ما نباید خیلی زیاد از مصدق بترسیم. او به تنهایی با عقل سلیم و احساس سالمش نمی تواند کارهای زیادی بکند، چون اولا قشر متوسط جامعه، طبقه کارگر و خود مصدق در ذهن و روحشان دارای عقل سلیم و احساس سالم هستند، ولی با وجود داشتن عقل سلیم و احساس سالم در دعواهای ما دو تا، یعنی عقلکور ثروتمندان و احساسکور مردم فقیر ثبات و پایداری خودشان را از دست داده اند و ضعیف شده اند. مدام بین ثروتمندان و مردم فقیر این ور و آن ور شده اند. از طرفی دیگر مردم عادی فقیر کم عقل و تشکلهای قدیمی و نسبتا قدیمی، مثل مذهبی های افراطی، کمونیست های افراطی و ناسیونالیستهای افراطی هر چند دارای عقل سلیم و احساس سالم نیستند و عقل آنها ضعیف و من احساسکور بر ذهن و روح آنها حکومت مطلقه می کنم. اما اینها تحت تاثیر مصدق و طرفدارانش در ذهن و روحشان به فکر عقل سلیم و احساس سالم افتاده اند، ولی این فکر بکر در ذهن آنها هنوز جا نیفتاده است، چون این تشکلهای رنگ و وارنگ نا همگن که من احساسکور بر ذهن و روح آنها حاکم هستند. من اجازه نمی دهم که این تشکلها با مصدق دارای عقل سلیم و احساس سالم در دراز مدت با هم کنار بیایند و همدیگر را بفهمند . در دراز مدت آنها با هم مشکل و گیر سه پیچه پیدا می کنند. اما تحت کنترل من در کوتاه مدت خیلی سطحی فقط می توانند با هم کنار بیایند، پس بنابراین ما نباید از مصدق زیادی بترسیم، در نتیجه به دلایل بالا ما دو تا دشمن باید کمی دعواهای خودمان را در جامعه و در ذهن و روح مردم کمتر بکنیم و کمی با هم سازش کنیم تا مردم در جنگ‌های ما دو تا کمتر غارت، قربانی و آسیب ببینند . به همین نسبت بحران در جامعه ایران کمتر و تشکلهای مردمی و شخص مصدق امیدوار شده و می توانند با هم موقتاً کنار آمده و رول مصالحه در بین عقلکور ثروتمندان و من احساسکور در ذهن مردم فقیر را خوب بازی کنند و تا حدودی از بحران جامعه کاسته و جلوی یک انقلاب مردمی، مثل انقلاب مشروطه را بگیرند. بعدا اگر مصدق با ما کنار نیامد او را از قدرت و سیاست کنار می گذاریم. شکل خیلی بدتر این مصالحه را اصلاح طلبان در دعوای احساسکور مذهبی جمهوری اسلامی با عقلکور اربابان خارجی بازی کردند. شخصیت.اصلاح طلبان را می توان با شخصیت افرادی مقایسه کرد که می خواستند با کمک مصدق به قدرت و جکومت برسند.

 تذکر عقلکور به سرمایه داران در زمان رضا شاه:

عقلکور که در روح و ذهن سرمایه داران کم احساس اوضاع را زیر نظر داشت به ثروتمندان گفت که چه نشسته اید. هشیار باشید. این مردم فقیر احساسگرای کور بی سر و بی پای حاشیه نشین بر علیه شما ثروتمندان نژاد بر تر تشکل‌های مذهبی کور ، چپی کور، ناسیونالیستی کور بوجود می آورند که بوی انقلابی گری می دهد. صدای سرمایه داران در آمد که چه غلط ها. عقب افتاده های نمک نشناس. همه آنها را بکشید و به زندان بیندازید. عقلکور در ذهن و روح آنها به آنها گفت صبر کنید! زیادی احساساتی شدید! اولا شما ثروت زیادی دارید. دوما سازمانهای امنیتی و جاسوسی قوی دارید. سوما برای تقویت خود هزینه های بیشتری روی دست این مردم گذاشته اید و به همین خاطر مردم را هم بیشتر چاپیده اید و تا به حال هر نوع مقاومتی را در نطفه خفه کرده اید، مثلا کشتار افراد و زندانی افراد، مثل مصدق. اما امروزه تضاد در جامعه خیلی بالا گرفته. اربابان خارجی، بخصوص انگلیس هم گوشزد کرده اند که برای جلوگیری از یک انقلاب مردمی باید تا حدودی این مردم را کمتر غارت کنید و تا حدودی با این مردم و این تشکلهای مردمی و انقلابی کنار بیایید تا از شما زیاد متنفر نباشند و اتحاد مردمی و جبهه عقل سلیم و احساس سالم بر علیه شما عقلگرایان کور بی احساس شکل نگیرد وکمتر انگشت اتهام به طرف شما دراز شود و انقلابی مثل انقلاب مشروطه رخ ندهد. ما با کمک اربابان خارجی و انگلیس رضا شاه را هم فراری دادیم. از طرفی دیگر در آستانه جنگ جهانی دوم هستیم. باید روی آن تمرکز داشته باشیم. شما باید کمتر مردم را بچاپید، در نتیجه در این میان چند سالی فرصتی پیش می آید تا من عقلکور و دشمنم احساسکور جنگ جهانی دوم را به پایان ببریم. بعد سر فرصت در این تشکلهای مردمی، مثل مذهبی ها، ملیون و چپی ها و حزب توده که تازه تأسیس شده و این مردم فقیر بیشتر رخنه و با کمک جاسوسانمان با ترفند و دروغ آنها را از هم متنفر و اختلافات آنها را تشدید و آنها رابه جان هم می اندازیم و انشعاب در آنها بوجود می آوریم تا عقل سلیم و احساس سالم در ذهن و روح آنها رشد نکنند و هوس انقلاب مردمی به سرشان نزند، اگر هم انقلابی کردند انقلاب توأم با هرج و مرج ساخت و پاخت خودمان باشد. فقط کمی زمان می برد. شما هم کمتر مردم را غارت کنید. ثروتمندان به عقلکور خود لبیک گفتند و چشم بر روی احساس فضول خود بستندکه زیادی آتشی نشود. احساس ضعیف خودشان را با کلی زرق و برق و کلی بارعام دادنها و ریخت و پاش ها تقویت و به آن انرژی کاذب دادند تا کمبود احساسی این ثروتمندان بر طرف شود و روز بعد با آرامش خاطر بیشتر به چاپیدن مردم ادامه بدهند.روز بعد عقلکور گفت،زیادی شارج شده اید! گفتم مردم را زیاد غارت نکنید!

تذکر احساسکور به مردم فقیر و تشکلهای مردمی:

احساس کور در ذهن و روح مردم فقیر کم عقل هم برای اینکه از عقلکور رقیب و دشمنش در روح و ذهن ثروتمندان عقب نیفتد سنگ تمام می گذارد و در ذهن و روح مردم فقیر و این تشکلهای مردمی، مثل مذهبی ها، ناسیونالیستها، چپی ها و دموکرات‌ها بیکار ننشسته. می زند توی سر عقل ضعیف مردم فقیر و به آن می گوید توی احمق هوس قدرت کرده ای و می خواهی این مردم فقیر و این تشکلها که زیر سلطه من هستند را با عقل سلیم و احساس سالم آشتی بدهی، فکر کرده ای که کله کدوهای این مردم و کله کدوهای این تشکلها مثل کله مصدق اند که عقل سلیم و احساس سالم در آنها رشد کنند . فراموش کردی که من احساسکور به مذهبی های احساسگرای کور افراطی دستور دادم که در دادگاه شکم احمد کسروی دارای عقل سلیم و احساس سالم را با چاقو پاره کنند تا عقل سلیم و احساس سالم از سرش بپرد. احمق جون من نمی گذارم که تو عقل مشنگ در ذهن و روح این افراد قدرت بگیری. احساسکور عقل ضعیف را در صندوقچه ذهن مردم فقیر و این تشکلها مخفی کرد. برای فریب این مردم فقیر و این تشکلها و تحریک و تقویت کردن روحیه انقلابی آنها به آنها گفت که ما با روحیه انقلابی شما عزیزان رضا شاه جنایتکار را به جزیره موریس فراری دادیم. حکومت رضا شاه ساقط شده و این برای ما قوت قلب است. ما با هم به قدرت خواهیم رسید، ولی نه با عقلکور ثروتمندان مفتخور که شما را می چاپند و دین شما را نابود کردند و نه با عقل ضعیف خودتان. روی این عقل ناتوان و وازده خودتان اصلا حساب نکنید. ما با این عقل ضعیف و ناتوان به جایی نرسیدیم و نمی رسیم، پس عقلکور ثروتمندان کافر، ضد دین و خطرناک و عقل ضعیف شما هم ناکارآمد است. اما من و شما نیروهای مردمی و انقلابی برای به قدرت رسیدن باید موقتی هم که شده تا حدودی زیر بار عقل سلیم و احساس سالم دکتر مصدق برویم . او مردمی است و راه رساندن مردم به قدرت را خوب بلد است. بعضی ها که افراط در مذهب داشتند به احساسکور در ذهن و روح خود گفتند که ما می خواهیم حکومت الله و ناب محمدی پیاده کنیم و بعضی ها هم حکومت ناسیونالیستی کور و یا کمونیستی کور می خواستند. احساسکور به آنها گفت عزیزانم شما مذهبی ها فعلا عجله نکنید ، حکومت الله خیلی خوب است. اما الآن شدنی نیست و باید ده ، بیست سالی صبر کنیم. باید منتظر بمانیم تا امام زمان ظهور کند. اگر هم ظهور نکرد نایبش‌ امام خمینی را می فرستد. همه مذهبی ها کف کردند و صلوات فرستادند. احساسکور در ذهن ناسیونالیستهای افراطی هم گفت. شما عزیزانم در تاریخ افتخارات زیادی داشته و دارید. در آینده هم چنین افتخاراتی خواهید داشت. فعلا دست نگه دارید یک شبه نمی توانیم به همه چیز و به قدرت و حکومت با جلال و جبروت‌ برسیم. شما عزیزانم از نژاد برتر هستید. بنگرید که در گذشته ها چه افتخاراتی آفریده اید. ناسیونالیستهای افراطی از خوشحالی غرق در رؤیا شدند. احساسکور در ذهن کمونیستهای چهار آتیشه هم گفت فعلا تا دیکتاتوری پرولتاریا و جامعه بی طبقه خیلی فاصله داریم، ما همه برای سرنگونی نظام سرمایه داری و پیاده کردن نظام کمونیستی باید در مرحله اول با هم نظام سرمایه داری را دور بزنیم. از طرفی دیگر فراموش نکنید عقلگرای کور سرمایه داری در ایران با رفتن رضاشاه تضعیف شده، ولی نابود نشده است. ما اول باید با کمک مصدق ثبات را به کشور برگردانیم و بعد مصدق زمینه را فراهم می کند برای مراحل بعدی تا شما عزیزان مردمی بر حق عقلکور ثروتمندان داخلی و عقلکور نظام سرمایه داری را شکست بدهید و به قدرت برسید. پس بنابراین مصدق پلی است برای رسیدن ما به اهدافمان. هدف وسیله را توجیه می کند. در شرایط بحرانی فعلی جامعه. باید ما کمی با مصدق کنار بیاییم تا جلوی هرج و مرج در جامعه گرفته شود. احساسکور ادامه می دهد؛ مصدق از زندان آزاد شده است. با کمک و همراهی دکتر مصدق تشکل جبهه ملی را بوجود می آوریم . با این نیت که با کمک مصدق به قدرت و ثروت و حکومت برسیم. سعی می کنیم با ترفند و با زبان چرب و نرم مصدق را هم با خودمان همراه کنیم. اگر هم نتوانستیم. آن موقع خودمان در حکومت همه کاره شده ایم و به مصدق و عقل سلیم و احساس سالم مصدق دیگر احتیاج نداریم. با ترفند کنارش می زنیم. احساسکور در ذهن بعضی از افراد مذهبی، بعضی از افراد جبهه ملی و بعضی از افراد حزب توده که بیش از حد گرفتار احساسکور و افراطی و عجله داشتند. آهسته و بیخ گوشی به آنها گفت اگر هم با کمک مصدق به تمام معنی به قدرت نرسیدیم با ثروتمندان عقلگرای کور قدرتمند مفتخور کنار آمده و در حکومت با آنها شریک می شویم و سالهای‌ بعد با ترفند و دوز و کلک این ثروتمندان و عقلکور آنها را هم شکست خواهیم داد و به تمام معنی به قدرت می رسیم« مثلا‌ در سه دهه دیگر نایب امام زمان ما امام خمینی ظهور می کند و با کمک آخوندهای درباری و شما مذهبی های انقلابی و بر حق رژیم محمد رضا شاه عقلگرای کور وابسته را شکست می دهیم و شما مذهبی ها با امام خمینی احساسکور مذهبی خود را به قدرت می رسانید و حکومت الله ناب محمدی خود را پیاده می کنید. ناسیونالیستهای افراطی و چپی های افراطی گفتند، پس ما چی؟ احساسکور گفت ما همگی با هم در قدرت هستیم و با هم همانطور که رژیم شاه را شکست می دهیم سرمایه داری جهانی را هم شکست خواهیم داد. عقل ضعیف در ذهن مردم فقیر و این تشکلها گفت که سرمایه داری با تمام بد بودنش از هر نو ایدئولوژی کهنه دیگری بهتر است. احساسکور در ذهن و روح این تشکلها زد توی سر عقل و گفت خفه شو. افراد در ذهن و روح خود از احساسکور پرسیدند؛ چی بود؟ احساسکور گفت که عقل ضعیف دوباره فضولی کرد. همه گفتند، عقل فضول بی خاصیت از رو نمی رود و در انزوا با احساسکور مذهبی افراطی، کمونیستی افراطی و ناسیونالیستی افراطی خود خلوت و درد دل کردند.

آماد شدن این تشکلها برای اتحاد نیم بند با مصدق:

در جنگ عقل کور ثروتمندان و احساسکور مردم فقیر، مردم ، طبقه متوسط، طبقه کارگر و تشکل های مذهبی، ناسیونالیستی و کمونیستی گرفتار بودند و در تضاد و دشمنی این دو پا در هوا، متوهم، منزوی، فقیر، کم سوا، کم تجربه، آرمانگرا و متزلزل با روحیه انقلابی کور بودند. همگی بین جنگ عقلکور ثروتمندان با احساسکور مردم فقیر گرفتار شده و تحلیل رفته بود‌ند. مصدق دارای عقل سلیم و احساس سالم یاران پا به کار و صدیق و فهمیده کم داشت. آنها هم تحت تاثیر جنگ عقلکور ثروتمندان و احساسکور مردم فقیر کم عقل از نظر ذهنی، روحی، عقلی و احساسی پر فراز و نشیب شده بودند. همه اینها مانع از یک اتحاد درست و کار منسجم می شدند. از طرفی دیگر در سال ۱۳۲۰ اربابان خارجی انگلیس و روسیه از انقلابی شبیه انقلاب مشروطه می ترسیدند. جنگ جهانی دوم هم شروع و باید بیشتر به این جنگ می پرداختند، پس بنابراین رضا شاه را تبعید کردند. دکتر محمد مصدق هم از روی ناعلاجی و از روی وظیفه انسانی و ملی خود تلاش می کرد که از این فرصت به دست آمده استفاده و با درایت هر چه تمام تر با بعضی از این مردم و این تشکلهای به هم ریخته جبهه ملی نیم بندی را بوجود آورد و تا حدودی هم با حزب توده، دموکراتها‌ و مذهبی ها کنار آمد. اما مصدق با این تشکلهای ضعیف، تنبل و متوهم چندان کاری از پیش نمی برد. حداقل آنها به مصدق آویزان می شدند که تا با اتکا به مصدق کمی خودشان را بالا بکشند و در قدرت مجلس و دولت دستی داشته باشند. احساسکور در ذهن و روح تشکلها به آنها همین را از قبل گفته بود که از مصدق به عنوان یک پل استفاده کنند.اربابان خارجی عقلگرای کور بالاجبار برای چند سالی با تفاهم این تشکلها با مصدق کنار آمدند. اما کارهای آنها را زیر نظر داشتند. با تشکیل جبهه ملی و حمایت نسبی تشکلهای دیگر از دکتر مصدق و با نخست وزیر شدن مصدق این تشکلها هم همه کم و بیش وارد مجلس و دولت شدند. مذهبی ها هم ادعای قدرت داشتند و برای رسیدن به قدرت به تکاپو افتاده بودند و سعی می کردند که از این تشکلها عقب نیفتند تا یک زمانی حکومت الله و ناب محمدی خود را پیاده کنند. این مذهبی ها هم در دولت و هم در مجلس و هم در بین مردم نفوز و سعی می کردند که جریانات مذهبی افراطی را تقویت کنند.حزب توده هم کمتر در مجلس و دولت اما بیشتر در بین مردم عادی، بخصوص طبقه کارگر و تا حدودی هم در قشر متوسط جامعه قوی شده و کم کم می خواست که روی پای خود به ایستد و بدش نمی آمد که در آینده حکومت بلند پروازانه کمونیستی را با اتکا به شوروی در ایران پیاده کند. اما در تمام این تشکل‌های مختلف چپی، مذهبی و ملی تحت تاثیر عقب افتادگی، توهم، کم عقلی و گرفتار احساسکور بودن، نقطه ضعفهای زیادی وجود داشت و عملکرد آنها ضعیف و بیشتر حرف می زدند و شعار می دادند. نظام سرمایه داری عقلگرای کور خارجی، بخصوص انگلیس که تجربه چند قرنه در ایران داشت این وضعیتها را خوب می شناخت و با کمک عوامل نفوزی همه چیز را تحت کنترل داشت، در نتیجه با روی کار آمدن مصدق و این تشکلهای رنگ و وارنگ مردمی اصلاحات اساسی در جامعه بوجود نیامد و دعوای عقلکور ثروتمندان با احساسکور مردم فقیر با تمام فروکش کردنش هنوز ادامه داشت. اما با این اتحاد نیم بند دل اکثر این تشکلهای خیال پرداز کم عقل گرفتار احساسکور مذهبی افراطی، ناسیونالیستی افراطی و کمونیستی افراطی تا حدودی راضی شد که مثلا با مصدق کم کم همه چیز درست می شود و احتیاج به انقلاب نیست. هر چند اگر انقلابی هم می شد کاری به جایی نمی برد، چون شناخت و آگاهی و انسجام در جامعه و این تشکلها وجود نداشت و ممکن بود جنگ داخلی مثل زمان مشروطه از نو شروع شود. این تشکلها، مثل جبهه ملی، مذهبی ها و چپی ها کم و بیش در سیاست و در مجلس و دولت حضور داشتند و هر کس حرف خودش را می خواست به کرسی بنشاند. همانطور که احساسکور به آنها گفته بود با قاتی شدن آنها با ثروتمندان در حکومت در دعوای عقلکور ثروتمندان و احساسکور مردم فقیر بیشتر شریک می شدند. بعضی ها با واسطه و بی واسطه در کنار ثروتمندان در حکومت پستهایی‌ را گرفتند که بعضی از آنها هم سواد لازم برای آن پستها را تا حدودی داشتند. اما خیلی ها هم آن شناخت و تجربه لازم برای پستهای گرفته شده را نداشتند و از جایی و کسی سفارش شده بودند، یعنی زد و بند. به همین خاطر بسیاری برای تقویت جایگاه خود از عده ای دفاع و بر علیه عده دیگری می زدند، یعنی جبهه بندی ها و دعوا های درونی علنی تر و بی پروا تر شدند. از روی ندانم کاری و جاه طلبی به آتش جنگ‌های عقلکور ثروتمندان و احساسکور مردم فقیر چه در مجلس و چه در دولت و چه در جامعه و چه در تشکلها دامن می زدند. به عبارت دیگر کم کم دعوای عقلکور و احساسکور در جامعه چند سالی بعد از تبعید رضا شاه از نو تشدید می شد. افراد می بایستی جایگاه خودشان را در مجلس، دولت و جامعه از نو پیدا و موضع خودشان را در جنگ عقلکور ثروتمندان و احساسکور مردم فقیر مشخص تر می کردند که آیا می خواهند با طبقه ثروتمندان باشند و با هم مردم را غارت کنند و از عقلکور حمایت کنند و یا می خواهند زیر پای ثروتمندان له و همه چیز خود را از دست داده و فقیر شده و به طبقه مردم فقر احساسگرای کور کم عقل بپیوندند. در این تعیین تکلیف بین عقلگرایی کور ثروتمندان و احساسگرایی کور مردم فقیر زور، تحمیل و فشار بر مردم خیلی بالا بود. بخشی از طبقه متوسط و بخشی هم از طبقه کارگر و همچنین بعضی از افراد جبهه ملی، بعضی از ناسیونالیستهای کور ، بعضی از مذهبی های کور، بعضی از افراد حزب توده و بعضی از دموکراتها‌ را با پول و پست و مقام و یا با زور و تحدید خریده شدند. این افراد که به طرف ثروتمندان تمایل پیدا کرده بودند پا روی احساس خود و احساس مردم گذاشته و به عقلگرایی کور ثروتمندان نزدیک شدند و با هم در غارت مردم شریک شدند و عقلکور طبقه سرمایه دار را تقویت می کردند. اما آن عده از افراد طبقه متوسط، طبقه کارگر و بسیاری از افراد تشکلهای مردمی که از نظر مالی و موقعیتی ضعیف بودند و یا نخواسته بودند که عقل سلیم و احساس سالم خود را به پول و ثروت و مقام بفروشند و پای روی مردم فقیر بگذارند. در جنگ عقلکور ثروتمندان کم احساس و دشمنش احساسکور مردم فقیر کم عقل این افراد ضعیف زیر پا له و دار و ندار خود را از دست داده و عقل آنها ضعیف و در انزوا به صف مردم فقیر احساسگرای کور می پیوستند. این افراد شکست خورده به مرور مثل مردم فقیر، منزوی، کم عقل، منفعل ، متوهم، ذهنگرا، ساده اندیش، خیال پرداز، خسته و بیشتر گرفتار احساسکور می شدند. از روی تنفر از ثروتمندان، از روی کم عقلی شعارهای توخالی بر علیه ثروتمندان می دادند و جبهه احساسکور در برابر عقلکور سرمایه داران را تقویت می کردند. متقابلا ثروتمندان به فرمان عقلکور خود مردم را بیشتر غارت و باعث تشدید تضاد عقلکور و دشمنش احساسکور می شدند. به همین خاطر در جنگ عقلکور و احساسکور عده ای به زندان می افتادند و یا کشته می شدند، یعنی برخوردها و درگیری ها در جامعه بالا و عقل سلیم و احساس سالم در جامعه نقشی نداشتند. افراد جاسوس خودی و غیر خودی در طبقه متوسط، طبقه کارگر و این تشکلهای مردمی بیش از حد نفوز و با تبلیغات دروغ و مغرضانه تنفر آنها را از ثروتمندان تشدید و آنها را منزوی تر و بیشتر گرفتار احساسکور می کردند، پس بنابراین در سال ۱۳۳۱ شمسی به بعد نه فقط در این تشکلها، بلکه حتی در قشر متوسط، در طبقه کارگر و در ذهن و روح افرادی مثل دکتر مصدق و یارانش چندان خبری از عقل سلیم و احساس سالم باقی نمانده بود. همه کم و بیش در ذهن و روح خود گرفتار جنگ‌های عقلکور با دشمنش احساسکور بودند و این دو دشمن با دشمن تراشی بر علیه هم بر ذهن و روح مردم حکومت مطلقه داشتند. همه کم و بیش واداده و چندان نقش درستی در جامعه بازی نمی کردند. اگر آنها با این اوضاع کنار نمی آمدند. آنها را یا ترور و یا با زور ، زندان و شکنجه تسلیم و یا در حبس و در انزوا و حصر خانگی از بین می بردند.

تمام گناه ها و تقصیر ها به گردن دکتر مصدق افتاد:

برای اربابان خارجی، بخصوص انگلیس، روس و آمریکا این اوضاع خوب بود، چون اولا در ایران انقلابی مثل انقلاب مشروطه صورت نگرفت. دوما توانستند که جنگ جهانی دوم پایان برند. سوم هم روسیه و هم انگلیس با نیروی نظامی خود در ایران اوضاع را کنترل می کردند . چهارم با تبعید رضاشاه هر نوع ارتباط احتمالی او با هیتلر را قطع کردند، چون رضا شاه نشان داده بود که اگر بتواند بدش نمی آید با هیتلر روابطی داشته باشد. پنجم اربابان خارجی و ثروتمندان داخلی با غارت بیشتر مردم از نو قدرتمند تر شده و مردم فقیر تر می شدند. ششم با این غارت و بی قانونی هم عقلگرایان ثروتمند دیکتاتور پول پرست و هم احساسگرایان مذهبی افراطی، ناسیونالیستی افراطی و کمونیستی افراطی در تضاد با هم افراطی تر رشد می کردند و از هم متنفر و از نو یک شبه می خواستند طرف مقابل خود را شکست بدهند و به قدرت برسند و حکومت‌های خود را بر پا کنند. از آن پایین تا آن بالا بالا ها در دولت و مجلس و جامعه تسویه و تصفیه حساب‌های شخصی و گروهی از نو تشدید شده بود، پس بنابراین دیگر منطق مصدقی با گرایش عقل سلیم و احساس سالم و آشتی ملی نه برای سرمایه داران عقلگرای کور غارتگر معنی داشت و نه برای مردم احساسگرای کور فقیر غارت شونده . مصدق آنها را به قدرت رساند و وقتی نتوانستند که مصدق و یاران صدیقش را بخرند با او دشمن شدند. به همین خاطر عقلکور در ذهن و. روح اربابان خارجی و در ذهن و روح ثروتمندان داخلی و متقابلا دشمنش احساسکور حاکم مطلق بر ذهن و روح مردم فقیر و این تشکلهای رنگ و وارنگ با وجودی که دشمن هم بودند. با تمام دشمنی با هم به توافق رسیدند که متمرکز شوند روی زدن شخص مصدق و یاران صدیقش تا آنها را به شکلهای مختلف هدف قرار دهند تا مرز بی اعتبار کردن و نابودی مصدق و یارانش تا توسط آنها عقل سلیم و احساس سالم در جامعه رشد نکنند. آنچه از تضاد و دشمنی عقلکور و دشمنش احساسکور در برخورد با واقعیات بحرانزای اجتماع و محیط زیست تولید می شد عبارت بودند از نارسایی ها، کمبودها ، فرافکنی ها، اشتباهات و خرابکاری های متعدد . عقلکور و متقابلا دشمنش احساسکور که حکومت مطلقه خداگونه بر ذهن و روح جامعه داشتند. خودشان را برتر و بدون عیب می دیدند نمی خواستند قبول کنند که جنگ‌های خودشان مسبب این همه جنایت بوده و می باشد، در نتیجه این دو دشمن همه را بر علیه مصدق بسیج کرده و از ثروتمندان عقلگرای کور و اربابان خارجی عقلگرای کور آنها گرفته تا مردم فقیر گرفتار احساسکور ، تا گروه ها و تشکلهای گرفتار احساسکور، مثل مذهبی های افراطی، بعضی از افراد افراطی جبهه ملی، بعضی از افراد افراطی حزب توده، بعضی از افراد افراطی دموکراتها‌ و بعضی از ناسیونالیستهای افراطی می خواستند که همگی آگاهانه و نا آگاهانه تمام ضعفها، توهمات، کم عقلی، بی عاطفگی ها، فریبکاریها، جنایات و خرابکاری ها، اشتباهات، کمبود ها و تقصیر های خودشان را یک جا جمع کنند و یکجا به پای مصدق و یارانش بنویسند، و بر علیه آنها صف آرایی و جبهه ای بر علیه مصدق و یارانش باز کنند تا آنها هوس عقل سلیم و احساس سالم نکنند،. چپ و راست برای اینکه کم نیاورند و احساس ضعف نکنند، تمام کاسه کوزه ها را سر مصدق و یارانش می شکستند تا خودشان و عقلکور و احساسکور خودشان را از هر عیبی پاک و مردم و هواداران فریب خورده خودشان را راضی نگه دارند تا بین این هواداران موقعیت متزلزل خودشان را تقویت کنند و در مقابل حریفان خود در مجلس و در دولت و در اجتماع کم نیارند و وانمود کنند که ما برای خودمان یلی‌ هستیم و از رقبا و دشمنان خود کم نمی آوریم‌ و عقب نمی افتیم. حتی در بد و بیراهه گفتن به مصدق و یارانش از همدیگر سبقت می گرفتند تا بیشتر مطرح شوند. آنها در مجلس و دولت با کمک مصدق به قدرت رسیده بودند دیگر مصدق به درد آنها نمی خورد و یک مهره بازی خورده مقصر نفرین شده به حساب می آمد که همه بدبختی ها را او سبب شده بود، البته احمد قوام و دیگران هم کم و بیش همین وضعیت را داشتند، چون بافت جامعه در هر زمان در سطحهای مختلف گرفتار جنگ عقلکور و دشمنش احساسکور بودند. امروزه هم یک چنین وضعیتی حتی خیلی بدتر در زمان جمهوری اسلامی داریم. با این تفاوت که در جمهوری اسلامی احساسکور مذهبی حاکم و عقل ضعیف کاره ای نیست و هر زمان که از عقل کم می آورند روی به عقلگرای کور اربابان خارجی می آورند. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. در قسمت سوم که تقدیم حضورتان خواهم کرد به سراغ دکتر محمد مصدق می روند برای زدن او و یارانش.

موفق باشید!

پاینده ایران عزیز ما!

اکبر دهقانی ناژوانی

 

 

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید