تمامیت شب
عصیان زده و عاصی
ایستاده در پرتگاه ترس
با روحی سرسام گرفته و دیجور
تا هر سپیده
پارس گویان سوار
بر ارابه تکفیر
از تلوءلو شجاعت شریفانی
که موج حرشدنشان
درفش آزادیست
حتی در زندان به خود می لرزند
و در تاریکخانه ذهن
طلوع خورشید را پوششی برای
محو امواج رنگین آن ستاره ها آزاد می دانند
وشرم خفلت چنان
بر شب کوران تزویر خیمه زده که
نمیدانند ستاره های روشنایی
روح انسان
امواجش چو اخگر رهایی
بر جان ما تشر می زنند
ومنبع نورش عشق است وآزادی
وانتروپی در قلمرو رهایی
مفهومی جز زندگی ندارد
وآن سبزینه های دربند
نماد
رقص خونین ندادر اوج آزادی
سکوت فرزندان
خسته از دوزخ کهریزک
سرود صداقت دختران صبورو بی مدعا
رویا نیمه شبان مادران زجر
وا اسفا
از شیهه لاشخوران قدرت
بر پل وصل
که فصل را با خدعه مرگ
بر راهیان آزادی می افشاندند
جهل قدرت
هر روز تشنه تر
با تکیه بر عصا پوسیده زور
پیاله خون می طلبید
و با تابوت یک انقلاب بر رگ بردوش
شقایق راکه جرمش زندگیست
بلبل را که سازش بهار هست
وسبز راکه روحش آزادیست
جز بندو زنجیرو زندان
راهی نیست
بی تردید روزی
چاوشان نور
صفای زندگی را
همگام با ترنمهای سپیده
بر مردمان خسته سر زمین ما
می افشاند
شعر از طلوع تهران آذر 92