پاسخ به پرسشهای ایرانیان از
ابوالحسن بنیصدر
فرزند عزیزم،
نامه شما مرا بسیار به هیجان آورد. وجود انسانهائی همچون پدر شهید شما و مادر گرامی و پدر دوم شما و خود شما و دوست شما همه امید و نوید هستند بر اینکه ایرانیان استقلال و آزادی را باز مییابند و جمهوری شهروندان را بنا میگذارند. حالا میدانم که همواره با جنبشی با این هدف همراه میمانم و امیدوارم در نسلهائی بزیم که در این جمهوری خواهند زیست و رشد خواهند کرد در مستقل و آزاد شدن مداوم.
اما پرسشهای شما و پاسخها به آنها:
* در دانشگاهها وقتی بحث اصلاح طلبها مطرح می شود آنها اعتقاد دارند که تنها راه همین راه هست که ما از طریق صندوق ها، ترس نبودن مردم با گروه سنت گرا را عملا ثابت کنیم و از این طریق وقتی مقداری از قدرت را گرفتیم ضمن ایجاد شکاف با وضع قوانین و ارتقاء جامعه مدنی آهسته آهسته مردم را با حقوقشان اشنا کنیم بگونه غیر قابل برگشت. همه این عوامل، گروه قدرت گرا را تضعیف و فضا را برای مردم باز می کند و در چند دوره با عقلانیت میشود کشور را بسوی دمکراسی سوق داد. اما انحلال گرایی آنچنان محافظه کاران را در خود فرو میبرد که با تمام قوا مقابله کنند حتی این روش در دوران انقلاب نیز تجربه شد مردم به خیابان آمدند ولی عامل اصلی مذاکرات پشت پرده آقای بازرگان و نهضت آزادی بود با سران حکومت. تازه انحلال گرایان تاکنون هیچ راه حلی جز تظاهرات مردمی ارایه ندادند که این امر با آنچنان خشونتی برخورد شد چه در سال شصت و چه در مواقع دیگر که مردم به یاس گراییدند. حال سوال اساسی من این است واقعا راه حل عملی شما که با خطر کمتر باشد کدام هست؟
2 – در آنچه اصلاح طلبها به شما گفتهاند، تناقضهای مشهود وجود دارند:
1/1.میگویند هدف آنها حقوقمند شدن ایرانیان و استقرار دموکراسی است. بدینقرار، هدفی را پذیرفتهاند که ما پیشنهاد میکنیم که هدف انقلاب ایران بوده است. ادعای داشتن این هدف با ادعای بعدی آنها (انحلالگرایان هیچ راه حلی جز تظاهرات ندارند)، در تناقض است. چرا که هدف همان است که جانبداران ولایت جمهور مردم از دوران شاه بدین سو، بی وقفه، درپی تحقق آنند. بدینسان، «اصلاح طلبان» برفرض که راست بگویند – و امیدوارم که راست میگویند – در هدف خود، مدیون آنهائی هستند که جانبدار جمهوری شهروندان، بنابراین، دولت حقوقمدار هستند.
1/2.اما نسبت حق به قدرت، نسبت ضدین است. نمیتوان هم دنبال برخورداری از حق بود و هم درپی بدست آوردن «قدری از قدرت». از جمله به این دلیل که برای برخورداری از قدری از قدرت، میباید در نظام حاکم ماند و مدافع آن بود. این روش نه با برخورداری ایرانیان، از جمله خود اصلاح طلبان، از حقوق خود خوانائی دارد و نه با هدفی که دموکراسی است.
1/3. روش پیشنهادی اصلاح طلبان از کودتای خرداد 60 بدینسو، موجب تقویت «اقتدارگراها» بوده است. برای تضعیف اینان، این جامعه مدنی است که میباید توانمند بگردد و از راه عمل به حقوق شهروندی است که این جامعه توانمند میشود. روش این جماعت ضد روشی است که برای برقراری دموکراسی میباید در پیش گرفت. توضیح اینکه بنابر قاعده، بدیل میان جامعه مدنی و دولت قرار میگیرد. هرگاه جایگاه خود را بیرون از دولت و درون جامعه مدنی انتخاب کند، جاده تحول دولت به دولت حقوقمدار باز میشود و اگر محل عمل خود را دولت قراردهد و مردم را وسیله بهتر کردن موقعیت خود در دولت کند، استبداد ادامه مییابد. این قاعده حاصل تجربه در جامعههای مختلف است و آلن تورن جامعه شناس فرانسوی، بنابر تجربهها آن را باز گفته است. خود شما نیز در ایران زندگی میکنید و میتوانید اثر ماندن این گروه در رژیم را اندازه بگیرید. باوجود این، مسئولیت جمهور مردم (جامعه مدنی ) نیز سنگین است. هرگاه این جامعه بدیل جانبدار جمهوری شهروندان را در خود نگاه میداشت، تحول قطعی تر و زود هنگام تر میشد.
1/4. تناقض چهارم، همداستانی با رژیم ضد دموکراسی و ضد حقوق شهروندی و تقابل با بدیلی است که اینان میگویند در هدف( دموکراسی و حقوقمندی انسان و جامعه ملی) با آن، موافقند. در روش است که اختلاف دارند. غیر از اینکه هدف وسیله را معین میکند و دموکراسی و حقوقمندی انسان با روشی که ماندن در رژیم و عمل کردن از طریق ولایت مطلقه فقیه است، سازگاری ندارد، اختلاف آنها با جانبداران جمهوری شهروندان این است که بزعم آنها مردم میباید جنبش کنند برای رفتن به پای صندوقهای رأی و رأی دادن به آنها. از دید جانبداران جمهوری شهروندان بجاست مردم جنبش همگانی کنند برای تحریم انتخابات غیر آزاد و تحقیرکننده مردم و محروم کننده آنها از حقوق شهروندی. پس اختلاف دو گروه تنها برسر جهت یابی جنبش همگانی و نه خود آن است. در این اختلاف، بنا براین که هدف در وسیله بیان میشود، حق با گروه دوم است و جماعت اصلاح طلب در بند تناقض است. و
1/5.اما این دعوی که سازگار کردن روش با هدف، اقتدارگراها را متحد و به سرکوب برمیانگیزد نیز ادعائی متناقض بنابراین، دروغ است: متناقض است زیرا دموکراسی از راه حقوقمند شدن ایرانیان بمثابه شهروند برقرار میشود. نه از راه باج دادن به اقتدارگراها و آنهم باجی که حقوق شهروندی و حقوق ملی ایرانیان است. اینان نمیتوانند بگویند بابت ماندن در رژیم، حقوق شهروندی ایرانیان را بعنوان باج به اقتدارگراها نمیدهند. چرا که ظرف 35 سال، جز یک مورد، دستگیریها و شکنجهها و اعدامهای بعد از تقلب بزرگ در سال 1388، کسی از زبان و قلم اینان اعتراض به جای خود، انتقاد نیز نشنیده و نخوانده است و به تجاوزها به حقوق انسان و حقوق شهروندی ایرانیان از اینان سخنی نشنیده و نخوانده است. تازه اعتراض به سرکوبگریهای بعد از آن تقلب بزرگ نیز تنها از جانب یک اقلیت کوچک از «اصلاح طلبان» بعمل آمده است. هیچگاه برزبان و قلم اینان، درباره حقوق انسان و حقوق شهروندی، جمله ای انتشار نیافته است. آنها هم که از این حقوق سخن گفته اند خود را از محدوده رژیم رها کرده و به جانبداران جمهوری شهروندان پیوسته اند. آیا با سخن نگفتن از ارکان دموکراسی و حقوق شهروندی است که باید مردم به تدریج به حقوق خود پی ببرند و به آن عمل کنند؟ خوب است از پیش از کودتای خرداد 60 تا امروز، نه آن نوبتهائی را که برسر قدرت با «اقتدارگراها» مقابل شده اند بلکه آن دفعاتی را که بر سر حقوق شهروندی مردم با ولایت مطلقه فقیه روبرو شدهاند را بر شمرند. و
1/6.ششمین و هفتمین تناقض در این نوشته کوتاه، گویای این واقعیت هستند که مشکل اصلی این جماعت، گرفتار ماندن در تناقض قدرت با حق است. تا این هنگام، جانب قدرت را گرفته اند و در این توجیه که شما از قول آنها آوردهاید، نیز، همچنان جانب قدرت را گرفتهاند. یا نمیدانند که جمع این دو ناممکن است و برگزیدن قدرت جز با چشم پوشیدن از حق شدنی نیست و یا میدانند و زبان فریب بکار میبرند. شما میتوانید در فصل اول کتاب عدالت اجتماعی ویژگی های زبان «عامه پسند و عامه فریب» را بشناسید.
1/7. هفتمین تناقض، تناقض در باوری است که، بنابرآن، هرگاه با قدرتمدارها راه بیائی، انسجام از دست میدهند و به اصلاح طلبان فرصت میدهند راه را بر استقرار مردم سالاری هموار کنند. برغم تجربه حکومت خاتمی که زمینه ساز تصرف قدرت توسط «اقتدارگراها» شد و برغم بر همگان معلوم بودن قانونی که قدرت از آن پیروی میکند، چنین توجیه متناقضی بس بهت آور است. در حقیقت، قدرت دینامیک است بدین معنی که مرتب می باید تخریب کند و برخود بیفزاید. هرگاه مقاومت وجود داشته باشد و مانع از آن شود که قانون عمل کند، قدرت می میرد. نه تنها نازیسم و فاشیسم و استالینیسم و در ایران دیکتاتوری پهلوی و ولایت مطلقه فقیه نتیجه نرمش اکثریت بزرگ با استبداد فراگیر و متمایل به آن بوده اند، بلکه سرمایه داری جهانی، نانِ نبود مقاومت در برابر سلطه اش بر زمین و فضا و حال و آینده را می خورد. اگر ایستادن برحق و گفتن حق در برابر سلطان جائر را افضل الجهاد و ایستادگی آدمی دربرابر تمایل به قدرتمداری را جهاد اکبر خوانده اند، بدین خاطر است که گوینده قانونی را که قدرت از آن پیروی میکند، میشناخته و می دانسته است که به یمن استقامت دربرابر زیاده طلبی قدرت است که میتوان قدرت را میراند. هرکس زحمت تجربه را به خود بدهد، در می یابد که در برابر اعتیاد به قدرتمداری و یا اطاعت از قدرت، نرمش جز این نمیکند که به تدریج مقاومتها را از میان می برد و سرانجام، آدمی برده قدرت می شود یا بعنوان قدرتمدار و یا بعنوان معتاد به اطاعت از اوامر و نواهی قدرت مدعی می شوند کار اصلی را مهندس بازرگان و نهضت آزادی از راه گفتگو با سران رژیم شاه انجام داده اند. هرگاه به اسناد مراجعه کنید، میبینید دو رشته گفتگو انجام شده اند: یکی با سلیوان، واپسین سفیر امریکا در ایران که به توافق برسر اتحاد چکمه و نعلین (ارتش و روحانیت) و ایجاد رژیم باثباتی با اتحاد این دو و دیگری، گفتگو با دکتر بختیار برای آمدن او به فرانسه با حفظ سمت نخست وزیر منصوب شاه. اولی منشاء وضعیت کنونی است و دومی هرگاه انجام میگرفت – واقعیتی که استمپل رئیس بخش سیاسی سفارت امریکا در تهران نیز به آن اذعان دارد -، این انقلاب بود که قربانی میشد و این رژیم شاه بود که برجا می ماند با همه پی آمدهایش. هرگاه بر این دو کار «اصلی» ایجاد «نهادهای انقلاب»(سپاه و کمیتهها و جهاد سازندگی و دادگاههای انقلاب و بسیج و بنیاد شهید و بنیاد مستضعفان و…) یعنی ستون پایههای جدید برای بازسازی استبداد را بیفزائیم، شما نیک درمییابید، چرا جامعه در وضعیت امروز است . چرا تقصیر انقلاب نبود و تقصیر آنها بود که انقلاب را قبول نداشتند و گمان میبردند نوع جدید قدرت با نوع سلطنتی آن فرق میکند. هرگاه به جای «دولت باثبات از راه اتحاد چکمه و نعلین»، قرار بر:
الف – باز و تحول پذیر کردن نظامی اجتماعی و
ب – تغییر ساخت ارتش و دستگاه اداری و
ج – خشونت زدائی به جای خشونت گرائی و
د – بناگذاشتن اقتصاد تولید محور مستقل به جای اقتصاد مصرف محور وابسته و
ه – پرداختن روحانیت به معنویت و حقوق انسان از مادی و معنوی، بنابراین خشونت زدائی، میشد و ستون پایه های استبداد (نهادهای انقلاب) ایجاد نمی شدند، ایران امروز در چه مرحله از رشد بود و کدام موقعیت را در جهان می داشت؟. بدینقرار، اگر بنا بر درس گرفتن از تجربه باشد، حتماً می باید از آن سه کاری که ایران را به روز سیاه نشانده است، پرهیز می شد. بعدها، آقای مهندس سحابی گفت: “ما نمی دانستیم دموکراسی چیست، آقای سروش به ما آموخت”. از بد اقبالی، آنها که استدلالی را می کنند که موضوع پرسش اول شما است، هنوز نمی دانند دموکراسی چیست. جمهوری شهروندان که جای خود دارد.!
شما که موازنه عدمی را خواندهاید، امید که به یمن تمرین، پندار و گفتار و کردار خویش را از زور خالی کنید و بخصوص زبانی را که بکار می برید از زور خالی کنید و جمله هایی که می سازید بن مایه ای از زور نداشته باشند، تا بتوانید تناقضهای هر قول را که می شنوید و یا می خوانید، شناسائی کنید. بخصوص اگر روش شناخت را بکار برید که اینک، ویژگی های حق آن را کاملتر کرده است. حال اگر تناقضهای هفتگانه را رفع کنیم، هم هدف و هم روش، شفاف، خود را اظهار خواهند کرد و خواهند گفت که جانبداران جمهوری شهروندان، هم اندیشه راهنما( بیان استقلال و آزادی) و هم روش درخور برای گذار از نظام اجتماعی قدرت محور به نظام اجتماعی استقلال و آزادی محور را دارند:
1 – حل تناقض اول تنها به پیوستن به جانبداران جمهوری شهروندان در هدف میسر میشود. این کار هم با روش کردن زندگی در حقوقمندی و مردم سالار کردن پندار و گفتار و کردار تحقق پیدا میکند. هرگاه اعضای جامعه مدنی چنین انقلابی را در خود بعمل آورند، جمهوری شهروندان، بدون نیاز به خشونت و از راه خشونت زدائی برقرار میشود.
2 – حل تناقض دوم به گرفتن جانب حق و ایستادن بر حق و مقابله کردن با قدرت میسر میشود. اینکار نیاز دارد به جانشین کردن رابطه با قدرت به رابطه با حق. که بس آسان هم هست. زیرا حقوق ذاتی انسان هستند و کافی است انسان از غفلت بدرآید و زندگی را عمل به این حقوق کند.
3 – تناقض سوم حل نمیشود مگر به تغییر محل عمل یعنی رها کردن محدوده رژیم و درآمدن به فراخنای جامعه مدنی و ماندن در این جامعه و همکاری با این جامعه، در کار بزرگ بدیل خود شدن. در حقیقت، انسان در رشد، انسانی است که بطور مداوم خویشتن را بدیل خود میکند. امام چنین کسی است. جامعه در رشد جامعهای است که همواره خود را بدیل خویش می گرداند. تردید نکنید که انتخاب محل در شمار تعیین کننده ترین راهکارها است. چرا که بدون گزیدن جامعه مدنی بمثابه محل عمل، تغییر دولت استبدادی به دولت حقوقمدار، محال میشود.
4 – تناقض چهارم، راه حلی جز این ندارد که
الف – واقعیت را همان سان که هست بپذیریم: رأی دادن، حق نیست و وسیله اظهار حق است. پس رأی دادن، وقتی معنی پیدا میکند که رأی دهنده از حق حاکمیت برخوردار باشد. و
ب – اگر انتخابات محروم کردن از این حق بود، جنبش برای تحریم یعنی این که مردم حاکمیت را حق و از آن خود می دانند. تحریم، رأی به حاکمیت مردم و رأی به ابطال ولایت فقیه می شود.
5 – تناقض پنجم، راه حلی پیدا می کند که این است: به جمع غاصبان حقوق شهروندی ایرانیان و حقوق ملی آنان پیوستن، تذکر حقوق شهروندی و حقوق ملی به ایرانیان نیست.
الف – نخست خود باید زندگی را عمل به این حقوق کرد و الگو و بدیل شد و سپس،
ب – این حقوق را به یاد ایرانیان آورد و آنها را فرا خواند به عمل به این حقوق و
ج – دفاع از حقوق هر انسان را دفاع از حقوق خود دانست و دانست که سکوت در برابر تجاوز به حقوق هر انسان، عمل نکردن به حقوق خویش و شرکت در سرکوب است. و
د – بدون تصور هدف، ممکن نیست بتوان وسیله را تصور کرد. از این رو، هدف در وسیله بیان میشود. بمحض اینکه عقل هدف را معین کرد، وسیله به ذهن میآید و این وسیله میگوید چه هدفی را در سر داریم. بسا می شود که عقل هدفی را بر می گزیند اما بخاطر فریبی که خورده است، گمان می برد، هر وسیله ای را می توان برای رسیدن به هدف بکار برد ( هدف وسیله را توجیه میکند). در عمل، به جای تحقق هدف او، هدفی تحقق می یابد که وسیله درخور آن بوده است. هرگاه این جماعت زحمت تجربه را به خود می داد، در می یافت که وقتی قدرت هدف میشود، وسیله ای جز قدرت (= زور) پیدا نمیکند. و اگر قدرت را بعنوان وسیله بکار بری، حاصل نه حقوقمند شدن ایرانیان و دموکراسی که ادامه حیات دولت جباران می شود.
6 – تناقض قدرت با حق، هرگز با درآمدن به جمع قدرتمدارها حل نمیشود. مگر بقصد خلع ید کردن از آنها و اینکار نیز نیاز به جنبش همگانی برای تبدیل شدن به بدیل و باز و تحول پذیر کردن نظام اجتماعی دارد. بسیارند که در رژیم هستند و آماده اند بمحض برقرار شدن جمهوری شهروندان، خدمتگزار این جمهوری شوند. اینان از راه بکار بردن قدرت زمینه ساز تحول نمی شوند، از راه حقوقمند زیستن و فاسد نشدن و با فساد حتی المقدور مبارزه کردن و خدمتگذاری است که تحول را بی خطر می کنند. بدین قرار، حل تناقض به شناختن حقوق خویش و زندگی را عمل به حقوق کردن و شرکت در نیروی محرکه جنبش همگانی و بسا شرکت در کوشش برای نیرومند کردن بدیلی است که تحول از استبداد به مردم سالاری بدان نیاز مبرم دارد.
7 – حل تناقض هفتم به این است که قانون قدرت را که وارونه کرده اند، همان که هست بگردانیم:
الف – قانون اول: قدرت وقتی مقاومتی در برابرش نیست، بر میزان تخریب و مرگ می افزاید تا خود نمیرد و متمرکز و بزرگ بگردد. و
ب – قانون دوم: هراندازه استقامت در برابر قدرت بیشتر، عمر قدرت کوتاه تر. زیرا مقاومت از توان ویران کردن و کشتنش می کاهد و قدرت چون نمی تواند برخود بیفزاید و متمرکز و بزرگ شود، می میرد. بدین قرار، مردم نمی توانند از مسئولیت خویش بگریزند. چرا که تنها با مقاومت منفی، هم می توانند زیان خویش را به حداقل برسانند و هم تحول دولت جباران را به دولت حقوقمدار نه تنها ممکن که قطعی بگردانند.
حال اگر شما، فرزند عزیز من، حل تناقضها را با توجیه اصلاح طلبان که برای من فرستاده اید مقایسه کنید، نخست روش یافتن تناقض و رفع تناقض بقصد رسیدن به سخن راست و حق را مییابید و میتوانید، به یمن تمرین، صاحب کارآ ترین روش علمی بگردید. و سپس، این مقایسه به شما امکان میدهد دریابید که «استدلال» اصلاح طلبان، جز پوشاندن لباس دروغ بر بخشی از هدف و راه و روشی نیست که جانبداران جمهوری شهروندان از دوران شاه بدینسو، بطور پیگیر، به انسانها خاطر نشان کرده اند و خود نیز کوشیده اند از راه عمل به این راهکار، الگو و بدیل بگردند. میبینید که راهکار پیشنهادی که شما موضوع پرسش اول خود کرده اید، دروغ شدهٔ راهکاری است که دست کم 60 سال از عمر بدون وقفه آن میگذرد. پاسخ به پرسش شما را به روش دیگری نیز می شد داد. اما جز این روش، هیچ روش دیگری نقد بمعنای صحیح کردن غلط و حق گرداندن ناحق، نمی شود. پیشنهاد من به شما این است که در پرسش های دیگر خود تناقضها را بجوئید و رفع کنید. در نوبتی دیگر، به آنها پاسخ خواهم داد و شما می توانید کار خود را با کار من مقایسه کنید. آن روز که روش شناخت و نیز روش نقد ملکهٔ شما شد، میتوانید مطمئن باشید دانش پژوه می شوید و همواره در راست راه رشد به پیش می روید.
اما راهکارهای پیشنهادی جانبداران جمهوری شهروندان به هفت راهکار بالا خلاصه نمی شوند. در بر می گیرند: تشریح حقوق انسان، بعلاوه حقوق شهروندی، بعلاوه قواعد خشونت زدائی، بعلاوه شناختن و شناساندن ویژگیهای قدرت، بعلاوه شناختن و شناساندن ستون پایههای استبداد فراگیر، بعلاوه شناختن و شناساندن دموکراسی شورائی و نیز ارکان دموکرسی، بعلاوه رهبری در دموکراسی، بعلاوه عدالت اجتماعی و بعلاوه تبیین رشد و روشهای عقل قدرتمدار و عقل مستقل و آزاد و بعلاوه شناختن و شناساندن انواع موازنهها و تبیین موازنه عدمی بمثابه اصل راهنمای عقل مستقل و آزاد بعلاوه بیان استقلال و آزادی بمثابه اندیشه راهنما و بعلاوه ویژگیهای فرهنگ و نیز اخلاق استقلال و آزادی بعلاوه … و بعلاوه درسهای تجربه نسلی که دوران حیاتش پرحادثه ترین دورانهای حیات جامعه جهانی تا امروز بوده است.
و فراموش نکنید این راه کارها در انقلابی تجربه شدند که گل را بر گلوله پیروز کردند. هرگاه بعد از انقلاب، عقلهای قدرتمدار در پی تصرف دولت نمی شدند و همان راه کارها در بنای دولت حقوقمدار و جامعه باز و تحول پذیر بکار می رفت، ایران امروز سرزمین جمهوری شهروندان بود و الگو و بدیل رشد برای جهانیان.