آیا ما ایرانیها آنطور که میگویند و شنیدهایم، حافظه تاریخی نداریم؟ اگر این حرف درست باشد، معنیاش چیست؟ آیا قصههای تاریخ را حفظ نمیکنیم یا از آن عبرت نمیآموزیم و یا اساساً توجهی به گذشته خود نداریم. نمود اجتماعی چنین وضعیتی چیست؟ وسایل خانه را مدام نو میکنیم، خانه که عمرش به 30 سال رسید، میکوبیم و از نو میسازیم و… دکتر ناصر تکمیل همایون را باید تاریخنگار و جامعه شناسی معرفی کرد که در هر دو رشته صاحب نظر و صاحب ایده است. او که دو مدرک دکترا از دانشگاه پاریس دارد هماکنون استاد پژوهشکده تاریخ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است با وی درباره این موضوع به گفتوگو نشستیم و از او پرسیدیم که چگونه میشود ملتی دچار ضعف حافظه تاریخی میشود؟
آقای دکتر! «حافظه تاریخی» که مدتهاست در ادبیات و فرهنگ ما مطرح میشود، به چه معناست؟
به نظر من انسان در مسیر زندگی خود با حوادث و وقایع گوناگون روبه رو میشود، سخنان و مطالب مختلفی را میشنود یا میخواند، مناظر بسیاری را میبیند، در جمع حالاتی را در مییابد که همه آنها در قلب او «خطور» میکند و به مرور در دل او میگذرد، به زبان دیگر در فکر، ذهن و ضمیر او ماندگار میشود و به صورت «خاطره» در میآید و در «وجدان مغفوله» یا «ناخودآگاه» او جای مییابد و در زمانهایی ظهور و بروز پیدا میکند. به این امر روانی و اجتماعی پیش از «حافظه تاریخی» باید توجه داشت.
در این صورت تعریف از حافظه تاریخی در ارتباط با وجدان ناخودآگاه انسان چگونه معنا میشود؟
من خزانه تجلیات یادمانهای گذشته را نیروی حافظه میدانم. در این خزانه انواع خاطرههای انسانی از گذشتههای دور باقی میماند و بدین سان خاطرههای جغرافیایی و اقلیمی، دینی و فرهنگی، اجتماعی و سیاسی، خانوادگی و قومی، خاطرههای دوران تحصیل و اشتغال و جز اینها در ذهن و حافظه انسان جای میگیرند و در مواقع لزوم در «وجدان صریحه» یا خودآگاه حضور پیدا میکنند.کل خاطرههای یاد شده که متعلق به گذشته حیات انسانی است، روشنگر و بیانگر حافظه تاریخی انسان است. به زبان دیگر مجموعهای است که کل خاطرههای یاد شده را نگاهداری میکند و به شکلی بایگانی انواع خاطرهها، یادمانها، ارزشها و ضد ارزشهاست که هر انسان سالمی با آن به شیوهای دمساز است.
شما حافظه تاریخی انسان را در پیوند با جامعه چگونه تبیین میکنید؟
زندگی انسان در جامعه حیات و موقعیت دیگری دارد و اصلاً انسان بدور از جامعه نمیتواند زندگی کند. در حقیقت انسان موجودی اجتماعی است و اندیشه، ذهن و «حافظه» او متعلق به «وجدان اجتماعی» است؛ اما جامعهها متعدد و فرهنگها متنوع هستند و هر جامعهای برای آحاد و افرادش «حافظه تاریخی» ویژهای را فراهم کرده است.
مثلاً «حافظه تاریخی ایرانیان»؟
دقیقاً، در جامعههای تاریخی همانند «ایران» وحدت و یگانگی فرهنگی در مسیر همجوشهای تاریخ ساخته، طی سدهها و هزارهها، پدید آمده و جغرافیای گسترده میهن، نزدیکی و آشنایی پاره فرهنگها و عناصر اصیل فرهنگی را فراهم کرده و همه منطقههای پراکنده را در یک ادغام مستمر اجتماعی قرار داده است، بهطوری که تک تک ایرانیان (ساکنان ایران زمین) هم حافظه تاریخی فردی پیدا کردهاند و هم حافظه تاریخی اجتماعی (ملی). به عبارتی «خود شدن خود» را در فراگرد «خود شدن جامعه» دانستهاند و فرهنگ که تجلی و تظاهر « خود شدنهای جامعه» است، پویایی ویژه حیات بخشی دارد و انسان در پیوند با آن زنده است. حافظه تاریخی جوهر هویت فردی و اجتماعی است که با یکدیگر در پیوند با دوام هستند.
آیا هیچگونه آسیب و خدشهای در این روند و پیوندها به وجود نمیآید؟
چرا در مواقع فروپاشیدگی و سلطه پذیری جامعه و خارج شدن نهادهای حکومتی از مشروعیت و حقانیت اجتماعی، از خود بیگانگی فردی و از خود بیگانگی اجتماعی پدید میآید و کلیت جامعه تحت تأثیر از «خود بیگانگی» تاریخی قرار میگیرد، بر این اساس حافظه اجتماعی یا حافظه تاریخی آحاد جامعه از محور و مسیر سالم دور میشود و گویی مردم با یکدیگر پیوند ندارند، از گذشته خود بریدهاند و حتی آرمانی مشترک هم برای آیین و گرامیداشت ندارند.
خب این یک نابهنجاری است و موجب فروپاشی جامعه و استهلاک جوامع هنجارمند میشود.
به نظر شما جامعه ایرانی ما در زمان حاضر از نظر حافظه تاریخی در چه وضعی قرار دارد؟
شاید از سخنان قبلی من استنباط شده باشد که محیط زیست یا جغرافیای ایران و نحوه حیات اجتماعی ایرانیان توسط خانواده و شرایط اجتماعی و ملی، هویت ایرانیان را پدید آورده است و دینامیسم سازنده این هویت، درون زا و برون زا ست. در جامعه ما دین و ملیت دو پایه درونزا و اساسی است که حافظه تاریخی بر این پایه بنیاد مییابد، اما عامل سوم که برون زاست و میتواند هم دو پایه یاد شده را نیرومند و هم به بقا و استمرار آن در روزگار امروزین ما خدشه وارد کند، «مدرنیته» نام دارد.
در تاریخ ایران مشاهده میشود هرگاه حکومتی به یکی از این دو پایه درون زا (دین و ملیت) تکیه کند جامعه به سوی پایه دیگر تمایل نشان میدهد و هر گاه تعادل و هم آهنگی میان دو پایه بر قرار باشد، جامعه و ملت حرکت سالم و تکاملی خود را ادامه میدهد، اما تاریخ معاصر ایران مسأله مدرنیته و مدرنیزاسیون و تعبیرهای گوناگون آن (اقتباس و تقلید از غرب)، (غرب زدگی و غربگرایی) مکانیسم تاریخی دو پایه یاد شده درونزا را دگرگون کرده است و چون نوگرایی و تجدد پدیدهای نوظهور در جوامع مشرق زمین است و از بطن جامعه و نیازهای آن سر بر نیاورده، جلوههای بیگانگی آن بیشتر چشمگیر شده است، بهطوری که گاه جامعه و رهبران آن با مدرنیته به عنوان یک تخریب وارداتی، مخالفت کرده و گاه نیز موافقتهای مشروط داشتهاند. این امر نزدیک به دو قرن است که اندیشه گران ایرانی را به پیدا کردن راه 2و رسم معقول و چاره اندیشی وا داشته است.به نظر من پذیرش نسبی اندک پدید آمده و با همه معضلات اجتماعی و تاریخی هنوز هم « ایرانیان» آنطور که تصور میشود حافظه تاریخی خود را از دست ندادهاند. هنوز گذشتههای دینی و ملی در حافظه نسل جوان ایران، زنده است و اگر نشانههایی از «فراموشیهای تاریخی» دیده میشود، بیهیچ تردید واکنشهای اجتماعی در برابر نابهنجاریهای سیاسی است.
آقای دکتر! چگونه «حافظه تاریخی» جامعه زندهتر و نیرومندتر میشود؟
به اعتقاد من باید جهان شناسی ایرانیان را وسعت بخشید، به همان سان که در تاریخ گذشته ایرانیان خود را در جهان فرهنگها مییافتند و با پاسداری از مدنیت و فرهنگ خودی، از علوم و فنون و معارف جهانی بهره میگرفتند. امروز هم بر پاسداری از فرهنگ و تمدن ملی و تاریخی خود تکیه کرده و واقعیتها را به نسلهای جدید منتقل میکنند، بیآنکه فریفته فرهنگهای دیگران شوند، با این توصیف که اگر جامعه در شرایط آزاد و دموکراتیک انتخاب قرار گیرد، توانمندی برخورداری از بهترینها را خواهد داشت به همان سان که نسبت به داشتههای فرهنگی خود هم تأملاتی نشان داده است.
بر این اساس برنامه ریزان فرهنگی باید به حافظه اقوام ایرانی خدشه وارد نکنند و با سعه صدر و گسترش نظر، اسیر رسمی کردن فرهنگ ویژهای نباشند. فرهنگ را ملی کنند و سهم همه اقوام و تیرههای ایرانی را در حفاظت از فرهنگ و پاره فرهنگهای خود، رعایت کنند. باید دانست هرگاه قانون و انصاف اسیر<خودکامگیها> شود، ستم، بیعدالتی، سختی، منیت، فقر، اضطرار و پریشانی به وجود میآورد. ترس، حقارت و دشنام جای فرهنگ و فرهیختگی را میگیرد و نسل رو به رشد آن سان گرفتار میشود که نه فقط حافظه برای او کارساز نمیافتد که جایگاه تاریخ و همه ارزشهای دینی و ملی نیز پیش او رنگ میبازد و در مقابل بیگانگان و ارزشهای غیر خودی (دینی و ملی) در نزد او جایگاه والایی پیدا میکنند، بر این اساس فرار از جامعه خودی و پناهجویی در جامعههای غیر خودی ارزش مییابد و علاج دردهای وطنی میشود.
شما در این زمینه چگونه فکر میکنید؟
من اعتقاد دارم که حافظه تاریخی ایرانیان ناتوان شده، اما هنوز پایدار است. حافظه تاریخی را باید بر پایه دفاع از هویت تاریخی شناسایی کرد. جنگهای میهنی علیه تجاوزگران بعثی یکی از نمایشهای درخشان دفاع از فرهنگ، تاریخ، آیین و دیانت بود. حضور جوانان در صحنههای آزادی خواهی و عدالتخواهی به ویژه در سالهای اخیر نمایش دیگر است. نهادهای متعدد فرهنگی غیر رسمی و شرکت پسران و دختران در آنها و رونق فعالیتهای هنری، سینمایی، موسیقی و ورزش و جز اینها هر یک به نوعی تظاهر مثبت فرهیختگی و فرهنگگرایی جوانان است. در خارج از کشور انجمنهای هنری، ادبی و ایرانگرایی ایرانیان در کشورهای جهان و تلاش در فرا گرفتن زبان فارسی، ادبیات ایرانی و نشان دادن تمدن و فرهنگ ایران به اروپاییان و امریکاییان هم نشأت گرفته از همین حافظه تاریخی است که حتی ایرانیان خارج از مرزهای کشور به آن دل بستهاند، به گمان من آنان از ایران و فرهنگ ایران و تمدن تاریخی ایرانیان و اسلام و تمدن اسلامی قهر نکردهاند، ریشه شناسی مسأله این امر را روشن میکند. زندگی من در همین گفتمانهاست.
گر بر کنم دل از تو و بردارم از تو مهر
این مهر برکه افکنم و این دل کجا برم؟
۱۳۹۲/۱۰/۲۶