سه شنبه, 14 آذر 1402 . در کنار هراس از ظهور مجدد یهودی هراسی، وحشت از تکرار نکبه ( فاجعه ) ظاهر می شود، که درسال ۱۹۴۸به وقوع پیوست. در حالی که برای اندیشیدن به صلح، در نظر گرفتن این دو نگرانی ضروری است، با وجود این نباید فراموش کنیم که در این جنگ فلسطینی ها ضعیف ترین گروه به شمار می روند، و از کمترین حمایت برخوردارند.
با حمله ی خونین حماس به خاک اسرائیل در ، و قتل عام وحشتناکی که توسط نیروهای حماس صورت گرفت، امری که بلافاصله با واکنش بی سابقه ی اسرائیل از نظر شدت، زمان و هزینه ی انسانی، روبرو شد، در گیری اسرائیل و فلسطین، ابعاد تازه ای یافت و ماهیت آن تغییر پیدا کرد بصورتی که ممکن است آینده ی بحران را هم تغییر دهد. از زمان تشکیل دولت اسرائیل در سال ۱۹۴۸، بیش از هر موقعیت استعماری دیگری، ابعاد عاطفی این درگیری، به عنوان یک واقعیت سیاسی باقی مانده است. احساسات در اینجا، بیش از هر جای دیگری قادر است، بر روند وقایع تآثیر بگذارند. در مورد نفرت زیاد سخن گفته شده است، اما اکثر اوقات نفرت زاییده ی ترس است. در هر دو طرف، اسرائیلی و فلسطینی، عامل ترس بیش از عامل دیگر حافظه ی جمعی و خاطرات آنها را شکل می دهد.
می دانیم که ترس دراز مدت یهودیان، در تاریخ قرن ها آزار و شکنجه در اروپا، که به کشتار آنها توسط نازی ها منتهی شد، ریشه دارد. قبل از آن، این اضطراب دامنه دار موروثی، که با خشونت یهود ستیزانه تقویت می شد، در نهایت به زایش صهیونیسم انجامید . این «ناسیونالیسم» قرار بود سرزمینی را به یهودیان اختصاص دهد، تا از امنیت برخوردار باشند. از سال ۱۹۴۸ و به ویژه از هنگامی که اسرائیل به عنوان یک قدرت نظامی، با اتکای به نیروهای نظامی اش و حمایت بدون وقفه ی ایالات متحده، خود را قادر به زیر پا گذاشتن قوانین بین المللی می داند، شبح این ترس و نگرانی ناپدید شده است : اسرائیل قوی است، و دولت توان دفاع از ساکنان کشور را دارد و هیچ ترسی از خصومت مکرر، اما کنترل شده ی همسایگان خود ندارد. برای بخش بزرگی از یهودیان جهان، اسرائیل – حتی اگر در آنجا مستقر نشوند – در صورت ظهور دوباره ی یهودی ستیزی، پناهگاه احتمالی، تضمین امنیت و نوعی بیمه ی عمر محسوب می شود. در واقع، این یکی از دلایلی است که برخی از آنها تا این اندازه با دولت اسرائیل مماشات می کنند و بر کلونیزاسیون (شهرک سازی ها) و کار شکنی هایی که همه ی راههای ممکن برای ایجاد یک دولت فلسطینی، – که در طرح تقسیم سازمان ملل متحد در سال ۱۹۴۷ گنجانده شده – را مسدود کرده است، چشم می بندند . هفتم اکتبر، آنچه را که در طول سال ها به یک اطمینان خاطر دل پذیر تبدیل شده بود، متزلزل کرد. چون حماس برای اولین بار به داخل قلمروی اسرائیل که از نظر بین المللی به رسمیت شناخته شده، حمله کرد و توانست صدها غیر نظامی را قبل از آین که ارتش شکست نا پذیر این کشور مداخله کند، قتل عام کند. بنابر این دیگر هیچ پناهگاهی وجود ندارد، و اسرائیلی ها دوباره با ترسی که برای یهودیان بیگانه شده بود، آشنا می شوند.
اما چیزی که بسیاری از آنها نمی خواهند ببینند، ترسِ متقابلی است که به وجود آورده اند، ترسی که در چهره ی دیگرانی که در برابر آنها قرار دارند قابل رؤیت است. این خاطره از زمان نکبه (فاجعه)، فاجعه ای که بیرون راندن بدون باز گشت ۷۰۰ هزار فلسطینی را در بر داشت، در ذهن هر یک از آنها باقی مانده است. پاکسازی قومی انجام شده در سال ۱۹۴۸، توسط دولتی که به تازگی و به دشواری به وجود آمده بود، و این سیاست در شکل گیری آن نقش اساسی ایفا کرده بود، نمی تواند به سادگی به فراموشی سپرده شود، به ویژه که از آن زمان تا کنون به روش های مختلف ادامه داشته است. با تصرف تمام سرزمین های فلسطین تحت قیمومیت، (انگلیس) توسط اسرائیل در ژوئن ۱۹۶۷، و به دنبال آن شهرک سازی های سیستماتیک ( در مناطق اشغال شده ) و یهودی سازی بیت المقدس به عنوان « پایتخت جاودانی» اسرائیل، نگرانی فلسطینی ها به از دست دادن اندک سرزمین های باقی مانده ای که مجبور به ترک آن شده اند، همچنان زنده نگاه داشته شده است . به قدرت رسیدن یکی از افراطی ترین جناح های راست گرای اسرائیلی در سال ۲۰۲۱، که شهرک نشین های کرانه ی باختری پایگاه انتخاباتی عمده ی آنها را تشکیل می دهند، این نگرانی را به معضل اساسی شهروندان فلسطینی، که در معرض سلب مالکیت ها و اقدامات تبعیض آمیز شبه نظامیان کلون ها ( شهرک نشینان) قرار دارند، تبدیل کرده است. جنگ غزه این نگرانی را به وحشت تبدیل کرد. اقدام اسرائیل برای از بین بردن حماس، که در حقیقت نابودی هدفمند هر نوع زندگی در این منطقه ی تحت محاصره را در پی دارد، با تمایل به تخلیه ی حد اقل بخشی از ساکنان آن همراه است. اخراج آنها به شبه جزیره ی سینا، در یک برهه ی زمانی در نظر گرفته شده بود، اما در حال حاضر با امتناع مصر از اسکان دادن آنها در خاک خود مواجه شده است. جابجایی اجباری صدها هزار نفر در داخل سرزمین غزه، تصوری از آنچه اسرائیل قادر به انجام آنست به دست می دهد در صورتی که دستانی آزاد در اجرای برنامه ی مورد نظر افراط گرایان خود داشته باشد. تصاویر توده های رانده شده در جاده ها، خاطره ی تبعید اول را زنده می کند و به درستی هراس از تبعید دوم را بر می انگیزد.
اسحاق رابین شمایلی از خود را که به شکل هیتلر درآمده بود، دید که در خیابان ها رژه می رفت
بخش مهمی از حقیقت وجودی هر یک از این دو« ترس»، بازتاب تجارب تاریخی این دو قوم به شمار می رود. با این حال، در شرایط حاضر این دو پدیده معادل هم نیستند. زیرا آن طور که رهبران اسرائیلی و حامیان آنها سعی می کنند القا کنند، همه چیز در هفتم اکتبر آغاز نشد. نباید فراموش کنیم که در رویارویی کنونی یک « اشغالگر» و یک « تحت اشغال» وجود دارد. و در حالی که فلسطینی های تحت اشغال از هیچ گونه حمایتی برخوردار نیستند، اشغال گران اسرائیلی با تکیه به زرادخانه ی تسلیحاتی خود، در حال حاضر علی رغم آنچه حامیانش می گویند، ازهر گونه خطر وجودی مصون هستند. البته ارتش و سازمان های اطلاعاتی آن حمله ی حماس را پیش بینی نکردند، اما سیل آتشی که غزه را در نوردید، نشان می دهد که توان واقعی آن هنوز آشکار نشده و از آنجایی که هیچ کس تصمیم به توقف این حملات نگرفته است ، اسرائیل قصد دارد فراتر از هر دلیل و منطقی، به استفاده از آن ادامه دهد.
با وجود این، اسرائیل با یک تناقض حل نشدنی مواجه است : باید نشان دهد که قدرتش هیچ محدودیتی نمی شناسد، تنها راه ممکن برای ایجاد رعب و وحشت در میان دشمن، و در عین حال حفظ ترس و اضطراب در شهروندانش . تنها ابزاری که برای آشتی دادن این خواسته های متناقض وجود دارد، توسل جستن به خاطره ی نازیسم و نسل کشی یهودیان است. مقامات اسرائیلی همیشه از آن بهره برداری کرده اند. هر یک از رهبران مخالف سیاست های تل آویو، به نوبه ی خود، از جمال عبد الناصر رئیس جمهور مصر، تا یاسرعرفات ، رهبر فلسطینی با عنوان« هیتلر » مورد خطاب قرار گرفته شدند. در داخل کشور نیز، مسئولینی که از لزوم امتیاز دادن برای ایجاد صلح آگاهی پیدا کرده بودند، به این بدنامی مفتخر شدند، تصویر اسحاق رابین، پیش از آن که توسط کسانی همچون آنهائی که امروز قدرت را در اختیار دارند به قتل برسد، به عنوان « پیشوا» ( هیتلر)، در خیابان ها به نمایش در آمد. از هفتم اکتبر این سوء استفاده های ابزاری به اوج خود رسیده است. هیچ بیانیه ای که از سوی اسرائیل منتشر شده باشد، نمی توان یافت، که در آن از واژه ی « پوگروم» (قتل عام) برای توصیف کشتار صورت گرفته توسط حماس استفاده نشده باشد، یا به غم انگیز ترین ساعات تاریخ یهودیان اروپا اشاره نداشته باشد، با این هدف که جامعه ای را که عمیقآ دچار شکاف و پراکندگی شده است، در هراس از یک فاجعه ی قریب الوقوع متحد کند. اوج این راهکار، اقدام سفیر اسرائیل در سازمان ملل متحد ، با نصب ستاره ی زرد،( نماد مشخص کردن یهودیان توسط نازی ها م) بر روی لباس خود، به منظور محکوم کردن نوعی تعامل با نسل کشی یهودیان، از طریق مماشات نسبت به یهودی ستیزی ، در این سازمان جهانی بود. به طور خلاصه، هر گونه نگرشی غیر از حمایت بی چون و چرا از سیاست اسرائیل، رفتاری مشابه ی نازی ها تلقی می شود.
اکثر رهبران و صاحب نظران غربی نیز همچون روال همیشگی، به جای تلاش برای آرام کردن اوضاع، با به کار بردن این واژگان، با توسل مغرضانه به گذشته سوء استفاده می کنند. هر اندازه که این کشتار ها غیر قابل تحمل باشند، آما آنچه در هفتم اکتبر توسط یک جنبش بنیاد گرا با دیدگاهی تمامیت خواهانه صورت گرفت، یک قتل عام محسوب نمی شود، همان طور که ضربه ی روحی که اسرائیل در آن روز متحمل شد، نمی تواند با خاطره ی هولوکاست مقایسه شود. تاریخ هرگز به یکسان تکرار نمی شود. اما اروپایی ها هرگز از تلاش برای تبرئه ی خود از نسل کشی که مرتکب شده اند، از پا ننشسته اند، و با تغییر جهت دادن قطب نما و چرخش آن به سوی حماس ، آنرا به عنوان نماد معاصر نازیسم معرفی می کنند. هیچ یک از مقام های جامعه ی یهودیان اروپایی یا آمریکایی، بر علیه این سوء استفاده ی ابزاری از مصائب یهودیان که هم مرز توهین و وقاحت است، سخنی ابراز نکرده است. تنها صدایی که این گزاره را مورد انتقاد قرار داد، – آیا این تصادف بود؟ – از طرف آقای دانی دایان، رئیس یادواره ی کشتار یهودیان ، واقع در بیت المقدس بود که چنین اظهار نظر کرد : « ما از مشاهده ی اعضای هیئت نمایندگی اسرائیل که ستاره ی زرد را روی لباس خود نصب کرده بودند، شرمنده شدیم. این عمل بی احترامی به قربانیان کشتار و همین طور به دولت اسرائیل است. ستاره ی زرد نماد درماندگی قوم یهود و وابستگی آنها به دیگران است. امروز ما یک کشور مستقل و ارتشی قوی داریم، و حاکم بر سرنوشت خویش هستیم».
او همچنین می توانست بگوید که تخلفات و زیاده خواهی های رهبران اسرائیلی و همتایان غربی آنها ممکن است به نتیجه ی معکوسی نسبت به آنچه انتظار دارند، منجر شود. در واقع، این گفتمان نا بخردانه به چنان ابعاد هراس انگیزی رسیده است، که در حال حاضر نوعی خودکشی محسوب می شود، زیرا اسرائیلی ها دیگر تنها کسانی نیستند که چنین گفتمانی را به کار می گیرند. محاصره ی بی رحمانه ی غزه، هزاران کشته ی غیر نظامی، بمباران هایی که هیچ جایی را در امان نمی گذارد، مقایسه های وحشتناکی را بر انگیخته اند. برخی از آنها در توصیف رفتار اعمال شده نسبت به ساکنان غزه، از یاد آوری « گتو ی ورشو» ( کشتار یهودیان مستقر شده در ورشو، پایتخت لهستان در ماه می ۱۹۴۳ توسط نازی های آلمان) تردید به خود راه ندادند. به تدریج، از دید افکار عمومی بین المللی، اسرائیل در آستانه ی خروج از اردوگاه قربانیان و پیوستن به گروه جلادان است. چنین به نظر می رسد که رهبران این کشور برای تغییر جهت تحولاتی که می تواند آینده ی آن را با خطر مواجه کند، اقدام مناسبی را ضروری ندانسته اند. زیرا تا کنون تنها مشروعیتی که این دولت می توانست از آن برخوردار باشد، این بود که خود را نماینده مردمی رنج دیده، مورد آزار قرار گرفته و فرزندان آنها معرفی کند. با تضعیف و ضربه زدن به این سرمایه، غرور اسرائیل شکافی را می گشاید، که آن را در معرض سقوط قرار می دهد. خلع سلاح کلامی نه تنها پیش شرط صلح، بلکه ضامن بقای آن است .
نویسنده:
Sophie BESSIS
استاد دانشگاه و مؤلّف کتاب ” غرب و نویسندگان ”
برگردان سعید جواد زاده امینی
منبع: لوموند دیپلماتیک