میناچی که حقوق خوانده بود… به دقّت و آرامی سخن می گفت و به متانت و مدیریّت در میان دریای پر خروش کشتی ارشاد به پیش می راند… آرامش شگفتی داشت… در این سالیان دراز دوستی و آشنایی .. هر گز خشونتی.. سخن خشمناکی و گفتار درشتی از او نشنیدم و ندیدم
میکو شید به سر پنجه ی مدارا و منطق و مهر گره ها بگشاید .. حتی زمانی که در نخستین دولت انقلاب به وزارت ارشاد برگزیده شد .. میگفت در آن دوران پرشور همه کوششم بر آن بود که امور مسیر حقوقی و قانونی یابد ..حقّی تضییع نشود.. در دوستی هم پایدار بود و وفا دار … به یاد می آورم که پیش از انقلاب در خدمت او و زنده یاد مانیان سفری به قم رفتیم بر ای زیارتی و شاد باش از دواج دوستی
هر گز چهره ی مهربان او را از یاد نمی برم که در سوگ پدر بزرگوارم.. با کهنسالی و بیماری به تعزیت و تسلیت آمد… میناچی آرام بود …اما بارها که یادهایش را با من در میان میگذاشت… سخن به دوستش دکتر شریعتی که می رسید.. منقلب می شد صدایش می لزرید و اشک در چشمان و بر چهر ه اش می غلطید.. وفتی که خبر خاموشیش را شنبدم با خود خواندم
دوست بر دوست رفت .. یار بر یار