٭ یک عمر پیکار
زنده یاد فرخی آدم ساده، پاکدل و خوش معاشرتی بود. آنچه بود همان بود که مینمود. به همه کس اعتماد میکرد و آنچه در دل داشت برای همگان میگفت. ذرهای کینه یا حسد در دل او نبود. مطلقا اهل توطئه و برنامه ریزی و فریب دیگران نبود. گاهی سادگی و خوش باوری را به حدی میرساند که انسان را شگفت زده میکرد. مثلا یک روز با هیجان و احساسات به دیگران گفت: «دوستان من مطمئنم که تغییرات مهمی به زودی روی خواهد داد، چون یک آفتابه مسی توی مستراح گذاشته اند!» از علوم جدید بهره چندانی نداشت ولی از تحصیلات قدیمی، به ویژه آنچه مربوط به شعر و شاعری است برخوردار بود. هیچ زبان خارجی نمیدانست و با آنکه چند سال در آلمان زیسته بود جز چند اصطلاح خیلی معمول مانند “گوتن تاگ”( روز بخیر) و “دانکه شون” (متشکرم) چیزی نیاموخته بود. یکی از این اصطلاحات “آین مومن” (یک لحظه) بود و هر وقت کسی در سلول او را میکوفت به صدای بلند میگفت: “ای مومن، آین مومن”. تازه در زندان به فکر آموختن زبان آلمانی افتاده و یک کتاب آموزش مقدماتی آن را تهیه کرده بود و پیش آلمانی دانها درس میخواند.
فرخی از لحاظ سیاسی یک آزادیخواه صمیمی با گرایشهای سوسیالیستی عامیانه بود:
عمیقا اعتقاد داشت که دشمنی آلمان و شوروی جنگ زرگری است و آنها هر دوهم عقیده و دشمن انگلیساند و به زودی با هم متحد خواهند شد و امپراتوری انگلیس را نابود خواهند کرد و زندانیان سیاسی ایران آزاد خواهند شد.
این اظهارات او باعث شد که بعضی از کمونیستهای متعصب زندانی نسبت به او سردی و کدورت نشان دهند وعید نوروز آن سال که در زندان جشن گرفته بودیم، به سراغ او نروند و شادباش نگویند. فرخی مانند همیشه پاسخ این سردی را با سرودن غزل زیر داد:
سوگواران را مجال بازدید و دید نیست
باز گرد ای عید از زندان که ما را عید نیست
گفتن لفظ مبارکباد طوطی در قفس
شاهد آئینه دل داند که جز تقلید نیست
سر به زیر پر از آن دارم که با من این زمان
دیگر آن مرغ غزل خوانی که می نالید نیست
هرچه عریان تر شدم، گردید با من گرم تر
هیچ یار مهربانی بهتر از خورشید نیست
با وجود این، وقتی که زندانیان سیاسی تصمیم به اعتصاب غذای عمومی گرفتند با نهایت صمیمیت به ما گفت: «دوستان من اقدام شما را ستایش میکنم و آرزو میکنم موفق شوید، اما من طاقت گرسنگی کشیدن را ندارم.» بعد به شیوه خودش با ما همکاری کرد و این رباعی معروف را سرود:
صد مرد چو شیر عهد و پیمان کردند
با شوق و شعف ترک سر و جان کردند
چون شیر گرسنه از پی حفظ مرام
اعلان گرسنگی به زندان کردند
به هر حال شکی نیست که زنده یاد فرخی یک عمر در راه آزادی و با عشق والایی به آزادی پیکار کرد. او مبارزه در این راه را از عنفوان جوانی آغاز کردهبود و هجویهای که از حاکم یزد کردهبود معروفتر از آن است که نیاز به باز گفتن داشته باشد. اما داستان دوختن دهان او که بسیار شایع است و بعضی از تاریخ نویسان نیز آن را واقعیت پنداشته اند، صحت ندارد. من خود که این موضوع را شنیده بودم روزی در زندان از او پرسیدم: «آقای فرخی لبهای شما را چطور دوختند؟ راستی خیلی درد داشت؟!» با سادگی عادی خودش جواب داد: «مگر لبهای من کرباس بود که بدوزند!!» بعد توضیح داد که حاکم یزد تهدید کرده بود که دهانش را خواهم دوخت و منظورش خفه کردن و خاموش ساختن فرخی بودهاست. در حقیقت لبهای فرخی به طور طبیعی قدری کلفتتر و برآمدهتر از حد معمول بود و این امر نیز از سوی بسیاری، همچون دلیل صحت آن شایعه تلقی میشد.
به هرحال فرخی یزدی شاعر و روزنامه نگاری بود که با عشق به آزادی زیست، در راه آزادی پیکار کرد و در این راه جان باخت.
منبع : دکتر انور خامه ای« دو سال با فرخی یزدی در زندان قصر » ، به مناسبت هفتادودومین سال درشهادت محمد فرخی یزدی- نشریه مردمسالاری – شماره 2756 -24 مهر 1390
◀ حسین رزمجو: آزادگی و ستم ستیزی فرخی یزدی
دکتر حسین رزمجو – در کنگره بزرگداشت فرخی یزدی،شاعر آزادیخواه معاصرکه اسفند ماه 1378 در یزد برگزار شد – در نوشتۀ خود در باره فرخی یزدی آورده است:
در دوران نخست وزیری میرزا حسن خان وثوق الدوله که از مرداد 1297 تا تیر ماه 1299 شمسی به طول میانجامد، قرارداد ننگین موسوم به 1919 میان دولت ایران و انگلستان منعقد میشود.و با عقد این قرارداد، نفوذ دولت انگلیس در ادارات و سازمانهای دولتی ایران بیشتر میگردد و انگلیسیها بتدریج زمینهء روی کار آمدن رضاخان و سلطنت وی را فراهم میکنند. چنانکه در سال 1920 م/1298 ش، به پیشنهاد ژنرال آیرون ساید، فرمانده سپاه بریتانیا در ایران، رضاخان به فرماندهی لشگرقزاق میرسد. و چون پادشاهان ضعیف قاجارعرضه و توان برآوردن خواستهای سیاسی دولتهای انگلیس و روس را- در ایران- ندارند،زمینه برای سرنگونی سلسله قاجار وبه سلطنت رسیدن رضاخان پس از قرارداد 1919 م فراهم میشود. فرخی یزدی از جملهء روشنفکران وطن دوستی است که با سرودن اشعاری نظیر آنچه که در ذیل نقل میشود، با این قرارداد مخالفت میکند و به گناه دفاع از حقوق و حیثیت ملت ایران به زندان میافتد:
…کاش یکی بردی این پیام به«دستور»
کی ز«قرار» تو،داد و«عهد» تو فریاد
چشم بدت دور،وه چه خوب نمودی
خانهء ما را خراب و خانهات آباد
…سخت شگفتم ز سست رأیی تو کی دون
با غم ملت چهای ز کردهء خود شاد؟!
شاد از آنی که داده آتش کینت
آبروی خاک پاک ما همه بر باد
حبس نمودی مرا که گفتهام آن دوست
در به روی دشمن وطن ز چه بگشود؟!
…… و در زندان قطعهای محکم خطاب به وثوق الدوله میسراید و مخالفت خود را شجاعانه، در آن، این گونه بیان میکند:
با وثوق الدوله ای باد صبا گو این پیام
با وطن خواهان ایران بد سلوکی نیک نیست
آنکه تقصیری ندارد هیچ جز حب وطن
جای او در هیچ مذهب محبس تاریک نیست
…آنکه استقلال ما را در«قرار»انشاء نمود
مقصدش در آن«مواد شوم»جز تملیک نیست
…ور به استبداد خواهی کرد ما را بیوطن
در بر اهل خرد مستحسن این«تاکتیک»نیست
ز آنکه پیش چشم ما آزادهء ایران برست
تا طناب دار یک مو موقع باریک نیست
داد ملت،دادگر بشناسد از بیدادگر
دادخواه ار در«اروپ»و ملت«آمریک»نیست9
فرخی از اشعار مایه ور و پراحساس- گاه برندهتر از تیغ-خود،با هدف ریشهکن کردن درخت استبداد و ظلم و خیانت، سود میجوید و به هنگام کودتای 1299 ش،و سردار سپه شدن رضاخان و بعدا به پادشاهی رسیدن اوو روی کار آمدن چهرههایی چون احمد قوام و علی اکبر داور وزیر عدلیه،و میرزا حسن خان مستوفی الممالک که چند بار به وزارت دارایی و نخست وزیری رسید و بعضی از وکلای مزدور دورهء پنجم مجلس شورای ملی،از شعر هشیاری بخش خود در رسوا کردن خائنان وطن استفاده میکند.ابیات ذیل نمونههایی است از آثار ظلم ستیز او دربارهء شخصیتهای مذکور:
در غزلی دربارهء سردار سپه- رضاخان پهلوی - گوید:
…هر جنایت که بشر میکند از سیم و زر است
کاش از روز ازل،در هم و دینار نبود
بود اگر جامعه بیدار،در این دیر خراب
جای سردار سپه جز به سر دار نبود10
و در رباعی ذیل او را این گونه هجو کرده است:
اسرار نهفته گر نگفتی بهتر
وین راز نگفته گر نهفتی بهتر
کز بهر زمامدار امروزی نیست
سرمایهای از پوست کلفتی بهتر11
و در غزلی با مطلع:
بهر آزادی هر آن کس استقامت میکند
چارۀ این ارتجاع پر وخامت میکند
از قوام السلطنه که در سالهای 1300 و 1301 ش نخست وزیر بوده،چنین یاد کرده است:
…چون وثوق الدوله خائن،قوام السلطنه
بهر محو مرز ایران،استقامت میکند
پشت کرسی دزدیش مطرح شد و از رو نرفت
الحق این کم حس، به پر رویی کرامت میکند12
و در این رباعی وثوق الدوله و قوام السلطنه را به عنوان ایادی سیاست انگلیس و موجب بدبختی ملت ایران معرفی نموده است:
بدبختی ایران ز دو تن یافت دوام
این نکته مسلم خواص است و عوام
آن دولت،انگلیس را بود«وثوق»
این سلطنت هنود را بود«قوام»13
و در غزل گونهای از خیانتهای قوام السلطنه این گونه پرده برداشته است:
محو شد ایران، زاقدام قوام السلطنه
محو بادا در جهان نام قوام السلطنه
مذهبش کافر پرستی دینش آزادی کشی
ای دریغ از دین و اسلام قوام السلطنه
گشته بیت المال ملت بهرمشتی مفتخور
مخزن الطاف و النعام قوام السلطنه
روز و شب آباد شد بغداد جمعی کاسه لیس
همچو اهل کوفه،از شام قوام السلطنه
دوخت تشریف خیانت گوئیا خیاط صنع
از برای زیب اندام قوام السلطنه14
و در اشعاری نظیر چند رباعی ذیل،انتخابات فرمایشی مجلس شورای ملی زمان سلطنت رضاشاه و وکلایی را که با استفاده از روابط و بند و بستهای سیاسی به مجلس پنجم راه یافته بود،چنین به زیر شلاق انتقادات سازنده خود کشیده است:
از رأی خران دلم دمی بیغم نیست
وز رأی فروش،جان من خرم نیست
بل این وکلای مجلس پنجم ما
از مجلس تاریخی چارم کم نیست15
اظهار همدردی که فرخی به هنگام قتل آزادگانی چون:کلنل محمد تقی خان پسیان و میرزاده عشقی در رباعیات ذیل اظهار داشته است، نشانهء انزجارش از ظالم و مبین روح ستم ستیز اوست. دربارهء کلنل محمد تقی خان این گونه سروده:
روزی که شهید عشق قربانی شد
آغشته به خون و فخر ایرانی شد
در ماتم او عارف و عامی گفتند
ایام صفر،محرم ثانی شد16
در رثای میرزاده عشقی گوید:
یک دم دل ما غمزدگان شاد نشد
ویرانهء ما از ستم آزاد نشد
دادند بسی به راه آزادی جان
اما چه نتیجه، ملت آزاد نشد17
و مبارزات روشنگرانه فرخی را با استعمار خارجی در ایران- بویژه با سیاست دولت انگلیس-از آثاری نظیر ابیات ذیل، میتوان استنباط کرد:
جز جفاکاری و بیرحمی و مظلومکشی
شیوه و عادت دبار«بریتانی»نیست
فتنه در پنجهء یک سلسله«لرد»است و مدام
کار آن سلسله،جز سلسله جنبانی نیست
ملل از سرخی خون،روی سفیدند و لیک
هیچ ملت به سیه بختی ایرانی نیست18
و یا مبارزهای که او برای ریشهکن کردن جهل از جامعهء آن روز ایران و دمیدن روح تحرک و کوشش در آحاد اجتماع خود، با سرودن اشعاری نظیر این رباعی به عمل آورده است:
با علم و عمل اگر مهیا نشویم
همدوش به مردمان دنیا نشویم
نادانی و بندگی است توأم،به خدای
ما بنده شویم اگر که دانا نشویم19
فرخی،غیر از اشعار نغز پر مغز خود،که از آن به عنوان کارسازترین وسیله در راه مبارزه با بیداد و استبداد و رسوا کردن دولتمردان خائن- نظیر نمونههایی که ارائه شد- سود میجوید، قلم توانا و بیان شیوای او نیز در نگارش مقالات کوبنده و ایراد خطابههای هشیاری بخش در مجلس هفتم که نمایندگی مردم یزد را در آن به عهده دارد و جمعا ادبیات سیاسی او را تشکیل میدهد،سرمایه دیگری است که او را در نیل به هدفهای خیرخواهانه و وطن دوستانهاش مددکار است،هر چند که گرفتاریها و دردسرهایی را برایش فراهم میکند.
او که اعتقاد دارد در میدان تنازع بقا و عرصهء مبارزات مردمی:
در کف مردانگی شمشیر میباید گرفت
حق خود را از دهان شیر میباید گرفت
تا که«استبداد»سر در پای«آزادی»نهد
دست خود بر قبضهء شمشیر میباید گرفت
بهر مشتی سیر تا کی یک جهانی گرسنه
انتقام«گرسنه»از«سیر»میباید گرفت20
برای تحقق این اهداف بلند انسانی، در سال 1300 ش، روزنامهء«توفان»را تأسیس ومنتشر میکند،وهر چند که مدت عمر این روزنامه بیش از هفت سال به طول نمیانجامد و حدود 15 بار توقیف میشود و ناگزیر به منظور تداوم مبارزات قلمی خود از روزنامههای دیگری نظیر«ستاره شرق» «قیام»و«نهضت»و«آئینه افکار» که امتیاز نشرشان با اوست،استفاده میکند، با نشر«توفان» در واقع ساحل سلامت و آرام زندگی روزمرهء خویش را ترک میکند و خود را به دست امواج پرتلاطم دریای توفانی سیاست میافکند.«از جمله مقالات تندی که فرخی در سال دوم توفان با عناوین«ابوالهول ارتجاع» و«انحصار مشاغل دولتی»علیه سردار سپه مینویسد،منجر به شکایت رضاخان علیه او میشود.و طی نامهای به مجلس تقاضای محاکمه فرخی را میکند…او در دوره هفتم تقنینیه- سالهای 1307 تا 1309 شمسی که از یزد به نمایندگی مجلس شورای ملی انتخاب گردیده است، به علت مخالفتهای پی در پی با حکومت دیکتاتوری و استبداد وقت،وضعیتش،سخت به مخاطره میافتد و مورد فحش و دشنام قرار میگیرد،تا یک روز که در جلسه علنی مشغول نطق کردن علیه یکی از وزرای نظامی کابینه است، از وکیل مهاباد کتک میخورد،به طوری که خون از دماغش جاری میشود.در این موقع که کاسه صبرش لبریز شده، بر پای میخیزد و رسما اظهار میدارد که دیگر تأمین جانی ندارد و میافزاید که در کانون عدل و داد یعنی دار الشورای ملی وقتی در قبال دفاع از آزادی به من حمله کنند، بدیهی است که در خارج از این محوطه چه به روزم خواهد آمد. در نتیجه وسائل زندگی و رختخوابی میخواهد و چندین شب و روز در مجلس به سر میبرد،تا بالاخره از تهران فرار میکند21. ابتدا به مسکو و سپس به برلین میرود و در آلمان مقالاتی را علیه استبداد رضاخان در مجله «پیکار»که مدیریت آن با شخصی به نام علوی است مینویسد 22 تا با اشاره حکومت ایران، مورد تعقیب شهربانی برلین قرار میگیرد و ملزم به ترک خاک آلمان میشود. ولی چون او قصد بازگشت به ایران را ندارد، دراین هنگام – سالهای 1311 و 1312 ش- تیمور تاش وزیر وقت دربار پهلوی که در برلین به سر میبرد،با فرخی ملاقات میکند و از طرف رضاخان به او اطمینان تأمین جانش را میدهد که اگر به ایران بازگردد کسی مزاحمتی برایش فراهم نخواهد کرد.
فرخی گول سخنان تیمور تاش را میخورد و در سال 1312 به ایران مراجعت میکند.اما به محض ورود به تهران، بازداشت میشود و مدتها تحت نظر شهربانی است و سپس به زندان میافتد و به واسطه فشارهایی که در این ایام مجلس به او وارد میکنند، شب 14 فروردین 1314 ش،دست به خودکشی میزند ولی او را از مرگ نجات میدهند و سپس پروندهای سیاسی با عنوان«اسائه ادب به مقام سلطنت»برایش تشکیل میدهند و به سی ماه حبس محکومش میکنند.از این زمان:«او زندگانی را چون مرگ تدریجی ادامه میدهد. با دل خونین میخندد.رسوا میکند، حبسیههایی مؤثر میسازد و به اطراف میپراکند.و هنگام تنهایی ماه را در لحظههای نادری که به هوای آزاد میرسد،به بزم خیالش میطلبد.و با افسانهء شیرین، خود را به خواب میسپارد.به دل وعده میدهد که خرابی بدان حد رسیده که بنیاد ظلم را در هم ریزد…
در بهار 1318 زمزمهء عفو عمومی است- به مناسبت ازدواج ولیعهد- فرخی امید اندکی به رهایی دارد،اما بیشتر از آن طلب مرگ میکند و میسراید:
دفتر عمر مرا ای مرگ سر تا پا بشوی
پاک کن با دست خود ما را حساب زندگی
زیرا به خوبی میداند که بزرگترین مخرب این امید، منش خود اوست.سخن باقی مانده فقط برای این است که محیط مردگان از سرگذشت او آگاه شود.پس در ادای این رسالت، واپسین شعلهها را از دلش سرمیکشد و در این حال و هوا، یکی از چند غزل بسیار عالی خود را- چنین میسراید:
سوگواران را مجال بازدید و دید نیست
بازگرد ای عید از زندان که ما را عید نیست
عید نوروزی که از بیداد ضحاکی عزاست
هر که شادی میکند از دودهء جمشید نیست
سر به زیر پر از آن دارم که دیگر این زمان
با من آن مرغ غزلخوانی که مینالید نیست
بیگناهی گر به زندان مرد با حال تباه
ظالم مظلوم کش هم تا ابد جاوید نیست
وای بر شهری که در آن مزد مردان درست
از حکومت غیر حبس و کشتن و تبعید نیست
صحبت عفو عمومی راست باشد یا دروغ
هر چه باشد،از حوادث فرخی نومید نیست
ماه بعد، خبرعفو عمومی دروغ در میآید.بنابر معمول،این گونه بخششها در مملکت به شکرانه جشن، فقط گروهی از جنایتکاران آزاد میشوند و «زندانیان سیاسی به نام جنایتکاران در زندان میمانند».اینک فرخی که به اوج هنر خویش رسیده، نومید از عفو و آگاه و خشمگین از اینکه دوران محکومیتش پایان یافته و همچنان بدون مجوز قانونی در زندان مانده است،غزل شورانگیزی میسازد که در آن به فراگرد تحول آینده دل میبندد.خود را دل خوش میدارد که ظلم عاقبت ندارد،همه چیز که ویران شد نتیجهء طبیعی آن آبادی است.زیرا از بر هم پیوستن نالهها، فریادی عظیم برخواهد خاست.
تپیدنهای دلها ناله شد آهسته،آهسته
رساتر گر شود، فریاد میگردد
ز اشک و آه مردم بوی خون آید که آهن را
دهی گر آب و آتش،دشنهء فولاد میگردد
دلم از این خرابیها بود خوش ز آنکه میدانم
خرابی چون که از حد بگذرد،آباد میگردد
این غزل برای فرخی حکم تیر خلاص را داشت. در خرداد 1318 فرمان قتل او صادر میشود. پس او را به زندان شهربانی منتقل میکنند تا برای سر به نیست کردنش جای مناسبتری باشد…اجرای این دستور چهار ماه به تعویق میافتد.
اینک به آخرین پردههای نمایش میرسیم.پزشک زندان به عیادت فرخی میآید و تشخیص میدهد که او بیمار است و باید برای«معالجه»به بیمارستان زندان منتقل شود.فرخی معنی آن را میداند…23 دل به قضا میسپارد و تسلیم سرنوشت میشود.تا سرانجام شامگاه روز بیست و پنجم مهر ماه 1318 شمسی در زندان شهربانی با اشارهء رضا شاه او را میکشند.و با ارتکاب این جنایت پرونده زندگی دلاور مردی که سراسر عمر خود را در راه مبارزه با ظلم و استبداد صرف کرده است بسته میشود.
دژخیمان رژیم سفاک پهلوی معلوم نیست که جسد فرخی را پس از کشتن کجا دفن کردند؟با آنکه آرامگاهش ناشناخته و ناپیداست،اما بیگمان مصداقی است از آنچه که شاعری صاحبدل در مورد خود چنین سروده:
بعد از وفات تربت ما در زمین مجوی
در سینههای مردم عارف مزار ماست
با توجه به مبارزات نستوهی که فرخی یزدی- در سراسر عمر خود- با بیداد و استبداد کرد و سرانجام بدون آنکه سر در برابر ستمگر ناکسی خم کند و عود مجاملت برای کسی بسوزاند و از قدرتمندی برای رهایی خود- از مشکلاتی که دشمنان برایش ایجاد کردند- استمداد جوید،جان را بر سرعقیده و اهداف انسانی و ملی خود فدا کرد و مرگ با عزت را بر زندگی توأم با ذلت برگزید.اگر بخواهیم شخصیت معنوی یا ویژگیهای روحی، فکری و عاطفی و به طور کلی جهانبینی او را مورد مطالعه و تجزیه و تحلیل قرار دهیم، با این صفات عالی انسانی و مکارم اخلاقی مواجه میشویم که در اغلب آزادمردان بلند همت یا آنان که به تعبیر: لسان الغیب:«خشت زیر سر و بر تارک هفت اختر پا»ی دارند، مشاهده میشود:
این ویژگیهای معنوی واخلاقی به ترتیب اهمیت،شامل: خدامحوری و توکل،آزادگی و بیاعتنایی به قدرتهای مادی،مناعت طبع توأم با فروتنی،ستم ستیزی و دشمنی با صاحبان زر و زور و تزویر،آزادی خواهی و هواداری از حریت و استقلال فکری،دردآگاهی و غمخواری انسانهای مستضعف،وطن دوستی و عشق به ایران است و دیوان اشعارش به منزلهء آیینهای است که ابعاد اعتقادی و روحی مذکور را که در شخصیت فرخی یزدی و آراء و آثارش وجود دارد،به وضوح در آن میتوان دید.
پینوشت:
7 – برای آشنایی با مواد شش گانه و ضمائم قرارداد 1999 م. رک:تاریخ سیاسی معاصر ایران،همان،ج 1 صفحات 144 تا 147.
8 و 9 – رک:دیوان اشعار فرخی یزدی،همان،صفحات 202 و 203 و 198.
10 تا 20 – رک:همان،صص 145،241،136 از 246، 204،217،229،244،226،240 ،110،249،92 و 94.21 – رک:مقدمهء دیوان،همان،صفحات 27 تا 31 و 57 و 58.
22 – رک:خاطرات و خطرات،نوشتهء حاج مهدیقلی میرزا مخبر السلطنه،چاپ دوم،تهران 1344،انتشارات زوار،ص 390.
23 – رک:چهار شاعر آزادی،نوشتهء:محمد علی سپانلو،چاپ اول تهران 1369 ش،انتشارات نگاه،صفحات 452 تا 456.
منبع: رزمجو،حسین« آزادگی و ستم ستیزی فرخی یزدی» – نشریه کیهان فرهنگی – فروردین 1379 – شماره 162- صص 24 -22
◀ حسین مسرت در بارۀ « فرخی یزدی، سخنوری سخندان و ستم ستیز» می نویسد:
فرخی در «جشن دهمین سال انقلاب اکتبر» در «روسیه»، بنا به دعوت «دولت اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی»، به اتفاق چند تن دیگر به آن کشور رفت و یازده روز در آن دیار ماند. سپس به ایران بازگشت و سفرنامه خود را در روزنامه طوفان به ثبت رساند و چون مقالاتش برخلاف تمایلات دولت وقت بود، روزنامه اش توقیف شد و سفرنامه اش ناتمام ماند.»
منبع: حسین مسرت« فرخی یزدی، سخنوری سخندان و ستم ستیز» مجله: یزدا -شماره: 9، شهریور 1386، ویژه نامه فرخی یزدی
نگاه کنید به سایت « غول آباد دانش نامه یزد:
◀ فرخی: شاعر آزادی
نشریه دنیای اقتصاد تحت عنوان « فرخی شاعر ازادی » مینویسد: فرخی در دوره نخستوزیری وثوق الدوله با حکومت وی و قرارداد 1919 به مخالفت پرداخت و مدتها در شهربانی تهران زندانی شد. او در اواخر سال 1300 روزنامه طوفان را منتشر کرد. این روزنامه با کلیشه سرخ به طرفداری از توده رنجبر و کارگران انتشار مییافت به همین جهت فرخی در اکثر کابینههای آن زمان در حبس و تبعید به سر میبرد. روزنامه طوفان بیش از پانزده بار توقیف شد تا آنکه در سال 1307 نماینده مردم یزد در مجلس شورای ملی شد و همراه با نماینده رشت (محمودرضا طلوع) در جناح اقلیت قرار گرفت و با مخالفتهای شدید بدخواهان روبهرو شد. او به ناچار ایران را ترک گفت و طوفان برای همیشه تعطیل شد. آنچه میخوانید یادداشت کوتاهی از فرخی است که در این روزنامه به چاپ رسیده است.
***
اگرچه موضوع مقاله امروز ما به قدری در افکار و اذهان عمومی جایگیر شده و شاید در نتیجه مقاصد سوئی تاثیرات زشت نموده است که صحبت نمودن در اطراف آن به نظر نیکو و خوب نمیآید، ولی احساس احتیاج و فقر این قسمت بزرگ اجتماعی و ملی و برای شناساندن این مایه حیات بشری لازم دیدیم که به طور اجمال در این مبحث وارد شویم.
وقتی که انسان خود را محتاج به زندگانی و تهیه وسایل حتمیه آن دید به فکر کسب و تحصیل لوازم حیات میافتد، آنگاه توجه نمیکند که چگونه آن را به نفع خویش و در ضمن منفعت دیگران تمام کند، بلکه مایل است که به هر وجه و وسیله شده از لوازم حیاتی همنوع خویش ربوده و صرف آسایش و رفاه خود نماید.
بشر خود را بر هر وجود مقدسی ترجیح میدهد و برای ادامه بقا و حیات خویش هزاران قربانی از نوع خود را جایز میشمارد. همین فکر قبیح که میتوان گفت روح حیوانی و توحش انسان را تشکیل میدهد، سبب ایجاد حکومتهای استبدادی و تحکمات افراد بر قبایل و امم مختلفه گردید و رفته رفته اربابهای متجاوز و خودسر زمام اختیار دستهای از مردم را به دست گرفته و فرمانفرمایی خود را بر جامعه بشر قائل گردیدند.
باز حرص و شهوت انسانی این مالکالرقابهای متعدی را راحت نگذاشته و از طایفه خویش تعرض به دیگران را نیز شروع نمودند، طایفه دیگر هم که برای بقای خود دست و پا میزدند، نجات خود را در توجه به مقتدرترین افراد خود مشاهده نموده و آنها هم به نوبه خویش متنفذ زورمندی را برای مدافعه از تهاجمات طبقه و طایفه دیگر برانگیختند. این نزاع و زد و خورد قبایل کم کم ملوکالطوایف را در اقلیمهای متفاوت به وجود آورده و هر زورمند با قدرتی حاکم و زمامدار قبیله گردید. از اینجا حکومتهای استبدادی نشو و نما کرده و فکر خودسری و مالکیت تام در دماغها تمرکز یافت. اما این زورمندان قوی تا وقتی آبرومند و دارای اعتبار بودند که بشر از نعمت صلح و سلامت بهرهمند و متلذذ نشده و قدر عافیت را نمیدانست و همین که آن زد و خوردهای حیاتی برطرف گردید، مردم زندگانی خود را با فرمانروایان ستمکار سنجیده و چون تفاوتی در کیفیت اعضا و افکار ندیدند به سمت آزادی و حریت فکر متمایل گردیدند.
عامه و هیات اجتماع با متنفذین و مستبدین محلی علم مخالفت برافراشتند و گفتند ما هم باید از خوشیها و تنعمات طبیعت کامیاب بشویم، ما هم خوشی و استراحت میخواهیم، ما هم انسان هستیم.
جنگ آزادی و استبداد از این مرحله شروع شده و برای رسیدن به این منظور خونهای فراوانی ریخته شد. به قدری حیات بشر برای انجام این آرزو قربانی دادهاست که تاریخ تمدن از ذکر آن عاجز و ما هم اگر بخواهیم حدیثی از آن دفتر بنویسیم، مثنوی هفتاد من کاغذ شود.
عاقبتالامر توفیق نصیب مردم و هیات اجتماعیه گردید و زندگانی ملل به این صورت که میبینیم درآمد. اجداد ما و اسلاف انسان امروزه برای تحصیل این حریت و آزادی که متنفذین را مقید نموده است، فداکاری و جانفشانیهای بسیار نمودهاند، ولی سعادتمندتر، ملتی است که زحمات و مساعی پیشینیان خود را قدر و قیمت گذاشته و از عهده نگاهداری آن برآید. امروز خوشبختترین ملل و طوایف بشری آنهایی هستند که از این درخت برومند برخوردارتر و از ثمره آزادی کامیابترند. هر قومی که در میان آنها اصول تساوی حقوق و مواد آزادی به تمام معنی نفوذ یافته؛ یعنی مردم از روی فهم و تتبع خود توانستند از نتایج آن متنعم بشوند به کانون ترقی نزدیکترند و در حسابگاه عمل سبکبارتر.
ملتی که در میان آنها مراتب حریت مستقر مانده و مردم در برابر قوانین عدالت تساویالحقوق باشند. غنی و فقیر همه برای حساب و سنجش حسن و قبح اعمال دعوت شوند. دزد فقیر و دزد ثروتمند را مطابق یک اصل محاکمه و مجازات نمایند. هر کس در حدود قانون از آزادی تمتع گرفته و شادکام گردد. بیچاره و خوشبخت همه در برابر عدالت و قانون زانو به زمین زده و درجات آزادی به یک نسبت شامل همه بشود. چنین قومی از کاروان تکامل عقب نمانده و با افتخار خواهد بود. آری چقدر خوشبخت است پادشاهی که به عدالت مشهور و به انتشار آزادی موصوف باشد. چقدر سعادتمند و مفتخر است سلطانی که رعایای او همه قوی و ضعیف در برابر اصول آزادی به یک قسم محاکمه شوند. چقدر شرافتمند است پارلمانی که برای ترویج حریت و آزادی فداکاری نموده و نمایندگان آن به آزادمنشی و آزادیطلبی مشتهر باشند. چه اندازه آبرومند و نیکبخت است دولتی که مراسم و اصول آزادی را مقدس شمرده و اجرای این اصول را وظیفه حتمی خود بداند و برعهده شناسد.
اگر حکومتی توانست این درجات را طی نماید و عموم افراد آن به این سبک و روش همدوش آزادی گردند، به طور قطع این ملت نخواهد مرد و چنین حکومتی دارای حیاتی جاودانی خواهد بود.
روزنامه طوفان
آزادی
محمد فرخی یزدی
۲۰ مهر ۱۳۰۵
منبع: « فرخی شاعر آزادی » روزنامه دنیای اقتصاد – شماره ۲۵۸۴ – 3 اسفند 1390