پرسش ها از ایرانیان و پاسخها از ابوالحسن بنیصدر:
با توجه به اینکه بحث پیرامون کتاب”بیان استقلال و آزادی” و دیدگاه های شما پیرامون چالش های امروز، بین روشنفکران داغ است، میان من و دوستانم نیز این مباحثات داغ است، پرسش هایی را که در این رابطه از شما داریم را مطرح می کنم:
پرسش بیست و نهم:
29- در مقدمۀ کتاب بیان استقلال و آزادی، فرمودید که این مقالات در بین نواندیشان بسیار مقبول افتاد، در صورت امکان توضیح می فرمایید چه کسانی، و نظرشان چه بود؟ آیا از حوزه های علمیه، بازخوردی دریافت کردید؟ و ارتباط با آنان چگونه امکان پذیر شد؟
● پاسخ پرسش بیست و نهم:
همکار گرامی من در تألیف کتاب، این پاسخ را به پرسش شما داده است: من همزمان با نشر مقالات کتاب در روزنامۀ انقلاب اسلامی، متن پی دی اف مقاله را برای بیش از 50 تن از پژوهشگران حوزۀ اندیشۀ دینی در داخل و خارج می فرستادم. در این میان بیش از بیست و پنج تن از آنها در حوزۀ علمیه یا مراکز تحقیقاتی مربوطه بودند. بعد از ارسال مقالات عده ای پاسخ می فرستادند و نقد می کردند. بسیاری مواقع نیز بسیار اظهار خوشحالی می کردند که چنین بحث بنیادینی با نگاهی نو درافتاده است.
به طور خاص یاد دارم متن کامل کتاب را برای دفتر آیت الله منتظری و آقایان کدیور و سروش و باقی و مجتهد شبستری و ملکیان و جواد کاشی و مرتصی کریمی و بیژن عبدالکریمی و ایمایان و اشکوری و محقق داماد فرستادم و با تتبع بعدی در آثار و نوشتجات آنها، متوجه شدم که مطالب کتاب را پیگیری کرده اند.
بحث را به طور خاص برای تعدادی از حقوقدانان نیز می فرستادم و تا آنجا که دیده ام گاه در سمینارهای فلسفۀ حقوق در برخی دانشگاه ها نیز مورد استفاده مستقیم قرار گرفته است.
آخر آنکه منظورم از آن مقدمه یکی هم این بود که اصل بحث در بارۀ نقش متن قرآنی و نگاه انتقادی به آن، مورد توجۀ جامعۀ فکری قرار گرفته است.
٭پرسش سیم:
30- شما در کتاب بیان استقلال و آزادی فرمودید: “روشن است هرگاه مسئله، همه مکانی و همه زمانی باشد، راه حل نیز می باید در همه وقت و همه جا صدق کند (صفحۀ 37)”. چرا باید یک مسئله در طول تاریخ همواره یک جواب داشته باشد؟ در علوم مختلف برای یک مسئله در طول تاریخ پاسخ هایی یافتند که گاه در تضاد با یکدیگرند.
● پاسخ پرسش سیم:
30.1. هرگاه مسئله، امر واقع مستمر باشد، برای مثال، قتل، ربا، سلطه گری، دروغگوئی و…، بعنوان مسئله، یک راه حل که حق کردن ناحق است، بیشتر پیدا نمی کند. زیرا اگر چند راه حل پیدا کند و همۀ آنها، از دید یابندگان راه حل ها، حق باشند، یکدیگر را نقد می کنند و توحید می جویند. البته بدان شرط که بن مایۀ راهحل ها، قدرت (=زور) نباشد. هوشیار باید بود و دانست که زور، هیچ گاه راه حل نیست و همواره مسئله و مسئله ساز است.
30.2. باوجود این، امر واقع مستمر، در طول زمان، شکل عوض می کند. از اینرو، منطبق کردن راه حل با شکلی که مسئله به خود می گیرد، ضرور است. اجتهاد بمعنای سازگار کردن راه حل با شکلی که مسئله به خود می گیرد، باز به شرط اینکه بن مایۀ آن زور نباشد، کاری ضرور است. چنانکه شکل امروزی ربا، جز آن است که در گذشته های دور و بسا گذشته های نزدیک داشت.
30.3. «در علوم مختلف» برای یک مسئله، راه حل های مختلف و گاه متضاد، وقتی یافت می شوند، که شماری از آنها، علم نیستند. توضیح اینکه، علم با نظر علمی فرق می کند. یک نظر علمی، می تواند علم نباشد و رشد علم، غیر علمی بودن آن را ثابت کند. فراوانند نظرهای علمی که پیشرفت علم بر آنها مهر باطل زده است.
● نظرهائی که ظن و گمان و نا علم و بسا ضد علم هستند: در طول تاریخ، فراوان از اینگونه نظرها ارائه شده و در مواردی اندیشۀ راهنما گشته و جنگ ها و خون ریزی ها و ویران گری ها ببار آورده اند. اینگونه نظرها نیز شکل عوض می کنند، اما محتوای آنها، همواره همان که بود، می ماند: در کشور خود ما حروفیه و نقطویه و سفید جامعه و سیاه جامعه و سرخ جامعه و…
● نظرهائی که بن مایۀ آنها زور باشد و «حکم قطعی» تلقی شوند، ظن و گمان و ضد علم هستند. این نظرها نیز تغییر شکل می دهند، اما محتوای آنها همان است که بود: ولایت مطلقۀ فقیه، همان فرعونیت نیست؟ ولایت مطلقه پاپ و نازیسم و استالینیسم، همان فرعونیت نبودند؟
● حتی در «علوم دقیقه» نیز نظرهای علمی، علمی قطعی بشمار نیستند. این نطرها به یمن جریان آزاد دانش ها، نقد می شوند، ظن و گمان خویش را از دست می دهند و به علم قطعی نزدیک تر میشوند.
30.4. بدین قرار، هم در ناحق را حق گرداندن و هم در علم جستن و هم در نقد نظر علمی، روش نباید دستوری و باید تجربی باشد. روش دستوری، بنابر اینکه بن مایۀ آن زور است و به بکاربردنش امکان آزمودن درستی دست آورد را نمی دهد، بکار حل مسئله نمی آید (جنگ 8 ساله و بحران اتمی و مسئله سازی که ولایت مطلقه فقیه است و…). روش حق، حق است و روش علم، علم است و این روش را به شیوۀ تجربی باید بکاربرد، زیرا به تجربه گر امکان می دهد پیوسته از راه نقد (= یافتن نقص و رفع آن)، پیش برود.
٭ پرسش سی و یکم:
31- آیا در کتاب بیان استقلال و آزادی، به بحث کلامی کم بها ندادید؟ زیرا با قبول استدلال های شما، نظریاتی که برای مثال آقای شبستری بیان کردند، بحث های کلامی و زبانشناسانۀ گسترده ای را شامل می گردد و برخی گویند این مقدار پرداختن شما کافی نبوده است و می باید بیشتر به آن پرداخته می شد.
● پاسخ پرسش سی و یکم:
31. این پرسش چون موارد را معین نمی کند، نمی تواند پاسخ بیابد. باوجود این، پرسش را برای خاطر نشان کردن نکاتی مغتنم می شمارم:
31.1. در پاسخ به پرسش پیشین، روشی را پیشنهاد کردم که متضمن انتقاد هرمونتیک نیز بود. شناسائی هر سامانه، موکول به شناسائی اصول راهنمای آن و فهم عناصر آن، در انطباق با آن اصول است. بخصوص باید از بکار بردن منطق صوری اجتناب کرد، چرا که عقل را خیره در صورت، بسا بخشی از صورت، نگاه می دارد و از محتوی غافل می کند.
31.2. در کتاب ارکان دموکراسی، ویژگی های زبان، وقتی زبان آزادی است، یعنی بن مایه ای از زور ندارد را به دست داده ام. زبان حق، لاجرم زبان آزادی است. هرگاه قرآن کتاب حق باشد، زبانش می باید زبان آزادی باشد. بنابراین، هر قرائتی از قرآن که به زبان قدرت به عمل آید، بیگانه کردن آن در بیان قدرت است. قواعد خشونت زدائی و حقوق انسان و اصول راهنمای قضاوت و خاصه های اخلاق و فرهنگ استقلال و آزادی و …، قابل مشاهده می شوند، وقتی عقل مستقل و آزاد است و زبانی که بکار می برد، زبان آزادی است و معنائی را می جوید که ویژگی های حق را دارد.
بدین قرار، آن نوع زبان شناسی که از تمیز زبان آزادی از زبان قدرت غفلت می کند، بکار معرفت بر قرآن نمی آید. به تفسیرها که مراجعه کنید، می بینید، مفسران از این مهم غفلت کرده اند.
٭ پرسش سی و دوم:
32- شما در کتاب بیان استقلال و آزادی فرمودید که مفهوم انسان از گذشته دور تاکنون در حال کامل شدن است، ولی مفهوم انسان در خود غرب کاملا متحول گشته و در بسیاری از علوم انقلاب هایی رخ داده که مفاهیم و تعریفات را کاملا تغییر داده و معنا و مفهوم گذشته کاملا غلط بوده است.
● پاسخ پرسش سی و دوم:
باز پرسش شما حکمی مبهم در بردارد و پرسشی نیست. نظری است. باوجود این، خاطر نشان می کنم:
32.1. در خود غرب گفته اند که انسان دارد فرآیند شیئ (شی ٔ ) شدن را طی می کند. هرگاه مراد شما این باشد که «انقلاب علمی» سبب شده است که آدمی بداند شیئ است، غیر از اینکه سخنی متناقض است (دانستن از شیئ بر نمی آید)، این حاصل، را «انقلاب علمی» نمی توان شمرد.
32.2. در غرب انسان را حقوقمند شناخته اند. هرچند حقوق گنجانده شده در منشور حقوق انسان، همه حقوق ذاتی– ذاتی بدین معنی که حیات موجود زنده و فعالیت حیاتی او در گرو عمل به حقوق است– نیستند و بخشی از آنها حقوق موضوعه هستند، اما دانش امروز– ولو علم قطعی نیست– تصدیق می کند که حیات هر موجود زنده ای، از یک دید، مجموعۀ حقوق او هستند.
32.3. بنابراین که انسان در جامعه زندگی می کند و جامعه یک مجموعۀ حیاتمند است، مجموعه ای از حقوق بشمار است که بدان صفت ملی می توان داد. شهروند یا عضو چنین جامعه ای دارای حقوق شهروندی می شود که ترجمان حقوق او بعنوان انسان و حقوق ملی او بعنوان حقوق ملی هستند.
32.3. در این باب که خشونت سرشت انسان هست یا نیست، نظرها یکسان نیستند. میشل سر، فیلسوف معاصر فرانسوی بر این است که سرشت انسان همه خشونت نیست، اما در سرشت او از خشونت نیز هست. به یمن تعلیم و تربیت، او می تواند خویشتن را از خشونت برهد.
سخن او را متناقض یافته و نقد کرده ام: خشونت و حق باهم جمع نمی شوند، و خشونتی که در سرشت باشد، آدمی را گرفتار جبر می کند و جبر را با تعلیم و تربیت نمی توان زدود. پس خشونت باید عارض باشد، تا بتوان آنرا زدود. برای زدودن آن، عمل به حقوق، از جمله حق صلح و بکار بردن قواعد خشونت زدائی، ضرور هستند.
32.4. در قلمرو دانش طبیعت (فیزیک و شیمی و زیست شناسی و…) نظرها بسیارند. اما در این باره که حیاتمند حقوقمند است، «انقلاب علمی» که عکسش را ثابت کند، نخوانده و نشنیده ام.
٭ پرسش سی و سوم:
33- اینکه شما به نحوی برای اثبات آنچه در کتاب بیان استقلال و آزادی در مورد قرآن نوشتید از ویژگی¬های حق که از قرآن یافتید استفاده می¬کنید، آیا ضعف در استدلال نیست؟
● پاسخ پرسش سی و سوم:
33.1. بنابر اینکه حق هستی مند است، ویژگی های خویش را دارد و معرفت بر حق از راه شناسائی ویژگی های آن حاصل می شود. هر امر واقعی نیز ویژگی ها دارد و کار روش علمی تمیز امر واقع از غیر آن، از راه شناسائی ویژگی های آن است. در دانش طبیعی نیز، هر پدیده ای خواص دارد و روش علمی برای یافتن آن ویژگی ها بکار می رود. پس، برای شناسائی ویژگی های حق، نیازمند مراجعه به قرآن نیستیم. و اگر بخواهیم بدانیم سخنی راست هست یا نیست، ویژگی های حق بکارمان می آید. اینگونه شناسائی، شناسائی علمی است. هرگاه شناسائی ما قطعی نباشد، بدینخاطر که روش تجربی است و شناسائی ما انتقاد پذیر است، به یمن انتقاد، به علم قطعی نزدیک می شود. اگر به کارهای من مراجعه کنید، می بینید این روش را بکاربرده ام.
33.2. هرگاه قرآن بیان حق باشد، لاجرم می باید، ویژگی های حق را نیز بدست دهد. بخصوص که بخش بزرگی از کتاب در بارۀ الله، حق مطلق، است. وجود ویژگی های حق در قرآن، دلیل قوت، و نه ضعف است. ضعف استدلال وقتی است که آدمی بدون شناختن ویژگی های حق – بنابر این که خلاء را همواره زور پر میکند، جای بی اطلاعی از ویژگی های حق را نیز جهل (= توجیه زورکی) پر میکند – برای این و آن آیۀ قرآن معنی بجوید. غفلت از ویژگی های حق، غفلت دیگر مفسران و مترجمان قرآن است. بهوش باید بود و دانست که قوت و ضعف یک استدلال وجود ویژگی های حق در آن و یا نبود این ویژگی ها در آن است.
٭ پرسش سی و چهارم:
34- شما در کتاب بیان استقلال و آزادی و در مقالۀ امام کیست در نقد نظر علامه در آخرین مورد از تناقضات فرمودید: “البته گفته اند که تکوین خداوند از راه امام است.” آیا این خلاف آنچه خود نقد کردید، نیست؟ اگر هست، این تکوین چگونه است و اگر این چنین باشد، اینکه گفته می شود در شب قدر هر سال، تقدیر مردم به امضای امام زمان می رسد، صحت دارد؟
● پاسخ پرسش سی و چهارم:
34.1. «البته گفته اند که تکوین خداوند از راه امام است»، این معنی را نمی دهد که من آن را سخن راستی دانسته ام. به دنبال جمله، روشن نوشته ام که این دعوی را بر صواب نیافته ام. و باز یادآور می شوم: بنابر اینکه آفرینش هدفمند است، هر پدیده، دارای قوۀ رهبری از نوع امامت است و آفرینش نیز با این امامت انجام گرفته است (ویژگی های آن از جمله در همان کتاب و در قسمت آخر همان فصل آمده اند). این نه بدان معنی است که خداوند نخست امام آفرید و سپس از طریق او هستی را تکوین فرمود.
34.2. بنابر اصل عدالت، تدبیر، بر تقدیر تقدم دارد. تقدم تقدیر بر تدبیر، جبر است و جبر، نافی استقلال و آزادی، بنابراین، مسئولیت انسان است و محلی هم برای پیامبری و دین باقی نمی گذارد. به امضای امام زمان رسیدن تقدیر مردم، ناقض امامت و وجود او نیز هست. زیرا اگر تقدیر مردم، آنهم سالی یکبار، به امضاء برسد، محل عملی برای چنین امام زمانی باقی نمی ماند.
٭ پرسش سی و پنجم:
35- چرا خداوند با آدمی بیشتر سخن نگفت؟ از قید زمانی و مکانی که شما در قرآن در اندیشۀ موازنۀ عدمی به آن پرداختید، سخن نمی گویم، بلکه منظور میزان کلمات و مطالب است؟ آیا چون این مطالب برای آدمی در این جهان کافی است، خداوند بیش از این سخن نگفتند؟ آیا این محدود کردن رشد را در پی نخواهد داشت؟
● پاسخ پرسش سی و پنجم:
35.1. کلام خداوند می باید در برگیرد مجموعۀ حقوق را، تا که انسان ها زندگی را عمل به حق کنند و از راه رشد، بسوی او صیر کنند. از اینرو، انسان مجموعه ای از استعدادها و فضل ها است که به او امکان می دهند، در جریان رشد، دانش و فن بر دانش و فن بیفزاید. رشد را انسان باید بکند و استعدادها و فضل ها و حقوق را نیز او دارد. ابلاغ این داشته ها، تذکار آنها همراه با آموزش روش است. اقتضای فیض و لطف خداوند این است که انسان، برخوردار از استقلال و آزادی، خود رشد کند.
35.2. اگر آدمی، موازنۀ عدمی را اصل راهنما کند، یعنی مدار اندیشه و عمل او به روی هستی بی کران باز باشد، بنابر نص، در راست راه هدایت قرار می گیرد و باز، بنابر نص، خداوند به آفریده های خود وحی می کند، یعنی رابطۀ آفریده و آفریدگار برقرار است. هرگاه انسان راه رشد را در پیش بگیرد، بگاه خلق، سخن حق را می شنود. حقی که او است. اگر عقل را مستقل و آزاد بگردانیم و بگذاریم کار طبیعی خود که ابتکار و ابداع و کشف و خلق است را انجام دهد، عقل، در مقام اینهمانی جستن با هستی قرار میگیرد و به خلق توانا میشود. بر شما است که تجربه کنید.