back to top
خانهتاریخخسرو سیف: نقش حزب توده در دستگیری و اعدام صادق قطب زاده

خسرو سیف: نقش حزب توده در دستگیری و اعدام صادق قطب زاده

Ghotbzade 13091623 خرداد 1393- امیر کاویان- تصویری از 22 بهمن و سرنوشت فرماندهان ارتش در گفتگوی اختصاصی کورش با “خسرو سیف”

از روز 12 بهمن تا 22 بهمن سال 57، ده روز سرنوشت ساز بر ایران گذشت، شما به عنوان یکی از اعضای جبهه ملی و حزب ملت ایران چه تصویری از آن روزها در ذهن دارید؟

    در خرداد سال 56، بعد از انتشار نامه معروف آقایان “فروهر”، “سنجابی” و “بختیار” خطاب به شاه، کم کم فعالیت های جبهه ملی وارد مرحله تازه ای شد که البته در ابتدا بیانیه ها با عنوان “نیروهای ملی وابسته به جبهه ملی” منتشر می شد و بعدا از تاریخ 30 تیر ماه 57  رسما با عنوان “جبهه ملی ایران” فعالیت ها ادامه داشت. من و آقای دکتر “بهروز برومند” نیز از حزب ملت ایران به عضویت شورای رهبری جبهه ملی در سال 57 در آمدیم و در جلسات شورا شرکت می کردیم. در زمان نخست وزیری آقای دکتر بختیار مساله بازگشت آقای خمینی و رفتن شاه از ایران مطرح شد و یک کمیته ای تشکیل گردید که بنده در ابتدا اطلاعی از آن نداشتم، تحت عنوان “کمیته استقبال”، بعدا به من اطلاع دادند که نام من نیز در کمیته مزبور می باشد و در یکی از روزها باید به مدرسه رفاه مراجعه می کردم. این کمیته از گروه های مختلفی تشکیل شده بود. من در کمیته برنامه ریزی بودم. دوستانی هم مانند آقایان دکتر “سامی”، دکتر “ملکی”، سرهنگ “توکلی”، “عباس رادنیا” و آقای مهندس “صباغیان” در آن جا بودند. ما هر روز جلسه داشتیم و البته آقای صباغیان در آن جا اختیارات بیشتری داشت زیرا عضو نهضت آزادی بود. رییس این کمیته هم آقای “مطهری” بود. برای کسانی که در روز 12 بهمن وارد فرودگاه می شدند، یک سری کارت هایی آماده شد. صبح من و آقای دکتر سامی راهی فرودگاه شدیم. در داخل سالن قسمتی را برای گروه های ملی و نهضت آزادی در نظر گرفته بودند، البته از شورای جبهه ملی 7 یا 8 نفر آمده بودند. موقعی که هواپیما به زمین نشست عده ای از معممان فشار آوردند و دسته جمعی به داخل سالن ریختند و بازار آشفته ای را درست کردند. وقتی آقای خمینی پیاده شد یک تیمسار به عنوان احترام مقابل ایشان، دستش را بالا برد. آقای خمینی به تیمسار گفت: “دستت را پایین بیاور از امروز آقای خودتی و نوکر خودت” و اضافه کرد که “ما فکر نمی کردیم به این آسانی موفق شویم”؛ سپس او را به اتاقی هدایت کردند که آقای “پسندیده” برادر ایشان نیز در آن جا بودند. بعد از این صحنه ها آقای “طالقانی” را در سالن دیدم، تکیه داده بود و به طوری عمیق به اطراف و اوضاع نگاه می کرد. جلو رفتم و پس از سلام و احوال پرسی پرسیدم: “چرا گرفته هستید؟” جواب دادند: “دارم این ها را تماشا می کنم که چطور سالن را بهم ریختند.” نتیجه این که آقایان با هجوم خود برنامه های در نظر گرفته شده برای داخل سالن فرودگاه را بهم ریختند.

 این که گفته می شد سپهبد “ربیعی” فرمانده نیروی هوایی برای نقل و انتقال یک هلی کوپتر به فرودگاه فرستاده بود، صحیح است؟

   بله. اتفاقا آن تیمسار هم که جلو آمده و ادای احترام نمود، معلوم بود که برای این کار دستور گرفته است تا آقای خمینی را به هلی کوپتر راهنمایی کند.

 این مساله رفتن به مدرسه رفاه و علوی چه صیغه ای بود؟

ساختمان مدرسه رفاه توسط بازاری ها و مذهبی ها ساخته شده و بسیار هم بزرگ بود. من تا آن زمان آن جا را ندیده بودم. در این مدرسه زیرزمینی با اتاق های فراوان وجود داشت که معمولا روحانیانی که از شهرستان ها می آمدند در آن جا ساکن می شدند. در طبقه ی بالا نیز اتاق های زیادی بود. مدرسه علوی جنب مدرسه رفاه بود و یک درب آن به خیابان عین الدوله باز می شد. آقای خمینی هم از ابتدا ساکن مدرسه علوی شد.

 فرماندهان ارتش را پس از دستگیری به آن جا بردند؟

       آن ها را به سالن واقع در طبقه بالا منتقل کردند و بقیه دستگیر شدگان را به زیرزمین بردند.

 موضوع تیرباران فرماندهان ارتش در روی پشت بام مدرسه رفاه صحیح است؟

       موضوع به این صورت بود که یک روز حاج “شانه چی” با لیستی که در دست داشت، آمد و گفت: “در این لیست نام 32 نفر از افرادی که در پشت بام مدرسه رفاه، قرار است تیرباران شوند، نوشته شده است”. دوباره او را دو روز بعد دیدم. او گفت که آقای خمینی زیر نام 4 نفر از آن اسامی را خط کشیده و گفته این ها در دادگاه ملت محکوم هستند که عبارت بودند از: “رحیمی”، “ناجی”، “خسروداد” و “نصیری”. این 4 نفر را در پشت بام تیرباران کردند.  تیرباران سران ارتش با حواشی زیادی همراه بود. به طور مثال شایع شده بود که دست راست تیمسار رحیمی را قطع کردند که البته مطلقا این حرف درست نبود.

 گویا شما روز 12 بهمن در فرودگاه، تعدادی از دوستان قدیمی خود را، که از خارج آمده بودند، ملاقات کردید.

       بله. آن روز من دکتر “محمد مکری” را که ایشان بعدا سفیر ایران در شوروی شد، هم چنین پس از سالیان زیادی آقای “صادق قطب زاده” را نیز ملاقات کردم.

اگر ممکن است در مورد سابقه دوستی و آشنایی تان با قطب زاده که یکی از جنجالی ترین افراد حکومت جدید بود، بیشتر توضیح دهید؟

        من و آقای قطب زاده در سال 1333 هر دو در دبیرستان طباطبایی واقع در سر پل امیر بهادر تحصیل می کردیم. آقای دکتر “شریعتمداری” در سال 1333 دبیر فقه ما بود. دکتر شریعتمداری از اعضای حزب مردم ایران بود و در فعالیت های جبهه ملی دوم شرکت داشت. سپس در جریانات 6 بهمن تغییر موضع داد و به دولتی ها پیوست. در مراسم 6 بهمن که از طرف حکومت برگزار می شد، شرکت می کرد. پس از انقلاب مجددا تغییر موضع داده، به همکاری نزدیک با مذهبیون دولتی پرداخت. البته قطب زاده در آن زمان فعالیت جدی سیاسی نداشت اما به لحاظ این که از خانواده ای مذهبی بود و پدر ایشان هم از مقلدان آیت الله “بروجردی” بود، در جلسات قرآن که در منزل آقای “عباس شیبانی” برگزار می شد، شرکت می کرد. او با من خیلی نزدیک بود و سال ها هم دیگر را ندیده بودیم. از زمانی که به خارج رفت ارتباط مان قطع شده بود. در فرودگاه قرار گذاشتیم، بعدا یک دیگر را ببینیم. او هم از من خواست که ترتیب آشنایی بیشتر او با دکتر “سنجابی” و آقای “فروهر” را بدهم. مدتی بعد من برای شام آقای قطب زاده و آقایان فروهر و سنجابی و دکتر مکری را به منزلم دعوت کردم. این گونه آن ها با هم بیشتر آشنا شدند. آن طور که شنیده بودم، آقای قطب زاده در خارج با نهضت آزادی همکاری داشت و نشریه پیام مجاهد ارگان نهضت آزادی خارج از کشور را منتشر و توزیع می کرد.

 از مهندس “بازرگان” شنیده بودم که قطب زاده روحیه کار تشکیلاتی نداشت و نمی توانست نظم سازمانی را رعایت کند. دکتر “یزدی” هم در مورد ایشان به من گفت که او عضو حزب جمهوری اسلامی هم شد و هزینه های مبارزاتی اش از طریق ارثی که از پدرش رسیده بود، تامین می شد. به هر حال اولین سمت وی در ایران ریاست رادیو و تلویزیون بود. نظر شما چیست؟

        اتفاقا به عکس باید بگویم عملکرد او در خارج و قدرت مدیریت و توانایی ارتباطات او بسیار زبانزد بوده و از توان بالایی برخوردار بود. بله، ایشان مدتی سرپرست رادیو و تلویزیون بود و سپس وزیر خارجه شد. دفتری نیز در خیابان شاه عباس داشت. گاهی با هم تماس داشتیم و تلفن می زد. من تمام وقت در دفتر حزب ملت ایران بودم. بدیهی است که هر کسی یک مقدار خود محوری دارد. آقای قطب زاده روابط نزدیکی با آقای خمینی داشته و با خانواده ایشان هم رفت و آمد داشت. او نزدیک ترین شخص به آقای خمینی بود و شاید وجود ایشان در بعضی ایجاد حساسیت و حسادت می کرد. یکی از دلایل ناسازگاری با ایشان، همین نزدیکی زیاد بود. اگر توجه کنید اکثر کسانی که با آقای خمینی نزدیک بودند به استثنای آقای “رفسنجانی” هر کدام به شکل های مختلف کنار گذارده شدند. باید بگویم آقای قطب زاده از آن جا که با افکار و اندیشه های کمونیسم موافق نبود و در عمل، عملکرد حزب توده و سیاست های شوروی را مخالف منافع ملی و خائنانه می دانست و با آن ها مخالف بود. البته حذف وی با برنامه قبلی که حزب توده در آن نقش اساسی داشت، انجام شد. این که عضو حزب جمهوری اسلامی بود یا نه من اطلاع دقیقی ندارم.

 

اگر به یاد داشته باشید اولین بار در پاییز سال 59 آقای قطب زاده و آقای “مبلغی اسلامی” به کانال دوم تلویزیون دعوت شدند و در یک برنامه میز گرد سیاسی، قطب زاده به شدت از شرایط حاکم انتقاد کرد و فردای آن روز وی را بازداشت کردند اما با دخالت “اشراقی” فورا آزاد شد و بعد هم به دعوت آقای “دستمالچی” به بازار رفت و سخنرانی کرد.

بله. آن موقع آیت الله “قدوسی” دادستان بود و دخالت آیت الله اشراقی باعث آزادی اش شد چون با خانواده آقای خمینی نزدیک بود و او را خوب می شناختند. در مورد آقای دستمالچی من هم شنیده بودم. البته مطمئن نیستم. گویا آقای دستمالچی هزینه پرواز پاریس به تهران را تقبل کرده بود. آقای دستمالچی در خارج تحصیل و زندگی می کرد و همسرش آلمانی بود و ایشان هم جزو گروه های ملی بازاری محسوب می شد. بعدا هم او را بازداشت و سپس اعدام کردند.  (توضیح سایت انقلاب اسلامی- آقای اشراقی در آزادی آقای قطب زاده، نقشی نداشت. پس از دستگیری آقای قطب زاده، رئیس جمهوری و دفتر ریاست جمهوری سه  کار انجام دادند. آقای بنی صدر مستقیم با آقای خمینی تماس گرفت و به او گفت «این عمل، آغاز کودتا است و مردم آنرا از چشم شما می بینند…».  در هماهنگی با دفتر ریاست جمهوری، بازار تهدید به بستن کرد. عذرا بنی صدر، همسر رئیس جمهور، مقاله ای بدون ذکر نام خود، در روزنامه جبهه در اعتراض به این دستگیری نوشت).

 

 آیا فکر نمی کنید آقای “دستمالچی” یک استثنا بوده است؟ زیرا بازاری ها که نه سواد سیاسی دارند و نه اهل مبارزه هستند و ایشان هم البته در خارج بوده و بعد آمده است. برگردیم به نقشی که حزب توده در حذف قطب زاده بازی می کند. در این مورد بیشتر توضیح دهید؟

        اجازه فرمایید قبل از پاسخ به پرسش شما عرض کنم، بازاری ها آن طور که شما عنوان کردید، صحیح نبود. آن ها در تمامی جنبش های ملی و سیاسی نقش تعیین کننده ای داشته اند و اکثرشان نسبت به مسایل روز آشنایی کامل دارند اما در مورد سوال شما و نقش حزب توده فقط اشاره کنم که دو نفر از طرف “کیانوری”، رهبر حزب توده مامور می شوند، به قطب زاده نزدیک شوند. در آن زمان قطب زاده در منزلی در دارآباد ساکن بود. (که متعلق به آقای “براتی” نامی بود که “خلخالی” آن را مصادره کرده بود و به قطب زاده پیشنهاد داده بودند تا در آن جا زندگی کند، قطب زاده هم می گفت من از خانواده براتی تا اجازه سکونت نگرفتم در آنجا ساکن نشدم.)  چون او مسوولیتی در حکومت نداشت و خودش هم از وضعیت حاکم بر کشور راضی نبود. ورود این ماموران نفوذی حزب توده که سرهنگ “بیژن کبیری” و سرهنگ “عطاریان” بودند که در لباس شخصی به نام طرفدار افکار ملیون و میهن پرست و در اصل جهت خبرچینی به سازمان نظامی حزب توده (چون از اعضای سازمان نظامی حزب توده بودند)، آن ها به قطب زاده نزدیک می شوند. پس از اولین ملاقات، سرهنگ کبیری گزارش آن ملاقات را به کیانوری می دهد. کیانوری می پرسد که آیا این گزارش را به “ری شهری” داده اید؟ ایشان پاسخ می دهد: “خیر.” کیانوری تاکید می کند که از این پس اول گزارشات را به ری شهری بدهید. به هر حال حزب توده پس از 22 بهمن نقشی اساسی در آموزش و نحوه برخورد با مخالفان ایفا کردند. بعدا ری شهری از کبیری می خواهد که در زمان جلسه با قطب زاده یک ضبط صوت با خودش ببرد و حرف ها را ضبط کند. این کار انجام می شود و نوارها را برای آقای خمینی می برند. این است که حزب توده با برنامه و نقشه قبلی با توجه به مخالفتی که قطب زاده با سیاست های شوروی و نوکران آن ها (سران حزب توده) در ایران داشت، نقشه حذف قطب زاده را در سر داشتند و او در دامی که برایش گذارده بودند، گرفتار شد و به صورت بدی هم به دست جمهوری اسلامی اعدام شد. من با بدنه حزب توده کاری ندارم چون فریب خوردگانی بیش نیستند اما رهبران آن نوکران دست به سینه کرملین بودند و خودشان هم می گفتند که عضو کا گ ب هستند. این را نیز بگویم که مسوول شرایط حاکم بر ایران و شرایط سختی که ما امروز داریم نتیجه عملکرد حزب توده در 70 سال گذشته است و این موضوع که بخش مهمی از تاریخ میهن ماست باید باز شود و مورد به مورد در باره آن تحقیق و بررسی شود تا نسل آینده بتواند خادمان را از خائنان بهتر بازشناسی کند و بدانند حزب توده در درازای زندگی خود با عملکرد خیانت بار خود جز لطمه به ایران و پاسداری از منافع شوروی و به انحراف کشیدن بسیاری از جوانان میهن پرست کاری نکرده است.

 به عقیده شما علت مخالفت قطب زاده با حاکمیت این بود که خودش به حاشیه رانده شده بود؟ مثلا وقتی که اولین بار کبیری با او ملاقات می کند خود قطب زاده هم انگیزه برای مبارزه داشته و این مبارزه برای رسیدن به آرمان هایی بوده که سال ها برای آن مبارزه کرده یا این که صرفا رسیدن به قدرت؟

        از آن چه آقای قطب زاده به کبیری گفته اطلاع ندارم و چه انگیزه ای داشته است، ولی او فکر می کرد سال ها مبارزه کرده و حال زمان نتیجه گرفتن است و حالا دیده افراد تازه به دوران رسیده آمده اند و می خواهند انقلاب را از مسیرش به انحراف بکشند و او را هم کنار بگذارند. البته آن ها زمینه نارضایتی نسبت به عملکرد حکومت را در قطب زاده احساس کرده اند و سپس با کمک حزب توده که مترصد از بین بردن مخالفان خود بود، برنامه ای برایش طرح کردند به طوری که از آن رهایی نداشته باشد.

 یک مساله در مورد نفس به قدرت رسیدن در اینجا مطرح است، مثلا آقای داریوش فروهر به دنبال آرمان هایش می رود نه صرفا قدرت، اما اگر بگوییم آقای قطب زاده هم به دنبال قدرت بوده به راحتی مانند “حسن حبیبی” می توانست با حکومت کنار بیاید و قدرتش را تا پایان عمر حفظ کند. شما چه تحلیلی دارید؟

  من به خاطر آشنایی 60 ساله ام با آقای فروهر  باید بگویم که برای او و حزب ملت ایران عشق به ایران و آرمان ها مهم بود. همان گونه که شما اشاره کردید. اما نمی توانم برای افراد دیگری که شناخت دقیقی ندارم قضاوت کاملی داشته باشم.

 حتی آقای قطب زاده؟

       حتی آقای قطب زاده. البته بین حبیبی و قطب زاده تفاوت وجود دارد. آقای حبیبی سال ها در ایران ماند و کارمند دکتر “نراقی” بود. بعد با بورسیه به فرانسه رفت و در اطراف پاریس زندگی می کرد. هر چند افکار متمایل به جبهه ملی داشت اما در کنار جبهه بود در حالی که قطب زاده مبارز بود و کار سیاسی عملی می کرد و کارهایش در چشم می آمد. طبیعی است اگر به دنبال قدرت هم باشد اما افکار ملی و مصدقی داشت. می توانست زندگی سرشار از رفاه و نعمت داشته باشد و دم فرو بندد ولی او در درازای زندگی اش برای رسیدن به حکومتی مردم سالار، بارها تا پای جان پیش رفت.

 به عبارت دیگر آیا او فردی بود که قدرت را فقط در چارچوب آرمان هایش جستجو می کرد نه به هر قیمتی؟

 بله. در همان چارچوب قبول می کرد. مثلا شاید نظر آقای خمینی این بود که با آقای “رجایی” کار کند اما او نپذیرفت و چون به آقای خمینی نزدیک بود، انتظار داشت پس از ایشان حرف اول را بزند. البته این گونه مسایل و اختلافات غالبا در همه جریانات سیاسی هم تقابل و هم رقابت به وجود می آورد، مانند مساله ای که در جبهه ملی و دوره نخست وزیری دکتر “بختیار” ایجاد شد. گذشته از کار غیر سازمانی ایشان، مساله رقابت هم بود که می خواستند هم دیگر را کنار بزنند. وقتی دکتر بختیار نخست وزیر شد در تماس تلفنی که داشتیم گفت: “آقای سیف از امروز راه من و راه دوستان جدا شد حالا ببینیم کی زودتر به هدف مشترک خواهد رسید؟” یعنی هدف یکی بود و آن آرمان بود اما او قدرت را می خواست. این توضیح هم در انتها اضافه کنم، وقتی قطب زاده را دستگیر کردند، کسانی را که در جلسات مشترک آن ها شرکت می کردند، همه بازداشت شدند جز سرهنگ کبیری و سرهنگ عطاریان توده ای. بعدا که اعضای حزب توده را گرفتند، این دو نفر هم بازداشت شدند و به اتفاق چند نفر دیگر از اعضای حزب توده اعدام شدند.

 

 

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید