اگر می برد این قدرت ، تو را در جمع ِ بیداران
به یک کُرنش نمی دادی، عنان خویش بر دزدان
تو روزی اهل دل بودی ،رُخت را از درون بنگر
شیار ِ ظلمت و نفرت ، فضای حصر در وجدان
به نزدیکان بی دردت ، نظر کن از همان روزن
همه در ساحل ِ امنت ، غلام ِ حرصِ بی پایان
مگس ها گرد ِ شیرینی، همه دور و بَرت بینی
ثنا گو و دغل باز و به باطن ، تالی صنعان
دو پول ِ خُرد می ارزد ، تمام ِ این تَک و بالا
شبی آرام کی خوابی ، ز جور ِ این تبه کاران
اگر بال ِ سفر داری ، برو بالا و بالا تر
به عرش کبریا سر زن ، به کَن ازدوش این پالان
اگر اخمی کنی یک روز و بر بندی در ِ نعمت
به چشم ِ باز می بینی ، سرشت و خوی ِ عیاران
دعایت می کنم امشب که از حصرت برون آ یی
صفا ریزد به کردارت ، برای مردم ایران
داریوش لعل ریاحی
20 تیر 1393