پرسشها از ایرانیان و پاسخها از ابوالحسن بنیصدر
«ضد زدگی» ضد یافتن و ضد ساختن و ضد تراشیدن و ضد دیدن در پی شدن و بیماری است که عقلهای قدرتمدار بدان دچار میشوند. بدینخاطر که عقل قدرتمدار کار خود را با تخریب شروع میکند، نیاز دارد به ضد گرداندن کس یا اندیشه و نظری را با کس و یا اندیشه و نظری که میخواهد بقبولاند. به آنچه میخواهد بقبولاند و به آنچه میخواهد ویران کند، دو هویتی را میدهد که ندارند. جز این تقلب نمیتواند کرد زیرا ممکن نیست بتواند دو واقعیت را همانسان که هستند با یکدیگر مقایسه صوری کند و، با یکی، دیگری را تخریب کند. زیرا واقعیتها همانسان که هستند در مدار بسته قیاس صوری، بکاربردنی نیستند و آنها را نمیتوان ضد یکدیگر کرد. اعتیاد به تخریب کار را به «ضد زدگی» میکشاند که گویای شدت ابتلاء به ضد تراشی و ضد یابی و ضد دیدن و ضد… است.
رایجترین مورد «ضد زدگی» در مورد شخص و یا شخصیت و یا سازمان سیاسی، ساختن هویت برای شخص و یا شخصیت و یا سازمانی که بیمار میخواهد چماق کند و ساختن هویت برای شخص و یا شخصیت و یا سازمانی است که باید تخریب شود و آنگاه، بکاربردن قیاس صوری برای مقایسه دو شخص و یا دو شخصیت و یا دو سازمان است. نتیجه تخریب شخص و یا شخصیت و یا سازمانی است که بیمار درپی تخریب او است.
در مورد نظر و دین و مرام و ارزش و… نیز همین روش بکار میرود. تا که مخاطب یا مخاطبان گرفتار جبر «انتخاب» میان این یا آن شود.
درباره سخن ریچارد داوکینگس و علمالهدی و ملکیان – ولو ضد زدهاست – پرسیدهاند:
● ریچارد داوکینگس Richard Dawkins زیست شناس انگلیسی گفتهاست: «بچهبازی معتدل بد است. بچه بازی خشن بدتر است. اگر فکر میکنی که این سخن صحه گذاشتن بر بچه بازی معتدل است، برو و فکر کردن را یاد بگیر. تجاوز جنسی آشنا(با کسی که قرار گذاشته شدهاست و همدیگر را می شناسند) بد است. تجاوز جنسی غریبه با تهدید چاقو بدتر است. اگر فکر میکنی که این به معنی صحه گذاشتن بر تجاوز جنسی آشناست، برو و فکر کردن را یاد بگیر»!
● در 7 مرداد 93 آقای علمالهدی، امام جمعه مشهد گفتهاست: «اگرقرار است مسئولی اقدامات و کار خود را به مردم گزارش دهد باید بداند آنچه در اولویت این مردم است، دین است و اقتصاد و رفاه و امنیت در اولویتهای بعدی قرار دارد چرا که این مردم انقلابی جان خود را فدای رفاه خود نمیکنند».
● دکتر مصطفی ملکیان، گفتهاست: «روشنفکری قوامش به عقلانیت است، روشنفکر، روشنفکر نیست مگر اینکه به عقلانیت التزام داشته باشد، التزام صددرصد به عقلانیت داشته باشد. التزام حتیالمقدور و یا نزدیک به صددرصد داشته باشد. از زمان کانت ، هردر و لسینگ و دیگران که بحث روشنفکری پیش آمد چه در سنت روشنفکری فرانسوی چه در روشنفکری آلمان و انگلستان، روشنفکر به کسی اطلاق میشد که پاسدار عقلانیت است و قوام روشنفکری به پاسداری از عقلانیت است.
اما از سوی دیگر قوام تدین و دیانت پیشگی و دینورزی تعبد است. محال است که کسی ادعا کند که من مسیحی هستم و بعد بگوید من نسبت به هیچیک از سخنان عیسی تعبد ندارم، بلکه هر سخنی که از زبان عیسی صادر شد من از او مطالبهی دلیل میکنم و تا عیسی دلیل قانعکننده و دلیل قاطع اقامه نکند من سخن او را نمیپذیرم، اشکال ندارد که کسی این حرف را بزند؛ اما نباید دیگر اسم خودش را مسیحی بگذارد؛ چون مسیحی کسی است که لااقل به سخن عیسی تعبد بورزد و سخن عیسی مسیح را بدون چونوچرا بپذیرد… عقلانیت نافی تعبد است، تعبد نافی عقلانیت است چگونه دو چیزی که یکدیگر را ذاتاً نفی میکنند در پروژهی روشنفکری دینی میخواهند با هم جمع شوند».
دو محور ساختن و عقل را در این مدار زندانی کردن، جبرگرائی همین است. این سه و همه کسانی که مدار بسته «یا این یا آن» را میسازند، قصدی جز این ندارند که شنونده و یا خواننده را به قبول یکی از دو ناگزیر کنند. بدیهی است که سازندگان جبر یا این و یا آن، از تناقضهای ساخته خویش آگاه نمیشوند. آنها هم که فریب میخورند و خویشتن را به حکم این جبر تسلیم میکنند، غافل میشوند خودانگیختگی خویش را از دست میدهند و جبر یا این یا آن پردهای میشود که آنان را از دیدن تناقضهای موجود در این قیاس و اجبار به گزینش یکی از دو، باز میدارد:
الف. از سه مثال بالا، اولی میتواند مدار بسته بد و بدتر باشد. دومی برفرض که رفاه خوب و اسلام خوبتر باشد، باز مدار بستهاست زیرا جبر انتخاب یکی از دو (در قول علمالهدی، اسلام) یعنی مدار بسته است. و سومی انتخاب میان ارزشمند (روشنفکری) و دستکم بیارزش (تعبد). قول آقای ملکیان، جبر مضاعف است: هم التزام به عقلانیت و التزام به تعبد جبر است و هم جبر گزینش میان یکی از این دو؛
ب. قیاسها صوری هستند و نادرست. و
ج. تفاوتشان (موارد دوم و سم) با مدار بسته بد و بدتر ایناست که فریبندهتر و بس ویرانگرتر هستند. زیرا «انتخاب» کننده فریب خورده میپندارد خوبتر را برگزیدهاست.
1. تناقضها در سخن ریچارد داوکینگس:
بنابر این که داوکینگس قصد ندارد بگوید مدار زندگی، مدار بسته بد و بدتر است و تنها میخواهد قیاس صوری را بیاموزاند و به قول خودش نسبیگرائی را تعلیم دهد، قول او واجد این تناقضها میشود:
1.1. بد خواندن تجاوز جنسی آشنا و بدتر خواندن تجاوز جنسی خشن، ارزشگزاری ذهنی است. بسا تجاوز جنسی آشنا، بدینخاطر که خیانت به اعتماد نیز هست، بدتر باشد. پاسخ او به این انتقاد ایناست که دراین صورت، تجاوز جنسی آشنا بدتر و تجاوز جنسی خشن بد میشود. اما او از امر مهمی غفلت میکند: ذهنی که بدی را درجه بندیو با آن مدار بسته ایجاد میکند، جبرگرا و مطلق اندیش است و
الف. مدار بسته بد و بدتر را و سمت یابی یکسویه از بد به بدتر را نیز القاء میکند. او که قیاس صوری را میآموزد، نیک میداند این قیاس برای ناگزیر کردن به قبول نتیجه، بکار میرود. بنابراین، در قیاس صوری، مدار بسته ملحوظ است.
ب. بد و بدتر بدی، بنابراین، خلاف حق هستند. درجه بندی کاری جز این نمیکند که ارتکاب بد را توجیه کردنی و «قابل قبول» میکند. بخصوص که خود او میپذیرد از دید او بچهبازی ملایم بد است و از دید دیگری، این عمل بدتر است. اگر حافظ را خوانده بود، بسا خود را در دام قیاس صوری نمیانداخت:
عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است.
کاربد مصلحت آناست که مطلق نکنیم.
رفع این تناقض به ایناست: هر بد وبدتری به این دلیل که ضد حق، بنابراین بکاربردن زور هستند، مدار بسته پدید میآورند و آقای داوکینگس که قیاس صوری را میسازد، نباید غافل باشد از مدار بستهای که بوجود میآورد. او به منتقدان خود گفتهاست: چون میبینم که مطلق اندیش هستید، باب بحث را میبندم. و غافل است از مطلق اندیشی خود: در مدار بسته بد و بدتر، انتخاب وجود ندارد، جهت یکی و آن از بد به بدتر و از بدتر به بدترین است. به سخن دیگر، نسبی کردن بدی، زیانبارترین پوشش تسلیم شدن به مطلق بدی است ،بخاطر زندانی شدن در مدار بسته بد وبدتر. به وضعیت امروز ایران و… بنگریم و حاصل ماندن در مدار بسته بد و بدتر را ببینیم. حل تناقض به بازگشت به حق و مدار باز آناست.
اگر بنابراین باشد که او میداند نتیجه قیاس صوری ایناست که باید به ارتکاب بد تن داد تاکه مرتکب بدتر نشد. در اینصورت:
1.2. قیاسی که او میسازد روشن میگوید که او جبرگرا است و قیاس را در پوشش ابهام میپوشاند و در پایان دو قیاس، جملهای را میآورد (اگر فکر میکنی این بمعنای صحه گذاشتن به… است برو فکر کردن را یاد بگیر) برای اینکه مبادا کسی او را متهم کند که او بچهبازی و یا تجاوز جنسی را تصویب میکند. گیریم جمله بدان معنی نیست که بچهبازی ملایم و یا تجاوز جنسی آشنا خوب است. اما آیا او نمیخواهد بگوید: در صورت گرفتار آمدن به «انتخاب» میان بد و بدتر، چاره جز تن دادن به بد نیست؟ اگر این قصد را ندارد، این مدار را چرا ساختهاست؟ آیا نظریه ساز «ژن خودخواهی» نمیخواهد بگوید: انتخاب اصلح، مدار بسته بد و بدتر است و این دو قیاس او، بازتاب نظریه او نیست؟ آیا وقتی میگوید برو فکر کردن را یادگیر، نمیخواهد بگوید انتخابهای دیگری که انسانها میکنند و بسا خوب میدانند، در اصل، جبر گزینش میان بد و بدتر است؟ هرگاه پاسخ به این پرسشها آری باشند، دو قیاس او تناقضهای دیگری را در بر میگیرند:
1.3. بچهبازی و تجاوز نکردن نیز ممکن هستند. پس مدار بستهای وجود ندارد. آقای داوکینگس یا بدینخاطر که جبرگرا است از وجود حالت مستقل و آزاد یا رابطه حق با حق غافل میشود و با غفلت از این رابطه، رابطه قدرت با قدرت را تنها رابطه میکند و مداربسته بچهبازی معتدل و بچه بازی خشن و تجاوز جنسی آشنا و تجاوز جنسی خشن را میسازد. اما ، باوجود اینکه میگوید «اگر فکر میکنی بمعنای تصدیق بچه بازی معتدل است، برو فکر کردن را یادگیر» چرا نمیتواند رابطه حق با حق را ببیند و «یا این و یا آن» را میسازد؟ زیرا تصدیق طبیعی و فطری بودن رابطه حق با حق، نظریه او را از اساس ویران میکند.
1.4. بنمایه این دو قیاس، رابطه قوا بودن هرگونه رابطه جنسی است. اما این بنمایه، بنوبه خود، ناقض حقوقمند شناختن انسان است. راستی ایناست که هر رابطه جنسی، رابطه قوا نیست و وقتی رابطهای خودانگیخته است، از زور، هیچ در آن نیست. اما تصدیق رابطههای خودانگیخته انسانها بایکدیگر، تصدیق مدار باز عقلهای انسانها، بنابراین، تصدیق رابط انسان ↔ خدا است. به سخن دیگر، آقای داوید کینگس باید تصدیق کند خود گرفتار وهم و خیال است که منکر وجود خدا است.
1.5. هرگاه فرض کنیم که دو مثال ریچارد داوکینگس ، مدار بد و بدتر است ولو بد خوب نیست، اما چاره جز اقدام به آن نیست، دو قیاس، بنفسه گویای گزینش بد، بقصد پرهیز از بدتر است. اگر او میخواهد این معنی را در ذهنهای خوانندگان نوشته خود بنشاند، پس نمیداند که در مدار بسته، انتخاب وجود ندارد و با «گزینش» (= تسلیم) بد، بدتر و بدترین، نیز «گزیده» شدهاند. او و همه آنها که مدار بسته بد و بدتر را میسازند و یا خود را گرفتار آن میکنند، از این واقعیت غافل میشوند که مجبورکننده آدمی به «بچه بازی» و یا تجاوز جنسی قدرتمداری و قدرت محوری است. این قدرتمداری و قدرتمحوری است که او را به تجاوز به حق برمیانگیزد. به محض تسلیم شدن به جبر قدرتمداری و قدرتمحوری، تسلیم شونده به جبر گذار یک سویه از بد به بدتر و بدترین تن دادهاست.
سئوال اساسی که این زیست شناس باید بدان پاسخ دهد ایناست: هرگاه مدار زندگی زیستمندان مدار بسته بد و بدتر بود، زیستمند میشدند؟
تناقضها را که رفع کنیم، رابطههای خودانگیخته (= مستقل و آزاد)، رابطههای مدار بازها با یکدیگر میشود و این مدار باز و آن رابطهها است که زندگی را ممکن میکند.
2. تناقضها در سخن علمالهدی:
آقای علمالهدی میان اسلام و رفاه قیاس صوری برقرار میکند. در این قیاس، اسلام و رفاه را مقابل مینشاند و میان ایندو، اسلام را بر میگزیند. او نیز مدار بسته میسازد. مدار اسلام یا رفاه، مدار بستهاست زیرا باید یکی از این دو را «برگزید» (= تسلیم یکی از این دو شد) . اگر رفاه را برگزینی، اسلام را از دست دادهای و اگر اسلام را برگزینی، از رفاه باید چشم بپوشی. چنین مدار بسته، از جمله، پیآمدهای زیر را دارد:
الف. جامعه تقسیم میشود میان آنها که رفاه را بر میگزینند و آنها که اسلام را بر میگزینند و این دو دسته، روبروی یکدیگر قرار میگیرند؛
ب. بنام اسلام، تنگدستی (عسر) توجیه میشود؛
ج. اسلام ضد یسر (رفاه) میگردد. هماکنون، آقای «امام جمعه»، در مقام توجیه تنگدستی که رژیم مردم ایران را بدان گرفتار کردهاست، القا میکند که دین با رفاه سازگار نیست.
دعوی او هم ناقض اسلام بمثابه دین حق و هم رشد است که رفاه حاصل آناست:
1.1. عسر یا تنگدستی یعنی اینکه ایرانیان از حقوق ذاتی خویش و نیز حقوق جمعی خود برخوردار نیستند. دینی که با عسر سازگار باشد، با حقوق ناسازگار میشود. و
1.2. رشد انسان هم در تنگدستی ناممکن است و هم رشد انسان دست او را گشاده و او را از رفاه معنوی و مادی برخوردار میکند. بنابراین، مقابل نشاندن اسلام و رشد، دین را وسیله محکوم کردن مردم به زیست در تنگدستی کردن، میشود. افزون براین قول او در تناقض آشکاراست با قرآن:
1.3. برابر قرآن (سوره بقره، آیه 185)، خداوند برای انسان یسر (رفاه) میخواهد و نه عسر (تنگدستی) و اسلام را دین رشد میخواند و تصریح میکند در دین اکراه (جبر یا این یا آن نیز) نیست و راه رشد از راه غی ( قرآن، سوره بقره، آیه 256) جدا است.
در آیه دیگری، آن آموزش غلط طرزفکرهای قدرتمدار را که تنگدستی را شرط رفاه اخروی (بیانهای قدرت دینی) و یا شرط رفاه دنیوی در آینده (ایدئولوژیها) میدانند را تصحیح میکند (قرآن، سوره انشراح، آیههای 5 و 6): همانا عسر با یسر و یسر با عسر است. بدینقرار، گذار از عسر به یسر روز به روز ( و نه امروز عسر برای برخورداری از یسر در آینده) باید انجام بگیرد. هرروز، هر انسانی میباید از عسر به یسر گذر کند تا رشد او تحقق بجوید. در این گذار دائمی از عسر به یسر او نباید متوقف شود. زیرا یسر مطلق را در بینهایت بدست میآورد . به سخن دیگر، هر یسری باعسری همراه است (از جمله به این دلیل که انسانها مرتب از حقوق خویش و عمل به آنها غافل و درجا گرفتار عسر میشوند) و به یمن رشد مداوم عسرها از پی هم زدوده میشوند.
اینک که پیآمدهای قول آقای علمالهدی و تناقضهای قول او با قرآن روشن گشت، رفع تناقض، هماناست که قرآن میآموزد: خداوند برای انسانها یسر میخواهد و انسانها به یمن رشد، بطور مداوم از عسر به یسر گذر میکنند.
راست بخواهی، او همان قول را تکرار میکند که پیش از اسلام ورد زبانها بود و قرآن با زدودن تناقضهای آنها، رهنمود گذار از عسر به یسر در جریان رشد را به انسانها آموخت. باوجود این، قدرتمداری و قدرت محوری سبب شدهاست که بدآموزی (یا این یا آن،و عسر امروز برای یسر فردا ) امر واقع مستمر بگردد و دیگر بپاید.
3. تناقضها در قول آقای ملکیان:
3.1. او نخست معانی که خود میخواهد به روشنفکری و دین داری میدهد و سپس داشتن هردو باهم را ناممکن میکند. در مدار بستهای که ایجاد میکند، «انتخاب» یکی از این دو را اجباری میکند. غافل از اینکه جبر ناقض عقلانیت است. رفع تناقض به جبر زدائی میسر است: رهاندن عقل از هر التزامی از جمله التزام به عقلانیت که وقتی محور آن قدرت، است، عقل گرفتار زندان ابد التزام به قدرت میشود.
در مدعای او سه جبر آشکارا قابل تشخیص هستند:
الف. التزام به عقلانیت آنهم در حد صد در صد. تکرار کنم که هرگاه عقل قدرتمدار باشد، با این التزام، محکوم به حبس ابد در زندان قدرتمداری میشود؛
ب. تعبد به معنای پذیرفتن بدون چون و چرای آنچه دین میگوید. و نتیجه منطقی یا این و یاآن او:
ج. اجبار به «انتخاب» میان التزام به عقلانیت و یا التزام به دین.
3.2. از جبر اول، با مستقل و آزاد شناختن عقل، بنابراین، برخورداری عقل از مدار باز، رها میشویم. و از جبر دوم، با یادآوری این سخن حق به آقای ملکیان و همه دیگر گرفتاران جبر، خلاص میشویم: چون حق است خداوند میگوید و نه چون خداوند میگوید حق است. پذیرفتن بدون چون چرا، گرفتار شدن به جبری آتش افروز است که مرتب برهم میافزاید و انسانها را جهنمی هستی سوز میگرداند. آیا آقای ملکیان قول علی (ع) را هیچگاه نشنیدهاست؟ نشنیدهاست که او فرمود: شخص را به حق باید سنجید و نه حق را به شخص؟ اگر نشنیدهاست بشنود و دیگر حق را به شخص نسنجد و دینداری را در تعبد بمعنای چون و چرا نکردن در قول عیسی (ع )ویا محمد (ص)، از خود بیگانه نکند. خود را نیز گرفتار تعبد «انتخاب» (= تسلیم) میان «یا این یا آن» نکند.
و جبر سوم با از میان برخاستن دو جبر اول و دوم از میان برمیخیزد: عقل مستقل و آزاد با میزانی که عدالت است حق را از ناحق تمیز میدهد و میپذیرد. پس روشنفکر کسی میشود که عقل مستقل و آزاد یا خودانگیخته دارد و کارش شناختن واقعیت و حقیقت همانسان که هستند است.