نمایش حمله هوایی سپاه پاسداران به خاک اسرائیل برای غالب کسانیکه ماهیت هر دو نظام سیاسی، یکی حاکم بر اسرائیل تحت فرمان نتانیاهو، و دیگری نظام ولی مطلقه فقیه زیر اوامر حاکمیت فردی علی خامنه ای را می شناسند، مبرهن کرد که این دو حاکم مستبد و خونریز روابط ارگانیک با یکدیگر دارند.
بدین معنی که یکی بدون دیگری قادر به ادامه حیات نیست. برای مثال در تن انسان دستگاه تنفس با قلب و جریان گردش خون رابطه ارگانیک دارند. اگر یکی از کار افتد، دیگری توان کار و ادامه حیات را از دست میدهد.
هم خامنه ای و هم نتانیاهو، هر دو، هر از چندی با ایجاد بحرانهای شدید در درون و بیرون مرزهای کشورهای خویش، و انداختن تقصیر این بحرانها به گردن یکدیگر، بهم کمک میکنند تا به پایه های لرزان و متزلزل حاکمیت خویش بار دیگر ثبات موقتی داده، آنرا از سقوط محتوم نجات دهند.
در بین همه جریانهای سیاسی تندروِ دشمن حقوق انسان، این سیاست ریاکارانه در طول تاریخ و در همه جای جهان رایج بوده و هنوز نیز هست. علاوه بر این، یک امر واقع اجتماعی نیز در همه جوامع بشری وجود دارد و آن اینکه، راستیهای دشمن حقوق انسان در اقلیت محض بسر میبرند.
آنان جهت رهایی از انزوای سیاسی با ایجاد دشمنی های غالباً دروغین، هر دسته زورمدار دیگری را خطری جدی و فاجعه آمیز برای کشورشان قلمداد میکنند. اهداف آنان از این دشمن تراشی ها بدین قرار است:
اولاً ترس و وحشت را در میان مردم جامعه خویش، خاصه در اذهان ساده لوح، بشدت دامن میزنند. ثانیاً با ایجاد این ترسهای موهوم از بحرانهایی که خود در درون و بیرون کشور خویش ایجاد میکنند، جان سالم بدر برده و مانع سقوط رژیم ویرانگر خویش میشوند.
بهترین نمونه این رفتار سیاسی پر از فریب و نیرنگ را ما پس از پیروزی انقلاب مردم ایران در سال ۱۳۵۷ تجربه کردیم. روح الله خمینی بکمک حزب جمهوری اسلامی و تنی از اعضاء سپاه پاسداران، پس از طرح توطئه ای که در آمریکا برنامه ریزی شده بود، به سفارت آمریکا در تهران هجوم بردند و کارکنان آنرا به گروگان گرفتند.
پس از گروگانگیری جهت رهایی گروگان ها و رفع بحران، چه در ایران و خواه آمریکا، دو نوع دیپلماسی بکار گرفته شد. یکی دیپلماسی محرمانه که پنهان از دید افکار عمومی و تحت نظر و اجرای « دولت سایه و یا موازی » عمل میکرد. و دیگری دیپلماسی علنی و قانونی که تحت تصدی وزارت امور خارجه هر دو کشور ایران و آمریکا، کار خویش را پیش میبردند.
آنزمان در ایران هردوی این دیپلماسی ها زیر نظر و فرمان خمینی، بمثابه رهبر انقلاب و ولی فقیه، ( هنوز مطلقه نشده بود ) اداره میشدند. رفتار و گفتار خمینی این طور بود که هر بار حکومتهای رسمی و قانونی در ایران و آمریکا، تلاش میکردند بحران گروگانگیری را حلّ کنند، با زبان نیرنگ و فریب خاصی که خمینی داشت، در علن و ظاهر به خود نقش رهبری سازش ناپذیر در برابر « شیظان بزرگ » آمریکا را میداد و مانع حلّ قانونی بحران میشد.
ولی در پنهان و دور از اطلاع و آگاهی افکار عمومی مردم ایران و جهان، با ایجاد روابط پنهانی که خمینی و سران حزب جمهوری اسلامی با دستگاه ریگان، ( که آنزمان نامزد ریاست جمهوری در امریکا بود ) برقرار کرده بودند. قصد آنان اینبود که میخواستند مسئله گروگانها را به سود پیروزی ریگان در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا و حاکمیت فردی و بلامنازع خمینی و دستیاران او در ایران، حلّ کنند. که البته موفق نیز شدند.
خمینی و دستیاران او با این سیاست مزوّرانه چندین هدف را دنبال میکرد:
اول: کمک به شکست کارتر و انتخاب ریگان در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، بشرط بستن قرار و مدارهای محرمانه و پنهانی به نفع ریگان و خمینی هر دو. بیشتر از طریق تن دادن آمریکا به بازی دروغین مخالفت و دشمنی علیه ایران و کمک به سرنگونی جمهوری اسلامی.
دوم: خمینی و دستیاران او به دروغ و فریب خودشان را قهرمان مبارزه با ابر قدرت آمریکا در منطقه جلوه میدادند تا از این طریق دستشان در سرکوب هرگونه مخالفتی با سیاستهای آنان در ایران، باز و مشروع جلوه کند.
سوّم: از این پس هر گونه مخالفتی با سیاستهای آنان، همراه بود با زدن برچسب پشتیبانی از سیاستهای آمریکا، همکاری با آمریکا و « آمریکائی » بودن، تا سر حد جاسوسی آمریکا و اسرائیل را در ایران کردن.
چهارم: با ایجاد روابط پنهانی با آمریکا و اسرائیل که در ابتدا امر اسرائیل نقش میانجیگری را ایفا میکرد، مهمترین قصد استبدادیان، سرکوب تدریجی نیروهای مردمسالار، ضعیف کردن آنان جهت حذف از صحنه سیاسی ایران، و استقرار حاکمیت فردی، همانند دوران شاه و پدرش، بکمک ایجاد سانسور کامل رسانه های گروهی بود.
هدف از برقرار کردن سانسور کامل اینبود که مبادا فساد های آنان در داخل و خارج از ایران از پرده برون افتد و « امام خمینی » بمثابه دست نشانده و جانبدار سیاستهای آمریکا در ایران و منطقه، برملا شود.
در حقیقت هدف خمینی و عمله های استبداد او در سرکوب آزادیهای بدست آمده از طریق انقلاب ۵۷، ادامه دادن سیاستهای محمد رضا شاه بود. ولی اینبار نه بمثابه دوست و هم پیمان با غرب و آمریکا، بلکه بمثابه دشمن سازش ناپذیر آمریکا و اسرائیل، و هم پیمانان آنان در منطقه خاورمیانه، بایستی ظاهراً تجلی کند.
در واقع با این سیاست بشدت مزوّرانه و خیانت آمیربقول ابوالحسن بنی صدر، « ایران را به گروگان آمریکا » در آوردند. چرا که با دست زدن به جنایات بس فجیح، تمامی نیروهای آزادیخواه و مردمسالار را از صحنه سیاسی ایران حذف کردند و بجای آنان مشتی افراد معمّم و غیر معمّم فاسد، خائن، جنایتکار و بی کفایت، از جمله همین علی خامنه ای را، حاکم بر جان و مال مردم ایران کردند.
پس از کودتای خرداد ۱۳۶۰ وقتی ابوالحسن بنی صدر جهت ادامه مبارزه برای احقاق حقوق مردم ایران به هجرت آمد، در اولین مصاحبه خود با خبرنگار بی بی سی که از او پرسید، « چرا به غرب آمدی ؟ » او جواب داد، « به غرب آمده ام تا روابط ارگانیک میان خمینیسم و ریگانیسم را افشا کنم. » بنی صدر این افشاگری را تا پایان عمر خود با پشتکاری خستگی ناپذیر ادامه داد و در آن موفقیتی چشمگیر بدست آورد.
عین همین سیاست مکار خمینی را پس از مرگ او، خامنه ای ادامه میدهد. یعنی او نیز دو دولت و دو دیپلماسی دارد، یکی در سایه و محرمانه که تمامی سیاستهای خارجی او را اجرا میکند. و دیگری رسمی و در علن که کار اصلی اش نشر تبلیغات دروغ و هیاهو های پوشالی قهرمانی و سازش ناپذیری « مقام معظم رهبر» را تصدی کرده است.
این دو دیپلماسی را خامنه ای چه با آمریکا و خواه با اسرائیل تحت حاکمیت نتانیاهو سالها است که به اجرا گذارده است. حاصل این سیاست مکار که هر دو طرف پیش میبرند، از یکطرف ترساندن مردم اسرائیل از بمب اتم ایران بوسیله نتانیاهو است، و هراساندن مردم ایران از حمله های نظامی و هوایی اسرائیل به ایران است که بوسیله دستگاه خامنه ای شبانه روز تبلیغ میشود. بهترین بیان این سیاست حیله و تزویر را هشت قرن پیش حافظ با وضوح تمام اینگونه سروده است.
واعظان کین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند، آن کار دیگر میکنند
حال حمله نظامی سپاه پاسداران با نام « وعده صادق » که همان « وعده » خامنه ای برای انتقام گیری از اسرائیل بخاطر حمله به کنسولگری ایران در سوریه اعلام شد، از همین قماش سیاست و دیپلماسی دوگانه است.
در ظاهر حمله نظامی جهت ضربه زدن به اسرائیل و سیاست نتانیاهو، ولی در باطن کمکی مستقیم به نجات او در از سرگذراندن بحران جنایات فجیح ارتش اسرائیل تحت امر نتانیاهو در نوار غزه علیه مردم بیگناه فلسطین، است.
همه جهانیان می بینند و میدانند که ارتش اسرائیل پس از شش ماه نسل کشی در خاک فلسطین به دستور نتانیاهو، نه تنها قادر نشده، حتی یک گروگان را از دست حماس رها کند، بلکه کوس رسوایی جنایات همه جانبه او تمامی افکار عمومی مردم جهان را به خشم و نگرانی غیر قابل وصفی درآورده است.
نه تنها خود نتانیاهو و جنایات او هم اکنون در برابر دادگاههای معتبر جهانی به کرسی اتهام نشسته و شکایات متعددی از او شده است، بلکه هم پیمانان غربی او، مثل آلمان نیز باید در مقابل دادگاه به جرم کمک در نسل کشی مردم فلسطین محکوم گردد.
وضعیت انزوای سیاسی و اخلاقی اسرائیل در سطح جهان طوری است که حتی دیگر نزدیکترین دولتهای حامی او مثل آمریکا و آلمان و انگلیس توان حمایت بیشتر از جنایات او را ندارند.
خامنه ای زمانی دستور اجرای نمایش حمله نظامی به اسرائیل را صادر کرد که نتانیاهو چه در درون و خواه بیرون از مرزهای اسرائیل در انزوای سیاسی و اخلاقی شدیدی قرار داشت.
در حقیقت خامنه ای با این قصد به کمک او شتافت که تمامی فکر و حواس افکار عمومی و رسانه های گروهی جهان را از وضعیت فلاکت بار مردم فلسطین در نوار غزه منحرف و جای آنرا اخبار « جنگ میان ایران و اسرائیل، زمان و مکان واکنش نظامی اسرائیل علیه ایران و…. » پر کند.
خامنه ای با دادن فرمان نمایش حمله نظامی که حتی هیچکونه تخریب و ویرانی و یک قربانی نیز نداشت، بار دیگر به نتانیاهو و دولت اسرائیل، ایفا کردن نقش قربانی بخود دادن، و در سایه آن، دست به جنایات مهیب زدن را هدیه کرد.
در واقع خدمتی را که خمینی در امر گروگانگیری سفارت آمریکا در تهران، به مردم و دولت آمریکا، پس از شکست رسوا در جنگ علیه ویتنام، کرد. خامنه ای اینبار به دولت و مردم اسرائیل عین همان خدمت را کرد. تا آنان را از داشتن روانشناسی شرم و خجالت تجاوزگری و اعمال جنایت علیه همنوعان خویش، برهاند. و بار دیگر روحیه پرخاشگری و تعرض را در آنان زنده و فعال کند. اینبار آنان خود را بیشتر از گذشته سرتر و برتر از همه ملتهای مسلمان خواهند دانست و به تجاوزهای خویش علیه آنان ادامه خواهند داد.