پرسشها از ایرانیان و پاسخها از ابوالحسن بنیصدر
بنام خدای عقل وامید
جناب سید ابوالحسن بنی صدر.باسلام ودرود
درابتدا یادآورشوم امیدوارم هرجا درکارما خطا وتردیدی وجود دارد شفاف تذکر دهید .واما گاهی انسان موضوعی را میخواند وگاهی همان موضوع را هم خود تجربه می کند.بنظرم جامعه ما نیازمند است که ازسه درس پایه ای وبنیادی نمره قبولی بالایی بگیرد 1-آشتی وبخشش 2-انتقادپذیری وخطا پذیری 3- خشونت پرهیزی . ناگفته نماند متاسفانه خودم دربرخی ازاین امورنمره زیر ده/10 دارم . یک روزباخودم گفتم توکه زورت به خودت نمیرسد(زوردراینجا بمعنی تصحیح خود ) وهنوزبرخودت پیروزنشدهای چگونه میخواهی زورپرستان را کله پا کنی هرموقع زورت به خودت رسید زورپرستان را صفرقبل ازیک بدان . برروشنفکران- آزادیخواهان-وطن دوستان ودیگرتاثیرگذاران است که بدین سئوال پاسخ دهند: چه باید کرد تا جامعه ما ازاین سه درس پایه ای نمره قبولی بالایی بگیرد؟
واما اینکه عده ای موسوم به اصلاح طلب همواره برطبل ترس میکوبند ومیگویند که 1- ایران ممکن است عراق یا افغانستان شود2- ویاکشور تجزیه شود .اولا” اینان میبایست دلایل” درست ومنطقی “خود راهم بیان دارند خسارات افغانستان وعراق را ازنظرانسانی ومادی محاسبه کنید وخسارات کشورماراهم محاسبه ومقایسه کنید که آیا درپوشش یک فریب بزرگ بنام اصلاحات مابیشترخسارت دیدهایم یا عراق وافغانستان. تلفات حوادث رانندگی فقرواعتیاد وامورانسانی دیگر……را یکی یکی حساب کنید. علاوه برآن ازبعد مادی هم تاکنون برای مواردگوناگون میلیاردها ثروت برباد رفته است. از اتم تا باج دادن به هرکس وناکسی گرفته تا محیط زیست واقتصاد ودزدیها وو… خب آیا وقتی ایران به یک قبرستان بزرگ تبدیل شد آنوقت ثمرات اصلاحات رخ نشان میدهند؟ وانگهی مگرشرایط اکنون ما باشرایط آن روز افغانستان وعراق یکی است؟ آیا اگرمردم ما درخیابانها حضوربیابند کشوری بیگانه وجود داردکه ایران را بمباران یا اشغال کند، به چه دلیل؟ اگرقراراست کسی به بیگانه سلطه گرچراغ سبزبدهد باید سراغش را ازدرون خوداینان گرفت (اصلاح طلب واصول گرا )زیرا یا صادق نیستیند ویا راه گم کردهاند ونیزیک کسی نیست ازاین ملی مذهبیهای ما بپرسد: «حاصل کارشما» تا امروزچه بودهاست؟ شکنجهها وزندانها و آزار و اذیت را بجان خریدید وشهید دادیداما هربار به سراغ تنورانتخابات رفتید وآن را گرم کردید.نمیدانم واقعا” براین کارها باید گریست یا خندید؟ اما چرا برخی ازتجزیه سخن میگویند وازبعضی اقوام یک چهره هراسناک میخواهند درست کنند مگر این قومیتها نمیخواهندمثل سایر انسانها زندگی خوبی داشته باشند و با صلح وصفا درراه رشد و پیشرفت قدم بردارند ویا میخواهند سروکارشان همیشه با تیر وتفنگ وآشوب باشد؟ این جفای دیگری است براقوام که ازآنها یک چهره ترسناک وتجزیه طلب بسازیم. امیدوارم خود این اقوام این تبلیغات مسموم وخطرناک راخنثی نمایند.
اما قربان جدت فرمودهاید که چرا باید رژیمی که 35 سال به این ترتیب توانسته حکومت کند خود راتغییردهد؟دلیل دارید؟ به شما عرض کنم که رژیم اکنون بسان یک محاصره شدهای است که دوراه بیشتر پیش روی ندارد یا تسلیم شود وافرادش به استراحت واستغفاربپردازند ویا راه هلاکت وانتحار را برگزیند. دلایل اقتصادی- سیاسی، فرهنگی واجتماعی رابررسی کنید سیل مشکلاتی را میبینید که چگونه اورابه محاصره درآورده اند واو را بیآینده کردهاند. آیا کودتا چیان دیروزکه برضد شما کودتا کردند وضعیت امروزرا پیش بینی میکردند؟ نه. اکنون هم عاجز از پیش بینی آینده اند. مسئله ساز ناتوان وتخریبگرا چگونه قادراست راه سازندگی درپیش گیرد ؟ نه تنها نخواهد ساخت بلکه ویرانی بر ویرانی هم میافزاید اما دراینجا اگر به این روند ادامه دهد، هم خود را به هلاکت میافکند وهم ممکن است خود وکشوررا به نابودی بکشاند درهردوصورت هلاکت درانتظاراوست امیدوارم هرجا اشتباه میکنم مورد رابیان بفرمایید ومن هنوز به حرشدن برخی افراد حکومتی امیددارم -امیدوارم این امیدکاذب نباشد. ما علیه اشخاص نبایدکینه داشته باشیم هرانسانی دچاراشتباه میشود. ما باید با دیکتاتوری درستیزباشیم دیکتاتورمحصول دیکتاتوری است. خداوندا :دشمنان جاهل ماراببخش ومارا از شرکینه وانتقام ، خشم وشهوت وحرص وفزونطلبی مصون بدار. شادوپیروزورستگارباشید . خرداد 93
٭ پاسخ پرسش:
نوشته دو قسمت دارد. در قسمت اول، یک نظر و درپایان آن یک پرسش است و قسمت دوم ارزیابی و اظهار نظر است. پرسشی که در پایان قسمت اول آمده، ایناست: چه باید کرد تا جامعه ما ازاین سه درس پایهای نمره قبولی بالایی بگیرد؟
● هرچند درسها در این سه درس خلاصه نمیشوند، اما هر سه درس: عفو و انتقادپذیری و خشونت پرهیزی درسهای خوبی هستند. الا اینکه
1. الف. عفو باید با جبران همراه شود. و ب. انتقادپذیری ای سزاست که جداکردن سره از ناسره و اصلاح ناسره بقصد بدستآوردن سرهای بینقصتر شمرده شود. و ج. خشونت پرهیزی ای بجااست که با خشونت زدائی همراه شود. قواعد خشونت زدائی را چند نوبت تشریح کرده و مجموعه آنها را در کتاب ارکان دموکراسی آوردهام.
در هر سه مورد، کار را باید با انتقاد زبانی آغاز کرد که ایرانیان بکار میبرند: ویژگیهای زبان آزادی را باید شناخت و با تمرین مستمر، این زبان را جانشین زبان قدرت کرد. حتی اگر هر ایرانی تمرین کند کلمههائی را که بنمایهای از زور دارند بکار نبرد و جملههائی را نسازد که بنمایهای از زور دارند و به منزله بکاربردن خشونت هستند، نه تنها در بکاربردن قواعد خشونت پرهیزی و خشونتزدائی توفیق بدست میآورد، بلکه به دوکار دیگر، یعنی عفو توأم با جبران و انتقادپذیری بمعنای سره کردن ناسره موفق میشود. افزون براین،
2. درباره آنچه باید کرد نیز مرتب نوشته و گفتهام. باوجوداین، خاطرنشان میکنم که برای توفیق در سه کار بالا، همراه کردن آنها با کارهای زیر سزااست:
2.1. از آنجا که حقوق انسان ذاتی حیات او هستند و زندگی، درکمال خود، عمل به مجموع حقوق است، خاطرنشانکردن پیگیر این حقوق به انسانها و هشداردادن به آنها که از حقوق خویش غافل نشوند و زندگی را عمل به حقوق کنند، بایستهترین کارها است.
خاطرنشانکردن حقوق شهروندی به انسانها و هشداردادن به آنها که مسئولیتی که انسان برعهدهدارد، یک مسئولیت بیشتر نیست و آن عمل به حقوق خویش و دفاع از حقوق هر صاحب حقی در هرجای جهان است، کاری بس ضروراست. این هشدار میتواند با این انذار همراه شود: تن زدن از مسئولیت، الف. روا دیدن خشونت خود به خویشتن و دیگری به خود و تمرکز قدرت در یک کانون و بکاررفتن زور برضد همه و ب. دستوری گشتن زندگی، بنابراین، ترسیدن از انتقاد کردن و انتقاد پذیرفتن و ج. بیمحل شدن عفو و جبران، است. زیرا وقتی زندگی عمل به حقوق نیست، توسط قدرت تخریب میشود. و چون قدرت از تخریب پدید میآید، عفو و جبران، بیمحل میشود.
2.2. هرانسان که به حقوق خویش عمل نمیکند، نمیتواند بدیل خویش بگردد. توضیح اینکه از خودانگیخته شدن، یعنی مستقل و آزاد زیستن و رشد کردن در استقلال و آزادی ناتوان میشود. روشهای عقل مستقل و آزاد و روشهای عقل قدرتمدار ، در کتاب عقل آزاد، شناسائی و در اختیار قرارگرفتهاند. عقل مستقل و آزاد عقلی است که موازنه عدمی را اصل راهنما میکند و از راه تمرین، بطور مستمر، مدار خویش را باز و بازتر میکند تاکه به روی هستی بیکران، باز گردد و آدمی بتواند با خود و با دیگران رابطه مستقیم حق با حق، یعنی بدون حضور قدرت، برقرارکند. هرگاه چنین انسانی را بدیلِِ الگو بدانیم، حضور دائمی این بدیل در ذهن، تمرین خودانگیختگی، انجام سه کار مطلوب پرسشکننده گرامی را میسر میکند. اگرنه، نه. چراکه عقل قدرتمدار، بنابراین که در خدمت قدرت است، الف. تجویز کننده تخریب، بنابراین، روش کننده خشونت است. و ب. این عقل تنها انتقادی را میپذیرد که زور را کارآتر میکند. و ج. چون عفو و جبران مانع از قدرتمداری است، پس آنرا برنمیتابد. درنتیجه، چنین آدمی بدیل خود میشود در قدرتمداری. ایران امروز، خاورمیانه امروز و جهان امروز، پر است، از این نوع انسانها. این انسانهای نوع اول هستند که بسیار کم شمارهستند. و
3. اگر آدمی این اصل را نپذیرد که «تا تغییر نکند، تغییر نمیدهد» کارهاکه باید کرد ناکردنی میشوند. چراکه اگر این اصل را نپذیرد، درجا، اصل دیگری را، خودآگاه یا ناخودآگاه پذیرفتهاست: «چون خود نمیتوانی خویشتن را تغییر دهی، قدرتمندی باید تا که تو را تغییر دهد». اینک دو راهکار را، با محک موفقیت در سه امتحان در سه درس بالا، شناسائی میکنیم:
3.1. بنابر اصل تا تغییر نکنی تغییر نمیدهی، الف. آدمی انتقادپذیر و انتقادگر میشود، زیرا خودباید خویشتن را تغییر دهد، بنابراین، ابتکار عمل از آن او است و انتقادپذیری و انتقادگری از ابتکار جدائی ناپذیر است. و ب. خشونتزدا میشود زیرا درکارآمدن خشونت، هم اظهار ناتوانی است از تغییر کردن و هم اختیار تغییر خویش را به قدرت (= مسلط کردن دیگری برخود) سپردن است و هم به تغییر کردن تخریب میشود. و ج. تجربه را روش کار خویش میکند. توضیح اینکه، در جریان تجربه، خطا در کار را نه از راه تخریب آن و از سرگرفتنش – یکی از عیبهای بزرگ انسانها، بیشتر ایرانیان – که از راه تصحیح آن، جبران میکند.
3.2. بنابر اصل چون از تغییر کردن ناتوانی بگذار تغییرت دهند، آدمی مسئولیت گریز میشود و الف. خشونتپذیر و خشونت گرا میشود، زیرا چون خود، از راه عمل به حقوق ذاتی خویش تغییر نمیکند، جای خالی حق را زور که ناحق است پر میکند. بدینخاطر است که آتش هستی سوز خشونت به جان انسانها و بدست آنها به جان جانداران و محیط زیست افتادهاست. و ب. بدینخاطر که ابتکار عمل با او نیست، انتقادپذیری و انتقادگری ناممکن میشود. جرم نیز میگردد. یادآور میشود که فراماسونها مدعی بودند چون ایرانیان از ابتکار ناتوانند، باید بگذارند غرب آنها را آدم کند. بخصوص، از پیش خود، نباید هیچ کاری بکنند. زیرا هرکاری مانع از موفق شدن غرب درآدم کردنشان میشود! و ج. عفو و جبران نیز در اختیار او نیست و در اختیار تغییر دهنده او است. بنابراین که هر عملی مانع از آدم شدنش میشود، تغییردهنده نباید عفو و جبران را روش کند، بلکه باید مجازات را روش کند. خاطر نشان میکنم توتالیترها چون خود را تغییر دهنده و انسانها را فعلپذیر و تغییریابنده میانگارند، بکاربردن زور را روش اصلی میکنند و عفو و جبران را جرم میشناسند.
4. یادآور میشوم که، در جهان امروز، هم علم طبیعی در رشتههای گوناگون خود و هم دانش اجتماعی در رشتهها گوناگون خود، از مدار بسته به مدار باز عبور میکنند. پس هرگاه دانش و فن با مدار باز در زندگی روزانه روش بگردند، الف. انتقادپذیری و انتقادگری ضرور میشود. زیرا هم شرط جهل زدائی که نقد را بیمحل میکند و هم شرط رشد علمی و فنی و هم شرط ضرور بکاربردن بایسته این دو است. و ب. خشونت بیمحل میشود زیرا زور جای خالی علم و فن را پر میکند و ج. عفو و جبران، بیکم و کاستترین معنای خود که تصحیح پذیری اشتباهاست، را پیدا میکند.
5. شادی و امید و شجاعت ذاتی حیات، بنابراین حق هستند. عمل به حق، زیستن در شادی و امید و شجاعت است. غم و یأس و ترس نیز ذاتی مرگ هستند. ازآنجا که، موفقیت در سه امتحان نیازمند شادی و امید و شجاعت است، برای آنکه کسی جرأت امتحان دادن را پیدانکند، قدرت (= مسلط کردن دیگری برخود) شادی و امید و شجاعت را در ذهن انسانها با غم و یأس و ترس جانشین میکند:
5.1. انسان شاد و امیدوار و شجاع، یعنی انسانی که حالت طبیعی خود را دارد و به حقوق خویش عمل میکند و دفاع از حقوق دیگران را عمل به حقوق خویش میداند، الف. نه از انتقاد شدن میترسد و نه از انتقادکردن. زیرا میداند که به یمن انتقاد رشد میکند و ب. امید با اعتماد کردن همزاد است. اعتماد به نفس و توانائی به جبران خطا (= عفو بینیاز به خشونت) زیادت مییابد و ج. شادی با خشونت ناسازگار است. ازاینرو، انسان شاد، نیرو را در زور از خود بیگانه نمیکند و بکار نمیبرد. وقتی هم با خشونتگر روبرو میشود، واکنش نمیشود. ابتکار عمل را ازآن خود میکند و خشونت زدائی را رویه میگرداند. دربرابر،
5.2. انسان غمزده و مأیوس و ترسان، انسان قدرت زدهای است که به حقوق خویش عمل نمیکند. از حق دیگران نیز دفاع نمیکند. و الف. چون ناامید است، منفعل است و انتقاد را در تحقیر خویش و ایجاد عقده خودکمتر بینی و تحریک روزافزون این عقده بکار میبرد. و ب. چون غمزده است، خشونت را به جان خویش میاندازد و با دیگران نیز نمیتواند رابطهای جز رابطه زور با زور، برقرارکند: خشونتپذیر و خشونتگر میشود. و ج. چون ترسان است، از هر ابتکار عملی میترسد، خویشتن را ناتوان میانگارد، بنابراین، جرأت عفوکردن خود را ندارد. زیرا ناگزیر است عقده حقارت و ناتوانی را با احساس طبیعی توانائی جانشین کند.
6. سزا بود که پرسش کننده گرامی امتحان دوستی و همکاری را نیز بر سه امتحان میافزود. جانشین تضاد کردن توحید نیازمند اندیشه راهنمائی است که بیان قدرت نباشد و تضاد و خصومت و ناهمکاری را توجیه نکند. هرگاه بیان استقلال و آزادی اندیشه راهنما، بنابراین، موازنه عدمی اصل راهنمای عقل مستقل و آزاد بگردد، استعداد دوستی و همکاری که در هر انسان است، از خود بیگانه نمیشد و دوست یابی را با دشمن یابی جانشین نمیکرد. بدینقرار، بکاربردن 5 درس بالا، نیازمند راهنما کردن بیان استقلال و آزادی است. به یمن راهنما کردن این بیان، الف. دوستی و همکاری انتقاد گریزی را بیمحل و انتقاد را با محل میکند. و ب. خشونت را بیمحل و خشونت زدائی را با محل میکند. و ج. دوستی و همکاری چون دشمنی نیاز به توجیه و دستآویزکردن اشتباه و خطا و ابراز«قاتلیت» (= کشتن دوستی و همکاری) ندارد. این قاتلیت وارونه قاطعیت در ایستادگی بیتزلزل بر عهد دوستی است.
٭ اما نظر پرسش کننده درباره اصلاح طلبی و ایجاد ترس:
«اصلاح طلبی» که هنوز تعریف روشنی نجستهاست، گرفتار چند نقص ذاتی است:
1. نه خود و نه مردم را موضوع اصلاح نمیداند. به این دلیل که راه و روشی را پیشنهاد نمیکند. رژیم است که گمان میبرد اصلاح پذیر است:
1.1. از دید اصلاح طلبان، این رژیم است که باید اصلاح بگردد. اما رژیم محوری دارد که ولایت مطلقه فقیه است. اصلاح رژیم بمعنای به حداکثر رساندن کارآئی ولایت فقیه، ممکن است. اما اصلاح بمعنای بیاختیار کردن «رهبر» ناممکن است. نه هرگز، در ایران و در کشوری از کشورهای دنیا چنین اصلاحی انجام شدهاست و نه انجام شدنی است. شدنی نیست. زیرا بیاختیار کردن «ولیامر» به دوگونه رخدادهاست و میتواند رخدهد:
● گونه اول تغییر شکل و محتوی رژیم است. برای مثال، در جنگ اول جهانی، سه پادشاه خویشاوند یکدیگر، بر انگلستان و آلمان و روسیه حکومت میکردند. درپی شکست آلمان و روسیه، دو پادشاهی از سه پادشاهی، پادشاهیهای آلمان و روسیه، از میان رفتند. این کشور، رژیمهای توتالیتر و جنگ دوم جهانی را نیز بخود دیدند و اینک، رژیم دموکراسی دارند. آلمان بیشتر و روسیه کمتر.
● گونه دوم تغییر محتوی و برجاماندن شکل است: خانواده سلطنتی انگلستان برجاماند. اما بعنوان محور نظام دولت، از میان برخاست. به سخن دیگر، ولایت از آن جمهور مردم شد.
بدینقرار، در مورد هر سه رژیم (انگلستان و آلمان و روسیه)، تغییر و نه اصلاح انجام گرفت. تغییری که انجام گرفت، انتقال حق حاکمیت از شاه به مردم بود. گویند ژرژ ششم دانست بهای برجاماندن سلطنت، چشم پوشیدن از اختیار و بازپس دادن تمام آن به مردم انگلستان است.
اصلاحطلبان کدامیک از این دو روش را برگزیدهاند؟ در «انتخابات» ریاست جمهوری سال 1384، فرزند آقای هاشمی رفسنجانی به روزنامه امریکائی «US to Day» گفته بود: هرگاه پدرش به ریاست جمهوری برسد، اختیار از «رهبر» سلب و او ملکه الیزابت خواهد شد. «رهبر» ماند و با تقلب مانع از به ریاست جمهوری رسیدن او شد. «رهبر» احمدی نژاد را رئیس جمهوری گرداند. مقایسه سلطنت انگلستان با ولایت مطلقه فقیه، مقایسه صوری است. زیرا ولایت فقیه بدعت در دین است و بدون الغای آن، نمیتوان مقام آقای خامنهای را با مقام ملکه انگلستان همسان کرد. افزون براین، ولایت فقیه قدرت مطلق فقیه تعریف میشود که ضد معنائی است که ولایت دارد. از راه فایده تکرار خاطر نشان میکنم که کلمه ولایت بنمایهای از زور ندارد. آن را مالامال از قدرت (= سلطه مطلق یک تن بر یک ملت) کردن، قلب معنای کم مانندی است که دارد. مهمترین تغییر، رهاکردن کلمهها و جملهها، بیشتر از این، رهاکردن دین از بار زور است.
1.2. مگر اینکه مقصود از اصلاح، صاحب اختیار دولت شدن و تفویض اختیار «رهبر» به رئیس جمهوری «اصلاح طلب» باشد. در مجلس خبرگان، آقای بهشتی جانبدار ولایت مطلقه (16 اختیار ) فقیه، البته، با حق تفویض شد. آن زمان، به یمن کوشش طاقت فرسائی، بنابر نظارت فقیه شد. در عمل، آقای خمینی، با نقض قانون اساسی، ولایت مطلقه اعمال کرد و آقای بهشتی و بسیاری دیگر قربانی خوش باوری خود شدند. درحقیقت، قدرت در مرکز متمرکز و بزرگ میشود و تا مرکز قدرت وجود دارد، قدرت درآن متمرکز و بزرگ میشود. کار شدنی تغییر سامانه دولت از دولت جبار به دولت حقوقمدار، بنابراین کارگذار ولایت جمهور مردم است.
2. نقص ذاتی دوم ایناست که مخاطب «اصلاح طلبان» مردم کشور نیستند. نه تنها از آنها نمیخواهند بنارابراین بگذارند که «تا خود تغییر نکنند، تغییر نمییابند و سرنوشت خویش را تغییر نمیدهند»، بلکه میخواهند،مردم، بیشتر از «وسیله فشار» نقشی نداشته باشند. از اینرو آنها را در مدار بسته بد و بدتر نگاه میدارند. در اینکار، همه آنها که مردم ایران را میترسانند، با اصلاح طلبان درون رژیم شریک جرم هستند. از خود نیز نمیپرسند: تاوقتی مردم خود خویشتن را در جهت شهروند شدن و برعهده گرفتن مسئولیت شهروندی تغییر ندهند، تاوقتی شجاعتی را بازنیابند که ذاتی زندگی است و از مدارهای بسته رها نشوند، چگونه ممکن است رژیم حتی در حدی که آنها در سر دارند، اصلاح بگردد؟
3. نظر پرسش کننده گرامی صحیح است: آنها که میترسانند، هرگاه راست میگویند، باید جدول مقایسهای از خشونتها که رژیم ولایت مطلقه فقیه و قدرت باوری ایرانیان را بدانها گرفتار کردهاند و خشونتهایی که افغانها و عراقیها بدان گرفتارند، ترتیب دهند و اگر ترساندن محل پیدا کرد، بترسانند.
اما اگر اینکار را نمیکنند، بدینخاطر است که این کار، سبب آگاهی همگان از واقعیتی عیان میشود که ترسها مانع از دیده شدنش هستند: وضعیت عراق و افغانستان و سوریه و لیبی و یمن و… فرآورده رژیمهای استبدادی است که البته مستبدهاشان دم از ولایت مطلقه نیز نمیزدهاند.
واقعیتی که ترساندن مردم و زندانی کردن آنها در مدار بسته بد و بدتر مانع از دیدنش میشود، این واقعیت است: در حال حاضر، تحت رژیم ولایت مطلقه فقیه، ایرانیان داشتههای خود را از دست میدهند و اگر مردم کشور روشهای خاطر نشان شده در این نوشته را بکارنبرند، ولو کار به مداخله نظامی خارجی نیز نیانجامد، کشور، چون گندم سنزده، از درون پوک خواهد شد. بنابراین، هرگاه ترساندن محل داشته باشد، ترساندن از فرجامی است که استبداد ولایت فقیه ایران را بدان گرفتار میکند. بجااست انذار با به یادآوردن توانائیهای مردم کشور و بیخطر شدن تحول وقتی به یمن جنبش همگانی انجام میگیرد، همراه شود.