۱۳۹۳/۰۵/۲۴- محمد جلالی چیمه (م.سحر): ایهاالناس فال می بینم
قدرت ذوالجلال می بینم
اولیا و ائمه را خنجر
بسته در پیشِ شال می بینم
ارحم الراحمین آنان را
گرمِ نهب و قتال می بینم
اُقتلوا اُقتلوا کنان هر سوی
غلغُل و قیل و قال می بینم
عرصۀ مِهر و آشتی را تنک
بسطِ قهر و جدال می بینم
جانیان با جناب قدیسان
رفته در یک جوال می بینم
دعوی دین و تیغِ وحشت را
همسرشت و همال می بینم
بازوی زهد از آستین دغا
به ستم اتصال می بینم
زوزۀ گرگ هار می شنوم
سروری با شغال می بینم
راستی مُرده است و پَستی را
به کف اندر، مجال می بینم
کفتر صلح را به خون پیچان
کُشته ای چیده بال می بینم
قهرِ آب جنوب می شنوم
قحط باد شمال می بینم
کاروان را به ساروانیِ ظلم
ره به سوی زوال می بینم
زائران چنین مسیری را
رستگاری محال می بینم
اینچنین سرنوشت انسان را
به کف بد سگال می بینم
آدمیت پناه برده به وحش
جنگلی بی نهال می بینم
می حرام و هنر حرام اما
خون مردم حلال می بینم
گوش تا گوش زیر مسند شیخ
شاعر «خامه» مال می بینم
فاضل بی حفاظ می نگرم
فاسق بی کمال می بینم
قصه کوتاه ، دور گردون را
غرقه در ابتذال می بینم
شهر را سالهاست مدفون در
رنجِ قحط الرجال می بینم
زآنچه در سال نو به بار آید
حسرتِ پارسال می بینم
فعلِ «امیّدوار بودن» را
مایۀ انفعال می بینم
«چه توان کرد ؟» را : «نمی دانم!»
پاسخ این سئوال می بینم
م.سحر
۲۰۱۴/۰۸/۱۵