back to top
خانهتاریخچرا بعد از 9 اسفند 1331، برغم در خواست شاه، مصدق هرگز...

چرا بعد از 9 اسفند 1331، برغم در خواست شاه، مصدق هرگز حاضر نشد با او دیدار کند؟

Mossadegh Time ManofYear 120817مصاحبه آقای محمد حسیبی با آقای بنی صدر در 11 اسفند 1392

 

آقای حسیبی: آقای بنی صدر، شما در روز فوت دکتر مصدق، که در تنهائی کامل و در جو خفقان و سرکوب کامل، در کجا بودید، چه شنیدید، چه کردید و بخصوص، جریان دفن کردن زنده یاد دکتر محمد مصدق، در سرمای اسفند ماه در احمدآباد، چنانچه زنده یاد پسر او، دکتر غلام حسین مصدق، در کتاب خود بیان کرده، شما در این مورد، توضیحات به بینندگان بدهید. بخصوص به جوانان ایران که از تجارب شخصیتی مثل جناب عالی در این مورد آگاه بشوند.

آقای بنی صدر: سندهای امریکائی آن دوره در باره 9 اسفند چه می گویند؟ 9 اسفند 1331 روز توطئه قتل مصدق بود. مصدق در 14 اسفند 1346 چشم از جهان فرو بست. برای اینکه از هر دو روز گفته باشیم، بنظرم رسید، مختصر از 9 اسفند بگویم. برابر سند شماره 300، هندرسون، سفیر وقت امریکا در ایران، به وزارت خارجه امریکا گزارش می کند که مصدق در پی یافتن مشتری برای نفت است و به من گفت که هرکس پا پیش بگذارد، به او نفت خواهم فروخت. یعتی تا آن زمان، تلاش مصدق بر این بوده که مسئله نفت را حل کند و در این زمان، به طرف امریکائی انگلیسی می گوید که قرار قبلی را برهم می زنم زیرا شما طبق قوانین بین المللی و مصوبه مجلس ایران عمل نکردید، بنابر این نفت را به هر کس که بیاید می فروشم. سفیر می گوید پیشنهادی که ما به شما داده ایم، از دید ما، بسیار پیشنهاد خوبی است و تهدید می کند. بنا بر همین گزارش، او می گوید که هرگاه شما این پیشنهاد را نپذیرید، خساراتها و صدمه های خیلی مهم به ایران وارد خواهد شد. این تهدید قبل از ماجرای 9 اسفند صورت می گیرد. سند 301، 2 فوریه 1953، می گوید که علا، وزیر دربار شاه سابق، نزد هندرسون می رود. او را آگاه می کند که شاه می خواهد از کشور خارج شود.

به سفیر امریکا چه مربوط است که شاه می خواهد به خارج سفر بکند؟ این سئوال را داشته باشید. معنی این اطلاع دادن چیست؟ همچنان طبق همان سند، در 19 فوریه، مصدق به شاه پیام می دهد که ناچار است حقایق را به مردم بگوید، بخاطر اینکه دخالتهای دربار، کارشکنی های دربار، در کار حکومت از اندازه بیرون شده اند. در 21 فوریه، علاء به دیدار مصدق می رود. بنا بر گزارش، مصدق توپش پر بوده و فهرست بلند بالائی از توطئه گری های دربار، مداخلاتش می گوید و می گوید که ناگزیر است که اینها را با مردم درمیان بگذارد. علا به مصدق می گوید که شاه می خواهد از کشور خارج بشود. پس پیشنهاد خارج شدن از کشور را مصدق نکرده؛ شاه به مصدق اطلاع داده است که میخواهد از کشور بیرون برود بعنوان اینکه «مخالفان، دربار را وسیله مخالفت با مصدق نکنند». امر مهم، بعد از دیدار سفیر، آقای علاء به هندرسون می گوید که «اگر مصدق خواست استعفا کند، چه کسی برای جانشینی او خوب است؟». به سفیر امریکا می گوید که شاه می خواهد از کشور برود، مثل دو متحد بر ضد مصدق، بمثابه نماد استقلال و آزادی ایران. حالا اگر قضیه به اینجا کشید که مصدق کنار برود، کی جایش را بگیرد؟ بعد از دیدار با مصدق، در همان روز، علا به دیدار کاشانی می رود. کاشانی خیلی سر حال می گوید که باید جلوی مصدق ایستاد. بنابراین وقتی علا می رود تا او را آماده برای مقابله کند، می بیند که او خودش این آمادگی را قبلا دارد.

در سند 302، 23 فوریه، مصدق به آقای سفیر می گوید که انگلستان – در واقع امریکا را هم می گوید- در کار توطئه برای سرنگونی هستند.

تا اینجا داریم، یک – یک روحانی ایرانی، یعنی آقای کاشانی را برای مقابله با مصدق آماده می کنند. 2- سفیر امریکا و شاه ایران در باب اینکه رفتن شاه چه پیامدهائی خواهد داشت، گفتگو می کنند. اگر کار به استعفا مصدق رسید، چه کسی جانشین او می شود؟

بعد صحبت روز رفتن می شود، 9 اسفند مصدق در مجلس آمد و پرسید، که آنهم سند دارد، چه وقت هئیت وزیران برای مراسم خداحافظی شرافیاب بشوند؟ قرار برای ظهر گذاشته می شود. ظهر می روند و مدتی مصدق را معطل می کنند. در هیس و بیس، به مصدق اطلاع می دهند که آقای هندرسون، سفیر امریکا می خواهد برای امر مهمی شما را ملاقات کند. مصدق هم به شاه می گوید «هندرسون همچین پیامی داده است و احتمال دارد که مسئله مهمی مربوط به نفت باشد، من را مرخص بفرمائید». وقتی مصدق می خواهد بیاید بیرون، یکی از کارکنان وطندوست دربار به او خبر می دهد که این توطئه قتل شما است.

آقای حسیبی: گویا راننده خود شاه بوده است!

آقای بنی صدر: از در بخواهید بیرون بیائید، کشته خواهید شد! چاقوکشان و نظامیان را آماده کرده اند که به محض اینکه اتوموبیل شما از در دربار خارج شد، شما را آنجا بکشند. و او را می برد از در پشت خارج می کند.

آقای حسیبی:  همان راننده شاه کلید را می آورد و از در پشت در واقع نجات می دهد!

آقای بنی صدر: مصدق می گوید که گفتند مرغ از قفس پرید. مصدق می پرسد قضیه آقای هندرسون چه بوده است؟ هیچی! خود مصدق می گوید که در واقع این پیام فوری و مهم و ترتیبات که عرض کردم، قبلا شده بود – در واقع این دو طرف، طرح قتل مصدق را پیش می بردند – تا نظامیان و چاقوکشان مامور قتل مصدق، آمادگی پیدا کنند، نمایش فراهم بشود که مردم آمده اند جلوی دربار تا شاه نرود، وقتی فکر کردند آمادگی حاصل است، پیام می دهند که آقای سفیر کاری مهم با شما دارد، به گمان اینکه مصدق بیرون می آید، هندرسون را می بیند و در جلوی در دربار او را می کشند.

حالا، خود مصدق در این باره چه می گوید را از کتاب غلامحسین مصدق، فرزند دکتر مصدق، نقل کردیم. غلامحسین مصدق می نویسد که « بعد ها شاه از او خواست که پدرش را راضی کند که در خانه دکتر غلامحسین مصدق با پدر دیدار داشته باشد. یعنی شاه بیاید خانه دکتر غلامحسین مصدق و با مصدق دیدار کند. و مصدق با این عنوان که با شئونات سلطنت سازگار نیست، نمی پذیرد. به ترتیبی که در کتاب آمده، مصدق می گوید که :« این جوان می خواست مرا بکشد و من با او هیچوقت دیدار نخواهم کرد». و دیگر با او دیدار نکرد.

گفتم که آقای هندرسون آمد و حرفی هم نداشت، در واقع می خواست بگوید که وضع اضطراری است، شنیدم که شاه می خواهد از  ایران خارج بشود. او کی فهمیده که شاه می خواهد از ایران خارج بشود؟ در 21 فوریه، یعنی ده روز قبل از ماجرا. کی آمده است به مصدق بگوید که وضیعت اضطراری است و شاه از ایران خارج می شود؟ اولا که به ایشان چه مربوط است اصلا؟ سفیر قدرت خارجی، به او چه مربوط که شاه از کشور می رود یا نمی رود؟ مثل اینکه یک سفیر به امریکا برود، بگوید من می خواهم با وزیر خارجه ملاقات کنم، موضوع ملاقات، سفر رئیس جمهور امریکا به کشور دیگری است!؟ چنین وضعی پیش بیاد، می گویند آقای وزیر خل شده است، دیوانه شده است. به او چه مربوط رئیس جمهور به کجا می رود یا نمی رود؟ در واقع یک توجیه بوده است؛ مطلبی که برای ملاقات نداشته است. اگر به مصدق می گفت در باره سفر شاه گفتگو دارم، مصدق می گفت به شما  چه مربوط است؟ از دربار هم بیرون نمی آمد.

آن توطئه در 9 اسفند به این ترتیب شکست خورد.  اگر خوب به این مسئله دقت بکنیم، می بینیم که مداخله امریکا و شرکتش در توطئه قتل مصدق، برانگیزنده او نیست. برانگیزنده شاه و علا و آقای کاشانی است. آن بیچاره که بعد شد سرتیب رحیمی و بعد پشیمان شد – خدا او را رحمت کند، آدم خوبی هم شد- با جیپ حمله کرده بود و در خانه مصدق را شکست و با جیپ، وارد خانه شد. توطئه قتل او خیلی جدی بود.

آقای حسیبی: کینزر در نوشته اش می نویسد که وقتی دست می گذارم روی در مصدق، تپش قلب مصدق را احساس می کنم و او، یک خارجی است که این حرف را می زند.

آقای بنی صدر: حالا به این آدمی که به آن ترتیب خواستند او را بکشند، بعد کودتای 28 مرداد را ترتیب داده اند و حکومت او را با کودتا سرنگون کردند. در کودتا هم، باز این شاه است که پیشنهاد کودتا را توسط همین آقای علا، به سفیر امریکا می کند. جانشین اول او هم، همین آقای کاشانی است، بنابر اسناد محرمانه، در واقع گزارش سیا در باره کودتای 28 مرداد. بعد او را با زاهدی جانشین می کند.

حالا در 14 اسفند، چه وقتی است؟ وقتی است که رژیم شاه استقرار جسته است، شاه انقلاب سفید را به قول خودش انجام داده است، و خیال می کند که یک رژیم – بعد ها آقای کارتر گفت جزیره ثبات – با ثبات فراهم کرده،

آقای حسیبی: به خیال خودش درهای تمدن را باز کرده

آقای بنی صدر: نه گفت، به زور، بیچاره نمی دانست که تمدن ضد زور است. آن آدم، در 14 اسفند، چشم از دنیا بست، بدون آنکه کسان او اجازه داشته باشند برای او مجلس ختم بگذارند. حتی مدیر نشریه روشنفکر، خیال می کنم،

آقای حسیبی: بله درست است.

آقای بنی صدر: در خاطراتش نوشته بود، – یا سفید و سیاه، یکی از این دو تا

آقای حسیبی: بله، سفید و سیاه

آقای بنی صدر: که من وقتی خبر را شنیدم، شب تا صبح نخوابیدم. و همه اش این فکر را داشتم، که من ایرانی، چه وقت بعنوان ایرانی، احساس غرور کردم؟ دیدم انصافآ در دوره مصدق، این احساس به من دست داده است. نه قبلش این احساس را داشتم، نه بعدش. صبح پاشدم، رفتم به دربار، پیش وزیر دربار، که آقا، مصدق، یک شخصیت بزرگ ایران است. حالا از دنیا رفته است. علیاحضرت، اگر می خواهد این زخم را ترمیم بکند، الآن وقتش است. نخست وزیر ایران هم بوده است. یک مجلس ترحیم برای او بگذارید.  لااقل اجازه بدهند یک مجلس ترحیم برای او گذاشته بشود. خب، هیچکدام را اجازه ندادند، نه گذاشتند، نه اجازه دادند بگذارند.

من در آن وقت در فرانسه بودم. یک مجلس بزرگ بر پا شد. وقتی او از جهان چشم بست، لوموند، یک مقاله خیلی مفصلی با این عنوان انتشار داد: مصدق، معاصر کورش بزرگ درگذشت. در آن مقاله توضیح داد که مصدق نماد ایران بزرگ است. در اینجا دو مجلس خیلی بزرگی، یک مجلس در مسجد گذاشته شد با جمعیت خیلی زیاد، یک مجلس دیگر هم در یک سالن بزرگی که من در آن صحبت کردم، در باب نظریه مصدق، بعنوان نظریه استقلال، رابطه سلطه گر و زیر سلطه. در تهران، مسئله ای که داشتند، این بوده که اگر جنازه را مامورین این رژیم تصرف کردند، چه باید کرد؟ دختر ایشان می گوید فورآ جنازه را بگذارید روی آمبولانس، راه بیفتیم. قبل از اینکه رژیم به خود بیآید و اصلا بفهمد و خبر بشود، جنازه راه می افتد بطرف احمد آباد. قبلآ صحبت کرده بودند که اگر از دنیا رفت، اجازه داریم طبق وصیت او را در قبرستان شهدای 30 تیر دفن کنیم یا خیر؟ اجازه داده نشده بود. عده خیلی کمی مصدق را تا احمدآباد مشایعت کردند. غسل را مرحوم آیت الله زنجانی و یدالله سحابی انجام دادند.

آقای حسیبی: حدود 50 نفر طبق نوشته غلام حسین مصدق در تابوت علوی هوای سرد در جوی آب سرد.

آقای بنی صدر: بله، آنها که از تهران رفتند، چند نفر بیشتر نبودند. خوب مردم هم آمده بودند. البته بعدش، مجلسی هم گذاشتند که فیلمش هم در خارج در اجتماعات نمایش داده شد. یک فیلم هم ما تهیه کردیم از زندگی نامه مصدق که حدود 22 دقیقه شد که بارها از زمانی که تهیه شد تا این زمان در اجتماعات ایرانیان نمایش داده شده است. در روزهای اول انقلاب هم، تلویزیون ایران آنرا پخش کرد. به این ترتیب، این آدم در تنهائی از دنیا رفت، در تنهائی مدتی در احمد آباد زندانی بود، برخلاف وصیت نامه اش، اجازه نیافت در جائی که می خواست، دفن بشود. هنوز هم در احمد آباد مدفون است. این دو روز، 9 اسفند و 14 اسفند، یک گویائی دارند. گویائی ایسنت که رژیم شاه است که در واقع در 9 اسفند، خودش را محکوم کرد به مرگ، بلحاظ اینکه شاه، بصطلاح در سنت ایرانی، می بایست نماد استقلال ایران باشد در برابر انیران. نه کارگذار انیران در ایران. در آن روز، با مراجعه به قدرت خارجی، برای کشتن کسی که او این نقش را برعهده گرفته بود که نماد استقلال ایران در برابر قدرتهای خارجی باشد. مبادله کرده بود با سفیر قدرت خارجی برای کشتن مصدق. در 14 اسفند، مصدق نبود که مرد برای اینکه او زنده است، الآن داریم حرفش را می زنیم. این شاه و رژیم سلطنت بود که مرد. چون در همان روز، رویاروئی احساس غرور ملی و خفت ملی، یکی مظهرش، غرور ملی مصدق و دیگری، مظهر خفت ملی، شاهی که وحشت داشت حتی از یک مجلس فاتحه برای مصدق.

آقای حسیبی: جالب است که نظام جمهوری اسلامی که باید پایبند وصیتنامه یک فرد مسلمان باشد، هم وحشت دارد و همچنان اجازه نمی دهد که خاک مصدق تبدیل خاکی که کنار شهدای 30 تیر، بشود. نگاه کنید مردم ایران، تشابه بین نظام منحط شاه و این نظام جمهوری ولایت مطلقه فقیه.

آقای بنی صدر: واقعآ، هر دو از یک قماش هستند. بلکه این دومی از آن هم جلو زده است.

آقای حسیبی: برای همین هم، محبوب غرب و آقای اوباما است.

آقای بنی صدر: گفتگو را پایان می برم با ذکر یک خاطره ای که در این کتاب نامه ها آمده است. خاطره اولی که می گویم شاید در کتاب نیامده باشد، اما دومی آمده است. اولی در اینجا، در نفل لو شاتو، آقای دکتر (ابراهیم) یزدی به آقای خمینی گفت که:«شما باید از مصدق هم، یک نامی ببرید، یک به اصطلاح، یک ستایشی بکنید. آقای خمینی گفت:«نه، نخیر نمی شود!». من گفتم چرا نمی شود؟ اینجا، در غرب، شما را کسی نمی شناسد، مصدق را می شناسند. به محض اینکه کلمه مصدق میآید، در ذهن هر انسانی که در غرب زندگی می کند، استقلال و آزادی می آید. شما باید از او اسم ببری که معلوم بشود که خط و ربط شما هم، استقلال و آزادی است. اگر نمی شود، یعنی که شما، این خط و ربط را ندارید. خدای نکرده، بلکه مجبور بشوید در اینجا بمانید. آن مردم فکر می کنند شما در خط استقلال و آزادی هستید، می گویند: خمینی، خمینی. آن شب، بعد از نماز مغرب و عشا، -ایشان بعد از نماز مغرب و عشا صحبت می کرد-، برای اولین بار -نمی دانم قبلا کرده بود یا نه- یک ستایشی از مصدق کرد. اما همین آدم، در تهران گفت که مصدق از اسلام در 28 مرداد سیلی خورد! من با او گفتگو کردم که در کتاب نامه ها آمده است (نامه ها آقای بنی صدر به آقای خمینی و دیگران- انتشارات انقلاب اسلامی). اینکه شما دائم ضد مصدق می گوئید، هیچ اثری در شخصیت او ندارد برای اینکه او بخشی از وجدان مردم ایران شده است. او در وجدان تاریخی مردم ایران است و هم بلحاظ اینکه رژیم شاه، و بعد این رژیم دنباله آن رژیم، ناقض استقلال و آزادی ایران شده اند، همچنان در وجدان همگانی مردم ایران هم، حضور روزمره دارد. اگر ما، الآن از او حرف می زنیم، نه از یک خاطره تاریخی است، بلکه از یک شخصیتی است که در زندگی امروز مردم ایران نقش دارد، بعنوان الگو و نماد استقلال و آزادی.

آقای حسیبی: دوباره به بینندگان توضیح بدهم که عجبا، عجبا، که گزافه گویانی امروز آقای شاپور بختیار را جانشین دکتر مصدق می دانند! چه شرم آور است این سخن!

آقای بنی صدر: عرض کنم که این آدمها، زمانه خواهد گفت که جایشان در وجدان تاریخی مردم، چه نقشی دارند. با تعریف و تنقید، نه کسی کوچک می شود، نه کسی بزرگ.

 

 

برای شنیدن این مصاحبه، اینجا را کلیک کنید

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید