۱۳۹۳/۰۶/۰۱- پیشگفتار: می توان گفت «ابوالحسن بنی صدر» (١) نامی آشنا برای ایرانیان امروز است که علیرغم این آشنایی، شناخت چندانی از صاحب این نام و اندیشه ها و آثار فکری او در میان مردمان جاری نیست، حتی در اذهان برخی، وی خیانتکار است و در نظر بعضی او خودشیفته است و مصداق بارز «کیش شخصیت» که خود قبل از انقلاب به رشته تحریر درآورده است (٢). باری این مجموعه مقالات در پی این نیست که به چرایی این عدم شناخت، و یا به تعبیر دقیق تر «شناخت اشتباه» که عمدتاً ناشی از تحریف و سانسور تاریخ بعد از انقلاب است بپردازد، که دیگران بدان پرداخته و می پردازند (٣).
بنی صدر تاکنون آثار مکتوب متعددی را آفریده که حوزه های بسیاری را در بر می گیرد (۴)؛ اسلامی، تاریخی، سیاسی، فلسفی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، حقوقی، و … اما آنچه در میان انبوه آثار و اظهار نظرهای او شایان توجه می باشد، دستگاه و منظومۀ فکری فلسفی او است که تمامی زمینه های مذکور را به صورت منسجم و یکپارچه پوشش داده و زمینۀ تجزیه و تحلیل مسائل گوناگون آنها را فرآهم میآورد و برای حل معضلات و مشکلات آنها پاسخگو می باشد و راه کار ارائه می دهد. از این رو می توان گفت دستگاه و منظومۀ فکری فلسفی وی تبیین جهان بینی توحیدی است، چرا که با یک روش و رویکرد فکری فلسفی می تواند در مورد کلیات تمامی حوزه های مذکور اظهار نظر کند و دچار ناکارآمدی نشود.
اما رجوع به آثار و آراء وی اکثر مخاطبان را با اصطلاحاتی نامأنوس و غریب نظیر؛ موازنۀ منفی یا عدمی، موازنۀ مثبت یا وجودی، ثنویت تک محوری، ثنویت دومحوری، روابط قوا، بیان قدرت، بیان استقلال و آزادی، حقوق ذاتی، عقل آزاد، مدار باز و مدار بسته، و… به صورت مکرر مواجه می نماید که مطالعه و فهم را با دشواری های بسیار روبرو ساخته و اقبال مخاطبان را کاهش می دهد. در ضمن اصطلاحاتی که مفهوم آنها در منظر بنی صدر از آنچه رایج است متفاوت بوده و مخاطب را به اشتباه می اندازد، نظیر؛ توحید، معاد، نبوت، امامت، آزادی، انقلاب، قدرت، زور، نیرو، توانایی و …، نگارندۀ این سطور را بر آن داشته که در این سلسله مقالات کوشش نماید گوهر منظومۀ فکری فلسفی وی را با تبیین و تشریح مبانی آن و توضیح مفاهیم و اصطلاحات متعلق به آن درخشان تر نماید و با بیانی روشن تر تسهیل فهم آثار و آراء وی را فرآهم آورد تا گسترۀ وسیع تری از مردمان را بتواند مخاطب خود قرار دهد و راهنمایی باشد برای بهبود زیست بیمار ایشان.
لازم به ذکر است که صاحب این قلم مدعی نیست که آراء و آثار ابوالحسن بنی صدر فاقد هرگونه خطا است، بلکه دستگاه فکری فلسفی وی را توحیدی و مبتنی بر حق می داند و از آنجایی که توانایی فهم هر شارحی، شرح او بر متن را تحت تأثیر قرار می دهد، روش «برداشت آزاد» را برگزیده که بدفهمی وی به پای بنیصدر نوشته نشود. در ضمن چون این مقالات در پی ارائۀ بیانی بهتر و شیواتر از این دستگاه و منظومۀ فکری فلسفی می باشد، و همچنین سعی در غنی سازی آن نیز می نماید، قید «برداشت آزاد» در عنوان آنها به صواب نزدیکتر است. باشد که این کوشش مقبول درگاه احدیت افتد.
بخش اول: توحید، روابط قوا، ثنویت ها و موازنه ها
توحید، روابط قوا و انواع ثنویت:
در جهان هستی هر پدیده ای از توحید میان اجزاء تشکیل دهندۀ آن بوجود می آید و عمر آن متناسب است با توحیدی که میان اجزاء آن برقرار است. توحید، یک راستا بودن اجزاء هر پدیده است. اگر روابط میان اجزاء یک پدیده، توحیدی باشد، یعنی همگی در راستای تحقق هدف آن پدیده، هم راستا و هماهنگ و منسجم عمل کنند، آن پدیده بقاء می یابد و عمر آن متناسب این هم راستایی و هماهنگی و انسجام است که اگر در این توحید اخلالی ایجاد شود، مرگ آن پدیده تدریجاً یا دفعتاً رقم خواهد خورد.
در روابط توحیدی، «زور» وجود ندارد، چرا که زور به معنای عدم هم راستایی نیروها و در مقابل هم قرار گرفتن آنها است و اگر عدم هم راستایی و تقابل نباشد، زور موضوعیتی نخواهد داشت. بنابراین اگر در پدیده ای رابطه ها از حالت توحیدی خارج شوند، حتماً پای «زور» به میان آمده است و آن پدیده دچار «روابط قوا» گردیده است. در روابط قوا، هم راستایی و هماهنگی میان اجزاء هر پدیده و اهداف آنها، وجود نخواهند داشت و هر جزئی که «زور» بیشتری بتواند اعمال کند، هدف خود را بر هدف دیگری تحمیل خواهد نمود. وقتی رابطه ای بر اساس زور باشد، رابطۀ توحیدی به «ثنویت» تبدیل خواهد شد، مانند تبدیل دوستی به دشمنی.
اگر در رابطۀ دو جزء یک پدیده، یکی همیشه قادر به اعمال زور بیشتری باشد و در نتیجه مدام اراده و هدف آن بر دیگری غالب باشد و محوریت داشته باشد، «ثنویت تک محوری» نامیده می شود. اگر هر دو جزء همزمان به هم اعمال زور نمایند، «ثنویت دو محوری» بروز یافته است (۵). اما از آنجایی که تعادل زور در نهایت به هم خواهد خورد و نابرابری به وجود خواهد آمد، این نوع ثنویت ،در نهایت به ثنویت تک محوری تبدیل میشود. یک نوع دیگر از ثنویت وجود دارد که «ثنویت دیالکتیکی» است و آن هنگامی است که محور این اِعمال زور از جزء اول به دوم تغییر کند. به طور خلاصه (۶):
ـ ثنویت تک محوری : یک محور فعال و یک محور فعل پذیر.
ـ ثنویت دو محوری : هر دو محور، در روابط قوا و نسبت به یکدیگر، فعال و فعل پذیر هستند.
ـ ثنویت دیالکتیکی: دو ضد، به نوبت، فعال و فعل پذیر می شوند.
مثال برای ثنویت تک محوری:
ـ کسی که به سرطان مبتلی شود، در تن او سرطان محور فعال و اندام او محور فعل پذیر می شود، و اگر عامل بیماری سرطان از بین برده نشود، مرگ، سرانجامِ بیمار می گردد.
ـ رابطه مرید و مرادی؛ مرید تابع هر آنچه مراد می گوید و می خواهد، می شود.
مثال برای ثنویت دو محوری:
ـ دشمنی میان انسان ها
ـ در تقابل قرار دادن عقل و عشق
مثال برای ثنویت دیالکتیکی:
ـ در نظام سرمایه داری، نخست بورژوازی فعال است و طبقه کارگر را پدید می آورد، اما بتدریج، پرولتاریا بزرگ و فعال، و بورژوازی فعل پذیر می شود.
باید دقت شود که ثنویت، یک نوع رابطه است، نه یکی از پدیده های هستی. ثنویت به خودی خود در عالم واقع وجود ندارد و هنگامی ظهور و بروز می یابد که دو جزء از یک پدیده و یا دو پدیده با روابط قوا با هم ارتباط برقرار سازند. هیچ موجود و پدیده ای در طبیعت ذاتاً دچار ثنویت نیست، چرا که تا اجزاء آن توحید نیابند، موجودیت نمی یابند و اجزاء نامنسجم ماهیت پایداری احراز نمی کنند تا هویتی به آنها تعلق گیرد و بقا یابد. بنابراین خلق هر پدیده ای ناشی از توحید در اجزاء تشکیل دهندۀ آن است و به آن ماهیت و هویت می بخشد، و تا این توحید نباشد، هیچ پدیده ای ظهور و بروز نمی یابد، بنابراین هر جا ثنویتی مشاهده می شود، حتماً توحیدی قبل از آن بوده که با تغییر در روابط توحیدی و تبدیل آن به روابط قوا، به ثنویت مبدل گشته است.
در پدیده های طبیعی، ثنویتی به واقع وجود ندارد، و اگر ثنویتی در آنها مشاهده میشود، این مشاهده، ساختۀ ذهن انسان است و این ذهنیت، گزاره ای متناقض می باشد، چرا که آن پدیده حتماً توحیدی بوده که وجودش استمرار داشته است و این ذهن انسان است که دو محور در آن تصور نموده که یکی بر دیگر، یا هر دو بر هم، اعمال زور می نمایند. اگر پدیده های طبیعی دچار ثنویت بودند، حیاتشان را از دست می دادند و نابود می شدند، زیرا که روابط قوا فرسایش ایجاد می کند و تخریبگر است.
منشأ ثنویت، اراده ای است که روابط توحیدی را بر هم می زند و پای زور را در میان می آورد. حال اراده، یا الهی است یا انسانی یا حیوانی. ارادۀ الهی که خواهان حیات ابدی است، زور به کار نمی برد و برای حیوان اگر اراده قائل شویم، حیطۀ عمل او غرایز طبیعی خواهد بود که منجر به چرخش چرخۀ طبیعت خواهد گشت. بنابراین اراده ای که روابط توحیدی را بر هم می زند و منجر به ثنویت در پدیده ها میشود، حتماً از جنس ارادۀ انسانی است. پس این بخشی از انسان ها هستند که روابط توحیدی حاکم بر طبیعت را بر هم می زنند و روابط قوا و در نتیجه، ثنویت را حاکم بر پدیده ها می گردانند.
حالات رابطۀ اراده های الهی و انسانی:
به طور کلی سه حالت را می توان برای رابطهۀ اراده های الهی و انسانی برشمرد:
ـ حالت اول: ارادۀ انسانی، خود را به حساب نمی آورد و همه را ارادۀ الهی می بیند و در نتیجه منفعل می شود و از رشد باز می ماند، و غافل می شود از اینکه «جانشین خدا بر روی زمین» (٧) است، نه صرفاً آلت فعل الهی (ثنویت تک محوری). از نتایج بارز این حالت؛ اعتقاد به جبری گری، قسمت، سرنوشت و امثالهم است که انسان ها را منفعل یا توجیه گر ساخته که نقش خود را در ایجاد نابسامانی های پیرامونشان و همچنین بهبود وضعیتشان نمی بینند. این حالت، راه را برای اعمال زور دیگران باز کرده، انسان را زیر سلطۀ سلطه گران قرار می دهد.
ـ حالت دوم: ارادۀ انسانی، مستقل از ارادۀ الهی عمل می کند و آن را در نظر نمی گیرد و در نتیجه بعضاً در تقابل با آن قرار می گیرد (ثنویت دو محوری). پیامد این حالت؛ تخریب روزافزون طبیعت و محیط زیست و همچنین تخریب نفس خود این انسان ها یا حداقل بازماندگی از رشد است. در این حالت، انسان ها طبیعتاً با یکدیگر روابط قوا برقرار می کنند و به یکدیگر زور می گویند و در تخریب هم می کوشند، زیرا هر یک مطلوب خود را از طبیعت و جامعه می جویند، و این مطلوب ها در تعارض با یکدیگر قرار گرفته، آنها را به نزاع فرا خواهد خواند.
ـ حالت سوم: ارادۀ انسانی در راستای ارادۀ الهی عمل می کند و حداکثر رشد را می جوید (توحید). در این حالت، با شناخت ارادۀ الهی، قوانین حاکم بر نظام هستی شناسایی می شوند و جهت حصول رشد، ارادۀ خود را با ارادۀ الهی هم راستا می کنند و توحید می جویند، تا برآیند استعدادها و نیروهایشان، با کلیل نیروهای هستی حداکثر گردد. ارادۀ چنین انسان هایی طبیعتاً در تقابل با یکدیگر قرار نمی گیرند و مخرب هم نمی شوند، و در نتیجه آزادی عمل آنها در چارچوب نظام و سنن حاکم بر هستی بی نهایت می گردد و یکدیگر را محدود نمی سازند و به جای رقابت و ضدیت، به تعاون و همکاری با یکدیگر بر ایجاد خیر و خوبی می پردازند (٨) و حقوق همگان محقق می گردد. در این حالت، انسان خودانگیخته می شود و در می یابد که تدبیر اوست که تقدیر الهی را می سازد، بنابراین از آزادی و استقلال خود، در تصمیم گیری و عمل بر مبنای آن، غافل نمی گردد و بنابراین فعال می شود و خود را مسئولِ ساختنِ عاقبتِ خویش می داند، پس پندار و گفتار و کردار خود را مبتنی بر حق می کند تا به سوی سر منزل مقصود، طی طریق نماید. هدف پیامبران تبیین و تبلیغ این حالت بوده است. در این منظومۀ فکری فلسفی، این حالت، به «موازنۀ منفی» یا «موازنۀ عدمی» تعبیر می شود که در ادامه، به تشریح و تبیین آن می پردازیم.
موازنه های منفی، مثبت و التقاطی:
انسان از آغاز پیدایش، با محیط رابطه داشته است و پیدایش خود وی نیز حاصل روابطی است میان: انسان و طبیعت، انسان و انسان، انسان و خودش، و انسان و خدا. اما از آنجایی که هر رابطه ای اگر بخواهد برای مدتی بقا یابد، ناگزیر باید دارای نوعی توازن یا موازنه باشد، بنا بر مفاهیمی که در بخش پیشین آمد، سه نوع موازنه می توان برای آن متصور بود:
١ـ موازنه بر اساس روابط توحیدی (موازنۀ منفی یا عدمی)
٢ـ موازنه بر اساس روابط قوا (موازنۀ مثبت یا وجودی)
٣ـ موازنه گاهی بر اساس روابط توحیدی، گاهی بر اساس روابط قوا (موازنۀ التقاطی) (٩)
در موازنه بر اساس روابط توحیدی یا به اصطلاح «موازنۀ منفی»، اراده های انسانی در راستای ارادۀ الهی عمل می کنند و با هستی توحید می جویند، به عبارت دیگر؛ اگر میان انسان با انسان و انسان با طبیعت و انسان با خودش و انسان با خدا روابط قوا برقرار نباشد، به این حالت، موازنۀ منفی گفته میشود. موازنۀ منفی، موازنه ای است که در آن طرفین موازنه، با اعمال زور یا قدرت، به تقابل با یکدیگر بر نمیخیزند.
حال از آنجایی که چگونگی روابط هر انسان با خودش و طبیعت و انسان های دیگر منوط به نوع رابطۀ او با خدا است، رابطۀ اصلی، رابطۀ انسان با خدا می شود. پس برای تحقق زیست بر مبنای موازنۀ منفی، انسان ابتدا باید رابطه خود با خدا را بر اساس موازنۀ عدمی به سامان سازد. انسان به طور فطری در جستجوی توحید و رشد بی نهایت و صیر به کمال مطلق است. اما وقتی آدمیان از فطرت خویش غافل می شوند و بر اساس روابط قوا با خدا، با خود، با دیگر انسان ها و با طبیعت، رابطه برقرار می کنند، موازنه ای که بدینسان برقرار می شود، موازنۀ مثبت یا وجودی می باشد که حاصل آن، تقابل زورها و در نتیجه تخریب است.
در رابطه انسان با خدا بر اساس موازنۀ مثبت، انسان با خدا، یا رابطۀ ثنویت تک محوری برقرار می کند و خود را در برابر او بی اختیار می انگارد و منفعل می شود، و یا در تقابل با ارادۀ الهی عمل می کند و به اصطلاح خلاف جهت آب شنا می کند و در هر دو حالت، خود را یا تخریب می کند، یا از رشد باز می دارد.
در رابطۀ انسان با خودش بر اساس موازنۀ مثبت، برخی استعدادها در برابر برخی دیگر گذارده می شوند، یا ترجیح داده می شوند، و در نتیجه انسان رشد همه جانبه نمی کند و بنابراین در آن وجوهی که رشد کرده، برایش چندان مثمر ثمر نبوده، حتی ممکن است دیگر وجوه او را تخریب کند. مثلاً انسانی که در علم آموزی بسیار رشد می کند، اما خود را تزکیه نکرده و اخلاق خود را به تناسب علمش رشد نداده باشد، ممکن است در دام هوای نفس افتد و جهت منفعت طلبی، از علمش بر ضد دیگران استفاده نماید و از این طریق، روزافزون از نظر اخلاقی سقوط کند، تا جایی که دیگر علمش نیز به کارش نیاید.
در رابطۀ انسان با انسان بر اساس موازنۀ مثبت، به جای تعاون بر نیکی، رقابت در کسب منافع و تجاوز به حقوق دیگری سرلوحۀ عمل قرار می گیرد، و هر دو طرفِ رابطه، تخریب می شوند، حتی اگر یک طرف فائق شود، حداقل در رابطه با خودش متضرر گشته است.
در رابطۀ انسان با طبیعت بر اساس موازنۀ مثبت، انسان با بهره گیری بی ملاحظه و منفعت طلبانه، چرخۀ آن را دچار اخلال نموده، موجب تخریب روزافزون آن می گردد و سپس این تخریب، دامان او را می گیرد، چنان که گرفته است.
در مقابلِ زیست بر اساس موازنۀ مثبت، در زیستن بر اساس موازنۀ منفی، چون انسان ابتدا رابطۀ خود را با خدا سامان می بخشد، و نقش سازندۀ اراده اش را در کنار ارادۀ الهی می یابد و گام به گام با حضرت حق به سوی او باز می گردد، و در این بازگشت استعدادهای خویش را می شناسد و بکار می گیرد و حقوق ذاتی خود را محقق می سازد، رابطه اش با خودش، طبیعتاً بر اساس موازنۀ منفی می شود، و بر اساس این دو رابطه، رابطه اش با انسان های دیگر و با طبیعت نیز مصداق موازنۀ منفی می شود.
اما آنچه بیشتر در واقع اتفاق می افتد، موازنۀ التقاطی است که انسان در رابطه هایش، گاهی بر اساس موازنۀ منفی، و گاهی بر اساس موازنۀ مثبت عمل می کند، و بنابراین بر حسب اینکه کفۀ کدام طرف سنگین تر باشد، در رشد و فلاح، یا تخریب و خسران، پیش می رود. البته این پیشروی، الزاماً متناسب با نسبت بکارگیری این دو موازنه نیست، بلکه ممکن است آثار تخریبی، آثار رشد را از بین ببرد و موازنه، کاملاً مثبت شود. عکس این مطلب صادق نیست، چرا که رشد تدریجی است، ولی تخریب هم می تواند تدریجی باشد، هم دفعی، و زمانی موازنه کاملاً منفی می شود که انسان به هیچ روی، دیگر بر اساس موازنۀ مثبت عمل نکند و با رشد تدریجی در صورت امکان، آثار تخریبی عمل بر اساس موازنۀ مثبت را از بین ببرد و به اصطلاح قرآنی، مورد غفران الهی قرار گیرد و آمرزیده شود.
پس از پرداختن به «توحید»، «روابط قوا»، «ثنویت ها» و «موازن هها»، برای اینکه دریابیم که چگونه می توان بر اساس موازنۀ منفی، از روابط قوا و ثنویت ها پرهیز نمود و توحیدی زیست، بهتر است در مجال آتی به «ویژگی های قدرت»، یا به عبارت دیگر «نتایج و پیامدهای روابط قوا» بپردازیم و آنها را بشناسیم تا در دامشان نیفتیم، یا اسیرشان نمانیم، و در مقابل «ویژگی های حق» را دریابیم تا بتوانیم آن را از ناحق ها، بازشناسیم و به «حقوق ذاتی» خود واقف شویم و راه رشد روزافزون و سعادت پایدار را از طریق عمل به حق و محقق ساختن حقوق، پیش بگیریم. امید به انجام این مهم.
پاورقی ها:
١ـ تولد 1312 هـ .ش
٢ـ 1355 هـ .ش
٣ـ کتاب «ایستاده بر آرمان»، علی غریب، 1385 / مقالات «تبارشناسی کودتای 1360»، محمود دلخواسته، 1393/ مقالات «نقدی بر روایت حکومتی از کودتای سی خرداد»، مازیار شکوری گیل چالان، 1393 / مقاله «بازرگان، بنیصدر و خمینی، سه الگو و سه روش»، محمد عهدپیما، 1392/ پاسخ بنىصدر به «نامه یک بسیجى مسلمان ایرانى»، 1382
۴ـ زن در شاهنامه، 1355/ نفت و سلطه، 1356/ تعمیم امامت و مبارزه با سانسور، 1357/ موازنهها، 1357/ تضاد و توحید، 1357/ روزها بر رئیس جمهور چگونه میگذرد (کارنامه)، 1359/ خیانت به امید، 1360/ نامهها، 1385/ سیر اندیشه سیاسی در سه قاره، 1367/ سیر تحول سیاست آمریکا در ایران، کتاب اول: آمریکا و انقلاب، 1367، کتاب دوم: اکتبرسورپرایز، 1370، کتاب سوم: ایرانگیت، 1368/ اصول راهنمای اسلام، 1371/ زن و زناشویی، 1373/ درس تجربه (خاطرات)، 1380/ انسان، حق، قضاوت و حقوق انسان در قرﺁن، 1383/ عقل آزاد، 1383/ نقد تضاد و تناقض در منطق صوری، 1383/ عدالت اجتماعی، 1387/ نهضت ملی و دشمنانش به روایت اسناد، 1387/ بیان استقلال و آزادی ـ مطالعه قرآن بر مبنای اندیشه موازنه عدمی، 1390/ بیان آزادی، حق حیات و مجازات اعدام، 1390/ پرسشها از ایرانیان و پاسخها از ابوالحسن بنی صدر، 1390/ توتالیتاریسم، 1391
۵ـ «ثنویت تک محوری» در کنار «ثنویت دو محوری» از مبانی فلسفه از دوران یونان باستان تا امروز هستند. ثنویت یا دوآلیسم در فلسفه غرب، اصل راهنمائی است که بر آن، نظریههای فلسفی ساخته شدهاند و میشوند. اندیشه راهنمایی که اصل را در روابط انسان ـ خویشتنش، انسان ـ انسان، انسانت ـ طبیعت و انسان ـ خدا نه بر توحید بلکه بر رابطه مابین ضدها و انواع دوگانگیهای مبتنی بر تضاد و خصومت میگذارد ثنویت نام دارد. (کتاب «بیان استقلال و آزادی ـ مطالعه قرآن بر مبنای اندیشه موازنه عدمی»، ابوالحسن بنی صدر، 1390)
۶ـ مقاله «چند پهلویی توحید»، ابوالحسن بنی صدر، 1392
٧ـ سوره بقره آیه 30: «إنّی جَاعِلٌ فِی الْأرْضِ خَلیفَهً»
٨ـ سوره مائده آیه 2: «وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَى»
٩ـ کتاب «موازنهها»، ابوالحسن بنی صدر، 1357 / مقاله «بازخوانی یک اثر عرفانی در جریان نوگرای دینی»، ناصر لرستانی، 1391
نیما حق پور ـ مرداد 1393