بدینسان این روزها، جهان چهرهای کاملا متفاوت با سالهای قبل از دهه ۹۰ قرن گذشته به خود گرفته است. تا آنزمان، دو ابر قدرت بر جهان حکومت میکردند و برقراری “نظم جهانی” را به نوعی بعهده داشتند. اینک حتی کشورهای بسیار کوچک مانند یمن نیز ابراز وجود میکنند و برای خود نقش مهم قائل هستند. بنی صدر، نظریه پرداز انقلاب ایران نظریه افول دو ابرقدرت را از قبل از انقلاب ۵۷ پیش بینی میکرد، وقوع انقلاب ایران را یکی از علائم این افول میدانست. از آن دو ابر قدرت، یکی فرو پاشید و با فروپاشی اتحادجماهبر شوروی، برخی مدعی شدند که آمریکا تنها ابرقدرت روی زمین خواهد ماند. این فکر، در اوایل دهه ۹۰، چنان قوی بود که فوکویاما، از نظریه پردازان آمریکایی، در سال ۱۹۹۲ حتی از پایان تاریخ سخن گفت. در دهه ۱۹۹۰، بیل کلینتون، رئیس جمهور آمریکا، به اصطلاح سیاست بزرگ شدن آمریکا را ترویج کرد. هدف این سیاست، از دید او، “گسترش دایره کشورهای دموکراتیک” با استفاده از ابزارهای مختلف، مانند قدرت نرم یا قدرت سخت بود. قدرت نرم یعنی استفاده از نفوذ و اغواگری برای پیشبرد منافع ژئوپلیتیک و قدرت سخت یعنی استفاده از نیروی نظامی برای پیشبرد منافع ژئوپلیتیکی.
اما ایالات متحده در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ در خاک خود توسط افراد القاعده مورد حمله قرار گرفت. این حملات اهمیت نمادین بسیار زیادی داشت زیرا ایالات متحده آمریکا به غیر از حمله ژاپنیها در جنگ جهانی دوم به پرل هاربر، قبلاً هرگز در خاک خود مورد حمله قرار نگرفته بود.
با این سلسله حملات، جرج دبلیو بوش، «محور شرارت» را که به دنبال آسیب رساندن به منافع آمریکا از طریق تروریسم و تکثیر سلاح کشتار جمعی است مطرح کرد. ایالات متحده سیاست جانبهاش را تشدید کرد و با اتکا به مفهوم جنگ پیشگیرانه، سیاست امنیتی و مداخله جویانهای را دنبال کرد و خصوصا برای سلطه در خاورمیانه، به بهانه عملیات القاعده، لشکرکشی کرد: ارتش آمریکا در سال ۲۰۰۱ با توافق سازمان ملل به افغانستان حمله کرد و سپس در سال ۲۰۰۳ نیز بدون موافقت سازمان ملل به رژیم صدام حسین در عراق حمله کرد. ثبات عراق درهم فرو شکست و وضعیت در افغانستان شدیدا ناپایدار گشت. نه تنها سیاست آمریکا در مقیاس جهانی مورد مناقشه قرار گرفت، بلکه در مبارزه با “تروریسم” نیز ناکارآمد شد. بدینسان طولی نکشید که علائم ضعف امریکا در مدیریت جهان آشکار شد. در ژانویه ۲۰۱۰، باراک اوباما در اولین سخنرانیش در باره وضعیت کشور گفت: “من نمیخواهم که ایالات متحده آمریکا در رده دوم قرار بگیرد”. اما این جمله، چنانچه آمریکا در حال افول نبود، اصلا به ذهن اوباما خطور نمیکرد. اکنون ۲۴ سال از سحنرانی اوباما میگذرد و افول قدرت امریکا دیگر یک نظریه نیست.
پل کندی، در سال ۱۹۸۶، در اثرش تحت عنوان «ظهور و سقوط قدرتهای بزرگ» [۱]، توضیح داده بود که قدرتهای بزرگ دقیقاً به دلیل رشد نابرابرشان بالا و پایین میشوند. او رابطه بین نرخهای رشد متفاوت قدرتها را «در درازمدت» تعیین کننده شناخته بود. این نظریه، قبل از سقوط اتحاد جماهیر شوروی و سربرآوردن چین در عرصه قدرتهای بزرگ جهانی بیان شده بود. بعنوان مثال، بر پایه این نظریه اگر رشد امریکا را با رشد رقیب اصلیاش چین مقایسه کنیم، شکاف کاملا آشکار میشود؛ از سال ۱۹۶۰ در حالی که اقتصاد آمریکا پنج و نیم برابر رشد کرده، اقتصاد چین ۹۲ برابر رشد کرده است. به عبارت دیگر، در سال ۱۹۶۰، اقتصاد آمریکا ۲۲ برابر اقتصاد چین بود، اما در سال ۲۰۲۴، تقریبا وزنی برابر چین دارد. از اینرو چین اکنون مدعی قدرت بزرگ جهانی بودن است. اتحاد جماهیر شوروی که فروپاشید روسیه از زمان به قدرت رسیدن پوتین تلاش کرد که عظمت گذشته و نفوذ از دست رفتهاش را بازیابد. افول روسیه در دورهای بود که امریکا خود را قدرت بلامنازع میدانست یعنی دهه ۹۰، اما از سال ۲۰۰۰ روسیه، اول به دنبال چند جانبه گرایی و سپس بدنبال بازیافتن قدرت خود. در اواسط دهه اول ۲۰۰۰، به نظر رسید روسیه ناامید از همکاری با غرب است زیرا امیدوار بود که در فرآیندهای تصمیم گیریهای مهم جهانی شرکت کند. اما روسیه چنین چیزی به دست نیاورد: آمریکاییها و اروپاییها به جای اینکه با او “به عنوان یک برابر” رفتار کنند، او را “در فاصلهای دور” نگه داشتند، بدون در نظر گرفتن نظر او تصمیمگیری کردند و در پی تضعیف و به حاشیه راندنش برآمدند و علاوه بر این تلاش کردند تا دورتادور خاک روسیه نظامهای نزدیک و متمایل به ناتو مستقر شوند. از اینجا مرحله جدیدی آغاز شد. روسها با تمایل شدید برای به دست آوردن مجدد کنترل، دیپلماسی خود را دوباره حول چند هدف عمده متمرکز کردند: شروعی جدید در اوراسیا، دفاع از خود در برابر دولتهای غربی و تأکید بر تعادل مجدد به نفع کشورهای در حال ظهور. جنگ علیه گرجستان در اوت ۲۰۰۸، به رسمیت شناختن یکجانبه استقلال آبغازی و اوستیای جنوبی، سپس در سال ۲۰۱۱، پیشنهاد بلندپروازانه تشکیل اتحادیه اوراسیا با هدف تأیید عزم آنها برای تقویت توقف تحولات نامطلوب برای منافع کشورشان از این جمله بودند. به این ترتیب، روسها تا به امروز این سیاست را ادامه دادند و وارد خاک اوکراین شدند. پوتین همانند زمان اتحاد جماهیر شوروی، روسیه را قدرت بزرگ میداند و به این سیاست ادامه میدهد. امریکا مقام ابرقدرتی بلانامنازع را از دست میدهد، اروپا میخواهد به قدرتی بزرگ تبدیل شود، روسیه پا جای پای اتحاد جماهیر شوروی گذاشته و چین به توسعه نفوذ خود ادامه میدهد. هند و برزیل سر بر میآورند و ژاپن و کره و اندونزی و عربستان محتاطانه بدنبال جایگاهی مهم در جهان هستند.
پاسکال بونیفس، مدیر مؤسسه روابط بینالملل و استراتژیک (Iris) فرانسه نیز کاهش انحصار قدرت غربی و ظهور قدرت آسیایی را مطرح میکند. او میگوید: “بزرگترین تغییر، پایان انحصار قدرت غرب است. این تحول حدود بیست سال است که در حال انجام است و حدود سی سال دیگر ادامه خواهد داشت. از قرن پانزدهم، غرب در قلب روابط بین الملل قرار داشته و بر جهان حکومت میکرده است. این تکامل اساسی است، حتی مهمتر از پایان دوقطبی بودن جهان است زیرا دومی تنها چهار یا پنج دهه به طول انجامیده است و اما این یکی عمیقاً در آگاهی و عادات فکری مردم ریشه دارد. ” نظر او در باره اینکه دیگر غرب در مرکزیت قرار ندارد درست است اما مسئله اصلی دیگر این نیست که جهان چند قطبی شود و یا اینکه چه قطبهایی میخواهند بر جهان حاکم باشند. چه چین بخواهد کنترل جهان را در دست بگیرد یا نه… چه اروپا بخواهد قدرت نظامی منسجم درست کند یا نه، در هر صورت، امکان پذیر نخواهد بود برای مصائبی که اکثریت قریب به اتفاق بشریت گرفتار آنهاست از این طرق راه حلی پیدا شود. این درست است که دورانی که تنها یک یا دو کشور بتوانند اراده خود را بر دیگران تحمیل کند به پایان رسیده است. اما بازیگران عرصه قدرت فراوانند و درخواست تقسیم قدرت هم بسیار زیاد است. این جهان در فرآیند چندقطبی شدن است اما اینکه ما برای رهایی از دوقطبی بودن جهان بدنبال چند قطبی شدن آن باشیم خطایی بزرگ است. مسئله اساسی این است که چند قطبی شدن نیز راه حل نیست زیرا اصولا مسئله اصلی، خود “قدرت” است. یعنی تراکم و تکاثر نیرو در مکانی خاص. چین، روسیه، امریکا، اروپا، هند و… میتوانند قدرتهای بزرگ باقی بمانند و یا بشوند اما راه حل برای جامعه بشری نیستند چرا که اگر بودند قبل از هر چیز در داخل مرزهای خود این کشورها مسائل بسیار حاد اجتماعی و اقتصادی وجود نداشت. افزایش تعداد قطبهای قدرت و چند جانبه گرایی، نه تنها به ثبات جهانی کمکی نمیکند بلکه بر شدت تهدیدها نیز خواهد افزود. با افزایش و بالا رفتن چگالی قدرتها در جغرافیای زمین، آنها بهم نزدیک تر میشوند و احتمال برخورد بین آنها بیشتر از قبل میگردد. کافی است نگاهی کوتاه به تولید وسایل تخریب مستقیم یعنی اسلحه در جهان بیندازیم. در طول سال ۲۰۲۳ یک رکورد بسیار شوم در این زمینه به ثبت رسید. هرگز هزینههای نظامی جهانی چنین رشدی را تجربه نکرده بود. محققان موسسه تحقیقات صلح استکهلم (SIPRI) در گزارش سالانه خود به بزرگترین افزایش در بودجه اختصاص داده شدهی دولتها به جنگ یا آماده شدن برای جنگ در یک دهه گذشته اشاره میکنند. مجموع این بودجهها به اوج نجومی حدود ۲۴۰۰ میلیارد دلار (۲۲۵۰ میلیارد یورو) میرسد. [۳] این تقریباً شش برابر بودجه سالانه کشوری مانند فرانسه است. آیا همین یک رقم مورد یاد شده وحشتناک نیست و بشریت از خود نمیپرسد که چرا این سرمایههای عظیم در راه اعتلای انسانیت و طبیعت خرج نمیشود؟
تغییر نگاه به انسانیت و طبیعت، به کره زمین و به هستی، نیاز مبرم بشریت است. توازن قوا و تعادلهایی که از طبیعت و بشریت نیرو میستاند و آنرا هدر میدهد و خرابی بر خرابی میافزاید قادر به ساختن فردایی بهتر برای بشریت نیست. باید به وجدان انسانها نهیب زد و مسئله اساسی را مطرح کرد: آن کدام فکر و روشی است که میتواند بشریت را از وضعیت اسفبار فعلی نجات دهد؟ بجای ساختن قدرتهای جدید، بجای چند قطبی کردن جهان آیا نباید از حال بدنبال حذف تدریجی قدرتهای برآمده از روابط سلطه بود؟ اقدامی که بشر تاکنون بدان دست نزده است! گویی که امکان تصور جهانی بدون قدرتهای حاکم ممکن نمیباشد! اما اگر بخواهیم تغییر ایجاد کنیم از کجا باید شروع کنیم؟ گام اول چیست؟ مسلما گام اول، تغییر فکر و از اسطوره انداختن قدرت و روابط سلطه است که نیاز به یک تغییر فرهنگی بزرگ و اساسی دارد. اما برای اینکه مسئله انتزاعی باقی نماند، باید به موضوعی که همه را در برمیگیرد و اجرایی هم میباشد پرداخت. یکی از اولین قدمها میتواند بازبینی و رسیدگی عاجل به نوع کارکرد سازمان ملل باشد که اکنون بیش از همیشه به سمبل محفل قدرتها تبدیل شده است. شورای امنیت، حق وتو و کمیسیونهای بیهوده که قدرت اجرایی ندارند این سازمان را کاملا فلج کردهاند و بجای تحقق و گسترش صلح، نظاره گر جنگها و برخوردها شده است.
در مقاله قبلی نوشته بودم [۴] که سازمان ملل متحد زمانی میتواند معنای درست خود را پیدا کند که ساختار خود را بر اساس حقوق پایه ریزی کند. استفاده از رای کلیه اعضای مجمع عمومی با در نظر گرفتن یک اکثریت بزرگ برای تصمیم گیری و رجوع به آن رای در مورد شورای امنیت و تغییر فعالیتهای شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد که اصلی ترین نهاد بین دولتی سازمان ملل متحد در مورد تمام موضوعات مربوط به حقوق بشر میباشد، از اولین گامهاست. این شورا باید بتواند از دادن مسئولیت در سازمان ملل متحد به دولتهایی که حقوق بشر را براحتی و آشکارا زیر پا میگذارند جلوگیری کند. امری که تاکنون مکانیسمی برای آن در نظر گرفته نشده است. تقویت کار دادگاههایی که مستقل هستند مانند دیوان کیفری بین المللی و دیوان بین المللی دادگستری که بتوانند به جرایم جدی بطور مستقل رسیدگی کنند قدم دیگری است که میتواند جهانی عادلانه تر برای ما بسازد. بعنوان مثال در تاریخ ۳ ماه میامسال، دادگاه کیفری بینالمللی در بیانیهای مطبوعاتی خواستار پایان دادن «فوری» به «تلاشها برای ایجاد مانع، ارعاب یا اعمال نفوذ نابجا بر افراد مسئول» شد. آیا این قابل قبول است که سیاستمداران یک کشورـ امریکا و اسرائیل ـ اعضای یک دادگاه بین المللی را تهدید کنند؟
این خواستهها و خواسته هایی از این نوع که بر اساس حقوق باشند باید تبدیل به یک وجدان جهانی شود. اینکار بر عهده اقشار روشن جوامع و مبارزان سالم و بشردوست که بدنبال عدالت هستند میباشد. میتوان جهان دیگری ساخت و میتوان نقش قدرتها و روابط سلطه را در زندگی مردم هر روز کمتر کرد. این پیامی است که میتواند از دل فرهنگ ایران نیز برخیزد، فرهنگی که جهانشمول است و نوعدوستی و طبیعت دوستی در ذات آن قرار گرفته و میتواند در حوزه بزرگی از جهان عمل کند. گام نهادن در این راه برای میهن ما نیز از اهمیت خاصی برخوردار است و در این زمینه با رژیم حاکم که ویرانی بر ویرانی افزوده است و با به بازی گرفتن حیات ایران بدنبال قدرت منطقهای شدن میباشد و از سوی دیگر با کسانی که از قدرتهای حاکم میخواهند رژیم را بر اندازند تا به قدرت برسند روبرو هستیم. با نقش بازی کردن در خارج از روابط سلطه میتوانیم تغییر دیدی سریع از ایران به جهانیان ارائه دهیم. از اینرو نقش نیروهای مستقل، آزادیخواه، عدالتخواه، انسان دوست و حق محور نقشی اساسی و جهانی است.
مهران مصطفوی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ ـ The Rise and Fall of the Great Powers (English Edition)
Paul M. Kennedy
۲ ـ Pascal Boniface: «L’Occident a perdu le monopole de la puissance»
https://elucid.media/politique/pascal-boniface-occident-a-perdu-monopole-puissance-sud-global-russie-israel
۳ ـ https://www.bbc.com/persian/articles/cw0vwv0vye9o
بودجه نظامی جهان به رکوردی «بیسابقه» رسید
۴ ـ شکست اخلاقی جامعه جهانی و فلج کامل سازمان ملل، مهران مصطفوی
https://news.gooya.com/2023/11/post-81378.php