«تو کز مهنت دیگران بی غمی/ نشاید که نامت نهند آدمی.»
سال 1353، برای دیدن مسابقه فوتبال ایران- اسرائیل به استادیوم آزادی (آریامهر آن زمان) رفتم. استادیوم تازه ساز و همه جا تمیز و زمین سبز چمن سخت چشمگیر بود. استادیوم پر بود و جای سوزن انداختن نبود. درست از زمانی که تیم اسرائیل وارد استادیوم شد، جمعیت شروع کرد به هو کردن تیم اسرائیل. هو کردنی که در طول مسابقه بدون وقفه ادامه داشت. در نهایت مسابقه با پیروزی و قهرمانی آسیا برای ایران پایان یافت.
اتوبوسهای شرکت واحد ما را به تهران برگرداند و از زمان ورود به غرب تهران در حوالی ویلا شهر مردم به خیابانها ریخته بودند و برای ما دست تکان می دادند.
خشم شدید مردم از دولت اسرائیل به علت جنایتهایی بود که ارتش اسرائیل در حق مردم فلسطین انجام داده و با قساوتی بیسابقه آنها را از خانه و کاشانه خود آواره کرده بود. این در حالی بود که رژیم شاه طرفدار اسرائیل بود و رابطه آنقدر نزدیک بود که ساواکِ او را هم موساد اسرائیل آموزش داده بود. در نتیجه اخبار مربوط به وضعیت اسفبار مردم فلسطین و زندگی آنها در چادرها و بیابانها را سانسور می کرد. ولی شدت جنایتهای اسرائیل بحدی بود که حتی دستگاه سانسور شاه، قادر نشده بود که تمامی خبرها را سانسور کند.
به خانه رسیدم و با هیجان نظر اهل خانه را در رابطه با هو کردن تیم اسرائیل پرسیدم. پاسخ دادند: “کدام هو؟ اصلا صدایی نبود و فقط صدای بهمنش بود.” با خشم متوجه شدم که ساواک شاه، صدای جمعیت را در استادیوم سانسور کرده است چرا که هیچ خبرگزاری و رژیم و دولتی نباید بداند که مردم ایران نه طرفدار اسرائیل که طرفدار مردم بی خانمان شده فلسطین می باشند.
واقعیت این بود که در آن زمان، ما در طرف خیر و نیک تاریخ قرار داشتیم. مخالفتمان با اسرائیل نه فقط به علت همکاری شاه با اسرائیل، بلکه و بیشتر به علت دفاع از حقوق مردم مظلومی که سرزمینشان را بزرگترین قدرت استعماری زمان؛ انگلستان، به صهیونیستها بخشیده بود و اسلحه در اختیار آنها قرار داده بود تا فلسطینی ها را از خانه و کاشانه خود برانند، دفاع می کردیم. سازمان ملل، فلسطین را به دو قسمت تقسیم و اسرائیل را به شرط برسمیت شناختن کشور فلسطین برسمیت شناخته بود. ولی از آنجا که ایدئولوژی استعماری و نژاد پرست صهیونیسم تمامی فلسطین را برای خود می خواست و بعدها، در سال 1977، آن را بگونه ای رسمی در دکترین حزب لیکود جاد داده بود:
«از رود اردن تا دریا، تماما سرزمین اسرائیل خواهد بود.» (1)
کشوری به نام فلسطین را تحمل نمی کرد. انگلستان و بعد که آمریکا هم وارد شد، رویشان را به طرفی دیگر کرده تا اسرائیل هر آنچه را که می خواهد انجام دهد و فقط برای حفظ ظاهر هر چند یکبار اعلامیه ای صادر می کردند. صهیونیستها نیز برای اینکه بتوانند به کشور خود در نزد افکار عمومی غرب مشروعیت ببخشند نیاز داشتند تا دو دروغ را در میان افکار عمومی جا بیاندازند و آن اینکه، آنها وارد مکانی شده اند که:
1.سرزمینی است بدون مردم برای مردمی بدون سرزمین.
- (صهیونیستها در حال) شکوفا کردن صحرا می باشند.
از آنجا که معلوم بود که فلسطین تحت کنترل دولت عثمانی نه سرزمینی برهوت که سرزمینی آباد بوده است، دروغی دیگر ساخته شد و آن اینکه، در جریان جنگهای 1948 دولتهای عرب از مردم فلسطین خواستند تا خانه های خود را ترک کرده تا ارتش آنها به صهیونیستها حمله کند. اینگونه، بیخانمان کردن حدود 700 هزار فلسطینی نه به سبب کشتارهایی مانند دهکده تل زعتر و ویران کردن خانه ها برای ایجاد جو ترور وحشت، بلکه لبیک گفتن به درخواست دولتهای عرب منطقه
بوده است. (2) و اینگونه شد که سرزمین فلسطین خالی از سکنه و صهیونیستهای اروپایی جای آنها را گرفتند.
در نتیجه، فلسطینی ها تبدیل به مردمی آواره و سیستم آپارتاید بر آنها تحمیل شد و به قول بزلال اسموتریچ، وزیر اقتصاد دولت نتانیاهو، می باید تنها یکی از سه سرنوشت را انتخاب می کردند: 1. زندگی در اسرائیل ولی به عنوان مادون انسان و بدون هیچ حقی. 2. فلسطین را ترک کنند. 3. کشته شوند.(3)
البته آن فلسطینی هایی هم که در 1948 حاضر نشدند خانه های خود را ترک کنند، در کشور جدید التاسیس اسرائیل پذیرفته شدند. منتهی به عنوان شهروند درجه دو.(4) اینگونه، اسرائیل از آغاز به عنوان کشوری با سیستم آپارتاید (5) بود که تاسیس شد. به علت سلطه عظیم رسانه های لابی صهیونیستها در غرب، تا حمله 7 اکتبر، کمتر کسی در غرب می دانست که اسرائیل کشوری است آپارتاید که بر برتری نژاد بنا شده است. آنهم سیستم آپارتایدی که بقول یتزاک لاور، ژورنالیست اسرائیلی، بیرحمانه تر از آپارتاید آفریقاق جنوبی می باشد. (6)
البته نقض سیستماتیک حقوق انسانی فلسطینی ها از زمانی که نطفه اسرائیل بسته شد شروع شد. ولی هیچگاه شدت 7 ماه گذشته در غزه را نداشته است. شدت جنایت و کشتار گونه ای بوده است که دیوان عالی بین المللی اسرائیل را مظنون به جنو ساید/ نسل کشی دانسته است و دادگاه بین المللی جنایی در صدد است که حکم دستگیری نتانیاهو و تعدادی دیگر از دولتمردان اسرائیل را به جرم ارتکاب جنایتهای جنگی صادر کند. تا جایی که جو بایدن و کنگره آمریکا، دادگاه را مورد تهدید تهدید قرار داده اند تا دادگاه جرأت نکند چنین حکمی را صادر کند. (اینگونه با قلدری کامل و آشکارا قوانین بین الملل و در نتیجه استقلال قضایی عالی ترین مقام قضایی جهان را نقض می کنند) نتیجه اینکه؛ دادگاه اعلام جرم را به تاخیر انداخته است. (7)
حال سوال این است که چرا سکوتی سهمگین در رابطه با اعتراض به نسل کشی مردم غزه توسط دولت اسرائیل بر وطن حاکم شده است و از تعدادی انگشت شمار، (که بیشترین سلامها و درودها بر آنها باد.) گذشته، صدایی از اعتراض به نسل کشی و همدردی با کودکان یتیم شده و مادران بی فرزند شده وجود ندارد؟ چرا مدعیان حقوق بشر روزه سکوت قبرستانی گرفته اند و صدایشان در نمی آید؟ ریشه این بی رحمی و بی مروتی و ناجوانمردی و ناجوانزنی در کجاست؟ چگونه است که مایی که به سعدی خود می بالیم، حال شامل آن آدمهایی شده ایم که سعدی آنها را «انسان» به حساب نمی آورد؟!
«تو کز مهنت دیگران بی غمی/ نشاید که نامت نهند آدمی.»
واقعا ما را چه شده است که در طرف «شر» تاریخ قرار گرفته ایم؟
چرا شخصیتها و جریانهای حقوق بشری در ایران روزه سکوت گرفته اند؟ مگر نوزادان و کودکان و زنان و مردان فلسطینی که در غزه یا قربانی بمب ها می شوند و یا در نتیجه قحطی که اسرائیل بر آنها تحمیل کرده است جان می دهند، انسان نیستند و نباید از حقوق انسان برخوردار باشند؟
دیوان دادگستری جهانی، اسرائیل را مظنون به جنوساید/نسل کشی فلسطینی ها در غزه اعلام کرده است.
دادگاه کیفری بین المللی، در حال آماده کردن حکم دستگیری نتانیاهو و اعضای دولتش به جرم جنایتهای جنگی است، تا جایی که دولت آمریکا و کنگره آمریکا به تهدید و ارعاب دادگاه پرداخته و نتانیاهو می گوید که اگر حکم صادر شود، فلسطینی ها را کن فیکون خواهد کرد!
جنبش عظیم دانشجویان آمریکایی در بسیاری از مهمترین دانشگاه های جهان برای دفاع از حقوق انسانی مردم فلسطین، زلزله ای سیاسی در آمریکا ایجاد کرده است و یورش پلیس سرکوبگر آمریکا با حمایت کامل دستگاه سیاسی و رسانه ای آمریکا، کوشش در هم شکستن آن را دارد. هزاران دانشجو دستگیر شده اند ولی با وجود سرکوبها و فرستادن چماقدارهای صهیونیست اسرائیلی و سلطنت طلبهای صهیونیست ایرانی! ( 8) برای در هم شکسستن آنها (در دانشگاه یو سی ال ای کالیفرنیا) و تهدید به اخراج و اولتیماتوم لابی های قدرتمند صهیونیستی به اینکه در صورت ادامه جنبش، مانع کار پیدا کردن آنها خواهند شد، جنبش هنوز ادامه دارد و می تواند به جنبش عظیم و سراسری ضد جنگ تبدیل شود.
مریکماآمریکا ایجاد و یورش
سازمان و شخصیت حقوق بشری در جهان نیست که جنایتهای اسرائیل را محکوم نکرده باشد. ولی…ولی در تاسف کامل باید پذیرفت که در ایران و در میان شخصیت های حقوق بشری ایران، گذشته از تعدادی انگشت شمار، ما شاهد سکوتی قبرستانی در میان آنها می باشیم.
سوال را دوباره می پرسم: واقعا ما و بخصوص حقوق بشری ها را چه شده است که خود را در طرف «شرّ» تاریخ قرار داده ایم و چه دلایلی سبب شده است که وقتی به مردم فلسطین می رسد، «شرور» می شویم و زندگی در میان شرورها را انتخاب میکنیم؟ فکر می کنیم که اگر سکوت کنیم و چیزی نگوییم، کسی متوجه نمی شود که زندگی در میان شرورها را انتخاب کرده این. متوجه نمی شوند؟!
- متوجه نمی شوند که با خود صادق نبوده ایم؟
- متوجه نمی شوند که بقول ژان پول سارتر، با «خود فریبی/bad faith» عمل کرده ایم؟
- متوجه این نمی شوند که میان باور خود و عمل خود حفره نفاق را حفر کرده ایم و منافقانه موضع گرفته ایم؟
- متوجه نمی شوند که با حقوق انسان اینهمانی نجسته ایم و از آن استفاده ابزاری می کنیم؟
- متوجه این نمی شوند که برای ما هم خون بعضی سرخ تراز خون دیگری است و در ما نرمها و روانشناسی نژاد پرستی ساری است و جاری؟
- متوجه نمی شوند…..؟
تبار شناسی چرایی در طرف شر تاریخ قرار گرفتن
در اینجا لازم است بگونه ای بسیار خلاصه به تبار شناسی چرایی خود را در طرف «شر تاریخ» قرار دادن پرداخت:
مهمترین عناصر باوری، اخلاقی و رفتاری که سبب چنین موضعی شده است، از جمله این علل می باشند:
- وقتی مردمی به خود نقش دیوِ وارونه کار شاهنامه را می دهند، نه «رستم» که «ضد رستم» می شوند. توضیح اینکه از آنجا که بسیاری در درون جامعه ملی و نخبگان سیاسی، هم عمل سیاسی را نه از منظر حقوق انسان که از منظر قدرت – سیاست انجام می دهند و هم فاقد حداقل پیچیدگی لازم سیاسی بوده و هم نفرتی کور شده و شدید به رژیم خیانت، جنایت و فساد حاکم دارند، حقوق را قربانی مصلحت شکل گرفته در گفتمانهای سیاسی می کنند. به این معنی که فکر می کنند، موضع درست سیاسی این است که هر موضع سیاسی که استبداد حاکم دارد، آنها باید موضع ضد آن را بگیرند و اگر رژیم بگوید سفید است آنها باید بگویند سیاه است. اینگونه نه تنها امکان عمل و تحلیل و نوع نگاه از منظر حقوق انسان و حقوق ملی را ترک کرده و در موقعیت «ضد حق» قرار می گیرند بلکه در عمل سیاسی نیز نه «کنش» که «واکنش» و نه «فعال» که «فعل پذیر» می شوند. در نتیجه این استبداد است که وضعیت «فعال مایشاء» را پیدا می کند و این دسته از مخالفانش «قائم بالذات» بودن خود را از دست داده در نتیجه فاقد «هستی» می شوند. تبدیل به «سایه» ای می شوند که تنها بر تیرگیهای استبداد می افزایند. سخن از آزادی می زنند ولی با نوع نگاه و روانشناسی مستبدان حاکم عمل می کنند.
- اکثریت مطلق حقوق بشری های وطن، در آغاز اصلاح طلب بوده و از درون این گفتمان، هویت، ارزشها و نرمهای عمل خود در فضای سیاسی را ساخته و پرداخته اند و آبشخورشان این گفتمان بوده است. در طول سالها و در تحقیقات چندی به تبار شناسی این گفتمان پرداخته ام و نشان داده ام که: (9 )
الف: از آنجا که این گفتمان، گفتمان قدرت است و در گفتمان قدرت، از آنجا که قدرت، اخلاق ندارد، حقوق انسان و اخلاق، دارای ارزشی بالذاته نیستند و در نتیجه در مبازه سیاسی قابل چانه زنی و بده و بستان خواهند بود. بنابر این همیشه تابع متغیر نیازهای قدرت هستند.
- ب: نشان داده ام که بیشتر عناصر شکل دهنده این گفتمان، همان عناصری می باشند که استبداد تاریخی در وطن را ممکن و مستمر کرده اند.
- ج: به این علت، همیشه سلاخی کردن حقیقت و حقوق در سلاخ خانه مصلحت و در پای قدرت، توجیه یافته است و پذیرفته شده است.
- د: بنابر این، نوع نگاه و نوع عمل از چنین منظری، مانع می شود تا فعال حقوق بشر یا مبارز سیاسی، فعال مایشا باشد و در نتیجه، نه کنشگر که کنش پذیر است. در نتیجه:
- ه. از خود ماهیت بالذات ندارد و در نتیجه نه «کنشگر» که «کنش پذیر» است. البته چنین افرادی، همانگونه که در آغاز اشاره کردم، همچون دیو وارونه کار شاهنامه، همیشه منتظرند ببیند که استبداد حاکم چه موضعی دارد تا آنها موضع مخالف آن را بگیرند. در نتیجه مواضع آنها نه نشات گرفته از حقوق انسان و حقوق شهروندی و حقوق ملی که تابع و مطیع مواضع رژیم است. برای نمونه، حقوقدان محترمی اخیرا در توضیح چرایی سکوت در مورد نسل کشی غزه گفته بود که موضع گرفتن در این رابطه، ما را به رژیم جمهوری اسلامی نزدیک می کند!!! این نشان می دهد که این حقوقدان بسیار محترم حقوق انسان، هنوز این حقوق را نمی شناسد و با آن اینهمانی نجسته است و به جای دفاع بی قید و شرط از این حقوق، مشغول سیاسی بازی با این حقوق است.
- عرب ستیزی: اهل تحقیق می دانند که اصل راهنمای وطن دوستی تاریخی ایرانی همیشه در طول تاریخ وطن وجود داشته است و از اوستا و اهورا مزدایش که عهد می بست که هیچگاه ایران و ایرانی را تنها نگذارد و آنا هیتا، الهه آبها را به یاری آنها بفرستد، تا فردوسی ها و یعقوب لیث ها و قائم مقامها و امیر کبیر ها و مصدق ها و بنی صدر هایش ادامه داشته است.
ولی از اوائل قرن بیستم، ما شاهد ورود مدل اروپایی ملی گرایی ملل اروپایی تازه متولد شده می باشیم. نوع غربی ناسیونالیسم، از آنجا که اصل راهنمایش «اصل ثتویت/dualism/dichotomy» می بود، هویت خود را بیشتر از ضدیت با ملت و مردمی دیگر می گرفت که در نهایت به ناسیونالیسم نژادی آلمانی و نتایج مخرب آن از جمله “پاک دینی” و “پاک زبانی” و “پاک نژادی” و کوشش در محو دیگر زبانها منجر شد.. “روشنفکران” ایرانی که بیشتر از شاگردان آرتور دو گوبیونو/Arthur de Gobineau و تئوری نژاد برتر آریایی او بودند و از عقده حقارت رنج می بردند، مست زمانی شدند که استاد، کشورشان را آریایی توصیف کرد.
اینگونه مدل اروپایی وطن دوستی در شکل ناسیونالیسم، وارد وطن شد. الیته چنین گفتمانی از وطن دوستی، بر خلاف وطن دوستی تاریخی ایرانی که حتی در میان دشمن هم خوبان را می یافت (برای نمونه هم در اوستا و هم در شاهنامه، فروهرهای پاک تورانی از زن و مرد حضور دارند که شناخته ترین آنها پیران ویسه از پهلوانان تورانی است) نیاز به دشمن داشت ( برای نمونه، کشور تازه تاسیس آلمان این دشمن را در یهودیان یافت و آنها شدن مسئول تمام فجایعی که آلمان گرفتار آن شده بود.) و البته این دشمنی نه می توانست روسی باشد و نه انگلیسی که همین اخیرا بخشهای بزرگی از وطنش را در قفقاز و شرق ایران و جنوب از وطن جدا کرده و ما بقی را به مناطق زیر نفوذ خود در آورده بودند، چرا که لشکری از سینه چاکان روسو فیل و انگلو فیل آماده دفاعی جانانه از اربابان خود بودند. در نتیجه و از آنجا که «عرب فیلی» وجود نداشت و دیواری کوتاهتر از دیوار آنها یافت نمی شد، بلکه آنها را رها کرده و یقه اعراب 1400 سال قبل را گرفتند که به ایران حمله آورده و حال عرب زبانهای زمان حاضر (که اکثرشان در عراق، ایرانی الاصل بودند که در طول زمان عربی زبان شده بودند. تا جایی که پایتخت ساسانیان، مدائن، در قلب عراق امروز بود.) می باید برای همیشه تقاص قادسیه و فتح الفتوح را می پرداختند. اینگونه بود که عرب ستیزی به عنصری مهم از وطن دوستی از نوع ناسیونالیسم اروپایی پهلویسم تبدیل شد و در دوران پهلوی مورد حمایت دولت قرار گرفت.
این کم نبود، استبداد مذهبی هم از آنجا که طرف دیگر دو شقه کردن تاریخ وطن به قبل و بعد از اسلام را تشکیل می داد، با کوشش در حذف تاریخ و فرهنگ ایران در قبل از اسلام، دست به عرب ستایی زده و اینگونه، بر آتش «عرب ستیزی» افزود. شدت این عرب ستیزی تا آنجایی است که فضای مجازی انباشته از توهین به عرب ها و فلسطینی هاست و در حالی که اسرائیل مشغول نسل کشی فلسطینی هاست، در استادیوم آزادی، بسیاری شعارهای توهین آمیز نسبت به مردم زیر بمباران غزه سر می دهند.
- خود باختگی در برابر غرب
طولانی شدن عمر استبداد حاکم در بعد از انقلاب، عقده حقارت و روانشناسی زیر سلطه در جامعه و بخصوص نخبگان را شدت بخشیده است. وقتی به جایزه دادنهای دولت ها و نهادهای سیاسی غربی به بعضی از هموطنان عزیز و پاسخها و پیامهای آنها دقت می کنیم، اول چیزی که در این پاسخها می بینیم حضور و عمل روانشناسی زیر سلطه می باشد. روانشناسی ای که خود را به صورت محو و غرق شدن و تمجید و تحسین نسبت به اسطوره غرب ابراز می کند. در اوج آسمانها به پرواز در می آیند چرا که غرب آنها را برسمیت شناخته است. این محو شدن در اسطوره و نفی واقعیت غرب، گونه ای است که نه تنها نمی خواهند رشد گسترده فاشیسم و نژاد پرستی و ضد خارجی گری را ببینند، بلکه بر شکست عظیم اخلاقی غرب چشم می بندند.
اروپا و آمریکا در تمامیت خود و بخصوص آمریکا، اخلاق ادعایی کانتی خود و در نتیجه حقوق بشر و برابری انسانها رابه دور انداخته و نژاد پرستی نهادینه شده در غرب، از پنهان درون به آشکار برون آمده و بگونه ای فعال، مشغول حمایت از نسل کشی و جنوساید فلسطینی هاست. ولی اینها هنوز محو «تصویر» خود از غرب بوده و در ذهن آنها «افسانه» جای خود را با «واقعیت» در حال انجام عوض کرده است.
غرب زدگی قدیم در حوزه های علمیه ارسطو زده که از آستین استبداد حاکم خارج و دهها سال است که به غرب زده های جدید اعلام جنگ داده است، بر شدت اسطوره پرستی غرب افزوده است و هیچ توجه ندارند که آبشخور آنها یکی است.
این از خودباختگی و سیاست، با جانشین کردن گفتمان قدرت بر حقوق انسان، سبب شده است که آنها یا به خود اجازه ندهند و یا جرأت نکنند تا سخنی و قدمی و قلمی بردارند که نگاه سرزنش برانگیز غرب را متوجه آنها کند. روانشناسی زیر سلطه جز این نمی تواند عمل کند. اینگونه بود که در پیام پذیرش جایزه صلح نوبل، حتی اشاره ای به نسل کشی فلسطینی ها نبود. بله، باید گونه ای قدم بر داشت که سبب ابرو در هم کشیدن غرب هم نشود. (*)
- در سطح جامعه و بخصوص نسل زد/Z، ما شاهد گسترش روانشناسی خود شیفتگی، خودخواهی و طلبکاری می باشیم. توضیح اینکه در گفتگویی که با یکی از روشنفکران وطن در رابطه با جنبش دانشجویی در آمریکا داشتم، یادآور شدم که نسل زد/Z به صحنه آمده است. توضیح دادم که این نسل مطمئن شده است که نخبگان سیاسی و رسانه ای نسل قبلی، نسلی است بی اخلاق و نژادپرست و ترسو (ترس شدید از لابی صهیونیستها) بنابر این برای جلوگیری از کشتار هر چه بیشتر مردم فلسطین، زندگی و آینده خود را به خطر انداخته و به میدان آمده است. این دوست پاسخ داد که نسل زد، در ایران اصلا اینگونه نیست و اینکه:
« اما نسل z در ایران تقریبا نسل منحطی است. خودخواه، خودشیفته، طلبکار، تن پرور، وابسته و نان خور پدر و مادر، عدم پایبندی به اخلاق و خانواده و عدم پایبندی به هنجارها، مصرف گرا، سکسی زده. به همین دلیل لیبرال ها و سلطنت طلبان تمام امیدشان به این نسل است چون امیال و عقاید آنان را تامین می کند. اما این نسل حسن هایی دارند که نسل ماها ۵۷ نداشتیم. و اون این است که آدم کسی نمی شوند خودمختار هستد. درک بهتری از محیط زیست دارند. اگرچه درک بهتری از آزادی ندارند اما می دانند که راه حل کشور آزادی است. از حقیقت نگذریم که عده ای از جوانان نسل z که شمار آن در اقلیت است فهم ودرک خوبی از سیاست و زندگی دارند و اهل مطالعه هم هستند. »
جواب دادم:
«حدود 30 سال پیش با یکی از اساتید دانشگاه تهران در رابطه با وضعیت فرهنگ در وطن گفتگویی داشتم. با شادی گفت که وضعیت بسیار عوض شده است و حال «فرزند سالاری» جای خود را به «پدر سالاری» داده است. پاسخ دادم اینگونه که بدتر است. توضیح خواست، گفتم حال پدر آمده و حق امتیاز زور گویی را از خود سلب و به کودک خود داده است ولی زور و زور گویی بر جا مانده است. البته که این کودک، که تجربه آن پدر را هم ندارد، دارای شخصیتی لوس و ننر می شود و فکر می کند که آسمان سوراخ شده و او از آن به پایین افتاده و حال خود را مرکز و قبله عالم تصور می کند. اضافه کردم که شخصیت و جامعه و فرهنگ آزاد و مستقل و رشد شخصیت از طریق برداشتن و محو کردن «مقوله قدرت» و گفتگو و بحث را جانشین آن کردن است که حاصل می شود و نه محل زور و زور گویی را عوض کردن. »
متاسفانه اینهم واقعیتی است که در میان بخشی از جامعه رخ داده. این بخش، خود شیفته است و از بینی خود آنطرفتر را نمی بیند. برایش مهم نیست که در بغل گوشش نسل کشی سیستماتیک در حال انجام است، چرا که قربانی هایش عربها هستند و یا اینکه کار ندارد و یا آنکاری را که دوست دارد ندارد و آن چیزی را که می خواهد بخرد نمی تواند بخرد و این یعنی از دنیا طلبکار بودن. چنین شخصیتی نمی تواند با درد و رنج دیگران همدردی کند.
- عوام زدگی نخبگان سیاسی و روشنفکران
یکی از دلایل عقب مانده بودن حوزه های علمیه این بوده است که عالم دینی برای حفظ موقعیت خود، به جای کوشش در زدودن جهل و نادانی مقلدان خود، همراه آن می شده است و اینگونه بر آن می افزوده است. بسیاری از نخبگان سیاسی نیز اینگونه عمل می کنند و به جای کوشش در روشنگری و آموزش طرفداران خود، از ترس اینکه آنها را از دست بدهند با جهل آنها همراه می شوند. اینگونه نه تنها به رشد جامعه کمکی نمی کنند بلکه خود نیز از رشد کردن بازمانده و دچار از رشد ماندگی می شوند. از جمله به این دلیل که هر چه در جامعه فضا باز تر و پرسشگری گسترده تر و رشد فکری عمیق تر باشد، آنها نیز بر بالهای پرنده ای که بیتاب هر چه بیشتر فهمیدن و هر چه بیشتر دانستن و هر چه بیشتر رشد کردن، نشسته، بر فهم و علم و در نتیجه رشد خود می افزایند. به سخن دیگر، در خارزار نادانی گلی هم اگر بشکفد، آتش تفتان جهل آن را می پژمراند و می سوزاند. این تنها در گلستان آزادی است که گلهایی از دیگر گلها بیشتر سر برمی کشند و یار گلهای دیگر در رشد هر چه بیشتر می شوند.
- از منظر رسانه ای هموطنانمان در ایران در میان دو سنگ آسیاب قرار گرفته اند. به این معنی که:
- از یکطرف اطلاعات خود را از رسانه های استبداد حاکم می گیرند و از آنجا که می دانند این رسانه ها، نقش پروپاگاندای رژیم را بازی می کنند، اطلاعات عرضه شده در آن را هر چه باشد نمی پذیرند. نسل ما نیز همین کار را با رسانه های رژیم پهلوی می کرد. اینگونه، اگر رژیم حتی برای یکبار هم که شده راست می گفت، آنقدر دروغ گفته بود که آن راست هم از طرف جامعه، دروغی دیگر فهم می شد. نمونه آن آتش زدن سینما رکس است و کوششهای رژیم که کار آنها نبوده است، در جا رد می شد.
- منبع دیگر اطلاعات رسانه ای، رسانه های وابسته به قدرتهای خارجی در خارج از کشور می باشند که در راستای سیاست قدرتهایی که منابع مالی و سیاسی آن را تامین می کنند، اطلاع رسانی می کنند و در واقع نقش پروپاگاندای قدرت حامی را بازی می کنند
البته و از آنجا که بسیاری از هموطنان توجه ندارند که این رسانه ها هم همان نقش پروپاگاندای رسانه های رژیم را، ولی در رابطه با کشورهای حامی خود بازی می کنند، متوجه نمی شوند که این رسانه ها هم مشغول مهندسی کردن افکار آنها می باشند.
نتیجه گیری
یکی از اصلی ترین شعارهای جنبش در حال انجام دانشجویی در آمریکا «سکوت، خشونت است/silence is violence» می باشد. دانشجویان نیک می دانند که در زمانی که چنین جنایتی در غزه و فلسطین در حال انجام است، سکوت کردن، همراهی با جنایتکاران است. این جوانان که گلهای سرسبد آمریکا می باشند و از باهوشترین ها و سخت کوش ترین و آشناترین با کتاب می باشند، سخن معروف داستایوسکی ورد زبانشان است که زمانی که قتلی صورت گیرد و شاهدان، کوشش در جلوگیری از وقوع آن نکنند، دستشان به خون آلوده است.
حقیقتا شایسته نیست که یکی از تاریخی ترین ملتها که خود تولید کننده یکی از انسانی ترین فرهنگها بوده است، حال خود را در موضع «شرّ تاریخ» قرار دهد و گونه ای نگاه و عمل کند که سعدی او را حتی شایسته آدم و انسان نامیدن نداند.
زمانی که مارتین لوتر کینگ پیام تاریخی خود؛ «رویایی دارم» را بیان کرد و در زمانی که به قتل رسید، اکثریت مطلق مردم آمریکا نظری منفی نسبت به او داشتند. نژاد پرستان در دستگاه سیاسی و رسانه ای آمریکا بیشترین کوشش را کرده بودند تا جامعه آمریکا فردی را که در پی برابری انسانها بدون توجه به رنگ پوست آنها بود را مورد تنفر قرار دهند. یعنی همان کاری که دستگاه سیاسی – رسانه ای آمریکا در حال حاضر به آن مشغول است تا دانشجویان آمریکایی که خواستار جلوگیری از کشتار فلسطینی ها در غزه هستند را جوانان «یهودی ستیز/antisemitic و خشونت ورز» جلوه دهد. (این در حالیست که در صف جلوی جنبش دانشجویی، یهودیان حضور دارند.)
ولی شهادت زمان، مارتین لوترکینگ را به یکی از محبوبترین شخصیتها در آمریکا تبدیل کرد.(10) و چنین شهادت دادنی بزودی این دانشجویان را نیز در کنار لوتر کینگ قرار خواهد داد. البته همان تاریخ، آنهایی را که کوشش در ترور شخصیت کردند در قبرستان و شرمستان تاریخ جا داد.
حال این هموطنان نیاز دارند که تصمیم بگیرند که آیا در طرف «شرّ تاریخ» خواهند ماند و یا با نقد اندیشه و روش خود، به طرف «خیر تاریخ» حرکت خواهند کرد؟
فردا که نسل کشی و جنوساید غزه وارد تاریخ شد، این هموطنان نیاز دارند از خود سوال کنند که وقتی فردا کودکان آنها از آنها سوال کردند که در زمانی که نسل کشی فلسطینی ها در حال انجام بود، شما چه مواضعی داشتید و چکار کردید، چه پاسخی خواهند داشت؟
(1)
https://www.theguardian.com/world/2023/oct/31/from-the-river-to-the-sea-where-does-the-slogan-come-from-and-what-does-it-mean-israel-palestine
(2)
https://mondediplo.com/1997/12/palestine
(3)
https://twitter.com/PSCupdates/status/1711401562713509974
(4)
https://www.jstor.org/stable/43946930
(5)
(6)
(7)
https://www.forbes.com/sites/saradorn/2024/04/29/biden-johnson-oppose-international-criminal-court-investigation-of-israel/?sh=3f32c61c7f65
(8)
در یکی از کلیپهایی که حمله چماقدارهای صهیونیست به دانشجویان دانشگاه یو سی ال ای را نشان می داد در میان فحاشی های اوباش صهیونیست، ناگهان فحشی رکیک جنسی به فارسی را شنیدم!!! سخت تعحب کردم. روز بعد ژورنالیست معروف جستجوگر آمریکایی ماکس بلومنثال/Max Blumenthal در مصاحبه ای گفت که ایرانی های صهیونیست نیز در این حمله دست داشته اند.
(9)
https://www.tribunezamaneh.com/archives/197474
(10)
(*)
دکتر محمد سهیمی اجازه دادند پیام ایشان را عمومی کنم:
“بلافاصله بعد از اعلام اینکه خانم محمدی جایزه صلح نوبل را دریافت خواهد کرد منتشر شد، یک چهره مطرح حقوق بشری کشور، که حال فعال سیاسی شده و با تجزیه طلبان نیز نشست و برخواست میکند، که در خارج از ایران است به یکی از نزدیکترین اشخاص به خانم محمدی بلافاصله زنگ زد و به گفت، “به نرگس پیغام بده که اگر از اسرائیل در رابطه با جنگ غزه انتقاد کنی، جایزه را به تو نخواهند داد.”
اینکه آن چهره مطرح حقوق بشری، حقیقت را گفته باشد معلوم نیست ولی آنچه که معلوم است این است که در زمانی که اسرائیل مشغول انجام نسل کشی و جنوساید در غزه بود، در پیام خانم محمدی سخنی و حتی اشاره ای به این جنایت نبود، که سخت مایه نا امیدی شد.
تنی چند از دوستان، در توجیه این سکوت گفتند که فراموش نشود که همراه این جایزه مبلغ هنگفتی نیز همراه است و در وضعیتی که استبداد حاکم بیشترین فشارهای مالی را بر ایشان و خانواده ایشان وارد کرده، شاید مصلحت دیده اند که برای یاری رساندن به خانواده، سکوت بکنند.
پاسخ دادم، که اگر علت این بوده باشد که سخت جای تاسف دارد و انسانی با شجاعت و صداقت ایشان وقتی که وارد مبارزه شد، حتما می دانست که چه بهایی بر ایشان و خانواده تحمیل می شود و بنا بر این نمی باید دفاع از حقوق کودکان و مادران زیر باران موشکها و بمبها را فدای این مصلحت می کرد.
ادامه دادم که اگر ایشان در برابر اولتیماتوم مسئولان نوبل که خانم شیرین عبادی (که متاسفانه نشان داده اند که هیچ نیستند جز نا امیدی بزرگ و جایزه را به منبع در آمد و کاسبی تبدیل کرده اند.) سر خم نکرده بود و جایزه نوبل را از ایشان پس گرفته بودند. ایشان نه تنها به یکی از اصلی ترین صداهای وجدان انسانی و تاثیر گذار نه فقط در منطقه و نه فقط در جهان اسلام که در سطح جهان، تبدیل می شدند. بلکه برای حل مشکل مالی هم، طبق روش معمول در غرب، هواداران حقوق بشر و معترضان به پس گرفتن جایزه، از طریق «سرمایه گذاری جمعی/crowdfunding » و مشارکت هزاران نفر، به احتمال زیاد، مبلغ بسیار بیشتری از جایزه نوبل، جمع آوری می شد. به هر حال، فرصتی تاریخی بود که متاسفانه از دست رفت.
درود جناب محمود دلخواسته جنایات اسرائیل وصیهونیستهای تندرو محکوم است اما چند سوال از شما دارم
آیا اگر مردمانی مهاجرت غیر قانونی به سرزمینی بکنند ولی فرزندانشان در آن سرزمین به دنیا بیایند آن فرزندان مردم آن سرزمین نیستند؟ اگر چونین ایده ای دارید آیا موافق هستید که ملیونها مسلمان که در اروپا هستند ووالدینشون غیر قانونی مهاجرت کردند باید از این سرزمینها اخراج بشوند؟
اگر چونین ایده ای ندارید پس باید قبول کنید بسیاری از مردم یهودی اسرائیل که از بعد از سال ۱۹۴۸ به این سرزمین آمدند مردمان این سرزمین هستند چیزی که بیشتر فلسطنیان نمیخواهند قبول کنند واین یکی از مشکلات هست
آیا فرض کنیم عده ای زمین شما رو تصاحب کرده ودر آن خانه ساختند آیا شما حق دارید وقتی که اسلحه رو از دست مردی که خانه شما رو تصاحب کرده در آوردید واو غیر مسلح هست او را بکشید؟ وزن ودخترش رو به عنوان اسیر با خود ببرید؟آیا اگر کسی خانه شما رو غیر قانونی تصاحب کرد اما کارگر غیر نظامی تایلندی داشت تو آن خانه کار میکرد حق دارید او را بکشید این حوادثی هست که در ۷ اکتبر رخ داده بله جنایات اسرائیل محکوم است اما سکه همیشه دو رو دارد