دوشنبه، 14 اسفند 1357، میلیونها ایرانی، در آئین بزرگداشت مردی شرکت میکردند که نام و یادش سالها در محاق مانده بود. پیروزی انقلاب، خاطره این مرد را آزاد کرد . 14 اسفند 1357، مراسم سالمرگ دکتر محمد مصدق در احمد آباد ، به صحنه پرشوری از فراخوانی حافظه ی تاریخی ایرانیان بدل شد، تا آزادانه درودهای گرم خود را نثار مردی سازند که همواره اسباب وحشت حکومت های خودکامه می توانست باشد . اما افسوس که این شاید اولین و آخرین بار بود ، تا استبداد چنان خود را بازیابد ، که بار دیگر خط باطلی بر داوری مردم کشد .
خبر این مراسم تاریخی را از روزنامه ی کیهان 15 اسفند آن سال باز می خوانیم سپس بخش عمده متن سخنرانی ایشان را می آوریم.
“میلیونها نفر دیروز در سراسر ایران ، برای بزرگداشت دکتر محمد مصدق، رهبر مبارزات ضد استعماری اجتماع کردند. پرشکوه ترین مراسم در تهران، بر مزار مصدق برگزار شد. خبرنگاران کیهان از مراسم دیروز ، گزارش زیر را تهیه کرده اند: احمدآبادی ها بهت زده بودند، از پیرترین تا جوان ترین شان باور نمی کردند که جاده ی ممنوعه ی احمدآباد، این چنین از سیاهی جمعیت موج بزند. هرجا چشم می انداختند ، تصویرهای « آقا » بود که بر دست های زن و مرد بسوی قلعه آمد. و درهای قلعه که تا پیش از این بروی همه بسته بود، با آغوش باز، همه را در خود جای می داد. پیرمردی که اشک گونه هایش را خیس کرده بود، با صدایی بغض کرده گفت : نمی دانستیم که موجود اینچنین عزیزی را در میان خود داریم.
دیروز همه ی راهها به احمدآباد ختم می شد. هزارن نفر، آنان که عشق به آزادی و آزادیخواهی دارند، آفتاب کم رمق 14 اسفند که طلوع کرد، شال و کلاه کردند و راهی آرامگاه ابدی بزرگ رهبر نهضت ملی ایران شدند. از دانشگاه که بسوی میدان آزادی راه می افتادی، حضور مصدق را در فضای شهر حس میکردی. تصویرهای گوناگون پیرمرد، در و دیوار شهر را پر کرده بود و بر شیشه ی اتوموبیل ها، همراه تو می آمد . آنچنان که اگر هم نمی دانستی که 14 اسفند سالگرد مرگ مصدق است، می فهمیدی که روز باید روز مصدق باشد.
و براستی دیروز ، روز مصدق بود از میدان آزادی که گذشتیم و راه احمدآباد را در جاده قزوین پیش گرفتیم در انبوه اتوموبیل های کوچک و بزرگ غرق شدیم . در راه اینجا و آنجا ، پاسداران مسلح که کنترل رفت و آمد را بر عهده داشتند ، ایستاده بودند و پشت بلندگوهای دستی شان فقط می گفتند : « احمد آباد … مستقیم … » هر چه بیشتر پیش می رفتیم، عاشقان مصدق را بیشتر می دیدیم. و در تقاطع اتوبان قزوین با جاده ی قزوین، آنجا که راه بندانی بود به مراتب بزرگتر از راه بندان های بزرگ تهران، دانستیم که باید در احمد آباد خیلی خبرها باشد.
جاده ی قزوین را که یکطرفه شده بود ، آهسته و آرام پیمودیم. در راه هر جا که آبادی یی بود، مردم به کنار جاده آمده بودند و انبوه ماشین ها را تماشا میکردند و بچه ها که از مدرسه زودتر تعطیل بودند، مشت های گره کرده شان را بلند کرده بودند و فریاد می زدند : مصدق … مصدق … روح تو شاد باشد
ساعت به یازده رسیده بود که جاده ی باریک احمدآباد نمودار شد . جاده ی ممنوعه ای که سالیان سال، حتی عبور احمدآبادی ها را هم از آن زیر نظر داشتند. و دیروز برای احمدآباد و احمدآبادی ها روز دیگری بود. حاشیه ی جاده ی ممنوعه را اتومبیل ها پارک کرده بود و سیل جمعیت بود که پیاده راه قلعه را در پیش گرفته و با شعارها و درودهای گوناگون در ستایش از رهبر نهضت ضد امپریالیستی ایران ، بسوی روستای فراموش شده در حرکت بود. جمعیت آنقدر زیاد بود که حتی راه رفتن در جاده را نیز دشوار می ساخت. پس برای رسیدن به آرامگاه رهبر بزرگ، باید راهی دیگر می یافتند. جمعیت به بیابان زد، به زمین های شخم خورده ی کشاورزان و هر جای دیگر که می توانست شوق دیدار خانه ی ابدی مصدق را زودتر برآورده کند، از دور که چشم می انداختی ، جمعیت چون سپاهی در پیش بود ،سپاهی که می آمد تا به پیشاهنگ آزادی بپیوندد.
احمدآباد هرگز چنین جمعیتی به خود ندیده بود. دیروز روستایی که سالهای سال در پس هاله ای از فراموشی پنهان شده بود، تولدی دیگر یافت. کانون آزادی و آزادیخواهی شد و همه ی تاریکی های گذشته را که دیوها بر سرش انداخته بودند، با خنجر مبارزه درید. به قلعه رسیدیم. میان جمعیت بودیم و چشم به پشت بام های کاهگلی داشتیم و احمد آبادی های بهت زده که جمعیت ما را با خود به قلعه برد. یادمان آمد که حدود دو ماه پیش که با دلهره از هجوم دژخیمان، خودمان را به قلعه ی احمدآباد رساندیم، درها بسته بود و سکوت بر روستا حکمفرما. آنروز حرفهای زیادی با پیشکار « آقا » زدیم و چه دشوار توانستیم راضی اش کنیم تا درهای قلعه را برویمان بگشاید تا بر بالین رهبر بزرگ برویم و از آرامگاهش برای مردم بنویسیم و دیروز سیل جمعیت بود که ما را با خود به درون قلعه آورده بود.
در میان باغی نه چندان بزرگ، ساختمانی دو طبقه با سقفی شیروانی افتاده است که در یکی از اتاقهای طبقه ی اول آن، مصدق آریمده. اما تصویر بزرگی که از مصدق بر بام ساختمان خودنمایی می کرد و عکس های دیگری که دیوارهای کاهگلی باغ را پوشانده بود، این را در ذهن تداعی می کرد که مصدق زنده است. و راستی هم مگر می توان گفت چنین رهبرانی از میان ما رفته اند. آنگاه که رزمندگان و مبارزین راه آزادی صدایشان از بلندگو ها پخش شد و بارزات مصدق را در استعمار زدایی و آزادی ایران بر زبان آوردند ، دیدیم که راه مصدق همچنان هم ادامه دارد و راه امروز ما همان امتداد راه مصدق است. از بالا که نگاه میکردی، جای خالی در باغ نمی دیدی. پشت دیوارهای باغ هم لبریز از جمعیت بود. گاه و بیگاه طنین فریاد « درود بر مصدق …» آسمان را می لرزاند. جاده ی ممنوعه همچنان از جمعیت موج می زد. سیل مشتاقان قطع شدنی نبود. جمعیت دسته دسته به در قلعه می رسند، اما افسوس که دیوارهایش نمی توانست همه ی مشتاقان « آقا » را در خود بگیرد. آنها که زود آمده بودند، کم کم جای خود را به تازه واردها دادند تا همه بتوانند تبعیدگاه روزهای آخر عمر رهبر بزرگ را از نزدیک ببینند و بدانند که چگونه دیو استبداد می خواست مردی آزاده را در چهار دیواری این باغ به بند کشد.
احمد آباد دیروز غروب دیگری داشت حتی خورشید هم نمی خواست که از جمع آزادیخواهان بیرون رود. آخرین طلیعه هایش بر تصویر مصدق افتاده بود و فضای باغ را رونق می بخشید . از در قلعه بیرون زدیم، هنوز جمعیت می خواست که وارد شود. جمعیتی که راهی شهر بود ، عکس های مصدق را با خود می برد . در جاده اتوموبیل ها صف کشیده بودند و آرام رو به شهر می رفتند، انگار که نمی توانستند از رهبر بزرگ دل بکنند . افسوس سالهای از دست رفته را می خوردند سالهایی که استبداد می خواست کاری کند که مصدق را برای همیشه از خاطرشان ببرد. اما به این دلخوش بودند که امسال و سالهای دیگر، همه ی سالهای از دست رفته را جبران خواهند کرد.
سر برگرداندم تا آخرین نگاه را به احمدآباد بیاندازم . جمعیت هنوز موج می زد. یادم آمد که در چارگوشه ی ایران ، امروز همه یاد مصدق را گرامی داشته اند اولین نفتکش بزرگ پس از ماهها قطع صدور نفت ایران ، امروز به احترام مبارزات او در راه ملی کردن نفت ، آبهای ایران را ترک کرده است . یادش جاویدان باد که همواره نامش پشت جهانخواران را به لرزه می اندازد.
برای شنیدن سخنرانی اینجا را کلیک کنید.
متن سخنرانی آیت الله طالقانی بر سر مزار دکتر محمد مصدق:
برادران، خواهران، فرزندان گرامی، امروز روز خاطره انگیزی است، برای ملت ما. همه در پیرامون تربت شخصیتی مبارز و تاریخی، جمع شده ایم. نام مرحوم دکتر محمد مصدق، برای همۀ ملت ایران و برای تاریخ ما و نهضت ما خاطره انگیز است. نام دکتر مصدق همان اندازه که برای هوشیاری، بیداری نهضت، مقاومت، قدرت ملی خاطره انگیز است، به همان اندازه برای دشمنان ما، دشمنان داخلی و خارجی، استعمار خارجی و عوامل استعمار داخلی، وحشت آور و نگرانی آور است.
وقتی ملت فهمید و درونش چه بد جنگ بین المللی پیش آمد. در این بین مردم فهمیدند که باید چیکار کنند شخصیت دکتر مصدق مانند یک پزشک ماهری، انگشت روی نقطه درد گذاشت و گفت ما باید در دنیای شرق و غرب، بیطرف باشیم. تز عدم تعهد را ابراز کرد. تزی که بعدها از سوی «ناصر»، «نهرو» و «سوکارنو» و همه دنبال شد و اکنون رو به توسعه است و گفت بدبختی ما همین انبارهای نفت ما هست. ما نفت نمیخواهیم، گرسنه میمانیم ولی آزادی و استقلال میخواهیم.
نهضت اوج گرفت، چه شد که اوج گرفت میرسیم به اشاره آیه قرآن ان الله لایغیر حتی یغیر ما بانفسهم که قبلاً تلاوت شد که وقتیکه وحدتنظر بود، گروههای ملی و دینی و مذهبی همه در یک مسیر حرکت کردند، مراجع دینی مانند مرحوم آیتالله خوانساری، آیتالله کاشانی و فدائیان اسلام، هر کدام با هم شروع کردند به حرکت و حرکت در آوردن. هر یک به جای خود. فدائیان اسلام، جوانان پرشور و مؤمنی که راه را باز و موانع را برطرف میکردند مانع اول را برداشتند، انتخابات آزاد شروع شد. مانع بعدی را برداشتند صنعت نفت در مجلس ملی شد. فتوای مراجع و علما برای انتخابات و پشتیبانی دولت ملی در تمام دهات و روستاها و در میان کارگران همه یک شعار، یک هدف و یک حرکت شد.
بعد چه شد؟ از کجا ضربه شروع شد. پیش از ضربه خارجی، ضربه از درون خود خوردیم. اینها فقط برای تذکر و بیان واقعیاتی است که موضع و موقع خود را درک کنیم. این به روحیات و نفسیات انسان باز میگردد. همانطور که انواع میکروبها، پیرامون انسان موجود است ولی همین که بدن علیل شد و زخم و جراحتی پیش آمد، از همانجا بیماری نفوذ پیدا میکند، در روحیات و افکار انسان هم مساله به همین شکل است.
عوامل استعمار و استبداد داخلی و جاسوسان اطراف این قدرتها شروع به تفحص کردند و نقطه ضعفها را پیدا کردن. به فدائیان اسلام گفتند شما بودید که این نهضت را پیش بردید. فدائیان میگفتند که ما حکومت تامه اسلامی میخواهیم. به آنها میگفتند دکتر مصدق بیدین است یا به دین توجهی ندارد و خواستههای شما را نمیخواهد انجام دهد. آنها به دکتر مصدق میگفتند فدائیان اسلام جوانانی پرشور و تروریست هستند. باید از آنها بپرهیزید و من که خود در این میان میخواستم بین این دو تفاهم ایجاد کنم دیدم نمیشود. امروز صحبت میکردم اما فردا میدیدم که دوباره چهرهها عوض شده، باز خصومت و توطئه.
مرحوم دکتر مصدق میگفت من نه مرد مدعی حکومت اسلامی هستم نه میخواهم همیشه حاکم و نخستوزیر شما باشم. مجال دهید و بگذارید تا قضیه نفت را حل کنم. فدائیان اسلام میگفتند ما سهم بزرگی داریم و باید خواستههای ما را انجام دهی و بدینترتیب این جناح را جدا کردند. نتوانستیم آن ترکیب، وحدت و نیروی انقلابی مسلحانه را دوباره التیام دهیم. آنها به سویی رفتتند.
دوباره آمدند سراغ مرحوم آیتالله کاشانی، باز از راه نفسیات که این نهضت از آن توست. دکتر مصدق چه کاره است؟ تمام دنیا به دست توست و جاسوسانی را که ما از نزدیک میشناختیم دور آن پیرمرد را گرفتند و او را از مصدق جدا کردند. یادم هست روزی که در بین مردم گفتوگو بود که مرحوم آیتالله کاشانی از زاهدی حمایت میکند و توطئهای در کار است. به تنهایی به منزل ایشان، واقع در پل چوبی رفتم. تنها بود، در اتاقی به انتظارش نشستم. وقتی که آمد ظرف خربزهای در دست داشت، به عنوان تعارف جلو من گرفت، تا خربزه دیدم گفت: «حضرت آیتالله دارند زیر پایت پوست خربزه میگذارند. مواظب باش!» گفت: نه این طور نیست، حواسم جمع است. گفتم من شما را مرد پاک و مبارزی میدانم. مبارزات شما در عراق علیه انگلستان، فراموشناشدنی است. شما این مزایا و این سوابق را دارید درست متوجه و هوشیار باشید که تفرقه ایجاد نشود، گفت که خاطرتان جمع باشد!
با همین مسائل جزئی و خصلتها و غرورها (امان از غرورها) و هواس نفس؛ همانطور که ما معتقدیم که شیطان از نقطه ضعف انسان شروع میکند. یکی مال دوستی است. یکی شهوت دارد. یکی جاه طلب است. همانگونه شیاطین که مظهر شیاطین درونی هستند، جاسوسان و کارکشتهها دور افراد و گروههایی کردند که بابا تو این چنین هستی، نهضت مال توست، سهم بزرگ از آن توست این بیچاره را بادش میکنند و خام میکنند و آن دیگری را هم همینطور و آنها را مقابل همدیگر قرار میدهند.
اینها همه تذکار است، آن چند نفری هم که اطراف مرحوم دکتر بودند، به آنها هم گفتند دکتر پیرمرد است و عقلش کم شده، مردنی است. تو جوانی و تو باید جای او را بگیری. باد تو آسین اون کردن. باد تو آسین یک دیگری کردند. او را یک طف بدند . یکی دیگر را طرف دیگر… همانطور که مصدقی را که فرمانش را مردم اجابت میکردند، با یک ضربه ۲۸ مرداد، چنین فاجعه ای برای ملت ایران پیش آوردند. از سوی عدهای لات و بدکاره، با چند دینار پول، به خانهنشینی افتاد، محاکمهاش کردند، به زندانش افکندند ولی به آن هم اکتفا نکردند و پس از انقضای زندان در همین قلعه سالها زندانی بود که یادم میآید وقتی که ما در زندان بودیم و احوال ایشان را میپرسیدیم میگفتند دکتر تنهاست و خانوادهاش هم همیشه فرصت ندارند که اطراف او باشند. دکتر میگوید کاری بکنید که من هم بیایم پیش شما و با شماها باشم (بیارید زندان پیش شما) ولی تز و هدف خود را حفظ کرد.
برادران! فرزندان! انسان چقدر باید تجربه کند. به جای از خودبینیها و گروهبینیها، خدابین باشیم. خود را در این راه فراموش کنیم و آیندهمان را بنگریم که دشمنان تا چه حد در کمین ما هستند؟
نهضت دکتر مصدق دنیای خاورمیانه را تکان داد. به دنبال آن در مصر انقلاب شد و بعد در الجزایر ولی ما محکوم و متلاشی شدیم. باز غارتگران بینالمللی بعد از ۲۸ مرداد آمدند، کشتند، بردند، خوردند. جوانان ما را پیدرپی در مقابل مسلسل و گلولهها قرار دادند، عدهای دزد و اوباش و ناچیز و پست را بر همه حیات و زندگی ما مسلط کردند. ولی ملت ما اگر به ظاهر زبانش بسته بود و با هزار زبان گویا بود و حرفش را میزد گروههای پنهان و آشکار مبارزه را ادامه دادند. پس از شکست دولت دکتر مصدق و پیشامد ۲۸ مرداد “نهضت مقاومت ملی” تشکیل شد، برای آن که این چراغ خاموش نشود و قلوب مردم هنوز باقی باشد. عدهای از فرزانگان و شخصیتهای ملی و دینی از قبیل آیتالله حاج آقا رضا زنجانی ( که جایشان اینجا خالی است) آقای مهندس بازرگان و دیگر رفقا و دوستان این چراغ را روشن نگاه داشتند و آگاهی مردم را بیشتر کردند و مانند دریا گاه طوفانی یا آرام، ولی در درون پر از طوفان.
این نهضت ادامه یافت. از کجا شروع شد؟ از شخصیتهای سیاسی هوشیار و بیدار، شخصیتهایی که آگاه به سیاستها و شیطنتها همه بودند و با پشتیبانی شخصیتهای اسلامی و مذهبی آیا میشود این را نادیده گرفت؟ از نهضت تنباکو و سید جمالالدین تاکنون کیست که نادیده بگیرد؟ فرزندان من! ملت ایران این چنین هستند. من نمیخواهم مبارزه گروهها را نادیده بگیرم، اینها همه فرزندان ما هستند، من دلم برای همه میتپد. در زندان از هر گروهی خبر تیرباران را میشنیدم مثل آن بود که به قلب من تیر میزدند ولی آیا میشود شرایط کشور، اخلاق این مردم، ایمانشان را نادیده گرفت.
این کشاورزانی که امروز اینجا جمع شدهاند، این کارگران و این کارمندان، اینها شعارشان چیست؟ این شور و شعور از کجا جوشیده است، از آن ایمان و اسلام مردم این کشور. عرب فقط ناقل اسلام بود ولی این همه فلاسفه، علمای فقه و ادب و عرفان، همه چیز را از علوم غرب گرفتند و با تعالیم قرآن، آن را شکوفا کردند و بدینجا رساندند. اینجا ایران است، همه دنیا این اهمیت و موقعیت و شخصیت مردم ایران را میشناسند، هرجا فلسفه، علم، عرفان، و آگاهیای است، همه دنیا معترفند که پایه اصلیاش از ایران بوده است.
اکنون ما ملت ایران قیام کردهایم. بعد از ۱۵ خرداد، شخصیتی علمی، دینی و مرجعی قاطع فریادش علیه رژیم بلند شد. همان وقتی که اکثریت مردم ما و رهبران ما، جرأت نمیکردند انگشت روی درد بگذارند که رژیم سلطنت، دربار و شاهنشاهی بود این مرد بلند شد و گفت «این مرد قانون را نمیشناسد». تا چه رسد به اینکه قانون اساسی را بشناسد و درد همه مردم همین بود. قانون و مشروطیت آلت دست رژیم استبداد و سلطنت است. به قول دوست ما آقای مهندس بازرگان «اعلی» حضرتی با مشروطیت و قانون سازگار نیست. او خودش را «اعلی» میداند، یعنی مرتبه خدایی و فوق خدایی. مردم حرکت کردند، جان دادند، ۱۵ خرداد پیش آمد ولی ملت ایران چون به موضع درد و بدبختیها انگشت گذاشته بود دیگر ساکت ننشست. خفقان و کشتار زیاد شد. گروههای مسلح به میدان آمدند.
امروز ما یک مرحله بزرگ تاریخی را پشت سرگذاشتهایم، مرحلهها در پیش داریم. دستگاه استبدادی و سلطنت منهدم شد ولی باید تجربههای سابق خودمان را در نظر بگیریم.
در زمان دکتر مصدق چه شد؟ یک قسمتی را گفتم خصلتها، نفسیات و روحیات و قسمتی دیگر را هم متأسفانه گروهها، گروههای راست و چپ. هر دوی اینها در مقابل نهضت ایستادگی کردند. «چپنما» یا چپ و راستها یا راستنماها. همان وقتی که ملت ایران یکپارچه فریاد میزد ما باید به سرنوشت خود دست یابیم. نفت باید به روی استعمار بسته شود که این پایگاه اقتصادی، پایگاه استعمار و ظلم و کوبیدن ملت ماست. دیدید که چه شعارها پیش آمد؟ نه روسیه و نه دیگران از ما حمایت نکردند. ما حمایت آنها را نمیخواهیم همه با ما دشمنی کردند، همه تحریم کردند، تودهایهای نفتی درست شدند – من به تودههای اصیل جسارت نمیکنم- با عدهای جوانان ناپخته آلت دستشان و شعار پشت سر شعار، چه شعارهایی مصدق را متهم کردند که طرفدار آمریکا و امپریالیسم است. او را متهم کردند که اهل سازش است. آیا این اتهامات به مصدق، به این شخصیتی که در تاریخ امتحان خودش را داده و ۵۰-۶۰ سال در مبارزه بوده است، میچسبید؟ فراخور مصدق و نهضت ملی بود؟
نفت به روی استعمار بسته شد، اما همان کارگران و کارمندانی شرکت نفتی که در دوره تسلط انگلیسیها سربهزیر بودند، تحریک شدند. پول نداشتیم اما حقوقشان داده میشد. ولی هر روز بهانهای داشتند که ما مسکن، تأمین بهداشت و چه و چه میخواهیم. آقا بگذارید قدری نفس بکشیم؟ در مقابل غول استعمار بگذارید ما حواسمان جمع باشد، این ملت از آن شماست. نفت مال شماست، ولی مگر میگذاشتند.
در همین راه بر زدند بین مخالفت راست و چپ، چهها کردند، داستان ۲۸ مرداد پیش آمد، خوب شد؟ خوب نتیجهای گرفتیم؟ بهره بردیم؟ نباید این تاریخ برای ما تجربه باشد؟ من وقتی به مسجد آمدم آن قدر نامه به عنوان چپیها و تودهایها – البته به عنوان آنها- با شعارهای آنها، ترا میکشیم، همه آخوندها را میکشیم، به دارتان میزنیم بین ۲۵ مرداد تا ۲۸ مرداد. اگر در راه ما مقاومت کنید چه و چه میکنیم و برای مراجع دیگر میفرستادند. من این را میدانستم، ما میدانستیم این دروغ و دسیسه است و کمونیسم میخواهد مسلط شود و دین را میخواهد از بین ببرد. عدهای داد «وااسلاما» شان بلند شد و عده دیگر با شعارهای این طرفیشان. این میان چه شد؟ چند سال ذلت؟ نباید ما متنبه شویم.
همه فرزندان ما، برادران عزیزان ما، با حسن نیتی که شاید اکثریت به من دارند، به عنوان یک پند، تذکاری پدر رنجوری که اواخر زندگیاش را میگذراند و جز خیر و صلاح چیزی برای ملتش نمیخواهد امیدوارم کسی دلخور نشود، ما صلاح همه را میخواهیم. من هیچ کینه، بغض و یا محبت و کشش خاصی نسبت به گروهی ندارم.
این ملت رنجدیده، ملتی که در خیابان و بازار و بالای بامهای ده و شهر این همه قربانی داده و این همه رنج کشیده است؛ باید مواظب باشیم باز هم دچار برزدن عوامل استعمار و استبداد و اسرائیل و جاسوسان آنها نشویم. در غیر این صورت همه ما کوبیده میشویم. من اعلام خطری را پیشبینی میکنم همه ما در شرایط ۲۸ مرداد و حتی بدتر از آن هستیم. دندانهای آنها تیزتر و عقدههاشان بیشتر شده است. سرتاپا علیه ما خشمند، با همه دسیسهها و وسائل نظامی و غیرنظامی در کمین ما نشسته است، هوشیار باشیم این تفرقهافکنیها، موضعگیریها و شعارهای بیجا را کنار بگذاریم و همانطور که در انهدام این قدرت کوشیدید در سازندگی بکوشید.
به اندازه کوهها ما بار مشکلات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در پیش داریم. این دولتی که فعلاً این مسئولیت خطیر را برعهده گرفته است بارها گفتهام نه دولت ایدهآل شما چپگراها، راستگراها و … نمیدانم هرچه که اسمش را میگذارید، ایدهآل من هم نیست. و این را باید اعتراف کنیم که اینها مخلصند، هوی پرست نیستند. مشکلات دارند، گاهی در جلساتی که شرکت میکنم، گوشهای از مشکلات را که نشان میدهند من وحشت میکنم. بکوشیم انتقاد بکنیم، هر چقدر که دلمان میخواهد، در انتصابات و در کارها انتقاد کنیم ولی باید همکاری کنیم، برادرانه و با محبت بکوشیم که این مشکلات را از پیش پا برداریم.
وضع ارتش ما متلاشی شده است. این قدر شعار تلاشی ارتش را ندهید. خدا میداند این شعار مصلحت نیست، ارتش باید باشد، ارتش ملی و تصفیه شده، میلیونها خرج این ارتش و تجهیزات و وسائل جنگیاش شده است، اینها را باید در دریا بریزیم؟ باید متخصصین و کارکشتگانی باشند و بشناسند، نظام ارتش بد بوده است و نه ارتشی. مگر ما فراموش کردهایم که نظام هواپیمایی چه کرده و چه خونهایی داده و چه حماسههایی آفریدهاند؟ سربازان و افسرانی که شبها به منزل من میآمدند با گریهها و نالههایشان اینها برادران ما هستند. اینها که همه بد نبودند. دامن هر کس در یک محیط فاسد به گناه آلوده میشود. هیچکدام نمیتوانیم خود را تبرئه کنیم.
برادران! خواهران! کارگران! کارمندها!
باور کنید این مملکت مال شماست. هنوز نمیخواهید باور کنید، چون سالها نمیخواستند باور کنید، این کارخانه مال شماست، این منابع طبیعی مال شماست، حق شماست و مال دیگری نیست ولی مهلت دهید که اینها به راه بیفتد، این منابع جاری شود، این کارخانهها به کار بیفتد و زراعت ما سر و صورت پیدا کند. این نظام و ارتش مال شماست. دیگر در مقابل شما نخواهد بود، تسویه خواهد شد، امروز هم که دیدید بعضیهاشان را تسویه کردند با شدت هم تسویه خواهد شد. هیچ مجالی به کسانی که جنایت و ظلم کردند نخواهیم داد ولی همه که این طور نبودند. ارتشی قوی از حیث کیفیت و از حیث کمیت فشرده برای شهر و روستا گارد ملی خواهیم داشت.
چند روز پیش در ملاقاتی با آیتالله خمینی، گفتم باور میکردید این انقلاب را؟ گفتند نه والله. ایشان این پیروزی را معجزه میدانستند بیایید این اعجاز را قدر بدانیم و آیندهنگر باشیم. با هم مخالفیم، صحبت و یکدیگر را قانع میکنیم ولی در اصل سرنوشت باید وحدتنظر داشته باشیم. از خودخواهی برون بیایید. امیدوارم لطف خدا و همت والای شما ملت عزیز همیشه شامل حال ما باشد. ما میمیریم ولی تاریخ و مسئولیت ما نسبت به نسل آینده باقی میماند.
یکی از ویژگی های دکتر مصدق تضاد روحی و اخلاقی وی بود. مرحوم دکتر مصدق در مقابل ملت مثل خاک خضوع میکرد. ولی همین پیرمرد در مقابل مردم در مجلس و در خانه اش، اینطور خاضع بود در مقابل اون استعمار قوی انگلیسان که رعب و سیطره اش مثل شیر می غرید.
حالا رسیدهایم به یک سرفصل تاریخی. دولتی داریم، نمیتوانیم به این دولت سوءسابقه و سوءنظر بدهیم. همانطور که دکتر مصدق با همه دشمنیهایی که داشت، دشمنی هایی که داشت، در این مسیر پنجاه سال با اینکه از طبقه بالای کشور بود، ذره بین گذاشتند یک نقطه ضعف پیدا کنند، از مردم سوء استفاده کرده، دچار فحشا بوده، بی بندوباری کرده، با همه ذره بینی هایی که گذاشتند نتواسنتند. فقط بعضی ها که میدانستیم چه چجوری عنصرهایی هستند؛ میگفتتند «آدم بی دینی بود»! همین دکتر مصدقی که سرتاپاش توحید بود و وصیت نامه اش به نماز، روزه و حج شاهد این بود که این مرد بی دینه! عقیده به خدا پیغمبر و رسالت ندارد. نتوانستند نقطع ضعفی برای پیدا کنند. این مهمترین نکته است که نتوانست نقطه ضعفی بیابند.
در حالیکه باید ضعیفها را از بین ببریم، منفی را از میان برداریم، مثبتها را تقویت کنیم، شماها به جای فرزند من هستید، شما اشتباه بکنید من تذکر میدهم، من اشتباه کنم شما مرا از اشتباه درمیآورید. یکی از خصایص بزرگ استبداد همان تفرقهافکنی است. تضاد ایجاد کردن، فارس، عرب، ترک، سنی و شیعه ساختن کار استبداد است تا مردم به نظر وحشت و بدبینی به هم نگاه کنند. ما همه جزو یک خانواده هستیم. باید با هم بسازیم و اختلافمان در حد اختلافات یک خانواده باشد، بدانید که همه با هم برادریم. بدانید که باید با هم زندگی کنید.