چرا خداوند قدرت نیست؟
توحید اصل دینی ما است. قبل از اسلام در ایران دین زرتشی بوده، قبل از اینکه از خود بیگانه بشود هم اصل راهنمایش توحید بوده است. حالا اگر اینرا شما ببرید در دستگاه فلسفی و توحید را به موازنه تک محوری- به ثنویت تک محوری- تبدیل کنید، خدا می شود محور فعال مایشاء، آفریده های او هم میشوند موجوداتی که مطلقا از خودشان اختیاری ندارند و تابع او می شوند. هرچه در این هستی واقع می شود خواست او است و موجودات تابع او هستند. خوب این یک تنظیم رابطه با قدرت است، نه با خدا.
شما بروید ایران از مردم بپرسید خدا قادر است یعنی چه؟ در ذهنش میآید که یعنی خدا زور دارد، زورش به همه می چربد. و توجه ندارد به محض اینکه شما گفتید خدا زور دارد، زورش به همه می چربد یعنی که خدا وجود ندارد. چون توضیح دادیم زور تغییر جهتی است که ما به نیرو می دهیم، وقتی در رابطه قوا با هم قرار می گیریم. دو تا رفیق هستیم، دعوامان میشود، این به آن ناسزا می گوید، این مشت گره می کند بطرف او، آنیکی مشت گره می کند بطرف این… این جهتی که به نیرو در تخریب می دهیم، اسمش را زور می گذاریم. حالا اگر فرض کنیم خدا زورمند است، یعنی محدود است؛ چون با کی در رابطه قوا قرار می گیرد؟ حد پیدا می کند. برای اینکه با من نسبی و محدود رابطه قوا برقرار می کند. آن نامحدود با من محدود، رابطه قوا بی معنی است؛ بین نسبی و هستی الاطلاق که خداوند است. اگر گفتی نه، با من می تواند زورآزامایی کند. خوب محدود است پس دیگر خدا نیست.
خدا توانا است. در قرآن می گوید خدا قادر است، قادر است یعنی توانا است. توانایی غیر از زورمندی است. زورمندی از ناتوانی است. دقت هم بکنید این مستبدها عاجزترین آدمها هستند. ناتوانترین آدمها! در تصور مردم، علیا حضرت، ولی مطلقه، مقام معظم رهبری یا هیتلر؛ آقا، اینها آدمهای پر قدرتی بودند! نه اینها عاجزترین هستند. چرا عاجزترین هستند؟ چون عقل این بیچاره ها برای هیچ مسئله ای جز زور راه حل نمی شناسند. یا بگوییم راه حل عمومی را زور می شناسند. عقل بیچاره شان در موارد جزیی ممکن است به حالت طبیعی عمل بکند؛ غالباً زندگی اینها را آدم می خواند، می بیند قلمرو عقل آزاد آنها خیلی محدود است.
حالا اگر شما خداوند را زور مطلق تصور کردی، رابطه ای که با او برقرار می کنی، میشود ثنویت تک محوری، درست ضد آن توحید! در توحید، انسان به خداوند استقلال و آزادی می جوید برای اینکه در رابطه با او از هرچه محدود کننده است، رها می شود. وقتی او را قدرت می کنی، انسان می شود یک موجود نگون بخت، عاجز، مفلوک که آن قدرت عظیم مجال تکون خوردن را به او نمی دهد. خوب به این ترتیب، اینکه بیان آزادی بود، توحید تبدیل شد به ثنویت تک محوری، آن وقت، اصول و فروع آن دین متناسب با این اصل راهنما تغییر می کنند. یکدفعه به خودت می آیی، می بینی که این دین حق مدار، که بیان حقوق بود و روش عمل به حقوق می آموخت، به انسان می گفت تا بی نهایت فضا باز است، راه، راه رشد است، یک دفعه شد دین تکلیف مدار، تو مکلف هستی این کار را بکنی، مکلفی از آقای ولی امر اطاعت بکنی، همه اش تکلیف!
لینک کامل مصاخبه
اندیشه راهنما،نقش وکاربردآن. گفتگوی ژاله وفا با آقای بنی صدر– بخش دوم
تاریخ مصاحبه ۱۱خرداد ۱۳۹۱ برابر با ۳۱ می ۲۰۱۲
https://www.youtube.com/watch?v=X-uqcasxKs8