توضیح سایت انقلاب اسلامی: آقای علی امیرحسینی از مشاوران نزدیک آقای ابوالحسن بنی صدر در دوران ریاست جمهوری بود. او از آنجا که از نزدیک با ریاست جمهوری کار می کرد، شاهد حوادث مهم آن دوران بود. در این مصاحبه ایشان به مسئله ای که کمتر بدان پرداخته شده است یعنی امکان صلح و پایان دادن به جنگ ایران و عراق در خرداد سال ۱۳۶۰ می پردازد. آقای امیرحسینی توضیح میدهد که چگونه در ملاقات حضوری با آیتالله خمینی و موافقت متعاقب ایشان، این فرصت تاریخی میرفت تا از کشته شدن چند صدهزار انسان بیگناه بهمراه صدمه های مادی و معنوی غیر قابل محاسبه این جنگ که بر کشور تحمیل شد پیشگیری کند. ولی به دلایلی که در این ویدیو خواهید دید، این فرصت تاریخی بر سر تسویه حساب هایسیاسی سخیفی از دست رفت و سایه سیاه جنگ، هشت سال بر کشور سایه افکند و اثرات شوم آن همچنان دامنگیر ملت است. در همین مورد قبلا نامه آقای بنی صدر به آقاى خمینی را منتشر کرده ایم، در آخر این مصاحبه بخاطر اهمیت تاریخی آن نامه دوباره آنرا منتشر می کنیم.
متن مصاحبه
ابتدا که عراق جنگ را شروع کرد، بنا به اطلاعاتی که مخالفین و همدستان صدام به وى داده بودند، بعضی از ابرقدرت ها و متاسفانه بعضی از هموطنان خودمان تشویق می کردند که آتش این جنگ شعله ور شود به این حساب که ارتش از هم پاشیده است. و ایران از نظر دفاعی در موقعیت خوبی نیست. مخصوصاً با آن فجایعی که آقای غرضی بعنوان استاندار خوزستان ببار آورد. عملاً لشکر زرهی اهواز را منهدم کرده بود. بسیاری از افسران را اعدام کرده بودند. یک عده در معرض اعدام بودند که (آقاى بنى صدر) به دادشان رسیدند. انقلاب شده بود و ارتش هم صدمه دیده بود.
منتهی در یک مدت کوتاهی، در همان روزهای اول حمله، عراقی ها زمینگیر شدند. زیرا ایران یک دفاع جانانه ای کرد. آقای رئیس جمهور که فرمانده کل قوا بود، شب و روز در جبهه بود. ارتش، در حین مقاومت و دفاع از کشور، بازسازی شد. اینها (عراقى ها) آمده بودند تا زیر شوش را گرفته بودند، خرمشهر سقوط کرده بود. آقای رئیس جمهور در ابتداء حمله به پایگاه هوایی دزفول رفتند. آنجا دیدند که یک حرکات غیر عادی (در حال انجام) است و از افسران (فرمانده) آنجا عملاً سئوال کرده بودند که چه خبر (است). معلوم شده (بود) که از نگرانی اینکه عراقی ها عنقریب به پایگاه خواهند رسید، درصدد آن بودند که پایگاه را تخلیه بکنند. خوب ایشان، در آنجا یک سخنرانی خیلی حماسی کردند. گفتند خلبانان را جمع کنند، داستان رستم و اشکبوس را گفتند. خطاب به آنها گفتند که رستم این زمان شما هستید، (از) این کشور بی دفاع (خود) دفاع بکنید، از تمامیت ارضیاش (دفاع بکنید). (در پى این سخنرانى) نیروی هوایی در آن روز حماسه عجیبی خلق کرد. (معمولاً) هواپیماه هایی که بلند می شوند و در عملیات شرکت می کنند، ساعت محدودی می توانند این کار را بکنند، – اینطور نیست که یک هواپیمایی برود بمب بریزد، برگردد و دوباره همان دقیقه (باز) برگردد و این خلبانان در آن روز این کار را کردند. و عملاً ارتش عراق را زمینگیر کردند. کاری را که باید نیروی زمینی که آن موقع عملاً وجود نداشت، می کرد، نیروی هوایی کرد.
منظور اینست که از اواخر شهریور ۵۹ که جنگ شروع شد، (فقط) چند ماه (طول کشید تا) عراقی ها متوجه شوند که تمام محاسباتی که کرده بودند و جنگ را با این حساب شروع کرده بودند، همه، حساب های غلط بوده. فرزندان ایران چنان دفاعی از مرز و بوماشان کردند (نه تنها عراقى ها) را زمینگیر کردند بلکه از این مرحله ببعد، ایران در ضد حمله هایی تهاجمی که داشت در خیلی از جاها اینها را به عقب نشاند. در این مدت، هیئت های مختلف برای میانجی گری و رسیدن به صلح و آتش بس می آمدند و می رفتند. فرض بکنید که مرحوم یاسر عرفات بارها آمده بود، در خیلی از این هیئت ها هم شرکت داشت. دو هیئت عمده ای بودند که چندین بار به ایران سفر کرده بودند، یکی هیئت از طرف کنفرانس کشورهای اسلامی – آنها دو بار هیئت فرستادند- و کشورهای غیر متعهد هم در این قضیه فعال بودند و میانجیگری های زیادی کردند.
در اواخر فروردین ۶۰ یا اوائل اردیبهشت ۶۰، آن موقع اگر اشتباه نکنم، کوبا ریاست کشورهای غیر متعهد را به عهده داشت. وزیر خارجه کوبا تماس گرفت که این هیئت یک پیشنهاد جدیدی دارد و ما با این پیشنهاد آتش بس و صلح می خواهیم به ایران بیاییم. روز ۲۰ اردیبهشت ماه، این هیئت وارد ایران شد.
خوب از دفتر ریاست جمهوری، آقای (سعید) سنجابی که مشاور امور خارجی آقای بنی صدر بود و آقای منصور فرهنگ که دستیار آقای سنجابی بود، از این هیئت استقبال کردند و مذاکرات اولیه را با این هیئت داشتند و رایزنی اینکه این پیشنهادی که اینها آوردند، چه پیشنهادی است.
شاید ساعت از ۷ شب گذشته بود (این طرف دفتر ریاست جمهوری – چون آقای رئیس جمهور منزلی که بعداً پیدا کردند درست روبروی دفتر ریاست جمهوری بود-. فکر می کنم آن کاخ مربوط به غلامرضا می شد- قسمت اصلی اش را دکتر چمران نشسته بود؛ یک ساختمان حاشیه ای داشت که آقای بنی صدر و خانواده شان بعداً به آنجا منتقل شدند.)
من در دفتر ریاست جمهوری بودم، که از منزل آقای بنی صدر به من زنگ زدند که ایشان می گویند شما فوری بیایید اینجا. رفتم، دیدم که آقای (سعید) سنجابی و آقای (منصور) فرهنگ هم آنجا هستند. ایشانگفتند که این آقایان از استقبال و گفتگو با این هیئت غیر متعهدها می آیند، پیشنهاد اینها را (براى اعلام آتش بس و روند صلح) آورده (اند)، فردا شورای عالی دفاع جلسه دارد. شما الساعه بروید خدمت آقای خمینی، جماران، بفرمایید که این مثل قضیه گروگانگیری و بقیه قضایا نشود. هر نظری دارند، الآن بفرمایند. اگراین پیشنهاد را قبول می کنند، ما فردا قبول بکنیم. اگر حرفی (و یا مطلبی) دارند (بفرمایند تا) ما بدانیم که چطور با این هیئت برخورد بکنیم. شورای عالی دفاع فردا جلسه دارد و با این هیئت مذاکره دارد. خیلیخلاصه، پیشنهاد این هیئت این بود:
– عراق بدون قید و شرط عقب نشینی بکند. از مرزهای شناخته شده خودش هم، ۱۵ کیلومترعقب تر برود.
-۱۵ کیلومتر (از دو طرف مرز تا) به داخل (دو کشور) منطقه غیر نظامی اعلام بشود.
– نیروهای حافظ صلح در سر مرز مستقر بشوند
– یک هیئتی برای تعیین مقصر شروع جنگ و تعیین متجاوز (از جانب سازمان ملل) تشکیل بشود.
– یک هئیتی برای تشخیص (میزان) غرامت (جنگ) تشکیل بشود (و متجاوز متعهد به پرداخت غرامت تعین شده گردد).
مبنای این گفتگوها، قرارداد الجزایر بود که در زمان شاه منعقد شده بود. آنموقع صدام حسین، معاون رئیس جمهور عراق بود، معاون حسن البکر بود. اما عملاً عراق را او می چرخاند. حسن البکر بعنوان احترامی که (عراقى ها نسبت به او) داشتند، رئیس جمهور بود اما عملاً مسائل (و گرداندن) کشور در دست صدام حسین بود. در هر صورت، خود صدام حسین یکطرف این قرارداد بود. می دانید که در قضیه حمله ایران، او این قرارداد را پاره کرده بود. قراردادی بود که به ضرر ایران نبود، اگر نگوییم که به نفع (ایران) بود.
در نامه ای که روز بعد هم آقای بنی صدر به آقای خمینی نوشت، این قضیه ذکر شده است. یک فرصتى بود اگر ما خواسته های بیشتری (نیز میداشتیم)، در وضیعتی بودیم که آنرا می شد به عراق تحمیل کرد. آنها پذیرفته بودند تا غرامت جنگ را بپردازند؛ علاوه برآن، دولت سعودی نیز از کانالهای غیر رسمی پیام داده بود (تا علاوه بر آن متقبل پرداخت بیشتر میشود) آنچه که بود بالای ۱۰۰ میلیارد آن موقع بود، که این فارغ از (مقدارى بود که) عراقی ها (محکوم به پرداخت آن میشدند)، آنها نیز متعهد شده بودند که به ایران (علاوه بر غرامت عراق) غرامت بپردازند که این جنگ تمام بشود و به اصطلاح آتشش منطقه را نگیرد.
)آقاى بنى صدر) گفتند شما اینها را به ایشان (آقاى خمینى) بگویید، ببینید نظرشان چه است و جواب بیاورید که ما فردا تکلیفمان روشن بشود. گفتم ببینید اولین سئوالی که ایشان خواهند کرد، (علاوه بر) قضیه غرامت (این خواهد بود که) ضرب الاجل زمانی (این روند) چه (خواهد بود). یک وقتی خیلی جاها شده است که یک آتش بسی برقرار شده است و سال های سال (بلکه) ده ها سال طول کشیده است تا آن قضیه حل بشود. ایشاناحتمالاً این سئوال (اولى است که) خواهند کرد.
آنجا آقای سنجابی گفتند اتفاقاً ما به این هیئت گفته ایم که ما به شرطى (پاى) این قرارداد می رویم کهضرب الاجل (حل) این مسائل ۶ ماه باشد (و نه بیشتر) و آنها (هم) مخالفتی نکردند و حتی گفتند که فکر نمی کنند کهعراقی ها با (ضرب الاجل ۶ ماهه) مسئله ای داشته باشند.
من وقتی به جماران رفتم، ساعت از ۸ (شب) هم گذشته بود که من از دفتر ریاست جمهوری راه افتادم، در خیابان فلسطین یا پاستور قدیم. تا بروم به جماران، مدتی هم طول می کشید. رفتم آنجا، آقای حسن صانعی (با یوسف صانعی که بعداً مرجع تقلید شد و برادر ایشان بودو زمانی هم دادستان کل شده بود-، اشتباه نشود)بود، حسن صانعی، رئیس دفتر آقای خمینی بودکه مسائل دفتر آقای خمینی را از قدیم او رتق و فتق می کرد. به آقای صانعی گفتم که من (از جانب آقاى رئیس جمهور) آمده ام و آقا را باید ببینم. قضیه فوری و فوتى است. ایشان گفتند که شما می دانید که (آقا) وقتی به اندرونمی روند و دیدارها تمام می شود. (ارتباط دفتر با ایشان قطع میشود). تنها کسی که می تواند برود و بیاید، احمدآقا هستند. احمدآقا هم فعلاً اینجا نیستند.
من می دانستم که احمدآقا (به احتمال بسیار قوى در همان نزدیکى هاست) اولاٌ آقای خمینی را وقتی به جماران بردند، به یک ملاحظاتی بردند. احمد آقا خیلی به منزل امام جمارانی تردد داشت، که متصدى حسینیه جماران بود. یک مجلس انسی هم با آقای جمارانی داشتند. اینجا، شاید درست نباشد بگویم که (بواسطه این مجالس انس). آقای خمینی را به آنجا برده بودند – حالا که همه قضایا گذشته، (عرض کنم که) آقایجمارانی اهل دود و دم بود. احمد آقا، آن موقع ها، حالا شاید آنقدر که بعداً گرفتار شد، گرفتارنبود، ولی خوب، ایشان هم دودی می گرفت و خیلی به امام جمارانی نزدیک بود. امام جمارانیپیشنهاد کرده بود که امام را از بیمارستان قلب به جماران بیاورند؛ چون آنجا منزل خسروشاهیرا عملاً گرفته بودند و مصادره کرده بودند، آنجایی که آقای خمینی نشسته بود. اصلاً به این علت آقای خمینی را به جماران برده بودند – منزل خود احمد هم آنجا بود- اینها همه آن اطراف جاگرفته بودند. (به اقای صانعی) گفتم احمدآقا یا منزل است یا اینکه از منزل خیلی دور نیست. و این قضیه حساس کشوری و لشکری است. احمدآقا را از زیر سنگ هم شده، خبرش کنید که بیاید. اگر کلیداندرونی آقای خمینی، احمدآقا هستند به احمد آقا بگویید فلانی اینجاست، پیغام از رئیسجمهورآورده (است) و قضیه فوری و فوتی است، معطلش نکنند.
خیلی هم طول نکشید که احمدآقا آمد. گفتم چنین قضیه ای است، از آقا استعلام شده، بایدببینیم ایشان چه می گویند. به ایشان خلاصه قضیه را گفتم. احمدآقا گفت شما اینجا، در دفتر، تشریف داشته باشید. (به اندرون) رفت، (منزل آقاى خمینى)، درِ کناری بود، یعنی در حقیقت (در) آن عمود بر (در) دفتر بود. در کوچهء بن بستی بود. تهء بن بست، یکطرفش منزل آقای خمینی بود، آن طرفش، مستقل از منزل وارد باغ خسروشاهی می شد. از آن باغ (بعدها معلوم شد) یک در هم از آن پشت بود که (افراد نزدیک واعضاء خانواده) برای آنکه به جمعیت برنخورند (از آن تردد میکردند) و بیشتر رفت و آمدهای خودشان از آن در پشتی بود.
احمدآقا رفت به داخل ساختمان. چند دقیقه بیشتر طول نکشید؛ گفت آقای خمینی می گویند شما خودتان تشریف بیاورید. ما با هم رفتیم (داخل منزل). (در حاشیه عرض کنم که) آن روز، برادر بزرگتر مهندس بازرگان هم فوت شده بود. حالا این علت دارد که من (اینرا) به شما می گویم.
در هر صورت، وقتی وارد آن منزل می شدی، حیاط خیلی بزرگی بود، دست چپ آن، محل سکونت آقای خمینی و خانواده بود. وارد حیاط که شدیم، ۵، ۶ متر که رفتیم در ورودی اطاق دست راست بود. احمدآقا گفتند که آقا آنجا هستند، بفرمایید. ما رفتیم، ایشان نشسته بود، یک پشتی مخته ای گذاشته بودند، ایشان بالای اطاق نشسته بود. من رفتم عرض سلام کردم. با احمدآقا روبروی ایشان نشستیم. من پیشنهاد (صلح کشورهاى غیر متعهد) را خدمت ایشان عرض کردم، آقای رئیس جمهور پیغام به شما دادند، درخواست شان اینست که شما نطرتان را بگویید. اگر موافق هستید، آنها (شورای عالى دفاع) فردا موافقت با این طرح صلح بکنند. نظر خود ایشان (آقاى بنى صدر) هم اینست که از این همه طرح صلح هایى که (تا این زمان) آمده و رفته و در این مدت هیئت های مختلف آورده و برده اند، از این بهتر هیچوقت نیامده. و این طرحی است که ما هیچ زیان از آن نمی کنیم بلکه اصلاً یک جانبه (به نفع ما) است. در حقیقت، طرح هر منفعتی داشته باشد، منفعت ما است. نظر خود من اینست که باید آنرا پذیرفت. ولی مثل قضیه گروگانگیری نشود. اگر موافق هستید، ما بپذیریم. اگر مخالف هستید، الآن بفرمایید ما تکلیف مان فردا، در جلسه (مشترک) با اینها در شورای عالی دفاع مشخص بشود. ایشان مدتی خیره شدند به گل هاى آن قالی که در آن اطاق پهن بود. سرشان را زیر انداختند، بعد از مدتی سرشان را بلند کردند و به من فرمودند به ایشان بگوئید که بپذیرید. بعد هم بلافاصله گفتند که من می ترسم اینها (عراقى ها) اینجا ماندگار بشوند، و این لکه ننگ به دامن ما بماند. خوب ما فکر کردیم که به اصطلاح گفتگو تمام شده است. من که آمدم اجازه بگیرم که بلند شوم، گفتند که شما به ایشان بفرمایید که پیشنهاد را بپذیرند، ولی اسم صلح روی آن نگذارند. من عرض کردم که آقای خمینی شما یک تکلیف مالایطاق می فرمایید. آخر چطوری می شود که آدم به پای صلح برود، پای آتش بس برود و نام صلح را روی آنها نگذارد؟ گفتند شما کار نداشته باشید. ایشان خودشان ادیب هستند، یک کلمه اى فکر می کنند. گفتم به فرض که ایشان یک کلمه (معادل) در فارسی فکر کردند، متوجه هستید که این قرارداد، قرارداد بین المللی است، اگر قرار باشد سازمان ملل دخیل بشود، در این نیروی حافظ صلح و تعیین متجاوز، تعیین غرامت، اسناد آن به زبان انگلیسی، به زبان فرانسه، به زبان های دیگر دنیا (منتشر خواهد شد)، روی آن ها چه اسمی را چه باید گذاشت. گفتند من بخاطر خود ایشان می گویم که اسمش را صلح نگذاریم، من ملاحظه ایشان را دارم. می ترسم که روزنامه صبح آزادگان و جمهوری اسلامی، فردا تیتر بزنند که مرگ بر سازشکار. عرض کردم خدمت ایشان که اینها وقتی این جسارت ها را می کنند که ندانند که شما هم با این طرح موافق هستید. اگر بدانند که آن به تصویب شما رسیده و نظر شما (هم همین) است، جرات چنین کارى را نخواهند داشت. (عرض کردم که) من آنچه بنظرم می رسد برای آنکه جلوی این قضیه گرفته شود، (با توجه به اینکه) معمولاً بعد از اتمام جلسه شورای عالی (دفاع) چون آقای بنی صدر فرمانده کل قوا است، خبرنگاران جمع می شوند تا اگر سئوالی، پرسشی دارند ویا (مطلبى قرار است تا) اعلام شود، با ایشان مصاحبه می کنند و ایشان (بطور) خلاصه، جلسه و مصوبات را می گویند و بعد روزنامه ها می نویسند. شما اجازه بدهید (فردا) آقای سید احمدآقا، به نمایندگی از شما، در این جلسه شرکت بکنند و ترتیبی داده شود که وقتی جلسه شورای عالی دفاع تمام شد، احمدآقا، بعنوان نماینده شما، مصاحبه بکنند. بگوید اینها چنین پیشنهادى آوردند و ایران پذیرفت. اگر اینطور بشود، اینها جرات نخواهند کرد (چنان حرفهایی بزنند) و رفع نگرانی شما می شود، کسی قدرت چنین فضولی ها را پیدا نمی کند. ایشان بلافاصله گفتند که هیچ مانعی ندارد. رو کردند به احمد آقا و گفتند که شما فردا شرکت کنید، به همین ترتیب که می گویند عمل شود.
من از ایشان تشکر کردم، با احمدآقاى خمینی از اطاق آمدیم بیرون. اینرا هم اضافه بکنم که قبل از اینکه ما اطاق را ترک بکنیم، وقتی ایستاده بودیم که خداحافظی بکنیم، احمدآقا به پدرش (آقاى خمینی) گفت، که می دانید که امروز، برادر بزرگ آقای مهندس بازرگان فوت کرده است، خوب است که شما یک پیام تسلیت بدهید. آقای خمینی اصلاً معطل نکردند، دستشان را (بلند) کردند و گفتند که لازم نیست. خوب ما خداحافظی کردیم آمدیم بیرون، وارد حیاط که شدیم تا از در منزل ایشان (خارج شویم) و، به طرف دفتر برویم، احمداقا گفت یکى دو دقیقه (همین جا براى من) صبر کنید، الآن برمی گردم.
گفتم سرجدت، (چون از این سوابق داشتیم)، نروی و رای آقا را بزنی. این قضیه مملکت است. چنین فرصتی برای ایران هیچ وقتى پیش نیامده است. گفت، نه آقا شما خاطرتان جمع باشد، و این را هم گفت که شما عجب نانی در سفره ما گذاشتی. صبح زود باید پا شویم و برویم به شورای عالی دفاع. گفتم، آقا بخاطر وطن تان می کنید، (به جهت) مملکتتان می کنید، مگر نمی بینید در چه وضعی هستیم باید مردم خلاص بشوند از این وضعیت و جنگى که پیش آمده است، نروی یک وقت رای ایشان را بزنی. گفت نه من قول می دهم که راجع به این قضیه نیست. یک دقیقه صبر کنید، من (در خیاط منتظر ماندم). ایشان دوباره رفت داخل همان اطاق، واقعاً چند دقیقه نکشید که برگشت با (پیام) تسلیت آقای خمینی به مهندس بازرگان- به مناسبت فوت اخوی ایشان-. من هنوز جماران را ترک نکرده بودم که همان دقیقه زنگ زد به رادیو تلویزیون و پیام تسلیت آقای خمینی به مهندس بازرگان را داد که از رادیو تلویزیون بخوانند.
من برگشتم پیش آقای رئیس جمهور. خیلی دیر وقت بود به ایشان گزارش کردم و گفتم که آقاى خمینى (طرح مذکور را) پذیرفتند و قرار هم شد که احمدآقا به نمایندگی از ایشان فردا بیایند در شورای عالی دفاع و مصاحبه با خبرنگاران بعد از جلسه شورای عالی دفاع را ایشان بکند و ایشان (احمد آقا) هم اعلام بکند که چنین پیشنهادی را کشورهاى غیرمتعهدها آوردند و ایران هم (آنرا) پذیرفت.
خوب ایشان (آقاى رئیس جمهور) هم خیلی خوشحال شدند. سنگ بزرگی از جلوی پای توقف جنگ و آنهم به این صورت (برداشته شده بود) و در حقیقت تلویحی یا دوفاکتو ایران پیروز این جنگ بود. اینها (عراقى ها) حاضر بودند که (براى توقف جنگ) به هر شرطی تن بدهند.
فردای آن روز هم، آن جلسه موعود تشکیل شد و ایران هم پیشنهاد هیئت کشورهاى غیر متعهد را پذیرفت و این هیأت قرار شد که برگردند به عراق تا جزییات کار را با دولت عراق تمام بکنند و بعد از آنکه امضای عراقی ها را گرفتند، برگردند ایران و جنگ متوقف بشود. این هیأت بیستم (اردیبهشت ١٣۶٠) وارد ایران شدند بیست یکم (اردیبهشت) جلسه بود، فکر می کنم بیست و دوم (اردیبهشت) ایران را ترک کردند. آن موقع این طوری بود که بخاطر جنگ پروازهای مسافربری خیلی کم شده بود، خطرناک بود. می باید با تمهیداتی پروازها انجام میشد. و معمولاً این هیئت ها می آمدند به قبرس، و از قبرس با پیش آگاهی قبلی می آمدندبه ایران، (به همین ترتیب) بر می گشتند به قبرس و از آنجا می رفتند به عراق. آسمان بین ایران و عراق بسته بود. می رفتند به یک کشور ثالثی و برمی گشتند. رفتند که این پیشنهاد را نهایی بکنند و در حقیقت توافق کتبی عراقی ها را بگیرند و به ایران برگردند.
از این طرف، آقای رفسنجانی، آقای بهشتی و آقای خامنه ای جمع می شوند و می روند پیش آقای خمینی و می گویند: آقا، اگر شما زیر بار چنین قضیه ای بروید، بنی صدر بعنوان فاتح جنگ، فردا سوار تانک ها می شود، برمی گردد به تهران. ما که جلودارش نیستیم، هیچی، شما هم دیگر جلودارش نخواهید بود. کل اختیار کشور از دست همه ما در می رود. ظاهراً هاشمی رفسنجانی گریه هم کرده که اگر زیر بار چنین چیزی بروید، فاتحه همه خوانده شده است. یک بار دیگر هم (هاشمی رفسنجانی) گریه کرده بود، همان شبی که آقای بنی صدر از فرماندهی کل قوا عزل شد، رفته بودند پیش آقای خمینی که تکلیف ما را روشن کنید و کار را تمام کنید. بالاخره در این مملکت یا جای ما است، یا جای ایشان. باز دوباره (رفسنجانی) گریه و زاری کرده بود- آن یک حادثه دیگری است که چطور شد قضیه عزل پیش آمد، قضیه (عزل) اتفاقا بخاطر (پذیرش) طرح میانجی گری کشورهاى غیر متعهدها اتفاق افتاد. آنها دیدند که جنگ دارد تمام می شود، و بهانه خشونت از دست اینها گرفته می شود. رفتند و رای آقای خمینی را زدند. (آنهم) بعد از اینکه ایشان (این طرح را پذیرفت)، خود ایشان به من فرمودند که می ترسم اینها اینجا ماندگار بشوند و این لکه ننگ بر دامن ما بماند. رفتند و ایشان (آقاى خمینى) را منصرف کردند. بعدها ما متوجه شدیم که این هیئت رفت به عراق و به قبرس برگشته بودند. از آنجا با وزارت خارجه تماس می گیرند. وزارت خارجه هم داستانی دارد. دولت آقای رجایی بود و خیلی از تماس ها از طریق دفتر امور خارجه در دفتر ریاست جمهوری انجام می شد. خوب، تماس های رسمی قاعده اش این بود که از وزارت خارجه انجام بشود. اینها با وزارت خارجه تماس گرفته بودند. ان موقع چون آقای بنی صدر با یکی دو تا نامزد (وزارت خارجه) که اقای رجایی معرفی کرده بود، موافقت نکرده بودند، وزارت خارجه فاقد وزیر بود. یعنی با سرپرستی اداره می شد و معاون هایی که آقای رجایی گذاشته بود. اگر اشتباه نکنم آن موقع، آقای حسین صادقی بود، از شورای مرکزی حزب جمهوری بود. ایشان بعنوان سرپرست وزارت خارجه، آقای رجایی بعنوان معاون وزارت خارجه گذاشته بود. این آقای صادقی از تصفیه شده های دفتری دانشگاه تهران بود. به علت اینکه خبرچین ساواک بود. برایش (ساواک) دیپلم دست و پا کرده بود و با این (دیپلم) در (قسمت دفتری) دانشگاه تهران استخدامش کرده بودند. تا همان کار (خبر چینى) را که در بیرون می کرد در دانشگاه بکند، کار اصلى او خبر چینى براى ساواک بود، (بعد از انقلاب) هیأت هاى پاکسازی (براى تصفیه چنین عناصرى) تشکیل شده بودند، (قابل ذکر است که) پیشتر با اصرار آقای بنی صدر زمانى که عضو شورای انقلاب بودند مقرر شده بود که دراین هیأت ها حداقل یک قاضی دادگستری یا یک حقوقدان عضو باشد تا (به افراد) تعدى نشود. در دانشگاه تهران، آن عضو حقوقدان پاکسازی قاضی بازنشسته دادگستری بود که بعدا هم وکالت می کرد و بسیار هم آدم خوش نامی بود، آقای ایمنىشهید بود. ایشان در آن هیأت پاکسازی که آقاى صادقی را تصفیه کرده بود عضو حقوقدان بودند که مستندات تصفیه را ایشان داشتند. (آقای صادقی) بعد سر از حزب جمهوری درآورد و بعد ها هم او را بعنوان سرپرست وزارت امور خارجه گذاشته بودند. آقای بهزاد نبوی که آن موقع معاون نخست وزیر و سخنگوی دولت بود و بسیاری از این سیاه کاری ها به دست ایشان انجام می شد- هیئت که تماس می گیرد که می خواهیم به تهران برگردیم، اینها اصلاً کانال ارتباطشان را با دفتر ریاست جمهوری قطع کرده بودند. گفته بودند که الآن صلاح نیست به تهران بیایید. اینجا مسائلی در شرف وقوع است که وقتی که فرصت مناسب شد، ما خودمان تماس می گیریم که شما به تهران برگردید و عملاً مانع شدند که هیئت بیاید و قضیه آتش بس را دنبال بگیرد. بعد وارد ماه خرداد می شویم و عزل آقای بنی صدر از فرماندهی کل قوا. علت عمده اش این بود که طرح در نطفه خفه بشود. و این کشور ۸ سال تمام بعد از آندر آتش جنگ سوخت. یک ریال غرامت دسنشان را نگرفت. چندین هزار نفر جانشان را از دست دادند، چه میزان خرابی ببار آمد. مملکت به زانو درآمد. فقط برای اینکه جنگ بشود بهانه استبداد و قلدری که هر صدایی را خفه بکنند به حساب اینکه مملکت در جنگ است. آن کشت و کشتاری که راه انداختند، آن خون و خونریزی هایی که شد… در حقیقت عمده این گناه گردن هاشمی رفسنجانی است. خیانتی که ایشان در این قضیه کرده، هیچ آدمی دیگر در تاریخ معاصر ایران، نکرده است. زیرا این قضیه ای نبود که از عهدهء آقای بهشتی بربیاد. آقای خمینی را راضی بکند، قانع بکند، به اینکه ادامه این جنک به صلاح ایشان است. آقای خمینی از آقای بهشتی هیچوقت خوشش نمی آمد. یک مقدار شاید بصورت تهدید تلقی اش می کرد. اینست که گاهی اگر عکس توصیه ایشان انجام نمی داد، حداقل می شود گفت که در یک چنین مسئله حیاتی، گوش به چنین توصیه ها یی (از وی) نمی داد. رفسنجانی مورد اعتماد کامل ایشان بود، نسبت به آقای خمینی نفوذ کلام داشت.
دو نفر، در حقیقت هم انقلاب را از مسیر خارج کردند و هم کشور را به روز سیاه نشاندند، – درست است که هر کسی مسئول اعمال خودش است و اشتباهاتی که آقای خمینی کرده را نمی شود به گردن این و آن انداخت؛ بالاخره تصمیم نهایی با خود ایشان بود- ولی بانی چنین اشتباهاتی، چنین تغییر مسیری، چنین خلف وعده ای، چنین خیانتی به آرمانهای انقلاب دو نفر بودند. یکی پسرش، آقا سید احمد و دیگری (هاشمى) رفسنجانی. فقط این دو نفر بودند که می توانستند نظرات خود را به ایشان بقبولانند. این هم علت داشت. حسب قول آقای منتظری در قضیه نصب آقاییان بهشتی و موسوی اردبیلی، یکی شان به ریاست دیوان عالی کشور و آن دیگر به دادستانی کل که در آن قضیه ما به آقای منتظری مراجعه کردیم (تا پیش از اعلام رسمى این انتصارات با آقاى خمینى دیدار کنند و ایشان را مجاب کنند تا از این دو انتصاب منصرف شوند) جواب آقاى منتظرى و لب کلام ایشان این بود که اگر می خواهید این حرف موثر باشد و آقاى خمینى به چنین درخواستى ترتیب اثر بدهند و گوش بکنند، از طریق آقا سید احمد اقدام کنید، بواسطه اینکه آقاى خمینى به ایشان اعتماد کامل دارد و در ذهن ایشان اینطور جا افتاده که سید احمد دنبال هیچ چیزى نیست الا صلاح (پدرش)، به این علت سید احمد هر حرفی را که بخواهد می تواند به ایشان بقبولاند. اگر می خواهید این کار پیش برود و جلوی نصب اینها گرفته شود، شما (بهتر است تا از طریق سید احمد اقدام کنید)، من بیایم، حرف من را نخواهد پذیرفت.
یکی او (سید احمد) بود و یکی هم هاشمی رفسنجانی که در آقاى خمینى نفوذ کلام داشتند، رفسنجانی طبق قول خودش، بعد از این قضیه با همکاران اصلی حزبى جمع شدند و رفتند پیش آقای خمینی و گریه و زاری کردند و گفتند که ختم این جنگ نه تنها رشته امور را از دست ما خارج خواهد کرد بلکه از دست خودتان هم خارج خواهد کرد و این چیزى نیست که شما خواهانش باشید بدین ترتیب به دست بهزاد نبوی و آقای حسین صادقی مانع بازگشت این هیأت و ختم جنگ در بهار ١٣۶٠ شدند و ایران ۸ سال تمام در آتش جنگ سوخت.
برای تکمیل این مطلب بخشی از نامه آقای بنی صدر به آقای خمینی در ۲۱ اردیبهشت ۱۳۶۰ در باره پیشنهاد کشورهاى غیر متعهد را می آوریم:
بهرحال، اگر بنا را بر صلح بگذاریم بهتر از این پیشنهاد، پیشنهادى ممکن نیست بما بکنند. براى اینکه یک منطقه غیر نظامى در ایران و عراق بوجود مى آید و در نتیجه:
۱- شط العرب در کنترل کامل ما مى ماند و عراق هم از استفاده از آن محروم است و هم نمیتواند از خلیج فارس نفت خود را صادر کند. بنابراین چیزى بدست نیاورده بلکه وضع بدترى هم پیدا کرده است که قابل تحمل نیست. خصوص با تمام شدن جنگ و ضرورت بازسازى
۲- از مرزهاى خاکى هم عقب میرود یعنى زمینهائى را هم که طبق موافقتنامه ۱۹۷۵ بدست مىآورد فعلاً محروم مىگردد و ابتکار عمل در همه زمینه ها بدست ما مىافتد. ما خواهیم بود که شرائط و موضوعات گفتگو را معین خواهیم کرد. در واقع ما خود را به موافقتنامه ۱۹۷۵ مقید کرده بودیم حتى آنرا شرط قرار داده بودیم، اما حالا آزادیم در پیش کشیدن مطالب دیگر.
اگر این پیشنهاد را دلیل بر ضعف کامل ارتش عراق بگیریم و بنارا بر ادامه جنگ بگذاریم در این صورت:
الف- باید بدانیم که انتشار این پیشنهاد و عدم قبول آن از نظر افکار عمومى خود ما که موافق ادامه جنگ نیست، خوشایند نیست مگر اینکه ما اطمینان به پیروزى کامل داشته باشیم و این اطمینان را به مردم بدهیم. وگر نه اگر این پیشنهاد را خداى ناکرده عدم موفقیت حاصل گردد، کار رژیم جمهورى اسلامى و کشور ساخته است.
ب- براى موفقیت کامل یک انسجام تمام عیار لازم است. صاف و صریح بگویم که حاکمان نادان سود خود را در ادامه جنگ توام با ناکامى مىبینند چرا که ادامه جنگ موجب تحکیم موقعیت آنها مىشود و ناکامى سبب مىشود که آنرا بگردن رئیس جمهورى بیندازند و کار او را یکسره کنند. و نمىدانند که کار کشور و رژیم جمهورى اسلامى یکسره مى شود
-ج بنابراین لازم است یک دولت معرف هماهنگى عهده دار امور شود.
لینک کتاب نامه ها از آقای بنی صدر به آقای خمینی و دیگران
https://usercontent.one/wp/enghelabe-eslami.de/wp-content/uploads/2024/04/nameh.pdf?media=1730104486
از راست به چپ نشسته دور میز: رئیس جمهوری، ابوالحسن بنی صدر، منصور فرهنگ از مشاوران رئیس جمهوری در أمور خارجه، احمد خمینی، سرهنگ جواد فکوری فرمانده نیروی هوایی، تیمسار ولی الله فلاحی رئیس ستاد مشترک ارتش. دو نفر حاضر بین احمد خمینى و سرهنگ فکوری نیز از اعضاء هیئت میانجیگرى می باشند.
هر چه بیشتر از نوشته های این بنی صدریستها میخوانم، خواه نوشته دلخواسته در مورد پیشنهاد تیمسارفلاحی به ابولی بنی صدر و بزدلی این «رییس جمهور» منتخب کاءنات فقط میتوانم بگویم ای خاک عالم بر سر شما بزدلان عقب افتاده ه همه اتان فقط بدرد جابجاکردن آفتابه روح الله میخوردید. عقب افتاده های بالفطره شما هر گهی میخواستید بخورید باید از امامتان اجازه میگرفتید؟ کثافات مسلمان آنهمه جان شیرین در جنگ ازدست رفت و شما بانیان این فتنه جانهای کثیفتان را برداشتید و دست زن و بچه تان را گرفتید و الفرار؟ تف بر تو وآن ابولی بزدل باد. تف بر گور آن لعنت شده باد که اصلا و ابدا به فکر حتا سرباز رشیدی مثل فلاحی هم نبود که به آن عقب افتاه پیشنهاد عملی برای جلوگیری از باند اکبرکوسه و اشغال جماران و جلوگیری از بقول خودتان کودتای ۶۰ داده بود و این ابولی قبول نکرده بود. تف وننگ ابدی بر همه شما باد.