back to top
خانهابوالحسن بنی صدرمقالات و مصاحبه هایک یا چند بیان استقلال و آزادی؟

یک یا چند بیان استقلال و آزادی؟

banisadr 2014پرسشها از ایرانیان و پاسخ‌ها از ابوالحسن بنی‌صدر

 

     به 43 پرسش از پرسشهای پرسش‌کنندگانی که 116 پرسش کرده‌بودند، پاسخ نوشته‌ام. چون نوبت به پرسش‌های پرسش‌کنندگان دیگر رسیده‌بود، پاسخ به باقی‌مانده پرسش‌ها را به بعد موکول کرده بودم. پرسش کنندگان پرسشهای خود را به حال خود رها نکردند و خواستند به باقی‌مانده پرسشها پاسخ بنویسم و می‌نویسم:

 

٭پرسش 44 :

44- چرا بنی صدر؟  بارها شده‌است هنگامیکه درباره شما با دوستان سخن میگویم این را میپرسند .چرایی فکر، روش، عمل و… بنیصدر از دید خودتان چیست؟ مثلا از نظر شما دیدگاههای سیاسی و اسلامی خودتان چگونه است و تفاوتش با دیگران چیست؟ آیا تفاوت بنیادی دارد؟ (البته برای من، شما بی‌مانندید و دلالیلش نیز برایم مشهود است، این پرسش را برای آن دسته از دوستان مطرح میکنم تا از زبان شما، پاسخ بشنوند.)

 

● پاسخ پرسش 44:

   راستی این‌است که برآن نشده‌ام خود را با دیگران مقایسه کنم. چرا که مقایسه، بخصوص وقتی صوری است، مانع رشد می‌شود. می‌دانید اول کس که قیاس کرد شیطان بود. بدین قیاس، ویران شد و ویران کرد. در عوض کوشیده‌ام الگوهای خوب را بجویم. دقیق بخواهی، از تجربه دیگران بیاموزم. از آنها که توانائی بدیل/الگو شدن را یافته‌اند بسیار آموخته‌ام. معنای دقیق امام نیز بدیل/الگو شدن است. آنها که بر حق می‎‌ایستند، بدیل/الگوهای دائمی می‌شوند. از آنها باید آموخت. و

    درآنچه به اندیشه راهنمائی مربوط می‌شود که من درپی یافتن آن شده‌ام، باردیگر خاطر نشان می‌کنم:

1. هر اندیشه راهنمائی که توجیه‌گر دشمنی باشد، بیان قدرت است و ویژگی بیان استقلال و آزادی این‌است که راه و روش دوستی را می‌آموزد و هرگاه نتوان آن را در توجیه دشمنی بکاربرد، کامل است. ایران امروز، نیاز دارد که حقوقمندی انسان و شهروند حقوقمند بودنش، وجدان همگانی بگردد، نیاز دارد مرزهای دشمنی که زور بمیان آورده‌است، از میان برخیزند تاکه حق اختلاف با حق اشتراک همراه شوند و، به یکدیگر، جریان آزاد اندیشه‌ها و دانش‌ها را برقرار کنند و، درجریان رشد، تفاهم همه با همه را مداوم بگردانند، نیاز دارد که عقل‌ها خودانگیختگی خویش را بازجویند و هرکار را با تخریب آغاز نکنند. نقد جای‌گزین تخریب بگردد.

   بمناسبت، در سایتی ایرانی خواندم که  استیفن هاوکینگ، دانشمند انگلیسی گفته‌است: خدا نیست. درباره این قول، سه روش اتخاذ شدنی است: یکی صدور حکم تکفیر و دیگری فعل‌پذیرانه پذیرفتن و یا نپذیرفتن آن و سومی، نقد آن. در دو کار اول، قدرت (=زور) نقش پیدا می‌کند و در کار سوم، قدرت بی‌محل می‌شود. عقل مستقل و آزاد، پرسشگر می‌شود و از آقای هاوکینگ می‌پرسد: آیا هستی که شما می‌گوئید علم می‌تواند پدید آمدنش را توضیح دهد، نامتعین است؟ اگر پاسخ شما به این پرسش آری باشد، پس خدا هست و اگر هست، علم شما چگونه می‌تواند پدیدآمدنش را تبیین کند؟ آیا وقتی می‌گوید پدید آمدن هستی، نه یعنی هستی متعین است؟ پس، معنای قول شما این‌ می‌شود که هستی، از جمله آقای هاوکینگ، متعین است. هرگاه چنین است، متعینی که شما آقای هاوکینگ هستید، چگونه می‌توانید بگوئید نامتعین نیست؟ باز اگر هستی متعین است، به ضرورت، خودانگیخته (= مستقل و آزاد) نیست. از جمله شما، خودانگیخته بمعنای مستقل و آزاد نیستید. اینک بگوئید، باوجود جبر، چگونه ممکن است هستی موجود پدید آمده‌باشد؟ هرگاه متعین در نامتعین نبود، «بیگ بنگ» چگونه رخ می‌داد؟ و اگر پدیده‌ها، از جمله انسان، متعین هستند، خشونت نیز ذاتی هستی است. اگر چنین است، باوجود خشونت، هستی موجود چگونه پدید آمد؟  این‌انسان متعین، از جمله شما، عقل برخوردار از استعدادها، از جمله استعداد خلق را چرا دارد؟ اگر متعین می‌تواند رشد کند، پس نامتعین هست و انسان، به یمن ارتباط با نامتعین است که می‌تواند علم بجوید. وجود کلمه‌های استقلال و آزادی و حق و عدل ودوستی و محبت و هر کلمه دیگری که بیانگر نا متعین است را انسان متعین چگونه ساخته است؟

    این پرسشها ما را به همان پرسش نخستین بازمی‌گردانند: اگر خدا نبود، شما آقای هاوکینگ چگونه می‌توانستید بگوئید خدا نیست؟ وجود او، یعنی بودن متعینی که شما هستید در نامتعین و این وجود شما در نامتعین است که به شما امکان می‌دهد بگوئید خدا نیست. به سخن دیگر، انکار شما اثبات وجود خدا است.

       این دلیل که علم می‌تواند توضیح بدهد هستی موجود چگونه پدید آمده و بسط جسته‌است، دلیل بود خدا است و نه نبود خدا. نه هم به این دلیل که اگر خداوند آفریده باشد، به علم، آفریده‌است، بلکه به این دلیل نیز که  انسان می‌تواند علمی پی‌ببرد که هستی موجود، بدان، پدیدآمده‌است. آقای هاوکینگ خود می‌گوید پوزیتویست است و، با همان تعریف که از علم در سر دارد، منکر وجود خدا می‌شود. اما اگراو هریک از اصل‌های (ابطال‌پذیری و  آزمون پذیری) پزیتویویستها را درباره حکم «خدا نیست» خود بکاربرد، قول خویش را «غیر علمی» خواهد‌یافت. به سخن دیگر، او گرفتار همان تناقض‌هائی است که پوزیتویستها بدان گرفتارند. دست‌کم، فیلسوف شهیر انگلیسی، برتراند راسل یک قدم جلوتر گذاشته و گفته‌بود: دلایل بر وجودخدا با دلایل بر عدم وجود خدا مساوی هستند. سخن او را هم اگر نقد کنی، به خدا هست می‌رسی. 

 

 2. با هیچ اندیشه‌راهنمائی دشمنی نکرده‌ام و هر اندیشه‌ای را موضوع کار کرده‌ام، در نقد آن کوشیده‌ام. این روش مرا به این فرجام خوب رسانده‌است که هر اندیشه‌راهنمائی را که تناقض زدائی کنی، بیان استقلال و آزادی را باز می‌یابی. چنان‌که، با نقد اسلام از خود بیگانه گشته در بیان قدرت، بیان استقلال و آزادی را بازیافته و پیشنهاد کرده‌ام. پس پیام من به همه آنها که دائم دیوار دشمنی‌ها را بالا می‌برند، این‌است: دشمنی کردن شما را لو می‌‎دهد و می‌گوید در کار عمل به حقوق ذاتی خویش نیستید و دربند قدرتمداری، به تخریب خویش و تخریب دیگری مشغولید. از ویران شدن و ویران‌کردن بازایستید. از دشمنی با دین و هر مرام دیگری باز ایستید. دیوار دشمنی راکه بالا می‌برید، جریان اندیشه‌ها و نقدکردن آنها را ناممکن می‌کنید. زمان به وجدان همگانی درآمدن جمهوری شهروندان را طولانی و زمان برخاستن به تغییر کردن و تغییر دادن را از آن‌هم طولانی‌تر می‌کنید. عقل مستقل و آزاد می‌داند که دشمنی با هراندیشه راهنمائی غیر ممکن است. زیرا اگر این اندیشه بیان قدرت و برانگیزنده به خشونت مهارناپذیر نیز باشد، دشمنی باآن، وجودش را تثبیت می‌کند. این به نقد است که قابلیت تغییر پیدا می‌کند. در وضعیت ایران و در وضعیت کشورهای مسلمان منطقه و در وضعیت غرب و سرمایه‌داری که برپایه زیادت مصرف بر تولید (= نابرابری مادر که زاینده نابرابریهای دیگر است)، ویرانی بر ویرانی می‌افزاید، تأمل کنید تا برای شما تردید باقی نماند که نخست باید دیوارهای دشمنی را در ذهن خود بشکنید تا عقل شما توانائی آن را بیابد که بیان استقلال و آزادی را بجوید و اندیشه‌راهنمای خود کند. و

 

3. بدین‌قرار، «دیگران» که پرسش کننده تفاوت اسلام بمثابه بیان استقلال و آزادی را با طرزفکرهای آنها می‌پرسد، یا آن طرزفکرها بیان‌های قدرت هستند، پس تفاوت همان تفاوت استقلال و آزادی و حقوقمندی انسان با قدرت و زورمندانگاری انسان است. بنابراین، اولی بکار دشمنی کردن نمی‌آید حتی با آنها که دشمنی می‌آغازند. دارنده خود را بر آن می‌دارد که در برابر دشمنی کننده، واکنش نشود. به سخن دیگر، جز بر حق نایستد و راه بازگشت به دوستی را به دشمنی کننده نشان بدهد. و

 

4. چرا بنی‌صدر؟ بدین خاطر که او، در عمر، مشی «رهبری کردن» بمعنای رابطه فعال و فعل پذیر با دیگران برقرار کردن، برنگرفته‌است. بدیهی است در بدیل/الگو شدن کوشیده‌است. لذا براین اصل عمل کرده‌است: هرکس خود خویشتن را رهبری می‌کند. از این‌رو است که تا توانسته‌است در باب اندیشه راهنما و روش کارکرده‌است تاکه هرکس بتواند خود خویشتن را رهبری کند.

 

٭ پرسش چهل و پنجم:

 

45- آیا در جهان اسلام و ایران کسی را میشناسید که چون شما روی مردمسالاری کار کرده باشد؟ شما آنها را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

 

● پاسخ پرسش چهل و پنجم:

   مآخذ ارکان دموگراسی، 70 صفحه از کتاب را از آن خود کرده‌اند. مؤلفان آنها در دموکراسی کارکرده‌اند. تا امروز که به پرسش شما پاسخ می‌نویسم، هر نظری درباره دموکراسی اظهار شده‌است را یافته و، در دوجلد کتاب ارکان دموکراسی، گردآورده‌ام. بدیهی است نظرها در باره رهبری در دموکراسی و عدالت اجتماعی و رشد و دموکراسی بمعنای سازماندهی رشد و نیز توتالیتاریسم، در کتاب‌های دیگر جمع‌آوری و نقد شده‌اند. مجموعه این کتاب‌ها امکان شناختن دموکراسی، در وجوه گوناگونش را در اختیار خوانندگان می‌گذارند. در آغاز کتاب ارکان دموکراسی، دموکراسی شورائی را شناسائی کرده‌ام که می‌تواند کاری نو باشد. و ازآن‌جا نقد نظریه‌های «اسلامی» درباره دولت و حکومت است، سزا است که هرباورمند و ناباورمند به اسلام، آن را بقصد فهمیدن بخواند. تامگر بتوان جمهور مردم را از قید گروه‌های خشونت گستری رهاند که دین را دست‌آویز اشتغال به جنایت و خیانت و فسادگستری کرده و عامل حضور و عمل ویرانگر سلطه‌گران غارتگر بر کشورهای ما کرده‌اند. 

    اما ارزیابی من از کارآنها که درباره مردم‌سالاری کارکرده‌اند، هم آموختن‌ها و هم نقدها هستند که در کتابهای نامبرده می‌یابید. آنها که خواسته‌انددرجامعه‌ها، انسانها حقوقمند بزیند و بعنوان شهروند در مدیریت جامعه‌های خویش شرکت کنند، خدمت‌گزاران انسانها هستند.

 

٭ پرسش چهل ششم:

 46- آیا میتوان چندین بیان آزادی یافت؟ اگر امکان پذیر است، آیا نباید بیان آزادی یگانه باشد؟

 

● پاسخ پرسش چهل ششم:

    یادآور می‌شوم که فوکو، فیلسوف فرانسوی، بر این باور بود که بیان‌ها، همه بیان‌های قدرت هستند و میان بیان قدرت دموکراتیک و غیر آن تمیز قائل می‌شد. درباره موازنه عدمی و بیان استقلال و آزادی بر این اصل، با او، گفتگوئی بعمل آورده‌ام. پس، از دید من، بیان استقلال و آزادی، بر اصل موازنه عدمی، وجود یافتنی است. و نیز، حق یک تعریف دارد. پس، بیان استقلال و آزادی، یکی است. 

    باوجود این، ما انسان‌ها نسبی و فعال هستیم. بنابراین، برداشتهای ما از حق می‌توانند همانند نباشند. پس بیان‌های استقلال و آزادی می‌توانند وجود داشته باشند. همان‌سان که علم یکی است اما نظرهای عالمان می‌توانند نایکسان باشند. بنابراین، برداشتهای علمی مختلف می‌توانند وجود داشته‌باشند. از این‌رو، جریان آزاد اندیشه ضرور می‌شود تا که بیان‌های مختلف، به یمن نقد، به آن بیان استقلال و آزادی که ترجمان حق با تعریفی که دارد، نزدیک شوند.

 

٭ پرسش چهل و هفتم:

47- چرا شما از واژه بیان استفاده میکنید؟ برای مثال، بیان آزادی، بیان قدرت؟ چرا از واژه گفتمان که در ایران رایج است استفاده نمیکنید؟ آیا واژه “بیان” را معادلی رساتر برای واژه “Discourse” میدانید؟

 

● پاسخ پرسش چهل و هفتم:

   حالا که می‌خواهم به این پرسش پاسخ بدهم، به فرهنگهای مختلف رجوع می‌کنم. می‌بینم که کلمه «گفتمان» را فرهنگستان معادل فارسی Discourse شناخته‌است. اما مشکل بزرگ زیر سلطه این‌است که بتدریج با زبان خود قطع رابطه می‌کند و با زبان بیگانه مسلط نیز نمی‌تواند رابطه برقرار کند. گرفتار گنگی زبان می‌‌شود که مانع‌های عمده رشد است. در هریک از زبان‌های غرب، کلمه‌ها تاریخ خودرا دارند و هر شهروند، از کودکی، معانی کلمه‌ها در می‌یابد و می‌داند جای استعمال هرکلمه کجا است. برای مثال، همین کلمه Discourse به معنای توضیح و شرح و بسط یک مفهوم و یا یک معنی و یا یک اندیشه در برابر مستمعان است.  در ایران، بیان در همین معنی بکار رفته‌است. هرگاه نخواهیم با زبان، بمثابه تاریخ اندیشه یا سیر تحول اندیشه قطع رابطه کنیم، در یافتن معادل‌ها باید به خود زحمت بدهیم، معادل‌هائی را بیابیم که به ما امکان می‌دهند هم در معنی کردن کلمه‌ها دچار مشکل نشویم و هم زبان بیگانه و اندیشه‌ای را که در آن اظهار می‌شود، بی‌مشکل دریابیم. بدین‌خاطر بود که در ایران نیم قرن پیش، درپی یافتن این‌گونه معادل‌ها شدیم. آن زمان، کلمه گفتمان بکار نمی‌رفت. و اگر بکار می‌رفت، جستجوگری که ما (کسانی که در این کار بودند) بودیم آن‌را نیافتیم. بکاربردن کلمه در این معنی جدید است. 

    مان، بعنوان پسوند، بمعنای منش و اندیشه نیز بکار رفته‌است. بنابراین، گفتمان «گفت اندیشه» می‌تواند معنی ‌دهد. اما آیا گفتن اندیشه به عمانی توضیح و شرح و بسط آن نیز هست؟ آیا در زبان فارسی، در این معنی بکار رفته‌است؟ هرگاه کلمه‌ای وجود نداشت، ساختن کلمه مطلوب بود و به رشد زبان نیز کمک می‌رساند. اما وقتی وجود دارد، کاربهتر، همان بکار بردن کلمه‌ای است که همگان می‌دانند به چه معنی است و جا و موقع بکاربردنش کدام است. بنابراین، ملاک کاربرد کلمه یکی نزد جمهور مردم است و دیگر بکاررفتنش در اندیشه، در سیر تحول آن‌است. با این‌همه، نه خود را ملزم می‌کنم که کلمه گفتمان را بکار نبرم و آن را بکار می‌برم اگر تفهیم و تفاهم با طرفهای گفتگو را آسان کند. و نه از کسی می‌خواهم که کلمه گفتمان را بکار نبرد و بیان را بکاربرد.

 

٭ پاسخ پرسش چهل و هشتم:

48- شما فرمودید که هیچ جریانی نیست که چون ما اندیشه راهنما ارائه دهد و تنها ما هستیم که اندیشه راهنما داریم، دلیل شما چیست؟ مثلا حداقل در خود ایران، همچنان مرحوم دکتر شریعتی و یا شخصی چون سروش تاثیر فراوانی روی جوانان دانشگاهی دارند. آیا اینها اندیشه راهنما نیستند؟

 

● پاسخ پرسش چهل و هشتم:

   بیان استقلال و آزادی اندیشه راهنمائی است که این جریان به انسانها ارائه می‌کند. بنابراین،

1. اگر دیگران نیز همین اندیشه راهنما را پیشنهاد می‌کنند، پس به این جریان تعلق دارند و اگر بیان قدرت پیشنهاد می‌کنند، به آن تعلق ندارند. از امتیازهای بیان استقلال و آزادی، یکی، این‌است که بروی بیان‌های قدرت درب نمی‌بندد. بکار دشمنی نه با اندیشه راهنمای دیگری می‌آید و نه با صاحبان آن.  چون بنای کارش بر جریان آزاد اندیشه‌ها و برداشتن مرزها است، از نقد و، نه تخریب،  متقابل استقبال می‌کند.  و

2. تأثیر‌گذاردن بدین معنی نیست که اندیشه راهنما بیان استقلال و آزادی است. به جهان امروز بنگرید که تأثیرگذارها ارائه کنندگان بیان‌های قدرت هستند و حاصل تأثیرگذاریهاشان فرورفتن جهان در خصومت‌ها و خشونت‌ها است. 

3. اصل ماقال است و نه من قال، پس نه پیشنهادکنندگان یک اندیشه که خود اندیشه‌است که می‌باید بکاربرد و به محک تجربه، نقدش کرد. 

    بدین‌قرار، برقرار کردن جریان آزاد اندیشه‌ها، گرچه برای پیشنهادکنندگان آنها سودمند است، اما بیشتر از همه، دریافت کنندگان هستند که سود می‌جویند. زیرا چون نقد درکار می‌آید، آنها بهترین قول (بیان) را می‌یابند و آن بیانی است که به عقل‌های آنها امکان می‌دهد بر خودانگیختگی خویش، همواره آگاه و، از آن،تمام و کمال، برخوردار باشند.

 

٭ پرسش چهل نهم

49- آیا تغییر در الفاظ با توجه به شرایط زمانی و مکانی همواره نیازی اساسی است؟ برای نمونه این جمله از شما که درباره پیامبر در مقاله دلایل بطلان ولایت فقیه فرمودید: “تبلیغ دین بمثابه بیان آزادی و هشدار به انسانها که از حقوق خویش غافل نشوید و انذار باز به انسانها از عواقب غفلت از استقلال و آزادی و حقوقشان”، حال هر کسی که با سامانه فکری شما آشنایی نداشته باشد و معنای دقیق کلمات را نداند هیچگاه در نمییابد که این همان پیام قرآن است، مثلا موازنه عدمی که رکن رکین سامانه فکری شماست جدای از قرآن نیست ولی بیانی تازه است، آیا در طول زمان و با پیشرفت جوامع و پیشرفت اندیشه بشری باید اینگونه حرکت کرد؟

 

● پاسخ چهل و نهم:

1. هرگاه نخواهیم با اندیشه راهنمائی قطع رابطه کنیم – که درمقام ازخود بیگانه کردنش در بیان قدرت قطع رابطه از راه تغییر معانی کلمه‌ها ناگزیر می‌شود -، باید کلمه‌ها را در همان معانی بکار بریم که درآن اندیشه بکار رفته‌اند. بدین‌قرار، کلمه‌های تبلیغ و تبشیر و تنذیر باید در همان معانی بکار روند که درقرآن بکار رفته‌اند. هرگاه بنابر تفصیل باشد، موضوع تبلیغ و تبشیر و تنذیر تمامی قرآن می‌شود. اما اگر بخواهیم موضوع را در یک جمله بیاوریم، جمله‌ای می‌شود که موضوع پرسش شده‌است.

 

2. کسانی که گمان می‌کنند فکرراهنما جز بکار دشمنی و تخریب نمی‌آید، بخود زحمت داده‌اند بگویند، موازنه عدمی ربطی به اسلام ندارد بنی‌صدر آن را وارد اسلام کرده و یا به اسلام چسبانده‌است. این‌کسان البته متوجه تناقض‌گوئی و اصرارشان بر تخریب نمی‌شوند. وگرنه،

2.2. معنی این سخن این‌است که موازنه عدمی صحیح و حق و خوب است و اسلام بد و بنی‌صدر، حق و خوبی را که موازنه عدمی را وارد دین کرده‌است. گویندگان هرگاه عقل خویش را زندانی خصومت نمی‌کردند، بکاربردن اساس خوب و حق را برای تجدید بنای دین بر این اساس، ستودنی‌ترین ‌کارها و روش خویش را ناپسندترین روشها می‌یافتند. الا این‌که

2.2. در دوران معاصر، نخست مدرس بود که گفت: موازنه عدمی اساس دین ما است. معنای اساس دین معلوم است: هرگاه آن را برداری، از دین هیچ نمی‌ماند. پس اگر کسی که اول بار – اگر اول بکاربردن «اول‌بار» صحیح باشد که نیست – موازنه عدمی را وارد دین کرده باشد، آن کس مدرس است.

2.3. موازنه وجودی یعنی مدار بسته. در این مدار، آدمی برده قدرت می‌شود. موازنه عدمی یعنی مدار باز، در این‌مدار، آدمی خودانگیختگی(بمعنای استقلال و آزادی) کامل خویش را باز می‌یابد. پس اگر، قرآن رابطه مستقیم میان انسان و خدا برقرار می‌کند و این رابطه، رابطه‎‌‌ای‌است که، درآن، اکراه نقش ندارد، موازنه عدمی اصلی است که اصول و فروع دین ترجمان آنند. آیا توحید ناقض موازنه عدمی است؟ آیا پیامبری ناقض موازنه عدمی است؟ آیا امامت در قرآن، ناقض موازنه عدمی‌ است؟ آیا عدالت بمثابه میزان تمیز حق از ناحق ناقض موازنه عدمی است؟ آیا معاد زمان و جائی که، درآن، هیچ‌کس، بر دیگری، مالک به چیزی نیست، ناقض موازنه عدمی است؟ آیا حقوق انسان ناقض موازنه عدمی هستند؟ نه. اینها همه ترجمان موازنه عدمی هستند. بدین‌قرار، کار بنی‌صدر جز بسط موازنه عدمی و نقد دین از خود بیگانه گشته در بیان قدرت نبوده‌است و نیست. 

2.4. و خطاب به آنها که در توجیه دشمنی با دین، این رویه ناصواب را درپیش می‌گیرند، عرض می‌کنم: حال که موازنه عدمی را حق و نیک می‌دانید، آن را اصل راهنمای عقل خویش کنید. هرگاه چنین کنید، نخست از بند بیان قدرت توجیه‌گر دشمنی رها می‌شوید. توانائی آشنائی و دوستی با دیگران را پیدا می‌کنید و در تفاهم همه با همه شرکت می‌جوئید و در شمار آنهائی می‌شوید که می‌کوشند جمهوری شهروندان را وجدان همگانی در ایران و جهان بگردانند.

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید