توضیح : این مقاله برگرفته از نشریه چشم انداز شماره 87 شهریور و مهر 93 است.
مقدمه
به طور کلی روابط سیاسی ایران و امریکا پنج مرحله مشخص داشته است: دوره قاجار تا زمان انقلاب مشروطه که عملاً اتفاق مهمی روی نداد، به استثنای قراردادی که توسط امیرکبیر منعقد گردید و طبق آن ایالات متحده میتوانست در خلیج فارس کشتیرانی کند و محصولات خود را به ایران عرضه نماید؛ این قرارداد با مخالفت بریتانیا مواجه شد و عملاً هم به مرحله اجرا نرسید. حتی در دوره مشروطه هم به هنگام اولتیماتوم روسیه و لشکرکشی به ایران، نمایندگان کنگره به تقاضای حمایت از مردم ایران وقعی ننهادند و نامه مشروطه خواهان ایران را بایگانی کردند.
دوره دوم روابط دو کشور فاصله زمانی کودتای 1299 تا 1327 را در برمیگیرد، در این دوره کمپانیهای نفتی امریکائی در رقابت با شرکت نفت انگلیس و ایران فعال شدند و به واقع این شرکتهای نفتی نقش سفرای غیررسمی ایالات متحده را ایفا میکردند. در این دوره زمانی امریکا عملاً در رقابت با شرکتهای نفتی انگلیس نه تنها ناکام ماند، بلکه حتی در برخی موارد مثل قتل ماژور رابرت ایمبری کنسولیار سفارت امریکا در تهران به سال 1303؛ تراژدیهای فراوانی شکل گرفت. دوره سوم روابط دوکشور از زمان انقلاب چین به سال 1948 تا انتخاب کندی به ریاست جمهوری را شامل میشود، در این دوره بود که به روایت مارک گازیوروسکی نخستین ایستگاه سیا در سفارت امریکا در تهران راه اندازی شد، بالاتر اینکه در همین دوره زمانی بود که نام سیاست خارجی امریکا با کودتای 28 مردادماه 1332 توأم گردید، در این دوره به دلیل مک کارتیسم، انقلاب چین و جنگ کره بعلاوه مسائل ناشی از جنگ جهانی دوم؛ امریکا به بهانه مقابله با نفوذ کمونیسم در کلیه عرصه های سیاسی، نفتی، اطلاعاتی و نظامی ایران درگیر شد و وابسته های کارگری و عشایری در کنار وابسته های سیاسی و فرهنگی؛ در واقع مقامات سیا بودند.
دوره چهارم مناسبات دوکشور، دهه های شصت و هفتاد میلادی مطابق با دهه های چهل و پنجاه شمسی تا پیروزی انقلاب به سال 1357 را در برمیگیرد و و سرانجام پنجمین دوره مناسبات دو کشور دوره بعد از انقلاب را شامل میشود. هرکدام از این پنج دوره ویژگیهای خاص خود را دارا بوده اند و به عبارتی فرایند مناسبات دوجانبه دوکشور در این پنج دوره فراز وفرودهای فراوانی داشته است. با این وصف کتابها، مقالات، کنفرانسها و میزگردهای متعددی در باره روابط ایران و امریکا در دوره پیش از انقلاب نوشته شده، اسناد فراوانی منتشر گردیده و مباحث زیادی انجام شده است؛ اما به دلیل تیره بودن مناسبات، غیررسمی و پنهانی بودن روابط دوجانبه؛ این مناسبات در دوره بعد از انقلاب چندان روشن نیست، هرچند اسناد و منابع پراکنده فراوانی هم در این زمینه منتشر شده اند.
- 1.در باره کتاب
اما یکی از جدیدترین کتابهایی که در زمینه مناسبات روابط دوجانبه ایران و امریکا نوشته شده، گامی است جدید برای روشن شدن ابعاد پیدا و پنهان این روابط. این کتاب توسط کریستیان امری[i] استادیار دانشگاه پلیموث[ii] بریتانیا نوشته شده و «سیاست خارجی امریکا و انقلاب ایران»[iii] [انتشارات پال گریو مک میلان، نیویورک، 2013]
نام دارد. در این کتاب از منابع و مقالات منتشر شده، بعلاوه اسناد فراوانی از آرشیوهای امریکا و انگلیس استفاده به عمل آمده و همزمان مصاحبه های فراوانی با دست اندرکاران سیاست خارجی امریکا انجام گرفته است، به همین دلیل نسبت به کتابهای مشابهی که تاکنون منتشر شده اند، گامی بلند به پیش محسوب میشود. عنوان فرعی کتاب یعنی «نیروهای محرکه جنگ سرد در مناسبات و اتحاد استراتژیک»[iv]، محتوای درونی کتاب را بیشتر نمایان میسازد. یعنی اینکه نویسنده نقش فضای دوره جنگ سرد را در مناسبات ایران و امریکا بررسی میکند و در این رابطه نه تنها مناسبات پنهان، بلکه حتی نقش افغانستان و عراق در مناسبات ایران و امریکا را توصیف کرده است. به یاد داشته باشیم در دوره جنگ سرد رژیم های عراق و افغانستان هرکدام به گونه ای متحدان دولت شوروی به شمار میآمدند. کتاب مشتمل به یک مقدمه و سه فصل است و یک نتیجه گیری، هر فصل هم مشتمل بر چند بخش است. در مقدمه کتاب امری توضیح داده است که امریکا درست همان روز 11 فوریه 1979 یعنی 22 بهمن 1357، انقلاب ایران را پذیرفت، هرچند به قول نویسنده کتاب؛ رهبران ایران همیشه نسبت به توطئه امریکا علیه انقلاب اسلامی سخن گفته اند. مؤلف کتاب در سراسر مطالب خود میخواهد نشان دهد، امریکا هیچ گاه به دنبال سرنگونی جمهوری اسلامی نبود؛ اما واقعیت امر این است که خود او شواهدی دال بر این موضوع ارائه نموده است. او خاطرنشان میسازد جیمی کارتر بعد ازبحران گروگانگیری هم نه تنها خود به دنبال براندازی جمهوری اسلامی نبود، بلکه حتی به جانشین خود رونالد ریگان توصیه کرد از هرگونه اقدامی که باعث تعمیق بحران مناسبات دوکشور شود، خودداری کند. (ص4) اما حقیقت این است که سیاست خارجی امریکا در دوره های ریاست جمهوری کارتر و ریگان در برابر ایران با یکدیگر تفاوت ماهوی داشت؛ حتی در دوره های اول و دوم ریاست جمهوری ریگان سیاستی واحد در برابر مسئله ایران در پیش گرفته نشد.
در فصل نخست امری اشاره میکند قرارداد سالت 2، بهبود مناسبات با چین، مسئله سلاحهای هسته ای در اروپا، مذاکرات اعراب و اسرائیل و بحران کانال پاناما، اولویتهای نخست کارتر بودند و او به مسئله ایران چندان توجهی نداشت، البته در ادامه توضیح میدهد این سیاست به ماههای اولیه ریاست جمهوری کارتر مربوط میشد. این سخن هم درست نیست، کارتر نه تنها به مسئله ایران بسیار اهمیت میداد و حتی در رقابتهای انتخاباتی خود حول محول حقوق بشر از جمله در این کشور فراوان سخن گفته بود، بلکه یکسال بعد از ریاست جمهوری اش به ایران سفر کرد و جشن عید ژانویه را در کنار شاه بود، امری که در تاریخ امریکا شاید روی نداده باشد. در همین سفر بود که او ایران را «جزیره ثبات» در منطقه ای بی ثبات از خاورمیانه خواند؛ پس ایران همیشه یکی از مهمترین دلمشغولیهای کارتر بود.
در بخش دوم از فصل نخست نویسنده اهمیت ایران در استراتژی امریکا در زمان جنگ سرد را توضیح میدهد و نگرانی برخی مقامات امریکا را از احتمال وقوع کودتائی شبیه کودتا در افغانستان به دست نورمحمد تره کی و با حمایت شوروی به شکلی مستند ارائه داده و این نگرانی را که مبادا حوادثی مثل قتل سفیر امریکا دابس[v] در کابل محقق شود نشان داده است؛ به واقع از همین زمان بحران ایران درچارچوب استراتژی مهار شوروی در جنگ سرد سرلوحه برنامه های مقامات امریکا واقع شد. (ص46) یعنی به باور نویسنده امریکا تلاش کرد به هر نحو ممکن، فضای دوره بعد از انقلاب را به نفع خود تغییر دهد تا مبادا ایران به دام کمونیسم بیفتد. او ادامه میدهد امریکا نگران این بود که اتحاد شوروی حمایت همه جانبه ای از گروههای چپ گرای ایران به عمل آورد و بحرانی شبیه بحران افغانستان تولید شود، به همین دلیل مقامات سیاسی و اطلاعاتی امریکا تلاش کردند جنگ سرد جدیدی را در ایران علیه شوروی آغاز نمایند. در حقیقت «جنگ سرد دوم»[vi] به دنبال سفر سایروس ونس[vii] نخستین وزیر امور خارجه کارتر به مسکو دراوایل سال 1977 میلادی مطابق با 1355 شمسی آغاز شد، هدف اصلی این سفر رسیدن به تفاهمی در مورد تولید سلاحهای قاره پیمای بالستیک بود که با مخالفت شورویها مواجه شد؛ زیرا اوضاع و احوال در برخی کشورهای آسیائی، امریکائی لاتین و افریقا همه به نفع اتحاد شوروی بود. نکته مهم در این فصل آن است که نویسنده نه تنها بخشی از تحولات سیاست خارجی امریکا در ایران دوره انقلاب را در ارتباط با تحولات عراق و افغانستان بررسی میکند، بلکه اوضاع اوگادن در شمال افریقا، ال سالوادور، نیکاراگونه، یمن جنوبی، کوبا و گرانادا را در امریکای جنوبی هم مورد توجه قرار میدهد؛ زمانیکه به نظر میرسید اوضاع و احوال همه به نفع اردوگاه شرق خواهد بود. (ص49)
- 2.امریکا و انقلاب ایران
در این شرایط بود که انقلاب ایران محقق شد. امری نوشته است در ابتدا امریکا تلاش کرد شاه را حفظ کند، اما وقتی شاه همه موقعیتهای خود را از دست داد، زبگنیو برژینسکی[viii]، مشاور امنیت ملی کارتر سیاست خود را تغییر داد؛ طبق این سیاست باید صلح در خاورمیانه اولویت پیدا میکرد و مسئله ایران در این ارتباط معنی می یافت؛ به عبارتی از نظر برژینسکی باید اقداماتی صورت میگرفت تا از ناحیه انقلاب ایران، خطری اسرائیل را تهدید نکند و مذاکرات صلح سادات- بگین هم تحت الشعاع قرار نگیرد. در این راستا نباید شوروی در ایران جایگاهی می یافت، و نباید این کشور به منابع نفتی ایران دسترسی پیدا میکرد؛ برژینسکی به صراحت نوشت از دست دادن میادین نفتی ایران تمام فرایند صلح خاورمیانه را به هم خواهد زد.(ص50) برخلاف برژینسکی که تصور میکرد احیاناً دستهای روسها را میتوان در پس انقلاب ایران مشاهده کرد، امری به سندی از سیا استناد میکند که هیچ دلیلی وجود ندارد تا در انقلاب ایران دستهای روسها و یا چپ گرایان را مشاهده کنند. (ص55) برخلاف برژینسکی که اوضاع و احوال را مطابق منافع امریکا نمیدید، وزارت امور خارجه بر این نظر بود که اوضاع هنگامی به نفع گروههای چپ خواهد شد که اجازه داده شود وضعیت کنونی ادامه پیدا کند، یعنی شعارهای انقلاب و مسیر آن به تحولاتی بنیادین منجر شود. امریکائیها بارها نوشتند در این شرایط سیاست امریکا باید حفظ تمامیت ارضی ایران و مصون نگاه داشتن کشور از نفوذ کمونیسم باشد،(ص57) این سیاست در مردادماه سال 1358 در ملاقات بروس لینگن[ix] رئیس هیئت نمایندگی امریکا در تهران با مهندس مهدی بازرگان نخست وزیر و دکتر ابراهیم یزدی وزیر امور خارجه، به این شکل توضیح داده شد که برای امریکا ثبات ایران، حفظ استقلال و تمامیت ارضی آن بر هرچیز دیگر ترجیح دارد.(ص58) نویسنده بر این باور است که به واقع جنگ سرد دوم امریکا علیه شوروی با انقلاب ایران آغاز شد، سولیوان[x] سفیر کبیر امریکا تا زمان پیروزی انقلاب بر این باور بود که شاه دیگر برنخواهد گشت و ایران هم کشور بسیار مهمی است، پس باید مناسبات بر اساس مخالفت با دست اندازی شوروی شکل گیرند. (ص58)
- 3.ضعف تحلیلهای نویسنده در موردگروههای چپ ایران
نویسنده برای اینکه فضای روانی و سیاسی این تحلیل سیا و وزارت خارجه را تبیین نماید، گزارشی در مورد گروههای چپ کشور در این زمان نوشته است؛ اما واقعیت این است این بخش از کتاب نشان میدهد نویسنده از فضای مزبور در ایران اطلاع درستی ندارد و قادر نیست موازنه نیروهای چپ را ارزیابی نماید. مثلاً برخلاف نظر نویسنده، مجاهدین خلق و فدائیان با اینکه اختلاف ایدئولوژیک داشتند، اما با هم خصومت نداشتند. دیگر اینکه پیکار سازمانی مارکسیستی با گرایشهای مائوئیستی بودند و نه به قول امری تشکیلاتی صرفاً سکولار. سوم اینکه سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی هیچ ارتباطی با سازمان مجاهدین خلق ندارد و همه میدانند مجاهدین انقلاب برخلاف نظر نویسنده شعبه ای از آن سازمان دیگر به شمار نمیرود. (ص60) همچنین محمدامین رسولزاده به هیچ وجه لنینیست نبود و فریدون آدمیت هم چنین اظهارنظری نکرده است.(ص61) به طور کلی تحلیلهای نویسنده در مورد گروههای چپ، فرقه دمکرات آذربایجان و جمهوری خودمختار آذربایجان هم چندان دقیق نیست. در صفحه 65 نوشته است روشنفکران بعد از جنگ دوم جهانی بعلاوه علی شریعتی، جلال آل احمد، خلیل ملکی و علی اصغر حاج سیدجوادی به حزب توده پیوستند که سخنی کاملاً غلط است. اتفاقاً جلال آل احمد و خلیل ملکی بعد از جنگ دوم جهانی از حزب توده انشعاب کردند، شریعتی و حاج سیدجوادی نه تنها مارکسیست نبودند، بلکه به طور مشخص شریعتی در زمان مورد نظر نویسنده تنها دوازده سال سن داشت. از همه اینها بالاتر، کلیه گروهها و افرادی که نویسنده تا اینجا نام برده است، مخالف حزب توده و سیاستهای شوروی بودند و نه مدافع آن، پس هیچ کدام ابزار اجرائی سیاستهای شوروی نبودند. نویسنده برای اینکه بتواند برای تحلیلهای آتی خود در مورد خطر نفوذ کمونیسم در ایران مهملی ایجاد کند، سخنان بس بی پایه ای را عنوان نموده است، از جمله اینکه مثلاً در ص66 نوشته است طبق گزارش سیا مناسباتی بین حزب توده و آیت الله خمینی شکل گرفته بود، خبری که از اساس غلط است. ظاهراً امریکا برای پیش بردن سیاستهای آتی خویش، نقش حزب توده را بیش از حد ممکن بزرگ میشمرد و بعلاوه برژینسکی بیش از حد خطر حزب توده را بزرگ نمائی میکرد. اطلاعات غلط نویسنده منحصر به این موارد نیست، بلکه مثلاً در جائی دیگر نوشته است دکتر مصدق به مهندس عباس امیرانتظام به عنوان نماینده نهضت آزادی مأموریت داد با مقامات امریکائی ملاقات کند!(ص74) در حالیکه همه میدانند تا سالها بعد از کودتای 28 مرداد 1332 هنوز نهضت آزادی تشکیل نشده بود و تشکیل آن در اردیبهشت سال 1340 صورت گرفت، زمانی که دکتر علی امینی نخست وزیر بود و حدود هشت سال از سقوط دولت مصدق میگذشت. این اطلاعات نادرست برای آن ردیف شده اند، تا نویسنده بتواند تحلیلهای غلط خود را در ذهن مخاطب جابیندازد.
- 4.مقامات امریکا و انقلاب ایران
به هر روی با این مقدمه چینی ها، نویسنده یادآوری کرده است در آستانه پیروزی انقلاب، برخی مقامات امریکائی با انقلابیون رابطه برقرار کردند و بعد از پیروزی انقلاب هم بر این باور بودند که راهی جز پذیرش واقعیت نیست و باید راهی پیدا کرد تا با حکومت جدید رابطه برقرار نمود.(ص73)اما واقعیت ها خلاف این نظر است: امریکائیها در مقابل تحولات ایران سردرگم بودند، عده ای مثل برژینسکی بر اساس اسناد سفارت امریکا به دنبال مهار انقلاب و ممانعت از تعمیق آن بودند و کسانی مثل استانسفیلد ترنر[xi] رئیس سیا هم با او هم نظر بودند و در مقابل عده ای دیگر مثل هنری پرشت[xii] مدیر میز ایران در وزارت خارجه امریکا یا هامیلتون جردن[xiii] رئیس کارکنان کاخ سفید بعلاوه کسانی مثل بروس لینگن، معتقد بودند باید واقعیت انقلاب ایران را پذیرفت و با حکومت جدید مناسبات حسنه برقرار کرد و مانع نزدیکی ایران به شوروی شد. در کتاب نوشته شده است از می 1978 تقریباً مطابق با اردیبهشت ماه 1358، به بعد کسانی مثل جان استمپل[xiv] با جناح میانه رو انقلاب که در نهضت آزادی جمع شده بودند، ملاقات میکردند که البته امری است عادی در مناسبات دیپلماتیک دوکشور. همانطور که بالاتر آمد، طبق مندرجات کتاب، از ماهها پیش از انقلاب دو خط سیاسی مشخص در امریکا وجود داشت: عده ای مثل برژینسکی که نگران نفوذ شوروی در کشور بودند و سعی میکردند مانع رادیکالیزه شدن انقلاب گردند و در نهایت از دکتر شاپور بختیار حمایت کردند و گروهی مثل سایروس ونس وزیر امور خارجه که معتقد بودند باید بین سران ارتش و رهبر انقلاب نوعی تفاهم برقرار شود و البته به این شکل مانع نفوذ شوروی در کشور شد.(ص77) سولیوان که در تهران بود و اوضاع را به خوبی نظاره میکرد، از نظر دوم حمایت مینمود و بر این نظر خود هم اصرار میورزید. برژینسکی تنها وقتی شنید هرگونه کودتائی بدون حمایت و تأیید گستره امریکا بی نتیجه خواهد بود، سیاست دیگری در پیش گرفت.(ص80)باز هم برژینسکی براین باور بود که نهادهای مذهبی به ندرت توانسته اند قدرت سیاسی را حفظ کنند.(ص82) به عبارتی مشاور امنیت ملی کارتر بر این باور بود که گروههای مذهبی هرگز نخواهند توانست حکومت را حفظ کنند، زیرا نه تجربه کشورداری دارند و نه اساساً به موازنه نیروهای سیاسی چندان وقوفی به دست آورده اند. همچنین او معتقد بود بعد از انقلاب کردها دست به شورش خواهند زد،(ص83) و سررشته امور از دست انقلابیون خارج خواهد شد. در نقطه مقابل هنری پرشت معتقد بود نباید قدرت حزب توده را بیش از حد واقعی اش ارزیابی کرد و نوشت حتی کرملین هم در مورد حزب توده چنین نظری ندارد، (ص86) یعنی قدرت حزب طرفدار خود را واقع بینانه ارزیابی میکند. بالاخره تا نیمه های سال 1979/1358 بود که امریکا به این نتیجه رسید حزب توده فاقد رهبری کاریزماتیک است، تعداد اعضای آن بسیار محدود است، در ایران مشروعیت چندانی ندارد و از درون دچار تفرقه و تشتت است.(ص86) بااین وصف باز هم نویسنده با اتکای به اسناد روی موضوع تهدید شوروی بسیار تأکید کرده است، اما توجه ندارد در آن زمان حزب توده بعد از حزب طرفدار چین یعنی حزب رنجبران، کمترین طرفدار را بین اقشار مختلف اجتماعی مردم داشت و اختلافات بین گروههای چپ اعم از مائوئیست و تروتسکیست و توده ای و چپ اسلامی و افرد منفرد چپ گرا به حدی بود که خطری از این ناحیه منافع غرب را تهدید نمیکرد. از همه اینها بالاتر کلیه اطلاعات مربوط به فعالیتهای گروههای چپ گرا از طریق کسانی مثل ولادیمیر کوزیچکین[xv] مأمور کا گ ب که برای ام آی شش جاسوسی میکرد، در اختیار مقامات ذی ربط در غرب قرار میگرفت و اساساً چیزی مخفی شده وجود نداشت. دیگر اینکه بعید است امریکا از برخی دسته های چپ گرا که عمدتاً در امریکا فعالیت میکردند آگاهی نداشته باشد، مثل اتحادیه کمونیستهای ایران و یا حزب کارگران سوسیالیست که تروتسکیست بودند؛ پس مقامات امریکا قاعدتاً از موازنه این نیروها آگاه بودند اما مثل زمان طولانی جنگ سرد، به شبحی به نام کمونیسم در ایران نیاز داشتند تا بتوانند اهداف آتی خویش را پیش ببرند. لازم به توضیح است که حتی برخلاف افغانستان، ارتش ایران هم حاضر به انجام کودتائی به سبک کودتای تره کی علیه محمد داوودخان نبودند و اساساً تجربه کودتا چه از سوی غرب و چه از سوی شرق محکوم به شکست بود. در حقیقت حتی غرب هم نمیتوانست علیه انقلاب دست به کودتا بزند، زیرا روابط ایران و امریکا بیش از آنکه روابط دوجانبه بین دو دولت و نهادهای آن باشد، بیشتر روابط شخصی شاه با نیکسون، برژینسکی با اویسی و زاهدی با کسینجر بود.(ص88)
عده ای در امریکا واقع بینانه به این موضوع وقوف داشتند، به طور مثال هنری پرشت و تیم دیپلماتیک سفارت امریکا در تهران معتقد بودند باید باب مذاکرات جدی را با حکومت جدید ایران گشود. در حقیقت از حدود شش ماه قبل از پیروزی انقلاب، نوعی اختلاف بین کاخ سفید و مسئولین میز ایران و سفارت امریکا در تهران در باره نحوه برخورد با تحولات انقلاب وجود داشت.(ص95) نامه وارن کریستوفر[xvi] معاون وزارت خارجه به سفارت دولت متبوع خود در تهران و مکاتبات مقامات سیا و اطلاعاتی که درخواست کرده بودند، همه نشان میدهند وزارت امور خارجه کاملاً سردرگم است و کمترین اطلاعی از تحولات درونی ایران ندارد.(ص96) در سوم فروردین ماه 1358 مطابق با 23 مارچ 1979 توماس بلانتون[xvii] یکی از اعضای آژانس امنیت ملی [xviii]که مسئول امور آسیای جنوبی بود، به معاون مشاور امنیت ملی یعنی دیوید آرون[xix] نامه ای نوشت که طبق آن از سیا و وزارت خارجه خواسته شده بود ویلیام سولیوان را موظف کنند تا با بازرگان در مورد مسائل و علائق مشترک در باره افغانستان گفتگو کند؛ در این زمینه اطلاعاتی در باره تحرکات شوروی در این کشور در اختیار دولت ایران قرار گرفت.(ص99) در اردیبهشت یا مه همان سال چارلی ناس[xx] از اعضای سفارت امریکا با امیرانتظام معاون نخست وزیر ملاقات کرد و دو گزارش از فعالیتهای شوروی در افغانستان را در اختیار او قرار داد.(ص100) در این راستا بلانتون به آرون نوشت باید از قلاب اسلامی[xxi] برای جنگ سرد استفاده کرد.(ص100) این در حالیست که در مورد مسائل داخلی ایران، بازرگان به برخی مقامات امریکائی خاطرنشان کرده بود باور ندارد شوروی در مسائل خوزستان و کردستان دخالت دارد.(ص101) با این وصف به دنبال خروج سولیوان از ایران که تصور میرفت با رژیم سابق روابط حسنه ای داشته و به همین دلیل مورد اعتماد مقامات بعد از انقلاب نیست؛ مقرر شد والترکاتلر[xxii] جانشین او گردد.(ص102) کاتلر در نیمه های دهه شصت میلادی کنسول امریکا در تبریز و نیز افسر سیاسی سفارت امریکا در سایگون به هنگام جنگ ویتنام بود و تجربیات خوبی درمذاکرات برای خاتمه جنگ ویتنام داشت. (همان) اما درست در همین ایام سناتور جاکوب جاویتس[xxiii] لایحه ای علیه برخی اقدامات حکومت ایران تصویب کرد و در مقابل دولت ایران هم حاضر نشد کاتلر را به عنوان سفیر بپذیرد.(صص104-103) مقرر شد بروس لینگن به عنوان رئیس هیئت نمایندگی امریکا، ولی با رده و اختیارات سفیر به ایران اعزام شود. (ص104) در حقیقت کاتلر مدتی سفیر امریکا در زئیر بود و موبوتو سه سه سکو[xxiv] دیکتاتور زئیر فردی عنوان میشد که مورد حمایت امریکاست. (ص105) یعنی اینکه کاتلر برای به قدرت رسیدن و حفظ دیکتاتور زئیر از خود مهارت نشان داده و احیاناً میتوانست اقدامی مشابه در ایران انجام دهد.
- 5.تأملی در مدعیات نویسنده کتاب
با این وصف کتاب دنبال آن است تا نشان دهد بعد از انقلاب برخی دولتمردان آمریکا اصرار فراوانی بر حفظ روابط با مقامات جمهوری اسلامی داشتند، در ابتدا امیدوار بودند شاید این روابط از طریق دولت موقت بازرگان تعمیق یابد و کسانی مثل سایروس ونس، وارن کریستوفر، هنری پرشت و در تهران چارلی ناس از این ایده حمایت میکردند، حتی ناس میخواست با رهبر انقلاب ملاقات کند، لیکن لایحه جاویتس همه چیز را به هم زد. بالاتر اینکه پیشنهاد شده بود مأمور مخصوصی به ایران اعزام شود و با رهبر انقلاب ملاقات نماید. (صص108-107) نویسنده برای اینکه بتواند نگاه خود به مناسبات ایران و امریکا را پیش ببرد، و نشان دهد سیا تا چه حد بین مقامات بعد از انقلاب نفوذ داشته است؛ رحمت الله مقدم مراغه ای را خبرچین[xxv] سیا خوانده است.(ص109) اما اگر سیا چنین نفوذی بین مقامات کشور بعد از شاه داشت؛ چرا قادر نبود تصمیمی واحد در برابر رویدادها اتخاذ کند و از این خبرچینها به نحو مطلوب استفاده نمیکرد؟ امریکائیها از سویی بر خطر نفوذ کمونیسم در کشور تأکید میکردند و از سوئی میگفتند در ایران دو عامل وجود دارد که شوروی نخواهد توانست نفوذی عمیق در این کشور پیدا کند، نخست محافظه کاری بنیادین جامعه ایرانی و دوم عامل اسلام. (ص110) امریکائیها خود میدانستند و در گزارشهای خود خاطرنشان مینمودند که مشکل دیگر این است که شوروی قادر نبود به نوعی ثبات رابطه با ایران دست یابد، زیرا از سوئی به دشمن ایران یعنی عراق اسلحه میفروخت و از سوئی به دنبال بهبود روابط با دولت بعد از انقلاب ایران بود.(ص111) به عبارتی شوروی هم از تحلیل تحولات ایران فرومانده بود. اینک معلوم شده بود حزب توده برخلاف بزرگ نمائیهای برخی مقامات حکومت کارتر، نه پایگاهی بین مردم دارد و نه مسئولین، (ص111) طبق گزارش شوروی هم به این مقوله وقوف داشت و سیاستی واقع بینانه در مقابل نفوذ اندک حزب توده در پیش گرفت.(همان) با این وصف در همان تحلیل آمده بود محمد مکری سفیر ایران به شوروی بعد از انقلاب؛ برای حزب توده کار میکرده است.(همان)
اما واقعیت امر این بود که تا نیمه های تابستان سال 1358 دیگر معلوم شده بود حکومت جدید ایران چندان تمایلی به گسترش روابط با شوروی ندارد: یکی از دلایل دستگیری محمدرضا سعادتی به اتهام رابطه محرمانه بامقامات شوروی بود، و دیگری مهروموم کردن[xxvi] روزنامه مردم ارگان حزب توده.(ص114) سخنان رهبر انقلاب در مورد دخالتهای شوروی در افغانستان و مخالفت صریحش با این موضوع در ملاقات با ولادیمیر وینوگرادف[xxvii] سفیر شوروی در تهران یکی دیگر از این دلایل بود. بعد از این موارد در مطبوعات ایران به شوروی اتهام زده میشد که از شورشیان کرد حمایت میکند و جنگ افزار در اختیارشان قرار میدهد. برخی روزنامه های شوروی هم نسبت به سیاست دولت ایران در برابر تحولات افغانستان مشی انتقادی در پیش گرفتند.(صص115-114)اینهم نشانی بود از تشتت آراء در شوروی در قبال انقلاب ایران و تبعات ناشی از آن؛ اما اندکی بعد از این مطالب الکسی کاسیگین[xxviii] نخست وزیر شوروی صریحاً از دولت ایران و رهبر انقلاب دفاع کرد. بلافاصله کاوریگین[xxix] مسئول میز ایران در وزارت خارجه شوروی صریحاً هرگونه تغییر سیاست کشور خود را در باره ایران انکار نمود.
همزمان امیرانتظام در ملاقاتی با ناس از امریکائیها خواست قطعات یدکی گوناگونی که ایران هزینه های آن را پیشتر پرداخت بود، به دولت تحویل داده شوند، برخی مقامات امریکائی میخواستند این کار را انجام دهند که شخص ناس هم موافق بود.(ص115) اما در همین ایام فشار مطبوعات و کنگره به حدی بود که جناح لیبرال حزب دمکرات امریکا با این طرح مخالفت کرد و از جمله سناتور ایالت ویسکانسن[xxx] یعنی ویلیام پراکسمایر[xxxi] با این اقدام مخالفت نمود. او در نامه ای به رئیس جمهور نوشت ایران لوازم یدکی را برای استفاده در هلیکوپترهای جنگی علیه کردها میخواهد.(ص117) رئیس پایگاه سیا در تهران توماس اهرن[xxxii] هم در زمره کسانی بود که قادر نبود تحلیلهای واقع بینانه ای از تحولات کشور ارائه دهد.
- 6.سیا و انقلاب ایران
در فصل پنجم به شکلی مشروح به نقش سیا در تحولات ایران بعد از انقلاب اشاره شده است. بر اساس اسناد نویسنده آورده است اهرن معتقد بود باید در ایران حکومتی میانه رو و طرفدار غرب روی کار بیاید، این کار با حمایت روحانیان میانه رو، نظامیان طرفدار غرب و سیاستمداران معتقد به ارتباط با غرب باید شکل میگرفت؛ با این تحلیل بود که او دست به اقداماتی خطرناک زد. مثلاً پیشنهاد کرد امریکا به آیت الله سیدکاظم شریعتمداری که به نظر ایشان رقیب رهبر انقلاب ایران بود، نزدیک شود. رئیس سیا یعنی ترنر با این رویکرد موافقت کرد.(ص120) برقراری ارتباط سیا با شریعتمداری یکی از بزرگترین اشتباههای امریکائیان بود که هم به زیان شریعتمداری تمام شد و هم نشان داد امریکا قادر نیست توازن قوا در ایران بعد از انقلاب را بررسی نماید و نمیداند هیچ مرجع تقلیدی قادر به رقابت با رهبر انقلاب نیست. در همین حال سیا با یکی از مقامات سابق ساواک با نام سرتیپ فرازیان تماس برقرار کرد، فردی که حیوانی سیاسی[xxxiii] خوانده میشد و کد اطلاعاتی اش Janus/13 بود و تصور میرفت میتواند ریاست سازمان جدید اطلاعاتی را در ائتلاف با آیت الله شریعتمداری به عهده گیرد.(ص121)طرح خطرناک ارتباط برقرار کردن فرازیان و شریعتمداری با وساطت سیا به سرعت توسط اهرن رد شد. در این حال نقش یک بازاری به نام علی اسلامی هم مورد بررسی قرار گرفت، مردی که مدعی بود میتواند در عرض دوساعت سی هزار نیرو وارد خیابانهای تهران کند.(همان)[xxxiv]
سال 1358 سال اوج جنگ اطلاعاتی سرویسهای امنیتی غرب در ایران بود، در نیمه های این سال سیا تصمیم گرفت دو تن را به ایران اعزام کند: مالکولم کالپ[xxxv] و ویلیام دافرتی[xxxvi] که دومی نه فارسی بلد بود و نه تجربه ای در مورد ایران داشت.(ص122) تعداد اعضای سیا در سفارت چهار تن بود: اهرن، کالپ و دافرتی؛ بنابراین نفر چهارم کیست؟ به طوری که خواهیم دید نفر چهارم کسی نبود جز جورج رابرت کیو[xxxvii] که تا زمان ماجرای مشهور به ایران گیت حضوری مستمر در رابطه با تحولات مناسبات پنهان ایران و امریکا داشت. پایگاه سیا با شبکه ای از نیروهای بومی فعال بود، غیر از فعالیتهای معمول اطلاعاتی، شبکه آیبکس[xxxviii] که مسئولیت کنترل فعالیتهای شوروی را برعهده داشت؛ کمابیش به فعالیت خویش ادامه میداد. در عین حال برخی فعالیتهای قانونی اطلاعاتی هم صورت میگرفت، کمااینکه در اسفندماه 1357 مطابق با مارچ 1979 توماس بلانتون[xxxix] مسئول امور جنوب آسیا در شورای امنیت ملی[xl] اطلاعاتی در مورد تحرکات شوروی در افغانستان به ویلیام سولیوان داد تا در اختیار دولت موقت قرار دهد.(ص123) هدف این بود تا اعتماد مقامات رسمی دولت ایران بعد از انقلاب به دست آورده شود، اما گزارشهای مقامات دیپلماتیک و اطلاعاتی امریکا و مطالب خود نویسنده کتاب نشان میدهند، به طور مشخص دکتر ابراهیم یزدی معاون وقت نخست وزیر و وزیر امور خارجه بعدی؛ به امریکائیها اعتماد ندارند و آنها را فاقد صداقت میدانند.
همزمان مقرر شد اطلاعاتی در مورد تحرکات مرزی عراق هم به دولت موقت داده شود، به نظر بروس لینگن با توجه به اینکه خطر اصلی که ایران را تهدید میکرد نه شوروی بلکه عراق بود، این بهترین راه بازگشائی کانال ارتباط برای همکاری امنیتی با ایرانیان بود.(ص124) چندهفته بعد از این اظهارنظر، دیوید نیوسام[xli] معاون وزارت خارجه امریکا، استاد اکادمی نظامی امریکا و مأمور سیا یعنی جورج رابرت کیو رئیس ایستگاه سیا در عربستان سعودی را احضار کرد و از او خواست با امیرانتظام در استکهلم ملاقات کند.(همان) به ادعای نویسنده کتاب که بر اساس گزارشهای رسمی نوشته شده است، امیرانتظام؛ کیو را از اواخر دهه پنجاه و اوایل دهه شصت میلادی میشناخت، او که اینک سفیر ایران در سوئد شده بود؛ مایل بود با کیو ملاقات کند.(ص125) در چهاردهم مردادماه 1358 امیرانتظام با کیو و استمپل به مدت چهارساعت و نیم ملاقات کرد، هدف او این بود تا تهدیدات داخلی علیه ایران را که حامی خارجی دارد، شناسائی نماید.(همان) به گفته امیرانتظام این ملاقات با تصویب شورای انقلاب صورت گرفته بود، کیو هم پیشنهاد کرد هر سه تا شش ماه یک گزارش معمول اطلاعاتی به دولت موقت بدهد.(همان) نخستین گزارش در سی ام مردادماه آن سال داده شد، این گزارش توسط رابرت ایمس[xlii] مأمور سیا که به عنوان افسر اطلاعات ملی خاورنزدیک کار میکرد؛ در تهران به مقامات ایران داده شد. در جلسه ای که در آن بازرگان، یزدی و امیرانتظام شرکت داشتند، سؤالاتی پیرامون افغانستان، فلسطینی ها، عراق و اتحاد شوروی و خطراتی که از ناحیه آنها ایران را تهدید میکند، مطرح شد. روز هشتم و نهم شهریورماه آن سال کیو بار دیگر به استکهلم رفت. این بار او نقشه سیستم آیبکس را همراه داشت و برای انتظام توضیح داد که کار کردن با آن نیازی به کمک متخصصان امریکائی ندارد. او حتی نام ایرانیانی را که برای کارکردن با سیستم آموزش دیده بودند؛ به امیرانتظام داد. (همان) در مقابل این اطلاعات او تقاضا کرد امیرانتظام کمک کند تا به پرسنل امریکائی که در سایت تاکسمن[xliii] در شمال ایران کار میکردند، دسترسی انجام گیرد.(همان) این سایت اطلاعاتی از درون خاک شوروی تهیه میکرد. برخلاف IBEX این سایت بدون همکاری امریکائیها قابل استفاده نبود؛ اما کیو تأکید کرد اطلاعاتی که توسط این سایت جمع آوری میشود برای هر دو طرف ایرانی و امریکائی مفید خواهند بود. (همان) آیبکس قادر بود اطلاعاتی در مورد تحرکات مرزی عراق در اختیار ایران قرار دهد.(ص127)در 22 شهریور بار دیگر پرشت به لینگن اطلاع داد در ملاقات بعدی اش با یزدی از علاقه طرف مقابل به تبادل اطلاعات سخن بگوید و تأکید شد ایالات متحده تجهیزات شنود در اختیار ایران قرار خواهد داد. (ص126) در اواخر شهریورماه، بروس لینگن گزارشی دیگر از تحرکات شوروی در افغانستان دریافت کرد. سیا امیدوار شده بود از طریق ارسال اطلاعات به سفارت امریکا در تهران، برای ارائه گزارش شفاهی به بازرگان و یزدی میتواند امکان تبادل اطلاعات در مورد مسائل مورد علاقه را فراهم آورد.(ص126)عمده اطلاعات در مورد پایگاه هوائی بگرام در کابل بود.(همان)در 23 مهرماه 1358 نیوسام به کیو دستور داد به تهران برود و گزارشی اطلاعاتی به یزدی و امیرانتظام بدهد. این گزارش مربوط به تحلیل رون اسمیت[xliv] کارشناس انرژی امریکا در مورد منابع انرژی شوروی بود و اینکه شوروی به منابع انرژی ایران چشم طمع دارد. به گزارش سیا، یزدی این گزارش را مشتی مزخرفات[xlv] خواند. (ص126) به عبارتی یزدی متوجه ضداطلاعات امریکائیها شده و اهداف آن را به خوبی درک کرده بود. در گزارشی دیگر کیو، ایران را از خطر حمله عراق مطلع نمود. این گزارشی بسیار مهم ارزیابی میشد.(ص127) اما بعدها در نشریه ای نهضت آزادی اعلام کرد این حمله میتوانست محقق نشود؛[xlvi] پس باید گزارش کیو را اندکی اغراق آمیز تلقی کرد. تحلیل نهضت آزادی که در سال 1363 منتشر شد با واقعیات منطبق است، زیرا پرشت مدیر میز ایران در وزارت خارجه امریکا و گری سیک[xlvii] عضو شورای امنیت ملی این کشور تردید دارند چنین اطلاعاتی در اختیار ایران قرار داده شده باشد، زیرا اگر چنین بود؛ ایران از حملات آتی عراق اطلاع میداشت.(ص127) اساساً به نظر گری سیک و پرشت در سال 1358 عراق طرحی برای حمله علیه ایران نداشت. وین وایت[xlviii] مدیر امور خلیج فارس در وزارت خارجه که از شهریور سال 1358 گزارشهای اطلاعات نظامی عراق را جمع آوری میکرد، نوشته است عراق تنها مانورهای معمول نظامی برگزار میکرد و خیلی کم این مانورها در نزدیکی مرزهای ایران و عراق انجام شد.(ص128)شاید گزارشهای اغراق آمیز در مورد حمله احتمالی عراق به سال 1358 برای آن صورت گرفته باشد تا امکانات اطلاعاتی امریکا در ایران حفظ شوند. عملیات کیو تا اکتبر 1979 یعنی چندروزی قبل از اشغال سفارت امریکا در تهران، ادامه یافت و تنها زمانیکه قرار بود شاه برای معالجه به امریکا برود به توصیه لینگن، تهران را ترک کرد، زیرا بیم آن میرفت که شناخته شود.(ص129) در حول و حوش همین روزها، یزدی که در مجمع عمومی سازمان ملل شرکت کرده بود؛ با عصبانیت به سایروس ونس در مورد تحویل ندادن تجهیزات نظامی با وصف پرداخت هزینه های آن شکایت کرد. او گفت امریکا حق ندارد تجیهزات فروخته شده به ایران را به کشوری دیگر تحویل دهد.(ص134) در ملاقاتی دیگر، یزدی در مورد سفر شاه به امریکا انتقاد کرد، در پاسخ ونس که گفت این مسافرت برای معالجه بیماری اوست؛ یزدی در مورد نزدیکان شاه که او را همراهی میکردند پرسید و ونس پاسخ داد نظر به اینکه اندکی بعد برژینسکی به الجزایر خواهد رفت، میتوانند در این زمینه با او گفتگو کنند و به دادگاههای امریکا شکایت برند.(ص135)در همین ماه سناتور نومحافظه کار هنری جکسون[xlix] در مصاحبه ای گفت انقلاب ایران محکوم به شکست است، یزدی واکنش نشان داد و گفت امریکا به دنبال نابودی انقلاب و سرگرم بی ثبات کردن کردستان است.(همان) به عبارتی باوصف تحولات پیدا و پنهان مناسبات دوکشور، یزدی همچنان نسبت به ماهیت اهداف امریکا در مقابل انقلاب ایران، بدبین بود. چندروزی بعد از این ماجراها و به دنبال ترک تهران توسط کیو، سفارت امریکا اشغال شد.
- 7.روابط ایران و امریکا بعد از بحران گروگانگیری
در ص144 مباحث به گونه ای است که گویا حزب توده مجری و محرک اشغال سفارت امریکا بوده است، اما همه میدانند این نظر درست نیست. تا ص148 این بحث ادامه دارد و در نهایت هم این نظریه که روسیه در گروگانگیری اعضای سفارت امریکا دخالت داشته، رد شده است. حتی در کتابهای واسیلی میتروخین[l] و اولگ گوردیوسکی[li] که مأموران سابق کی جی بی بودند و خاطرات و اسناد خود را بعد از فروپاشی شوروی در غرب نوشتند، در این باره که شوروی و حزب توده از ماجرا اطلاعی داشته اند، مطلبی دیده نمیشود.
به هر روی بعد از بحران گروگانگیری، هارولد براون[lii] وزیر دفاع و برژینسکی مشاور امنیت ملی؛ معتقد بودند امریکا باید از طریق نظامی گروگانها را آزاد کند، مثلاً جزیره خارک را اشغال کند و حوزه های نفتی ایران را ویران نماید.(ص142-141)کارتر با این طرح مخالفت کرد و تحریمهای اقتصادی را در کنار فشارهای دیپلماتیک تجویز نمود. پنتاگون و شورای امنیت ملی بر این باور بودند از این به بعد کشورهای عربی خاورمیانه دیگر امریکا را به عنوان یک قدرت نظامی نمیشناسند، اما مایل به آن هستند این قدرت احیا شود. (همان) از این به بعد عملاً به دستور کارتر دوازده میلیارد دلار از دارائیهای ایران در امریکا ضبط شد و تحریم های اقتصادی علیه واردات نفت ایران اعمال گردید. در آن زمان امریکا چهارصدهزار بشکه نفت از ایران به شکل مستقیم و بین دویست تا سیصدهزار بشکه به صورت غیرمستقیم میخرید و درآمد کشور از این راه حدود چهارده میلیون دلار بود.(ص151) در این بین امریکا تلاش میکرد با توجه به هجوم شوروی به افغانستان بین مقامات ایران کسانی را پیدا کند تا با تأکید بر این موضوع و اینکه هجوم به این کشور میتواند تمامیت ارضی ایران را هم مورد تهدید قراردهد، برای آزادی گروگانها و حفظ ایران در مدار منافع غرب تلاش کند. صادق قطب زاده که وزارت امور خارجه را بعد از یزدی در دست داشت، وجود نیروهای شوروی در نزدیکی مرزهای ایران را نگران کننده و هشدار دهنده خواند.(ص157) اما ابوالحسن بنی صدر که رئیس جمهور شده بود، نسبت به هشدارهای امریکا علاقه ای نشان نمیداد. بنی صدر منتقد ملاقات بازرگان با برژینسکی بود و همچنان اعتقاد داشت واشنگتن از جدائی طلبان خوزستان و کردستان حمایت میکند. به گزارش سیا، بنی صدر معتقد بود ایران نیازی به مناسبات نزدیک با امریکا ندارد تا اینکه شوروی را از تجاوز به خاک خود باز دارد. سرویس اطلاعاتی فرانسه که در طول پانزده سال اقامت بنی صدر در پاریس از او شناخت کافی به دست آورده بود، به سیا گزارش داد او حامی وفادار سیاست موازنه منفی است. به گزارش سرویس اطلاعاتی فرانسه و سیا، بنی صدر حتی مناسبات نزدیک با کشورهای متحد امریکا مثل عربستان سعودی و مصر را رد میکرد و مخالف حضور امریکا در منطقه بود. سیا بر این باور بود ضدیت با امریکا در ایران یک اصل است و بنی صدر هم نمیتواند از این اصل تخطی کند، زیرا در این صورت با مشکلاتی مواجه خواهد شد و در هر صورت رهبر انقلاب هرگاه بخواهد میتواند او را برکنار نماید.(ص158) بنی صدر معتقد بود در برابر ابرقدرتها ایران باید نیازهای خود را از کشورهای اروپای غربی و ژاپن تأمین کند، او با گروگانگیری مخالف بود زیرا فکر میکرد این موضوع میتواند ایران را از بازارهای مزبور محروم نماید. حتی در اوج گروگانگیری باز هم امریکا در مورد تحرکات شوروی در مرزهای شمالی کشور و نیز افغانستان اطلاعاتی به طرف ایرانی میداد، در یک مورد هامیلتون جردن رئیس کارکنان کاخ سفید اطلاعاتی به فردی که او را «آقای اس» میخواند، داد و او هم گفت به محض بازگشت به تهران این اطلاعات را در شورای انقلاب مطرح خواهد کرد.(ص159) امریکا حتی بعد از بحران گروگانگیری تلاش میکرد تا پیام خود را به کسی که حاضر بود گوش کند برساند، غیر از «مستر اس»، ونس نامه هائی خطاب به قطب زاده و بنی صدر نوشت و ضمن پرداختن دگرباره به مسئله افغانستان پیشنهاد کرد مذاکراتی صورت گیرد تا هم مسئله تحریم خاتمه یابد، هم موضوع ارسال قطعات یدکی به ایران انجام شود و هم مسئله گروگانگیری خاتمه یابد. اما به این نامه ها پاسخی داده نشد.(ص159)
- 8.تحولات اوایل سال 1359
در بهار 1359 قطب زاده دستور داد از تعداد کارمندان سفارت شوروی کاسته شود، نیز اعلام کرد ایران در صورت ماندن نیروهای شوروی در افغانستان از مجاهدین افغان حمایت خواهد کرد.(ص160) شوروی هم بیکار ننشست: آنها نامه هائی خطاب به قطب زاده جعل کردند که گویا از سوی یک سناتور امریکائی ارسال شده است. در خردادماه 1359 سفارت ایران در پاریس اطلاعاتی دریافت کرد که گویا او شش میلیون دلار از امریکا دریافت کرده تا شش عضو سفارت امریکا را که هنگام گروگانگیری در سفارتخانه نبودند و اینک در دفتر نمایندگی کانادا پناه گرفته بودند، به واشنگتن بازگرداند.(ص160) به باور کریستوفر آندریو[liii] مورخ اطلاعاتی بریتانیا، همین ادعاها باعث برکناری قطب زاده در ماه مرداد شد. (همان)[liv] قطب زاده بعد از برکناری همچنان علیه شوروی سخن میگفت، کا گ ب هم تلگرامهایی از سوی سیا به نام او جعل میکرد.(همان) آژانس اطلاعات دفاعی[lv] بر این باور بود که تحرکات شوروی در افغانستان مقدمه ای بر تسلط بر ایران، خلیج فارس و اقیانوس هند است و به این شکل شوروی دامنه نفوذ خود را در آسیا گسترش خواهد داد.(ص162)اندکی بعد کارتر اظهار داشت هرگونه تسلط بر خلیج فارس به منزله تجاوز به منافع امریکا خواهد بود و در چنین صورتی این کشور از هر اقدامی حتی اقدام نظامی برای حفظ منافع خود استفاده خواهد کرد.(همان)اما پل ولفوویتز[lvi] نئوکان مشهور، بعدها در گزارشی که نشت کرد و در نیویورک تایمز منتشرشد، نوشته بود در صورتی که شوروی میخواست به شمال ایران، پاکستان و حتی ترکیه حمله کند؛ امریکا امکانات نظامی لازم برای مقابله با آن را نداشت و می بایست از سلاحهای هسته ای استفاده میکرد.(ص163)مقامات اطلاعاتی امریکا بر این باور بودند که شوروی قصد دارد شمالغربی ایران بعلاوه پاکستان را اشغال کند، افسر برجسته اطلاعاتی وزارت امور خارجه که متخصص افغانستان و ایران بود یعنی جورج گریفین [lvii]بر این باور بود که اگر عملیات براندازی در پاکستان و شاید ایران نتیجه مورد نظر آنها را در برنداشته باشد؛ عملیات نظامی شکل خواهد گرفت.(همان)در تمام این مدت تحلیلگران اطلاعات نظامی و سیا بر این باور بودند که شوروی سیاست بی ثبات کردن ایران را در پیش گرفته است. در این بین اروپا از طرح تحریم همه جانبه ایران حمایتی نمیکرد، زیرا این نگرانی وجود داشت که تحریمها باعث شوند تا ایران به بلوک شرق نزدیک شود.(ص165) در خود امریکا هم برخی مقامات بر این باور بودند که نباید رفتاری در پیش گرفت تا باعث بیزاری همیشگی ایران و امریکا شود.(ص166) وقتی تلاشهای هکتور ویلالون[lviii] و کریستیان بورگه[lix] که از دوستان قطب زاده بودند؛ برای آزادی گروگانها به نتیجه ای نرسید،[lx] پیشنهاد کردند کارتر نامه ای به رهبر انقلاب بنویسد به این مضمون که رفتار ایرانیان را درک میکند و از او خواهش کند گروگانها را آزاد نماید.(ص166) به دنبال این وضعیت مقامات کشورهای اروپای غربی پیامی سری از کارتر دریافت کردند که طبق آن باید اول ایران تحریم میشد و سپس تا نیمه های ماه اردیبشهت گروگانها آزاد میشدند و در غیر اینصورت عملیات نظامی مورد بررسی قرار میگرفت.(ص166) به دنبال شکست عملیات طبس به تاریخ پنجم اردیبهشت ماه 1359 برای آزادی گروگانها؛ تحریم ها شروع شد. اما در مهرماه 1359 چندروزی بعد از حمله ارتش عراق علیه ایران، وزارت خارجه امریکا اعلام کرد تحریمهای این کشور برقرار است، لیکن به متحدان این کشور اجازه داده میشود روابط تجاری خود را از سرگیرند و برای خاتمه انزوای ایران و مشکلات اقتصادی ناشی از انقلاب، تحریمها و جنگ، مناسبات ترمیم شوند.(ص169)
در ص173 نویسنده آورده است بنی صدر گفته بود در اوایل تابستان سال 1359 مقامات دولت ایران جزئیات مذاکراتی را به دست آورده بودند که بین برخی ژنرالها و سیاستمداران سابق ایرانی، نمایندگانی از عراق و امریکا و اسرائیل روی داده بود؛ قاعدتاً این مذاکرات باید در ارتباط با کودتای نوژه باشد. نویسنده آورده است با توجه به اینکه هنوز بنی صدر سرزنش میشود که چرا ارتش در شامگاه حمله عراق آمادگی لازم را برای مقابله نداشته است، شهادت او دقیق نیست. اما خود نویسنده بلافاصله آورده است الکساندر هیگ[lxi] نخستین وزیر دفاع ریگان در خاطرات خویش به سال 1995 آورده است در فروردین ماه 1359 کارتر به صدام چراغ سبز داده بود تا به ایران حمله کند. در همین صفحه از قول ریچارد سیل[lxii] روزنامه نگار مقیم پاریس که با مقامات امریکا و مخالفین ایرانی ارتباط داشت نقل شده است شاپور بختیار به خود او گفته بود اگر عراق به ایران حمله کند ارتش ایران در عرض سه روز فروخواهد پاشید و اعراب ایران به حمایت از ارتش متجاوز برخواهند آمد.(ص174) باز هم نقل شده صدام حسین دوملاقات با مقامات سیا به وساطت شاه حسین پادشاه اردن داشته و طبق آنها باید به ایران حمله میکرد، بار نخست در تابستان 1358 اندکی قبل از اینکه قدرت را از دست احمد حسن البکر بگیرد و بار دوم در تیرماه 1359. از قول بنی صدر هم نقل شده که برژینسکی در ملاقات با صدام گفته است امریکا از حمله به ایران و جدائی خوزستان حمایت میکند. کنت تیمرمن[lxiii] نقل میکند برژینسکی چنین اظهاری کرده است اما خودش در جلسه حضور نداشته و به عبارتی این نظر او بوده که از طریق شخص ثالثی به صدام منتقل گردیده است. اما برژینسکی نامه ای به وال استریت ژورنال نوشته و با غضبناکی[lxiv] این ادعا را تکذیب کرده است.(ص174) گری سیک عضو شورای امنیت ملی امریکا هم نوشته است برژینسکی از جنگ عراق علیه ایران استقبال کرد به این امید که این حمله به ایران فشار وارد آورد تا گروگانها را آزاد کند، اما به زودی از این نظر برگشت و به کارتر توصیه کرد به مخالفت با حمله عراق علیه ایران بپردازد. (همان) در ص178 از مناسبات سردار جاف با رژیم عراق سخن گفته، او از کردهای کرکوک بود و بعد از انقلاب به بغداد فرار کرد؛ در عین حال نویسنده از برقراری روابط بین سیا و او خبر داده است. با حمایت سیا، جاف به بن پایتخت آلمان غربی رفت و در آنجا اطلاعاتی در مورد حمایت صدام از کردهای شورشی ایران داد و ابراز داشت صدام عصبانی بود که چرا شوروی سلاحهای لازم را به او نمیدهد تا در اختیار کردها قرار دهد. نیز جاف در پاریس با شاپور بختیار ملاقات کرد.(ص178)
- 9.امریکا و حمله صدام علیه ایران
در مهرماه 1358 یزدی در حاشیه اجلاس سران عدم تعهد در هاوانا، با صدام حسین گفتگو کرد. یزدی گفت ایران شیعیان عراق را تحریک نمیکند، هیچ ادعای ارضی در مورد بحرین ندارد و نمیخواهد انقلاب خود را به خارج صادر کند. قرار شد باز هم ملاقاتهائی صورت گیرد و گفتگوها ادامه پیدا کند. اما به محض بازگشت با انتقاد مطبوعات مواجه شد که چرا با صدام ملاقات کرده است، یزدی و سایر میانه روها نگران شدند که حمایت علنی از این گفتگوها انتقادات دیگری را در پی داشته باشد.(ص179) به دنبال گروگانگیری در ایران، برژینسکی در سی آذرماه 1358 در گزارش هفتگی خود به رئیس جمهور نوشت او و ونس متفق القولند که لازم است وزیر دفاع جیمز شلزینگر[lxv] در اواخر 1358 مسافرتی به عراق نماید و در مورد مشارکت حکومت عراق در مذاکراتی گسترده تر بحث نماید.(ص180) نظر به اینکه صدام حمله شوروی به افغانستان را محکوم کرده بود، زمینه برای همکاری دو کشور مهیاتر شد. در بهمن ماه 1358 قرار شد دوکشور به صورت غیررسمی با یکدیگر همکاری نمایند.(همان) وقتی اختلافات بین ایران و عراق بیشتر شد، در بیستم فروردین ماه 1359 شاه حسین از اعراب خواست از صدام حمایت کنند. شاه حسین همچنین بین عراق و عربستان سعودی میانجیگری کرد و این وساطت پذیرفته شد و مناسبات عربستان و عراق حسنه گردید. روز بعد دیوید نیوسام معاون وزیر امورخارجه امریکا اعلام کرد سازمان ملل در زمانی مشخص خواستار از سرگیری روابط دیپلماتیک با عراق است.(ص180) در چهارم خردادماه 1359 ملاقاتی بین سفیر امریکا در بغداد اپریل گلاسپی[lxvi] و صدام صورت گرفت و صدام پیشنهادات امریکا را پذیرفت، اما به قول خود صدام این نظر پنهان نگاه داشته شد؛ تا زمانی که چندماه بعد جنگ شروع شد، از هرگونه سوءتفسیری جلوگیری شود.(ص180)
از ماه اردیبهشت 1359 تحلیلگران سیا گزارش میدادند احتمال حمله عراق به ایران هر روز قوت میگیرد، گفته میشد صدام کویت را واسطه قرار داده تا نظر موافق سازمان ملل را برای حمله به ایران جلب کند. نیز گزارش میشد عراق میخواهد به ایران حمله کند تا جمهوری اسلامی ایران را ساقط نماید.(ص181) بنابراین نه تنها امریکا، بلکه حتی سازمان ملل از نیات صدام حسین مطلع بودند. از همان آغاز جنگ کسانی که اطراف شاپور بختیار بودند مورد حمایت صدام قرار داشتند، به روایت گری سیک مقامات ایران تردیدی نداشتند که امریکا با برخی از اعضای اپوزیسیون که مقیم اروپا بودند ارتباط داشت؛ همچنین از جمله کسانی که صدام رابه حمله علیه ایران تشویق میکردند؛ ارتشبد غلامعلی اویسی بود.(ص183) در سی اردیبهشت 1359 روزنامه واشنگتن پست گزارش داد اویسی در بغداد اقامت دارد و نیویورک تایمز از مسافرت او به واشنگتن در 29 خرداد، ذکری به عمل آورده بود. واشنگتن پست گزارش داد اویسی طرحی برای حمله علیه ایران از سوی فراریان ارتش از هفت نقطه دارد. همچنین سیا از مسافرتهای مکرر بختیار به عراق مطلع بود. (همان)هیجدهم تیرماه 1359 کودتای نوژه اتفاق افتاد. بختیار به دوتن از رهبران کودتا یعنی سرهنگ محمدباقر بنی عامری و سرهنگ عطاءالله احمدی کمک مالی میکرد، این پول توسط سازمان اطلاعاتی عراق تهیه شده بود ولی عراق از دخالت مستقیم در این کودتا برکنار ماند.(ص183) با اینکه نویسنده اظهار کرده امریکا از این طرح اطلاعی نداشت، اما بعید به نظر میرسد امریکا از طرح به این مهمی مطلع نبوده باشد، به ویژه اینکه اینک هم روابط با صدام ترمیم شده بود، هم با بختیار مرتبط بودند و هم با کسانی مثل اویسی. یکی از نکات کتاب که نیازمند تحقیق گسترده است این ادعاست که برژینسکی و برخی از اعضای بلندپایه دولت امریکا این سوءظن را داشتند که مناخیم بگین محرمانه به حمایت از ایران ادامه خواهد داد، دلیل امر این بود که باز هم ادعا شده بود خطر عراق برای اسرائیل بیش از ایران است و دیگر اینکه بگین میخواست باکارت ایران، کارتر در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو شکست بخورد. (ص184) برژینسکی امیدوار بود جنگ ایران و عراق زمینه های بهتری برای گفتگو با ایران فراهم آورد، اما مشاهده کردند عملاً شوروی هم به سوریه و هم به ایران نزدیکتر شد.(ص186) جنگ ایران و عراق فضائی برای جنگ سرد ابرقدرتها گشود، شوروی سلاحهائی در اختیار سوریه، لیبی، کره شمالی و ویتنام قرار میداد و آنها هم این سلاحها را به ایران میفروختند و از سوی دیگر سلاحهای غنیمت گرفته شده از کشورهائی که زیر سیطره امریکا بودند به ایران داده میشد. همزمان روسیه جنگنده های خود را به عراق میفروخت. در این حال امریکا هم نزاع خود با شوروی را به ایران و عراق منتقل میکرد. امریکا نگران بود مبادا جنگ ایران و عراق تحرکات روسیه در افغانستان را تحت الشعاع خود قرار دهد و شوروی میترسید این جنگ مسئله اصلی اعراب را که اسرائیل بود و شوروی از طریق آن در کشورهای عربی نفوذ میکرد؛ تحت الشعاع قرار دهد.(ص188) ظاهر قضیه این بود که امریکا سعی میکند خود را در جنگ ایران و عراق بیطرف نشان دهد، به نظر من این سیاست برای آن بود تا قدرت ایران بیش از پیش تضعیف شود، اما از سال 1360 که نخستین پیروزیهای ایران به دست آمد و نیروهای نظامی این کشور توانستند وارد خاک عراق شوند؛ این سیاست خاتمه یافت.(ص190) جنگ سرد شوروی و امریکا در ایران به این شکل بود که هر دو تلاش میکردند مانع از این شوند تا کشور به طرف رقیب سوق پیدا کند. دیگر اینکه هر دو روی گروههای تحت نفوذ خویش حساب باز کرده بودند، اما هیچ کدام نمی توانستند روی نفوذ گروههای تحت حمایت خود مانور بدهند. در تحلیل نهائی هر دو ابرقدرت در رسیدن به اهداف خود ناکام ماندند.(ص193)
10. تأملی در برخی نتایج
نویسنده بر این باور است که امریکا از فردای پیروزی انقلاب، آن را به رسمیت شناخت؛ هرگز برای واژگونی آن اقدامی نکرد و حتی روزی که ریگان به قدرت رسید، مسئولین وزارت خارجه او را از همکاری با کسانی که ضد انقلاب ایران بودند، برحذر داشتند؛ پس به نظر نویسنده اینکه امریکا با انقلاب ایران سر ستیز داشته، افسانه است.(ص195) اما خود نویسنده در جملات بعدی آورده است که تمام امید مقامات امریکا به حامیانشان بود، و فکر میکردند روحانیان قادر نخواهند بود بر یک کشور مدرن حکومت کنند.(ص195) در حقیقت تقسیم بندی جناحهای سیاسی ایران به میانه رو و فناتیک، از همان روزهای اول انقلاب در امریکا رایج شد و گفتار رسمی سخنگویان اصلی دیپلماسی امریکا گردید. (همان) ترجیح امریکا این بود که افراد سکولار، تحصیلکرده غرب و متجانس با علایق امریکا قدرت را به دست داشته باشند.(ص196) حتی جان پویندکستر[lxvii] مشاور امنیت ملی ریگان و از اشخاص مهم درگیر در پرونده موسوم به ایران گیت، در سال 1365 در گزارشی نوشت و اعلام کرد هنوز مثل سال 1358 احیای مناسبات و پیوند استراتژیک در گروه پیوند با میانه روهاست. (همان) هارولد ساندرز[lxviii] معاون وزرات خارجه در دوره کارتر هم، پیشتر نوشته بود صیانت ایران از حوزه نفوذ شوروی حیاتی ترین استراتژی امریکا بعد از جنگ دوم جهانی است. (ص196) هنری پرشت هم نوشته بود پذیرش انقلاب ایران از سوی امریکا قابل فهم نیست مگر اینکه توجه داشته باشیم این انقلابی است ضدکمونیستی و به تضمین های امنیتی امریکا نیاز دارد.(ص196) با این وصف خود نویسنده هم پذیرش انقلاب ایران توسط امریکا را مبهم دانسته و ادامه داده نه کارتر و نه مسئولین بلندپایه دولت او مراجعه مطلوبی به مسئولین وقت جمهوری اسلامی نکردند.(صص198-197)یکی از آخرین تقاضاهای لینگن این بود که فردی در سطح معاون وزیر خارجه و حتی بالاتر به ایران اعزام شود تا آنها را کمک کند و ایران را نسبت به نیات واشنگتن و ترتیب نظم جدیدی در مناسبات دوجانبه ترغیب نماید.(ص198) برای این سخنان در امریکا گوش شنوائی وجود نداشت. (همان) به هر حال از منظر امریکائیان بهترین حالت در ایران این بود که افراط گرایان ایرانی، کمونیست نبودند.(ص200 ) در تحلیل نهائی کارتر و همراهانش راهی برای مواجهه با جمهوری اسلامی پیدا نکردند و به همین دلیل از درک ماهیت آن فروماندند و الگوی رفتاری آن را درنیافتند.(ص201)
توضیح : این مقاله برگرفته از نشریه چشم انداز شماره 87 شهریور و مهر 93 است.
[i] Christian Emery.
[ii] Plymouth.
[iii] US Foreign Policy and the Iranian Revolution.
[iv] The Cold War Dynamics of Engagement and Strategic Alliance.
[v] Dubs.
[vi] جنگ سرد اول امریکا و شوروی در ایران با بحران آذربایجان به سال 1324 شروع شد و تا پیروزی انقلاب ادامه یافت.
[vii] Syrus Vance.
[viii]Zbigniew Brzezinski.
[ix] Bruce Laingen.
[x] William Sullivan.
[xi] Stansfield Turner.
[xii] Henry Precht.
[xiii] Hamilton Jordan.
[xiv] John Stempel.
[xv] Vladimir Kuzichkin.
کتاب مهم ولادیمیر کوزیچکین با عنوان کا گ ب در ایران توسط دکتر حسین ابوترابیان ترجمه و منتشر گردیده است.
[xvi] Warren Christopher.
[xvii] Thomas Blanton.
[xviii] National Security Agency (NSA).
[xix]David Aaron.
[xx] Charlie Naas.
[xxi] Islamic Angle.
[xxii] Walter Cutler.
[xxiii] Jacob Javits.
[xxiv] Mobutu Sese Seko.
[xxv]Informant.
[xxvi] seal of.
[xxvii] Vladimir M. Vinogradov.
[xxviii] Alexey Kosygin.
[xxix] Kovrigin.
[xxx] Wisconsin.
[xxxi] William Proxmire.
[xxxii]Thomas Ahern.
[xxxiii]a political animal.
[xxxiv] لازم به توضیح است در این زمینه مطالبی در اسناد منتشرشده سفارت امریکا به دنبال گروگانگیری در 13 آبانماه 1358 دیده میشود که این ادعا را تأئید میکند.
[xxxv] Malcolm Kalp.
[xxxvi] William Daugherty.
[xxxvii] George Robert Cave.
[xxxviii] IBEX.
در مورد این شبکه به اسناد سفارت امریکا و نیز خاطرات رابرت هایزر با عنوان «مأموریت در ایران» رجوع شود.
[xxxix] Thomas Blanton.
[xl] National Security Council (NSC).
[xli] David Newsom.
[xlii] Robert Ames.
[xliii] Tacksman.
[xliv] Ron Smith.
[xlv] A bunch of nonsense.
[xlvi] نگاه کنید به: تحلیلی پیرامون جنگ و صلح، انتشارات نهضت آزادی ایران، تابستان 1363، ص48 به بعد.
[xlvii] Gary Sick.
[xlviii] Wayne White.
[xlix] Henry ‘Scoop’ Jackson.
[l] Vasili Mitrokhin.
[li] Oleg Gordievski.
[lii] Harold Brawn.
[liii] Christopher Andrew.
[liv] در مورد ماجرای محمدرضا سعادتی و صادق قطب زاده بنگرید به کا گ ب در ایران.
[lv] the Defense Intelligence Agency (DIA).
[lvi]Paul Wolfowitz.
[lvii] George Griffin.
[lviii] Hector Villalon.
[lix] Christian Bourget.
[lx] در این زمینه بنگرید به: گروگانگیری در ایران نوشته پیر سالینجر و نیز بحران نوشته هامیلتون جردن رئیس کارکنان کاخ سفید در زمان ریاست جمهوری کارتر.
[lxi] Alexander Haig.
[lxii] Richard Sale.
[lxiii] Kenneth Timmerman.
[lxiv] Outrage.
[lxv]James Schlesinger.
[lxvi] April Glaspie.
[lxvii] John Poindexter.
[lxviii] Harold Saunders.