رویداد ۲۴ | متین غفاریان: فردای انتخابات دور اول سال ۱۳۸۴، روزنامه شرق آرای نامزدها را براساس گرایش سیاسیشان جمع زد. نتیجه طبق حساب سردبیر روزنامه شرق ۱۶ میلیون رای برای اصلاحطلبان (جمع آرای هاشمی، کروبی، معین و مهرعلیزاده) و ۱۱ میلیون برای اصولگرایان (جمع آرای احمدینژاد، قالیباف و لاریجانی). با این حساب و کتاب، طبیعتا یک هفته باید اکبر هاشمی رفسنجانی میبایست محمود احمدینژاد را شکست میداد اما همه میدانیم که چنین نشد. روزنامه شرق چه چیزی را فراموش کرده بود؟ اینکه پویاییهای اجتماعی الزاماً در چارچوب جناحهای سیاسی رأی نمیدهند. چند سال بعد، سعید لیلاز تقسیمبندی دیگری از نتایج دور اول انتخابات ۸۴ کرد. مجموع آرای کسانی که وعده توزیع پول نفت را میدادند (احمدینژاد و کروبی)، در برابر بقیه. وقتی کاندیدای این بلوک یعنی محمود احمدینژاد به دور دوم رفت، پیروزیش طبیعی مینمود.
انتخابات ۴۰۳ از این جهت که احتمالا به دور دوم میرود به لحاظ صوری بسیار شبیه انتخابات ۸۴ است اما نکته مهمتر اینکه در معنا هم شبیهترین انتخابات به آن است. پویاییها اجتماعی از تقسیمبندی سنتی جناحهای سیاسی فراتر رفته است. همه حیرانند که چگونه هم مشارکت پائین است و هم نامزد اصلاحطلبان رای اول را آورده است؟ همه نتیجه را عجیب میدانند در حالی که نتیجه انتخابات کاملا طبیعی است و در نظرسنجیها تا حد زیادی هم پیشبینی شده بود.
چه اتفاقی افتاده است؟ براساس نتایجی که همینحالا داریم و البته باید تکمیل شود میتوانیم بگوییم، در غیاب طبقه متوسط در شهرهای بزرگ، طبقات محروم و حاشیهای (بهلحاظ اقتصادی و جغرافیایی) گرایشهای مشخص عدالتطلبانه را انتخاب کردهاند. سقوط محمدباقر قالیباف و رقابت مصطفی پورمحمدی با آرای باطله نشان میدهد هیچ گرایش دیگری –بهخصوص گرایش تکنوکراتیک- هیچ شوری را در جامعه برنمیانگیزد. بنابراین دستکم تا همین جای کار مشخص است که رویکردهای فنی و بهبودخواهانه به بحران سیاسی در ایران، از سوی جامعه کنار گذاشته شدهاند. اولین پیام رایدهندگان این انتخابات (تحریمکنندگان آن بماند) این است که یک تغییر رویکرد اساسی لازم است و جهت این تغییر رویکرد باید به سمت توزیع منابع باشد. ظاهر قضیه – که بسیار هم مهم است- اقتصادی است اما در اصل باطن آن کاملاً سیاسی است. ما با یک مسئله کاملا سیاسی روبرو هستیم.
هر دو نامزدی که به دور دوم میروند از دور بسیار به هم شبیهاند چرا که پیامی کلی درباره بازتوزیع منابع به جامعه دادهاند. اما وقتی نزدیک میشویم میبینیم بسیار متفاوت از یکدیگرند. میتوان گفت متضاد یکدیگرند. چطور چنین چیزی امکانپذیر است؟
مسئله ایران بحران اقتصادی آن است. نظام سیاسی به واسطه ضعف نهادهای دموکراتیک توان پاسخگویی به این بحران را ندارد. در چنین شرایطی دو راهحل وجود دارد: راه حل اول، حل بحران سیاسی و بالابردن توان حل مسئله، دموکراسی بیشتر و برابری بیشتر است. راه حل دوم، اقتداگرایی بیشتر به اسم ایجاد امنیت برای اقشاری که توان مقابله با مشکلات اقتصادی ندارند، پاسخهای فرهنگی و ایجاد دشمنهای فرضی و متحد کردن زوری مردم حول یک ایدئولوژی شبهنظامی و در نهایت نظامیکردن اقتصاد است. به عبارت سادهتر راه حل اول، چپگرایی دموکراتیک و راهحل دوم پوپولیسم اقتدارگرا نامیده میشود.
شاید فکر کنید چنین دوگانهای را برای تهییج شما برای شرکت در انتخابات و براساس تفاوتهای دو نامزد نهایی ساختهایم. اما چنین نیست. این دوگانه از قبل موجود و براساس تجربه مشابه دو کشور اروپای ساخته شده است: آلمان و ایتالیای قبل از جنگ جهانی دوم.
در هر دو کشور – با تفاوتهایی که در اینجا میتوان از آنها مسامحتاً گذشت- یک نظام اقتصادی بهشدت نابرابر وجود داشت و بخش مهمی از جامعه از نظام اقتصادی کشورشان بهره نمیبردند. فقر و تورم بیداد میکرد. نظام سیاسی محدود بود و بخش عمده جامعه –در آن زمان کارگران- امکان حضور در نهادهای سیاسی و بازتوزیع منابع به نفع محرومان را نداشتند. از این دو کشور با نام کشورهای بیمار لیبرال یاد میشد.
در این زمان دو جریان سیاسی به وجود آمد. جریان اول، جریان چپ بود که در آن زمان در قالب احزاب کمونیست یا سوسیال دموکرات تشکل مییافت و هدف دموکراسی بیشتر – حضور کارگران در نهادهای سیاسی- و توزیع منابع به نفع آنها بود. رویکرد دوم جریانهای فاشیستی و نازیستی بودند. اینها مشکلات اقتصادی کشور را ناشی از خیانت بخشی از هیات حاکمه در پایان جنگ جهانی اول میدانست. این جریان متکی بر کهنهسربازان جنگ جهانی اول بود. فکر میکرد باید نژادی «خالص» به وجود آورد، یهودیها را اخراج کرد، سرمایهداران «خودی» را تقویت کرد، کارگران را سرکوب کرد و جامعه را حول یک مرد قدرتمند – پیشوا- متحد کرد.
همین حالا در آمریکا و اروپا این الگو در حال تکرار شدن است. در پاسخ به بحرانهای اقتصادی این کشورها، کسانی چون برنی سندرز و جرمی کوربین معتقدند باید منابع به نفع گروههای فرودست و متوسط جامعه بازتوزیع شود، حداقل دستمزد بالا رود، مزایای رفاهی بیشتر شود و دولت در حوزه درمان و آموزش بیشتر سرمایهگذاری کند. در مقابل کسانی چون دونالد ترامپ، لوپن و سایر چهرههای قلدرماب معتقدند مشکلات به خاطر مهاجران است و باید آنها را اخراج کرد. آنها میگویند با زور و جنگ تجاری مسئله را حل میکنند.
کشورهای غربی مدتهاست درگیر این بحران هستند و میکوشند با آوردن چهرههای راست میانه یا چپ میانه مانند مکرون و بایدن بحران را به تعویق بیاندازند اما بحران با قدرت بیشتری باز میگردد. در ایران، به واسطه تدابیر شورای نگهبان کسی که میتوانست این نقش را بازی کند، اسنپش لغو سفر کرد و نامزد مذکور آخرین بار در یکی از شعبات شهرستان آمل دیده شده است.
ما به دو نامزد نهایی این بحران رسیدهایم: مسعو پزشکیان، نماینده چپگرایی دموکراتیک از یک سو و سعید جلیلی نماینده پوپولیسم اقتدارگرا در سوی دیگر. اولی معتقد است با آشتی ملی در داخل و تعامل با منطقه و جهان، محیطی باثبات برای شکوفایی اقتصادی فراهم کند، برای اولینبار مسئله بهداشت و آموزش را به عنوان حق و نه کالا مطرح کرده است و رویکردی مردمی دارد. دومی معتقد است با طرحهای تخیلی و دلالی سیفیجات میان هند و روسیه و دادن پروژههای ریز و درشت به جوانان انقلابی باید اقتصادی خودی و فرهنگی خالص ایجاد کرد و با حذف نیمی از جامعه یعنی زنان، محیطی بیمحرک برای مردان فراهم کرد.
در هفته آینده ما باید میان این دو گزینه، یکی از انتخاب کنیم یا میتوانیم خودمان را کنار بکشیم. بیشک عبور از این بحران فقط بر گردن مردم نیست. نیروهای سیاسی هم باید با دیدن نتایج این انتخابات متنبه شده باشند و متوجه شوند که مردم دیگر توان تحمل برنامههای اقتصادی کمرشکن آنها را ندارند: نه تحمل برنامههای تخیلی جناح اصولگرا و جبهه پایداری را دارد و نه تحمل برنامههای بازار آزادی جناح اصلاحطلب و اعتدالی را که مردم را به حال خود رها میکنند و میگویند «خودت بمال». آقای پزشکیان باید تا حد توان در دور دوم خودش را از گفتمان «خودت بمال» دور کند و تصویر مردی مردمی و عدالتخواه را که در دور اول از سوی بخش مهمی از جامعه پذیرفته شده، تقویت کند. این کار پایهای در حقیقت دارد: زمانی که همگان برای وزیر بهداشت روحانی برای طرح سلامت هورا میکشیدند، پزشکیان یکی از معدود منتقدان او بود که با شجاعت، تسلیم جو نشد و شکست این طرح پرهزینه را پیشبینی کرد. ما چارهای نداریم که تصمیماتی ریشهای و بنیادین بگیریم؛ همه ما: مردم، نیروهای سیاسی و نظام حاکم.