پیشنهاد تلویحی و دوباره ضد کودتا از طرف سران ارتش
آقای علی امیر حسینی اضافه کردند:
«آن شبی که آقای بنی صدر خلع شدند از فرماندهی کل قوا و عرض شب بعد که ساعاتی قبل از نیمه شب اطلاعیه آقای خمینی خونده شد. وقتی این اطلاعیه را دادند و خلع آقای بنی صدر از فرماندهی کل قوا رو خوندند، اونجا (کرمانشاه) فرماندهان ارتش از جمله تیمسار فلاحی، سرتیپ ظهیر نژاد و سرهنگ فکوری، درهر صورت من آن زمون آنجا نبودم، ولی فرماندهان ارتش بطور دسته جمعی دوباره رفته بودند پیش آقای بنی صدر، بعد از اینکه پیام عزل ایشون خونده شده بود و گفته بودند که فارغ از اینکه رسما فرمانده کل قوا باشید یا نباشید ما شما رو فرمانده خودمون می دونیم و هنوزم عرضمون اینه که هر دستوری که بدهید ما آماده به اجرای آن هستیم. ایشون هم تشکر کرد و گفت که وظیفه شما دفع متجاوز و دفاع از مرز و بوم این کشوره.» (32- دقیقه 22)
آقای بنی صدر در این رابطه می گوید:
«در کرمانشاه افسران بمن پیشنهاد کردن که بریم تهران رو تصرف کنیم. این رادیو بختیار پخش کرده بود که بنی صدر داره در کرمانشاه تدارک کودتا در تهران می کنه، که این عزل آقای خمینی (از فرمادهی کل قوا) مستند است به این خبر بی مزه رادیوی بختیار. من اونجا گفتم که نه، من با کودتا مخالفم. ارتش می باید کار خودش رو بکنه که دفاع از کشوره. کار ارتش کودتا نیست. اما حال برای اینکه بعد در تاریخ بمونه که ما می توانستیم و گفتیم و بنی صدر نذاشت، حالا می خواهیم کودتا کنیم. چه جوری می خواهید کودتا کنید؟ در تهران چقدر قوه دارید؟ فلاحی رئیس ستاد ارتش گفت دو تا گردان. دو تا گردان پیاده یعنی 2 هزار نفر. گفتم خب، این دو تا گردان شما از پس پاسداران که اقلا 5 هزار در تهران هستن برمیان؟ گفته نه ،نمیان. گفتم پس چه جوری می خواهید کودتا بکنید؟ گفتند شما باید با صدام مذاکره کنید و او در مدت عملیات در جبهه ها عملیات نکنه و ما نیرو ببریم از جبهه ها به تهران. گفتم به اینکه پس می فرمایید من با دشمن مذاکره بکنم که او قانع بشود که ما در تهران که می خوایم کودتا کنیم. اگه می خواست من حکومت کنم که چرا حمله کرد به ایران، مرد؟ برنامشون این بوده که ایران نکنه مردمسالاری بشه؟! حالا فرض کنیم همینکارو کردیم. چقدر طول می کشه شما نیرو ببرید به تهران از مرز؟ فلاحی گفت دو ماه. آخه حداقل دو لشکر رو باید برد دیگه. 30 هزار نفر با اون وسائل کذایی که شاه می گفت ما انقدر خریدیم. اونجا معلوم شد چه فسادی در اون رژیم بوده دیگه…. تانک بر 30 تنی خریده برای تانک 70 تنی! از روس تانکبرش رو خریده و تانکش رو از انگلیس خریده. و این دو ماه واقعا خیال می کنم رقم چیزی می بود. اما اون گفت که ما حتی در یکماه بتونیم بکنیم. گفتم آقا این یک ماه که اسمش کودتا نیست. اسمش جنگ داخلیه. شما یه ماه تلق و تلق اونها که بیکار نمی مونن و میگن شما جبهه ها رو چرا خالی کردید؟ می گید می خوایم کودتا کنیم، میریزن سرت و میشه جنگ داخلی. یعنی هم جنگ با عراق رو از دست دادیم و هم وطنمون رو به خطر انداختیم و اونا موجه شده کارشون، کودتاشون رو هم می کنن و پدر همتون رو هم در میارن. حرفشم دیگه جایی نزنین که هیچکس نفهمه. برای اینکه بعد بفهمن شما این حرفا رو زدید یکی یکی شما رو میگیرن می کشن. (33)
در اینجا می بینیم که فرماندهان ارتش سخن از دو لشکر کرده اند که باید از جبهه آورده شود. در حالی که در شب 15 خرداد تیمسار فلاحی سخن از دو تیپ لشکر خراسان کرده بود. علت می تواند این باشد که در این فاصله، سران حزب جمهوری اسلامی برای انجام کودتای خود، جبهه جنگ را از سپاه پاسداران تخلیه و آنها را به تهران آورده بودند. در خاطرات آقای رفسنجانی می بینیم که در 28 خرداد هم از آنها دیدار کرده بودند:
«اول شب، همراه آقای بهشتی، به دیدن سپاهیان خوزستان که از خوزستان آمده بودند، به پارک خرم رفتیم.» (34)
تخلیه جبهه جنگ از سپاه، برای انجام کودتا، یعنی همان کاری که بنی صدر حاضر نشد برای انجام «ضد کودتا»، به آن دست بزند و تمامیت ارضی وطن را به خطر بیاندازد، یاد آور دوباره بی وطنی کودتاچیان می باشد که چند ماه قبل به سید حسین خمینی گفته بودند:
« من با آنها (رهبران حزب جمهوری) صحبت کردم و بمن گفتند که ما حتی اگر خوزستان و یا نصف ایران را از دست بدهیم، بهتر از این است که بنی صدر در جنگ پیروز شود.» (35)
آقای رفسنجانی و خامنه ای هم که حفظ قدرت را به هر قیمتی اوجب واجبات می دانستند، حتی به قیمت به شکست کشاندن ایران در جنگ. یعنی همان کاری که بعدا مرتکب آن شدند. یعنی کسانی که در جریان معامله پنهانی «اکتبر سورپرایز» بر سر گروگانهای آمریکایی با دستگاه ریگان که بنا بر آن، آقای خمینی و حزب جمهوری اسلامی موافقت کرده بودند که در مقابل به تاخیر انداختن آزادی گروگانها به بعد از انتخابات ریاست جمهوری، آمریکا از طریق اسرائیل به آنها اسلحه تحویل دهد (البته این اسلحه باید بعد از کودتا بر علیه بنی صدر تحویل داده می شد) حال برای حفظ قدرت نیاز داشتند تا ایران شکست بخورد. چرا که حال وضعیتی مانند خرداد 60 ایجاد شده بود. به این معنی که آگر آقایان خامنه ای، بهشتی و رفسنجانی، برای حفظ قدرت خود نیاز داشتند تا مانع پایان جنگ شوند تا حذف بنی صدر به عنوان سردار پیروز در جنگ ممکن نشود. حال وضعیتی پیش آمده بود که در همان حال که پیروزی ایران در جنگ به حساب فرماندهان سپاه نوشته می شد، شکست هم به پای سپاه نوشته می شد. بنابر این نیاز داشتند که ایران در جنگ شکست بخورد و اینگونه شکست ایران در جنگ را مهندسی کردند:
« پیام رفسنجانی – خامنهای به ریگان: ایران باید در جنگ با عراق شکست بخورد.» (36)
به همین علت بود که فرستاده آقای رفسنجانی (که به احتمال زیاد آقای مهدی کروبی است) در لندن به سرهنگ نورث اعتراض می کند که چرا به سپاه پاسداران اسلحه می رسانند:
“چرا شما برای رژیم اسلحه می فرستید؟ آیا نمی بینید که با این کار رادیکالترین عناصر را تقویت می کنید؟ چگونه انتظار دارید سیاست ها تغییر کنند وقتی شما اسلحه ای را که برای جنگ کردن نیاز دارند، در اختیارشان می گذارید؟”(37)
درخواست خلبانان برای انجام کودتا از بنی صدر
بنی صدر روز بعد با هواپیمای نظامی به تهران باز می گردد. در پایگاه یکم نیروی هوایی، خلبانان و همافران با هیجان ایشان را محاصره و اجازه می خواهند مناطق حساس تهران را بمباران و کار را تمام کنند ولی بنی صدر به آنها یاد آور می شود که کشور در حال جنگ است و دشمن در خاک وطن و وظیفه آنها دفاع از وطن است.
آقای امیر حسینی شنیده های خود را اینگونه بیان کردند:
«ایشون فرداش که، یعنی روز 21 خرداد (1360) که بر گشته بودن به تهران… ما هم بر گشتیم به تهران… وقتی رسیدم به دفتر، ایشون (بنی صدر) تازه رسیده بودن و نقل می کردن که در این پایگاه هوایی چه گذشت. ظاهرا هواپیمای ایشون که میشینه… فرمانده پایگاه یکم (احتمالا آقای صدیق. ولی آقای امیر حسینی مطمئن نیستند که حتما ایشان بوده است)… خلبان که تصمیم می گیره بنشینه در پایگاه یکم، ایشان، خودش صدیق از برج کنترل میگه که چون ایشون (بنی صدر) سمت ندارن، فرمانده کل قوا نیستن، در پایگاه یکم نمی تونن بشینن. …. خلبان استنکاف می کنه و میگه من بالای پایگاه هستم و میشینم و شما هر کار که دلتون خواست بکنید… در هر صورت خلبان میشینه و اتفاقی هم نمی افته. آقای بنی صدر که از هواپیما میان پایین، یک عده از خلبانها و همافرها و اینها می ریزن و ایشون رو دور می کنن و ابراز احساسات بسیار شدیدی می کنن. میگن آقا شما اجازه بدید و همینجا بنشینید و شما اجازه بدید که ما بلند شیم و کار رو تموم بکنیم. و ما بلند میشیم و اون نقاط حساس رو می زنیم و اجازه بدید که کار رو تموم بکنیم. خب آقای بنی صدر اونجا یک نطق مبسوطی کرد، تشکر می کنه و همون حرفها که شما ارتش انقلابی هستید و ارتش شاهنشاهی نیستید و کشور شما مورد تجاوز واقع شده و وظیفه شما دفاع از مرزها و رفع تجاوزه و اینکه درست نیست که ارتش وارد منازعات و کشمکشهای سیاسی بشه، شما وظیفه تان دفاع از مرزها و… بالاخره اونها رو آرام می کنه.
منکه رسیدم به منزل آقای بنی صدر همین قضیه رو تعریف می کردن که خودمم شنیدم. (38 – دقیقه 23)
البته درخواست خلبانان از جهت عملی کردن ضد کودتا، برخلاف طرح سران ارتش، عملی بدون برنامه و سازماندهی بود. ولی از این جهت حائز اهمیت است که شدت احترام و علاقه خلبانان و همافران به بنی صدر، حتی بعد از خلع فرماندهی کل قوا و حساسیتشان نسبت به وضعیت وطن را نشان می دهد و اینکه حاضر بودند حتی زندگی خود را برای دفاع از اصولی که بنی صدر بر آن ایستاده بود به خطر بیاندازند. این علاقه و احترام عمیق نسبت به بنی صدر که در جریان فداکاریهای جانانه و حضور دائم او در خطوط اول جبهه و دفاع خستگی ناپذیر آنها از ارتش در برابر یورش حزب جمهوری اسلامی که حتی تا انحلال ارتش پیش رفته بود شکل و قوام گرفته بود.
شدت حمایت از بنی صدر در جامعه و نیروهای مسلح آنگونه بود که وقتی بنی صدر از حق قانونی خود استفاده و درخواست انجام رفراندم کرد تا معلوم شود که آیا مردم خواستار مردمسالاری و استقرار دیگر اهداف انقلاب می باشند یا «دیکتاتوری صلحا» یی که آیت الله بهشتی و همراهانش در پی آن بودند:
“برای حل مسائل کشور به آرای عمومی مراجعه کنیم” (39)
آیت الله بهشتی انجام رفراندم را خطری برای رژیم و ارکان آن توصیف کرد:
“طرح مسئلۀ رفراندم به منظور تضعیف جمهوری اسلامی، تضعیف قانون اساسی، تضعیف مجلس و تضعیف دولت است” (40)
وحجت الاسلام رفسنجانی آن را «مصدق بازی» (41) توصیف کرد و از آنجا که این آقایان و سازمانهایشان فاقد پایه مردمی بوده و می دانستند که در صورت انجام رفراندم شکستی حتی سخت تر از انتخابات ریاست جمهوری خواهند خورد آقای خمینی را وارد کردند تا علنا با آن مخالفت کند. بطوری که در 5 خرداد گفت:
« اگر همۀ مردم هم موافق باشند، من مخالفت می کنم.» (42)
ولی بعد معلوم شد که حق با تیمسار فلاحی بوده است و گزارش او بعد از شکست فاحش تظاهرات 15 خرداد و اینکه محبوبیت خمینی نیز در مقابل محبوبیت بنی صدر سخت فروکش کرده است، کاملا صحت داشته است. توضیح اینکه روز بعد وقتی وارد پایگاه هوایی شیراز شد، چنان مورد استقبال خلبانان، همافران و دیگر پرسنل نیروی هوایی قرار گرفت که در سخنرانی خود در برابر آنها از جمله گفت:
«به محض این که جنگ تمام شود، من هم آن سختی فولاد را در جبهه داخلی بدست می آورم و با تمام قدرتی که ناشی از اراده و رای شما ناشی می شود در برابر هر گونه تجاوز به آزادی ها و حقوق مردم مستضعف ایران می ایستم.»(43)
بعد از سخنرانی با اتوبوس به طرف شاهچراغ رفت، ولی استقبال عظیم مردمی چنان بود که بقول دکترعبدالصمد تقی زاده، رئیس دانشگاه ملی/بهشتی که همراه رئیس جمهور بود اتوبوس به سختی حرکت می کرد و شدت ازدهام و استقبال مردمی مانع شد تا به مقصد برسد. (44- ص 259)
باز چند روز بعد با هلیکوپتر، در حالی که اریک رولو، مدیر خاورمیانه روزنامه لوموند او را همراهی می کرد به زاهدان سفر کرد. یعنی شهری که در جریان انتخابات ریاست جمهوری تنها 20% رای آورده بود. ولی حال شدت استقبال مردم از رئیس جمهور آنگونه بود که اریک رولو به بنی صدر گفت:
«این یک همه پرسی /plebiscite است. خمینی در برابر آن چکار می تواند بکند؟» (45- ص 259-260)
اریک رولو، این نقل قول از ایشان را که بنی صدر در کتاب: «My Turn to Speak/ زمان سخن گفتن من» آورده بود در مصاحبه ای با نویسنده در تاریخ 9، ژوئن 2005 تایید کرد. (46)
گردهمایی 25 خرداد با هدف انجام «ضد کودتا» از طریق مردم.
در بازگشت به تهران، برنامه انجام گردهمایی عظیمی در میدان فردوسی با جبهه ملی و حمایت نهضت آزادی اعلام می گردد. قرار می شود که بنی صدر در آن جمع حضور یافته و با کمک جمعیت عظیمی که گرد آمده است، مراکز حساسی را که اینک کودتاچیان با سعی در برکناری رئیس جمهور و تکمیل کودتای خزنده خود در کنترل دارند، بازپس گرفته و در اختیار مردم قرار دهند و کودتا را به شکست بکشانند.
بنا به گفته بنی صدر، کسانی، همچون آقای بهزاد نبوی که از امکان اجتماع عظیم مردم به وحشت افتاده بودند نزد آقای خمینی شتافته و ابراز کرده ممکن است همه چیز به باد رود. در نتیجه آقای خمینی اعلامیه معروف خود را در ساعت دو بعد از ظهر صادر و جبهه ملی را مرتد اعلام می کند. در نتیجه رهبران جبهه ملی در گرد هم آیی حاضر نشده و مهندس بازرگان در ساعت سه به رادیو شتافته و از گردهمآیی که خود، مردم را به آن خوانده بود، تبری می جوید! در نتیجه حضور بنی صدر بی محل شده و آن عده ای هم که گرد آمده بودند، گرفتار چماقدارهای هادی غفاری و مجاهیدن انقلاب اسلامی می شوند و اینگونه این فرصت تاریخی از دست می رود.
پیشنهاد دوباره تیمسار فلاحی برای انجام کودتا
آقای امیر حسینی در ادامه مصاحبه، به شب 25 خرداد اشاره کرده و اینکه وقتی به منزل خواهر آقای بنی صدر که رئیس جمهور آنجا سکونت داشت رفتند، آقای بنی صدر از ایشان خواستند پیامی برای تیمسار فلاحی ببرند:
« (آقای بنی صدر فرمودد) نه، دو تا مسئله است و شما برید دنبالش و جواب برای من بیارید. امشب برید دنبال این قضیه و فردا صبح بیایید اینجا تا من جواب بدم. گفتند که دو نفر از وقتی که اینجا اومدم با من تماس گرفتند و خواهان ملاقات شدند. یکی از آنها آقای تیمسار فلاحی است و….و شما با ایشان تماس بگیرید و ببینید که اگر کارشون با تلفن و پیغام حل می شه پیغامشون را بگیرید. (به ایشان) بگویید که من ملاحظه شما را می کنم. وضعیت من همین است که هست و صدمه ای به وضعیت من نداره ولی من ملاحظه خود شما را می کنم که بیایید و بیخودی گرفتار بشید. اگر مطلبی هست که میشه با پیغام حل کرد، خب، پیغام بدن شما بیارید. اگر نه فکر کنید و ترتیب ملاقاتی بدید. من با یکی از دوستان رفتم و اول رفتم سراغ آقای فلاحی و گفتم قضیه اینجوره و آقای بنی صدر چنین پیغامی دادن… اگر با پیغام حل نمیشه باید در پی جایی باشیم که حداقل برای شما امن باشه. آقای تیمسار فلاحی گفتند که نه، من می خواستم خدمت ایشان برسم و همونطوری که من در کرمونشاه خدمت ایشون عرض کردم الان هم می خوام عرض کنم که ما هنوز ایشون رو فرمانده خود می دونیم و اگر دستوری دارن، کاری هست و ارتش باید کاری بکنه ما صد در صد در اختیاریم، فقط دستور بدن که ما چه بکنیم و می خواستم ایشون را ملاقات کنم برای کسب تکلیف. (تاریخ بین 23 یا 24 خرداد) و اینکه می خواستیم شرفیاب بشیم این بود که خواستیم تعیین تکلیف بود و تکلیف ما رو روشن کنن و اگر اوامری دارند ابلاغ کنن تا اجرا بشه.
اینم عملا این بود که ارتش آماده است و اگر ایشون صلاح بدونه وارد کار بشه….. صبح روز بعد برگشتیم منزل بهجت خانم (خواهر آقای بنی صدرو جایی که بنی صدر به آنجا رفته بود) ساعت هشت، نه صبح بود که هم پیام فلاحی رو بدیم و….وقتی رفتیم دیدیم که صحنه عجیبیه و تو هشتی آپارتمان و اینکه خانم ایشون، عذرا خانم و خانم سودابه سدیفی و… جمع هستند و دارند دسته جمعی گریه می کنن. ما خیلی نگران شدیم و گفتیم چی شده و گفتن که بله، آقای بنی صدر رو بردن. گفتم کی بردن، گفتن بردن مخفیگاه. گفتیم که ایشون هیچ پیامی برای ما نگذاشت؟ قرار بود که جواب مسئله ای رو بدن و قرار بود پیغام خدمت ایشان بیاریم و جوابشو بدیم و چه جوری میشه تماس گرفت؟ گفتند ما اصلا خبر نداریم و هیچکی نمی دونیم کجا بردنش. بعد گفتن دوستان آقای فروهر اومده بودن (و آقای بنی صدر رو برده بودن.) » (47- دقیقه 51)
البته پیام تیمسار فلاحی معلوم بود که چیست و آقای امیر حسینی نیز در مصاحبه آن را تایید کرد. پیام، در واقع ، تکرار، پیشنهاد در کرمانشاه و قبل از آن در شب 15 خرداد به رئیس جمهور گفته بود و پیشنهاد «ضد کودتا» بر علیه کودتاچیانی که با چماق و چوب و اسلحه مانع به کرسی نشاندن اراده ملی که با رای عظیم به رئیس جمهور و افزایش حمایت از او شده بودند بود. همانهایی که وقتی رئیس جمهور به آیت الله یزدی عضو هیئت سه نفره رفع اختلاف گفته بود که شما پنج درصد جامعه بیش نیستید، پاسخ داده بود که و ما می خواهیم همین پنج درصد حکومت کنند. برای جلوگیری از حکومت همین پنج درصد بود که تیمسار فلاحی، در حالیکه از حمایت و همراهی دیگر فرماندهان نظامی هم بر خوردار بود و به قول آقای محمد جعفری، سرهنگ فکوری چند بار به او هشدار داده بود که این آخوندها تا جنگ را به شکست نکشانند دست بردار نخواهند بود، گفته بود:
علی امیر حسینی:
«استدلال آقای فلاحی این بود که یک اکثریت قاطعی به شما رای دادن و شما رئیس جمهوری این کشور شدید و یک اقلیت زور پرستی، حالا «زور پرست» رو من میگم. ایشون از کلمه زور پرست استفاده نکرد. یک اقلیتی با حربه چوب و چماق و اسلحه مانع از به کرسی نشاندن اراده ملی شدن و اینها شدن مانع و رادع، عرض شود که، اون اعتباری که به شما ابراز شده و اون اختیاری که بشما دادن که امور کشور رو در دست بگیرید و اینکه اینها مانع اجرای اراده ملی هستن و تنها کار ارتش اینه که رفع مانع بکنه و بگذاره که اراده مردمی تحقق پیدا کنه و اونچه که اراده مردم به اون تعلق گرفته کشور همجوری بچرخه.» (48- دقیقفه 13 ببعد)
اینگونه هیچگاه بنی صدر از پیام آخر تیمسار فلاحی مطلع نشد و معلوم نیست که با توجه به دگرگونی شدید وضعیت کشور که به مردم هشدار می داد که هیولای استبداد دوباره سر بر آورده است و مردم را به مقاومت می خواند، آیا اینبار چراغ سبز را برای انجام «ضد کودتا» می داد یا نه؟
آیا انجام « ضد کودتا» ممکن بود و در صورت امکان، دموکراسی می توانست خود را از کام هیولای استبداد بیرون بکشد؟
در اینجاست که بیش از هر زمان وارد «تاریخ فرضی» می شویم چرا که نمی دانیم که در صورت امکان اجرا و انجام آن، چه پیش می آمد؟ برای مثال، آیا در صورت انجام:
- صدام از فرصت استفاده می کرد و به حمله دیگری دست می زد؟
- آیا کشور، گرفتار جنگ داخلی می شد؟
- آیا ارتش بعد از سرکوب کودتاچیان به پادگانها باز می گشت؟
- آیا…؟
البته پاسخ به این سوالات هیچگاه دانسته نخواهد شد و فقط می شود فرضیات را همراه حدسیات و تجربه های قبلی کرد. جمع و نظراتی را طرح کرد که همانگونه که می توانند صحت داشته باشند، می توانند غلط هم باشند. در این رابطه واضح است که هر کس می تواند نظری داشته باشد و اما نظر اینجانب:
به عنوان کسی که شب و روز در کف خیابانها فعال بود و نبض وجدان جمعی جامعه را تا حد زیادی حس می کرد، بر این نظر هستم که اگر رئیس جمهور چراغ سبز انجام «ضد کودتا» را به سران ارتش داده بود و گردانهای ارتش فقط رادیو و تلویزیون را در اختیار خود در آورده و بنی صدر پیام «حضور مردم در صحنه» را که مرتب در گزارشات روزانه خود و سخنرانی هایش بیان می کرد، از این رسانه ها بگوش مردم رسانده بود، مردمی که در هفته های آخر در سراسر ایران شعارهایی مانند:
«بنی صدر، بنی صدر، حمایتت می کنیم»
یا:
«بنی صدر از تو استقامت، از ما حمایت»
یا:
«خمینی بت شکن/ بت شده ای خود شکن»
را می دادند و جوانانی که دست خود را می بریدند و خون آن را بر پنجره های خودروی حامل رئیس جمهور می مالیدند و اینکه تا آخر ایستاده ایم و از شما حمایت خواهیم کرد. آنهم، مردمی که به تازگی یکی از عظیمترین انقلابات قرن بیستم را رقم زده و جرقه برخورد گارد جاویدان با همافرها در پادگان دوشان تپه در نیمه های شب موج جمعیت را به حمایت از همافرها بر انگیخته و در عرض چند ساعت بسیاری از خیابانها را سنگر بندی در عرض دو روز، دیکتاتوری پهلوی را کن فیکون کرده بودند، کمتر شک دارم که همان امواج و اینبار طوفانی تر خیابانها را به تصرف خود درمی آوردند. اینگونه، کمبود نیروهای نظامی لازم برای انجام «ضد کودتا» را براحتی جبران می کردند. در چنین وضعیتی، حتی اگر مقاومت از طرف نیروهای سپاه که در کل ایران به بیست هزار نفر هم نمی رسیدند و در بدنه آنها بسیاری از هواداران رئیس جمهور قرار داشتند و بقول سرتیپ ظهیر نژاد، اگر جنگ نبود، ارتش در عرض 24 ساعت کار سپاه را تمام می کرد، در زمانی کوتاه در هم شکسته می شد. بخصوص که آقای خمینی که همیشه خود را با قدرت هماهنگ می کرد و در طرف قدرت حرکت می کرد به آنطرف حرکت می کرد، وقتی چنین موجی را می دید، بقول تیمسار فلاحی، اول کسی بود که پیام حمایت از مردم و رئیس جمهور را صادر می کرد و طرفدار سینه چاک «گفتمان پاریس» و اینکه او قدرت اجرایی نخواهد داشت و روحانیت حق دخالت در دولت را نخواهد داشت و تمامی آزادی های سیاسی- اجتماعی ضمانت شده بود، می شد.
البته همانگونه که گفتم، این فقط یک نظر است در کنار نظرات و حدسیات دیگر. واقعیت این بود که بنی صدر با کودتایی که حزب جمهوری اسلامی در پیش نویس قانون اساسی کرده بود، به عنوان رئیس جمهور قدرت اجرایی چندانی نداشت. تقلبات گسترده در انتخابات مجلس هم، مجلسی را ایجاد کرده بود که وظیفه و نقش اصلی آن ایستادن در برابر رئیس جمهور و زدن او بود. قوه قضائیه و بیدادگاه های انقلاب هم در اختیار حزب جمهوری اسلامی بود. با این وجود بنی صدر دو اهرم بسیار قوی و کلیدی را در اختیار داشت. یکی حمایت عظیم مردمی و دیگر حمایت شدید ارتشی که در جریان دفاع جانانه و موفقیت آمیز از وطن، از ارتش شاهنشاهی به ارتش مردمی و ملی تبدیل شده بود. ولی شرایط سخت جنگی و نیز (شاید) عدم تصمیم گیری بموقع، از این دو اهرم استفاده نشد. در نتیجه حزب جمهوری و مجاهدین انقلاب اسلامی و اعوان و انصار آنها، توانستند مرحله آخر کودتای خود را با حذف رئیس جمهوری که حاضر نشده بود عهد خود با مردم و اهداف انقلاب بشکند با موفقیت به اجرا در آورند و بعد آقای رفسنجانی بتواند بگوید که از عوض کردن کدخدای ده آسانتر بود.
شاید بشود علت اصلی عدم تصمیم گیری بموقع را در روحیه آقای بنی صدر جست. توضیح اینکه بنا بر خاطراتشان، در ابتدا و بعد از برکناری از فرماندهی کل قوا، روحیه سیاوش را پیدا کرده بودند و تسملیم سرنوشتی شدند که استبدادیان برای ایشان تدارک دیده بودند که همانا انداختن سر ایشان بر طشتی بود که سرنوشت سیاوش شد. ولی در بازگشت از کرمانشاه و مواجهه با نگاه و حالت خشمگینانه!! همسرشان، خانم عذرا حسینی، و اینکه باید در مقابل این مردک (خمینی) کوتاه نیاید، او به خود آمد و تصمیم گرفت که رستم شود و بر سرنوشتی که بر او مقدر کرده بودند بشورد:
«در من، روحیه و حالت سیاوش بود. قربانی شدن را می پذیرفتم. یعنی بهتر است بگویم پذیرفته بودم… به خانه که آمدم، قیافه تو پر از تصمیم بود، پر از پرخاشگری بود. قیافه مادر دلیری بود که می خواهند فرزندش را از دستش بیرون آورند و او مقاومت می کند. قیافه مقاومت کننده پر امیدی بود که ناممکن را ممکن میشمارد. قیافه زن بود. قیافه هنرمندی که در حال ایجاد هنر بزرگی است: ناممکن بزرگی را داشتی ممکن بزرگی می ساختی… با قیافه ای که از او دیدم و با سخنانی که از تو و دوستان شنیدم، تصمیم عوض شد، تصمیم گرفتم رستم بگردم و نگذارم بدستم بند بگذارند…» (49- ص. 4-5)ولی این تحول با پنج مانع بر خورد کرد و در نتیجه و از نظر نویسنده، آنها مانع شدند که آن دو نیرو را بکار گیرد:
- بنی صدر نیک می دانست که ایران، قربانی کودتای 28 مرداد شد و نیز می دانست که کودتاها همیشه یا بر ضد مردمسالاری هاست که صورت می گیرد و یا جنگ قدرت دیکتاتورهاست که از طریق انجام کودتا بر علیه یکدیگر انجام می شود. بنا براین حتی اسم کودتا و انجام کودتا، برایش خط قرمزی بود که از آن نمی توانست عبور کند. این در حالی بود که کودتاچیان واقعی همانها بودند که کودتای خزنده خود را پیش می بردند و همانگونه که تیمسار فلاحی گفته بود، اقلیت کوچکی بودند که حاکمیت اکثریت را بر نمی تافتند و می خواستند از طریق سرکوب و کشتار، قدرت را در دست بگیرند. بنا براین حرکت نظامی برای خنثی کردن این اقلیت دیکتاتور، نه کودتا که در واقع «ضد کودتا» می بود. ضد کودتایی که بدون حمایت فعال اکثریت مردم، امکان پیروزی نمی یافت.
- جنگ با عراق، حتما علت مهمتری بود. در واقع در جریان حمله عراق و دفاع جانانه ارتش و از زمانی که برای حزب جمهوری اسلامی ترس از شکست (که مردم آنها و بلایی را که بر سر قوای مسلح آورده بودند، را عامل اصلی شکست می دانست و تبعات آن) جای خود را به پیروزی ای داد که فرماندهی رئیس جمهور آن را سازماندهی کرده بود و در نتیجه سران حزب را به این نتیجه رسانده بود که نصف ایران برود بهتر است از پیروزی بنی صدر که خود را مجبور به جنگ در دو جبهه کرده بود:
« در تاریخ ایران هیچگاه سابقه نداشته است که رئیس جمهور دولتی هنگام جنگ، بیش از آنکه نگران جنگ و حمله دشمن باشد، نگران حمله گرگهای آزادیخوار به آزادیهای اساسی مردم باشد و با تمام تلاش و توانایی بکوشد تا گرگها این آزادی را ندرند و از بین نبرند…» (50)
عامل سخت باز دارنده ای بود. آخر چگونه می شد که در حالیکه هنوز ارتش دشمن در خاک وطن است، در پایتخت دست به کودتا زد و فرصت به دست صدام برای حمله دوباره نداد؟
- همانندی و مقایسه ای که در وضعیت خود و خمینی با وضعیت مصدق و کاشانی مشاهده کرده بود و اینکه از تکرار برخورد مصدق و کاشانی که به کودتای 28 مرداد منجر شد خوداری کند. به همین علت سپردن تعهدی مبنی خوداری از برخورد مستقیم با خمینی کردن. غافل از آنکه در زمانی که طرف دیگر شمشیر خون آشام خود را از غلاف بیرون کشیده است، او دیگر هیچ تعهدی بر پایبندی بر عهد خود با خمینی ندارد:
«من اخلاق اسلامی دارم. نه بی صفت هستم و نه گرگ صفت. گفته ام در مقابل شما نمی ایستم و هر چه پیش آید بر این قول خواهم بود ولو از شما بدتر از آنچه که دیده ام ببینم…» (51)
- عدم تجربه سیاسی لازم برای آن روزهای تاریخ ساز و عدم حضور مشاورانی که مشورتهایشان جدی گرفته شود. برای مثال، بنظر اینجانب، پیام شجاعانه بنی صدر به آقای خمینی که سبب چنان خشمی شد که در نیمه شب ایشان را از فرماندهی کل قوا بر کنار کند می توانست داده نشود و اینگونه سبب خشمی نشود که چند روز بعد کوشش در آرام کردن آقای خمینی کند و در نامه 25 خرداد به ایشان از جمله بگوید:
«…اینست که هر وقت که خونسردی باز آمد، اجازه بدهید بحث آزادی که قبلا اجازه نفرمودید با مسئولان قوای سه گانه انجام گیرد….عصبانیت شما به هر اندازه باشد از صداقت اینجانب نسبت به شما کاسته نمی گردد…» (52 – ص: 465)یا اختیار چگونگی دادن آن پیام به آیت الله پسندیده، (که گفته بود نیاز به زمینه سازی دارد) واگذار شود. به دیگر سخن، از منظر عمل سیاسی در راستای مبارزه با حزب جمهوری اسلامی برای جلوگیری از بازسازی هیولای استبداد که در پی آن بودند، زمان و بیان مناسبی انتخاب نشده بود.
تئوری معروفی که از فیزیک به علوم انسانی راه پیدا کرده است و به «اثر بال پروانه ای» معروف است این نظر را طرح می کند که بال زدن پروانه ای در مکزیک می تواند در چین طوفانی را ایجاد کند.» پروانه می توانست زمان و مکان دیگری را برای پر زدن انتخاب کند. در واقع آن پیام و آنهم در آن شرایط نه بال زدن پروانه که پرواز عقابی خشمگین بود که حاضر نبود در ازای قدرت بیشتر(خمینی پیام داده بود که رجایی را هم برکنار و نخست وزیر مورد قبول ایشان را بپذیرد) عهد خود با مردم و اهداف انقلاب را بشکند و عامل سرکوب جریانها و شخصیتهای مخالف شود. در هر حال، سوالی که پاسخ آن معلوم نیست این است که انتظار چه واکنشی از خمینی به پیام شجاعانه و خشمگینانه خود را داشته است؟ خصوصا آنکه به آقای امیر حسینی گفته بود که پیام را ایشان نبرد. چرا که با آن پیام، آقای خمینی از ایشان قطع امید خواهد کرد و ممکن است دستور دستگیری ایشان را بدهد و خواسته بود که برادر ایشان آیت الله پسندیده پیام را برساند. بنا بر این سوال این است که با چنین علمی، هدف سیاسی دادن آن پیام در آن زمان چه هدفی را تعقیب می کرده است؟
- باور به اینکه خمینی، به عنوان رهبر انقلاب، تا آخر نخواهد رفت و دستور تیر اندازی به همان مردمی که او را از عزلت نجف به قلب ایران آورده بودند را نخواهد داد و در لحظه آخر عقب نشینی خواهد کرد. در کتاب خیانت به امید، که در واقع وصیتنامه اش بود که در مخفیگاه شروع به نوشتن آن کرد. اشتباه خود از عدم شناخت واقعیت خمینی اینگونه توضیح می دهد:
«…اینک وقت حقیقت است و حقیقت آنست که ما از ترس اینکه نکند در او ضعفهایی ببینیم، نمی خواستیم از او جز خوبی بدانیم و بگوییم….بر من بود در باره کسی که نقشی چنان تعیین کننده پیدا میکرد، بجد مطالعه کنم و نکردم، بدتر، خود را به تعریفهایی که نزدیکانش می کردند قانع کردم. بسیار دیر، یکی دو هفته پیش از مرحله آخر کودتای خزنده بود که یکی از نزدیکانش (نویسنده: سید حسین خمینی) از قول آقا مصطفی نقل کرد که او می گفت که من همیشه دعا می کنم که ما بجای شاه زمامدار نشویم، این پدری که من می شناسم بسیار بیشتر از شاه آدم خواهد کشت!» (53- ص: 456)
ذکر این واقعیت مهم است که این تنها نخبگان در اطراف خمینی و جامعه در کلیت آن نبودند که نه تنها چنین شناخت هراس انگیزی از آقای خمینی نداشتند، بلکه در او چهره ای معنوی و دست از دنیا شسته می دیدند و چه بسا بسیاری از مخالفان ایشان نیز چنین تصویری از ایشان داشتند. برای نمونه، سخنان دکتر شاپور بختیار در توصیف آقای خمینی، در بعد از نخست وزیری و در جلسه محرمانه شورای امنیت ملی گویایی دارد:
« من از ژنر سایکولوژیش (روانشناسی) می گم، من اطلاعات صحیح از زندگیش دارم. خیلی آدم باتقوایی است. این رو اطمینان داشته باشید که فوق العاده با تقواست. الان هم ایشان در پاریس…(نامفهوم) با همان ۶۰-۷۰ نفری که دور و برش هستن، روزها هر روز ابگوشته. شبها ماست با کشمیش یا انگور. و اصولا آدم مادی و پی این چیزا هیچ نیست. اینا رو آدم خوبه که از طرف بدونه. نقاط قدرتش هم اینا هست. مرتاضه. اصلا یک آدمیست که حالتی داره که هیچوقت بدی کسی غیبت کسی این چیزا رو نمی کنه.» (54)
به این دلیل بود که آقایان علی امیر حسینی و هوشنگ کشاورز صدر و دکتر فریدون صراف و از مشاوران و همکاران بنی صدر از شنیدن نظرات آیت الله پسندیده در مورد برادر کوچک خود، آیت الله خمینی دچار شوک شده و مات و مبهوت شدند. در این رابطه آقای علی امیر حسینی می گوید:
«و اما عجیب ترین چیزی که قبلا هم خدمت شما شنیدید این بود که خب آقای پسندیده، اخوی بزرگ آقای خمینی بود. ایشون خب همیشه از آقای رئیس جمهور حمایت می کردند…تعدادی از دوستانمان، از جمله آقای تقوی که رئیس دفتر ریاست جمهوری بود، خدا بیامرزه این دوست ما دکتر فریدون صراف، ….و یکی دو تا از دوستان که چون هنوز در ایران هستند نمی خوام اسمشون رو ببرم ( در ادامه مصاحبه نام آقای هوشنگ کشاورز صدر را نیز افزودند.) اینا گفتن که حالا که شما می خواید برید پیش آیت الله پسندیده می تونیم دسته جمعی بریم و وضعیت کشور را برای ایشان توضیح بدیم و ایشون آقای خمینی رو ببینن ….گفتم که زنگ میزنم و مهندس رضای پسندیده پسر بزرگ ایشون که هر وقت ایشون (آیت الله پسندیده) به نهران میومد منزل ایشون وارد میشدن…. رفتیم منزل ایشون و رفتیم اتاق پذیرایی که یک بخاری بود و یک عکس از دکتر مصدق…ما که نشسته بودیم دو تا دور و دوستان شروع کردن که آقا وضعیت مملکت اینجوره و به مال و جان و ناموس مرئم تعرض میشه و یک عده که میخوان قدرت رو در دست بگیره از هیچ ظلمی روا نداره…. و گفتن که خواهش ما اینه که اینها رو خدمت ایشون ببرید و ایشون (آقای خمینی) رو روشن کنید که در این مملکت چی میگذره….
اینها رو که دوستان ما گفتن .. آقای پسندیده شنیدن و بعد از اینکه عرایض تموم شد، آقای پسندیده رو کردن به تمام دوستانی که رفته بودن اونجا و گفتن که: آقا شما می فرمایید که من این حرفها رو ببرم به کی بزنم؟ گفتن که خدمت آقای خمینی دیگه. گفت شما تصور می کنید که این اعمال رو حزب جمهوری اسلامی و بهشتی و رفسنجانی و غیره می کنن و سپاه می کنه و کمیته ها می کنن و آقای خمینی به علت اینکه به بعضی از اینها اعتماد داره هیچ نمیگن؟
می گفت مطلب اینطور نیست ،عکس اینه. اینا این کارها رو می کنن برای اینکه ایشون می خواد اینکارا بشه….بعد گفتن که خدا شاهده که اگر ایشون برادر من نبود می گفتم که مثل اینکه ایشون یه ماموریتی داره که بیاد هر بلایی در این مملکت هست و هر آبادی ببینه خراب کنه، هر جا که ریشه درخت سبزی می بینه اون درخت رو از ریشه در بیاره، کن فیکون بکنه. اگر در یک دهی ایشان سراغ کنه که پنج خانوار هشت خانوار یک نفر مورد توجه اهالی اون ده هستن، گفت تا پدر اون بابا رو در نیاره و به خاک سیاه ننشونه دست بر نمی داره. مثل اینکه یه ماموریتی داره که این مملکتو ویرانه بکنه و هر چه هست و نیست رو به باد فنا بده.
بعد اینو گفتن، …گفتن که ما از قدیم اختلاف مشرب داشتیم. یعنی خود آقای پسندیده و آقای خمینی. بعد اشاره کردن به همون عکس دکتر مصدق که روی تاقچه بود و.. گفتن من از قدیم از مخلصان و مریدان این مرد بودم. یعنی دکتر مصدق و ایشون از پیروان سید کاشی و سید محمد بهبهانی و اینکه از قدیم این اختلاف مشرب رو با هم داشتیم. حالام داریم. حالا شما انتظار دارید برم بگم که وضعیت اینجوره؟ من میرم میگم ولی انتظاری نداشته باشید که ترتیب اثری داده بشه. ایشون می گفت که ریشه قضایا خود ایشون هستن، نه دیگران.
اینم عرض بکنم که در او وضعیت هنوز 14 اسفند ( 1359) پیش نیومده بود. که این صحبت شد یه شوکی به همه ما وارد کرد چون همه اونموقع هنوز اعتقاد راسخی داشتیم نسبت به آقای خمینی. نسبت به سلامتش … اصلا انتظار نداشتیم که از اخوی ایشون یک چنین مطلبی بشنویم و بسیاری از دوستان ما بهت زده شده بودن و نمی دونستم چی بگن.» (55. دقیقه 21-32)
آقای محمد جعفری، مدیر روزنامه انقلاب اسلامی، نیز نقل می کنند در ملاقات خود و دوستان با آیت الله زنجانی، ایشان، آیت الله خمینی را اینگونه توصیف کرده اند:
«آیت الله زنجانی می گفت: آقای خمینی آخوند روستا و بسیار تنگ نظر است و اگر او را کدخدای دهی که 8 خانوادر داشته باشد بکنند، ظلم به آنهاست.» (56)
بعدها در جریان انجام کودتا و بر کناری رئیس جمهور که در دیدارهایی که آقای امیر حسینی به همراه ……با مراجع تقلید داشتند، با نظرات آنها در مورد آقای خمینی آشنا شدند. از جمله آیت الله گلپایگانی شخصیت ایشان را اینگونه توصیف کرده بود:
« آقای گلپایگانی در یکی از این ملاقاتها این رو خودشون بمن فرمودند. پسرشون آقا جواد بود و دامادشون آقا صافی و…ایشون گفتند که آقا رو، آقای خمینی رو نمی شناسید. ایشون اگر دستور قتل عام 20 هزار نفر، حالا اینطور که خاطرم مونده شاید ایشون گفته 40 هزار نفر. ولی 20 تا دیگه یقین است. پس 20 هزار نفر رو دستور قتل عامشون رو بده و اینها رو از یه صبح تا ظهری سر ببرن، و ایشون ظهر اون روز مطلع بشه که هر 20 هزار نفر بیگناه بودن، گفتن که شما فکر کنید که ایشون ذره ای ناراحت بشه نخواهد شد.»
در دیدار آقای امیر حسینی با آیت لله دکتر مهدی علامه حائری، ایشان بنیاد فلسفی این خشونت نهادینه شده در آقای خمینی را اینگونه توضیح می دهد:
« این حرف ایشون رو من تکمیل بکنم با دکتر (مهدی) علامه حائری ارتباط زیادی داشتند. (در ادامه می فرمایند که آیت الله بروجردی به علامه حائری گفته بود که آقای خمینی در فقه ضعیف است و با ایشان فقه کار کنید. در نتیجه، از آقای خمینی فلسفه و اخلاق می آموختند و فقه را برای ایشان تدریس می کردند)…ایشان می فرمودند که آقای خمینی خیلی، متاثره از فلسفه ابن عربی و در جهان بینی ایشون اون وحدت وجودی که ایشون عقیده به وحدت وجود دارند و اینکه اصرار نسبت به اون افراد (کسانی که کشته می شوند) اینکه ایشون عالم رو یک اقیانوس بزرگ هستی می دونه و بنظر ایشون اگر کسی بیگناه کشته بشه، مثل اینکه قطرات خونش به هستی می پیونده و چیزی کم نمیشه ازش. ظلمی نمیشه در حقش. اگر هم با گناه کشته بشه، خب کیفرش رو می بینه. گفتن که ایشون (خمینی) وقتی نسبت به دم و خون افراد و جان افراد خیلی پروا ندارند و قضایا ناراحتشون نمی کنه. برای اینکه دنیا رو اینجوری می بینه و فکر می کنن که قطرات خون چه با گناه و چه بی گناه به اقیانوس هستی می پیوندن و اگر بر اونها چیزی اضافه نشه، چیزی کم نمیشه…این نشون میده که چرا ایشون انقدر بی اعتنا بود نسبت به جان افراد.» (57. دقیقه 3-9)
این نوع نگاه و برداشت از آقای خمینی را آیت الله شریعتمداری نیز دارا بوده است. آقای امیر حسینی که به همراهی آقای خودکار از آشنایان آقای خمینی به بیت آیت الله شریعتمداری رفته بود آن را اینگونه توصیف می کند:
«آیت الله شریعتمداری از مراجعی بود که به نهضت ملی و مصدق دلبستگی داشت…( بعد از برکناری آقای بنی صدر از فرماندهی کل قوا) خطر کردیم و رفتیم آیت الله شریعتمدرای را دیدیم. با تمهیداتی که آقای خودکار آمده بود واسطه بشه… رفتیم نزد آیت الله شریعتمداری. ایشان کلی گلایه کردن و از جمله گلایه هاشون این بود که من هر چه فریاد کردم و این وضعیت پیش آمده رو اخطار کردم و گفتم که این آقا (آقای خمینی) اینطوره، هیچ گوش به حرف من نکردین… از آقای بنی صدر گله کرد و اینکه هیچ اعتنایی بمن نکردید و فکر کردید که من مسئله شخصی با ایشون دارم. من مسئله ام شخصی نبود. من نگران وضعیت کشور بودم. نگران وضعیتی مردم بودم. نگران وضعیت این دین بودم. فریادهای من به این علت بود. ولی متاسفانه هیچ شما گوش نکردید و هیچکس هم گوش نکرد که کار به اینجا رسید…» (58. دقیقه 17-23)
همین روانشناسی بود که بخصوص در ماه خرداد، بنی صدر را نیز به این نتیجه رسانده بود که زبان اقای خمینی، زبان تهدید است و در نامه اش 22 خرداد 1360 به آقای خمینی شخصیت ایشان را اینگونه توصیف می کند:
«متاسفانه شما از وقتی از پاریس پا به ایران گذاشتید، بیان اطمینان بخش را، حتی یکبار امتحان نکردید و همیشه بیان تهدید آمیز داشته اید. پیغمبر اسلام گفت «دین جز محبت نیست». شما می گویید: «دین جز تهدید نیست». (59. ص: 453 )
ولی با این وجود هنوز باور داشت که آقای خمینی در لحظه آخر عقب نشینی خواهد کرد و دستور کشتار در خیابانها را نخواهد داد.
در هر حال، بنظر اینجانب، ترکیب این پنج عامل سبب شد تا از امکانات ارتش و مردم برای انجام «ضد کودتا» استفاده نشود.
در واقع، وضعیت بنی صدر قدری شباهت به داستان حضرت سلیمان و مادر و زن برده که ادعای داشتن فرزند را کرده بود دارد. توضیح اینکه همانقدر که بنی صدر عشق وطن داشت، کودتاچیان، بی وطنانی بیش نبودند و به قول آیت الله بهشتی، حاضر بودند که خوزستان و حتی نیمی از وطن را هم از دست بدهند، ولی نیمه دیگر وطن را صاحب شوند. در حالیکه بنی صدر حکم آن مادر را داشت که برای اینکه فرزندش دو شقه نشود، پذیرفت که زن دیگر، کودکش را از آن خود کند. آقای محمد جعفری، در زمان بازگشت از مراسم خاکسپاری آقای بنی صدر به اینجانب و دیگر دوستان گفت که در تمام سالهایی که از نزدیک با بنی صدر دوستی و همکاری داشته است تنها یکبار بود که فریاد سخت او را شنید و آن، وقتی بود که چند ماه بعد از شروع جنگ یکی از مشاورانش پیشنهاد کرد که برای پایان دادن به جنگ، کمی از زمینهای لم یزرع اطراف قصر شیرین را به صدام داده تا او حفظ ظاهر کرده و جنگ را به پایان ببرد. آقای جعفری ادامه داد که وقتی، بنی صدر این پیشنهاد را شنید سخت فریاد کشید و گفت که حتی یک وجب از وطن را هم به دشمن نخواهیم داد و خواهیم جنگید و همه سرزمینهای اشغالی را پس خواهیم گرفت.
البته، اگر در آن داستان، حضرت سلیمانی وجود داشت تا از طریق ابتلا، مادر واقعی را شناسایی کرده و فرزند را به مادر بر گرداند ولی در ایران کسی که میتوانست آن نقش را بازی کند، آن نقش را رها کرد. دزد قافله شد و به بردگان ذوب شده در شهوت قدرت پیوسته و اینگونه رهبری کودتا بر ضد انقلابی که خود آن را رهبری کرده بود، بر عهده گرفت. بقول بنی صدر:
«شما رهبری ملتی را به ریاست مشتی قدرت طلب فاسد فروخته اید…» (60. ص: 449)
سخن آخر
بنی صدر مکرر تکرار می کرد که حقِ دانستن، یکی از اصلی ترین حقوق مردم است و این پژوهش در این راستاست که انجام شده است. کوششی است تا مشوق کوششهای گسترده تر دیگران در باره انقلاب، بخصوص دوران مرجع و سرنوشت سازِ انقلاب باشد و در راس این پژوهشها ارائه حقایق و افشای آنچه که در این دوران، یعنی دوران مرجع انقلاب، بر مردم رفت و زمینه ساز برقراری دوباره استبداد فراگیر شد مد نظر باشد لذا شناخت کودتای خرداد 60، که به “روایت به سرقت رفته انقلاب ایران” تبدیل شده است در بالاترین درجات اهمیت قرار دارد.
شاید بشود گفت که از مهمترین نتایج اینگونه تحقیقات، این باشد که جامعه ملی و بخصوص نسل جوان می تواند ببیند که در آنچه که رخ داد هیچ تقدیری نبود و بر پیشانی انقلاب نوشته نشده بود. بقول کارل لیدن و کارل اشمیت، از تئوریسینهای انقلابات اجتماعی:
« نه در هنگامه پیدایش اصل انقلاب و نه در جریان تکوین آن هیچ چیزی قطعی نیست؛ از این رو ناتوانی در درک و فهم فرایندی که به انقلاب ختم شده است موجب می شود چشم تحلیلگر فقط به نتایج مستقیم انقلاب خیره ماند و نسبت به آن مسیرهایی که می شد پیموده شود ولی نشد، یا امکاناتی که در حین انقلاب موجود بود ولی ظهور نیافتند، بسته باقی ماند.» (61)
به سخن دیگر، هیچ جبری در رخ دادن عواملی که سبب ساز تبدیل انقلاب به ضد انقلاب شد و خمینیِ جماران را قادر کرد تا بر علیه خمینیِ پاریس دست به کودتا بزند وجود نداشت. عواملی سبب ساز شده و امکان انجام این کودتا را از طرف خمینی فراهم کردند. عواملی مانند:
- تحمیل جنگ داخلی، درست بعد از سرنگونی دیکتاتوری پهلوی از طرف سازمانهای استالینیست و مائویست که خود را لنین های انقلاب ایران دانسته و در پی انقلاب اکتبرخود بودند. اینگونه تابوی بکارگیری خشونت بر علیه آنهایی که در انقلاب شرکت کردند شکسته شد و خمینی را قادر کرد بگوید آزادی دادیم، سوء استفاده کردند، پس، پس گرفتیم.
- پیش نویس دموکراتیک و بدون ولایت فقیه را که خمینی هم امضای خود را زیر آن گذاشته بود به رفراندم نگذاشتن و آن را به سلاخ خانه مجلس خبرگان فرستادن.
- وارد کردن طرح انگیسی ولایت فقیه بوسیله آقای حسن آیت از بنیانگذاران و دبیر سیاسی حزب جمهوری اسلامی که در آشپزخانه حزب زحمتکشان مظفر بقایی از ماموران اجرای کودتای 28 مرداد انگلستان، ریخته شده بود، در پیش نویس قانون اساسی و برای حق حاکمیت مردم شریک قائل شدن (و بعد ولی فقیه مطلقه را جانشین مردم کردن.) و با این روش، ارتکاب کودتا در قانون اساسی.
- اشغال سفارت آمریکا و گروگانگیری. اشغال سفارت که قرار بود یکی دو روز بیشتر طول نکشد منجربه گروگانگیری دیپلماتهای آمریکایی شد و 444 روز طول کشید تا درست روزی که ریگان قسم ریاست جمهوری را می خورد آزاد شوند چرا که آقای خمینی و رهبران حزب جمهوری به موافقت پنهان و خائنانه ای با دستگاه ریگان دست زده بودند که بعدها به «اکتبر سورپرایز» (62) معروف شد.
معروف شد در حالیکه از طرف آمریکا، سیاستمداران و ژورنالیستهای پژوهشگر، همچون رابرت پاری و…تحقیقات بسیاری را منتشر کردند. (63) از طرف ایران جز بنی صدر هیچکس دیگری نه دست به تحقیق زده است و نه در این باره سخن گفته است
و از اثرات بنیادی آن ساخت و پاخت در تحول انقلاب بهمن به ضد انقلاب و بازی سازی استبداد سخن گفته نشده است). اینگونه خلاء دیگری ایجاد شده است تا سلطنت طلبان کوشش در پر کردن آن کرده و با بکار گیری زبان فریب و تحریف، نسل انقلاب را به توبه کردن خوانده و «پنجاه و هفتی» را به عنوان توهین و دشنام بکار گیرند.
اثر مخرب دیگر گروگانگیری این شد که مخالفتهای بسیار گسترده ای که در درون و خارج از مجلس خبرگان در رابطه با تحمیل اصل ولایت فقیه به قانون اساسی، در طوفان اتهامات آمریکایی و غربزده بودن و مرگ بر ضد ولایت فقیه خنثی شد.
حمله عراق به ایران، با چراغ سبز جیمی کارتر و همکاری دکتر شاپور بختیار (64) رقم زدن شبه کودتای نوژه که تنها هدفش فلج کردن نیروی هوایی، یعنی تنها نیرویی که از دست آخوندها جان سالم بدر برده بود و صدام سخت از آن وحشت داشت. به همین علت بود که چند سال قبل، از آمریکا کوشش شد تا گفتگویی بین جیمی کارتر و بنی صدر انجام شود، چرا که هر دو قربانی معامله پنهانی حزب جمهوری اسلامی در «اکتبر سورپرایز» شدند، بنی صدر نپذیرفت و پیام داد که چگونه با فردی گفتگو کند که صدام را به حمله به خاک وطن برانگیخت و ایران را گرفتار چنین فاجعه ای کرد؟
مجموعه این عوامل، که از نظر نویسنده مهمترین آنها بودند، آقای خمینی و رهبران حزب جمهوری اسلامی و موتلفان آن مانند سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را در موقعیتی قرار داد تا بتوانند بر علیه انقلاب بهمن و اهداف دموکراتیک، آزادیخواهانه، استقلال طلبانه و عدالت جویانه آن که به «گفتمان پاریس» معروف شد دست به کودتا بزنند. متاسفانه انجام «ضد کودتا» به علت کمبودهایی که تا حد ممکن در این تحقیق بحث شد، برای خنثی کردن کودتا و باز گرداندن انقلاب بهمن به مسیر اصلی خود، ممکن نشد.
همانگونه که در آغاز گفته شد، امید است این تحقیق نیز در کنار دیگر تحقیقات، مانند پژوهشها در مورد کودتای خرداد 60، زمینه را برای پژوهشهای گسترده تر فراهم آورد.
تا ندانیم چگونه انقلابی که بر ضد دیکتاتوری و برای استقرار مردمسالاری در وطن مستقل و آزاد انجام شد به دیکتاتوری سرکوبگرتر و فاسد تر از دیکتاتوری ای که سبب ساز انقلاب شد تبدیل گردید، پاسخ درخور به «چه باید کرد» خود را نخواهیم یافت.
(1)
http://enghelabe-eslami.com/pdf/digar_mataleb/tabar_chenasi_khordade_60.pdf
https://www.radiozamaneh.com/283403
https://news.gooya.com/2017/12/post-10578.php
https://www.zeitoons.com/89156?fbclid=IwAR01OU0X-2U0HpkPQF0R_Kgc3T3i0XANVRX8hmkosackgDZEqJxGxS-1n_Y
https://www.zeitoons.com/89664
(2)
https://www.amazon.co.uk/Peace-Liberation-Visions-Praxis-Psychology/dp/3031419642
(3)
(4)
https://adst.org/2015/04/the-carnation-revolution-a-peaceful-coup-in-portugal/
‘Everyone was in the streets. I just felt happiness’: Portugal recalls the Carnation Revolution
Moreover, the Portuguese armed forces had to be brought into line with the will of the people, which required a transition to democracy. By April, plans to topple the regime were well under way, coordinated by Maj Otelo Saraiva de Carvalho.
(5)
Michael S. Kimmel, Revolution: A Sociological Interpretation (Philadelphia: Temple University Press, 1990), p. 185
(6)
(دکتر غلام علی صفاریان و مھندس معتمد دزفولی: ” سقوط دولت بازرگان،” ۱۳۸۲ ص ۱۴۳ و ۳۲۹)
(7)
(8)
https://alisedarat.com/2015/02/22/2192/
(9)
غائله چهاردم اسفند 1359زیر نظر سید عبد الکریم موسوی اردبیلی رئیس شورای عالی قضایی ( تهران. انتشارات نجات، چاپ دوم. 1364) ص 340-354
(10)
روزنامه انقلاب اسلامی، 27 آذر 1359
(11)
روزنامه انقلاب اسلامی: 25 اسفند 1359
(12)
https://www.youtube.com/watch?v=Gvs6a4j9Cp0
(13)
https://nagoftehayeiran.blogspot.com/2012/06/21-1360.html
(14)
مصاحبه آقای علی امیر حسینی. عنوان: قسمت اول : امکان خاتمه جنگ در سال ۱۳۶۰ و ادامه آن جنگ ویرانگر توسط حزب جمهوری اسلامی
https://www.youtube.com/watch?v=v_iP1uWH01A
(15)
کتاب نامه ها، ص 416 -419
https://usercontent.one/wp/enghelabe-eslami.de/wp-content/uploads/2024/04/nameh.pdf?media=1730104486
(16)
مصاحبه آقای علی امیر حسینی. عنوان: قسمت اول : امکان خاتمه جنگ در سال ۱۳۶۰ و ادامه آن جنگ ویرانگر توسط حزب جمهوری اسلامی
https://www.youtube.com/watch?v=v_iP1uWH01A
(17)
https://www.youtube.com/watch?v=WJsP4MucWco
(18)
مصاحبه 9 ؤوئن 2005 ص: 282
https://etheses.lse.ac.uk/2143/1/U613375.pdf
(19)
روزها بر رئیس جمهور چه می گذرد. ص 1154
(20)
همان: ص 1157
(21)
همان: ص: 1511
(22)
مصاحبه به آقای علی امیر حسینی. دقیقه 13 ببعد
https://youtu.be/JR5zu1k6g7w?t=790
(23)
«تحول دو خط یا کودتای خرداد 1360» نویسنده محمد جعفری، انتشارات برزاوند. 1386. ص 416
(24)
همان، ص: 417
(25)
همان. ص: 418
(26)
کتاب نامه ها. ص 447
https://usercontent.one/wp/enghelabe-eslami.de/wp-content/uploads/2024/04/nameh.pdf?media=1730104486
همچنین:
غائله چهاردم اسفند 1359زیر نظر سید عبد الکریم موسوی اردبیلی رئیس شورای عالی قضایی ( تهران. انتشارات نجات، چاپ دوم. 1364) ص 680
(27)
(28)
کتاب نامه ها، ص 451
https://usercontent.one/wp/enghelabe-eslami.de/wp-content/uploads/2024/04/nameh.pdf?media=1730104486
(29)
سخنرانی آقای علی امیر حسینی بمناسبت یکمین سالگرد درگذشت شادروان ابوالحسن بنی صدر- لندن در ۱۷ سپتامبر ۲۰۲۲ برابر با ۲۶ شهریور ۱۴۰۱.
https://enghelabe-eslami.de/22763/
(30)
مصاحبه با آقای علی امیر حسینی ( دقیقه 47)
https://youtu.be/e5nqcrFzK60?t=1284
(31)
(32)
مصاحبه با آقای امیر حسینی. مشاور رئیس جمهور و رابط ایشان با آقای خمینی و روحانیت.
دقیقه 22
https://www.youtube.com/watch?v=JR5zu1k6g7w
(33)
همان
https://www.youtube.com/watch?v=KnpQzS9md1U
(34)
عبور از بحران، کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی. دفتر نشر معارف انقلاب. چاپ سوم، 1378، ص: 160
(35)
انقلاب اسلامی 25 اسفند 1359
(36)
https://alisedarat.com/2020/07/26/6406/
(37)
Michael.A. Ledeen, Perilous Statecraft, An Insider’s Account of the Iran-Contra Affair (Macmillan Publishing Company, 1988) p. 140
(38)
مصاحبه بآ آقای علی امیر حسینی
https://youtu.be/JR5zu1k6g7w?t=1416
(39)
روزنامه میزان ۳۱ اردیبهشت ۱۳۶۰
(40)
روزنامه انقلاب اسلامی، ۷ خرداد ۱۳۶۰
(41)
عبور از بحران، کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی. دفتر نشر معارف انقلاب. چاپ سوم، 1378، ص: 123
(42)
http://www.youtube.com/watch?v=cWH9wxM1KM4
(43)
غائله چهاردم اسفند 1359زیر نظر سید عبد الکریم موسوی اردبیلی رئیس شورای عالی قضایی ( تهران. انتشارات نجات، چاپ دوم. 1364) ص 670
(44)
مصاحبه با دکتر عبدالصمد تقی زاده، رئیس دانشگاه ملی/بهشتی در سالهای 1357- 1360. ص 259
987 Taghizadeh, interview, 15 August 2004. Taghizadeh accompanied the president during his Shiraz visit.
https://etheses.lse.ac.uk/2143/1/U613375.pdf
(45)
https://etheses.lse.ac.uk/2143/1/U613375.pdf
ص: 259 – 260
(46)
Banisadr quotes this from Eric Rouleau, who has confirmed this in an interview with the author, 9 June 2005.
(47)
مصاحبه با آقای علی امیر حسینی
https://youtu.be/JR5zu1k6g7w?t=3084
(دقیقه 51 به بعد.)
(48)
مصاحبه به آقای علی امیر حسینی. دقیقه 13 ببعد
https://youtu.be/JR5zu1k6g7w?t=790
(49)
کناب نامه ها
ص.4-5
(50)
روزنامه انقلاب اسلامی، 27 آذر 1359
(51)
نامه 22 خرداد بنی صدر به خمینی
نامه ها: ص452
https://usercontent.one/wp/enghelabe-eslami.de/wp-content/uploads/2024/04/nameh.pdf?media=1730104486
(52)
کتاب نامه ها. ص 465
https://usercontent.one/wp/enghelabe-eslami.de/wp-content/uploads/2024/04/nameh.pdf?media=1730104486
(53)
کتاب: خیانت به امید. ص: 456
(54)
https://www.youtube.com/watch?v=0JTa66IEV4s&t=1247s
(55)
مصاحبه با آقای علی امیر حسینی. دقیقه 21 – 32
https://www.youtube.com/watch?v=6gSSoc9bw-Q
(56)
کتاب «آیا می دانید چرا چنین رژیمی بر پاست؟» محمد جعفری، انتشارات برازوند، ص 214
(57)
دقیقه 3 – 9:
https://www.youtube.com/watch?v=6gSSoc9bw-Q
(58)
دقیقه 17 – 23
https://www.youtube.com/watch?v=6gSSoc9bw-Q
(59)
نامه ها: ص.453
https://usercontent.one/wp/enghelabe-eslami.de/wp-content/uploads/2024/04/nameh.pdf?media=1730104486
(60)
همان ص 449
(61)
Carl Leiden and Karl M. Schmitt, The Politics of Violence: Revolution in the Modern World (Englewood Cliffs, NJ: Prentice-Hall, 1968), p. 73
(62)
تحقیقات بنی صدر از جمله در سه کتاب با عنوان: «سیر تحول سیاست آمریکا در ایران» آورده شده است:
https://enghelabe-eslami.de/56005/
https://enghelabe-eslami.de/56202/
https://enghelabe-eslami.de/56201/
(63)
There is a plethora of books and articles about the “October Surprise”, written by credible politicians and researchers and published in credible journals and papers. Here is the last one:
Den of Spies: Reagan, Carter, and the Secret History of the Treason That Stole the White House, Craig Unger. 2024
And before that:
For example, see Robert Parry, Secrecy and Privilege: Rise O f The Bush Dynasty From Watergate To Iraq (Media Consortium, 2004); Peter Kombluu,
“Iran-Contra’s Untold Story”, Foreign Affairs, 1988, No. 72 ( Autumn), pp. 3-30; Barbara Honegger October
Surprise (UK, Leicester, Tudor Publishers 1989); New York Times, 15 April 1991; New York Times, 22
December 1991; David Brown and Guy Gugliotta, “ Carter’s Foiled October Surprise!” Washington Post, 21
April 1991; New York Times, 2 September 1991; “Folks Back Home Do Give a Hoot How the ’80 Election
Was Won”, Newsweek, 11 November 1991; Washington Post, 24 June 1987; Marx Hossenball “October
Surprise! Redux” Miami Herald, 9 August 1987; The Nation, vol. 253, 9 September 1991; Christopher
Hitchens “Minority Report”, Wall Street Journal, 24 October 1988; “October Surprise”, Wall Street Journal,
27 November 1991; and Emerson Steven, “The Man Behind the ‘October Surprise’ Lie”. However, it was
Gary Sick, Carter’s security advisor, who first made the claim on the American side; see Gary Sick, October
Surprise: America’s hostage in Iran and the election o f Ronald Reagan (London: Tauris, 1991) and “The Case
for a Conspiracy”, New York Times, 11 December 1991. On the Iranian side it was Banisadr who first made
the claim after leaving Iran, on a BBC Interview on 29 July 1981. According to the former president, as he
began to expose information during the Irangate investigation, the CIA contacted him three times and
threatened him with assassination if he continued. Banisadr, interview, 22 January 2005.
(64)
افسانه و واقعیت: دکتر شاپور بختیار (بخش نخست)
https://www.tribunezamaneh.com/archives/235578
دکتر شاپور بختیار: افسانه و واقعیت (بخش آخر)
https://www.akhbar-rooz.com/211177/1402/05/11/
شاپور بختیار: عراق جزیره خارک را بزند، بنی صدر: این کار جنایت است
https://news.gooya.com/2023/09/post-79451.php
سند شماره ۹۳ امریکا – گفتگوی مستقیم شاپور بختیار با مامور سازمان سیا در آذر ۱۳۵۸، حنیف یزدانی
https://news.gooya.com/2023/08/—717.php
دو سند از وزارت خارجه امریکا و ویکیلیکس
https://news.gooya.com/2023/08/post-78210.php