پرسشها از ایرانیان و پاسخها از ابوالحسن بنیصدر
٭ پرسشهای 66 تا 70
66- تعریف و هدف هنر در بیان آزادی چیست؟ از دید موازنه عدمی، زیبایی چیست؟ آیا قرآنی که تمامش حق است، در همه جا، زیبایی یکنواخت دارد؟ یا آیه یا سورهای ممکن است زیباتر از بقیه باشد؟
67- شیوه درست تربیت فرزند از دید موازنه منفی چگونه است؟
68- از فیلسوفان و متفکران پیشین ایران و اسلام، دیدگاه کدامیک در باب توحید به نظر شما نزدیکتر است؟ خودتان تا چه میزان نظراتشان را بررسی کردید؟
69- شما درکتاب توانایی و ناتوانی فرمودید با مرحوم مطهری در پاریس دیدار کردید و با او درباره توحید بحث کردید، لطفا از آن دیدار و آنچه سخن گفتید و آرایی که مطرح شد توضیح بفرمایید.
70- شما فرمودید عمل بر خود افزاست و تا بینهایت پیش میرود، ولی آیا این امر سبب جبر در زندگی دیگرانی که سالها بعد همچنان باید بهای عمل دیگرانی که در گذشته زندگی کردند را، بپردازند نمیگردد؟
٭ پرسش شصت و ششم:
66- تعریف و هدف هنر در بیان آزادی چیست؟ از دید موازنه عدمی، زیبایی چیست؟ آیا قرآنی که تمامش حق است، در همه جا، زیبایی یکنواخت دارد؟ یا آیه یا سورهای ممکن است زیباتر از بقیه باشد؟
● پاسخ به پرسش شصت و ششم:
نخست یادآور میشوم که زیبائی شناسی در فلسفه غرب طی مراحل کردهاست. در زبانهای مختلف نیز این و آن تعریف را جستهاست. باوجود این، شناسائی و ارزیابی ارزشهای انسانی را نیز موضوع زیبائی شناسی دانستهاند. میشود با نقد تعریفها که زیبائی شناسی در غرب جستهاست، به پاسخ رسید. باوجود این، نخست تعریف خود را میآورم و آنگاه به نقد دو تعریف از تعریفها میپردازم. نتیجه میتواند، به لحاظ روش، آموزنده باشد.
1. زیبائی چیست؟ زیبائی یکی از ویژگیهای حق و، در همانحال، زیبا صفت تمامی ویژگیهای حق، بنابراین، زیبائی نمایانگر حق است.
2. از دید سقراط، زیبا و خوب هماندند. زیبا کسی است که روح و تن او خوب باشد. افلاطون زیبائی را چیز تنها محسوس نمیداند. برای زیبائی خاصه فرا طبیعی قائل است و آن را معقول میداند. بنابراین، آنرا متعلق به سپهری بالاتر از سپهر حواس و توانائی درک و شناخت میشمارد. از دید او، اشیاء جز بازتابهای «ایدهها» نیستند و هنر تنها رونوشت برمیدارد از این بازتابها. از اینرو، او نسبت به هنر، بخصوص شعر و نقاشی، نظر منفی دارد. زیرا کار انسان است و رونوشت ناقصی از بازتابها بیش نیست.
● نقد نظر افلاطون: نظر او در باره زیبائی، گویای ثنویت «ایده» و فراخنای آن، با هنر و محدوده (رونوشت برداشتن از شئی) هنر است. در این ثنویت، هنر چون جز رونوشت شئی نیست، بیانگر ایده نیست. بنابراینناقص است. پس، زیبائی ویژگی «ایده» است و هنر چون توانا به نمایاندن «ایده» در کمال خویش نیست، زیبا نیز نیست. بدینقرار، سقراط زیبائی را صفت محسوس میداند و افلاطون صفت «ایده».
اما آیا اشیاء که «بازتاب ایده» هستند، نیز زیبا نیستند؟ اگر زیبا هستند، بدینخاطر نیست که بیانگر «ایده» هستند؟ اگر بیانگر هستند، پس از ایده چیزی در اشیاء باید باشد. اما هرگاه آن مشترک ماندگار (ماندگاری صفت ایده از دید افلاطون است) را حق بخوانیم. پس زیبائی ویژگی حق بگاه جلوهکردن است.
اما هنر، وقتی براصل ثنویت تک محوری تعریف میشود، اینسان،خوار و بیمقدار میگردد. سخن افلاطون متناقض است زیرا:
2.1. فعال (ایده) با فعلپذیر (شئی) رابطه دارند. اگر شئی بازتاب ایده باشد، لاجرم، این ایدهاست که بازمیتابد. پس زیبائی ایده است که باز میتابد. به سخندیگر، شئی، حتی بمثابه بازتاب،بنوبه خود، فعال و زیبا است. اگر نبود، «ایده» بازتاب نمیداشت. اما فراخنای رابطه آیا محدوده شئی است و یا بیکران «ایده»؟ بنابر اینکه شئی بازتاب ایدهاست، لاجرم، بیکران ایده فراخنای رابطه تابش ایده و بازتاب آن است. و
2.2. و هنر، باز بنابر نظر افلاطون، بیان است. این بیان اگر رونوشت ناقص بازتاب باشد، تناقض آشکاری را بوجود میآورد: بیکرانی که سپهر رابطه ایده با شئی بود، جای خود را به محدوده شئی میدهد. در این محدوده، شئی بریده از ایده، بیش از عدم نمیشود. در اینصورت، هنر، بمثابه بیان، زندگی بخشیدن به شئی از راه قراردادنش در بیکران ایدهاست: هنر گشودن بیکران هستی به روی عقل و به روی توانائی خلاقیت انسان است. به سخن دیگر، هنر با درآوردن عقل از قفس و ممکن کردن خلاقیتهائی که، پیش ازآن، ناممکن گمان میرفت ، مدار بسته ممکن را باز میکند از اینرو، هنر به میزانی که میتواند حق را بیان کند زیبا و ممکن کننده ناممکن است.
اگر افلاطون نیز موازنه عدمی را میشناخت و آنرا اصل راهنمای عقل خویش میگرداند، این تعریف از زیبائی و هنر را مییافت. تعریفی را میجست که از نقد نظر او بدست آمد.
● نظر امانوئل کانت نقد نظر افلاطون است و به تعریف حاصل از نقد نظر افلاطون نزدیک میشود. با این وجود، دربند ثنویت معقول و محسوس میماند:
«زیبا چیست؟ خیلی ساده، چیزی است که آدمی را خوش میآید. الا اینکه این خوش آمدن، نه از رهگذر لذت بخشیدن که از راه قضاوت است که حاصل میشود. آدمی فکری را ابداع میکند و، بدان، ذائقه خویش را توصیف میکند. این فکر، زیبا و نماد است. یعنی اینکه به شئی مشخصی وابسته نیست، بلکه به قضاوت مستقل آدمی وابستهاست (یعنی به بیان وابستهاست). این فکر نه درجستجوی لذت است و نه در پی سود و نه حتی خوبی (اخلاق). زیبائی غایتی جز شکل خاص خود ندارد: ایده با تصویر، مقایسه میشود.
قضاوتهای ویژه ما درباره زیبائی قابل مبادله با یکدیگرند. زیرا بیانگر احساس مشترک هستند. این قضاوتها با آنکه محکوم به حکم هیچ قاعده و اصل عینی نیستند، با آنکه از هرگونه فرایافت و برداشتی تهی هستند، باآنکه بلافاصله هستند، جهان شمول و بین الاذهانی هستند. افزون بر این، عقل را به تفکر بر میانگیزند. از اینرو است که رضایت خاطر ایجاد میکنند.
بنابراین که هنر وجود دارد، اختیار و آزادی آدمی نیز وجود دارد. آزادی انجام کاری وجود دارد که تنها با عمل خداوند قابل مقایسهاست. هنر نیازمند نبوغ است.
شارح نظر کانت بر ایناست که بدین تعریف از زیبائی و هنر، کانت تناقضی را رفع میکند: آدمی توانا است به خلق زیبائی ناب (مستقل از هرشئیای) و هم توانا به خلق زیبائی دلپذیر است (این زیبائی مشروط و منوط به شئیایاست که زیبائی ملحق بدان است). زیبائی اولی فضائی بروی عمل میگشاید و زیبائی دومی، لذت فرهنگی ببار میآورد اما عرصه نبوغ را تنگ میکند.
زیبائی محض که روح را است نیز به قضاوت مستند و متکی است. همچون زیبا، این زیبائی نیز بنفسه خوشآیند است. اما زیبائی به شکل و زیبائی برین به لاشکل بستهاند. زیبائی برین از توان درک احساس آدمی، فراتر است.
نقد نظر کانت: موضوع قضاوت که فکر بدان زیبا است، چیست؟ بنمایه، در دو زیبائی، – دوگانگیشان به کنار – کدام است؟ بنابر اینکه کانت زیبائی را بینالاذهانی و جهان شمول میداند، لاجرم، بنمایه باید دارای دو ویژگی باشد: هستی شمول باشد و همگان در آن اشتراک داشته باشند. اما این دو صفت را حق دارد. پس زیبائی ویژگی حق و هنر نه هم قابل مشاهده کردن حق که گشودن فراخنای لایتناهی بروی انسان است: دو گانگی از میان بر میخیزد و، به یمن هنر، عقل از خودانگیختگی خویش غافل نمیشود و استقلال و آزادی را بگاه خلق باز میجوید و زیبائی استقلال و آزادی و نیز خلق کردن را مشاهده میکند. به سخن دیگر، هنر تنها یک اثر نیست، ممکنکردن نا ممکن نیز هست.
3. و قرآن، بنابراین که بیان حق است، یک سخن است و زیبا است.
٭ پرسش شصت و هفتم:
67- شیوه درست تربیت فرزند از دید موازنه منفی چگونه است؟
● پاسخ پرسش شصت و هفتم:
پاسخ به این پرسش نیاز به یک کتاب دارد. باوجوداین، خاطر نشان میکنم آنها که میخواهند مربی باشند، سزا است که کتاب کیش شخصیت را بخوانند. هم برای بازیافت خودانگیختگی و اخلاق و فرهنگ استقلال و آزادی و هم برای تشکیل خانواده و هم برای تعلیم و تربیت فرزند. و
1. کودک بهنگام تولد، برغم اینکه وارث است، خودانگیختگی طبیعی را دارد. نیکوترین تربیت ایناست که عقل او، در استقلال و آزادی خویش، بطور مداوم، استعدادها، از جمله دو استعداد رهبری و ابتکار و ابداع و خلق را بکار اندازد. هرگاه نیاموزد خود خویشتن رهبری کردن را و از ابتکار و ابداع و خلقکردن بترسد، یکی از دو تربیت را میجوید: خودکامه و یا ترسان از اندیشیدن و مطیع قدرت. از اینرو،
2. مراقبت باید کرد که در محیط زندگی او، زور نقش پیدا نکند. از جمله بدینخاطر که کودک زورگوئی را آسان خواهد یافت و بکار خواهد برد و نوعی از زندگی را خواهد جست که، درآن، زور نقش اول را پیدا میکند. هرگاه زن و شوهر، وجود و حضور فرزند را مغتنم بشمارند برای اینکه محیط خانواده را از زور تهی کنند، هم خود عقل خلاقشان را بازخواهند یافت و زندگی خویش را نو به نو خواهند کرد و هم محیط زندگی کودک را فراخنای استقلال و آزادی خواهند کرد. و
3. عقل کودک را نباید به توجیهگری خو داد که دروغ بدترین نوع آناست. پرسشهای کودک برای کسب اطلاع و روش برای ابتکاری و یا ابداعی است. پس باید شکیبا بود و به جای توجیه، اطلاع و یا روش مورد نیاز را دراختیار او گذاشت. بنابراین،
4. نباید کودک را از ورود در آزمایش ترساند. بعکس باید فرصتهای ورود در آزمایش توانائیها را برایش فراهم کرد. روشن است یک رشته کارها خطرناک هستند. هرگاه محیط زندگی کودگ از اسباب آن کارها خالی و از اسباب ورود در آزمایش پر باشد، او شجاعت ورود در ابتلی را پیدا میکند. و
5. عیبهایی که، در جامعه، از نسلی به نسل دیگر منتقل شدهاند را باید شناسائی کرد و محیط زندگی را چنان گرداند که این عیبها در کودک پدید نیایند. از آن جملهاند تجربه را به آخر نرساندن و در نیمه رهاکردن. هر تجربهای را کودک آغاز کرد باید با او همراه شد تا تجربه با موفقیت به پایان برسد. بنابراین، روش تجربی و نقد را باید به او آموخت تا او بتواند با تصحیح اشتباهها کار را به نتیجه برساند. داوری یک طرفه، بدون پرسش و پاسخ، عیبی است که حاصل بارآمدن در محیط انباشته از زور و خوکردن به زندگی دستوری است. تکلیف معینکردن عیب کلان دیگری است که لازمه زورمداری است. کودک باید حقوق خویش را بشناسد و به حقوق خویش عملکند و پدر و مادر باید با او رابطه حق با حق برقرارکنند. بنابراین،
6. سزااست که به او بیاموزند که تکلیف و مصلحت بیرون از حق حکم زور است و خود نیز، نه از او چنین تکلیفی را بخواهند و نه، بنام مصلحت، حقی را ناحق کنند و نه بگذارند او با آنها و یا با دیگری چنین کند. و
7. هرگز نگذارند کودک در مدار بسته بد و بدتر زندانی شود. پس، پدر و مادر نباید کودک را در جبر بد و بدتر زندانی کنند. بدیهی است هرگاه 6 راهکار بالا را بکاربرند، راهکار هفتم نیز بکار برده میشود. الا اینکه
8. خودانگیختگی به مدار باز مادی ↔ معنوی نیاز دارد. بدون مدار باز، یعنی رابطه انسان – خدا، راهکارهای بالا بکاربردنی نمیشود. زیرا در این رابطه است که زور، بیمحل میشود و عقل بروی هستی بیکران باز میماند. ازاینرو، این راهکار به بیشترین توجه نیاز دارد تا که کودک رابطه با خدا را رابطه با زور مطلق باور نکند و با ترس از قدرت (= زور) بار نیاید. اگر در جامعههای ما، انسان رشد نمیکند، بدینخاطر است که رابطه انسان با خدا رابطه انسان با قدرت است. آنها هم که خدا ناباور هستند، اغلب، تربیت را جز تنظیم رابطه با قدرت اندر نمییابند. بنابراین،
9. زبانی که به کودک میآموزند، باید زبان آزادی باشد. ویژگیهای زبان آزادی را در کتاب ارکان دموکراسی برشمردهام. دراینجا، خاطر نشان میکنم که هرگاه کلمهها و جملهها که بکار میبرند، بنمایهای از زور نداشته باشند، کودک زبان آزادی را میآموزد و چون این زبان، زبان انسان خلاق است، رشد او شتابگیر میشود. در نتیجه،
10. از نخست، کودک اصل راهنمای عقل خود را بر میگزیند. هرگاه نه راهکار بالا بکار روند، بطور خودانگیخته، موازنه عدمی است که بعنوان اصل راهنما برگزیده میشود. چنانکه اگر به بکاربردن زور معتاد شود، اصل راهنمای عقل او، ثنویت تک محوری میشود و او چنان بار میآید که زورگفتن به خود و دیگری را امری عادی و بسا پسندیده تصور میکند و اگر مرتب به او زور بگویند و او به اطاعت از زور معتاد شود، باز ثنویت تک محوری اصل راهنمای او میشود و او خود را محور فعلپذیر تصور میکند و میپندارد زندگی او ، اطاعت از زورمداران، یک زندگی عادی است.
11. اندیشه راهنمائی که کودک با آن بار میآید، غیر ازاینکه سزا است خود آن را بجوید، دربردارنده حقوق انسان و رعایت حقوق دیگران و حقوق جمعی و دفاع از این حقوق و روشهای زیست در رابطه حق با حق باشد. بنابراین،
12. هرگاه راهکارهای بالا بکارروند، کودک، در رشد مداوم، از پی هم، بدیل خویش میشود: با تحقق هر بدیل، بدیلی جدید از خود میگردد.
٭ پرسش شصت و هشتم:
68 – از فیلسوفان و متفکران پیشین ایران و اسلام، دیدگاه کدامیک در باب توحید به نظر شما نزدیکتر است؟ خودتان تا چه میزان نظراتشان را بررسی کردید؟
● پاسخ پرسش شصت و هشتم:
بخشی از کارم یافتن سیر اندیشه فلسفی و عرفانی در ایران بود. اینک برگهدانی که فراهم آورده بودم، در اختیارم نیست. بنابراین، باید از حافظه یاری بگیرم که مصون از خطا نیز نیست. فیلسوفان و عارفان ایران را از پیش از اسلام تا دوران معاصر شناسائی کرده و آنها را به دو دسته تقسیم کردهام:
1. آنها که پیرو فلسفه یونانی بودهاند و اصل راهنمای دستگاه فلسفی که به بیان آن و یا تکمیل آن میپرداختهاند، ثنویت بودهاست. و
2. آنها که اندیشه فلسفی و یا عرفانیشان، ترجمان موازنه عدمی بودهاست.
بنایم این بود که موازنه عدمی را از آغاز پیدایش تا امروز پی بگیرم. فراهم آوردهها در اختیارم نیستند. امیدوارم روزی فرصت کنم و این کار را انجام دهم. دراختیار نهادن اندیشه فلسفی و عرفانی و اخلاق ترجمان موازنه عدمی بکار نسلهای امروز و فردا میآید زیرا هم میآموزد چرا ایران ادامه حیات دادهاست و هم میآموزد روش زیستن در استقلال و آزادی و رشد کردن را.
بنایم بر این نبود که کارهای این و آن فیلسوف را موضوع کار کنم. زیرا میخواستم اندیشه جامعی ترجمان موازنه عدمی را برای با دین و بیدینی که به استقلال و آزادی خویش بها میدهد، بجویم و تببین کنم. پس خواندههایم این هدف را میداشتهاند. به کارهای متفکران ایرانی و غیر ایرانی با این هدف در سر، مراجعه کردهام. با اینحال،
● شاهنامه فردوسی را موضوع کار کردم. برای استخراج نظریه او در باب قدرت. برگهها را نیز آماده کردهام. فرصت باید تا کتابی نوشته بگردند. زن در شاهنامه امکان تحریر و انتشار را یافت. این تحقیق، هرگاه به تحریر درآید، مطالعه تطبیقی خواهد شد میان نظریه حکیم طوس با نظریههای ابنخلدون و فارابی و… و بسا بکار امروزو فردا بیاید.
فردوسی موازنه عدمی را میشناخته است وگرنه نمیتوانست اثری ایجاد کند که «از بادو باران نیابد گزند».
● کار ابنسینا (اشارات و تنبیهات) و نیز کار ملاصدرا را مبنای نقد تناقض و قیاس صوری کردهام که انتشار یافتهاست.
● کیش شخصیت، نقد خلاق خواجه نصیرالدین طوسی و هم مشربهای او نیز هست.
● در منطقالطیر عطار، هفت شهر عشق را موضوع کار کردهام و بشکل گفته انتشار نیز یافتهاست. بنا داشتم عرفان بیانگر موازنه عدمی را کتاب بگردانم.
● دیوانهای شاعران ایران را، موضوع کاوش کردهام هم برای یافتن و ثبت امرهای واقع مستمر و هم بخاطر سیر تحول اندیشه و اخلاق.
● برخی فتوت نامهها نیز گزارشگر موازنه عدمی هستند. در مقام یافتن رشته اتصال پندار و گفتار و کردار بیانگر موازنه عدمی، آنها را موضوع کار کردهام.
●یک رشته کتابها در باره آئین کشورداری نگاشته شدهاند از جمله سیاست نامه خواجه نظامالملک و دستورالملوکها که، در تألیف سیر تاریخ سیاسی ایران، از این کتابها سود جستهام.
● از معاصران، در مقام پاسخ به پرسشها، نظر فلسفی و نیز تفسیر طباطبائی را نقد کردهام.
● به اتفاق پل ویی، جامعه شناس فرانسوی نقدی بر کار هانری کوربن نوشتهایم. راست است که او ایرانی نبود اما سیر تحول اندیشه دینی و ربطش را با نظام سیاسی ایران را موضوع کار کرده بود.
٭ پرسش شصت و نهم:
69- شما درکتاب توانایی و ناتوانی فرمودید با مرحوم مطهری در پاریس دیدار کردید و با او درباره توحید بحث کردید، لطفا از آن دیدار و آنچه سخن گفتید و آرایی که مطرح شد توضیح بفرمایید.
٭ پاسخ پرسش شصت و نهم:
آنچه به خاطر دارم، در فرانسه، بهنگام انقلاب، آن مرحوم، نزد من آمد. پیش از آن، زمانی که مشغول کتاب توحید و تضاد بودم، در لندن، مرحوم طباطبائی، صاحب المیزان، را دیدم. برای معالجه آمده بود. میخواستم بدانم آیا کاری در زمینه دیالکتیک کردهاست. گفتند: قراراست آقای مطهری بهاتفاق آقای حمید عنایت، روی دیالکتیک هگل و دیگران کار کنند و حاصل را موضوع نقد کنیم. پس قسمتی ازگفتگو با مطهری در باره کتاب تضاد و توحید بود. بهنگام گفتگو با ایشان، کار تألیف کتاب را به پایان برده بودم.
قسمت دیگر گفتگو با آقای مطهری در باره مرحوم شریعتی بود. آنچه به یادم ماندهاست ایناست: شنیده بودم که آقای مطهری گفتهاست جمله «همانا حیات عقیده و جهاداست» از حسین بنعلی(ع) نماد ایستادگی برحق و پیروز در این جهاد نیست. از ایشان پرسیدم: آیا اندیشه راهنما راه و روش زندگی کردن نیست و آیا جهاد بمعنای کوشش در عمل به این اندیشه نیست؟ برفرض که جمله را آن الگو بر زبان نیاورده باشد. آیا این جمله گویای عمل او، نیست؟ ایشان تصدیق کردند که عمل او ترجمان این جملهاست. بدیهی است بحث کردیم که چرا جمله بیانگر کاملی از عمل آن شهید نیست؟: عقیدهای اندیشه راهنما است که مدار عقل آدمی را باز نگاه دارد، چنانکه عمل آدمی ترجمان موازنه عدمی باشد: برای خدا و در مقام خلیفه خدا.
در تهران، دیدارها بیشتر میشدند. از جمله، روزی تلفن کردند در خانه بمانم تا ایشان بیایند و پیش از رفتن به جلسه شورای انقلاب، در باب امر مهمی گفتگو کنیم. آمدند و گفتند: برای اسلام و ایران و انقلاب سخت نگرانم. میترسم هرسه را از دست بدهیم. پرسیدم از چه ناحیه نگران هستید؟ گفتند هم از ناحیه بعضیها که در حکومت موقت هستند و هم از ناحیه سران حزب جمهوری اسلامی. گفتگو کردیم که ترس دردی را دوا نمیکند و باید عمل کرد. قرار بر عمل گذاشتیم. هنوز هفتهای نگذشته او را ترورکردند. میدانیم که او موافق ولایت فقیه نبود. در ایام انقلاب، مخالفت خود را اظهار نیز کردهبود. و نیز، بنابر خاطرات مرحوم منتظری، آقای مطهری و ایشان، نزدیک به دو دهه پیش از انقلاب، نزد آقای خمینی رفته و درباب ولایت فقیه با او گفتگو کرده بودند. این دو جانبدار ولایت مجتهد جامعالشرائط به انتخاب مردم بودهاند و آقای خمینی گفتهاست: نه این جور نیست. امام باید معصوم و منصوب باشد. در زمان غیبت، تقصیر مردم است که امام غایب است. ما باید شرائط را فراهم کنیم تا امام زمان بیاید. به ولایت فقیه اشارهای نیز نمیکند (صفحه 86 خاطرات آیهالله منتظری). اثر قدرت بر پندار و گفتار و کردار را ببین! چنین آدمی چون پنداشت قدرت از آن او شدهاست و ندانست که او بنده قدرت گشتهاست، دم از ولایت مطلقه فقیه زد. مرحوم منتظری این ولایت را از مصادیق شرک دانست.
٭ پرسش هفتادم:
70 – شما فرمودید عمل بر خود افزاست و تا بینهایت پیش میرود، ولی آیا این امر سبب جبر در زندگی دیگرانی که سالها بعد همچنان باید بهای عمل دیگرانی که در گذشته زندگی کردند را، بپردازند نمیگردد؟
● پاسخ پرسش هفتادم:
دیروز، 12 آبان (سوم نوامبر) گزارشی موضوع خبر شد که میگوید: هرگاه تا سال 2050، مصرف نفت و گاز و ذغال سنگ بعنوان انرژی متوقف نگردد، بیماری طبیعت درمان ناپذیر میشود. چرا محیط زیست گرفتار بیماری مرگآور گشتهاست؟ بدینخاطر که عمل برخود افزا است و برهم افزودهها محیط زیست را، کشان کشان، به آستانه مرگ بردهاند. آدمی که حق تن و روان خویش را بجا نمیآورد و تخریبشان را رویه میکند، ویرانی بر ویرانی میافزاید تا بدانجا که ویرانی به زندگی او پایان میبخشد. پس در اینکه عمل برخود افزا است، جای تردید نیست.
اما عمل نیک هم برخود افزا است و عملهای نیک که برهم افزوده میشوند، عملهای ویران ساز را خنثی نیز میکنند. بنابراین که عمل نیک، عمل به حق و سازگار با زندگی است، توان خنثی کردنش بیشتر از قدرت ویرانگری عمل بد است. از اینرو، جامعههائی که، در آنها، تفاضل عمل نیک و عمل بد، عمل نیک است، به ادامه حیات توانا میشود. وجامعههائی میمیرند که سازندگی عمل نیک نتواند تخریب عمل بد را جبران کند.
بدینقرار، مردم ایران نباید وجود استبداد ویرانگر را بهانه بیعمل گشتن – که تخریبگری است ، زیرا نیروئی که نمیسازد، به ضرورت ویران میکند- و مسابقه دادن در زشتکاری کنند. زیرا همانطور که بیابان شدن ایران هشدار میدهد، فزونی عمل بد بر عمل نیک، حیات ملی را بکام مرگ میبرد.
حاصل سخن اینکه هرگاه تفاضل اعمال نیک و بد، اعمال نیک باشند، آیندگان امکانهای بیشتر در برخورداری از خودانگیختگی خویش میجویند. اگرنه، گرفتار جبر ویرانگر میشوند. این واقعیت، یک انذار است به نسل امروز و یک هشدار است به نسل فردا:
● انذار است به نسل امروز: با بیتفاوتی و فعل پذیری و همگانی کردن آسیبها و نابسامانیهای اجتماعی، نه تنها نسل خود که نسل آینده را نیز گرفتار جبر ویرانگری میکنند. پس بیدرنگ، میباید زور را از زندگی خویش بیرون کنند تا زندگیشان عمل به حق بگردد. وجود رژیم را نیز دستآویز نکنند. زیرا قلمرو وسیعی از زندگی آنها بیرون از محدوده زورگوئی رژیم است. هرگاه آن قلمرو را از زور تهی کنند، عملهای نیک بزرگ میشوند و محدوده زورگوئی رژیم را تنگ و تنگتر میکنند و سرانجام آنرا با دولت حقوقمدار جانشین میکنند.
● هشدار است به نسل جوان امروز و نسلهای آینده: آنها میتوانند تسلیم جبر عملهای بدپیشینیان نگردند. وبا بجا آوردن حق زندگی (= زندگی را عمل به حقوق خویش و دفاع از حقوق یکدیگر و عمل و دفاع از حقوق جمعی کردن)، جریان مرگ را متوقف و حیات ملی را از سر بگیرند و نو بگردانند و ادامه دهند.