back to top
خانه-اخبار روزعفو عمومی بهمن ۱۴۰۱ و توبه در وکیل‌آباد

عفو عمومی بهمن ۱۴۰۱ و توبه در وکیل‌آباد

هر کدام از ما روایت‌های بسیاری از توبه در بازداشتگاه‌ها و زندان‌های سیاسی در دهه‌ی شصت شنیده‌ایم. روایت‌های تلخی که در بسیاری موارد فرد را در بین مرگ و توبه قرار می‌داد. چنان‌که در خصوص اعدام‌های سال۶۷ بسیار شنیده‌ایم بر سر موضع ماندن یا نماندن معیار «اعدام شدن» یا «زنده ماندن» کسانی شده بود که سال‌ها از اتمام دوره‌ی محکومیت آن‌ها می‌گذشت. کنشگران سیاسی بسیاری در آن دوره به خاطر پای‌فشردن بر باورهای سیاسی خود جان سپردند و یا شکنجه‌های جسمی دشواری را بر خود هموار ساختند تا از باورهای خویش حفاظت کنند. هر کنشگر سیاسی که این روایت‌ها را شنیده یا خوانده باشد، تصوری از مبارزه در ذهنش شکل می‌گیرد که با ایستادگی و صبوری بر باورها همراه است؛ ایستادگی‌ای که هزینه‌اش تا حد مرگ و شکنجه می‌تواند افزایش یابد. این تاریخ شفاهی سنگین بر ذهن کنشگران سیاسی و مدنی کشور ما اثر‌گذار بود و طبیعی بود که من نیز چنین تصویری از مقاومت بر سر باورها در زندان داشته باشم.

با چنین پیش‌زمینه‌ای بود که در آخرین روزهای دی ماه ۱۴۰۱، پس از دو ماه قدم زدن در سلول‌های بازداشتگاه اطلاعات سپاه مشهد، به زندان وکیل‌آباد منتقل شدم. شب‌های اول که به زندان وکیل‌آباد منتقل شده بودم، پس از تحمل روزهای متوالی سلول انفرادی و محرومیت از تماس تلفنی، حالا بسیار خوشحال بودم و در قیاس با بازداشتگاه، زندان جای بدی به نظر نمی‌رسید. سالن سوم بند قرنطینه‌ی زندان وکیل‌آباد مشهد به بازداشت‌شده‌های اعتراضات اختصاص یافته بود. هرچند تراکم جمعیت و کمبود امکانات و وضع نامطلوب بهداشت بچه‌های سالن اعتراضات را اذیت می‌کرد، اما برای بسیاری از آن‌ها که سه ماه پیش زندگی عادی خود را داشتند مسئله‌ی اصلی معیشت و حال روحی خانواده در بیرون زندان بود.

زمانی که وارد زندان شده بودم، مدت‌ها از آرام شدن خیابان‌های مشهد می‌گذشت و جمعیت بازداشت‌شده‌های اعتراضات در وکیل‌آباد به کم‌تر از یک پنجم دوران اوجش در اواسط آبان رسیده بود؛ چراکه بنابر هر دلیلی، دستگاه قضایی و امنیتی تصمیم گرفته بودند بیش‌تر بازداشت‌شده‌ها را در کم‌ترین زمان ممکن با قرار وثیقه یا کفالت آزاد کنند. بر همین اساس کسانی در زندان وکیل‌آباد حضور داشتند که از دیدگاه دستگاه قضایی و امنیتی نمی‌شد زودتر آزاد کرد، یا این‌که توانی برای تأمین وثیقه یا حتی کفالت نداشتند. با این حساب می‌شد حدس زد که بسیاری از بچه‌ها متهم به برخورد با مأمورین یا آتش زدن یا لیدری اعتراضات یا انبار و استفاده از کوکتل مولوتف و انواع ابزارهای مشابه بودند. در واقع، در آن روزهای بند، انقلابی‌ترین چهره‌ها باقی مانده بودند. البته «انقلابی بودن» آن‌ها به معنای «کنشگر سیاسی بودن» نبود. بسیاری از این افراد شناخت سیاسی زیادی نداشتند و حتی عواقب اقدامات خود را پیش‌بینی نکرده بودند. یکی از صحنه‌هایی که برای من تکان‌دهنده بود شنیدن ناخواسته‌ی روایت مردی در دهه‌ی پنجم زندگی از ملاقات خصوصی با همسرش بود که تمام مدت ملاقات اشک می‌ریخته و می‌گفته امروز آخرین قطعه‌ی طلایی که داشته را هم برای خرج روزمره‌ی زندگی فروخته و از همسرش می‌پرسیده: «پس کی برمی‌گردی؟ من دیگه نمی‌تونم خرج این بچه‌‌ها رو بدم.» و پس از این‌که همبندی ما برای رفیقش این جملات را گفت، خودش نیز شروع به اشک ریختن و ابراز پشیمانی از اقدامات انقلابی کرد. شنیدن همین جملات کافی بود تا درک کنم، بسیاری از افرادی که این‌جا هستند از تعلیق در زندان خسته شده‌اند.

از همان روزهای اول می‌شنیدم که مسئولان بند قرنطینه‌ی زندان به بچه‌ها امیدواری می‌دادند که بیش از ۹۰ درصد شما این‌جا نخواهید ماند. اما مکانیسم این آزاد شدن دقیق تصویر نشده بود. بچه‌هایی که از تعلیق در زندان خسته شده بودند، از تکرار همین جملات دل خود را آرام می‌کردند. به مرور مسئله‌ی عفو عمومی احتمالی مطرح شد. بچه‌هایی که تا چند روز پیش منتظر بودند حاکمیت به جشن ۲۲ بهمن نرسد، حالا بی‌صبرانه منتظر نزدیک شدن ۲۲ بهمن برای شنیدن خبر عفو شده بودند. فضای شایعات گرم شده بود. شنیده می‌شد برای عفو شدن نیاز هست توبه‌نامه نوشته شود. معدود زندانیان عادی سالن اعتراضات تبدیل به مشاوران حقوقی بچه‌ها شده بودند. سابقه‌ی خود و شنیده‌هایشان را از مسئله‌ی عفو و توبه‌نامه نقل می‌کردند. این فهم بسیار رواج پیدا کرده بود که در صورت امضای توبه‌نامه، در حقیقت اتهامات از طرف متهم پذیرفته و تأیید شده و در صورت تکرار اتهام، اشد مجازات در نظر گرفته شده، اجرا خواهد شد. اما تمام این توصیفات تردیدی در دل بازداشت‌شده‌های خسته از تعلیق ایجاد نمی‌کرد و هم‌چنان منتظر امضای هر برگه‌ای بودند که آن‌ها را از وکیل‌آباد خارج کند.

یک روز ظهر که در نمازخانه‌ی بند مشغول نماز بودم، دیدم یکی از جوان‌ترها، گوشه‌ای نشسته و دفتری بر روی زانو گذاشته و با نگاه به چهره‌ی بچه‌های حاضر در نمازخانه در حال یادداشت چیزی روی برگه‌ی کاغذ است. این تصویر مرا یاد نمازخانه‌ی مدرسه و عملکرد معاونین پرورشی دبیرستان می‌انداخت. اما بد به دل راه ندادم و به سالن برگشتم. در سالن موجی از شایعات جدید در حال پیچیدن بود. آخوندی که معاون فرهنگی بند قرنطینه بود، این موج را راه انداخته بود. او به بچه‌ها گفته بود که عفو در راه است و برای مشمول عفو شدن نیاز به توبه‌نامه است و برای پُرکردن توبه‌نامه ما باید به قاضی پرونده‌ها افراد دارای صلاحیت توبه را معرفی کنیم و ما افرادی را برای معرفی در اولویت قرار می‌دهیم که در مراسم نمازخانه شرکت کنند. اقدامش موثر افتاد، از فردا در نمازخانه جای سوزن انداختن نبود. حتی رفقایی که تا دیروز دین را نفی می‌کردند، در صف دعای کمیل و توسل نشسته بودند. تصویر نمازخانه‌ی پُر تکانم داد. به یاد روایت‌های زندانیان سیاسی دهه‌ی شصت افتادم. شنیده بودم که برای باورهایشان توبه نمی‌کردند و جان می‌دادند و اگر توبه می‌کردند، انتخاب بین جان دادن و ندادن بوده. این تفاوت عمیق مرا به فکر فرو برد که چرا این انقلابی‌ترین بچه‌های پاییز ۱۴۰۱ نه تنها توبه‌نامه پُرکردن را با تمام هراس‌هایی که از آن دارند می‌پذیرند، بلکه این‌قدر سریع به استقبال توبه می‌روند؟ در تعجب این تصمیم جمعی بودم که به یاد آوردم یکی از سه محور اصلی شعار این جنبش «زندگی» بود و اتفاقاً رفتار بچه‌ها درست است. می‌شود برای یک آرمان، یک ایدوئولوژی، یک باور جان داد، اما نمی‌شود برای زندگی مرد. این بچه‌ها برای زندگی طغیان کردند و خط قرمز آن‌ها زیستن است؛ پس به هر چیزی برای زیستن تن می‌دهند. هیچ باوری نیست که ملاک عمل آن‌ها باشد، زندگی است که ملاک عمل است.

البته کار طور دیگری پیش رفت. پس از شنیدن خبر عفو از اخبار صداوسیما و هزار امید و دلهره که هر کسی مشمول می‌شود یا نمی‌شود خیلی زود همه‌ی بچه‌ها را به سالن وزرشی زندان فراخواندند. تعداد محدودی بودیم که پرونده به دادگاه رسیده بود و به بند برگشتیم، سایر بچه‌ها در صف ایستادند و به نوبت با بازپرس پرونده صحبت کردند. متن عفونامه سختگیرانه تنظیم نشده بود و هر کسی هر طور می‌نوشت مورد قبول واقع می‌شد. در میان بچه‌ها فردی بود که به نام «ممد کازینو» مشهور بود. پسر هنرمندی بود که با امکانات محدود وکیل‌آباد، ورق، تخته نرد، شطرنج، منچ و غیره ساخته بود. محمد حاضر نشد توبه‌نامه‌ای با هیچ متنی را امضا کند. کنشگر سیاسی نبود و دانش سیاسی بالایی نداشت و لهجه‌ی مشهدی در میان صحبت‌هایش کاملاً مشهود بود. من به ناخودآگاه با تحسین به محمد نگاه می‌کردم، چرا که به بازپرس گفته بود: «اعتراض حق من هست و من از حقم استفاده کردم و برای استفاده از حق توبه نمی‌کنم.» برگشته بود به بند و باز مشغول رسم طرح‌های وسط تخته نرد روی پارچه‌ی زیرپوش کهنه بود تا تخته نرد پارچه‌ای بسازد. ‌پس‌فردا صبح که مجدد محمد را صدا زدند، سالن به خاطر عفوها نسبتاً خالی شده بود. وقتی برگشت گفت برای جلسه‌ی آنلاین با بازپرس فراخوانده شده بود و بازپرس باز هم تأکید کرده با هر متنی توبه‌نامه را بنویسد و محمد باز هم حاضر نشده و برگشته بود و می‌گفت ماندن در وکیل‌آباد و کنار رفقا را به امضای توبه‌نامه ترجیح می‌دهد. اما ساعتی نگذشت که برای آزادی صدایش زدند و بدون امضای توبه‌نامه آزاد شد.

تقریباً حدود ۱۰ نفر از ۱۲۶ نفری که در زمان ورود من در سالن اعتراضات بودند در وکیل‌آباد باقی ماندند و سایرین با عفو یا وثیقه خارج شدند.

ماهنامه خط صلح
مجید شیعه علی
اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید