back to top
خانهدیدگاه هاجمال صفری : « مصدق ، نهضت ملی و تاریخ معاصرایران» جلد...

جمال صفری : « مصدق ، نهضت ملی و تاریخ معاصرایران» جلد 23

بیست وسومین کتاب از سری کتابهای« مصدق، نهضت ملی و تاریخ معاصر ایران» کار جمال صفری منتشر شد

پیشگفتار

کتاب جلد بیست وسوم « مصدق ، نهضت ملی و تاریخ معاصرایران»:

«پیشکش به انسان‌هایی که در همه قرون و اعصار با تمام توان خود در راه مبارزه برای حقوق بشر کوشیدند و در این راه سخت و دشوار از  جان و مال خود گذشتند و محدودیت‌های یک انسان را نپذیرفتند و با اعتماد به نفس فردی وجمعی، تعین زمان را در نوردیدند تا جهان را به انوار حقوق ذاتی بشر بیارایند و جاودان شدند.»

پیشگفتارکتاب جلد بیست وسوم « مصدق ، نهضت ملی و تاریخ معاصرایران » در باره عواقب وپیامدهای جنگ دوم جهانی درایران را با نوشته احمد سیف تحت عنوان «معمای مصدق و ذهنیت استبدادی ما » آغازمی کنم  در باره  دکتر محمد مصدق و هشدار او در 9 آبان  1304 درمجلس تقنینیه دورۀ پنجم شورای ملی به طرفداران وحامیان رضاخان اینگونه به قلم می آورد: دراین که مصدق اشراف‌زاده بود تردیدی نیست. و ازسوی دیگر می‌دانیم که از ده ‌سال قبل از مشروطه که حسابداری ایالت خراسان را داشت تا مرداد 1332 که در زمان نخست‌وزیری برعلیه دولت او کودتا کردند به ‌تناوب از بانفوذ ‌ترین مردان سیاست ایران بود. در آبان 1304 وقتی که مقدمات تغییرسلطنت درایران پیش می‌آید، با نطق استواری که درمجلس ایراد می‌کند با باورهای سیاسی اوآشنا می‌شویم. باورهایی که تا پایان عمربه آن وفادار می‌ماند. مسئله این بود که اکثریت مجلس می‌خواست رییس الوزراء – رضاخان– شاه بشود وپاسخ مصدق روشن است وابهامی ندارد. «بنده اگرسرم را ببرند و تکه‌تکه‌ام بکنند وآقاسیدیعقوب هزار فحش به ‌من بدهند زیرباراین حرف‌ها نمی‌روم – بعد از بیست سال خون‌ریزی آقای سید یعقوب شما مشروطه ‌طلب بودید! آزادی‌خواه بودید! بنده خودم شما را در این مملکت دیدم که بالای منبر می‌رفتید و مردم را دعوت به ‌آزادی می‌کردید. حالا عقیده‌ی شما این است که یک کسی در مملکت باشد که هم شاه باشد و هم رییس‌الوزرا هم حاکم! اگر این‌طور باشد که ارتجاع صرف است. استبداد صرف است. پس چرا خون شهدای راه آزادی را بی‌خود ریختید! چرا مردم را به‌کشتن دادید؟ می‌خواستید از روز اول بیایید بگویید که ما دروغ گفتیم و مشروطه نمی‌خواستیم. آزادی نمی‌خواستیم. یک ملتی است جاهل و باید با چماق آدم شود» از نمایندگان تهران، که انتخاباتش آزاد برگزار شده بود به غیر از سلیمان‌میرزا که به نفع تغییر رأی داده بود بقیه‌ی نمایندگان تهران درجلسه‌ی رأی‌گیری شرکت نکردند و وکلای دیگر مناطق با اکثریت آرا ماده‌ی واحده را به تصویب رسانیدند. دنباله‌ی داستان دیگر بخشی از تاریخ ایران است و جریان این است که طولی نکشید که حتی اکثریت قریب به‌ اتفاق مدافعان دو آتشه‌ی رضاشاه هم، در برخورد با ‌واقعیات تلخ زمینی پذیرفتند که پیش‌بینی‌های پیر احمدآباد متأسفانه درست در آمد. ولی دیگر دیر شده بود.

برای دوسه سالی مصدق هم‌چنان فعال باقی می‌ماند و بعد حکومت خودکامه‌ی رضاشاه برای بیش از یک دهه، نه فقط صدای مصدق که صدای بسیارکسان دیگر را نیز خاموش می‌کند. زنده‌یاد مدرس و بسیارانی دیگر که در این راه، جان می‌بازند. البته، در ظاهر امر، ما و جامعه‌ی ما «متجدد» می‌شویم و اما از تمام پروژه‌ی مدرنیته، تنها به ظواهر چسبیده بودیم و آن‌چه در این دوره داریم، با همه‌ی ادعا‌های مدافعان علنی و شرمسار آن حکومت خودکامه، به‌واقع مدرنیتی قلابی و حرام‌زاده بود. پارلمان و مجلس را به تقلید از غربیان راه‌اندازی کرده بودیم ولی به روال استبداد شرقی خویش اجازه‌ی انتخاب آزاد به مردم ندادیم. دانشگاه ساخته شد ولی نه منابع کافی برای تحقیق و پژوهش تدارک دیدیم و نه اجازه‌ی تحقیق و پژوهش مستقل و آزاد دادیم. لباس و ظاهرمان نیز به تقلید از غربیان با چماق و سرکوب «متجدد» شد ولی نه ما و نه سیاست‌مداران ما احترام به قانون را از آن‌ها آموختیم و نه احترام به حق‌وحقوق فردی را. نه مطبوعات آزادی باقی ماند و نه تحزبی. البته که «امنیت» داریم ولی آن‌چه که امنیت نامیده می‌شود نه حاکمیت قانون وامنیت در پناه قانون، بلکه، ترس سراسری و ملی شده‌ی ناشی ازسرکوب خشن است. ذهنیت سرکوب‌شده‌ی ما این ترس سراسری‌شده را اغلب، امنیت می‌نامد. کوشش‌هایی برای تدوین قانون می‌شود ولی، هم‌چنان، «حرف مستبد اعظم» قانون است و آنچه که قانونمندی امور نامیده می‌شود، بر روی کاغذ می‌ماند. رضاشاه اموال هر کس را که بخواهد غصب می‌کند. به‌علاوه این هم عبارتی است از زبان یکی ازمدافعان او، «رضاشاه دستور داد تیمورتاش را بگیرند، سردار اسعد بختیاری را بگیرند و نصرت‌الدوله را بگیرند و بعد هم گفت آنها را بکشند. شخصاً دستور قتل آنان را داد». به تبعیت ازمصدق، شما اگر شاهرگ مرا هم بزنید، در جامعه‌ای که چنین جنایاتی اتفاق می‌افتد، صحبت از تجدد خنده‌دار و مضحک است.» (1)

از اینرو «که با شروع جنگ جهانی اول به وخامت بیشتراوضاع سیاسی داخلی ایران انجامید ازیک طرف روسها وانگلیسیها وازطرف دیگرآلمانیها وعثمانیها نبرد خودرا بی توجه به اعلام بیطرفی ایران به این کشورکشاندند وجنبشهای گوناگون درایالات علیه دولت ناتوان مرکزی سربرافرشتند. انقلاب اکتبر1917موقتاً روسها را ازصحنۀ سیاسی خارج ساخت وانگلیسها که حال میدان راعملاً خالی ازحریف می دیدند، کوشیدند تا به یاری قرارداد 1919 ایران وانگلیس، ایران رابه صورت یک کشورتقریبا تحت الحمایه درآوردند. تلاش آنان دراین زمینه ازسوی مجلس عقیم ماند ولی عدم کارایی ذاتی مجلس وتزلزل گریزناپذیردولتهای قانونی، کودتای بدون خونریزی 1921 [ 1299] را به سرکردگی سید ضیاء الدین طباطبائی ،روزنامه نویس وسیاستمدارماجراجو، ورضاخان، افسرقزاق جاه طلب، تشویق کرده سرانحام  راه را  برای خلع سلسلۀ قاجار ازسلطنت وپیدایش حکومت خود کامۀ رضا شاه  پهلوی  در 1925 [ 1304]   هموار ساخت.

رضا شاه چارچوب نمادی وتشریفاتی حکومت  پارلمانی  را از میان بر نداشت  لیکن  سبک حکومت وی با روش استبدادی  دوران قبل  از مشروطه  زیاد   متفاوت   نبود.  با آنهمه، طی  دورۀ حکومت او پیش شرطهای ساختاری لازم برای سازماندهی حکومتی کارساز، رفته رفته پدیدار گردید . اگر روش مستبدانۀ طرح ریزی  واجرای اکثر اصلاحات نادیده گرفته شود، می توان گفت که دراین دوره تجدد و نوگرایی درکشورتاحدی صورت تحقق به خود گرفت: تعداد  مؤسسات آموزشی غیرمذهبی  رو به افزایش  نهاد، شهرنشینی بسرعت  توسعه یافت و با ایجاد یک ارتش و نیروی پلیس مدرن، نظم و امنیت مستقرشد، واقتداررعب آلود دولت پذیرفته گردید. راهها، راه آهن، وسایروسایل ارتباطی بنا گذارده شد، کارخانه های صنعتی به را افتاد وبنیان  اجتماعی – فرهنگی ناسیونالیسم ایرانی تحکیم  و تقویت گردید.

پی ریزی این دولت مدرن به بهای سرکوب تحول  و پیشرفت  سیاسی  و تمامی  مظاهر آرمانهای دمکراتیک  انجام گرفت. چنین تصورمی شد که نوسازی کشورتنها از راه خود کامگی و سرکوب  نهادهای دموکراتیک دست یافتنی است.  خودکامگی در ادارۀ امورکشور واعمال زوروفشار برای حصول اطاعت و پیروی زیردستان همراه  با کوتاهی دروسعت بخشیدن به پایگاههای اجتماعی- اقتصادی حکومت وغفلت در تشکیل و ترغیب احزاب معتبرسیاسی ، ناگزیر نتایج ویرانگر ببار می اورد. رضا شاه نتوانست به ایجاد یک ساختار دولتی معتبر وغیر وابسته به شخص  دست یازد. منش تحقیرآمیزوبی احساس حکومت شخصی وی،فکرآکنده ازسوء ظن، وگرایشهای  خشن سیاسی او کلیۀ  سیاستمداران لایقی را که  از نظر وی  به حد کافی  نوکرمآب نبودند، به گونه ای مؤثراز صحنه بیرون راند. حکومت  او فرهنگ  سیاسی  را که  با  توسعۀ دموکراسی متجانس باشد ، به ارمغان  نیاورد وبرعکس راه را برای ابراز وجود آن گروه از سیاستمداران قابل که از پاکدامنی کافی ، روحیه خدمتگزاری به جامعه وآمادکی برای قبول مسئولیت و جوابگویی ازبابت اعمال خود، برخوردار باشند، مسدود کرد.

ناسازگاری بین تحول نسبتاً سریع اجتماعی – اقتصادی  و نوع  ویژۀ  نظام استبدادی موجود، بطور فزاینده ای آشکارمی شد. این ناهنجاری می رفت  که به دنبال  ازمیان رفتن حاکم خود کامه، بحرانی بزرگ پدید آورد. همچنین با درنظرگرفتن شرایط متحول اجتماعی، چنین برمی آمد که حکومت  مشروطه احیاء شده مسایل بیشماری را درتطبیق خود با آن شرایط  تجربه خواهد کرد.

«حکومت خودکامه رضاشاه درنتیجۀ اشغال ایران به دست انگلیس وشوروی در شهریور 1320  به پایان رسید». (2)

اصغرشیرازی که در رابطه با « مدرن سازی » عصر رضاخان «  مروری بر سیاست مدرن سازی این دوره » کرده است،  از ینرو می نویسد « می توانیم به طرح چند نکته در پاسخ به سؤالی که پیش از این دربارۀ نقش این سیاست در روند ملّت سازی کردیم، بپردازیم.»

1- مدرن سازی تا آن اندازه که با پیشرفت در زمینۀ زیرساخت های ارتباطاتی موجب تسهیل ارتباط میان ساکنان نقاط مختلف کشور می شد، می توانست آنها را به هم نزدیک تر و آشناتر سازد و احساس تعلق آنها به یک جامعۀ واحد را بیفزاید؛ 2 – مدرن سازی دراین زمینه وزمینه های صنعت وآموزش می توانست به توسعۀ افق دید مردم وهدایت آن به سوی فضای مناسب با تقویت روند ملت سازی بینجامد؛3- مدرن سازی می توانست پایه سازتکوین آن طبقات مدرن درجامعه شود که محمل اصلی ملّت را تشکیل می دادند؛ 4-  مدرن سازی می توانست با تدریس علمی تاریخ، جغرافیا ومدنیات باعث تلقین هویت ایرانی در ذهن دانش آموزان وآشنایی آنها با حقوق ملّی خود شودوبا این عمل زمینۀ گسترش این هویت و این آگاهی را درنسل های نوآمدۀ جامعه راهم سازد.

اما آنچه درعمل انجام شد،ناکافی وناقص بود. علت ناکافی بودنش، البته، تا حدی از فرصت کوتاه وبودجۀ محدودآن اقدامات ناشی می شد. ولی نقص آن ریشه در خودبرنامه وانگاره های آن داشت،درسیاست های معوج اقتصادی ومالی حکومت، درایدئولوژی آریاگرایانه وشاه پرستانۀ آن و در نظام استبدادی خودکامۀ رضاشاه.(3)

نویسندگان کتاب « گذشته چراغ را آینده  است» در بارۀ کارنامۀ  رضاخان  بر این نظر است: « ما نمی گوییم که « رضا شاه» برای  ایران هیچ کاری  انجام نداد. او در سال  های اول حکومت خود اقداماتی  به عمل آورد، که به ظاهر  تحکیم استقلال  سیاسی واقتصادی  ایران را منظور  داشت.  اما در باطن جز رفورم ها و مانورهایی  برای فریب  و اغفال  نیروهای  ملی و مترقی  ایران نبود. وبا سیاست  استعماری  جدید انگلستان نیز هیچ گونه مباینتی نداشت.

از جملۀاین اقدامات:اخراج مستشاران انگلیسی از ارتش و ادارات دولتی ، برقراری مناسبات عادی دییلما تیک بادولت شوروی ، مبارزه با تمایلات تجزیه‌طلبی خوانین و سران عشایر ، برقراری اصول جدید اداری و سیاست مرکزیت ،  تنظیم سیستم پولی و اقتصادی ، ایجاد مدارس و دانشگاهها،تشکیل آرتش منظم ، راه‌سازی و ایجاد صنایع کوچک ملی را می‌توان نام برد .

ولی به‌قول عمیدی نوری مدیر روزنامۀ داد :گرچه “وی زحمت زیاد کشید که ایران را به‌ظاهر کشوری مترقی جلوه دهد اما در برابر تبهکاریهای او خدمات او «خیلی ناچیز است و گفته ز شتکاریهایش به‌مرات می چرخد حکومت  زور  و ترور مردم   را به روز سیاه نشانید. هرچه  داشتند از دست دادند.

مردم روشنفکر و دانا یا کناره‌گیری نمودند یا در گوشه‌های زندان جان سپردند . فساد اخلاق عجیبی در کشور پدیدار شد و بنایی که بنیادش برآب بود، رضاخان شب و روزرنگ و روغن می‌زد …این مسلم بود که عاقبت روزی این بنا فرو خواهد  نشست‌و ناپایداری این دستگاه هویدا خواهد شد . “اینک با نقل قسمت‌هایی از سلسله مقالات پرمغز ارسلان خلعتبری در روزنامۀ سناره تحت عنوان «رفع اشتباه با دفاع از آزادی»  این فصل را به‌یایان می‌بریم:

«  پس از خاتمه  جنگ ( اول جهانی ) اوضاع دگرگون گردید و …ایران روابط جدیدی با همسایگان خود و دولتهای دیگر شروع نمود . بهترین فرصت برای ترقی اصلاح و پیش آمد و مردم با حسن‌نیت دور شاه سابق جمع شدند زیرا طالب اصلاحات بودند .اما هزار افسوس که او نفع شخصی خود را برنفع مردم ترجیح داد و برای  همیشه  به مردم این کشور فیماند که دیکتاتوری بلای جامعه است و باید حکومت به‌دست مردم باشد و فریب دیکتاتور را نباید خورد .مسلم است در این بیست‌سال کارهایی صورت گرفته که جای خود مهم است .آیا تصور می‌کنید اگر آن شاه سابق نبود این کارها صورت نمی‌گرفت .

اوضاع بین‌المللی بعد از جنگ  نه فقط به کشور ما بلکه به‌همه کشورهای کوچک فرصت ترقی و پیشرفت داد .هرکشوری به‌تناسب موقعیت وتوانایی خود ترقی کرده است.

اگر آن روز شاه سابق را به‌سلطنت برنمی‌گزیدیم تصور می‌کنید خدمت نظام وظیفه در ایران مستقر نمی‌شد، راه‌های شوسه ساخته نمی‌شدند ، بانک ملی تاسیس نمی‌گردید، تلگراف بی‌سیم و رادیو به‌این کشور نمی آمد ، تکلیف ایالات بالا خره معلوم نمی‌شد ،اختیار اسکناس به‌د ست بانگ شاهنشاهی باقی می‌ماند، کاپیتولا سیون  الغاء نمی‌گردید (آیا درالغای کاپیتولا سیون جز بودکه‌دولت‌ها این حسن‌نیت داشتند والا مگر ما قدرت فوق العاده داشتیم که به آنها عقیدۀ خودرا کارخانه تحمیل کنیم ) کارخانه وارد نمی‌کردیم ؟( کارخانه بیش ازآنچه درکشورهست وارد می‌کردیم و کارخانه‌های نخ وچیت و چوب و پارچه و حریربافی و غیره دراتحصار شاه نمی‌شد).

آیا تصورمی‌کنید که اگر شاه سایق اجازه می‌داد وگلای  مجلس آزاد باشند،  قوانینی باشند با شور حقیقی آنها می‌گذشت به‌مراتب بهتر از قوانین فعلی اگر نمی‌شد ؟  اگر می‌گذاشت صاحب منصبان قشون نظر در اداره کردن قشون داشته باشند ، قشون به ‌طرز بهتری اداره نمی‌گرد ید ؟

… آیا افراد کار آموزده و فکور  ملت ما نمی فهمیدند که بانک کشاورزی  مفید است، اولین فکرشان این نمی‌شد که بایستی در کشور دانشگاه بزرگی باشد ,به‌فگر نمی‌افتادند که راه ها باید  امن باشد،  نمی دانستند باید مدارس را زیاد نمود ؛ اروپا محصل به فرستاد ؟

اگر این اصلا حات در لوای حکومت ملی صورت می‌گرفت دارای اساسی هم می‌شد، زیرا فکرنفع شخصی دیگر در آن راه نمی‌یافت .برای برنج انحصار درست نمی‌کرد ند ،که اولاً کشت برنج در اصفهان و سایرجاها ممنوع شود و ثانیا باستشنای کسی که برنج کشورمقدار کمی بقیه مال  اوست بتواند با قیمت‌های گزاف بی‌دردسر برنج خود را یک‌جا بفروشد .

برای پنبه و خیلی چیزهای  دیگر به‌همین جهت انحصار نمی‌ساختند ، به‌خاطر شرکت حریر بافی چالوس ابریشم‌هایی را که قبلا “اجازه ورود داشته انبار در توقیف نمی‌کردند تثبیت غله،آن‌شخص‌را مجبورنمی‌کرد ,گندم‌را چند برابر قیمت بخرد و بعد برای جبران و خسارت و مافات نانواها به‌خاک اره وجوو شن متوسل شوند و چهار پنج سال شن و نمک جو و خاک اره به‌مردم بیچاره بدهند .کامیونهای دولتی و شهرداری سنگ ‌کشی  برای قصور شخصی نمی کرد مردم آن لباسهای بلند و مختلف را با  میل از تنشان به ‌در می‌کردند.

مگر لباس در روحیه و اخلاق و اصول اصلاحات مدخلیتی دارد . مگر همین  ایرانیها نبودند که  با قباهای سه‌چاک دراز و ریش و سبیل به فتح هندوستان هم نایل شدند و آن مصاف های بزرگ را دادند.

گمان می کنید اگر حکومت ملی می شد مردم دست از پاره ای خرافات برنمی داشتند.

مثلا “تعزیه‌خوانی آخوند و بازیهای بی‌جا ارتباطی که هیچ به اصول و اساس مذهب نداشتنا حال باقی می‌ماند ؟

آن نسلی که تربیت شدۀ حکومت مشروطه بود به‌این خرافات و موهومات عقیده نداشت،آن نسل سابق هم به‌مرور از بین می‌رفت .

در دوره* شاه سابق مقداری از کارها صورت گرفت ولی متأسفانه چون نفع شخصی همیشه غلبه داشت فقط از لحاظ ظاهر فرق کرد ، بناهای بزرگ عمارات و قشنگ ساخته شد .

… عمارت شهربانی بسیار مجلل و آبرومند بود ،اما آن عمارت در آن موقع برای  سلب آسایش  از مردم بود  نه خفظ آن . گفتند که بهداری ترقی و عظمت یافته اما  حقیققت  جز آن  بود که نمایش  داده  می شد…. ارتش  بزرگی ایجاد گردید البته  همه می دانیم همان طوری که آنها بعضی از به‌فکر خود بودند، عده‌ای از صاحبمنصبان لایق و وطن پرست هم داشتیم ولی مأسفانه تشکیلات اساسی و صحیحی در بین نبود و ما به‌چشم خود شاهد این قضیه بودیم .یک‌نفر مخصوصا”وقتی تمام اوقاتش متوجه خودش باشد ، چگونه می‌تواند ارتش و هم مالیه و هم صنایع و همه چیز کشور را داره کند؟

وزارت صنعت و فلا حت ایجاد شد ،اما ببینید کارهایش برای که و برای چه   بود؟  این راههای زیادی که برای شمال  ساخته  شد، دقت کنید ، برای چه منظوری بود؟

آیا گمان می‌کنید تأسس دانشگاه یا اداره ثبت اسناد و املاک و مؤسسات جدید  از آن قبیل  فکر  خود آن شخص  بود؟  کسی که نمی‌دانست که دانشگاه چیست و از ادارۀ ثبت اسناد خبری نداشت چگونه چنین فکری را می‌داد ؟ این افکار از دیگران بود منتهی همه می‌خواستند همه چیز به‌نام یک‌نفر تمام شود و درمقابل آن یک‌نفر، کسی اظهار وجود نکند.

کسی‌که تا دوسال قبل از تغییر کلاه به شاپو ، به‌معاون مدعی العموم که در مدرسه امنیه حین تدریس سربرهنه بود می‌گفت “مگر اینجا هتل دوفرانس است که سربرهنه هستید “و وزیر وقت مجبورمی‌شد آن مستخدم بیچاره را بأموریت بوشهربفرستد که یک نوع تبعیدی باشد چگونه دوسال بعد به‌فکر خودش د ستور می‌داد که همه باید کلاه رسم و سایق را عوض کنند ؟… از آن وقتی‌که همه چیز در ایران مخصوص یک‌نفر شد ، متصدیان اموردولت برجان ومال وحیثیت مردم چیره شدند .احترام حقوق فردی از میان رفت .

از مال یتیم و پیرزن صرف‌نظر نشد ، وجوه عمومی بی‌حساب و مواخذه صرف هوس‌های شخصی شد ، نصف مردم تهران از  تشنگی سوختند که بادمجانهای  فرح آباد ترو تازه بماند!

و در حقیقت ارزش افراد از بادمجان هم کمترشد ، بارهای مردم در میدان‌های پایین شهر تا فروش نرفتن بارهای اختصاصی نمی‌بایستی به‌فروش برود …۰حتی سیمان را که مورداحتیاج عموم بود همان‌جاها منحصراًخریداری وبعدسه برابر قیمت خریداری به‌مردم می‌فروختند .حتی خرید و می‌بایستی فروش اتومبیل نیزمی بایستی  نفعی به یکی از آقازاده‌ها  بدهد .

…وقتی وقایع اخیر بروزاحساسات گرد مردم دیگر حاضر به‌قبول آن شاه نبود .

آن شاه با آن رژیم دیکتاتوری دیگر نمی‌توانست با وجود آن وقایع در برابر احساسات مردم دوام داشته باشد .

.. دراثر حادثه (سوم شهریور) دورۀ خوشی و آسایش یک شخص و عده‌ای که از او استفاده به‌ضرر مردم می کرد ند ،خاتمه یافت .

« …اگر فعلا “در کشور وقایعی روی می‌دهد که موقتا “باعث نگرانی شده به‌واسطۀ سوء سیاست شاه سابق و تعدیات او و عمالش برمردم و نبودن تشکیلات صحیح هنگام بروزحوادث اخیر بود .

نویسنده در مقأیسۀ دورۀ رضاخان با دوران شانزده سالۀ انقلاب مشروطیت تا آغازسلطنت پهلوی و در جواب کسانی‌که آزادی مطبوعات واجتماعات و انتقاد کارهای از گذشته منافع پلید آنها را دچار مخاطره می‌ساخت می‌نویسد :

«…اگر راههای آن موقع (شانزده ساله” بعد انقلاب از مشروطیت )امن نبود می‌دانست که با یک ‌دسته دزد طرف است و دزد به‌نام دزد ، رسما “مال مردم را در راه ها می گرفت.

اما این در بیست‌سال به نام قانون ، به‌دست دفتر اسناد رسمی ومأمورین ثبت اسناد و شهربانی که هرکدام به‌نوبه خود ، حافظ حقوق و اموال مردم بودند مال وهستی مردم را می‌گرفتند وگرنه ممتنع را به‌زندان می انداختند و بسرش آن چه را می آوردند که یک ماه و نیم  است در جراید می خوانید.

در آن شانزده سال چه وقت شاهزادگان برای تعقیب دختران و زنان حتی به‌خانه وارد می‌شدند؟ … آیا هیچ وزیری یا متهم سیاسی بدون محاکمه و ثبوت تقصیر در زندان کشته شد؟ از طرف شاه کوچکترین تعدی برجان  یا مال مردم  به عمل آمد؟

در آن شانزده‌سال …مردم بدون رسیدگی به تقصیرشان سالها در زندان نمی‌خوابیدند .رئیس دیوان عالی تمیز را به‌جرم این‌که مستشاران تمیزحکم برائت وزیربی‌تقصیری را داده‌اند از مقام خود برداشته بی‌کارش نمی‌کردند .

… در صحن حضرت رضا  آن همه نفوس  بی گناه را به شصت تیرنمی بستند و مرده و زنده را رویهم نمی ریختند.

همه‌چیز کشوردرفرع امنیت (اجتماعی )است .اگر امنیت (اجتماعی ) باشد، کوچۀ تنگ خاکی به خیابان از سنگی یا آسفالته است.قاطر لنگ به از اتومبیل لوکس‌سواری است .عمارت یک طبقۀ خشتی به از عمارت چهارطبقۀ سنگی است .لباس بلند بی‌قواره به از لباس تنگ آخرین مد است و چراغ نفتی به از چراغ برقی است .

…آزادی یک‌حق طبیعی است .این حق طبیعی از ما به‌وسیلۀدیکتاتوری گرفته شده،  آزادی ما که نداشتیم و مثل یک فرد زنده دارای حقوق اجتماعی نبودیم این مملکت با یک قفس  برای  ما چه فرقی داشت.

…حکومت جابرانه دیکتاتوری در این بیست سال ما را خفه کرد و کشت و احساسات مارا از بین برد و فقط حکومت ملی است که ما را زنده خواهد کرد .

«.. اکنون که آزادی دوباره به‌دست آمده به‌هیچ قیمت نباید از دست داده شود تنها حافظ این آزادی حکومت ملی است.» (4)

به بیان دیگر، «جنگ دوم جهانی دو سالی پس از آغازش در اروپا به ایران رسید. ساختار سیاسی ایران در آن زمان، ساختاری یکه‌سالار بود. هر چند که بر متن قانون اساسی مشروطه، قرار بود پادشاه سلطنت کند و نه حکومت، اما روال حکومتداری دیگر بود. تقریبا ده سالی می‌شد که رضاشاه با تکیه بر تجدد آمرانه، بخش‌هایی از قانون اساسی مشروطه را به کناری نهاده بود. در این دوره، اقتدار و تمرکز حکومت به استبداد آلوده شده بود. حکومت مقتدر و متمرکز و مستبد، جان مایهٔ مشروطیت را که حکومت قانون بود و صیانت از حقوق فردی و اجتماعی و برابری آحاد ملت در برابر قانون، بر نمی‌تافت و چون بسیاری از حکومت‌های آن زمان در اروپا و آسیا، از شوروی استالینی گرفته تا آلمان هیتلری و ایتالیای موسولینی و ترکیه آتاتورکی، سرمست از اندیشه تجدد آمرانه، انسان و حقوق فردی و اجتماعی‌اش را به مسلخ نوسازی آمرانه می‌برد. در ده سال آخرین سلطنتش، رضاشاه حتی تحمل نیروهای خودی را نداشت. بسیاری از آنان که به تحکیم سلطنتش یاری رساندند، مغضوب او شدند و آرام آرام از صحنهٔ سیاسی به کنار رفتند و یا به کنار گذاشته شدند؛ تنی به حصر خانگی محکوم شدند و تنی دیگر روانه تبعید و تنی چند هم بر دار. گرچه ایران در آستانه جنگ دوم جهانی، برابر با ایرانی برآمده از جنگ اول جهانی نیست و تمامیت سرزمینی ایران در قیاس با امپراتوری‌های فروریختهٔ همسایه، روسیه تزاری و ترکیه عثمانی حفظ شده است و نوسازی در بسیاری عرصه‌ها جاری است، اما معمار و مهندس این نوسازی تنها به آمرانه بودن این نوسازی رای داده و استبداد را ضامن اجرای آن می‌داند.»

«پیامد مستقیم اشغال ایران و فروپاشی نظم پیشین، تورم فزایندهٔ اقتصادی بود که نصیب ایران شد. تورمی ۱۰ برابر پیش از جنگ. تورم بالا همراه با قحطی گسترده و افزایش شاخص هزینهٔ زندگی، بودوباش اقشار تهیدست کشور را به شدت تهدید می‌کرد. سهم بالایی از مواد غذایی نصیب سربازان بیگانه‌ای می‌شد که شمال و جنوب کشور را در اشغال داشتند. نمونه‌ای به دست دهم: بین سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۵ عرضهٔ فراورده‌های دامی برای مصرف داخلی به شدت کاهش یافت. تنها از اهواز روزانه ۱۰۰۰ راس گوسفند برای تامین خوراک سربازان بریتانیا روانه سلاخ‌خانه می‌شد. در شمال کشور که زیر اشغال سربازان شوروی بود، مصادره برنج برای تامین خوراک سربازان ارتش سرخ و نیز صادرات آن به شوروی، زندگی را برای مردم گیلان و مازندران توانفرسا کرده بود. در نتیجه شهرهای بزرگ کشور هر روزه شاهد اعتراضات گستردهٔ مردمی برای تامین مواد ابتدایی خوراکی شدند. گاه این اعتراضات به خشونت هم می‌کشید که در یک نمونهٔ آن، تهران سال ۱۳۲۱ است که به بلوای نان شهره شد و به مرگ ۲۰ تن و زخمی شدن ۷۰۰ تن انجامید.» (5)

براستی رضاخان دزدان وغارتگران و راهزنان درنقاط  مختلف  کشور را سرکوب کرد ولی  امنیت را برای غارتگری خودش  و دستیارانش هموار کرد  و محمد قلی مجد  در تاکید این مهم  می نویسد : در جعبه‌هایی که در آن روز برایم آوردند، چند گزارش درباره وضع ایران در اواخر حکومت رضاشاه وجود داشت.

این گزارش‌ها سرزمینی را توصیف می‌کرد که بیست سال غارت شده، با وحشیگری سرکوب شده و به‌شدت آسیب دیده بود. فقر، ستم، قتل در زندان، سانسور و جالب‌تر از همه کمبود مواد غذایی در این کشور بیداد می‌کرد.

این وضع خیلی متفاوت بود با آنچه که ما در کتاب‌ها خوانده بودیم من به زودی متوجه بنیادگذار ایران مدرن درباره رضاشاه به عنوان شدم که اسناد مربوط به سال‌های 1921- 1941 ایران بسیار زیاد است؛ و فهمیدم که کشف مهمی کرده‌ام و تصمیم گرفتم که بر اساس این اسناد کتاب رضاشاه را بنویسم.

و در خاطرات پدرم خوانده بودم که پس ازسقوط رضاشاه، بعضی از مردم، به ویژه دکتر محمد مصدق، گفته بودند که تمام درآمدهای نفتی ایران در دوره رضاشاه عملاً به بهانه خرید مهمات و اسلحه به حساب‌های بانکی شخصی شاه در لندن و آمریکا ریخته می‌شد، تصمیم گرفتم که این ادعا را نیز مورد بررسی قرار دهم.

تنها یک نگاه ساده به اسناد مربوط به نفت و مالیه ایران و ارقامی که در این اسناد ذکر شده بود کافی بود تا ثابت کند که ادعای مصدق کاملاً درست بوده است. بله، عملاً تمامی درآمدهای نفتی ایران در دوره رضاشاه، یعنی رقمی در حدود 200 میلیون دلار، به حساب‌های شخصی او انتقال یافته بود. برای اینکه عظمت این رقم را دریابیم باید توجه کنیم که کل بودجه دولت ایران در سال 1925 میلادی حدود 20 میلیون دلار بود. جالب‌ترازهمه، اکنون فاش شده که صدام حسین و سرانش میلیاردها دلار در بانک‌های سوئیس ذخیره مالی دارند. منشأ این ثروت انتقال درآمدهای نفتی عراق به حساب‌های بانکی شخصی است. پیشگام این کار، در هشتاد سال پیش، رضاشاه بود.(6)

«این سرباز ساده [رضاشاه] که از درجات پایین نظامی برآمده بود، در دوران حکومتش آن قدر ملک تصاحب کرد که به ثروتمندترین فرد ایران- اگر نگوییم خاورمیانه- تبدیل شد. بر اساس برآورد یکی از زندگینامه نویسان هوادار رضاشاه، ثروت وی به هنگام مرگ سه میلیون پوند و حدود ۱/۵ میلیون هکتار زمین بوده است. بیشتر این زمینها در منطقه اجدادیش مازندران قرار داشت. وی همچنین صاحب مزارع گندم در همدان، گرگان و ورامین بود. بخشی از این املاک با مصادره مستقیم، بخشی دیگر از طریق نقل و انتقال مشکوک اموال دولتی و بخشی دیگر از طریق آبیاری زمینهای بایر، و سرانجام بخشی نیز با مجبور کردن زمینداران بزرگ و کوچک برای فروش زمینهایشان به قیمت اسمی، به دست آمده بود»(7)

«دکتر میلسپو  پس از سقوط رضاشاه، در سال 1321 برای اداره امور مالی به ایران بازگشت، معتقد بود که میراث رضاشاه “حکومتی فاسد، محصول فساد و برای فساد” است: “سیاست مالیات بندی شاه به شدت واپس گرایانه بود طوری که موجب افزایش هزینه زندگی و فشار آن بر طبقات فقیر شد… به طور کلی او کشور را دوشید، دهقانان، ایلات و عشایر و کارگران را از پای در آورد و از زمین داران مالیات و عوارض سنگینی دریافت کرد. در شرایطی که فعالیتهایش طبقه جدیدی از سرمایه داران (…) را به ثروت رسانده بود، تورم، مالیات و مسائلی از این دست، سطح زندگی توده ها را پایین آورد.” همچنین خانم آن لمپتون، ایرانشناس پرآوازه انگلیسی که در زمان جنگ وابسته مطبوعاتی کشورش در تهران بود، گزارش داد که ” اکثریت قابل توجهی از مردم از (رضا)شاه بیزارند.» (8)

«سفیر آمریکا در باره برخی از رفتار و کردار رضا خان  اینگونه گزارش می کند: ایمان داشتم مردی که ملاقات کرده بودم چند قدم بیشتر با توحش فاصله ندارد؛ و اینکه با نوعی تیزهوشی حیوانی و نبوغ بدوی بر ارتش تسلط یافته و از همین طریق به مقام سلطنت رسیده است. او همه اینها را برای اهداف شخصی‌اش به کار گرفته است، که باید بگویم چندان هم به نفع ایران و یا مردمش نیست؛ بلکه فقط برای تقدس و عظمت بخشیدن به شخص خودش بوده است. دبدبه و کبکبه شاهنشاهی، و املاک تقریباً نامحدودی که خریداری یا مصادره کرده، تأییدی بر این ادعاست. این املاک در مناطقی واقع است که شاه انتظار دارد بر اثر کشیدن خط آهن به سرعت ترقی کند.

ذهنیت بدوی این مرد را می‌شود از مطالبی فهمید که همتای آلمانی‌ام چند روز پیش در سفارت به من گفت. وزیر مختار آلمان هفت سالی است که در اینجا به سر می‌برد. او درباره خلق و خوی عجیب و غریب شاه می‌گفت که اگر شاه با اتومبیل به جایی برود و در راه اتومبیلش پنچر شود، بعید نیست که برای شوفر هفت تیر بکشد. ای. دبلیو. دوبوا، مدیر شرکت اولن و شرکا، می گوید که همین اواخر شاه در سرکشی فاجعه‌آمیزش به پروژه خط آهن جنوب، ناگهان به نظرش رسید که بعضی کارگرها خوب کار نمی‌کنند؛ آنها را نشان کرد وبه سربازانش دستورداد که با شلاق به جانشان بیفتند. وقتی تعداد زیادی از کارگران حسابی شلاق خوردند، خاطرمبارک آسوده شد. تا این ساعت که برداشت خوبی از ایران نداشته‌ام. زیرا قبلاً در آلبانی بودم، که می‌گفتند «ذره‌ای از آسیاست که در اروپا ته‌نشین شده»، و حتی برخی‌ها آن را شرقی‌تر از ترکیه می‌دانستند، و انتظارم این بود که ایران خیلی بهتر باشد. باید اعتراف کنم که زوگ پادشاه آلبانی بیشتراز یک قرن از شاه ایران جلوتر است، و روستاییان آلبانی را در مقایسه با روستاییان بدبخت ایران باید اشراف‌زاده به حساب آورد. در آلبانی، روستایی‌ها لااقل در خانه‌های واقعی زندگی می‌کنند؛ درحالی که روستاییان ایران عملاً ژنده‌پوش هستند و در آلونک‌های کاه‌گلی خالی از اسباب واثاثیه زندگی می کنند. با وجود این، به اطرافم که نگاه می‌کنم می بینم که به همان اندازه که انتظارش را داشتم، جالب است، و از اینکه این پُست را به من داده‌اند بسیار قدردان هستم.»(9)

اوضاع ایران در سال 1941 سقوط رضاشاه

«اسناد وزارت امور خارجه آمریکا درباره اوضاع و احوال ایران در اواخر حکومت رضا شاه نشان می دهد که بعد از بیست سال غارت و وحشیگری انگلیسی ها و شریک شان رضا شاه، از ایران فقط برهوتی از فقر و قحطی باقی مانده بود. تهران در سال های 1940 و 1941 شاهد ناآرامی های اجتماعی و شورش مردم برای نان بود. در سال 1939 برای همه ناظران خارجی مسلم بود که رضا شاه روزهای آخر حکومتش را می گذراند. خودِ شاه هم این مسئله را حس کرده بود، ولی تلاش های مذبوحانه ای که برای نجات رژیم متزلزلش انجام داد- و شرح برخی از آنها در گزارش های دیپلماتیک آمریکا آمده است- فقط موجب تضعیف بیشتر موقعیتش شد.

رضا شاه که می دید قدرت دارد از دستش خارج می شود و اوضاع به سرعت رو به وخامت گذاشته است، سانسور و سرکوب را شدت بخشید. سی. ون انگرت، کاردار آمریکا، اعلامیه وزارت داخله را که در تاریخ 16 اکتبر 1939 منتشر شد و در همه روزنامه های تهران به چاپ رسیده ترجمه کرده است: «اشخاصی که به منظور تشویش اذهان مبادرت به نشر اکاذیب می کنند بدانند که نشر اکاذیب ممنوع بوده و پلیس این اشخاص را تحت تعقیب قانونی قرار داده و شدیداً مجازات خواهد کرد.» انگرت در این باره می نویسد:

مردم غالباً تصور می کنند که انتشار این اخطار عمدتاً به سبب شایعات کم و بیش نگران کننده ای است که درباره اهداف و مقاصد اتحاد شوروی بر سر زبان هاست. البته در حکومت های استبدادی نظیر حکومت شاه، که هیچوقت به مردم اجازه نمی دهد تصویر درستی از وضعیت داشته باشند، ناچار بیشتر از آن که حقایق انتشار یابد، شایعات هر روز دهان به دهان می گردد. با توجه به سانسور شدید مطبوعات- که از زمان شروع جنگ به مراتب شدیدتر هم شده است- مردم رنج کشیده ایران دیگر به فضای ابهام و رمز و راز عادت کرده اند. این مردم که سالهاست ذهنشان را با حرف های نیمه راست و نیمه دروغی که فقط به درد پنهان ساختن حقایق می خورد مشوش ساخته اند، چاره ای ندارند جز اینکه در مواقع بحرانی و خطر داستان هایی را باور کنند که در مواقع عادی آن را شایعاتی بیش نمیدانند و قبول نمی کنند. بنابراین شک دارم که تلاش کنونی برای حتیخفه کردن زمزمه های مردم با مجازات قانونی، اثری داشته باشد.(10)

« در فاصله روز‌های سوم تا ۲۵ شهریور ماه ۱۳۲۰ یعنی از روزی که قوای متفقین به ایران حمله کردند تا روزی که رضاشاه استعفا داد و از تهران خارج شد، دربار و پایتخت ایران روز‌های پرالتهابی را می‌گذراند، از سویی خبر حرکت قشون روس از سمت قزوین به تهران دل شاه را می‌لرزاند و از آن سو نیز رادیو لندن دیگر رودربایستی را کاملا کنار گذاشته و علنا علیه رضاشاه برنامه و خبر پخش می‌کرد.»

…یکی از این خبر‌ها خارج کردن جواهرات سلطنتی از کشور توسط رضاشاه بود که دربار را ناگزیز به پاسخ‌گویی به مجلس کرد و عباسقلی گلشاییان، کفیل وزارت دارایی، دو روز پیش از استعفا و خروج رضاشاه از تهران برای ادای توضیح در این باره و راحت کردن خیال نمایندگان از این جهت که جواهرات از ایران خارج نشده و در بانک ملی موجود است، به مجلس رفت.

با این حال شک و شبهه نمایندگان از بین نرفت. روز ۲۵ شهریور که محمدعلی فروغی، نخست‌وزیر وقت، با آن حال نزارش برای خواندن متن استعفای رضاشاه به مجلس رفت دشتی، یکی از نماینده مجلس شورای ملی، باز از او راجع به جواهرات سلطنتی پرسید: «در این موضوع باید رسیدگی کامل شود و این‌که صد نفر یا دویست نفر بروند آن‌جا و جواهرات را ببینند فایده ندارد بلکه باید یک هیات طرف اعتماد مجلس معین شود که آن‌ها تطبیق کنند با ثبت‌های آن؛ بنابراین می‌خواهم از آقای نخست‌وزیر استدعا کنم که آیا در این خصوص فکری کرده‌اند و می‌توانند از این بابت اسباب اطمینان مجلس شورای ملی را فراهم کنند.»

«..از بهترین شاخص های تنفر مردم از رضا شاه و بی اعتمادی به او این نگرانی عمومی بود که مبادا او به هنگام خروج از ایران در ماه سپتامبر 1941 مقداری از جواهرات سلطنتی ایران را نیز با خود برده باشد. گزارش دریفوس از هیاهویی که بر سر جواهرات سلطنتی بلند شده بود، بسیار روشنگر است:

مسئله جواهرات سلطنتی به بحث روز تبدیل شده است. وزیر مالیه [عباسقلی گلشائیان] در پاسخ به شایعات گسترده ای که درباره انتقال جواهرات سلطنتی از تهران بر سر زبان ها افتاده، در تاریخ 14 سپتامبر 1941 در مجلس گفت که تمام جواهرات سلطنتی، که قابل ذکر است بخشی از پشتوانه قانونی ریال را تشکیل می دهد، نزد بانک ملی محفوظ است و نمایندگان می توانند شخصاً از آنها بازدید کنند. این جواهرات، به استثنای تاج شاه، در تاریخ 26 اوت به دلیل گرد و خاک ناشی از ساخت و ساز در نزدیکی موزه کاخ گلستان، از کاخ به بانک ملی منتقل شدند. البته هیچکس حرف وزیر را باور نمی کند، و همگان بر این باورند که تاج شاه را واقعاً از تهران بیرون برده بودند؛ ولی پرس و جوهای خجالت آور مردم، و رادیولندن و دهلی درباره آن وادارشان کرد تا تاج را به تهران برگردانند. علاوه بر این، در اینجا همه می گویند که کفیل وزارت مالیه را چند ساعت قبل از اینکه اظهارات فوق را در مجلس ایراد کند، وزیر کردند تا پاداش این کارش را داده باشند. کمیسیونی به ریاست نصرالله اخوی،رئیس دیوان عالی کشور، و متشکل از علی هدایتی، رئیس دیوان محاسبات، حسین علاء، ابراهیمحکیمی و 12 نماینده مجلس مأمور تحقیق درباره جواهرات سلطنتی و تهیه گزارشی درباره نگهداری آنها در بانک ملی و اصالت شان شده است.»(11)

افزون بر آن دربخشی ازکتاب کهنه‌ سرباز(خاطرات سیاسی، نظامی واقتصادی)، نوشته منصور رحمانی تهران امده است:

«درسال 1962 که درانگلستان بانک صادرات واحد لندن را تاسیس می‌کردم، یکی از دوستانم که در سفارت کبرای ایران درلندن کارمی‌کرد به من گفت وظیفه اصلی سفیرکبیر وقت، اردشیر زاهدی، ترتیب انتقال پول‌های رضاشاه، به محمدرضا شاه در بانک‌های انگلستان است.

انگلیس‌ها شرط این انتقال را خرید معادل آن«اسلحه» و پاره‌ای اجناس دیگرازدولت انگلستان قرار دادند، که بهای آن رابابت ارزی که دولت ایران ازلحاظ امتیازنفت وغیره به حساب ریخته بود مستقیما برداشت کنند، وبه همین صورت هم توافق شد.

اسلحه، ولو نوع جدید وخوب آن، اگر کاربرد معقولی نداشته باشد، وجود بی مصرفی است، زیرا در اثر مرور زمان و نیز دراثرتحولات ناشی از تکامل تکنولوژی، غیر قابل استفاده خواهد شد. کشور ایران، آن موقع درهیچ جنگ خارجی شرکت نداشت، و برای سرکوب شورشهای داخلی هم، تفنگهای برنو و فشنگ و مسلسل دستی کارخانجات داخلی درکمال خوبی قادر به پاسخگویی بودند.

جالب بود که سلاحهای تحویلی دولت انگلستان درآن معامله، سلاحهای جدید هم نبود. سلاحهایی بود مربوط به زمان جنگهای1870، از نوع توپهای بدون عاید و دافع1 “اوخاسیوس” و”اپوخف” که در تیراندازی تغییرمکان می‌دادند، با لوله های بدون خان وگلوله‌های گرد وسرپرکه تصوربه کار بردن آنها درهیچ جنگی به مغز هیچ کس خطور نمی‌کرد. تفنگها از نوع تک ‌تیر و به مراتب از تفنگ‌هایی که آن وقت در ایران ساخته می‌شد پست‌تر بود.

وقتی، این سلاحها به تهران رسید، از ترس اینکه مبادا افسران آنها را رویت کرده و به شورش بپردازند، آنها را به فارس فرستادند، با سفارش اکید در محرمانه نگاه داشتن مطلب، “که عوامل خارجی از وجود آنها مطلع نشوند”. و در آنجا آنها را در غاری پنهان کردند.

در آن موقع دولت به قشقایی‌ها مظنون بود و برای اینکه از هر جهت و برای همیشه چگونگی معامله و وضع سلاحها مکتوم بماند، «سرلشکر عطاپور» که از سرسپردگان دولت انگلستان بود مامور شد به فارس برود و مجموعه آنها را منفجر کند؛ که این عمل را به کاملترین وجهی به دستیاری سازمان جاسوسی بیگانگان به انجام رساند.

خبرانفجار انبار مهمات در فارس، جزو اخبار بی‌اهمیت در روزنامه‌ها درج شد، و مردم هم کوچکترین توجهی به آن نکردند. اما تاثیر آن درافسرانی که در طی حمل و نقل سلاحها از خرمشهر به تهران و از تهران به قزل قلعه و باز کردن پاره‌ای از صندوقها در تهران و بستن مجدد آنها و حمل آنها به فارس و گذاردن آنها در غار، ناچار به عمق جریانات وارد شده بودند، بسیار ناگوار بود.(12)

رضا  خان  صندوقی از جوهرات سلطنتی در هنگام تبعید  با خود  به یغما  می برد .! چنانکه علی  دشتی در 25  شهریور1320  پس از استعفای  رضا خان  در مذاکرات مشروح مذاکرات مجلس روزسه شنبه ۲۵ شهریور ماه ۱۳۲۰ ) بیاناتی ایراد می کنند   و اظهار می دارند « قسمت اخیر آقاى نخست وزیر که فرمودند اعلیحضرت همایون جدید میل دارند به این که تمام خرابکارى ترمیم شود بنده را تأیید و تشجیع مى‌کند که این نگرانى آقایان را به عرض آقاى نخست وزیر برسانم در مدت تقریباً متجاوز از بیست سال اعلیحضرت شاه سابق زمامدار مطلق و اختیار دار بدون نظارت در تمام امور مالى و اقتصادى مملکت بودند مردم عجالتاً مى‌خواستند که این قسمت به طور صریح معلوم شود که حقوق مملکت و حقوق افراد و دولت به طور صحیح حفظ شده باشد خلاصه وکلا میل دارند که بفهمند تعدى و اجحافى به مالیه مملکت نشده است و بنابراین بیشتر از هیئت دولت این تقاضا مى‌شود که مواظب این کار باشند ما میل داریم ببینیم چه تدابیرى اتخاذ مى‌کنند البته خود دولت تدابیر حقوقى اتخاذ مى‌کنند و این را باید بدانیم که چه اقدامى مى‌کنند.

مخصوصاً در قسمت جواهرات سلطنتى که اخیراً مطرح بود در این موضوع باید رسیدگى کامل شود و این که صد نفر یا دویست نفر بروند آنجا و جواهرات را ببینید فایده ندارد بلکه باید یک هیئت طرف اعتماد مجلس معین شود که آنها نخست وزیر استدعا کنم که آیا در اینخصوص فکرى کرده‌اند و می‌توانند از این بابت اسباب اطمینان مجلس شوراى ملى را فراهم کنند. (13)

* درصورتیکه احمد مهبد مشاور شاه سابق درامورنفتی دردهه 50 میلادی درخاطراتش در باره  دستبرد  « جواهرات»  توسط رضاخان درهنگام تبعید آورده است :  چیزی طول نکشید که رضاشاه استعفا داد. چیزی طول نکشید فریاد دشتی تو مجلسی بلند شد که شنیدم رضاشاه جواهرات سلطنتی را با خودش برده، جواهرات را بگیرید، جلوی رضاشاه را بگیرید جواهرات را بگیرید. حقیقت داشت، این موضوع حقیقت داشت. شاه ناراحت شد. البته به او گفتند اگر یک همچین چیزی باشد کلک تو کنده است تو تمامی. على قوام با من دوست بود.

س – شوهر والاحضرت میشد آن‌موقع؟

ج – شوهر والاحضرت اشرف آن‌موقع. رابطۀ خوبی نداشتند. این ازدواج [را] رضاشاه درست کرده بود بدون این‌که علاقه‌ای در میان باشد. جدم با جد قوام، پدرم با خود قوام و من هم با اولاد قوام دوست بودیم خیلی دوست نزدیک بودیم. دوستی بودیم که هر هفته می‌رفتیم شکار روزهای جمعه و فقط موقعی که من وقت داشتم، قبل از این اوضاع با هم بودیم دوست بودیم. شاه فکر کرده بود که بهترین کسی که می‌تواند این کار را بکند قوام است و علی قوام است. قوام را فرستاد به اصفهان که اسناد انتقال املاک و پول را بگیرد به شاه، ابراهیم قوام اصفهان بود. سروصدای جواهر بلند شد، من و علی قوام را فرستاد شاه، که برویم هرجوری شده این جواهرات را بگیرید بیاورید. زنده بدون جواهر نباشیم.

س- جواهر را کی برده بود؟

ج- رضاشاه برده بود.

س- کی شما را فرستاد؟

ج – این شاه، شاه اخیر.

س- صحیح.

ج- شاه جوان. على قوام و بنده با اتومبیل رفتیم به اصفهان، تو راه همین‌طور این سربازهایی را که آزادشان کرده بودند آن بیچاره‌ها وسیله حمل ونقل نداشتند همین‌طور می‌دیدید پیاده دارند می‌روند، تمام راه، تمام راه این طرف و آن طرف. و نجابت ملت ایران را ببینید یکی از این‌ها جلوی ما را نگرفت و ما لباسی عادی پوشیده بودیم نه لباس افسری، یکی جلوی ما را نگرفت. شوفر بود و ما دوتا. البته اسلحه داشتیم، اسلحه کوچک داشتیم پنهان بود. رسیدیم آن‌جا هیچ فراموش نمی‌کنم من خواستم وارد بشوم لباس نظام تنم نبود. به عادت اینکه تا چند ساعت پیشش لباس نظام داشتم خواستم وارد بشوم گارد جلوی من را خواست.

س- منزل کی بود؟ منزل کازرونی بود آن‌جا یا منزل کی بود؟

ج- والله نمیدانم. یک ویلا بود آن‌جا نمی‌دانم منزل کی بود، بعضی از زن‌ها من‎جمله فوزیه و شهناز یادم هست گریه می‌کرد من گرفتمش نازش کشیدم این‌ها منزل عطاءالملک دهش بودند ولی خود رضاشاه و ملکه و شاه‌دخت‎ها این‌ها آن منزل بودند نمی‌دانم منزل کی بود، من خواستم وارد بشوم سرباز جلوی مرا خواست بگیرد من کوبیدم به سینۀ سرباز متوقع نبودم افسر بودم متوقع نبودم. این یک دفعه رفت عقب. این هم از عجایب روزگار است کسی که شهامت داشته باشد عمل سریع انجام بدهد اثر می‌گذارد به دیگران من آن‌جا فهمیدم که آه عجب کاری من کردم و این چطور وحشت کرد. پیش خودش فکر کرد که این کیست که به خودش اجازه می‎دهد این‌ کار را بکند حتماً یک شخص مهمی باید باشد، آن‌جا رفتیم جواهرات را گرفتیم…

س- ازکی؟

ج- از رضاشاه

س- همین‌جور به این سادگی؟

ج- به همین سادگی و به او توضیح دادیم سروصداست این‌طور است، خطرناک است نمی‌گذارند شما را توقیف می‌کنند الان.

س- جواهرات چی‎ها بود؟

ج- صندوق بسته، ما هیچ نمی‎دانیم.

س- آن چیزهایی که تو بانک ملی بوده درآورده بودند؟

ج- هیچ نمی‌دانم، هیچ هیچ نمی‌دانم. از بانک ملی بوده یا پیش آن‎ها بوده عاریه هیچ اطلاع ندارم.

س- شما پس صورت مجلس نکردید؟

ج- نخیر، نخیر. هیچی و مهروموم شده صندوق ما گرفتیم مهروموم شده دادیم به شاه، هیچی و هیچی. این حقیقت دارد، فوق‌العاده خطرناک بود برای هر دوی ما ولی خوشبختانه هیچ‌کس اطلاع نداشت اگر اطلاع داشت که ما را تکه پاره می‌کردند و جواهرات را می‌بردند. این یکی از خدمات بزرگی بود که علی قوام و بنده به شاه کردیم. حالا…(14)

صادق هدایت در کتاب حاجی آقا آورده به استعاره  بخوبی  به   کارنامه  رضا خان اشاره می کند  که «این قائد عظیم‌الشأن که همه هستی مملکت را بالا کشید، جواهرات سلطنتی را دزدید و عتیقه‌ها را با خودش برد، حالا یک مشت عکس رنگین خودش را توی دست مردم به یادگار گذاشته که به لعنت شیطان نمی ارزه… یکی نبود ازش بپرسه: مرتیکه پول ملت را کجا می‌بری؟… برای همه آنها یی که ماندند شریک دزد و رفیق قافله هستند. ص 84

خودش هم آلت بود، هم مسخره. یک مرتیکه حمال بود که خودش را فروخته، بار خودش را تا آخرین دقیقه بست. شام سی شبش را هم کنار گذاشت. به ریش ملت خندید و با آن رسوائی دک شد.

حالا هر کدام از تخم و ترکه‌اش می‌توانند تا صد پشت دیگر، با پول این ملت گدا و گشنه، توی هفت اقلیم معلق‌ وارو بزنند!

… شما گمان می‌کنید که هر اقدامی می‌شد برای رفاه حال مردم و یا آبادی مملکت بود؟ فقط راه دزدی تازه‌ای بنظر مقامات عالیه میرسید و اجرا می‌کردند. باقیش را هم از اربابش دستور می‌گرفت، خودش نمی‌دانست چه کار می‌کنه!…

بگذارید قشون  متفقین پاش  را از  دروازه های تهران  بیرون بگذاره، آنوقت   هرکدام  ازین  نظامیهای شوم شهریوری برای خودشان  یک رضا  خانند.فقط  امثال سرتیپ وردی خان باید برای آن دوره زبان بگیرند.

صادق هدایت در قسمتی دیگر از کتابش نوشت: «این نابغه همه اش توی مرغدانی شکار می‌کرد! ایلاتی را که خلع سلاح شده بودند، توی شکم شان مسلسل می بست! اما چرا آرارات را مشعشعانه از دست داد؟! چرا در اختلاف سرحدی با افغانها به ریشش خندیدند و در باب کشتی‌رانی فرات تو دهنی خورد؟! چرا جزیره بحرین را نتوانست پس بگیرد؟ آنجا تو پوزی خورد، چون امر به خودش مشتبه شده بود».

مهبداما برای تمدید قرارداد نفت که تا حالا یک ماده‌اش هم اجرا نشده، جشن گرفت و مردم را رقصاند.

رضا شاه؛ اطلاعیه من حکم می‌کنم!

ادامه کلام صادق هدایت

ما نظام نداشتیم، ادای قشون را درآورده بودیم، تازه با آنهمه آهن و توپ که مانور می‌دادند، افسرهایش سه شب سه شب گشنگی می‌خوردند! آنوقت توی شلوغی جنگ می‌خواست آذوقه به افراد برساند؟!

سوم شهریور خودم تانکچی دولت را بیرون دروازه شاه عبدالعظیم دیدم که از مخزن تانک به اتوموبیل فراری بنزین می‌فروخت!! آنوقت اینها می‌خواستند از جان و مال و حیثیت ما دفاع بکنند؟ نظامی ما تا سرباز هست، توسری می‌خوره، همین که درجه گرفت توسری می‌زنه و می‌دزده و دیگر شمر هم جلودارش نیست. این معنی قشونه یا آن وکلای پست خائن جاسوس نماینده بنده و شما بودند؟!  (15)

«… رضاخان پس از استعفا «شب به اصفهان می رسد و در خانه فرد متمولی به نام کازرونی سکنی می گیرد. همان شب نیز قوام الملک شیرازی به اتفاق دکتر سجادیپشت سر او به اصفهان می آید.

آن شب ابراهیم قوام به رضاخان می گوید که شما که ایران را ترک می کنید، تکلیف مایملکتان چه می شود؟ لازم است که تکلیف آنها را روشن کنید! رضاخان با قوام الملک صحبت هایی می کند و می گوید که بنویسید. محضرداری را خبر می کنند و رضاخان دیکته می کند که آنچه دارم، اعم از منقول و غیر منقول، را به ولیعهد واگذار می کنم. قوام هم تصحیحاتی انجام میدهد و رضا امضاء می کند. سپس رضاخان به سمت کرمان حرکت می کند و قوام الملک به سوی تهران. قوام نامه را به فروغی داد و او هم در روزهای بعد در مجلس قرائت کرد.

رضاخان در طول سلطنتش تمام املاک مرغوب شمال را به زور سرنیزه به نام خود کرد. پس از سقوط او، تا مدتها روزنامه ها و مجلات کشور پر بود از نمونه هایی از غصب اموال مردم توسط رضاخان. البته گاهی پول مختصری هم به عنوان بهای آن می داد. املاک را به منطقه های مختلف تقسیم کرد و در هر منطقه یک افسر گمارد و کل أملاک او را سرلشکر کریم آقاخان بوذرجمهری اداره می کرد. در سال ۱۳۱۹ (یکسال قبل از رفتن رضاخان از ایران صورتحساب عایدی خالص سالیانه املاک پهلوی ۶۲ میلیون تومان بود، که همه اینها را به محمدرضا منتقل کرد و سایر اولاد او بی نصیب ماندند. بعدها آنها به رضاخان شکایت کردند و او نیز به محمدرضا نوشت که کاخ های فرزندان را به آنها انتقال دهد و علاوه بر آن به هر کدام یک میلیون تومان بپردازد، که سریعا انجام شد.

اگر رضاخان خاطرات خود را می نوشت و در آن توضیح می داد که چرا هزاران هزار مالک را بی ملک کرد تا خود مالک شود، دانستن انگیزه او جالب بود. تصور می کنم اگر خاطراتش را می نوشت باید می گفت که از نظر ملک سیری نداشتم! از شخصی که خود زمانی به رضاخان پیشنهاد فروش املاکش را داده بود پرسیدم،پاسخ داد: «اگر می خواستید رضاخان خوشحال شود، درجه بدهد، مقام بدهد و یا پیشنهادی را تصویب کند، بهتر بود قبل از شروع نام چند ملک را با مشخصات و قیمت آن مطرح می کردید و مطمئن بودید که کارتان انجام می شد!» همه و یا لااقل تعداد زیادی از کسانی که حق ملاقات با او را داشتند چنین پیشنهاداتی می دادند و این نقطه ضعف بزرگ رضاخان بود. در روزهای اشغال ایران توسط متفقین، که انگلیسی ها رضا را به عنوان یک مهره بی ارزش و مدفون می دانستند، رادیوی بی بی سی. سه روز متوالی در باره املاک رضاخان سخن گفت و می گفت که بزرگترین خدمتی که رضاخان به مملکتش کرده، غصب کلیه اموال مردم شمال است؟ (16)

فرانکفورت – جمال صفری

28 مرداد 1403

توضیحات و مآخذ

1 – احمد سیف «معمای مصدق و ذهنیت استبدادی ما » توسط نقد اقتصاد سیاسی • 17/08/2022 – صص8-7

2 – فخرالدین عظیمی«بحران دموکراسی در ایران» (1320-1332)مترجمان: عبدالرضاهوشنگ مهدوی، بیژن نوذری  – نشر البرز ،1372 – صص 13 -12

3 –  اصغر شیرازی« ایرانیت، ملّیت، قومیت » نشر: تهران: مؤسسۀ فرهنگی  هنری جهان کتاب، 1395 ، صص 723 – 711

4- ن. جامی « گذشته چراغ راه اینده است»، انتشارات ققنوس – چاپ دوم  1362 ، صص 68 – 64

5 – تورج اتابکی «اشغال ایران در شهریور ۱۳۲۰ و پیامدهای آن» ٬ پژوهشگر ارشد پژوهشکده بین‌المللی تاریخ اجتماعی در آمستردام، ۲۰شهریور ۱۳۹۴

http://tarikhirani.ir/fa/news/5173

6-  سایت مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

7 – یرواند ابراهامیان «تاریخ ایران مدرن» ترجمه محمدابراهیم_فتاحی، نشرنی ، 1389 – ص ۱۳۹.

8-   پیشین  – صص169 و170

9- رضاشاه و بریتانیا؛ دکترمحمدقلی مجد؛ مؤسسه مطالعات و پزوهشهای سیاسی؛ صص 61 -60

10- پیشین،  صص 454 – 453

11- پیشین،  صص 392 – 391

12 –  نشریه انتخاب ۱۵ – ۱۶ مهر ۱۳۹۸

13- – غلامرضا مصور رحمانی، کهنه‌ سرباز (خاطرات سیاسی، نظامی و اقتصادی)، تهران، شرکت سهامی انتشار، 1377، صص 53-55.

* غلامرضا منصوررحمانی در1291 شمسی به دنیا آمده و پس از تحصیل در دوره ابتدایی به دانشکده افسری و نیروی هوایی می‌رود. او به آلمان رفته و در این کشور فن و دانش خود را گسترده می‌کند و گفته می‌شود یکی از بنیان‌گذاران نیروی هوایی مدرن ایران بوده است. وی در دوران نهضت ملی رفتاری خارج از عرف افسران ارتش نشان می‌دهد و پس از کودتا به زندان می‌افتد. سرهنگ رحمانی پس از بازنشستگی اجباری به دانشگاه کلمبیا در آمریکا  می‌رود و بانکداری می‌آموزد پس از بازگشت به کشور در سال 1335 به خدمت  بانک صادرات در می اید.

14–مشروح مذاکرات مجلس روزسه شنبه ۲۵ شهریور ماه ۱۳۲۰

15 –   مصاحبه  با آقای احمد مهبد –  28 آوریل 1985  – ژنو –   پروژه تاریخ شفاهی هاروارد ، به کوشش حبیب لاجوردی

16 –  صادق هدایت«حاجی آقا» نشر سینا – چاپ دوم ،1330(1952) – نگاه کنبد به  صص 87 – 84

 

«نکته ها»

 

وقتی انگلستان اموال «دزدی» رضاخان را دزدید

 

دکترحسین آبادیان پژوهشگرتاریخ معاصر ایران دربارۀ غارتگری وغصب املاک مردم توسط رضاخان اینگونه به نوشته می آورد:« بنیاد خودکامگی دراغلب کشورهای شرقی مبتنی است بر زمین و به عبارت بهتر، ساختار دولت از طریق کلان مالکی قابل توصیف است. رضاخان برای فراهم آوردن بسترهای خودکامگی خویش و البته تداوم آن، نیازمند آن بود تا اراضی وسیع کشور را به تملک درآورد. اما مسئله این است که این زمین‌ها دردست کسانی بود که نسل اندر نسل مالکیت خویش را برآنها اعمال نموده بودند.

رضاخان کوشید این زمینداران را ازمیان بردارد. این مهم ازچند طریق قابل اجرا بود: نخست اینکه ملاکین راشکارکند و دارائی‌های آنان را به یغما برد؛ دیگر اینکه آنها را وادار سازد تا زمین‌های خویش را ارزان به او فروشند و ترجیحاً پیشکش دهند.

در این راستا او فرزندان ملاکین را نابود می‌کرد تا هم مانعی جدی را از سر راه بردارد و هم به قول دولت آبادی پدران آنها را دق مرگ کند یا به خودکشی وادارد. رضاخان، دو پسر اسماعیل خان امیرمؤید سوادکوهی را درمازندران بدون محاکمه به قتل رساند و اصلاً هم معلوم نشد گناه آنها چه بوده است؟

عشایر شاهسون و خلخال هم به همین شیوه نابود شدند؛ رؤسای آنها غارت گردیدند؛ خاندان‌های قدیمی یکی بعد ازدیگری نابود شدند؛ هزاران قتل بدون اثبات جرم و گناه صورت گرفت؛ و به این شکل حکومتی شکل گرفت که نه با معیارهای حکومت آن روز جهان انطباق داشت و نه سابقه ای در تاریخ ایران زمین می‌توانست داشته باشد. سردار سپه به سادگی توانست خرده مالکین و خوانین کوچک را از سر راه بردارد.

اما مهمترین برنامه او در مازندران دست اندازی به املاک محمدولی خان تنکابنی بود. او بالاخره هم توانست املاک وسیع او را مصادره کند. سپهسالار و فرزندش جان خود را بر سر این دست اندازی‌ها گذاشتند. آخرالامر هم رضاخان مالک نور و کجور و تنکابن شد و حتی نام تنکابن را به شهسوار تغییر داد.

قسمتی از مازندران که مهمترین املاک او به شمار می‌رفت، رودهن بود که رضاخان آن را به تهران مرکز عملیات خود منضم ساخت. بر این اساس بعدها در مجلس دوازدهم به دستور او لایحه‌ای به مجلس برده شد که مطابق آن می‌شد املاک وقفی را هم به فروش رسانید. از آن سوی با سردار معزز بجنوردی درآویخت، او را کشت و اموالش را در شمال خراسان از آن خود ساخت.

 

در این راستا جان محمدخان دولو، امیرلشکر او در خراسان زمینه‌های نابودی سردار معزز را فراهم ساخت. به همین شکل اقبال السلطنه ماکوئی در شمال غربی ایران فروگرفته شد، این بار عبدالله خان امیرطهماسبی به نیابت از رضاخان بخش‌های بزرگی از اموال ماکوئی را مصادره کرد و بر آنها دست انداخت.

مخبرالسلطنه هدایت که شش سال نخست وزیر رضاشاه بود، نوشته است که در تبریز از مکنت نقدی و جنسی اقبال السلطنه حکایت‌ها شنیده بود. وی مردی بود محتشم که وقتی ناصرالدین شاه می‌خواست به روسیه رود، میهماندار شاه بود. غلبه رضاخان بر چنین مردی باعث شد تا خزانه وزارت جنگآباد شود مدرس خواست راجع به اموال اقبال السلطنه استیضاح کند جنجال داخل و خارج مجلس مجال نداد و کسی نپرسید «خزانه ماکو ، کو».

این استیضاح تاریخی قرار بود مدتها بعد در روز بیست و هفتم مردادماه سال 1303 صورت گیرد، لیکن به دلیل جبن و ترس حاکم بر تهران آن روز و نیز به دلیل حمایت اکثریت مجلس پنجم از رضاخان، این کار صورت نگرفت. ثروتی که در دست اقبال السلطنه قرار داشت، در طول سیصد سال جمع آوری شده بود. او از سرحدداران وفادار و قدیمی ایران بوده و هیچ وقت نسبت به دولت مرکزی بی وفائی نکرده بود و هنگامی که به وسیله عبدالله خان طهماسبی و به امر سردار سپه به تبریز احضارشد، بی درنگ اطاعت کرد و پس از آمدن اعدام شد و ثروت او که از عهد نادرشاه دست نخورده بود، یکسره ضبط شد و خانواده‌اش منقرض و هرچه داشتند تصرف و به مرکز فرستاده شد، و از آن ثروت دیناری به خزانه دولت تحویل داده نشد و معلوم نشدگناه او چه بود و مایملک او چه شد!

حسین مکی، از دارائی‌های اقبال السلطنه، سردار معزز بجنوردی، صولت الدوله سردار عشایر، شیخ خزعل و دیگران روایتی غریب به دست داده است. طبق این روایت اشیای گرانبهای این عده که بالغ بر هشتاد و چند صندوق می‌شد، به هنگام تبعید رضاشاه به بندرعباس منتقل شد و به کشتی تجاری‌ای حمل گردید که قرار بود او و خانواده اش را به تبعید برد. پس از ساعاتی ظاهراً او را به عنوان صرف چای به کشتی جنگی دعوت کردند، در همین هنگام کشتی تجاری با کلیه محموله به سوی انگلستان حرکت کرد و به این شکل اموال به تصرف دولت بریتانیا درآمد.

از طریق غارتگریهای رضاخان مقادیر معتنابهی جواهرات به دست آمد که در اواخر حکومت او در چهل صندوق نگاهداری می شدند. افزون بر آن 33 صندوق دیگر محل نگهداری جواهراتی بود که از نظر تاریخی اهمیت داشت و قیمت آنها هم بسیار هنگفت بود. این جواهرات به رسم امانت در نزد بانک ملی ایران نگهداری می شد.

بخشی مهم از این جواهرات در ماجرای حمله متفقین به کشور به تاراج رفت. سر ریدربولارد مدعی است: «شواهدی در دست است که رئیس وقت شهربانی یعنی سرپاس مختاری وقتی بانوان خاندان سلطنتی را به اصفهان برد، خود به کرمان رفت و جواهرات سلطنتی را که بخشی از پشتوانه اسکناس کشور و در اختیار بانک ملی بود، به آنجا برد.» همو مدعی است «گرچه این اقدام به منظور جلوگیری از ضبط جواهرات مزبور توسط روس‌ها می توانست اقدام احتیاطی معقولی باشد، اما ظاهراً دولت وقت در این زمینه اطلاعی نداشت.»

باز هم بولارد ادعا می کند: «اگر شاه مجبور به ترک کشور شود، جواهرات را ترجیحا با خود به افغانستان خواهد برد.» این گزارش حدود یک هفته قبل از تبعید رضاشاه در تاریخ هجدهم شهریورماه سال 1320 نوشته شده است. به هر روی ثروتی که از طریق غارت خاندانهای محتشم کشور فراهم آمد، نیست و نابود شد و معلوم نگردید چه بلائی بر سر آنها نازل شد.

بالاتر اینکه رضاخان سهام خان‌های بختیاری را در شرکت نفت انگلیس و ایران از آن خود ساخت. برای این منظور باز هم او یا این خوانین را کشت یا از میان راه خارجشان کرد. میزان دارائی نامشروع رضاخان به حدی بود که مطابق مندرجات روزنامه اطلاعات در هشتم اسفندماه سال 1339 و طبق گزارش دکتر حسن ارسنجانی وزیر کشاورزی دوره دکتر علی امینی ، در ابتدای دهه چهل شمسی هنوز سیصد هزار روستائی در املاک سلطنتی زندگی می کردند.

در دوره بعد از سقوط رضاشاه هم تنها عده ای از ملاکین توانستند املاک خود را بازپس گیرند، بقیه اموال و املاک جزو خالصجات دولتی قلمداد گردید . مدتی عواید این املاک ظاهراً به حساب خزانه دولت واریز می شد، اما وقتی محمدرضاشاه در خود احساس قدرت کرد ، املاکی را که پیشتر تحت فشار آمریکائیها و به عنوان اصلاحات در دوره های گوناگون از جمله دوره نخست وزیری رزم آراء به مردم بازگردانده بود، بازپس گرفت و تصاحب کرد. برای اینکه این دست اندازیها قانونی شود لایحه ای به مجلس برده شد که طبق آن کلیه اموال غیرمنقولی که از محمدرضا شاه گرفته شده بود، به او بازگردانیده می شد.

منبع:دکتر حسین آبادیان ، بسترهای تاسیس سلطنت پهلوی ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، زمستان 1389 ، ص 205 تا 208

دست بگیر رضاخان و املاک غصبی

ابوالحسن عمیدی‌ نوری در یاداشتهایش آورده است: «..پس از 25 شهریور که رضاشاه استعفا داد و محمدرضاشاه به سلطنت رسید دیگر امیدی برای سقوط رژیم دیکتاتوری به وجود آمده بود،‌ اولین کسی که در مهر ایران سپس در روزنامه تجدد ایران مقاله‌ای نوشت بر انتقاد از دیکتاتوری رضاشاه و ظلم و ستمی که [به] مردم از راه تجاوز به حقوق آنها به کار برده بود خود من بودم و به همین جهت عده‌ای از خرده مالکین شمال که رضاشاه املاک آنها را به زور و تبعید و ستم گرفته بود به مجلس شورا آمده از وکلای مجلس تقاضا داشتند اقدامی بر استرداد املاک غصبی‌شان شود. چون این جنب و جوش مردم به اطلاع محمدرضاشاه رسید از آن استفاده نموده محمود جم و دکتر سجادی را فوراً‌ به کرمان نزد پدرش فرستاد تا پیغامش را برایش توضیح دهند که وضع تهران آماده شورش علیه تاج و تخت است صلاح می‌دانم کلیه اموال منقول و غیر منقول و وجوه نقد و هر آنچه مالک هستید ضمن سند رسمی به من انتقال دهید تا از این راه بتوانم با مدعیان املاک مواجه گردیده آن املاک را به ملت ببخشم که تاج و تخت سلطنت پهلوی را حفظ نمایم. رضا شاه نسبت به این پیشنهاد آزردگی نشان داد ولی عاقبت حاضر گردید با دست لرزان خود ذیل انتقال‌نامه را امضا کند زیرا او همیشه دست بگیر داشت و البته برای صاحب دست بگیر عذاب بزرگی است که دستش برای بده به کار رود.

البته این اقدام هوشیارانه محمدرضا دو اثر داشت: یکی اینکه دست او باز گردید که بتواند از وجوه نقدی موجود در بانک ملی ایران و سپه آن روز که متجاوز از 650 میلیون ریال بود به بذل و بخشش به اشخاص و تعیین سهمیه‌ای برای کارهای عام‌المنفعه بعضی از شهرستان‌ها بپردازد و همچنین درباره املاک رضاشاه نیز داد و فریاد مالکین آن را که در مجلس و مطبوعات منعکس شده بود با انتقال و بخشش آن املاک به خزانه دولت خاموش سازد. اما اثر دیگرش این بود که با تمرکز کلیه دارایی پدر در خود و محروم نمودن برادرها و خواهرها یا عیالات بیوه‌اش دیگر بعد از فوت پدر گرفتار اختلافات درباره سهم‌الارث نگردد بلکه آنها را نیازمند بخشش خود نموده بر استحکام موقعیت خانواده سلطنتی بیفزاید. این بود که به محض مراجعت محمود جم و دکتر سجادی به تهران با به دست آوردن انتقال‌نامه‌، شهرت پیچید محمدرضاشاه قصد دارد با صدور فرمانی املاک اختصاصی انتقالی پدرش به خود را به دولت واگذار کند .

این خبر باعث نگرانی ارسلان خلعتبری گردیده با من مشورت نمود؛‌ اگر همچه اقدامی شود دیگر برای مالکین آن راهی در پیش نخواهد بود که به استرداد آن پردازند پس چه باید کرد؟ بعد گفت: شنیده‌ام محمدرضاشاه درباره طرز صدور این فرمان با ذکاءالملک رئیس‌الوزرا و محتشم‌السلطنه رئیس مجلس می‌خواهد مشورت کند. من گفتم: پس اقتضا دارد فوراً‌ اقدام نزد این دو نفر کنیم و آنها را متذکر شویم در صدور فرمان مزبور راهی برای تأمین حقوق مالکین آن بیندیشند. ارسلان خلعتبری گفت: من با ذکاءالملک سابقه دارم ولی صلاح هست با هم او را ملاقات کنیم و توضیح دهیم. من موافقت نمودم و او فوراً‌ با تلفن از او وقت گرفت که معلوم شد ذکاءالملک کسالت دارد و در منزل استراحت می‌نماید. به همین جهت بر روی سوابق دوستی ارسلان‌خان با اسدی‌ها از قدیم که با ذکاءالملک بستگی داشتند و ارسلان‌خان را خوب می‌شناخت وقت ملاقات در منزلش و برای همان صبح فردای آن روز داد. بعد هم با مرحوم علیقلی خلعتبری‌ (امیراسعد) پدر ارسلان خلعتبری که یکی دو روز با چند نفر از مالکین مازندران از قبیل مرحوم ساعدالممالک خلعتبری (فرج‌الله ساعد خلعتبری) و مرحوم سیف‌الله‌خان باوند فرزند مرحوم امیر مؤید و امثال آنها به مجلس می‌آمدند و وکلا را می‌دیدند که املاکمان را رضاشاه به زور گرفته تقاضای رفع ظلم یا استرداد آن املاک داریم مذاکره نمودیم،‌ همچه تصمیمی را محمدرضاشاه در جواب مراجعاتتان گرفته است و باید فوراً‌ محتشم‌السلطنه اسفندیاری رئیس مجلس شورا را ملاقات کنید و به او یادآوری کنید در جلسه‌ای که شاه او را برای مشورت در صدور فرمان واگذاری آن املاک به دولت خواسته است اظهار دارند مالکین این املاک هم جزو ملت ایران‌اند و محل اعاشه آنها نیز همین املاک است پس صلاح در این است احقاق حق آنها نیز به عمل آید. این بود که مرحوم امیراسعد با سوابق مفصلی که با رئیس مجلس از سال‌های پیش داشت این پیشنهاد را پذیرفته به ملاقات او شتافت و ارسلان خلعتبری و من نیز نزد مرحوم ذکاءالملک رئیس‌الوزرا رفتیم. مرحم علیقلی خلعتبری (امیراسعد) که 15 سال خانه‌نشین شده بود و حتی ذیل اسناد انتقال املاک شخصی و موروثی‌اش را به رضاشاه امضا کرده بود زیرا از ترس جانش که او را به زندان نیندازند و یا تبعید نکنند خود را به بی‌اعتنایی به مال و ملک نشان داد که ارسلان خلعتبری و دکتر محمد خلعتبری (داماد آن روز او) و مرحوم سالار مفخم پسر بزرگش با همکاری سایر ورثه خلعتبری برایش پرونده حجر درست نموده خود قیم او شده بودند و انتقالات املاک امیراسعد را آنها امضا نموده بودند که مرحوم محتشم‌السلطنه رئیس مجلس نیز از این ماجرا با خبر بود. آن مرحوم پس از ملاقات با محتشم‌السلطنه که ما هم از ملاقات با ذکاءالملک برگشتیم بسیار خوشحال به نظر می‌آمد. او گفت: وقتی رئیس مجلس را دیدم به او گفتم «بیا سوته‌دلان گرد هم آئیم» خانواده اسفندیاری را هم که رضاشاه از هستی ساقط نمود،‌ ایزده،‌ سولده، رستم رود املاک گران‌بهای مازندران را پس از بردن محصول چند ساله آن به ثمن بخس با صورت‌سازی مأمورین املاک شاه که حتی ارزش محصول ییک سال آن را هم به مالکین آن ندادند از آنها به نام شاه قباله گرفتند و حالا هم که دری به تخته خورده و رضاشاه رفته است چرا این املاک غصبی را می‌خواهید تحویل دولت دهید؟ از شما که فعلاً‌ رئیس مجلس و طرف مشورت با شاه هستیدهمولایتی‌ها انتظار دارند حق مالکین را حفظ کنید که املاک‌شان به آنها پس داده شود.

مرحوم امیراسعد بعد لبخندزنان گفت: محتشم‌السلطنه در جواب من گفت مثل اینکه خداوند یار ستم‌دیدگان در این مورد نیز شده است زیرا وزیر دادگستری کابینه نیز مجید آهی بسته من است که به قول ملک‌الشعرا[ی] بهار در شهری که خلاصه‌اش این است دل‌سوخته و جزو «سوته‌دلان است» ملک در آن شعر گفته است مجید آهی را دیدم آه می‌کشد. گفتم چرا آه می‌کشی. گفت مگر خبر نداری آه مرا هم گرفته‌اند! بله ظلم رضاشاه قابل انکار نیست امیدوارم محمدرضاشاه را قانع کنم که باید از مالکین ستم دیده دل‌جویی کند و حق آنها هم حفظ شود.

اما محضر مرحوم ذکاءالملک با ارسلان و من هم جالب‌تر از محضر امیراسعد و محتشم‌السلطنه بود زیرا آن روز که ما نزد او بودیم در لباس استراحت در کتابخانه منزلش از ما پذیرایی نمود. ارسلان خلعتبری طرز امضای خواهرها و برادرها و خودش را ذیل انتقال‌نامه املاک مازندران شرح داد که چگونه برادرش سبحان‌قلی را که به نام نظام وظیفه گرفته بودند با سرباز مراقب آوردند محضر ایروانی و به او امر نظامی شد آن قباله را امضا کند. همچنین خواهر کوچکش را شهربانی چگونه جلب نموده با مأمورین سیاسی به محضر ایروانی برده و وادار به امضا نموده البته وحشت شهربانی آن روز که سرهنگ محمدخان معروف به چاقو در رأس آن قرار داشت نزد عموم مشهور است تبعیدهای خورده مالکین کجور و تنکابن و کلاردشت به شهرهای جنوبی و مرگ تعدادی از آنها در زندان و غیره به خوبی می‌رساند چگونه املاک اختصاصی شاه که حالا می‌خواهند آنها را به دولت واگذار کنند املاک غصبی مالکین واقعی آن است آیا برای دولت زیبنده است وارث این املاک غصبی باشد و مالکین واقعی آن که جزو ملت ایران‌اند گرسنه بمانند؟ مرحوم ذکاءالملک که با سکوت کامل حرف‌های ارسلان خلعتبری و مرا گوش داد سری تکان داده گفت: آن روز هم روزی بود و امروز هم روزی دیگری است. خود من از ارسال یک نامه تسلیت به اسدی که معلوم شد نامه‌هایم سانسور می‌شد و گزارش … [خصومت]آمیزی به شاه که در آن نامه این بیت را نوشته بودم:

«در بر شیر نر خونخواره‌ای             غیر تسلیم و رضا کو چاره‌ای؟»

دچار قهر و غضب شاه شده نزدیک بود به زندان یا تبعید افتم بنابراین من هم می‌دانم این املاک چگونه در اختیار آن شاه قرار گرفت. امیدوارم به فرزندش اندرز دهم جبران مافات کند و ضمن واگذاری آن املاک به دولت تصریح در فرمان کند که حقوق مالکین نیز تأمین گردد.»

خواننده محترم 

در بخش کتابها / سایر کتابها می توانید این کتاب را پیاده نمایید

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید