یک یک ما ایرانیان به هم میهنان و همچنین به سرزمین مان بدهکار هستیم. تک تک یاخته های ما از خاک ایران ساخته شده است. این آب و خاک و مردمانش بستر بالیدن ما بوده است. اگرچه کودتاچیان و نوکرانشان مانند شاهان قاجار، پهلوی ها و روضه خوان هایی مانند خمینی و خامنه ای با کشتارهای همیشگی و بی امان راه های دست یافتن به گسترش و پیشرفت فرهنگی، اجتماعی و سیاسی را برای مردمان سرزمین ما دشوار کرده اند و می کنند، با این همه هنوز همچنان از سرچشمه های فرهنگ ایرانی دم به دم فرهیختگان و دلیرانی پای به میدان می نهند و دشمن را ناامید می کنند.
زبردستی بیگانگان و بیگانه پرستان و ستم های همیشگی آنان، مردمان میهن ما را خوار و سست کرده است؛ “سگ رامی شده ایم”، گرگ هاری باید(سیاوش کسرایی). هر کس بخواهد چیزی بنویسد و باور خود را بیان کند و یا خود را کسی بداند، به بهانه های گوناگون از سوی حکومت دست نشانده و اشغالگر دستگیر، زندانی و یا کشته می شود. حکومت روضه خوان ها صدها نفر را در زندان ها شکنجه و تیرباران می کند. در ایران، ما نه تنها حزب نداریم و مردم درباره آن چیزی نمی دانند؛ خودکامگی دولت های دست نشانده نیز در بیش از یک سد سال گذشته مردمان میهن ما را از سیاست و تلاش های اجتماعی و مردمی گریزان کرده است. خانواده ها، فرزندان خود را از سیاست دور نگه می دارند. از آنجایی که مردمان میهن ما آزادانه در اداره کشور دخالت ندارند، ایران در رده بندی های جهانی در شمار کشورهای “واپس نگه داشته شده”، است.امروز کشورما و حکومت روضه خوان ها را در ردیف کشورهای آزاد و مستقل نیست. بیشتر مردمان دانشگاه رفته و یا دانشگاه نرفته هنگام سخن گفتن در هر جا و یا در رسانه ها می گویند؛ “من سیاسی نیستم”. این فراز کوچک یعنی ” من سیاسی نیستم” نه تنها سیاسی، که بسیار هم سیاسی و ضد آرمان های ملی ایرانیان است. سیاسی نبودن برای یک ایرانی در سده بیست و یکم میلادی، در جهان امروزی که جهانِ گسترش دانش و دانستنی هاست نه تنها سر فرازی نیست که ننگ است. من می کوشم شماری از چرایی های واپس ماندگی میهن مان را در اینجا بنویسم:
1- کشتن و فراری دادن نخبگان و رهبران اجتماعی – سیاسی راستین
2- کشتن و نابود کردن استعدادهای ایرانی از راه نبود بهداشت و گسترش بیماری های همه گیر، بی دارویی و کمبود پزشک در سراسر کشور ( خامنه ای از ورود واکسن کووید جلوگیری کرد)
3- ترس از نیروهای سرکوبگر و خودکامگی دولت های دست نشانده ی بیگانگان
4- ترس از زندان و شکنجه و کشته شدن
5- ترس از سرزنش پدر و مادر و خویشان
6- نبود آزادی انتخابات برای شهروندان و نبود امکان شرکت آزاد آنان در دولت و حاکمیت
7- نبود استقلال سیاسی حاکمان، یعنی دخالت دولت های بزرگ در کشور ما و گماردن نوکران خود با زور سرنیزه و سلاح آتشین در حاکمیت کشور ما
8- نبودن آزادی اندیشیدن، سخن گفتن و نوشتن آزاد
9- انتخابی نبودن رییس حکومت و انتخابی نبودن وزیران این حکومت های وابسته به بیگانگان
10- نبودن آزادی انجمن ها، حزب ها و اجتماعات
11- مردمی و آزاد نبودن برنامه ریزی دولت ها و وزارت خانه ها
12-گمراه کننده بودن و ضد ملی بودن برنامه های رسانه ها و سانسور در کتاب ها، فیلم ها، برنامه های رادیوها و تلویزیون ها
13-گمراه کننده بودن آموزش های مذهبی و خرافی بودن گفتارهای روضه خوان ها و بدآموزی در میان توده های مردم
14-– اجباری بودن مذهب، عربی بودن قران و درک نادرست مردم از دین و مذهب در درازای پانزده سده.
15- ضد قانون حقوق بشر بودن بسیاری از آیه های قران مانند کشتن کافران در سوره احزاب آیه 61 – سوره انفال 39 – سوره مائده آیه 33 و 38 – سوره توبه آیه 5 و 29 و 123 – سوره بقره آیه 191 و 200- و … حق شهادت زنان، حق ارث زنان، نابرابری در حجاب زنان و مردان و …
16- تأکید رسانه ها و برخی از روشنفکران نادان بر باورهای خرافی توده های مردم برای قبولاندن و پذیرفتن باورهای خرافی توده ها به همگان که می گویند؛ ” این باور مردم است، مردم مسلمان هستند!
17- و …
گواه واپس ماندگی بی گناهانه و ناخواسته ی مردمان ما بیش از این ها است که شماری از آن ها را در بالا برشمردم. در ایران امروزی بر پایه ی آموزش های نادرست و گمراه کننده ی حکومت های دست نشانده ای که سال هاست بر کشور ما حکومت می کنند، برای سیاسی شدن و یا رهبر سیاسی شدن، مصدق شدن، جمیله بوپاشا شدن یا ماندلا شدن راه بسته است. به گفته ای دیگر راه هرگونه تلاش اجتماعی یا سیاسی؛ به زندان و گورستان می انجامد. همانگونه که همه می دانند در 28 مرداد 1332 انگلیس ها و آمریکایی ها دولت قانونی و ملی دکتر مصدق را پس 28 ماه مبارزه که یکی از دستاوردهای آن ملی شدن صنعت نفت در سراسر کشور بود، سرنگون و او را در 71 سالگی دستگیر و تا پایان زندگی اش زندانی کردند. در ایران استعمار زده و بدون استقلال ملی، میهن دوستی گناه بزرگی است. بسیاری از سیاستمداران و نویسندگان آمریکایی تاکنون بارها به ناروا بودن این کودتای ویرانگر اعتراف کرده اند.
گواه نبود استقلال در ایران نبود آزادی های سیاسی و اجتماعی است و این که بهترین و عاشق ترین فرزندان کشور ما را برای استمرار استعمار نو، با گلوله هایی که از پول مردمان میهن ما می خرند، تیرباران کرده و می کشند.
استعمار؛ چه نو، فرانو و یا استعمار کهنه؛ همیشه به معنای نفوذ و دخالت کشورهای زورمند به شیوه های گوناگون در کشورهای فرودست و ناتوان به بهانه آبادی و سازندگی بوده و هست ؛ اما در واقع هدف استعمار و استعمارگران به تاراج بردن داراییهای کشور ما و کشورهای دیگر بوده و هست.
مردمان کشور ما حق تشکیل حزب و انجمن مستقل از دولت را ندارند. حق بیان اندیشه و باور خود را ندارند. روزنامه، کتاب و فیلم هایشان سانسور می شود و پس از پخش آثار سانسور شده هم دستگیر و زندانی می شوند. چنین مردمانی چگونه می توانند جامعه ی خود را از نظر فلسفی، هنری، ادبی و علمی گسترش و توسعه دهند؟ در چنین زندانی بزرگ؛ “نه تنها بال و پر، بال نظر بسته است”( مهدی اخوان ثالث؛ م. امید).
عارف قزوینی پس از کشته شدن کلنل محمد تقی خان به دست گماشتگان حکومت وابسته، در سرود غمگنانه ای می نویسد: «… کاین عاقبت وطن پرستی است». وطن پرستی در کشورهایی که استقلال واقعی ندارند، جرم است. ملت ایران بیش از سد سال است که برای رسیدن به حاکمیت ملی یعنی آزادی و استقلال، مبارزه می کند و در این راه هزاران کشته داده است. این مبارزه تا رسیدن به حاکمیت ملی همچنان ادامه خواهد یافت.
منوچهر تقوی بیات
نهم شهریور ماه 1403 خورشیدی برابر با سی ام اوت 2024 ترسایی