back to top

رابطه دین و فلسفه

Ahb-66-Sep13-پرسشها از ایرانیان و پاسخها از ابوالحسن بنی‌صدر

 

٭ پرسش هفتاد و ششم:

76- آیا میتوان گفت چون ایرانیان و مسلمانان فلسفه ای چون فلسفه یونان باستان نداشتند، قرآن و اسلام را در قالب آن ریختند؟ غیر از نیازهای بیانهای قدرت در زمانهای مختلف، آیا این دلیلی دیگر نخواهد بود؟

 

● پاسخ پرسش هفتاد و ششم:

    نخست بدانیم که پیش از اسلام، دین زردشت نیز در بیان قدرت از خود بیگانه شد. هر انسان، وقتی در اندیشه راهنمای خود تأمل کند و از خود بپرسد: چرا به قدرت در زندگی خویش نقش می‌دهد؟ درجا، در می‌یابد که دوئیت قائل شدن میان خود و دیگری، سبب می‌شود که قدرت را وجودمند تصور کند و برای بیشتر داشتن و بکاربردن آن، تقلا کند. و هرگاه تأمل را بیشتر کند، در می‌یابد که ثنویت خود و دیگری، ریشه در ثنویت من با خود دارد. این دوگانگی پنهان حاصل باور به وجودمندی قدرت و رابطه آن با خویش است. بسا می‌شود که آدمی باور می‌کند این قدرت در وجود است که خانه گزیده‌است. و بسیارند که می‌پندارند قدرت به کف آوردنی است و پس از بدست آوردن، بسیار سخت می‌توان نزد خود نگاهش داشت. چرا که بنا برقاعده «دست بالای دست بسیار است»، هنوز بدست نیاورده، دستی آن را از کف او بدر می‌برد.

    بدین‌قرار، مدار بسته انسان قدرت، در واقع، مدار بسته عقل قدرتمدار است. این آن مدار است که توجیه می‌طلبد و توجیه می‌شود. در حقیقت، میوه ممنوعه‌ای که آدم خورد و آدمها همچنان می‌خورند این میوه زهرآلود است. این میوه مرگ‌آور است که بدون خوردن نمی‌توان توجیهش کرد. این توجیه را می‌توان فلسفه قدرت خواند. 

    اما آیا ایرانیان نیازمند فلسفه یونان بودند برای توجیه از خود بیگانه کردن دین بمثابه بیان استقلال و آزادی و روش بازکردن و باز نگاه داشتن مدار با جانشین مدار بسته انسان قدرت کردنِ مدار باز انسان خدا ؟ نه. اکثریت بزرگ دین باوران فلسفه یونانی را نمی‌شناسند و در توجیه قدرت باوری خویش از این فلسفه مدد نمی‌گیرند. در عوض، دین‌سالاران که با «فسادشان جهان فاسد می‌شود»، فلسفه قدرت را در بیگانه کردن دین در بیان قدرت بکار می‌برند. اما آیا به این دلیل که در ایران فلسفه نبوده‌است به سراغ فلسفه یونانی رفته‌اند؟ نه. زیرا

1. فلسفه در فلسفه قدرت خلاصه نمی‌شود و در ایران بود که جنبش فکری آزادی باوری در برابر جنبش جبرباوری قرار‌گرفت. و 

2. اما مسیحیت در غرب بود که مستقر گشته و نخست، با مراجعه به آرای افلاطون و سپس توسط فلسفه ارسطو، این دین در بیان قدرت از خود بیگانه شد. در توجیه، فلسفه قدرت زدگی، افلاطون و ارسطو را مسیحیان پیش از تولد مسیح نیز  خواندند. و

3. رابطه ستیز و سازش با دو دین یهود و مسیحیت، زمینه ساز اخذ فلسفه قدرت یونانی برای از خود بیگانه کردن اسلام گشت. و 

4. مراجعه کننده به غرب بقصد استمداد از فلسفه قدرت، امویان بودند. بدین‌خاطر است که غربی‌ها علی (ع) را شرق‌گرا و معاویه را غرب‌گرا توصیف کرده‌اند. 

5. از امرهای واقع مستمر، یکی رویاروئی دو تمایل، یکی جانبدار فلسفه قدرت و دیگری مخالف این فلسفه، در طول تاریخ است.

    در غرب نیز، این دو تمایل رویارو بوده‌اند. هم‌اکنون که رشد در بزرگ و متمرکز شدن و انباشت سرمایه ناچیز شده‌است و صاحب نظران جانبدار «رشد زدائی» و رشد پایدار انسان بجای رشد قدرت سرمایه شده‌اند و این رشد را بر اساس استقلال و آزادی انسان پیشنهاد می‌کنند، بازگشت به دین از رهگذر نیاز به مدار باز انسان خدا، ناگزیر شده‌است. چراکه بدون این مدار باز، چگونه بتوان از مدار بسته انسان قدرت رها شد که رشد را عامل مرگ حیات کرده‌است؟ تغییر سامانه نیازها، تغییر ترکیب کار، تغییر… تغییر نوع زندگی به ترتیبی که نیازهای معنوی در نیازهای مادی از خود بیگانه نشوند و رابطه‌ها رابطه‌های حق با حق بگردند، بدون دین بمثابه بیان استقلال و آزادی و رشد انسان بر میزان عدالت اجتماعی کجا ممکن است؟  

 

٭ پرسش هفتاد و هفتم:

77- نظر شما درباره تقلید در فروع دین چیست؟ آیا با نظر آقای آغاجری موافقید؟

 

● پاسخ پرسش هفتاد و هفتم:

    نخست بدانیم که فیلسوف و مجتهدی چون ملاصدرا با تقلید مخالف بود. می‌گفت شناختن و عمل کردن به دین آسان‌تر از شناختن مجتهدی با شرائطی چون اعلم و اعدل و اتقی بودن است. یکبار شناختن نیز کفایت نمی‌کند زیرا کسی که امروز اعلم است فردا بسا دیگر نباشد و کسی که امروز اعدل است بسا عدالت از کف بنهد و… و

 

1. غیر از این که عادت کردن به تقلید، عقل را از خودانگیختگی خویش غافل می‌کند و سطح ابتکار و ابداع و خلق را پائین می‌آورد. امام بمعنای الگو/بدیل نیز بکار آن نمی‌آید که انسان‌ها چون میمون از او تقلید کنند. بکار آن می‌آید که انسان‌ها چون او، استعدادها و فضلهای خویش را فعال کنند. زندگی را عمل به حقوق ذاتی حیات کنند و مدار عقل خویش را بازنگاه دارند تا از تمامی خودانگیختگی خویش بهره جوید.

 

2. بنابر قول اهل فقه، تقلید در اصول دین جایز نیست. اما اگر کسی اصول دین را، آن‌سان که قرآن تبیین می‌کند، بشناسد، توانائی شناختن فروع دین را نیز یافته‌است. زیرا می‌داند که فرع تابع اصل است. بنابراین باید با آن خوانائی داشته باشد. و

 

3. باوجود این، هرگاه کار عالم علم دین این می‌شد که حقوق را شناسائی کند و به اطلاع جمهور مردم برساند و مرتب هشدار بددهد که تکلیف و مصلحت بیرون از حق، ساخته قدرت و عمل به چنین تکلیف و مصلحتی فسادگستری است، هرگاه کار او این می‌شد که اصول دین را آن‌سان که قرآن می‌شناساند، بشناسد و بشناساند و باز اصول راهنما را در هریک از چهار بعد واقعیت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی، بنابراین، روشهای خشونت زدائی را بشناسد و در دسترس جمهور مردم قرار دهد، دین در بیان قدرت از خود بیگانه نمی‌شد، مدار عقل‌ها، مدار باز مادی معنوی می‌شد و طبیعت آبادان و انسانها در صلح و بر میزان داد و وداد، رشد می‌کردند. 

    هرگاه عالمان دین چنین می‌کردند، چرا فقه تکلیف‌مدار می‌گشت و تکلیف‌ها اغلب قدرت فرموده می‌شدند؟     

 

٭ پرسش هشتاد و هشتم:

78- شما در یکی از سخنرانیهایتان فرمودید که ولایت فقیه از بیانهای قدرت رایج امروزی بسیارعقبتر است، ویژگیهایی که سبب میشوند بیان قدرتی پیشرفته یا عقب مانده باشد چیست؟ مثلا در رابطه با نیروهای محرکه و…؟

 

● پاسخ پرسش هشتاد و هشتم:

   پرسش کننده باید به کتاب توتالیتاریسم مراجعه کند. پاسخ پرسش خویش را در آن کتاب خواهد یافت. باوجود این، یادآور می‌شوم که:

 

1. ساخت و ساز ستون پایه‌های استبداد فراگیری –18 ستون پایه  یافته در کتاب تشریح شده‌اند – که ولایت فقیه است، در مقایسه با ساخت و ساز ستون پایه‌های توتالیتاریسم‌های قرن بیستم، عقب مانده‌تر هستند. بیان‌های قدرت  از نوع لیبرالیسم و سوسیال دموکراسی که جای خود دارند. 

 

2. بلحاظ هدف نیز ولایت فقیه هم بدین‌خاطر که به ضرورت گذشته‌گرا است و هم بدین‌لحاظ که بر پایه فلسفه «چگونه مردن» تدوین شده‌است، بس واپس‌مانده‌تر است. و 

 

3. هرچند توتالیتاریسم نیروهای محرکه را در تخریب بکار می‌برد، اما ابعاد تخریب یک اندازه نیستند: بدیهی است تخریب نیروهای محرکه که توسط رژیمهای هیتلر و استالین و نیز سرمایه‌داری تخریب می‌شوند، بخاطر استفاده حداکثر از دانش و فن، بسیار عظیم است. باوجود این، وقتی به تخریب نیروهای محرکه در ایران امروز می‌نگریم، وقتی می‌بینیم ایران دارد بیابان می‌شود و استعدادها کشور را ترک می‌کنند و سرمایه‌ها می‌روند و آسیب‌های اجتماعی و  نیز آسیبهای ناشی از فسادها را برآورد می‌کنیم، بسا میزان تخریب را بیشتر می‌یابیم. بخصوص که

 

4. ولایت فقیه بدین‌خاطر که برپایه تقلید بعلاوه اطاعت کورکورانه ساخته شده‌است، با خودانگیختگی عقل آدمی ناسازگاری درحد تضاد دارد. جامعه‌ی محروم از خودانگیختگی، با اعضای بازهم محروم از خودانگیختگی، جامعه‌ای است که بسرعت گرفتار انحطاط و مرگ می‌شود. از این نظر، نه تنها ولایت فقیه عقب‌مانده‌تر که بسیار ویرانگر تر است.

 

٭ پرسش هفتاد و نهم:

79- شما درقسمت دوم مصاحبه خشونت زدایی با آقای عبداللهی، فرمودید: « اگر گرسنهای و غذا نخوری یا شب زنده‌داری کنی با خود خشونت کردهای»، پس تکلیف روزه و نماز شب و …چیست؟ آیا اینها خشونتند؟

 

٭ پاسخ پرسش هفتاد و نهم:

    تخریب تن و روان بدون تردید خشونت است. اما تخریب در مدار بسته انجام می‌گیرد. آدمی که مدار عقل او، مدار عقل قدرت است، یا از راه پرخوری خویشتن را تخریب می‌کند و یا از راه کم‌خوری. شب زنده‌داری بمعنای گذران زندگی در میخوارگی و شهوت بارگی نیز افراط در خشونت بکاربردن برضد تن و روان است.

    و باز، عبادت بمعنای تنظیم رابطه با قدرت نیز خشونت بکاربردن برضد تن و روان است. حتی عبادتی به طمع بهشت و یا ترس از جهنم نیز خشونت است. نیایش علی‌وار که نه بخاطر طمع بهشت و نه از ترس جهنم، که اظهار دوستی و تمرین مدار باز انسان خدا است، خشونت زدائی است. بدین‌قرار، روزه و نماز برای افتادن در راه رشد و رهاگشتن از قدرت باوری و ترک گفتن پندار و گفتار و کردار خشونت بار است. هرگاه جز این شود، خشونت‌گری است. آنها که نیایش‌ها را تمرین دوستی با حق و ایستادگی بر حق، بنابراین، بازنگاه داشتن مدار عقل خویش نمی‌دانند و نمی‌کنند، به ضرورت زبانشان زبان قدرت و بکاربردن خشونت می‌شود و عملشان نیز. اینان اغلب از خودانگیختگی و حقوق ذاتی خویش غافل می‌شوند و استعدادهای خویش را به استخدام قدرت در می‌آورند. آنها که عبادت را تنظیم رابطه با خدائی می‌کنند که قدرت مطلقش گمان می‌برند، خویشتن را گرفتار خشونت می‌کنند و خشونت گستر نیز می‌شوند.

٭ پرسش هشتادم:

80- شما فرمودید ایرانیان و اعراب بهای سلطهگری پیشین خود را میپردازند، معنای این جمله چیست؟ شما چه دلایلی دارید؟ آیا همواره در تاریخ اینگونه بوده است؟ سلطهگری را عده قلیلی کردند چرا قرنها بعد بهای آن را مردمانی که در آن سلطهگری نقش نداشتند باید بپردازند؟

 

● پاسخ پرسش هشتادم:

   بنابر قاعده‌ها:

1. هر ویرانگری با ویرانگری خویشتن آغاز می‌گیرد. و

2. نیروهای محرکه در روابط مسلط – زیر سلطه است که در زور ازخود بیگانه می‌شوند و در تخریب بکار می‌روند. و

3. قدرت از تخریب پدید می‌آید و با تخریب متمرکز و بزرگ می‌شود و با تخریب نیز گرفتار انحطاط و اضمحلال می‌شود. و

4. سلطه‌گر و زیر سلطه ساخت‌های متناسب با سامانه سلطه‌گری و سلطه‌پذیری را پیدا می‌کنند. بنابراین،

5. هر زمان که رابطه سلطه‌گر – زیر سلطه نتواند تمامی نیروهای محرکه را تخریب کند، انقلاب بقصد تغییر رابطه‌ها روی می‌دهد. و

6. رابطه سلطه‌گر – زیر سلطه با از خود بیگانه کردن اندیشه راهنما در بیان قدرت، هم‌زمان است. و

7. آتش قدرت تر و خشک را با هم می‌سوزاند. و

8. تا جامعه و اعضای آن تغییر نکنند، تغییر نمی‌یابند. و

9. هرگاه دانش از مؤلفه‌های قدرت بگردد، خود از عوامل رابطه مسلط – زیر سلطه می‌شود. بدین‌خاطر است که فساد عالِم موجب فساد عالم می‌شود و غفلت از حقوق ذاتی ابعاد ویرانگری را باز هم بزرگ‌تر می‌کند. بدین‌خاطر است که آگاهی همگان از حقوق ذاتی و … اهمیت می‌یابد. باوجوداین، بدون تمرین زندگی در حقوقمندی، صرف آگاهی مانع از استقرار روابط مسلط – زیر سلطه نمی‌شود. بسیارند که آگاه نیز می‌شوند و آسان به زندگی دستوری قدرت فرموده تن می‌دهند و در پی یافتن موقعیت در روابط مسلط – زیر سلطه می‌‎شوند.

    بنابراین قواعد، سلطه‌گر و سلطه‌پذیر ویرانگر یکدیگر می‌شوند و این‌کار را با ازخود بیگانه‌کردن اندیشه راهنما آغاز می‌کنند. 

 

    سلطه‌گری را بخش مسلط جامعه رویه می‌کنند. اما نظام اجتماعی است که قدرت محور می‌شود و این مردم هستند که یا در قدرت محور کردن نظام اجتماعی شرکت می‌کنند و یا به آن تن می‌دهند. سلطه‌پذیری را نیز بخش مسلط جامعه  زیر سلطه رویه می‌کند. اما در قدرت محور کردن نظام اجتماعی زیر سلطه و بکار رفتن قواعد بالا، باز مردم هستند که یا شرکت می‌کنند و یا به آن تن می‌دهند. لذا، آتش سلطه‌گری و سلطه‌پذیری، خشک و ترهای جامعه مسلط و خشک و ترهای جامعه زیر سلطه را با هم می‌سوزاند. 

    امر مهمی که پرسش کنندگان و همگان باید بدان توجه کنند، مسئولیت اعضای جامعه، یکایک و جامعه بمثابه جمع، است. قاعده بس مهمی که قرآن می‌آموزد این‌است: اکثریت بزرگ فراخوانده شده‌اند به تن ندادن به سلطه اقلیت کوچک. این فراخوان را نخست خودانگیختگی و حقوق ذاتی آنها به آنها می‌دهند و سپس پیامبری که ابلاغ اندیشه راهنمای دربردارنده این حقوق و روشهای زیستن در حقوقمندی و برخورداری از خودانگیختگی است. پس مسئولیت اکثریت بزرگ، هم در جامعه مسلط و هم درجامعه زیر سلطه بسیار سنگین است. مسئولیت پدیدآمدن نظام اجتماعی قدرتمدار با آنها است و تا وقتی هم آنها تغییر نکنند توانا به تغییر دادن نظام اجتماعی نمی‌شوند. در عوض، وقتی تغییر روی می‌دهد، مسئولیت رهبری که تغییر نظام اجتماعی را تصدی می‌کند، سنگین‌تر است. زیرا این او است که باید دربرابر بازساخته شدن نظام اجتماعی قدرتمدار بایستد. از این‌رو، هراندازه مشارکت جمهور مردم در تغییر بیشتر و هراندازه پی بردن آنها به حقوق شهروندی، بنابراین، حق آنها در شرکت در مدیریت جمهوری بیشتر، بازسازی نظامی اجتماعی قدرتمدار مشکل‌تر.

 

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید