« در واقع اینها می خواهند که این باور را به جامعه سیاسی تحمیل کنند که سرشت ایران و ایرانی با “استبداد شرقی” رقم زده شده است و فرقی نمی کند که آن ایرانی زندانبان باشد یا زندانی و اینکه همه اشان سر و ته یک کرباس می باشند. می خواهند بگویند که دست از سرکشی برداشته و از سرنوشت محتوم خود فرار نکنند و باید از سرنوشت خروس سرکش کوکب خانم بیاموزند و قبل از اینکه باد و باران و سرمای مستبد آنها را نیمه جان کند، خود را به دستهای مهربان مستبد و حوله گرم او سپرده تا جان بگیرند و از این به بعد سر بزیری را روش کرده و غروبها بیش از همه حیوانات به طویله ای که برای آنها ساخته شده بدود، تا در بر آنها بسته شده و در این بسته شدن، احساس امنیت کنند و اینکه ارباب هر عیبی دارد حداقل بما امنیت داده است و باید شکرگزار آن بود.»
چگونه بار دیگر، آقای صادق زیبا کلام، خود را شامل حال این سخن مولانا کرد:
آن یکی پرسید اشتر را که هی/ از کجا میآیی ای اقبال پی
گفت از حمام گرم کوی تو/گفت خود پیداست در زانوی تو
ایشان که در تاریخ زندگی سیاسی خود همیشه ثناگوی مستبدان و دیکتاتور ها بوده اند، حال در مقام دفاع از نامه خانم فائزه هاشمی، ردای انسانی دموکرات و آزادیخواه را بر تن کرده اند و نوعی می گویند و می نویسند که انگار از آغاز، گِل ایشان با پیمانه آزادی و دموکراسی و مردمسالاری زده شده است.
ایشان آنگونه می نویسد و می گوید که انگار ایشان همان کسی نبوده و نیست که زمانی تحسین گر آقای خمینی، حتی در زمانی که در سالهای 60 بدستور ایشان از کشته ها پشته ساخته می شد بود و بعد نیز از پدر خوانده و پایه گذار مافیاها در ایران، آقای رفسنجانی، که کتاب عبور از بحران ایشان بروشنی نشان می دهد که معمار و حامی این کشتارها بوده اند، امیر کبیر زمان را کشف کرده بود.
یعنی ایشان امیر کبیر را در ناصیه فردی دیده است که چنان در شهوت قدرت غرق شده بود که بنا بر خاطرات مک فارلین، مشاور ارشد امنیتی رونالد ریگان، بهمراه آقای خامنه ای و از طریق دیوید کیمچی، افسر عالیرتبه موساد به آمریکا پیام داده بودند که در قبال حمایت ریگان از آنها، حاضر هستند که آقای خمینی را زهر کش کنند. ( 1)
آخرین شاهکار ایشان در مصداق “ذوب دیکتاتور بودن” را در کتاب ایشان در مورد رضا شاه باید دید. آنهم کتابی که بنابر نظر جمال صفری، مولف 23 جلد کتاب در مورد نیمه اول تاریخ قرن بیستم ایران، تحت عنوان: «مصدق، نهضت ملی و رویدادهای تاریخ معاصر ایران» که در گفتگویی با اینجانب گفتند که کتاب را خوانده و آن را فاقد هر گونه ارزش علمی و آکادمیک یافته و اینکه هیچ نیست جز کوششی در افسانه سازی از رضا خان. کوششی که در رابطه تضاد کامل قرار دارد با واقعیتها و فاکتها. بدین ترتیب، افسانه، با پرده کشیدن بر فاکتها و واقعیات ساخته شده است. در ادامه ایشان اضافه کردند که برای مثال دو جلد از کتابهای اینجانب فقط به دزدیهای رضا خان اختصاص دارد. البته این به این معنی نیست که رضا خان و رژیمش نکات مثبت نداشته است چرا که هیچ شخصیت و هیچ رژیمی نمی تواند تمامی کارهایش منفی باشد و این در باره استبداد مذهبی حاکم بر وطن نیز صادق است. ولی سوال این است که بنابر قانون اساسی مشروطه ایشان چکاره بودند که بخواهند خدمت کند؟ کودتا با کمک قدرت خارجی بر ضد قانون اساسی مشروطه، سقط جنین کردن تجربه در حال انجام مشروطه کجایش خدمت است؟ تا ما نیاموزیم که نگاه و قضاوت را از منظر قانون و حقوق انجام دهیم، مستبدان و دیکتاتورها خواهند آمد و دمار از روزگار مردم در خواهند آورد و در کنار آن کارهای مثبتی هم انجام خواهند داد و در آخر کار، ما قربانیان مستقیم و غیر مستقیم دیکتاتور، خواهیم گفت که گرچه دیکتاتور بود ولی خدمت هم کرد و اینگونه از دور باطل مستبدان هرگز رهایی نخواهیم یافت.
آنگاه چنین فردی و با چنین نوع نگاهی که همیشه با وسط بازی، در رابطه با قدرت نقش فعال شتر مرغ/«شتر»،«مرغ» را بازی کرده است و یک پا در درون قدرت و پای دیگر در بیرون ولی همراه قدرت! داشته است، اینگونه بگونه ای نظام مند، طرفداران خود را مانند کشتی بی لنگری که باد قدرت در بادبانهای آن افتاده، به هر طرف می برد، تا در ردای دفاع از آزادیخواهی!!! همچون خانم فائزه هاشمی، خود را هم فردی آزادیخواه معرفی کند.
در عین حال، در مقام توجیه اصلاح طلب بودن، متوسل به ریسمان پوسیده ترساندن مردم از انقلاب شده اند و اینکه، انقلاب هیچ نیست جز خشونت و استبداد. به سخن دیگر، بازتولید سخنان کسانی که انقلاب را به خاک و خون کشیدند و بر ضد آزادی ها و آزادیخواهان شمشیر کشیده بودند، ولی بعد به جای مسئولیت پذیری همه کاسه کوزه ها را بر سر انقلاب شکستند و اینکه انقلاب یعنی خشونت! انگار که انقلاب هیولایی بوده است بر سر ایران فرود امده و اینها را مانند آدمکهای بی اختیار، در کنترل خود گرفته تا بدست آنها بزنند و بشکنند و زندانی کنند و شکنجه کنند و اعدام! یعنی کسانی، از جمله خود ایشان، که وطن را گرفتار فاجعه گروگانگیری دیپلماتهای آمریکایی کردند و هر که سخن از آزادی می زد را لیبرال و غربزده و آمریکایی توصیف می کردند. یعنی کسانی که در کودتای خرداد 60، (این روایت به سرقت رفته تا وارد داستان سرنوشت انقلاب نشود، توضیح چگونگی تحول انقلابی که گفتمان پاریسِ آن دموکراسی بود و آزادی و استقلال، به هیولای استبداد مذهبی قابل توضیح نخواهد بود.) بر ضد رئیس جمهوری که حاضر نبود به رای و اعتماد مردم خیانت و دفاع از آزادی ها را با قدرت بیشتر معامله کند شرکت کرده بودند. (2)
حال چنین کسانی که در جنگ قدرت، از مرکز قدرت به حاشیه رانده شده بودند، با نقش تاریخی بنی صدر در دادگاه میکونوس و در نتیجه رای دادگاه برای رهبران تروریست دولتی، از جمله آقایان هاشمی رفسنجانی و خامنه ای، امکان بازگشت اینان را به مرکز قدرت فراهم کرد. اینگونه دوم خرداد را رقم زدند. البته چنین ورود دوباره ای به مرکز قدرت، به گفتمانی جدید نیاز داشت و آن گفتمان اصلاح طلبی بود. از آنجا که این گفتمان، گفتمان قدرت بود و قدرت، زاده تضاد و حذف، نیاز به حذف گفتمان انقلاب و ایجاد ترس و وحشت نسبت به آن داشت. در نتیجه نیاز به یافتن تئوری ای بود که با آن بشود این نگرش را توجیه کرد. اینگونه است که به سرعت در میان انبوهی از متفکران جنبشهای اجتماعی در غرب، نظرات الکسی دو تاکویل، بخصوص دو کتاب «دموکراسی در آمریکا» و «انقلاب فرانسه و رژیم پیشین آن» بر کشیده می شود و در کنار کتابهای قرآن آنها قرار گرفته و در دانشگاه ها و محافل به عنوان پاد زهر گفتمان انقلاب تدریس و خوانده می شود. نظراتی که ذهنیت های مطلق گرا و یا فرصت طلب، آن را به وحی منزل تبدیل و چماقی می کند، تا بر سر دگر اندیشان وارد شود. سلطه این «فکر جمعی جبار» آنگونه بود که حتی آقای رضا پهلوی که هیچ فرصتی را برای فرصت طلبی از دست نمی دهد هم اصلاح طلب شده بود.
در چنین وضعیتی، گفتمان محکوم به شکست اصلاح طلبی، تغییرات ساختاری را بیش از 25 سال به تاخیر انداخت و ولایت مطلقه آقای خامنه ای را مطلقه تر کرد و در نتیجه جامعه را به این نتیجه رساند که:
«اصلاح طلب، اصول گرا/دیگه تموم شد ماجرا»
نتیجه آن، جنبش انقلابی مهسا/سیمرغ ایران/401 شد. ولی از آنجا که این جنبش انقلابی، بیش از هر چیز به علت ضعف در اندیشه راهنمای آن و در نتیجه قرار نداشتن اصل راهنمای «استقلال» در کنار «آزادی» (همین ها باورانده بودند که در عصر جهانی شدن، سخن گفتن از استقلال سخنی پوسیده است و مربوط به عصر حجر)، اسب تراوای آقای رضا پهلوی و دیگر دخیل بستگان بر ضریح کاخ سفید و دیگر کاخها از طریق رسانه های وابسته، خود را وارد قلعه انقلابیون کرده و کوشش آنها برای به مصادره بردن آن با «تویت گیت» و «وکالت گیت» و «پیمان مهسا گیت»، سبب فروکش کردن مقطعی جنبش شد. چرا که این قدرت طلبان بی مایه توان خود را مانند مار مولوی از آفتاب قدرت انیرانی می گیرند، وطن را دیگی می دانند که اگر برای آنها نجوشد، بهتر است سر سگ در آن بجوشد.
اینگونه، فروکش کردن مقطعی جنبش فرصتی برای اصلاح طلبان به حاشیه رفته فراهم کرد تا باز بر طبل اصلاح طلبی کوبیده و اینگونه بخشی از جامعه را به امید واهی و بارها آزموده شده اصلاح پذیر بودن ولایت مطلقه فقیه، به پای صندوقهای رای بکشانند. چرا که برای اینان نیز وطن حکم همان دیگ را دارد که اگر برای آنها نجوشد، بهتر است که اصلا نجوشد. در چنین وضعیتی است که درست قبل از سالروز مرگ مهسا که جامعه در انتظار حرکاتی بود، خانم فائزه هاشمی که پدر (که حتما قهرمان دموکراسی است) را ایده آل خود می داند و از چپ و راست به او حواله و رفرنس می دهد، یکباره از نبود دموکراسی در میان زندانیان سیاسی بیتاب شده و گریبان می درد و گردن بند پاره می کند و همه را بخصوص حقوق بشری ها و چپ ها را با یک چوب می راند که اینها فرقی با رژیمی ها ندارند. نامه ای که ناگهان به پیراهن عثمان تبدیل می شود و با سونامی همدردی ها و حمایتها همراه می شود و حتی تمامی رسانه های رژیم آن را با آب و تاب منتشر می کنند که، ببینید! اینها هستند که ما زندانی کرده ایم و هم جنس ما هستند و فقط می خواهند به هزینه شما جای ما را بگیرند و همان چاه آب میرزا قاسمی می باشند و اگر نانی از شهرت به آنها برسد آبی از آزادی به شما نخواهد رسید و دلق آبی در جوی آزادیخواهی شما ریخته نخواهد شد. پس بیخود وقت و جان و مال خود را تلف نکنید و آسه برید و آسه بیایید تا گرفتار چنگ گربه ما نشوید.
وقتی زیبا کلام دست به تحریف جورج اورول می زند.
اینکه عده ای از مورخان و تئوریسین های انقلابات اجتماعی، نسبت به عواقب انقلابات هشدار می دهند در آن شکی نیست. همانگونه که دیگرانی نظر مخالف آن دارند ولی وقتی آقای زیبا کلام جورج اورول را هم وارد این نوع نگاه می کند، یا نشان از عدم آگاهی و یا نشان از دستبرد در نظر دارد.
این را می دانیم که اورول که در جنگ داخلی اسپانیا در صف جمهوری خواهان با فرانکو و رژیم فاشیست او شرکت کرد و در آنجا از ماهیت خشن و قدرت طلبانه استالینیستها آگاه شد و بسیار زود خط خود را از چپهای استالینی جدا کرد. نتیجه این آشنایی نزدیک با استالینیستها بود که کتاب قلعه حیوانات خود را به قلم آورد و نسبت به خطرات رژیمهای توتالیتر هشدار داد.
ولی آقای زیبا کلام در هیچ یک از کارهای جورج اورول نمی توانند سند و فاکتی بیاورند که او با نفس انقلاب اجتماعی مخالف بود. دستبرد آقای زیبا کلام را در اینجا می بینیم و آن اینکه، آنچه که اورول مخالف بود، مخالفت او با «انقلابات خشن» بود و نه با خود انقلاب.
ایشان از جمله می فرمانید:
«سالها قبل از خانم هاشمی، اچجیولز، نویسندۀ انگلیسی، با مطالعۀ رفتار رهبران انقلابهای روسیه و چین نوشت: «هیچ انقلابی ختم به دمکراسی نمیشود؛ چون در انقلابها رهبرانی به قدرت میرسند که با آنان به جز خشونت، رفتار دیگری نشد…» جورج اورول هم در رمان معروفش «قلعۀ حیوانات»، به همین نقطه میرسد.» (3)
جیسون کاولی/Jason Cowley، پژوهشگر انگیسی، در تحقیقی در باره اورول اینگونه می نویسد:
«اورول باور داشت که انقلاب خشن در بسیاری اوقات دروازه ای بسوی ستمگری می باشند.» (4)
کلمه کلیدی در اینجا، کاربرد «خشونت» در انقلاب می باشد. این همان کلمه کلیدی ای است که آقای صادق زیبا کلام آن را حذف کرده تا به نتیجه دلخواه خود برسد.
این با وجودی بود که بقول نورمن مکنزی/Norman MacKenzie متفکری که از دوستان نزدیک اورول بود، او را اینگونه توصیف می کرد:
«(اورول) یک شورشی بود و نه یک انقلابی. “در همه چیز محافظه کار بود، بجز در سیاست.»(5)
حال سوال این است که چرا آقای صداق زیبا کلام دست به تحریف نظر جورج اورول زده است و از این طریق هم به ستایش خانم فائزه هاشمی که به او می گوید مانند پدرش قوی باشد، پرداخته است (البته خوب است که نگفته است مانند پدرش کشتار کند، مافیا سازی کند، مانع پایان جنگ در خرداد 60 با پیروزی ایران شود، چرا که آن را پیروزی بنی صدر و پایان برنامه خود برای انحصار قدرت می دانست و وارد روابط پنهان با آمریکا و اسرائیل بشود تا اکتبر سورپرایز و ایران گیت از آن سر بر بیاورد و…و.)
علت جز این نیست که اصلاح طلبان دولتی که به حاشیه رانده شده بودند حال فکر می کنند مار افسرده مولوی اشان با نفس گرم اسب در خورجین آقای پزشکیان دوباره زنده و فرصتی دیگر برای باز گشت به قدرت پیدا کرده اند.
در واقع اینها می خواهند که این باور را به جامعه سیاسی تحمیل کنند که سرشت ایران و ایرانی با “استبداد شرقی” رقم زده شده است و فرقی نمی کند که آن ایرانی زندانبان باشد یا زندانی و اینکه همه اشان سر و ته یک کرباس می باشند. می خواهند بگویند که دست از سرکشی برداشته و از سرنوشت محتوم خود فرار نکنند و باید از سرنوشت خروس سرکش کوکب خانم بیاموزند و قبل از اینکه باد و باران و سرمای مستبد آنها را نیمه جان کند، خود را به دستهای مهربان مستبد و حوله گرم او سپرده تا جان بگیرند و از این به بعد سر بزیری را روش کرده و غروبها بیش از همه حیوانات به طویله ای که برای آنها ساخته شده بدود، تا در بر آنها بسته شده و در این بسته شدن، احساس امنیت کنند و اینکه ارباب هر عیبی دارد حداقل بما امنیت داده است و باید شکرگزار آن بود.
به سخن دیگر، وسط باز هایی مانند آقای صادق زیبا کلام، (به قول آقای بنی صدر، که مرتب هشدار می داد که وسط بازها از رژیمی ها خطر ناک تر می باشند، چرا که یک پای خود را درون رژیم و پای دیگر را در خارج از آن دارند) با ایجاد امیدی کاذب به تغییر از درون رژیم، جامعه را دچار فلج و سر در گمی می کنند و در انتظار سواری که هرگز نخواهد آمد نگه می دارند و اینگونه بر عمر استبداد می افزایند.
از بنی صدر سخن گفتم، یعنی همان کسی که آقای زیبا کلام که در نامه خود دست به سانسور بنی صدر زده بود:
«آیا به جز مهندس بازرگان، شهید مطهری، آیتالله طالقانی و آیتالله منتظری، چه تعداد دیگر از مبارزین، پای دمکراسی ایستادند؟»
این در حالیست که محال ممکن است که ایشان ندانند که گفتمان مردمسالارانه پاریس که از زبان آقای خمینی خارج شد، هیچ نبود جز نظرات بنی صدر. نظراتی که بر اساس آن، در اولین و بقول سفیر کبیر سویس ماروی مارونی، تنها انتخابات دموکراتیک ریاست جمهوری بود، بدون اینکه ریالی خرج کند و در حالیکه اکثر رسانه ها و نخبگان دینی و غیر دینی در پی استبداد، مانند آقای زیباکلام، بر علیه رئیس جمهور شمشیر ها را از غلاف بیرون کشیده بودند با سونامی بیش از 76 درصد آرا مردم به ریاست جمهوری انتخاب شد و اینگونه معلوم شد که نه تنها انقلاب بهمن انقلاب جهل بر علیه ظلم نبود، بلکه مردم هم می دانستند چه نمی خواهند و هم می دانستند چه می خواهند.
چرا ایشان دست به سانسور اولین و تنها منتخب تاریخ وطن زده اند؟ منتخبی که در وفاداری به رای مردم و در دفاع از آزادی ها و رشوه آقای خمینی برای قدرت بیشتر (در جریان کودتای خرداد 60 از طریق آقای حسن پسندیده پیام داده بود که بنی صدر عزیز ماست و نخست وزیر را هم مطابق میل ایشان تعیین می کنیم) نپذیرفت و در حالیکه آیت الله گیلانی فتوای هفت بار قتلش را صادر کرده بود، به آقای خمینی پاسخ داد:
« دردناک است که از من توقع دارید تا به آلت خودکامگی بدل شوم، در مورد شما سخت در اشتباه بودم. اصل برحفظ قدرت به هر قیمت نیست، اگر پایبندی بر اصول و پایداری بر عقیده و میثاق ما با مردم نبود، هیچکس خطرنمی کرد تا مستبدی برود و استبدادی مخوف تر جای آنرا بگیرد. از من انتظار عدول از عقیده و شکستن پیمان با این مردم را نداشته باشید. همانطور که عرض شد اگر بدنبال آلت هستید، من آلت بشو نیستم. آلت فروان است.» (6)
و کسیکه که تا نفس آخر دست از دفاع از آزادی ها و حقوق مردم بر نداشت. چرا که نیک می دانست بدون آزادی ها و رعایت حقوق مردم، نه عدالت اجتماعی ممکن است و نه رشد.
البته که آقای زیبا کلام باید بنی صدر را سانسور کند و با دستبرد در تاریخ، کوشش در فریب هواداران خود کند. چرا که زیبا کلامها می دانند که زندگی بنی صدر و اندیشه او، نفی تاریخ سیاسی آنهاست و همکاری آنها با مستبدانی که بر ضد اهداف انقلاب و در لباس انقلاب دست به کودتا زدند. ولی زیبا کلامها نباید فراموش کنند که زمان همیشه شهادت خود را می دهد. شاید دیر و زود داشته باشد ولی سوخت و سوز ندارد.
به هموطنانم و بخصوص جوانان وطن نیز می گویم که دیری و زودی این شهادت، بسیار بستگی دارد به مسئولیت پذیری و کنجکاوی شما در بازپس زدن لایه های تو در توی تحریف و سانسور دوران مرجع انقلاب. اگر این لایه ها را کنار بزنید و اینگونه ریشه های وقایعی که وضعیت فاجعه آمیز امروز نتیجه آن است را بیابید، آنگاه خواهید دید که نه تنها اهداف انقلاب بهمن استقرار مردمسالاری در وطن آزاد و مستقل و رشد و عدالت اجتماعی بود، بلکه هیچ جبری در آنچه که شد نبود. اینگونه بهتر می توانید پاسخ چه باید کرد را بیابید. بنی صدر پاسخ خود را بارها تکرار کرده بود و آن سرنگونی استبداد از طریق جنبش سراسری با بکار گیری «خشونت زدایی» به عنوان روش است (تفاوت اساسی دارد با روش عدم خشونت). نظر اینجانب این است که روش پیشنهادی بنی صدر، شیشه عمر رژیم است. به همین جهت است که بنی صدر حتی بعد از مرگش هم سانسور می شود و دروغی نیست که در باره او از هر طرف گفته نشود. چرا که اصحاب رژیم خوب می دانند که آن اندیشه و این روش است که می تواند آن شیشه را بشکند.
(1)Special Trust, Robert C. Mc Farlane, Cadell &Davies, New York. P. 20-21
«در مصاحبه مک فارلین در برنامه 60 دقیقه تلویزیون سی بی اس مک فارلین با جزئیات بیشتری از کتاب خود در مورد پیشنهاد کیمچی پرداخت: “راهی بود که تدریجا سم را وارد غذایی که خمینی مصرف می کرد، بکنیم.”
In an interview to be broadcast on CBS-TV’s “60 Minutes” program tonight, McFarlane expands on the book saying Kimche told him “there was a way of gradually infusing poison, that {Khomeini} would consume presumably in food.”
(2)
https://www.radiozamaneh.com/283403
https://www.zeitoons.com/89156?fbclid=IwAR01OU0X-2U0HpkPQF0R_Kgc3T3i0XANVRX8hmkosackgDZEqJxGxS-1n_Y
https://www.zeitoons.com/89664
(3)
(4)
(5)
https://www.newstatesman.com/long-reads/2020/12/george-orwell-and-road-revolution
(6)
https://enghelabe-eslami.com/index.php/tamas/17-didgagha/48587-2022-09-27-15-51-18.html
آقای علی امیر حسینی که رابط بین آقایان خمینی و بنی صدر بود، اولین اطلاع بالا را در سایت فارسی بی بی سی فارسی منتشر کرد. ولی چندی نگذاشت که بی بی سی بر خلاف قواعد معمول رسانه ای آن را بدون اطلاع حذف کرد. اینجانب زمانی متوجه این حذف شدم که در تحقیقی دیگر سعی در باز کردن لینک که آدرس آن را داشتم کردم، بعد از کلیک کردن، پیام آمد که صفحه مورد نظر شما یافت نشد:
https://www.bbc.co.uk/blogs/legacy/persian/viewpoints/2013/04/post-517.html