در بخش نخست (پرده اول) به منازعات درونی حاکمیت در دانشگاه ها و مضمون آن ها پرداختیم همراه با این پرسش: در شرایطی که جدال سختی بین باندهای حاکمیت برای کنترل دانشگاه ها جریان دارد، خوددانشجویان که موضوع این جدال ها هستند چه می کنند؟ در پاسخی فشرده عنوان شد که اگر نشان محسوسی از حضورمستقیم جنبش دیده نمی شود، اما شبج آن در فضای دانشگاه ها پرسه می زند و این که مضمون کشاکش و هشدارجناح حاکم به جناح اعتدال را می توان در این عبارت خلاصه کرد: با دانشجویان و دانشگاه ها نباید شوخی کرد، دانشگاه ها جای اعتدال بازی و امثال آن نیست! آن ها خوب می دانند که گشودن هر روزنی بر دیواره های فضای پادگانی دانشگاه ها دردسرآفرین است.
حال به ادامه مطلب که شامل پرده دوم و سوم است می پردازم:
پرده دوم:
رکودجنبش دانشجوئی از منظرمیزگردبی بی سی*
مدتی پیش بی بی سی فارسی به مناسبت آغازسال تحصیلی میزگردی مرکب از دوفعال سابق دانشجوئی و یک استادجامعه شناس برگزارکرد*. در این میزگرد شاهددو رویکرد بودیم: رویکردنخست دلیل عمده رکودجنبش دانشجوئی را در شرایطی که نارضایتی گسترده وجود دارد، عنصرسرکوب و فقدان فرصت برای بروز عنوان می کرد.
رویکرددوم اما دلیل افول را ریشه ای تر و در تحولات ساختاری جمعیت و تغییرالگوی رفتاری جوانان و به نوعی شروع فرایندمر جنبش دانشجوئی می دانست. این رویکرد (عمدتا علی افشاری) براین باور بود که علل و عوامل رکود عمیق تر از سرکوب است و فرضیه هائی چون پیرشدن بافت جمعیت کشور و کاهش وزن نسل جوان در جامعه و بازتاب آن در دانشگاه ها و در کاهش جنبش و جوش آن، تغییرالگوی رفتارفرهنگی و اجتماعی نسل جدید و متمایل فردیت و متفاوت با ارزش های نسل گشته (از جمله پرهیز از کنش های جمعی و کاهش انگیزه فداکاری …) و تأثیرآن بر نسل جدیددانشجویان، گسترش فضاهای مجازی که گویا جایگزین فضاهای واقعی و انتقال کانال کنش ها به بیرون از دانشگاه ها و به جامعه مجازی شده است، تغییربافت دانشجوئی دانشگاه ها بدلیل بومی گزینی (که موجب افت تمرکزدانشجویان غیربومی در مراکزی چون کوی دانشگاه ها و اعتراضات گشته است). علاوه براین ها این رویکرد نفس جنبش دانشجوئی را یک پدیده ماهیتا گذار و موقتی می داند که وجودش را مدیون فقدان احزاب و تشکل های برون دانشگاهی و فضای باز است که در صورت تأسیس و تکوین آن ها، حضورجنبش دانشجوئی بلاموضوع می گردد (ظاهراعرض اندام جنبش های دانشجوئی در کشورهائی مثل مکزیک و شیلی که بهرحال دارای احزاب و انتخابات هستند، و حتی در کشورهائی چون کانادا و…. تخطی از جایگاه تعریف شده آن هاست). البته این رویکرد درعین حال مدعی است که وجودجنبش دانشجوئی در کشورهای استبدادزده را برای یک دوره انتقالی (کشیدن جوراحزاب تا فراهم شدن شرایط حضورآن ها) لازم و مفید می داند، اما این سخن اولا در تناقض با بخش دیگری از دلایل مطرح شده حول تبیین افول جنبش دانشجوئی است که اساسا با ویژگی تغییرالگوی رفتاری نسل جدید بسوی فردیت و گریز از کنش های جمعی همراه است. با این پیشفرض ها، قائل شدن به دوره انتقالی امری واهی و به اندرزهای میان تهی، حدس و گمان و یا آرزو می تبدیل می شود تا یک ارزیابی و تحلیل مشخص از روندهای عینی. ثانیا از آنجا که نقش جنبش دانشجوئی در دوره تأسیس احزاب به پایان می رسد، معلوم می شود که جنبش دانشجوئی وظیفه ای جز ایفاء نقش تسمه نقاله برای تحکیم حزبیت یعنی ابزارهای کسب قدرت برای عروج به قدرت، و آنگاه اعلام مرگ”پرشکوه” خود نیست. و این البته جز نگاه ابزاری به جنبش دانشجوئی نیست. ما این نگاه ابزاری معطوف به قدرت و تسمه نقاله شدن را در دوم خرداد 76 هم شاهد بودیم که از قضا بخشی از وضعیت آچمزکنونی جنبش دانشجوئی، ریشه در غلبه همین پیشینه و گفتمان دارد. رویکردکنونی هم در اساس تداوم همان نگاه ابزاری دیروزتحکیم وحدتی ها است. ظاهرا سیاست” نگهبانی جامعه مدنی و نقادقدرت بودن” هم نتوانسته است تغییری در آن بوجود بیاورد.
با چنین یافته هائی پنبه جنبش دانشجوئی زده شده و خیال همه از بابت دردسرهایش آسوده می شود، و منطقا باید دوردانشگاه ها وجنبش دانشجوئی را خط کشید (البته ناگفته نماند که نقدمن متوجه نتایج منطقی فرضیات ایشان است و نه آن بخش از سخنانی که بناگزیر و زیرفشار تحمیل واقعیت ها، در تناقض با آن ها مطرح می شود*). لابد رژیم هم که این همه نگران ترک خوردن فضای پادگانی دانشگاه ها است خیالاتی شده و نگرانی اش را باید هم چون ترس و واهمه یک مارگزیده از ریسمان سفید و سیاه دانست. البته ایشان در گوشه ای از بحث اشان متواضعانه اظهارداشت که این نظریه باید در میدان عمل محک بخورد و اثبات شود. خوب! تا آن موقع چه کنیم؟ بالأخره بکوشیم که این جنبش را احیاء و تقویت کنیم و یا بهتراست آب درهاون نکوبیده و مراسم ترحیم و تدفین برایش بگیریم؟! و اگر قرار باشد تا اطلاع ثانوی این فرضیه را بایگانی کنیم و در تحلیل وضعیت حرف های دیگری بزنیم، در این صورت معلوم نیست طرح آن به عنوان تبیین و توضیح وضعیت مشخص کنونی برای چیست و چه معضلی را می خواهد توضیح دهد یا حل نماید؟. بهرحال اگر کسانی سخنان وی را جدی و قابل تأمل یافته باشند، باید بر اساس فرض فرایندمرگ جنبش دانشجوئی، آن را رصد کرده و در پی اثباتش باشند.
شنونده این برنامه هرچه گوش می سپرد تا بلکه توضیح و دلایل بسنده ای پیرامون این فرضیه ها و افت جنبش دانشجوئی بشنود، چیزی دستگیرش نمی شود. البته پی آمدچنین فرضیاتی، اگر که جدی گرفته شوند و اگر که اثبات شوند، حتی فراتر از مرگ جنبش دانشجوئی می رود. دانشگاه ها که جای خود دارند، فاتحه جنبش های ضداستبدادی و جنبش های برابری طلبانه را هم باید خواند!. چرا که افزایش سن و یا گرایش به فردیت و جامعه گریزی و از دست دادن همبستگی های اجتماعی و مبارزه جویانه، و یا جایگزینی جامعه مجازی بجای جامعه واقعی و … نه فقط در سطح دانشگاه ها که در مقیاس جامعه و حتی در مقیاس جهانی هم عمل می کند. ظاهرا چاره ای نیست، فعلا باید تا زمان تصدیق و تکذیب این احکام در حالت تعلیق بسربریم!
در پاسخ به این ادعاها رویکردنخست، محدوده تأثیرگذاری آن نوع تحولات را در حدتغییراتی در شکل و نحوه اعتراض های جنبش دانشجوئی می دید و نه در محواصل اعتراضات و مطالبات. گرچه همین رویکرد تا حدی بطوریک جانبه روی سرکوب به عنوان عامل رکودجنبش دانشجوئی تأکید داشت و تنها در بخش انتهائی میزگرد، نیم نگاهی هم به رابطه جنبش دانشجوئی و شرایط حاکم برجامعه انداخت اما در کل، شایدهم مقداری به دلیل کمبودوقت، فاقدتصویربسنده ای ازهمه فاکتورهای دخیل در جنبش دانشجوئی و نیز نقددرخوری نسبت به فرضیه و دلایل اقامه شده درباره مرگ جنبش دانشجوئی بود که موجب ناروشن ماندن رابطه فرضیات اقامه شده با رکودجنبش دانشجوئی و ارائه ارزیابی و یا تحلیل مشخص از جنبش دانشجوئی، آنهم در آستانه روزدانشجو گردید. مثل این می مانست که بخواهیم دلایل نقطه جوش آب در کره زمین را با شرایط بیرون از فضا و اتمسفرآن و مثلا با شرایط حاکم بر کره مریخ توضیح دهیم. بدیهی است که بدون قراردادن جنبش دانشجوئی در فضا و اتمسفری که در آن قراردارد یعنی فضای واقعا موجود در دانشگاه ها و برجامعه و حتی با در نظرگرفتن اتمسفرجهانی که در آن نفس می کشیم، نمی توان تصویردرستی از جایگاه و چگونگی جنبش دانشجوئی و ظرفیت های بالقوه و بالفعل، مختصات نقطه ای که درآن ایستاده و جابجائی نقطه غلیان آن داشت. می دانیم که از دیرباز یکی از ویژگی های جنبش دانشجوئی حساسیت آن به گفتمان ها، پویش ها و پارادایم های نوین و معطوف به نقدقدرت و مناسبات حاکم برجهان بوده است.
پرده سوم:
در نتیجه نقصان های فوق کل مسأله ارزیابی جنبش دانشجوئی و دلایل افت و یا ظرفیت های نهفته در آن مبهم باقی می ماند. در اشاره به شرایط هم اساسا روی سرکوب، آنهم بیشتر در معنای سخت افزاری تمرکزمی شود و به دیگرعوامل دخیل در این جنبش کمتر پرداخته می شود. البته غرض اصلی نوشته نه پرداختن مبسوط به آن ها، بلکه نقدی فشرده از پیش فرض هائی است که به صراحت یا ضمنی مدعی مرگ جنبش دانشجوئی است:
الف-جامعه دانشجوئی و جنبش دانشجوئی بخش غیرمنفکی از جامعه ایران و تب و تاب جنبش عمومی است. در مسیرعمومی و قوس های بلند این رابطه را بهترمی توان مشاهده کرد. البته جنبش عمومی از آسمان نازل می شود و محصول کنش و واکنش بخش های مختلف آن و در عین حال تأثیرگذاری آن ها برروی هم است، و بنابراین وقتی از پیوندمتقابل هم چون ظروف مرتبطه صحبت می شود، نباید آن را به تبعیت یک جانبه یکی از دیگری فروکاست و جنبش ها را از درون تهی و سربفرمان کرد. جنبش دانشجوئی مثل هر جنبش دیگری خودویژگی ها و استقلال نسبی خود را دارد، اما نه هم چون جزیره ای جدا از دیگرجنبش ها و یا هم چون موتورکوچکی که موتور بزرگی را به حرکت در آورد، و یا همانندتابعی صرف از متغیری بنام”جامعه”. مصداقی از این رویکردها را می توان در این انگاره که جنبش دانشجوئی هم چون گردش پروانه ای مجنون به گردشعله ای سوزان که خود را وقف تکوین و تأسیس احزاب و پرتاب آن ها به سوی قدرت می کند و خویشتن را بلاموضوع می سازد، مشاهده کرد. اگر مجامع دانشگاهی و دانش پژوه، خود بخشی ازجامعه هستند با دو سطح از چالش ها مواجه اند: چالش های اخص این مجامع و چالش ها و امواج جامعه بزرگتری که بر سرنوشتش مؤثراست، هم چون سیاره ای که سرنوشت آن به سرنوشت منظومه و یا سحابی بزرگتری که عضوی از آن است گره خورده است. او قراراست فردا در هئیت نیروی کار پرورش یافته و کارآمد و متخصص ، به آن به پیوندد و وظایفی را در قبال آن به عهده بگیرد. و لاجرم با عنایت به جایگاه اجتماعی اش و دانش پژوهی و آگاهی و دینامیک بودنش نمی تواند نسبت به جهت گیری ها، مطالبات و چالش ها و هم چنین راه های برون رفت از آن بی اعتنا باشد. اگرمجامع دانشگاهی بخشی از جامعه هستند، دیوارچینی بین معضلات پایه ای آن و معضلات و تضادهای حاکم برجامعه وجود ندارد. اگر جامعه با رژیم مذهبی و تحمیل آموزه ها و احکام آن مواجه است، دانشگاه ها نیز با پی آمدهای استبدادمذهبی در اشکال متنوعی هم چون مالیخولیای اسلامی کردن دانش و علوم اجتماعی، تبعیض و تفکیک جنسیتی، فضای پادگانی و جولان دادن نهادهای امنیتی، سلب حق گزینش وانتصاب مسئولان و اساتید، سرکوب تشکل های مستقل و دگراندیش و سانسورنشریات و منع انتشارآن ها، نصب دوربین ها و ستاره دارکردن و تصفیه اساتید مستقل و صدها معضل دیگرمواجه هستند (علاوه برمعضلات موسوم به صنفی که آن ها هم سوای خودویژگی هایش بی ارتباط با فضای عمومی نیستند). یا اگر در جامعه استثمار و تضاد کار وسرمایه حاکم است و شکاف های طبقاتی و یا بحران زیست محیطی بیدادمی کند، دانشجویان تافته جدابافته ای نیستند. هم خود اکثرا از خانواده های متوسط به پائین و زحمتکش و تحت فشار برخاسته اند و هم چون نیروی در حال پرورش و در حال آماده شدن برای کار، تحت انواع فشارها و تضییقات قراردارند و بیکاری و یافتن شغلی درخورخود بسان کابوسی آینده تیره وتار و نامطمئنی را در برابرشان می گشاید. انگار همان تضادهای حاکم برجامعه، ولو با رنگ و بوئی دگر اما با ماهیتی یکسان، برگرده مجامع دانشگاهی هم سنگینی می کند و همین دردهای مشترک نه فقط نیروی محرکه جنبش دانشجوئی را تشکیل می دهد (و نه آن گونه که بعضا تصورمی شود، روحیه فدائی و پیشمرگ خلق شدن)، بلکه بسترپیوندآن با تبعیض های موجود در جامعه و با جنبش های دیگر را نیز فراهم می سازد. دانشجو هم چون پیوستن رودی به دریا اما نه با محو و بی رنگ کردن خود، به آن می پیوندد و به نقش آفرینی در آن می پردازد. تا تضادهای بنیادی در جامعه وجود دارند جنبش دانشجوئی هم وجود خواهد داشت و این تصور که با پیدایش چندحزب قانونی گویا فاتحه جنبش دانشجوئی هم خوانده می شود، تصورنادرستی از فروکش چالش ها و تضادهای جامعه از یکسو، و کشیدن دیوارچین بین دانشگاه ها و جامعه از سوی دیگراست ( تعمیم وقفه ها و آرامش های مقعطی به دوره های بلند از منشأ این گونه نتیجه گیری های غلط و عجولانه بشمار می روند). بدیهی است سرکوب در دانشگاه ها واقعیت دارد و می تواند تحت شرایط مفروضی نقش مهمی هم در بالارفتن نقطه غلیان (باصطلاح افزایش آستانه تحمل) داشته باشد، اما هم چون شمشیردو دم می تواند تحت شرایط دیگر مثل رهاشدن فنرفشرده شده نتیجه عکس بدهد. دیگر آن که سرکوب یک امر سراسری است، و گرنه جنبش دانشجوئی قادر بود که به سرعت خود را ترمیم کند. هم چنین سرکوب یک سرکوب فراگیر یعنی جاری در همه حوزه های فرهنگی و سیاسی و اجتماعی و اقتصادی است که در سطح دانشگاه ها با انواع تبعیضات و سرکوب همراه است. علاوه براین ها توسل به دوگانه منطق متعارف و رسوب کرده رکود یا جنبش غالبا قادرنیست تصویردرستی از وضعیت درونی و زیرپوستی جوامع در حال گذار ارائه دهد و غالبا از فعل و انفعالات ناپیدای مربوط به دوره های انتقال و تدارک و ترمیم و روندهای پیچیده بازیابی اعماق چیزی نمی گوید.
وضعیت جنبش کنونی محصول بلافصل سرکوب جنبش 88 است. همانطور که اشاره شد بازیابی و سربلندکردن از سرکوب ها و شکست ها، روندپیچیده خود را در حوزه های گونان سیاسی و اجتماعی و نیز گفتمانی دارد و هر تحلیل بسنده و واقعی باید این روندها را نیز در نظربگیرد و گرنه تحلیل جامعه رسمی و تحت سیطره با تکیه برفاکت های رسمی نه هنرمی خواهد و نه خدمتی به جنبش می کند (همان تحلیل هائی که عموما رسانه های بزرگ تحویلمان می دهند و به هنگام رویدادهائی چون تجمع گسترده در سوگ لاشائی و امثال آن ها سرگیجه می گیرند و نهایتا هم آن را به همان مشخصات جوامع رسمی و یا مؤلفه های فرعی فرومی کاهند). هم چنین باید افزود، دولت روحانی هم نه قصدگشودن فضای دانشگاه ها را داشته است و نه توان آن را. اساسا قرار نبوده است که با آمدن وی تحولات مهمی در فضا و شرایط عمومی دانشگاه ها صورت گیرد که آقای افشاری با استنادبه آن مدعی شود که گویا جنبش دانشجوئی آمادگی استفاده از این فضا های جدید و پرداخت هزینه های لازم را ندارد. این دولت درعین حال محصول دگردیسی سبزبه بنفش که از فراروی جنبش هراسناک شد، و گره خوردن آندو بود و لاجرم مدافعان سبزهم فاقدنقدی جدی و در خور به دولت هستند که پیوند و سترونی خود را در مراسم های رسمی دانشجوئی نیز بازتاب می دهد. بخش سوم و پایانی جنبش دانشجوئی را که پیرامون رابطه جامعه واقعی و مجازی و نگاهی کوتاه به مراسم 16 آذر خواهد بود در نوشته بعدی بخوانید
2014-12-16
https://www.facebook.com/video.php?v=798993090123444&set=vb.162132707
142822&type=2&theater&viewa
www.bbc.co.uk/persian/tv/2011/04/000001_ptv_newshour_gel
وقتی پای تحلیل مشخص به میان می آید، شاهدیم که پای چوبین استدلال برملا می شود. در مطلبی که آقای افشاری تحت عنوان ایستادگی جنبش دانشجوئی برمطالبات خود پس از مراسم 16 آذرامسال می نگارد شاهد رویکردی 180 درجه ای در مغایرت با ادعاها پیرامون تغییرالگوی رفتاری هستیم:
دیگر پسامد ۱۶ آذر ۹۳ تداوم رویکرد رادیکال جنبش دانشجویی در عرصه سیاسی است که خارج از چارچوب تحول خواهی محافظه کار و دیدگاههای محتاط در جریان های معترض به وضع موجود عمل میکند. در واقع اگر فضای پلیسی در دانشگاه ها به صورت کامل رخت بر بندد و تغییر در الگوی رفتاری نسل جدید دانشجویان مقطعی و عارضی باشد، جنبش دانشجویی بعد از مدتی سمت گیری سیاسی گذشته را کمابیش به لحاظ ماهوی ادامه میدهد.