برداشتی آزاد از منظومه فکری فلسفی ابوالحسن بنیصدر ـ بخش چهارم
چندی پیش، پس از انتشار مقاله «توحید، روابط قوا، ثنویتها و موازنهها»، یادداشتی از نگارنده با عنوان «آیا شیطان همان روابط قوا است؟!» منتشر شد. این یادداشت که در واقع پاسخ به هموطنی بود که پرسیده بودند «آیا اهریمن و اهورامزدا مصداقی از ثنویت است؟»، برای برخی صاحبنظران نیز ارسال گردید و نگارنده از نقد و نظر ایشان بهرهمند گشت. در آن یادداشت و در پاسخ به برخی از نقدها و نظرها وعده داده بودم که مقالهای در این خصوص بنگارم و حال بر آنم که در بخش چهارم از سری مقالات «برداشتی آزاد از منظومه فکری فلسفی ابوالحسن بنیصدر» به عنوان یکی از موضوعات کلیدی در «پازل جهان بینی» و «فهم آیات قرآن» به بررسی «نسبت شیطان با خدا و انسان» بپردازم.
قبل از ورود به این مبحث، لازم میدانم تذکر دهم که محتویات این سری مقالات، لزوماً مبین آراء استاد بنیصدر و مورد تأیید ایشان نمیباشد، بلکه «برداشتی آزاد» است از مباحث ایشان و نیز دیگر صاحبنظران که نگارنده با تحقیق و تأمل، آنها را قرین صواب دانسته، فهم خود را با مخاطبانش در میان میگذارد تا کوششی باشد در جهت کشف و نشر روزافزون حقیقت. در ضمن برای فهم مدعیات نگارنده در این مقال، مطالعه سه مقاله پیشین، با عناوین «توحید، روابط قوا، ثنویتها و موازنهها»، «ویژگیهای قدرت، ویژگیهای حق» و «روشهای قدرتمداری» ضروری به نظر میرسد.
اما در قرآن دو واژه آمده است که مدلول آنها نقش وسوسه کردن انسانها را در اقدام به شر ایفا مینمایند؛ یکی «ابلیس» و دیگری «شیطان» که معمولاً این دو یکی پنداشته شدهاند. اما قرآن برای یک مفهوم و یک بار معنایی، هیچگاه از دو واژه استفاده نمیکند، چرا که کلام دقیق است و در کلام دقیق، حتماً یک واژه بر دیگری به نحوی ترجیح دارد. بنابراین وقتی که در قرآن از دو واژه «ابلیس» و «شیطان» استفاده شده است حتماً تفاوتی در بار معنایی داشتهاند. اگر آیاتی از قرآن را که در آنها داستان خلقت آدم و سجده نکردن ابلیس بر او بیان شده است،[1] از نظر بگذرانیم، میتوانیم به اختصار بگوییم:
به استناد آیات قرآن، «ابلیس» در زمره ملائکه است و چون خدا او را از آتش خلق کرده و آدمی را از خاک، خود را برتر میپندارد و علیرغم فرمان الهی، از سجده به آدمی امتناع میورزد، یعنی در جهت رشد او، مسخر وی نمیگردد، بلکه همواره درصدد گمراه نمودن او است تا از تعالی بازش دارد. اما هنگامی که نفس آدمی، به همراه زوجش، که تن اوست تا روز برانگیخته شدن،[2] پا به دنیای مادی گذاشته و به حشر و نشر با دیگر انسانها میپردازد و با سختیهای روزگار دست به گریبان میشود، ابلیس نیز در چهرهها و نمودها و مصادیق گوناگون ظهور کرده، و از این پس «شیطان» نام میگیرد و به وسوسه آدمی به شرارت میپردازد.
به عبارت دیگر؛ وقتی قرآن درباره نفس انسانی سخن میگوید، لفظ «ابلیس» را به کار میبرد و وقتی که از او و زوجش و مصادیق آنها، مانند موسی، فرعون و … سخن میگوید و خوبی و بد اعمال آنها را بیان میدارد، از لفظ «شیطان» استفاده میکند. در ضمن در قرآن «ابلیس» همواره به لفظ مفرد آمده است اما «شیطان» هم مفرد آمده و هم جمع، و این هم مؤید این معناست که «شیاطین» مصادیق «ابلیس» هستند وقتی ظهور و بروز مییابند. مضاف بر اینها؛ قرآن در آیه 50 سوره کهف برای ابلیس به داشتن «ذریه» به معنای اولاد و نوادگان قائل شده است که در واقع همان شیاطینند.
اما حال، فارغ از تفاوت در بار معنایی این دو واژه، چون هر دو از یک جنس هستند و نسبت به انسان یک نوع نقش را ایفا مینمایند، در اغلب موارد آنها را یکی تلقی کرده، به بررسی «نسبت شیطان با خدا و انسان» میپردازم. آنچه که دریافت «نسبت شیطان با خدا و انسان» را برای نگارنده مهم نمایانده است، این است که وی از طرفی بر اساس مندرجات مقاله «توحید، روابط قوا، ثنویتها و موازنهها» پذیرفته است که هیچ پدیدهای هستی نمییابد مگر به توحید یافتن اجزاء تشکیل دهندهاش، بنابراین جایگاه شیطان نمیتواند درون انسان باشد، چرا که اگر چنین باشد، او پدیدهای توحیدی نبوده بلکه پدیدهای ثنویتی میشود متشکل از فطرت دعوت کننده به خیر و شیطان وسوسهگر به شر.
از طرف دیگر، بر اساس مندرجات مقاله «ویژگیهای قدرت، ویژگیهای حق»، از خدای حق مطلق جز حق صادر و آفریده نمیشود، اما قرآن میگوید که خدا ابلیس را قبل از آدمی از جنس آتش آفریده است،[3] پس ابلیس مخلوق خدا است و ناحق نیست، اما اگر ناحق نیست چگونه وسوسه به ناحق میکند؟! در ضمن مگر ابلیس در زمره ملائکه نیست و ملائکه هم چون تنها واجد همان صفات ثابتی هستند که خداوند در ذاتشان قرار داده، در حقیقت همان نیروهای موجود در هستی نیستند که از خود ارادهای ندارند (مانند نیروی جاذبه)، پس ابلیسی که ذی اراده نیست چگونه از امر الهی سر باز زده است؟!
در مقام پاسخ به این شبهه، آنچه نگارنده تاکنون دریافته و آن را با مخاطبانش در میان میگذارد، این است که ابلیس نیرویی است از نیروهای موجود در هستی و به خودی خود حق است و ضروری چرخه طبیعت و نظام هستی، اما هنگامی که در ارتباط مستقیم با انسان قرار میگیرد، نسبت به او عامل وسوسه شر میشود. اما چرا و چگونه؟
توضیحاً عرض میشود که هر آنچه در زمره «نیروها» باشد، به خودی خود هستیمند نیست و از خود هستی ندارد، بلکه هستی او وابسته به برقراری و استمرار نوعی «رابطه» است و رابطه زمانی شکل میگیرد که دو هستیمند با هم به نوعی ارتباط برقرار سازند، یعنی به هم اعمال نیرو کنند. این اعمال نیرو میتواند یا توحیدی باشد و در راستای فلسفه وجودی هر یک از طرفین رابطه، یا مصداق زور باشد و توسط یکی بر دیگری تحمیل شود. حال ابلیس که به استناد قرآن صفتش نسبت به آدمی، «تکبر» یا «خود برتر بینی» است[4] در حقیقت زوری است که آدمی در رابطه با خود، دیگر آدمیان و طبیعت بکار میبرد، زیرا بنا به «ویژگیهای قدرت» هرگاه روابط قوا برقرار گردد، در حقیقت، سلطهگر و زیرسلطه که طرفین سازنده این روابط هستند، تا زمانی که برقراری این روابط را حفظ مینمایند، طبیعتاً پیامدهای ویژگیهای روابط قوا، از قبیل موارد زیر، بر آنها مترتب میشود:
1ـ قدرت سیری ناپذیر و حافظ نابرابری است.
2ـ قدرت تمرکز طلب است و قابل تقسیم نیست.
3ـ قدرت مخرب است.
4ـ قدرت افزاینده نابرابریها است.
5 ـ قدرت همواره در دست اقلیت است.
6 ـ قدرت در جریان بزرگ و متمرکز شدن، بخشی از صاحبان خود را حذف میکند.
7ـ قدرت بی قرار و قابل انتقال است.
بنا به ویژگیهای فوق، هر گاه انسانی با خود، دیگران و طبیعت، روابط قوا برقرار سازد، این روابط در راه رشد و تعالی بر او سجده نمیکنند و مسخر وی نمیگردند، بلکه حال و آینده او را تحت الشعاع قرار داده برای او در راستای تخریب روزافزون تکلیف معین میکنند و تا جایی این روند را ادامه میدهند تا در نهایت جز هلاک و نابودی طرفین رابطه چیزی حاصل نشود. برای روشنتر شدن چرایی این مدعا، نگارنده از وجهی دیگر به بیان مطلب میپردازد:
قرآن، شیطان را از جنس آتش معرفی کرده است و سبب سجده نکردن او به آدمی را همین جنسیت بیان داشته است که او گفته من که از آتشم بر آدمی که از خاک است سجده نمیکنم. باید توجه داشت که زبان قرآن در بیان داستان خلقت آدمی، زبان تکوین است، یعنی این داستان بر خلقت و زیست هر انسانی مطابقت دارد و مراد از آدم در این داستان، نوع انسان است و نه یک انسان خاص به نام «آدم».[5] از سوی دیگر، در فهم آیات قرآن باید توجه نمود که زبان قرآن در وصف پدیدهها، زبان صفات است، یعنی وقتی قرآن میگوید شیطان از جنس آتش است، یعنی صفات او بمانند صفات آتش است و وقتی میگوید انسان از خاک است یعنی صفات او بسان صفات خاک است.
حال صفات آتش چیست و صفات خاک کدام است: آتش سوزاننده است و سرکش که اگر مهار گردد میتوان از گرمابخشی و نور آن بهرهمند شد و اگر مهار نگردد تا آنجا خود را توسعه میدهد که همه چیز را نابود کرده خود نیز از بین میرود. اما خاک رویاننده است. خاک میتواند آتش را کنترل یا خاموش نماید و آتش میتواند خاک را از رویانندگی انداخته و آن را در قالبی بپزد و شکل دهد و تک بعدی نماید.
هیچ وجه اشتراکی بین آتش و خاک وجود ندارد، و این نیز دلیل دیگری است مؤید اینکه جایگاه شیطان در درون انسان نیست. شاید گفته شود که ناپاکی زدایی وجه اشتراک آتش و خاک است. اما تفاوت است بین ناپاکی زدایی خاک و ناپاکی زدایی آتش؛ خاک، سمت و سوی پدیده ناپاک را با تجزیه آن به اجزا و از بین بردن روابطی که باعث ناپاکی آن پدیده شده بوده، زائل مینماید، اما آتش، با سوزاندن اجزاء آن پدیده و نابود کردنشان، پدیده ناپاک را به نحوی پاک میگرداند. اصولاً ناپاکی حاصل روابط ناحق است و پاکی حاصل روابط حق بین اجزاء یک پدیده. از این رو خاک، رابطههای ناحق را که منجر به ناپاکی شده از بین برده و اجزاء را که به خودی خود پاک هستند، به چرخه طبیعت بازمیگرداند اما آتش اجزاء پدیده را به خاکستر تبدیل کرده و امکان بکار رفتن آنها را در بازسازی پدیدهای مشابه از بین میبرد. از گیاهی که در خاک میپوسد امکان روییدن گیاهی دیگر هست اما از گیاهی که بسوزد و خاکستر شود، دیگر امکان روییدن گیاهی دیگر نیست.
با این اوصاف میتوان گفت هیچ وجه اشتراکی بین صفات آتش و صفات خاک نیست و از این رو نیز، علاوه بر استدلال پیشین مبنی بر اینکه هیچ پدیدهای هستی نمییابد مگر به توحید یافتن اجزائش، میتوان گفت که شیطان نمیتواند درون انسان باشد چرا که هیچ وجه اشتراکی بین خاک و آتش وجود ندارد و اگر وجه اشتراکی نباشد، سنخیتی هم نیست، و اگر سنخیتی نباشد انضمامی نخواهد بود چرا که سنخیت، شرط و علت انضمام است.
اما آتش واجد صفتی دیگر نیز هست و آن اینکه ماحصل نوعی رابطه ما بین اجزاء تشکیل دهندهاش میباشد و اگر یکی از آن اجزاء از این رابطه حذف گردد، دیگر آتشی نخواهد بود. به عبارت دیگر آتش از خود هستی ندارد و حتماً چیزی باید بسوزد و ماهیتش دگرگون شود تا آتشی بوجود آید. حال چون در رابطهای که آتش را بوجود میآورد، ماهیت اجزاء طرفین رابطه تخریب میگردد، بنابراین؛ آن رابطه، رابطه قواست و میتوان گفت آتش ماحصل رابطه قوا در بین اجزاء تشکیل دهنده آن است. البته به صرف اینکه آتش حاصل نوعی رابطه قوا است نمیتوان گفت پدیدهای «ناحق» است چرا که در طبیعت میتوان نمونههای بسیاری از روابط قوا را برشمرد که اگر نبودند چرخه طبیعت مختل میگشت، مانند اینکه به طور طبیعی، یعنی بنا به خواست الهی، برخی حیوانات خوراک برخی دیگر از حیوانات میشوند.
حال این ویژگی آتش، کلید فهم بسیار مهمی برای درک نسبت ابلیس و شیطان با انسان است. چرا که بر اساس آن میتوان گفت که «ابلیس»؛ آتش قدرت طلبی است و «شیطان» زاده این آتش، چرا که آدمی اگر از خودانگیختگی خود، یعنی از استقلال و آزادی خود غافل شود و به جای روابط توحیدی و مبتنی بر حقوق ذاتی، با خود و دیگران و طبیعت، رابطه قوا و زور برقرار سازد، دچار این آتش میشود و بنا به پیامدهای ویژگیهای قدرت به ادامه این روند مبادرت میورزد چرا که روزافزون در مواجهه با انواع و اقسام وسوسههای شیطانی قرار میگیرد و در پی آنها میشود و از راست راه توحید خارج شده، همواره حیاتمندی و رشد خود را زائل میگرداند و از تعالی باز میماند. به عبارت دیگر میتوان گفت؛ شیطان ماحصل غفلت آدمی است از سنن حاکم بر هستی و فلسفه وجودی خود او، و بکار گرفتن استعدادها و تواناییهایش در راستای قدرت طلبی و در نتیجه تخریب روزافزون خود و دیگر آدمیان و نیز طبیعت.
حال اگر ویژگیهای قدرت را با صفات آتش مقایسه کنیم، صحت این نظر بیشتر خود را مینمایاند:
ـ قدرت سیری ناپذیر و حافظ نابرابری است. آتش نیز سرکش و سیری ناپذیر است و همواره خواهان تفوق خود.
ـ قدرت تمرکز طلب است و قابل تقسیم نیست. آتش نیز خواهان گسترش و یکپارچگی خود است و میخواهد همه جا را فراگیرد.
ـ قدرت مخرب است. آتش نیز مخرب است.
ـ قدرت افزاینده نابرابریها است. آتش نیز هر چه بیشتر بسوزاند، پدیده را از ماهیت اصلیش بیگانهتر میکند.
ـ قدرت در جریان بزرگ و متمرکز شدن، بخشی از صاحبان خود را حذف میکند. آتش نیز هر چه بیشتر عمر میکند اجزاء خود را بیشتر تخریب میکند و از بین میبرد.
همانطور که ملاحظه میشود شباهت بسیاری بین ویژگیهای قدرت و صفات آتش وجود دارد، و میتوان گفت؛ ابلیس که به استناد قرآن از جنس آتش است، یعنی واجد صفاتی شبیه صفات آتش است، در حقیقت آتش قدرت طلبی است که آدمی در رابطه با خود، با دیگران و با طبیعت، به عمد یا به سهو، دچار آن میشود، حال چه در مقام سلطهگر چه در مقام سلطهپذیر، او مادامی که در این قدرتمداری بسر برد، همواره توسط مصادیق ابلیس که شیاطینند، به امید کسب منافع بیشتر یا مواجهه با مضار کمتر، به ادامه شرارت یا تحمل شرارت موجود وسوسه میگردد.
اما این مفهوم از ابلیس و شیطان باید با یکی دیگر از مفاهیم قرآنی بنام «جن» نیز مطابقت داشته باشد چرا در آیه 50 سوره کهف، قرآن آن را در زمره جنیان معرفی میکند. «جن» صفت آن چیزی است که از دیدگان آدمیان مستور است و آدمی از آثار آن میتواند به وجودش پی ببرد.[6] نیروها نیز چون از جنس رابطهاند، از دیدگان مادی آدمی پوشیدهاند و از آثارشان میتوان به وجود و صفاتشان آگاه گردید، بنابراین از منظری میتوان نیروها یا به تعبیر قرآنی آن؛ فرشتگان را، جنیان نیز نامید.
در پایان، بنابر آنچه در این مقال گذشت، میتوان گفت «ابلیس» نیرویی است از نیروهای موجود در هستی و به خودی خود حق است و ضروری چرخه طبیعت و نظام هستی، چرا که در حقیقت، نیرو و کششی است که باعث تفوق طلبی و برتریجویی موجودات عالم نسبت به یکدیگر میشود که در مورد حیوانات که به طور غریزی زندگی میکنند تضمین کننده دوام چرخه طبیعت است، اما در مورد انسانها، چون ذی اراده هستند و سمت و سو و حدود و ثغور عمل خود را خود تعیین میکنند، این امکان تفوق طلبی و برتری جویی آنها را دمادم به منفعت طلبی بیشتر و بیشتر وسوسه میگرداند، که اگر در پی این وسوسهها شوند، روزافزون هم حقوق ذاتی خود و دیگر آدمیان را پایمال میگردانند و هم چرخه طبیعت را دچار اخلال میکنند و در نتیجه؛ همواره از رشد و تعالی حقیقی بازمیمانند.
نیما حق پور ـ 24 دی 93
لینک دانلود pdf مقاله :
https://drive.google.com/open?id=0B_p2TPFHSVTNV1BnSHdjMjQzaGc&authuser=0
[1]ـ سوره بقره آیات 30 تا 38، اعراف 11 تا 16، حجر 26 تا 40، اسراء 61 تا 64، کهف 50، طه 116 و 117، سبأ 20 و 21، ص 71 تا 83، الرحمن 14 تا 16
[2]ـ برداشتی آزاد از مباحث مطروحه در جلد دوم و سوم کتاب «آدم از نظر قرآن»، تألیف سید محمد جواد غروی.
[3]ـ به استناد آیات 27 سوره حجر و 50 سوره کهف
[4]ـ سوره بقره آیه 34
[5]ـ برداشتی آزاد از مباحث مطروحه در جلد دوم و سوم کتاب «آدم از نظر قرآن»، تألیف سید محمد جواد غروی.
[6] ـ همان