ساعت تقویم گرد در محله ما با کندی بسیار در حال حرکت بود !! اگر در شهر شما امروز چهاردهم ژانویه سال ۲۰۱۴ هست ، بنا بر آنچه در محله ما می گذشت ، ما در سال ۱۰۱۴ زندگی می کردیم ؟؟!! چرا ؟؟ ؛
در یک بعد از ظهر گرم تابستانی که ، پدرم تازه از کارگری در صحرا باز گشته بود ، و مادرم از رخت شوئی خانه ارباب ده نیز ، و ما بچه ها به ترتیب یکی پس از دیگری از خاک خوری در کوچه فارغ و به خانه باز میگشتیم ، نا گهان غریبه ئی وارد خانه ما شد !! .
میخواستم از مشخصات سر انگشتان آن غریبه ، اثری را ثپت و در لابلای صفحات تاریخ ضپط نمایم ؟! ولی ، اما ، چون هنوز به مدرسه نرفته بودم و قلم بدست گرفتن را نمیدانستم ، نزدیک و دور بین صورتم را باطری گذاری کردم ، و هر آنچه را که ، از آن روز لعنتی بخاطر دارم ، نه عکس آنرا ، بلکه عین تمامی آن ماجرای شوم را بر روی صفحه ذهن کودکانه ام منقوش و آنرا برای فردای تاریخ در SERVER مغزم بایگانی کردم .
من فرزند دهم این خانواده هستم ، ما در یک خانه بسیار کوچه با دو اطاق و یک آشپزخانه و یک خلا ( مستراح ) و تقریبا یک حیاط نیم متر درده متری زندگی میکردیم . جا برای خوابیدن بحدی تنگ بود که بچه ها تا پنج سالگی در اطاق ؟؟ پدر و مادرم میخوابیدند !! اما تا قبل از سر رسیدن آن غریبه لعنتی همه چیز آرام و قابل قبول بود .
چقدر جالب هست !! ، شاید بعلت این که ، در تقویم تمدن ؟؟!! وتجدد ؟؟!! شما که ، مجبور هستید ؟ هر از چندی دستگاه فیلم برداری هایتان را از رده خارج ؟ و آنرا با دستگاه کوچکتر ؟ و بهتری ؟ جایگزین نمائید ؟؟ در همین پروسه نو سازی ؟! کرده های گذشته شما نیز به ورطه فراموشی سپرده شده ؟؟!! .
اما ، جالبتر این که ، عین برداران نصب در پیشانی انسان مظلوم ، به هنگام به مسلخ بردن حق حیاتش ، با توجه به ارتباطات عصبی بین دو چشم و مغز ، نه تنها در بایگانی ذهن او ، بلکه در تمامی درازای تاریخ آفرینش ؟ تا لحظه اجرای عدالت ؟ باقی می ماند !! .
داشتم هیولای غریبه ای را که ، بدون اجازه وارد منزل ما شده بود را برایتان تصویر میکردم ، غریبه در ابتدای ورود با زبانی نرم به پدرم گفت من ( و سپس شدند ما ) به اینجا آمده ام ، تا به بی تحرکی تقویم تاریخ بی تمد نی شما پایان بخشیده ؟؟!! و شما را از این نوع زیستن حیوان گونه ؟؟!! نجات دهم ؟!! . در پس شنیدن سخنان بدل نانشین غریبه !! چشمهای پدرم در جستجوی دیدگان با شرم و حیای مادرم بهر سوی اطاق پرسه می زد ، تا شاید در تلاقی نگاه او پاسخی در خور ؟ بیابد که ،
مادرم فرمود ، بچه ها بروید در اطاق ؟؟ خودتان ، من که آخرین عزیز دردانه بودم از این قاعده مستثنی شدم . مادرم که ، علاوه بر همسری و دلدادگی و معشوقه بودن ، برای پدرم یک یار و یاور و مشاور نیز بود ، در حالی که با سر انگشتان پینه بسته اش سر بزیر انداخته و با گل گلیم زیر پایمان ور میرفت گفت ، حضرت آقا ! اگر شما برای نجات ما از آن بلائی که خودمان نیز از وجود آن با خبر نیستیم به این خانه تشریف آورده اید ؟؟!! پس این اسلحه با این هیبت ترسناک که بدیوار تکیه داده اید برای چه است ؟؟!!
غریبه که ، از بینش مادر بی تمدن ؟؟ من در یک بهت غافل گیرانه فرو رفته بود ، گفت شاید روزی برای دفاع از شما بکار آید !!! مادرم در کمتر از زمان بدون فرصت حرف زدن ، به غریبه گفت ما و دشمن؟؟!! شوخی میکنید ؟؟!! .
بنا بر رسم ما بی تمدن های بااحساس و مهمان نواز ، بهنگام خواب ، پدر و مادرم امشب را به اطاق ما ده نفر آمدند و آن یک اطاقی را که پدر و مادرم و چهار فرزند آنها در آن می خوابیدند را تقدیم جناب غریبه کردند !! .
خوب بخاطر دارم که مرد غریبه در آن یک هفته جهنمی که ، خواب و خورد و خوراک و مکان را بر ما حرام کرده بود !! در اولین ساعات بامدادی خانه ما را ترک و شبانگاه با یک کوله باری از دانش از آنچه که ما نمیدانستیم که ، نداریم ؟؟!! به خانه ما باز می گشت ، و با چه آب و تابی دین ما ، شرم و حیای زنان ما، فرهنگ ما و زیستن بی تمد نانه ما ؟؟!! را تحقیر گونه برای پدر و مادرم شرح میکرد ، و مرتب می گفت برای نجات شما از این همه عقب افتادگی ؟؟ باید چاره ئی اندیشید ؟! و در آینده نزدیک خواهید دید که این سر زمین نالایق امروز شما ؟؟!! به چه گونه بهشتی از تمدن و تجدد تبدیل خواهد شد ؟؟!!.
دیری نپائید که مرد غریبه رفت ؟ و ما از این که از آن اطاق ده نفره به اطاق سراسر پر از آرامش قبلی خود باز میگشتیم ، چقدر خوشحال و احساس راحتی میکردیم !!.
ولی ، اما ،.
دیرتری نپائید که ، آن مرد غریبه با صدها غربای دیگر وارد ده ما ؟ و سپس سر زمین ما و منطقه ما و قاره ما شدند ، و در حضور ما و با بردگی ما ، تمامی آنچه را که داشتیم اعم از دین ما ، حیای ما ، صداقت ما ، شرف ما ، ناموس ما ، مردانگی ما ، و ثروت ما و آنچه را که ( نداشتیم ؟) را با یک بیل و کلنگ ساده نابود و بردنی ها را به یغما بردند ، که بردند !!.
آنروز آن غریبه بی …….. تنها با یک بیل و کلنگ ساده به جان سر زمین ما افتاد ، و امروز تنها یاد گاری و اثری که از تمدن در سال ۲۰۱۵ زیستن را برای ما بجا گذاشتند ؟ تبدیل آن تفنگ ساد ه ئی بود که آن غریبه گفت برای حفاظت ما ؟؟!! از دشمن ؟؟!! برای ما آورده بود !!.
تفنگ ساد ئی که تبدیل به مخرب ترین سلاح شد و ما را به جان یکدیگر انداخت ؟؟!!.
اجازه دهید تا از آنچه ( نداشتیم ) را برای شما توضیح دهم . در آن زمانها بعضی از خانه ها در ده ما ، درب ورودی و خروجی که نیاز به بستن در شب داشته باشد را نداشتند !!. روزی پسرکی ، در دمدم های غروب آفتاب که از مزرعه به خانه باز میگشت ، خری را در کوچه بدون صاحب یافت ؟ پسرک به امید این که این خر از طرف کسی رها شده و دیگر بدو نیازی نیست ؟؟ خر را به خانه خودشان برد ! و خر را در کنار حیات نیم وجبی خودشان بدون پای بند رها کرد ، بگذریم که ، پسرک در پس این نعمت خدا دادی امشب تا به صبح چه نقشه ها که برای فردای این خر بی صاحب ؟؟ کشید . از شما چه پنهان فردا صبح که از دگر روزها به شوق دیدار خر؟ زودتر از هر روز ، از خواب بلند شده بود ، از اطاقک خود به بیرون پرید ، و در نهایت ناباوری دید ، خر رفته ؟!! پدرش از این سحر خیزی پسرک متعجب ، پرسید فرزندم ، چه شده که امروز سحر خیز شدی ؟؟!! پسرک گفت ، بابا ، آنکه دیروز نداشتیم ، امروز هم نداریم ، تنها در پس فریب از این داشتن دروغین !! یک شب جهنمی نصیب من شد .
دولت های استعمارگر و متمدن ؟؟ دیروز که به قاره آفریقا تشریف بردند ، فراموش کردند که آن تفنگ ساده دیروز را که پدر پسرک جوان در اعماق چاه محله جاسازی کرده بود را به همراه خود برگردانند ؟؟!! .
دیروز شما حق را با جنایت های خودتان ؟؟!! با بکار گرفتن مخرب ترین سلاح ممکن ؟؟ به مسلخ بی عدالتی بردید ؟؟!! و امروز آن پسرک در پی باز یابی حق خود ؟ در پاریس ، اخلاق را به زیر گیوتین جا مانده از شما به مسلخ برد ؟؟!!!.و بسیاری از ما را سوگوار در غم سلاخی هر دو به عزا نشاندید .
در پایان ، با نهایت احترام و به منظور پایان دادن و شکستن قفل بسته مدار ورشکسته خشونت ، و ضمن محکوم کردن اعدام حق و اخلاق ، به عرض شما سران محترم کشور های متمدن میرسانم که ؛
۱- می توان پذیرفت که گذشتگان گرامی ما به خطا حقوق این انسانها ی بی گناه را پایمال کردند .
۲- می توان پذیرفت که ، تمامی سران کشور های استبدادی ، بنده و برده و دست نشانده شما هستند .
۳- می توان پذیرفت که دوران اهانت ، بی احترامی و ظلم به هر انسانی با هر باوری و هر نژادی و از هر سر زمینی با هر رنگ پوست و چهرئی بپایان رسیده .
۴- می توان پذیرفت که ، با پایمال کردن هر حقی ، در مدار بسته بی عدالتی ، هم حق و هم اخلاق قربانی میشوند !! و در پس قربانی شدن اخلاق ، هر بی اخلاقی مجوز شرعی می یابد ؟!! و ما در این مدار بسته ظلم ، بی عدالتی ، و اختلاف شدید طبقاتی ، آسایش و خواب راحت را از چشمان مردم امروز جهان و به مراتب در فردائی نه چندان دور از چشمان منتظر نسل فردا خواهیم ربود ، و این بزرگترین ننگی است که از هر ( توانای ) بی تفاوت امروز بجای خواهد ماند .
بزرگواران محترم ، درجای ،جای سطور اصول راهنمای دین ما ( قرآن ) خداوند به قلم با اخلاق ، و برای آنچه در دفاع از حق می نویسد ،ضمن برسمیت شناختن حق نگارنده ، قسم می خورد .و ما شما را به همان قلم قسم میدهیم که ، اجازه دهید تا ، در یک گفتوگوی باز و آزاد ، و با احترام به یکدیگر، قفل مدار بسته خشونت و اهانت را گشوده و بهترین یاد بود را برای نسلهای آینده که، همانا زیستن در صلح توام با برسمیت شناختن حقوق ذاتی انسان می باشد را بیاد گار بگذاریم ، آمین .
به امید زیستن در صلحی توام با احترام و دفاع از حقوق ذاتی انسان و برسمیت شناختن حقِ اخلاق.
نادر انتظام از آمریکا .
شما میتوانید نوشتار این قلم را در سایت انقلاب اسلامی و سایت NADER ENTEZAM .COM مطالعه فرمائید . پیک رایگان NADERENTEZA@GMAIL.COM منتظر حمل پیام شماست .