۱- دوقطبی شدن بی سابقه جامعه آمریکا: هیچ گاه جامعه آمریکا بین دو گرایش و رویکرد متفاوت حزبی تا این اندازه تقسیم شده و دو قطبی نبوده است. از همین رو رقابت بین دو حزب اصلی در آمریکا بشدت فشرده بوده و نزدیکی آراء عملا سرنوشت انتخابات را به یک قماربزرگ بردوباخت و غیرقابل پیشبینی تبدیل کرده است که چه بسا با بالا و پائین رفتن چند ده هزار رأی تعیین سرنوشت بشود. لاجرم هم غیرقابل پیشبینی نموده و هم ه جامعه ای اشباع شده از رقابت و بالقوه مستعدفوران تنشهای فزاینده. چنان که ترامپ از هم اکنون آژیر ادعای پیروزی قطعی و هشدارنسبت به تقلب را کشیده و بایدن هم بارها به عدم تمکین ترامپ به نتیجه انتخابات و حتی خطر جنگ داخلی اشاره کرده است. اخیرا جان بولتن هم که خود یک جمهوری خواه تندرو بشمار می رود در گفتگوئی از عدم پذیزش نتیجه انتخابات توسط ترامپ در صورتی که برنده نشود سخن گفته است. تجربه ای که تازگی هم ندارد ودر انتخابات دوره پیش هم با حمله حامیانش به کنگره اتفاق افتاد که هنوز هم تعدادی به خاطر آان زندانی هستند و ترامپ وعده داده است که درصورت پیروزی اولین فرمانش آزادی آنها خواهد بود!. باین ترتیب در شرایط بهم ریختن اجماعی نسبی عمومی درجامعه آمریکا که بیانگر بحران در اعتماد به موازین و ارزشها و نهادهای مستقر و تا کنون موجوداین جامعه است، عملا قانون و مقررات و نظم مستقر برای بخشهای بزرگی از جامعه زیرسؤال رفته است. فقدان اجماع نسبی در جامعه آمریکا عملا دموکراسی موجود و کم رمق آمریکا را شکننده کرده است. حتی اگر به شکل صوری تمکین بهنتیجه انتخاباتشکننده هم صورت گیرد، با پایان انتخابات در عمل نمی توان به پایان بحران خوشبین بود. چرا که اساسا آنچه که در انتخابات به روی صحنه آمده است بحرانی است نشأت گرفته از ریشه های عمیق اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی یک نظام مسلط بر آمریکا و حتی برجهان و تا زمانی که به طوریشه ای و حتی در مقیاس جهانی حل نشود، این بحران به اشکال گوناگونی در آمریکا و سایر نقاط جهان قدرت نمائی خواهد کرد. بهعنوان یک مثال مشخص، آنچه که در شماری از ایالتهای چرخشی می گذرد خود بازتابی است از متضررشدن از پیآمدهای جهانی شدن سرمایه اعم از رقابتهای اقتصادی، صنعت زدائی و یا سرریزشدن بحران مهاجرت ناشی از قلمروزدائی توسط جهانی سازی در کشورهای پیرامونی و نظایرآن.
۲- نگاهی بهسه شاخصه مهم و مشهود انتخابات آمریکا
۱- شکاف جنسیتی. در این رابطه دستآوردهای جنبش زنان بویژه نسل های جدید در آمریکا مدتهاست که توسط محافظه کاران موردتهدیدقرارگرفته و در معرض خطر بازپسگیری است. حق زن بربدن خود و از جمله سقط جنین و پرده برداری از رفتارها و مناسبات مردسالارانه یکی از بارزترین آنهاست که بویژه توسط محافظه کاران و از جمله عروج ترامپیسم و ترامپ که خود سرآمداین نوع مردسالاری است چه در دوره قبلی و چه اکنون به اشکال گوناگون اعم از نصب قاضیهای محافظ کار در دیوان عالی و چه طریق آموزشها و قوانین ایالتی و.. هم مورد تهدید قرارگرفته است. وعدههای ترامپ به مسیحیان محافظه کاردر صورت ورود به کاخ سفید و تضعیف دادگستری و دیوان عدالت در سطح فدرال و یا ایالات تحت کنترل جمهوریخواهان در تضعیف حقوق زنان و یا حتی مخدوش و تضعیف کردن جنبههای سکولاریستی دولت بازتاب چنین شکافی است. گرایش بیشتر زنان به کاندید حزب دموکرات که خود یک زن است و متقابلا گرایش بیشتر مردان به ترامپ بیانگر آن . این شکاف اگر با پیروزشدن یک کاندیدزن در رقابت ریاست جمهوری با یک مردمحافظه کار و اقتدارگرا و ضدزن همراه شود، امری خواهد بود که در تاریخ آمریکا بی سابقه بوده و نوعی تابوشکنی محسوب خواهد شد. علاوه برآن، همزمان رنگین پوست بودن هریس نیز به طوراجتناب ناپذیر و لو بهشکل ناگفته با برانگیختن بقایای گرایشها نژادپرستانه موجود در زیرپوست بخشی از مردم از چالشهای اجتماعی موجود در جامعه آمریکاست.
انتخابات در شرایط انباشت بحرانها
۲- دومین ویژگی این انتخابات، تلاقی آن با مجموعه ای از بحران های انباشته شده و درهم تنیده ای اعم از اقتصادی و مهاجرت و زیست محیطی و برخی بحرانهای اجتماعی و خطرجنگ و تنشهای ژئوپلیتکی است که جامعه آمریکا و جهانی با آن مواجه شده اند. و این درحالی است که در غیاب یک اجماع نسبی و راهگشا حول آنها اختلافات بزرگی وجود دارد. رویکردهایی اعم از یک جانبهگرائی تا جندجانبه گرایی ، از میدان دادن به سرمایه داری حارتر و عنان گسیخته تر و رهاتر از مالیات و قید و بندهای زیست محیطی، تا تقویت نسبی وجه اجتماعی و رفاهی دولت و افزایش مالیات بر ثروتمندان و اقتصادکمتر آلاینده.
ساختارقدرت و شکل گیری اولیگارشی ابرثروتمندان؟
۳- سومین ویژگی بارز انتخابات بخصوص در کمپ ترامپ پیوند نزدیک ثروتمندان و دولت و شکل گیری نوعی اولیگارشی نوین برآمده از پیوندمستقیم تر بین آنهاست. در اصل خود ترامپ نمونه تیپیکی از چنین آمیختگی است. اما اینک به شکل نمادین شاهدیم که چگونه ایلان ماکس بهعنوان یکی از ثروتمندترین افراد برآمده از جهانی سازی نئولیبرالیستی و بهعنوان یکی از لیبرتارینهای نام آور فنافری درعصرجدید، چگونه بطور مستقیم پای به عرصه سیاست و دولت سازی نهاده و در حمایت از ترامپ سنگ تمام گذاشته است. این نوع ابرثروتمندان لویاتان هم واقعی این زمانه محسوب می شوند و در حقیقت عملا با کنترل سرمایه های مالی و بانکی و بورسی ورسانهها و جامعه مجازی و بعضا با میلیاردها کاربر، و مالکیت مجتمعهایی چون تسلا، به عنوان بزرگترین تولید کننده خوردوهای اتوماتیک در مقیاس جهانی، و یا با ماشینهای و کورپوریشن اکتشافات فضائی و مخابراتی و یاتولید تراشهها و هوش مصنوعی و… چگونه به سودای حضور و نفوذمستقیم در دستگاه دولت برآمده است. بدیهی است که ادغام و پیوند چنین هیولاهائی که حتی دروضعتیت کنونی هم اقتداواقعی اشان ترسناک است، وقتی با اقتدار سیاسی و اقتصادی بزرگترین قدرت جهانی ترکیب شود، باید نگران ظهورهیولای وحشتناکتری بود. لویاتان هائی که کنترل ذهن و فضا و و سیاست و اقتصاد را یک جا باهم دارند. چنین پدیدهای محصول کالایی و پولی شدن سیاست و انتخابات و اوج جدیدی از آن است. آن سوی چنین پیوندهائی بیان گندیدگی دموکراسی موجود و تسخیر کنترل دولت توسط این نوع اولیگارش ها و صاحب صدها تریلیون دلارثروت است. البته این پدیده منحصر به این حزب وترامپ نیست بلکه در سوی مقابل حتی میلیاردرهای بیشتری از حزب دموکرات دفاع می کنند. اما تفاوتشان درهمان درجهپیوندعریانتر و مستقیم تر یا غیرمستقیم تر و کمتر محسوس است.
برآمدنوفاشیسم
۴- گرچه در آمریکا عرصه سیاسی توسط این دو حزب عملا به شکل انحصاری کنترل می شود، اما هرکدام کمابیش به لحاظ رویکرد ها و جهتگیریهای اقتصادی و سیاسی و ایدلوژیگ، ویژگیهای خود را دارند. به طوریکه اگر ترامپ و جمهوریخواهان، حزب دمکرات و شخص کامالاهریس را به صورت یک لیبرال افراطی که گویا فرقی با چپ افراطی و یک کمونیست ندارد و چه بسا او را با لباس سرخ و داس و چکش به تصویر می کشند، که به عنوان دشمن داخلی حتی خطرش از دشمن خارجیهم بیشتراست و قصد نابودکردن کشور و عظمت آمریکا را دارد، متقابلا هریس و دموکراتها نیز ترامپ را بهعنوان یک فاشیست معرفی می کنند که قصد نابودی دمکراسی و قانون اساسی آمریکا را دارد. این رویکرد بویژه پس از آن که جان کلی رئیس دفترسابق ترامپ در دوره ریاست جمهوری او اظهارداشت: « رئیسجمهور سابق ترامپ با تعریف واژه فاشیسم در فرهنگ لغت همخوانی دارد که مطابق آن: فاشیسم یک ایدئولوژی و جنبش سیاسی اقتدارگرا و افراطی ناسیونالیستی است که با یک رهبر دیکتاتور، خودکامه و همچنین با سرکوب اجباری مخالفان و اعتقاد به سلسله مراتب اجتماعی مشخص میشود که بیشک رئیسجمهورسابق، ترامپ، در چنین موقعیتی قرار دارد» به شکل کسترده تری واردادبیات سیاسی و رقابتهای انتخابات آمریکا شد. بهگفته دمکرات ها او بدنبال نابودی دموکراسی و قانون اساسی آمریکا ونفی استقلال قوای سه گانه و تسلط رئیس جمهور بر قوای دیگر است. البته ترامپ ناچار شد آن را تکذیب کرده و مدعی شود که او ضدنازی بوده و از جنم دیگری است!. گرچه ادعای ترامپ در مورداتلاق ماهیت چپ افراطی و یا حتی لیبرالیسم افراطی در مورد کاملا حریف گزافه گوئی و از حربههای تبلیغاتی و جلب آراء است، و گرنه خوب می داند که حزب دموکرات اساسا تحت کنترل گرایشهای راست بوده و حتی همانطور که اشاره شد تعدادمیلیاردرهائی که از حزب دمکرات دفاع می کنند نه فقط کمتر از حامیان حزب جمهوریخواه نیست بلکه حتی بیشترهم هست. در حقیقت مساله اصلی موردمنازعه رویکردهای متفاوت دو جناح از سرمایه داری در متن یک بحران بزرگ و جهانی و نحوه مقابله با آن، و حول موضوعات مهمی چون بحرانهای زیست محیطی و مهاجرت و دموکراسی و بحران اقتصادی و نقش وکارکرددولت، و نیز مواجهه حول انواع تبعیضهای اجتماعی چون جنسیتی و نژادی و یادر عرصه سیاسیت خارجی و نظایرآن است. اما صرفنظر از اهداف تبلیغاتی هردوطرف، ماهیت فاشیستی ترامپ و پدیده ترامپیسم و محتوای برنامه او که با کنترل و حمایت حزب جمهوریخواه در وجه غالب خود همراه است و حتی بکارگیری واژگانی که با فاشیسم قرابت دارند نباید برکسی پوشیده باشد. بویژه دشمنی او با مهاجران و غیرسفیدها و نفرتش از عدالت اجتماعی و رفرمهای مثبت اجتماعی، و دفاعش از راست افراطی و دشمنیاش با چپ ها عینا با فاشیسم خوانایی دارد. در این معنا کارکرداجتماعی و سیاسی فاشیسم چیزی جز تلاش برای نجات سرمایه داری بحران زده از طریق اشاعه آگاهی کاذب و تبلیغ اهداف و شعارهای انحرافی و فراافکنانه چون ملیگرائی افراطی و نفرت پراکنی هیستریک علیه مهاجران و مخالفان خود بهعنوان عوامل بحران با هدف پنهان کردن ریشههای اصلی بحران سرمایه داری و همراه شدن آن با بسیج گسترده تودهای و از پائین و ایجادشکاف در صفوف کارگران و زحمتکشان و البته ضدیتش با دمکراسی و آزادی و برابری اجتماعی نیست. البته نباید درعصرجهانی شدن سرمایه داری و رقابت بلوکهای مختلف سرمایه داری در عین درهم تنیدگیشان را عینا با فاشیسم کلاسیک یکسان انگاشت. واژه نوفاشیسم بیانگراین تفاوتها در عین اشتراک در شاخصهای اصلی، کارکرداصلیاش در پشت ایجاد فضای سنگین و غبارآلود چیزی جز پنهان کردن ریشههای بحران و نجات سرمایه داری بحرانزده، و دادن آدرس غلط بهکارگران و زحمتکشان ومردم ناراضی و متضرر از بیلان خروجی چندین دهه تاخت وتازسرمایه داری عنان گسیخته نیست. خوشبختانه با وجودتقویت روندهای اقتدارگرایانه و ضددموکراتیک و فاشیستی در مقیاس جهان و مشخصا در داخل ایالات متحده آمریکا، صف آرائی و دو پاره شدن جامعه آمریکا به معنی آن است که نوفاشیسم قادر نیست حتی اگر برنده هم باشد بدلیل فقدان هژمونی کوبنده بسهولت بتازد.
ناتوانی و سترونی هردو جناح سرمایه در پاسخ بهبحران
۵- دوپاره شدن جامعه آمریکا و چالشهای بزرگ موجود در صحنه انتخابات آمریکا و سترون شدن نهادهای مرتبط با آن خود برخاسته از بحران عمیق و ساختاری سرمایه جهانی شده و اقتصادی سیاسی آن است. از همین رو پیروزی هرکدام از جناحهای سرمایه در این انتخابات نیز نمیتواند به معنی پایان یا حتی فروکش بحران باشد. آنها و هرکدام به نوعی و درجاتی نه پاسخ بیانگربحران و فرافکنی آن هستند. و در همین رابطه پیروزی هرکدام گرچه باجهتگیریهائی کمابیش متفاوت به معنای کنترل بحران و فرایندهای آن نیست. بطورکلی سه مؤلفه اصلی و بهم پیوسته بحران نظام سرمایه داری در مقیاسجهانی را شکافهای عظیم طبقاتی، بحران دمکراسی و بحران زیست محیطی از یکسو ( که بیانگر یک بحران همه جانبه نظام سرمایه داری در تولید وبازتولیدگسترده خود هستند)،و وجود رقابتهای سنگین همه جانبه اقتصادی و سیاسی و ژئوپلتیک و هژمونیک بین قطبهای مختلف سرمایه داری، ولاجرم خطرتصادم و جنگ و تهدید صلح بدانیم، و دوره کنونی را نیز دوره بحران انتقال بدانیم که در آن از یکسو نظم موجودفرسوده شده و از سوی دیگر تفاهمی حول نظم جدید بوجودنیامده است، در این رابطه هردوجناح سرمایه در آمریکا با وجود داشتن تمایزاتی در حوزههای مختلف، اما در اساس فاقدبرنامه و توان لازم برای مقابله با بحران، بویژه در جامعه تقسیم شده کنونی هستند. «پیروز» این قماربزرگ بدلیل همان رقابت نفس گیر و میلیمتری در ایالتهای خاکستری و با فاصله یک یا دودرصدی و چه بسا آراء چندهزارنفری تعیین تکلیف خواهد شد. اما حتی خود این پیروزی بشدت شکننده حتی اگر مورد تصدیق ظاهری هم قرارگیرد به معنی پایان بحران نیست، بلکه خود می تواند مقدمه بحرانهای تازه و چه بسا باعلام پیروزیهای یک طرفه و زودرس و مناقشات پیرامون آن همراه باشد.
۶- چرخه بد و بدتر و رویکردنیروهای پیشرو
در جامعه سیاسی آمریکا که از دیرباز با تسلط انحصاری دو حزب اصلی رقابتهای آنها همراه هست، معمولا کارگردانان حزب دمکرات در همراهی با برخی شعارهای اجتماعی و پیشرو و تشکیل بلوکی مرکب از گرایشات فمینیستی و اتحادیههای کارگری و جنبش سیاهان و طرفداران محیط زیست و روشنفکران و دانشگاهیان تحصیل کرده، و اتخاذ پاره ای سیاستهای معطوف به آنها سعی میکنند با تشکیل چنین بلوک گسترده ای رقابت کرده و برنده انتخابات باشند. اما در عمل چنان که بکرات تجربه شده است گرایشهای راست و میانه دست بالا را داشته و پس از کسب قدرت عموما با چرخش بهراست و رقیق کردن سیاستها و وعدههای داده شده و از جمله پیشگرفتن برخی سیاستهای ارتجاعی نسبت به بحران مهاجرت، و مشخصا در حوزه سیاست خارجی با اتخاذسیاست جنگ افروزانه (که در این دوره بویژه درمورد دامن زدن و جنگ روسیه و اوکراین و نیز حمایت همه جانبه از دولت اسرائیل در کشتار در جنگ غزه و کشتارغیرنظامیان و کودکان و اینک در لبنان شاهدش هستیم) همراه بودهاست. بطوریکه حتی اعتراضات و برانگیختگی وسیع افکارعمومی جهان و از جمله در خود آمریکا و نیز محکوم شدن جنگ و کشتار توسط نهادهایبین المللی، شاهد بیاعتنائی دولت بایدن و یا خانم هریس و تداوم این سیاست بودهایم. بطوریکه حتی خطر باخت در برخی ایالتهای چرخشی و سرنوشت سازبدلیل سرخوردگی بخشی از عربتبارهای آنها نتوانست تغییری در این رویکرد حزب بوجودآورد. در چنین شرایطی نیروهای پیشرو نمی توانند خود را منفعلانه خود را در کارزار انتخاباتی زندانی چرخه معیوب بدو بدتر سازند. آنها ناگزیرند که با توسل به انواع فشارها و تاکتیکها و مشروط سازی ائتلاف و رأی و همراهی خود به دمکرات ها و جناح راست و میانه، علیه چنین چرخه معیوبی برآشوبند. یکی از عوامل مقابله با این چرخه معیوب در هم شکستن انگاره رأی دادن به پیروزی تحت هرشرایطی از یکسو و بویژه حفظ فشاراجتماعی پس از پیروزی در حفاظت و یا تعمیقوعدههای مثبت از سوی دیگراست. چنان که می دانیم و بکراتهم تجربه شده است، گرایشهای باصطلاح سوسیال دموکرات و مدعی رفرم و اصلاحات اجتماعی وقتی از موقعیت اپوزیسیون به پوزیسیون گذرمیکنند و سکانداردولت و ماشین قدرت می شوند معمولا محافظه کارترشده و وعدههای داده شده خود را بفراموشی میسپارند و حتی به گرایشات راست در حوزههای گوناگون باج می دهند. و این درحالی است که جریانات راست با ایفاء نقش اپوزیسیون و انتقاد از عملکردحاکمان از فرصتهای بوجودآمده برای جلب نارضایتیها بسودخود بهره میگیرند. برهمین اساس نگرانی از باخت در انتخابات تحت هرشرایطی و به هربهائی خودمسأله آفرین است و می تواند نقش نیروهای ترقیخواه را به محاق ببرد. وحال آن که در یک معادله معکوس چه بسا قراردادشتن در موقعیت اپوزیسیون نه فقط میتواند توان افشاگری و مقابله با سیاستهای راست و تقویت صفوف مقاومت را بالا ببرد وحتی راستهای در قدرت را، با ایجاد یک نیروی موازی در بیرون از ساختار قدرت منزوی کرده و نقش سازندهتری داشته باشد.
۰۴.۱۱.۲۰۲۴ تقی روزبه
اقای روزبه سلام
مقاله جالبی بود. هم ظهور فاشیسم را در امریکا شاهدیم و هم آن بخش گذر از اپوزیسیون به پوزیسیون را بدرستی تحلیل کرده اید.
سپاسگزارم
فتوت