back to top
خانهدیدگاه هاتارنمای "چه بایدکرد" چرا تعطیل شد؟ (بخش سیزدهم)

تارنمای “چه بایدکرد” چرا تعطیل شد؟ (بخش سیزدهم)

hasibi mohamad ١٣٩٣/١١/١١- محمد حسیبی: در قسمت پایانی (بخش دوازدهم) چنین آورده بودم: 
من چه گویم یک رگم هشیار نیست       شرح یاری که او را یار نیست
شرح  این  هجران و این  خون  جگر        این  زمان  بگذار تا  وقت  دگر 
 

 

قبل از آنکه بخواهم به شرح دادن چگونگی رها شدن از آن وضع و حال پردازم باید به چند     موضوع مهم دیگر نیز اشاره نمایم:

 

1-جریان فرار دکتر شاپور بختیار از ایران به فرانسه و تماس او با من از طریق یک دوست مشترک.

 

2- جریان مرگ ناگهانی و غیر مترقبه مادرم در سن 64 سالگی.

 

3- جریان از کار افتادن دستگاه های کارواش و تعطیل شدن آن تا یافتن راه چاره.

 

4- ماجرای نزدیک شدن نیوشا فرّهی به من زمانیکه هنوز در شهرک وست لیک Westlake می زیستم.

 

درباره ماجرای دکتر شاپور بختیار، قبلا طی یک مقاله نوشته ام و بخشی از آن را نیز ازطریق یک برنامه تلویزیونی ارائه داده ام که در دو لینک زیر قابل دریافت هستند.

 

http://bazaferinieazad.blogspot.com/2011/07/blog-post_07.html

 

https://www.balatarin.com/permlink/2014/3/2/3515354

 

در رابطه با شماره های 2 و 3 و 4 بالا در (بخش سیزدهم) و پس از آن خواهم نوشت.

 
جریان مرگ ناگهانی و غیر مترقبه مادرم در سن 64 سالگی:
 
کسی تا ابد زنده نمی ماند. مادر من نیز نمی توانست از این قاعده مستثناء باشد. اندوه مرگ مادران نیز در سلول های تن فرزندان تا ابد خانه نمی کند. اندوه مرگ مادر این نگارنده اما، در سلول های تن او خانه کرده است زیرا:  
 
مادرم تا قبل از انقلاب 57 با من و خانواده ام در امریکا زندگی می کرد، اما برای دیدار دو خواهر و فرزندانشان که در ایران بودند تصمیم گرفت ما را برای چند ماهی ترک کند و به ایران بازگردد. او به غیر از بیماری آسم که از سی سالگی با او بود، دارای بیماری چشمگیر و کشندۀ دیگری نبود. او برای بیماری آسم در امریکا تحت نظر دکتر متخصص بود. قبل از عزیمتش به ایران زمزمه های نارضایی مردم از ظلم و ستم آریامهری در ایران آغاز شده بود که قبل از بازگشت وی به امریکا به انقلاب منجر گشت و بلافاصله خروج از ایران نیز برای عموم، از جمله برای مادر منهم ناممکن شد. وی اجباراً نتوانست به نحوی که قرار بود ظرف چند ماه به امریکا بازگردد. عدم امکان خروج تا چندین ماه بعد از خاتمۀ جریان گروگانگیری کارکنان سفارت امریکا در تهران ادامه یافت و زمانی که ماجرای گروگانگیری خاتمه یافت، افرادی که قصد سفر به امریکا را داشتند باید برای تقاضای ویزا به یکی از کنسولگری های امریکا در کشورهای دیگر مراجعه می کردند. مادر من به این مناسبت که پسر برادرش (پسردائی من) در استکهلم بود، ایران را برای دریافت ویزای امریکا به سوی آن شهر ترک کرد. او روزهای پیاپی برای دریافت ویزا به کنسولگری امریکا در استکهلم مراجعه می کرد و کنسول هر روز با بهانه ای وی را دست به سر می کرد. مادرم در تقاضانامه برای دریافت ویزا به بیماری خود و لزوم مراجعه به پزشک در امریکا نیز اشاره کرده بود. یک روز کنسول به او گفته بود تو دروغ می گویی، تو از منهم سالم تری. اگر راست می گویی یک گواهی از یک پزشک محلی در استکهلم مبنی بر بیماری خود بیاور تا به تو ویزا بدهم. او پس از چندین روز آن گواهی را از یک پزشک دریافت و به کنسولگری تحویل داده بود، اما بازهم بی فایده بود، بهانۀ تازه تری از وی گرفته بودند. یک روز هم کنسول امریکا به مادر گفته بود شما در ایران افراد سفارت امریکا را 444 روز گروگان گرفتید، منهم می توانم تا 444 روز به تو ویزا ندهم …. پس از قریب یک ماه و نیم که به مادر ویزا نداده بودند و وی هر روز از شدت ناراحتی و معطلی در استکهلم پشت تلفن گریه می کرد، تصمیم گرفتم برای درخواست کمک به نمایندۀ منطقه ای خود در کنگره امریکا به نام Congressman Robert Dornan مراجعه کنم. از او وقت گرفتم. با او ملاقات کرده و شرح ماجرا را گفتم. او یک تلکس به کنسولگری در استکهلم فرستاد و ضمن معرفی من به عنوان یک صاحب کسب و کار و مالیات دهندۀ وظیفه شناس در جنوب لوس آنجلس، درخواست کرده بود درصورت امکان به مادر ویزا داده شود. وی فتوکپی تلکس را به من داد و من چند ساعت بعد با شور و شعف به منزل پسر دایی در استکهلم تلفن زدم تا او مادر را با خود به کنسولگری ببرد، بلکه با دریافت آن تلکس برایش ویزا بگیرد. پسردایی تلفن را جواب داد. جریان تلکس را به او گفتم، اما عکس العملی از وی دریافت نکردم … صدای نفس او می آمد، اما چیزی نمی گفت … بالاخره پس از سکوت ممتد و شنیدن صدای نفس او گرچه باورکردنی نبود، ولی شنیدم که گفت: او امروز صبح زود درگذشت. گوشی تلفن را چنان بر سر خود کوبیدم که شکست … 
 
او در واقع خفه شده بود. زیرا، با یک حمله شدید آسم مواجه شده بود و کسی با او نبود تا داروی آسم را که در کیف دستی وی به فاصله چند قدمی قرار داشت به دستش بدهد. تنفس آن دارو وی را از خفه شدن نجات می بخشید.
 
فردای آن روز هزینۀ حمل جسد مادر به تهران و خاکسپاری وی در بهشت زهرا را پرداخت نمودم. از آنجا که در امریکا بدون داشتن اجازۀ اقامت زندگی می کردم، نتوانستم برای وداع با جسد بیجان مادرم به استکهلم بروم. نزدیک به شش ماه بعد، یکی از دو خواهرم را که او پنج سال از من مسن تر بود نیز در تهران از دست دادم. جزئیات چگونگی از دست دادن خواهرم در ایران به مراتب دردناکتر بود:
 
من چه گویم یک رگم هشیار نیست         شرح یاری که او را یار نیست
شرح  این هجران و  این  خون  جگر          این  زمان بگذار  تا  وقت  دگر 
 
بدینگونه بزرگترین درد و غم دنیا را کنسول امریکا در استکهلم بر دلم گذاشت. درد و غمی که همچنان بر دلم سنگینی می کند و تا آخرین دمِ حیات با من خواهد بود. با این درد خو کرده ام.
 
**************
 
هرآنچه تاکنون طی سیزده بخش زیر عنوان «تارنمای”چه بایدکرد” چرا تعطیل شد» نوشته ام، شاید نزدیک به چهل درصد از کلّ مصائبی است که بر این بخت برگشته در خاک غربت رفته است. چنانچه توانم و عمرم نیز یاری کند، مابقی را هم می نویسم. ولی در اینجا اجازه دهید بجای ادامۀ شرح حال خود، به مطلب زیر که آن را هم اکنون روی اینترنت یافتم، اشاره کنم:  
 
سناتور جمهوریخواه جان مک کین امروز 29 ژانویه 2015 در سرآغاز جلسۀ کمیته خدمات نیروهای مسلح امریکا، در حالیکه هنری کیسینجر عصا زنان و لق لق کنان وارد جلسه می شد و مادلین آلبرایت و جورج شولتز هم در صندلی های خود قرار داشتند، با تظاهرکنندگان “کد پینک” Code Pink مواجه شد که آنها با پلاکاردهائی که بر علیه کیسینجر در دست داشتند، فریاد می زدند کیسینجر یک جنایتکار جنگی است، او را بخاطر جنایات جنگی دستگیر کنید. بنام مردم شیلی، بنام مردم  ویتنام، بنام مردم تیمور شرقی East Timor، مردم کامبوج، مردم لائوس … او را دستگیر کنید.
 
سناتور جان مک کین ضمن صدور دستور به پلیس برای اخراج تظاهر کنندگان، با پر رویی و بی تربیتی، به یکی از تظاهرکنندگان گفت: “گم شو از اینجا، برو بیرون ،ای تفالۀ بی ارزش”. کلیپ کوتاهی که در اینباره یافتم، روی تارنمای حسیبی داتکام گذاشتم که لینک آن را در زیر تقدیم می کنم:
 
 
مک کین چنین ادامه داد:
 
من سالهای مدیدی است که در این کمیته عضویت دارم و تاکنون تظاهراتی مثل این تظاهراتِ ننگین، ظالمانه (مطرود) و نفرت انگیز ندیده بودم. در اینجا یکی از تظاهرکنندگان خطاب به مک کین چیزی می گوید که شنیده نمی شود و مک کین می گوید “باید خفه شوی یا دستور می دهم تو را دستگیر کنند …. برو بیرون تفاله بی ارزش”. سپس خطاب به هنری کیسینجر می گوید:
 
“هنری من امیدوارم ـ دکتر کیسینجر امیدوارم پوزش مرا از جانب تمامی نمایندگان دموکرات و جمهوریخواه بپذیرد.
 
*********************
توضیح:
 
کیسینجر آرشیتکت اصلی کودتای شیلی، 20 سال پس از کودتای ننگین 28 مرداد در ایران بود. افسوس که آنجا نبودم تا فریاد برآورم بنام مردم ایران، بنام مردم خاورمیانه و جهان نه تنها کیسینجر، بلکه آلبرایت، شولتز، و مک کین را هم دستگیر کنید.
 
ادامه دارد … 
 
زنده باد استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی
 
محمد حسیبی،
9 بهمن 1393 برابر با 29 ژانویه 2015 میلادی
اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید